Telegram Web Link
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیستم

مادر روبه شهریار میگوید

_مادرت برات ماجرای نیما رو توضیح داده درسته ؟
+بله
_یک چیزی هست که شما دوتا نمیدونید . توی اون ۲ماهی که شهریار پیش من بود من به شهریار شیر میدادم . بخاطر همین شهریار به من محرمه و پسر من محسوب میشه بخاطر همین شما دوتا هم به هم محرم هستید و خواهر و برادر به حساب میاید .

با گفتن این حرف هم من و هم شهریار به شدت جا میخوریم . بعد از مدت کوتاهی شهریار به خودش می آید و لبخند عمیقی میزند . چشم هایش از خوشحال برق میزنند

بعد از چند لحظه مادرم دوباره به حرف می آید

_بعدا با بهاره خانم و آقا محسن صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که وقتی هر دو به سن تکلیف رسیدید بهتون بگیم چون قبلش سنتون کم بود و درکش براتون سخت بود . متاسفانه بخاطر قطع رابطه فرصت نشد بگیم . فردای مهمونی آقا محمود با بهاره خانم صحبت کردم و قرار بر این شد که امروز بهتون بگم و مهمونی امشب هم برای اعلام خواهر و برادر بودن شما به بقیه هست .
با پایان حرفش از روی تخت بلند میشود
_یک ربع وقت دارید تا من ناهار رو میکشم خواهر برادری با هم حرف بزنید

و بعد از اتاق خارج میشود .
هنوز گیج هستم . مغزم نتوانسته درست تجزیه و تحلیل کند و این من را کلافه میکند . شهریار با خوشحالی از روی صندلی بلند میشود کنار من مینشیند . دستش را دور شانه ام می اندازد و مرا محکم به خود میفشارد و با ذوق میگوید
_بلاخره شدی خواهر کوچولوی خودم . میدونی همیشه آرزو داشتم یه خواهر داشته باشم ، حتی خیلی وقت ها میگفتم کاش شهروز دختر بود ولی الان دیگه یه خواهر دارم اونم از نوع خوبش .
وبعد بلند میخندد.
بی اختیار به خود میلرزم . دست خودم نیست هنوز اورا نامحرم میدانم . هنوز برای اینکه او برادر و محرمم باشد آمادگی ندارم . بخاطر آشفتگی ذهنم و حرکت دور از انتظار شهریار ناخودآگاه بغض میکنم . دلم نمیخواهد شهریار بفهمد که بغض کرده ام بخاطر همین سرم را پایین می اندازم .
شهریار از تخت پایین می آید و جلوی پایم زانو میزند . مچ دستم را میگیرد و با شادی که در صدایش موج میزند میگوید

_وای نورا احساس میکنم دارم خواب میبینم . نمیدونی چقدر خوشحالم .
بی اختیار دست هایم شروع به لرزیدن میکنند . شهریار متوجه لرزش دست هایم میشود . دست هایم را میگیرد و با اخم به آنها نگاه میکند
_چرا دستات داره میلرزه ؟ چرا انقدر دستات سرده؟
🌿🌸🌿
《ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی》

فاضل نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم

🔹️امروز؛ صفحه هجده قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة

✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.

💻 Farsi.Khamenei.ir
غربت آن است که بعد از کشتن
بارش تیر ببارد به بدن...

#شهادت_امام_حسن
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم

🔹️امروز؛ صفحه نوزده قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة

✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.

💻 Farsi.Khamenei.ir
صفحه نوزده قرآن کریم
KHAMENEI.IR
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم

🔹️صفحه نوزده قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة
با صدای عبدالباسط محمدعبدالصمد بشنوید.

✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید

💻 Farsi.Khamenei.ir
ٖؒ﷽‌◉سی و یکمین روز چله زیارت عاشورا🌱

به یاد شهید حـمید سیاهــکالی مرادی❤️
و شهید هادی ذوالفقاری🌱

به نیت آرامش دل کودکان غزه🥺🇵🇸🙏🏻
ألسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أنِیسَ النُّفُوس
بر خلافِ دست، چشمم پُر تر از این حرف‌هاست..
آبِ سقاخانه‌ات تب‌بُر تر از این حرف‌هاست..
ای‌ قربون‌ امام‌ رضایی‌‌ ؛
که‌ هر بار‌ صداش‌ زدیم‌‌ نگفت‌ باز‌ این‌‌ اومد‌
با‌ کل‌ باری‌‌ از‌ گناهاش‌..
بلکه‌‌ هر بار‌‌‌ تا‌ اسمش‌ رو‌‌ صدا‌زدیم‌ گفت‌ جانم‌
بیا‌‌ای‌ خسته‌ از دنیا‌ که‌ من‌ باز است‌ آغوشم..💔
استاد پناهیان میگن که:
خدا اگه میخواست مارو نبخشه که؛
بهمون امام رضا نمیداد :)
2024/09/28 13:30:00
Back to Top
HTML Embed Code: