لوریا : من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد
جان : چه خوب ، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم
بنفش رو یکم کمرنگ کنی میرسی به آبی ، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...
لوریا : آره رنگ های نزدیکی هستن.
جان : البته نیازی به این همه فلسفه بافی نیست ، دوستت دارم..
حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد ، من از مشکی.
جان : چه خوب ، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم
بنفش رو یکم کمرنگ کنی میرسی به آبی ، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...
لوریا : آره رنگ های نزدیکی هستن.
جان : البته نیازی به این همه فلسفه بافی نیست ، دوستت دارم..
حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد ، من از مشکی.
من هرجور حساب کردم اومدنت هیچ دردیو دوا نمیکنه ولی بازم نمیدونم چمه که بدون تو نمیتونم این زندگی رو ادامه بدم، اصن من بدون تو بلاتکلیف ترینم.
-چرا انقد بدی؟
+چون بهترین راهی که باعث میشه قلبت نشکنه اینه که تظاهر کنی قلبی نداری.
+چون بهترین راهی که باعث میشه قلبت نشکنه اینه که تظاهر کنی قلبی نداری.
مثل کشیدن صندلی رو موزاییک یا جیغ کلاغ شایدم مثل چنگ انداختن رو دیوار یا بریدن دست با کاغذ و گاهی هم مثل داغ شدن یدفعه مو موقع سشوار کشیدن بعضی وقتام مثل تخته درست پاک نشده، همینقدر مسخره ولی نبودنت دقیقا انقدر آزار دهنده رو روحم خط میندازه.
وقتی احساسات ادما نسبت بهتون بمیره بی تفاوت میشن ،دیگه مهم نیست چیکار میکنید و یا چی میگید ،حتی اگه بزارید برید دیگه براشون مهم نیست .نمیتونن اون عشقی که قبلا بهتون داشتن رو حس کنن و بیانش کنن ، شما دیگه براشون تموم شدید و بخاطر همین تصمیم به رفتن میگیرن چون دیگه نمیتونن دوستون داشته باشن .
-رُز
-رُز
من دوست دارم: من از این آدمام که اگه بخوام بهت اهمیت بدم واقعاً همهیِ خودم رو برات میزارم. جوری که وقتی هیچ کس نیست، من هستم، وقتی همه هستن، من بیشتر هستم، وقتی همه اشکت رو در میارن، من اشکات و پاک میکنم، وقتی غصه داری، منم باهات غصه میخورم، اولویتم میشی، بهت نشون میدم که کنارتم تو هر شرایطی، ولی وقتی قدرم رو ندونی، برام بی اهمیت میشی، کم رنگ میشی، تا جایی که اولویتم نیستی، دیگه بهت اهمیت نمیدم، نه میام حالت رو بپرسم نه میام اشکاتو پاک کنم، نه میام بخندونمت، نه میام ناراحتت کنم، نه باهات غصه میخورم، نه میام باهات دعوا کنم، نه میام برای جلب توجهت کاری کنم، نه میام ارومت کنم نه میام حرصت رو دربیارم، نمیام، دیگه نمیام.
یه دیالوگی تو بترکالسال هست که میگه «یه روز صبح از خواب بیدار میشی و شروع میکنی به انجام دادن کارهای روزانهت، مدتی میگذره و بعد یادت میاد که ساعاتی از روز گذشته و بهش فکر نکردی»
بالاخره یک روز فراموش میشه..
بالاخره یک روز فراموش میشه..
من همه رو میبینم ولی فقط به تو نگاه میکنم. من صدای همه رو میشنوم ولی فقط به صدایِ تو گوش میکنم. من همهی آدمارو به نحوی میفهمم ولی فقط تورو بلدم. من وجود آدمای اطرافمو متوجه میشم ولی فقط وجود تورو حس میکنم. من همه رو ملاقات میکنم ولی فقط با تو پرواز میکنم. من همه رو جزئی از زندگیم میدونم ولی تورو خود زندگیم. من راجب همه حرف میزنم ولی راجب تو صبح تا شب، فکر میکنم. من افرادی که بهم نزدیکن و دوست دارم ولی فقط حاضرم برای تو بمیرم…
من تورو از همین دور دوست دارم، بدون این که بتونم بغلت کنم، بدون این که بتونم یک دل سیر بوت کنم و عطرتو بفهمم، بدون اینکه بتونم صورتتو بگیرم توی دوتا دستام و تند تند بوست کنم، بدون این که دستتو بگیرم، بدون اینکه از نزدیک تو چشمات نگاه کنم، بدون این که باهم بریم بیرون و غذای مورد علاقمونو بخوریم، بدون اینکه سرتو بذاری رو پام و من موهاتو ناز کنم، بدون این که بتونم زیر بارون باهات برقصم، بدون این که تو توی گوشم آهنگ بخونی، بدون این که بتونم ذوقتو از نزدیک برای کادویی که برات گرفتم ببینم، بدون این که شب توی هوای خنک و تاریک باهات قدم بزنم، بدون اینکه باهات بازی کنم و محو خنده هات شم. به نظر من عشق فراتر از فاصله ها و مکان و زمانه، می خوام بدونی من تا ابد و هرجا که باشی٫ توی هر شرایطی با یک دل همیشه تنگ دوست دارم.
-دیاکو از لانگ دیستنس نوشت.
-دیاکو از لانگ دیستنس نوشت.
«اوضاع جاری دنیای پیرامون بسیار آشفته است. آینده آبستن اتفاقات بیشماریست گلاویژ. من بسیار خستهام. باید بروم. دوست ندارم به سرنوشت یا آینده فکر کنم. کجا بروم جز زیر سبزترین درختان بلوط چشمهای تو؟ ای کاش میشد، ای کاش..»
-از آخرین نامههای حسین دریابندی به گلاویژ.
-از آخرین نامههای حسین دریابندی به گلاویژ.
کوزگون!
تعالَ لملم حطامي من الشوارع، قبل أن تطمرني الرّيح أو يبعثرني الكنّاسون.🤍
بیا و خردههایمتلاشیمرا از خیابانها جمع کن،قبل از آنکه باد مرا دفنکند یا رفتگران مراپراکنده سازند.🤍
-محمّد الماغوط.
-محمّد الماغوط.
در لحظهای که به او فکر میکنم او را بیشتر دوست دارم. او از آدمهایی بود که فکر کردن به آنها دیدن آنهاست.
-هلاک عقل به وقت اندیشیدن؛ یدالله رؤیایى.
-هلاک عقل به وقت اندیشیدن؛ یدالله رؤیایى.
همیشه صبر کردن،بخشیدن،ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست میشود لازمه گاهی وقتا دست از این تظاهر کردن برداری باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچوقت بخشیدنت را نفهمید تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد،وقتی میمانی و میبخشی فکر میکنند رفتن را بلد نیستی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد که آدمها همیشه نمیمانند یکجا در را باز میکنند و برای همیشه میروند..