کتاب کیفر خواست اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/120721-indictment
https://www.iranketab.ir/book/120721-indictment
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
کتاب کیفر خواست اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
خرید کتاب کیفر خواست نویسنده مزدک پنجه ای انتشارات دوات معاصر
کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/120720-visual-and-auditory-poetry
https://www.iranketab.ir/book/120720-visual-and-auditory-poetry
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
خرید کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری نویسنده مزدک پنجه ای انتشارات دوات معاصر
باران
با تو بودن به وقت دلهره
با تو بودن به وقت باران
به دیدن نیازی نیست
همین که بباری کافی است
باشی کنار پنجرهام
قدم رو رفتنت را تماشا کنم
روی شیشه قطرهای
روی ناودان چکهای
روی گل شبنمی
یک زن و این همه نام
تو را با تمام نامهایت دوست دارم.
مجموعه شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
#چاپ 1392
@mazdakpanjehee
با تو بودن به وقت دلهره
با تو بودن به وقت باران
به دیدن نیازی نیست
همین که بباری کافی است
باشی کنار پنجرهام
قدم رو رفتنت را تماشا کنم
روی شیشه قطرهای
روی ناودان چکهای
روی گل شبنمی
یک زن و این همه نام
تو را با تمام نامهایت دوست دارم.
مجموعه شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
#چاپ 1392
@mazdakpanjehee
جنگ
به پروانهها کاری نداشته باش
به زخم خوردگیهای دل من نیز...
به یاکریمی که روی سیم تاب میخورد
تنها برای گرسنگان پنجشنبه خرده نانی بریز
مطمئنا هیچ اتفاقی نیفتاده
شرط میبندم تیترهای امروز هم از جنگ بگویند
روزنامه را پشت در بگذار
سفیدیهای جدول را وقت بازنشستگی
سیاه ِ
سیاه ِ
سیاه میکنم.
#مجموعه_شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
سال نشر 1392
@mazdakpanjehee
به پروانهها کاری نداشته باش
به زخم خوردگیهای دل من نیز...
به یاکریمی که روی سیم تاب میخورد
تنها برای گرسنگان پنجشنبه خرده نانی بریز
مطمئنا هیچ اتفاقی نیفتاده
شرط میبندم تیترهای امروز هم از جنگ بگویند
روزنامه را پشت در بگذار
سفیدیهای جدول را وقت بازنشستگی
سیاه ِ
سیاه ِ
سیاه میکنم.
#مجموعه_شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
سال نشر 1392
@mazdakpanjehee
معجزه
-چراغ را تو روشن کردی!
سخت میگذشت زندگی
و ما که پنداشتیم خورشیدمان هیچگاه غروب نخواهد کرد
سخت بود اینگونه دوست داشتن
عاشقانه زیستن
سخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطرههای آب بسپارد
آن چنان میشتابیم
که شب را به بوسهای و آغوش خاموش کنیم
ما فراموش شدگانیم
مسافران کشتی مهاجری که نان را پارو میزدند
کاش میآمدی و معجزه میشد
بر لبانمان بوسه میریخت
سالهاست مردمی را میشناسم که به پرترهای خیرهاند و تمرین لبخند میکنند
در ما هزاران آرزوی ِ زاده نشده است
و این سرنوشت، چه پوشالی است
کنار یکدیگر قد میکشیم و در فرصتی به مرگ طعنه میزنیم
-چراغ را من خاموش میکنم!
تو آب بیاور!
#مجموعه_شعر
#دوست_داشتن_اتفاقی_نیست
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_دوات_معاصر
Www.davatmoaser.ir
@mazdakpanjehee
-چراغ را تو روشن کردی!
سخت میگذشت زندگی
و ما که پنداشتیم خورشیدمان هیچگاه غروب نخواهد کرد
سخت بود اینگونه دوست داشتن
عاشقانه زیستن
سخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطرههای آب بسپارد
آن چنان میشتابیم
که شب را به بوسهای و آغوش خاموش کنیم
ما فراموش شدگانیم
مسافران کشتی مهاجری که نان را پارو میزدند
کاش میآمدی و معجزه میشد
بر لبانمان بوسه میریخت
سالهاست مردمی را میشناسم که به پرترهای خیرهاند و تمرین لبخند میکنند
در ما هزاران آرزوی ِ زاده نشده است
و این سرنوشت، چه پوشالی است
کنار یکدیگر قد میکشیم و در فرصتی به مرگ طعنه میزنیم
-چراغ را من خاموش میکنم!
تو آب بیاور!
#مجموعه_شعر
#دوست_داشتن_اتفاقی_نیست
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_دوات_معاصر
Www.davatmoaser.ir
@mazdakpanjehee
معشوقهی باد
به تو که فکر میکنم
پرندهای هستم از آشیانه افتاده
سربازی تیر خورده
خود را کشان کشان به خاک وطن میکشاند
دیواری بلند شدهام
خيابانی ممنوع که سیب کوچکی در آن جوانه زده
باید دوستت دارم را به آب میگفتم
که همسایهی دریاست
رودخانه که میشنود
میبرد
هیچ نمیگوید
انبوهِ جنگلِ بغضم
وسوسهای که در دلم قرار نمیگیرد
تنهایی پنجرهای شدهام که باران ریزِ توست
دستی که دستِ توست
فراموشی گزیدهام
یادی شدهام به وقت ِ مستی باد
که طعم پیراهنت را با خود به دوش میکشد
چون شهید گمنامی که فراموش نمیشود از سرزمین ِ پرگهر
معشوقی که از یاد نمیرود به وقت ِ اهتزارِ پرچم بر فراز ِ باد
#مجموعه_شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
سال 1392
@mazdakpanjehee
به تو که فکر میکنم
پرندهای هستم از آشیانه افتاده
سربازی تیر خورده
خود را کشان کشان به خاک وطن میکشاند
دیواری بلند شدهام
خيابانی ممنوع که سیب کوچکی در آن جوانه زده
باید دوستت دارم را به آب میگفتم
که همسایهی دریاست
رودخانه که میشنود
میبرد
هیچ نمیگوید
انبوهِ جنگلِ بغضم
وسوسهای که در دلم قرار نمیگیرد
تنهایی پنجرهای شدهام که باران ریزِ توست
دستی که دستِ توست
فراموشی گزیدهام
یادی شدهام به وقت ِ مستی باد
که طعم پیراهنت را با خود به دوش میکشد
چون شهید گمنامی که فراموش نمیشود از سرزمین ِ پرگهر
معشوقی که از یاد نمیرود به وقت ِ اهتزارِ پرچم بر فراز ِ باد
#مجموعه_شعر
#بادبادکهای_روزنامهای
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_نصیرا
سال 1392
@mazdakpanjehee
صبح 25 اسفند 1402 بر اساس یک رسم بیست و اندی سالهی خانهی فرهنگ در محلهی سلیمانداراب رشت، بر مزار دوستان هنرمند و ادیب حاضر شدیم، یاد و خاطرهشان را گرامی داشتیم.
در بدو ورود به همراه چند تن از دوستان شاعر، علاقهمند و عضو گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ بر مزار رنگ و رو رفتهی «نصرت رحمانی» حاضر شدیم و طبق هر سال عکسی به یادگار انداختیم. من گلایه کردم که سنگ مزارش رنگ و رو رفته شده و شعرش خوانا نیست. پایان مراسم، «اعظم اسعدی» بالای مزار نشسته بود و با تهیهی رنگ، مشغول کار شده بود. باید به شاعری چون نصرت غبطه خورد که چنین جایگاه و طرفدارانی دارد!
#نصرت_رحمانی
@mazdakpanjehee
در بدو ورود به همراه چند تن از دوستان شاعر، علاقهمند و عضو گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ بر مزار رنگ و رو رفتهی «نصرت رحمانی» حاضر شدیم و طبق هر سال عکسی به یادگار انداختیم. من گلایه کردم که سنگ مزارش رنگ و رو رفته شده و شعرش خوانا نیست. پایان مراسم، «اعظم اسعدی» بالای مزار نشسته بود و با تهیهی رنگ، مشغول کار شده بود. باید به شاعری چون نصرت غبطه خورد که چنین جایگاه و طرفدارانی دارد!
#نصرت_رحمانی
@mazdakpanjehee
بیانیهی عدم پذیرش جایزه نوبل توسط ژان پل سارتر
سنگ پشت: سخت متأسفم که قضیه شکل جنجال به خودش گرفته است؛ جایزهای دادهاند و من آن را نمیپذیرم؛ و این بدان سبب است که به موقع از آنچه برایم تدارك دیده میشد، خبردار نشدم. هنگامیکه در فیگاروی ادبیِ پانزدهم اکتبر نوشتهی خبرنگار سوئدیِ روزنامه را دیدم که نظر فرهنگستان سوئد متوجه من است، هر چند که قطعی نبود، فکر کردم میتوانم با نوشتن نامهای به فرهنگستان سوئد – که فردای آن روز فرستادم- اوضاع را روبهراه کنم که حرفش را نزنند. نمیدانستم که جایزه را بی آنکه نظرِ آدم را بپرسند، میدهند و فکر کردم هنوز وقت باقیست که جلوی این کار را بگیرم. اما فهمیدم که فرهنگستان سوئد وقتی انتخابش را کرد نمیتواند نظرش را تغییر دهد.
دلایل من برای نپذیرفتن این جایزه – همچنانکه در نامهام متذکر شدم- نه به فرهنگستان سوئد مربوط میشود و نه به خود جایزه. در نامهام دو نوع دلیل آوردم. دلایل شخصی و دلایل عینی.
دلایل شخصی اینهاست: این نپذیرفتنِ من بیمقدمه نیست. من همیشه از امتیازهای رسمی روگردان بودهام. پس از جنگ، در 1945 به من پیشنهاد «لژیون دونور» شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. همچنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم از تدریس در «کولژ دو فرانس» سر باز زدم.
این مربوط است به استنباط شخصیِ من از کار نویسنده. نویسندهای که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی میگیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلامِ مكتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده را مقید میکند؛ و این برای من قابلپذیرش نیست. یکسان نیست اگر پای نوشتهام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارترِ برندهی جایزه نوبل.
نویسندهای که امتیازی از این نوع را میپذیرد، خود و نیز مجمع یا مؤسسهای را که به او این افتخار را میدهد، متعهد میکند. علاقه من به پارتیزانهای ونزوئلایی تنها مرا متعهد میکند، اما اگر ژان پل سارتر برندهی جایزه نوبل از مقاومت ملی ونزوئلا طرفداری کند؛ همراه خود جایزهی نوبل و فرهنگستان سوئد را نیز کشانده است.
نویسنده هرگز نباید این اجازه را بدهد که به يك «مقام رسمی» تبدیلش کنند. هر چند این کار، همچون موردِ من، به صورتی آبرومند انجام پذیرد. بدیهی است که این روشِ شخص من است و هرگز شامل خردهگیری در مورد برندگان پیشین جایزه نوبل نیست. من برای بسیاری از آنها که افتخار آشناییشان را داشتهام ارزشی بسیار قائلم و تحسینشان میکنم.
و اما دلایل عینی؛
تنها مبارزهای که در شرایط کنونی در جبههی فرهنگ امکانپذیر است، مبارزهای است به خاطر همزیستی مسالمتآمیزِ دو فرهنگ شرق و غرب. نمیگویم که باید یکدیگر را در آغوش کشید؛ چه، نیك میدانم که روبرو شدنِ این دو فرهنگ لزوماً باید صورتِ ستیز به خود بگیرد؛ اما این ستیز باید بین انسانها و فرهنگها و بدون دخالت «مقامات رسمی» جریان یابد.
من با تمام وجود تضاد بین این دو فرهنگ را حس میکنم و خود از این تضادها ساختهشدهام. تعلق من بیتردید متوجه به سوسیالیسم است و آنچه شرق نامیده میشود. اما من در یک خانوادهی بورژوا و فرهنگی بورژوازی به دنیا آمدهام و تربیتشدهام و این به من اجازه میدهد که با تمام کسانیکه بخواهند به هر دو فرهنگ تقرب حاصل کنند، همکاری کنم؛ بااینوجود امیدوارم که «فرهنگ برتر» يعنی سوسیالیسم پیروز شود.
به همین دلیل است که نمیتوانم هیچ امتیازی را از مراجع عالیِ فرهنگ، نه از شرق و نه از غرب، بپذیرم؛ حتی اگر وجودشان را نيك دریابم. هرچند تمام علائقم در جهت سوسیالیسم است اما اگر بنا بود جایزهی لنین را هم به من بدهند، از پذیرفتنش سرباز میزدم.
میدانم که جایزه نوبل بهخودیخود جایزهی بلوك غرب نیست، اما چنین چیزی از آن میسازند و يحتمل حوادثی پیش آید که در اختیار اعضای فرهنگستان سوئد نیست. هم ازین روست که در شرایط کنونی جایزهی نوبل بهطور عینی امتیاز ویژهی نویسندگان غرب و یا یاغیان شرق، تلقی میشود. مثلاً این جایزه به پابلو نرودا که از بزرگترین شاعران آمریکای جنوبی ست، داده نشد. از لویی آراگون، که به راستی در خور این جایزه است، بهطور جدی حرفی به میان نیامد، جای دریغ است که به پاسترناك پیش از شولوخوف جایزه داده شد و تنها اثر ادبیات شوروی که این جایزه را ربود، کتابی بود که در خارج انتشار یافت و در زادگاه خود، کتاب ممنوعه بود، در حالیکه میتوانستند با حالتی مشابه، تعادل را در جهت دیگر برقرار سازند.
در گیرودارِ جنگ الجزایر که «اعلامیهی ۱۲۱ تن» را امضاء کرده بودیم، جایزه نوبل را با حقشناسی میپذیرفتم. زیرا در آن زمان این افتخار تنها از آن من نبود، بلکه آن آزادی، که به خاطرش مبارزه میکردیم، نیز سهمی میبرد. ولی چنین پیش نیامد و اینک پس از پایان آن مبارزه است که این جایزه را به من میدهند.
سنگ پشت: سخت متأسفم که قضیه شکل جنجال به خودش گرفته است؛ جایزهای دادهاند و من آن را نمیپذیرم؛ و این بدان سبب است که به موقع از آنچه برایم تدارك دیده میشد، خبردار نشدم. هنگامیکه در فیگاروی ادبیِ پانزدهم اکتبر نوشتهی خبرنگار سوئدیِ روزنامه را دیدم که نظر فرهنگستان سوئد متوجه من است، هر چند که قطعی نبود، فکر کردم میتوانم با نوشتن نامهای به فرهنگستان سوئد – که فردای آن روز فرستادم- اوضاع را روبهراه کنم که حرفش را نزنند. نمیدانستم که جایزه را بی آنکه نظرِ آدم را بپرسند، میدهند و فکر کردم هنوز وقت باقیست که جلوی این کار را بگیرم. اما فهمیدم که فرهنگستان سوئد وقتی انتخابش را کرد نمیتواند نظرش را تغییر دهد.
دلایل من برای نپذیرفتن این جایزه – همچنانکه در نامهام متذکر شدم- نه به فرهنگستان سوئد مربوط میشود و نه به خود جایزه. در نامهام دو نوع دلیل آوردم. دلایل شخصی و دلایل عینی.
دلایل شخصی اینهاست: این نپذیرفتنِ من بیمقدمه نیست. من همیشه از امتیازهای رسمی روگردان بودهام. پس از جنگ، در 1945 به من پیشنهاد «لژیون دونور» شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. همچنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم از تدریس در «کولژ دو فرانس» سر باز زدم.
این مربوط است به استنباط شخصیِ من از کار نویسنده. نویسندهای که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی میگیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلامِ مكتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده را مقید میکند؛ و این برای من قابلپذیرش نیست. یکسان نیست اگر پای نوشتهام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارترِ برندهی جایزه نوبل.
نویسندهای که امتیازی از این نوع را میپذیرد، خود و نیز مجمع یا مؤسسهای را که به او این افتخار را میدهد، متعهد میکند. علاقه من به پارتیزانهای ونزوئلایی تنها مرا متعهد میکند، اما اگر ژان پل سارتر برندهی جایزه نوبل از مقاومت ملی ونزوئلا طرفداری کند؛ همراه خود جایزهی نوبل و فرهنگستان سوئد را نیز کشانده است.
نویسنده هرگز نباید این اجازه را بدهد که به يك «مقام رسمی» تبدیلش کنند. هر چند این کار، همچون موردِ من، به صورتی آبرومند انجام پذیرد. بدیهی است که این روشِ شخص من است و هرگز شامل خردهگیری در مورد برندگان پیشین جایزه نوبل نیست. من برای بسیاری از آنها که افتخار آشناییشان را داشتهام ارزشی بسیار قائلم و تحسینشان میکنم.
و اما دلایل عینی؛
تنها مبارزهای که در شرایط کنونی در جبههی فرهنگ امکانپذیر است، مبارزهای است به خاطر همزیستی مسالمتآمیزِ دو فرهنگ شرق و غرب. نمیگویم که باید یکدیگر را در آغوش کشید؛ چه، نیك میدانم که روبرو شدنِ این دو فرهنگ لزوماً باید صورتِ ستیز به خود بگیرد؛ اما این ستیز باید بین انسانها و فرهنگها و بدون دخالت «مقامات رسمی» جریان یابد.
من با تمام وجود تضاد بین این دو فرهنگ را حس میکنم و خود از این تضادها ساختهشدهام. تعلق من بیتردید متوجه به سوسیالیسم است و آنچه شرق نامیده میشود. اما من در یک خانوادهی بورژوا و فرهنگی بورژوازی به دنیا آمدهام و تربیتشدهام و این به من اجازه میدهد که با تمام کسانیکه بخواهند به هر دو فرهنگ تقرب حاصل کنند، همکاری کنم؛ بااینوجود امیدوارم که «فرهنگ برتر» يعنی سوسیالیسم پیروز شود.
به همین دلیل است که نمیتوانم هیچ امتیازی را از مراجع عالیِ فرهنگ، نه از شرق و نه از غرب، بپذیرم؛ حتی اگر وجودشان را نيك دریابم. هرچند تمام علائقم در جهت سوسیالیسم است اما اگر بنا بود جایزهی لنین را هم به من بدهند، از پذیرفتنش سرباز میزدم.
میدانم که جایزه نوبل بهخودیخود جایزهی بلوك غرب نیست، اما چنین چیزی از آن میسازند و يحتمل حوادثی پیش آید که در اختیار اعضای فرهنگستان سوئد نیست. هم ازین روست که در شرایط کنونی جایزهی نوبل بهطور عینی امتیاز ویژهی نویسندگان غرب و یا یاغیان شرق، تلقی میشود. مثلاً این جایزه به پابلو نرودا که از بزرگترین شاعران آمریکای جنوبی ست، داده نشد. از لویی آراگون، که به راستی در خور این جایزه است، بهطور جدی حرفی به میان نیامد، جای دریغ است که به پاسترناك پیش از شولوخوف جایزه داده شد و تنها اثر ادبیات شوروی که این جایزه را ربود، کتابی بود که در خارج انتشار یافت و در زادگاه خود، کتاب ممنوعه بود، در حالیکه میتوانستند با حالتی مشابه، تعادل را در جهت دیگر برقرار سازند.
در گیرودارِ جنگ الجزایر که «اعلامیهی ۱۲۱ تن» را امضاء کرده بودیم، جایزه نوبل را با حقشناسی میپذیرفتم. زیرا در آن زمان این افتخار تنها از آن من نبود، بلکه آن آزادی، که به خاطرش مبارزه میکردیم، نیز سهمی میبرد. ولی چنین پیش نیامد و اینک پس از پایان آن مبارزه است که این جایزه را به من میدهند.
در دلایل فرهنگستان سوئد از «آزادی» سخن به میان آمد و این کلمه ایست که میتواند به انحاء مختلف تفسیر شود. در
غرب مفهومِ آزادی کلیست، در حالیکه برای من آزادی مفهوم صریحی دارد. اینکه انسان بیش از يك جفت کفش داشته باشد و چندان بخورد که گرسنه نماند. به گمان من نپذیرفتن این جایزه کمتر از پذیرفتنش خطرناك است. اگر جایزه را میپذیرفتم خود را در معرض چیزی قرار میدادم که من آن را «پس گرفتن عینی» اصطلاح میکنم. در مقالهی فیگاروي ادبي خواندم که فرهنگستان سوئد در مورد گذشتهی سیاسی مغشوشِ من سختگیری نخواهد کرد. میدانم که این مقاله عقیدهی فرهنگستان سوئد نیست، اما به وضوح نشان میدهد که پذیرفتن این جایزه از طرف من در محافلِ دست راستی چگونه تعبیر میشود. من این گذشتهی مغشوش را همچون گذشته باارزش تلقی میکنم، با آنکه حاضرم برخی از اشتباهات را که در میان رفقای من پديد آمد، بپذیرم. قصدِ من ازین سخن آن نیست که بگویم این جایزه، جایزهای است بورژوازی، اما در برخی محافل که من خوب میشناسم، بهطور غیرقابلاجتناب چنین تعبیر خواهد شد.
سرانجام به مسئلهی پول میرسیم؛ هنگامیکه فرهنگستان سوئد افتخارش را با مبلغی گزاف همراه میکند، بار سنگینی بر دوش برندهی جایزه میگذارد؛ و این مسئله مرا بسیار مضطرب کرده است. البته آدم میتواند جایزه را بپذیرد و با پولش به سازمانها و جنبشهایی که در نظرش گرامی است، کمک کند. من خود در فكر کمیتهی رفع تبعیض نژادیِ لندن بودم.
و یا میتوان به سبب اصول کلی، جایزه را نپذیرفت و در این صورت جنبش مزبور را از آن پشتیبانی که احتمالاً محتاجش بود، محروم کرد. زیرا نمیتوان از کسی انتظار داشت که به خاطر ۲۵۰۰۰۰ کرون از اصولی که نه تنها از آنِ او بلکه متعلق به تمام رفقایش است، سرپیچی کند. این است که اهدای جایزه و نپذیرفتنِ ناگزیر من، آن را برای من ملال آور ساخته است.
منبع: مجلهی آرش آبان 1343، شماره نهم
@mazdakpanjehee
غرب مفهومِ آزادی کلیست، در حالیکه برای من آزادی مفهوم صریحی دارد. اینکه انسان بیش از يك جفت کفش داشته باشد و چندان بخورد که گرسنه نماند. به گمان من نپذیرفتن این جایزه کمتر از پذیرفتنش خطرناك است. اگر جایزه را میپذیرفتم خود را در معرض چیزی قرار میدادم که من آن را «پس گرفتن عینی» اصطلاح میکنم. در مقالهی فیگاروي ادبي خواندم که فرهنگستان سوئد در مورد گذشتهی سیاسی مغشوشِ من سختگیری نخواهد کرد. میدانم که این مقاله عقیدهی فرهنگستان سوئد نیست، اما به وضوح نشان میدهد که پذیرفتن این جایزه از طرف من در محافلِ دست راستی چگونه تعبیر میشود. من این گذشتهی مغشوش را همچون گذشته باارزش تلقی میکنم، با آنکه حاضرم برخی از اشتباهات را که در میان رفقای من پديد آمد، بپذیرم. قصدِ من ازین سخن آن نیست که بگویم این جایزه، جایزهای است بورژوازی، اما در برخی محافل که من خوب میشناسم، بهطور غیرقابلاجتناب چنین تعبیر خواهد شد.
سرانجام به مسئلهی پول میرسیم؛ هنگامیکه فرهنگستان سوئد افتخارش را با مبلغی گزاف همراه میکند، بار سنگینی بر دوش برندهی جایزه میگذارد؛ و این مسئله مرا بسیار مضطرب کرده است. البته آدم میتواند جایزه را بپذیرد و با پولش به سازمانها و جنبشهایی که در نظرش گرامی است، کمک کند. من خود در فكر کمیتهی رفع تبعیض نژادیِ لندن بودم.
و یا میتوان به سبب اصول کلی، جایزه را نپذیرفت و در این صورت جنبش مزبور را از آن پشتیبانی که احتمالاً محتاجش بود، محروم کرد. زیرا نمیتوان از کسی انتظار داشت که به خاطر ۲۵۰۰۰۰ کرون از اصولی که نه تنها از آنِ او بلکه متعلق به تمام رفقایش است، سرپیچی کند. این است که اهدای جایزه و نپذیرفتنِ ناگزیر من، آن را برای من ملال آور ساخته است.
منبع: مجلهی آرش آبان 1343، شماره نهم
@mazdakpanjehee
پرفروشهای دوات معاصر در سال هزار و چهارصد و دو
جریانشناسی شعر دیداری شنیداری | مزدک پنجهای | دوات معاصر
گونههای مورد بررسی در این کتاب: شعرگرافی،کانکریت، شعرتوگراف، شعر نرمافزار، فتوشعر حجمی، شینما، عکاشی، طراشعر، توشیح، مربع جادویی، وسطچین، دموکراسی صدا در شهر، شعر رنگ، چیستان دیداری، شعرهای دیداری با الفبای جاجیمی، کاردستی شعر، شعر دیجیتالی، ویدئو شعر، ویدئو هایکو، شعر مستند، شعر اجرایی، شعر شنیداری، شعرشنودیداری
شاعرانی نظیر: احمدرضا احمدی، طاهره صفارزاده، ژازه تباتبایی، هوشنگ صهبا، عباس صفاری، علیرضا پنجهای، مهرداد فلاح، مزدک پنجهای، علیرضا عبدالرضایی، فرزین هومانفر، محمدحسن نجفی، حسین فاضلی، محمد آزرم، لیلا صادقی، عباس حبیبی بدرآبادی، امید نقیبی نسب، سمیه طوسی، باوند بهپور، فرهاد فزونی، حبیب پیام، مراد قلیپور، ایرج زبردست، داریوش معمار، کورش کرمپور، کیوان مهرگان، آنیما احتیاط، سولماز نراقی، باوند بهپور، مهرگان علیدوست، علی خیزاب و....
لینک خرید از انتشارات دوات معاصر
پخش: ایران کتاب، سیبوک، صدای معاصر، دگر و....
#شعر_دیداری #شعر_فارسی #مزدک_پنجهای #کانکریت
https://www.instagram.com/reel/C5VNY_nKw0_/?igsh=bTBldXNrMGVtM3l2
@mazdakpanjehee
جریانشناسی شعر دیداری شنیداری | مزدک پنجهای | دوات معاصر
گونههای مورد بررسی در این کتاب: شعرگرافی،کانکریت، شعرتوگراف، شعر نرمافزار، فتوشعر حجمی، شینما، عکاشی، طراشعر، توشیح، مربع جادویی، وسطچین، دموکراسی صدا در شهر، شعر رنگ، چیستان دیداری، شعرهای دیداری با الفبای جاجیمی، کاردستی شعر، شعر دیجیتالی، ویدئو شعر، ویدئو هایکو، شعر مستند، شعر اجرایی، شعر شنیداری، شعرشنودیداری
شاعرانی نظیر: احمدرضا احمدی، طاهره صفارزاده، ژازه تباتبایی، هوشنگ صهبا، عباس صفاری، علیرضا پنجهای، مهرداد فلاح، مزدک پنجهای، علیرضا عبدالرضایی، فرزین هومانفر، محمدحسن نجفی، حسین فاضلی، محمد آزرم، لیلا صادقی، عباس حبیبی بدرآبادی، امید نقیبی نسب، سمیه طوسی، باوند بهپور، فرهاد فزونی، حبیب پیام، مراد قلیپور، ایرج زبردست، داریوش معمار، کورش کرمپور، کیوان مهرگان، آنیما احتیاط، سولماز نراقی، باوند بهپور، مهرگان علیدوست، علی خیزاب و....
لینک خرید از انتشارات دوات معاصر
پخش: ایران کتاب، سیبوک، صدای معاصر، دگر و....
#شعر_دیداری #شعر_فارسی #مزدک_پنجهای #کانکریت
https://www.instagram.com/reel/C5VNY_nKw0_/?igsh=bTBldXNrMGVtM3l2
@mazdakpanjehee
davatmoaser.ir
انتشارات دوات معاصر
فروشگاه معرفی و فروش کتاب و فروش محصولات فرهنگی و هنری
گفتگوی مزدک پنجهای با مفتون امینی
نیمای در صحنه| نیمای در تاریخ
یادم نیست این گفتگو را برای کدام روزنامه گرفتم، آیا منتشر شد یا خیر. اما در میان فایلهای قدیمی این صدا را یافتم. «یدااله مفتون امینی» مرد نازنینی بود، صادق،صاف و صمیمی! از آن دست چهرههای متینِ ادبی که بدون سر و صدا کار خودش را میکرد. هم هنرمند قابلی بود و هم همسر و پدر خوبی برای خانواده. از آن دست هنرمندانی نبود که به خاطر هنر، خانواده را فدا کنند. دانشآموختهی حقوق دانشگاه تهران بود و تا اوایل انقلاب به عنوان قاضی دادگستری کار میکرد. در واقع دوران اصلی شاعری او بعد از بازنشستگی در ابتدای دههی شصت آغاز شد. هجده کتاب در حوزهی شعر و چندین مقاله و یادداشت در مطبوعات، از جمله کارنامهی ادبی اوست. او در نود و شش سالگی در گذشت.
شعری از مفتون امینی:
باران
وقتي که از يک چتر آويخته ميچکد
باران
وقتي که از يک زنگ به صدا درآمده ميچکد
يا از يک قفل بسته
باران
وقتي که از شادي يک دهقان ميچکد
يا از شتاب يک مهمان
يا حتي وقتي که از يک علامت تعجب«!»
در هر حال قطراتي از خود را بر کاغذ سپيدي ميپراکند
که من روي آن شعري خواهم نوشت
و شگفت آن که اينجا قطرهي زودتر افتاده ديرتر ميخشکد
و آن که در جايي پايينتر از همه چکيده است
زيباتر نقطهاي است
براي پايان يک شعر…
#مفتون_امینی #نیما_یوشیج #احمد_شاملو #مزدک_پنجهای
🔻گفتگو را در اینجا بشنوید👇
https://www.instagram.com/reel/C5lzOxwyQ6U/?igsh=enl5bWxodTZtYTY1
@mazdakpanjehee
نیمای در صحنه| نیمای در تاریخ
یادم نیست این گفتگو را برای کدام روزنامه گرفتم، آیا منتشر شد یا خیر. اما در میان فایلهای قدیمی این صدا را یافتم. «یدااله مفتون امینی» مرد نازنینی بود، صادق،صاف و صمیمی! از آن دست چهرههای متینِ ادبی که بدون سر و صدا کار خودش را میکرد. هم هنرمند قابلی بود و هم همسر و پدر خوبی برای خانواده. از آن دست هنرمندانی نبود که به خاطر هنر، خانواده را فدا کنند. دانشآموختهی حقوق دانشگاه تهران بود و تا اوایل انقلاب به عنوان قاضی دادگستری کار میکرد. در واقع دوران اصلی شاعری او بعد از بازنشستگی در ابتدای دههی شصت آغاز شد. هجده کتاب در حوزهی شعر و چندین مقاله و یادداشت در مطبوعات، از جمله کارنامهی ادبی اوست. او در نود و شش سالگی در گذشت.
شعری از مفتون امینی:
باران
وقتي که از يک چتر آويخته ميچکد
باران
وقتي که از يک زنگ به صدا درآمده ميچکد
يا از يک قفل بسته
باران
وقتي که از شادي يک دهقان ميچکد
يا از شتاب يک مهمان
يا حتي وقتي که از يک علامت تعجب«!»
در هر حال قطراتي از خود را بر کاغذ سپيدي ميپراکند
که من روي آن شعري خواهم نوشت
و شگفت آن که اينجا قطرهي زودتر افتاده ديرتر ميخشکد
و آن که در جايي پايينتر از همه چکيده است
زيباتر نقطهاي است
براي پايان يک شعر…
#مفتون_امینی #نیما_یوشیج #احمد_شاملو #مزدک_پنجهای
🔻گفتگو را در اینجا بشنوید👇
https://www.instagram.com/reel/C5lzOxwyQ6U/?igsh=enl5bWxodTZtYTY1
@mazdakpanjehee
به هوش مصنوعی چت جی پی تی گفتم
شعری بسراید
او هم چنین سرود.
در آینده مرز بین اصلی و جعلی آنقدر باریک خواهد شد که به سادگی نتوان پی به اصل از بدل برد.
جعل عمیق همین را میگوید.
«دیپ فیک» یا «جعل عمیق» ، ترکیبی از یک تکنیک برای ترکیب تصویر انسان مبتنی بر هوش مصنوعی است. جعل عمیق تصاویر و فیلمهای موجود را بر روی تصاویر یا فیلمهای منبع قرار میدهد و از یک تکنیک یادگیری ماشین به نام «شبکههای زایای دشمنگونه» (GAN) استفاده میکند. ویدیوی جعلی، ترکیب فیلمهای موجود و منبع است که فرد یا افرادی را درحال انجام یک کار در موقعیتی نشان میدهد که هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده است.
اثر جعل عمیق این است که دیگر مشخص نمیشود که محتوا هدفمند است (مانند طنز) یا واقعی است. الکس شامپاندارد، پژوهشگر AI، گفتهاست که همه باید بدانند که امروزه، با چه سرعتی همه چیز با این تکنولوژی خراب میشود و اینکه مشکل، فنی نیست بلکه یک مورد است که با اعتماد به اطلاعات و روزنامهنگاری حل میشود. مشکل اصلی این است که بشریت میتواند به دورانی برسد که دیگر نمیتوان تعیین کرد آیا رسانههای تصویری مطابق با حقیقت هستند یا خیر.
@mazdakpanjehee
شعری بسراید
او هم چنین سرود.
در آینده مرز بین اصلی و جعلی آنقدر باریک خواهد شد که به سادگی نتوان پی به اصل از بدل برد.
جعل عمیق همین را میگوید.
«دیپ فیک» یا «جعل عمیق» ، ترکیبی از یک تکنیک برای ترکیب تصویر انسان مبتنی بر هوش مصنوعی است. جعل عمیق تصاویر و فیلمهای موجود را بر روی تصاویر یا فیلمهای منبع قرار میدهد و از یک تکنیک یادگیری ماشین به نام «شبکههای زایای دشمنگونه» (GAN) استفاده میکند. ویدیوی جعلی، ترکیب فیلمهای موجود و منبع است که فرد یا افرادی را درحال انجام یک کار در موقعیتی نشان میدهد که هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده است.
اثر جعل عمیق این است که دیگر مشخص نمیشود که محتوا هدفمند است (مانند طنز) یا واقعی است. الکس شامپاندارد، پژوهشگر AI، گفتهاست که همه باید بدانند که امروزه، با چه سرعتی همه چیز با این تکنولوژی خراب میشود و اینکه مشکل، فنی نیست بلکه یک مورد است که با اعتماد به اطلاعات و روزنامهنگاری حل میشود. مشکل اصلی این است که بشریت میتواند به دورانی برسد که دیگر نمیتوان تعیین کرد آیا رسانههای تصویری مطابق با حقیقت هستند یا خیر.
@mazdakpanjehee
کتاب کیفر خواست اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/120721-indictment
https://www.iranketab.ir/book/120721-indictment
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
کتاب کیفر خواست اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب
خرید کتاب کیفر خواست نویسنده مزدک پنجه ای انتشارات دوات معاصر
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی
سکونت در زبان
مزدک پنجهای
روزنامهی شرق:7 دی 99: «جنون دارد این دوچرخه» مجموعهشعر تازهای از ایرج ضیایی است که از سوی انتشارات «سیب سرخ» در سال 1398 به قیمت 22 هزار تومان منتشر شده است. «ژان بودریار» معتقد است: «اشیا هریک در حکم نشانهاند». او بر این باور است که «آنها معنای خود را از نظام منسجم نشانهها کسب میکنند». با تکیه بر این اظهارنظر به پیشواز این مجموعه میروم؛ چراکه معتقدم اشیا ذات شعرهای ضیایی هستند. او به اشیا در شعرهایش جان دوبارهای میدهد و هویت جدیدی میبخشد؛ بهگونهایکه وقتی در فرم روایی او نقش میپذیرند، مخاطب را با رویکردی متفاوت مواجه میکنند. او در کتابهای اخیرش تنها شاعر اشیا نیست، بلکه سیاحی است که قصد بازآفرینی و نشانهمندسازی و تشخصبخشی به اشیا در موقعیتهای مکانی و زمانی را دارد. اشیای مدنظر ضیایی، کارکردی سنتی و نوستالژیک دارند. او برای هویتمندکردن اشیا، گاه به دل تاریخ میزند و راوی سرنوشت آنها در ادوار مختلف میشود، گاه آرزوها و دغدغههای خود را از زبان آنان روایت میکند. او اشیای تاریخی را به دنیای مدرن میکشاند. رفتوآمد شاعر به گذشته و حال مسیری است که مدام با ارجاعات بیرونمتنی همراه است. شعرش پاورقی ندارد، شاید از این نظر در چشم برخی یک آسیب شمرده شود، اما اگر مخاطب اطلاعی از ارجاعات بیرونمتنی نداشته باشد، نمیتواند از اثر لذت ببرد؟ من بهعنوان یک مخاطب میگویم احتمالا میتواند و دلایلم از این قبیل است: ضیایی روایتی داستانی و دایرهوار دارد؛ روایتی که از موسیقی درونی نیز بهره میبرد. زبانی هنجارمند که حتی اگر مخاطب، دانشی درباره ارجاعات بیرونمتنی هم نداشته باشد از تخیل جذاب، موقعیتهای تصویری متعدد، فرم بیرونی و درونی ساختارمند شعرها لذت خواهد برد. ارجاعات بیرونمتنی او در حد اسامی مشهور است. بهعنوان نمونه «چه کنم با این دوچرخه/ ببین چهجوری دنبال شعر محمدعلی افراشته میدود/ کابین به کابین/ رختکن گرمابهی الماس را بهم میریزد/ محلهی ساغریسازان را دور میزند/ سال سیاهکل را دیده است/ با مصدق از میرزا و مشروطه میگوید/ به فومن که میرسد/ پایش سست میشود/ نطق آتشین افراشته و مصدق که هیچ/ شعار داس و چکش و تیشه/ افراشته وکیل نمیشه/ در بوی کلوچه گم میشود» (ص 12-13). به همین قسمت از شعر نگاه کنید: افراشته پدر شعر گیلکی است، حمام الماس در ساغریسازان محلهای قدیمی رشت وجود داشت، فومن، کلوچه، واقعه سیاهکل! آیا اگر مخاطب اطلاعی از قیام سیاهکل نداشته باشد یا نداند که فومن شهرِ کلوچه است، نمیتواند بدون این اطلاعات از شعر لذت ببرد؟ این پرسشی است که باید از دو منظر مورد بررسی قرار گیرد. شاید من بهعنوان یک گیلانی به واسطه شناختم از نشانههای ارائهشده بیشتر لذت ببرم، اما وقتی این کتاب مورد تقدیر داوران غیرگیلانی جایزه شعر شاملو در بخش «مدایح بیصله» قرار میگیرد، میتواند تأکیدی بر صحت این ادعا باشد که شعر ضیایی بدون پانوشت هم تأثیرگذار است. ضیایی مدام از یک موقعیت مخاطب را وارد موقعیت دیگر میکند؛ مدام در طول تاریخ با اشاره به وقایع تجربهکرده، مخاطب را همراه خود میکند. او با دوچرخه پدر، وارد شهر تالش میشود؛ توصیف شهر از نگاه شاعر در متن اتفاق میافتد، بعد اشارهای میکند به اینکه تالش «شهری بدون شاهنامه» است. چند سطر بعد، از کلمه شاهنامه بهعنوان یک نشانه استفاده میکند و مخاطب را به درون شاهنامه میکشاند. در واقع شخصیتهای اصلی این روایت بلند، «دوچرخه» و «پدر» شاعر هستند که مدام از زبان دانای کل، ترجیعبند شعر میشوند. مجموعه مذکور به نوعی اتوبیوگرافی شاعر نیز بهشمار میرود. شعر از دوران نوجوانی شاعر آغاز میشود و تا دهه70 پیش میرود. «کاتب مینویسد/ تاسیان سال یکهزاروسیصدوچهلوچهار شنبه/ شاعری جوان همراه خانواده به اصفهان رسید/ آفتاب و نصفجهان از برج کبوترخانه مرداویج رصد میشد/ دوچرخهرانان مارنان/ هنوز از کارخانه به خانه میرفتند/ محله شیرسنگی بود و بازار ماستبندان/ و سالها بعد/ من پدر بودم و/ پدر نبود» (ص 21).
شعر بلند «جنون دارد این دوچرخه» که مهمترین شعر این مجموعه است، بهنوعی تمام این کتاب را تحتالشعاع خود قرار داده، اما در این مجموعه شعرهایی دیگر نیز وجود دارد که مربوط به سالهای1340 به بعد است؛ بهگونهایکه مشخص است با ویرایش سعی شده فرم و ساختار کارها متناسب با تجربه زبانی، لحنی و اندیشهگانی شاعر با شعرهای امروزش باشد. شعر دوم این مجموعه «باید از دنیا پیاده شوم»، شعری است که ظاهرا نطفه آن در سال 1353 بسته شده، اما نوع روایت شبیه به شعر «جنون دارد این دوچرخه» است. ضیایی در شعر «صدای مردگان در گلوی گلابپاش» اینبار سراغ گلابپاش قدیمی و سنتهای معطوف به آن رفته است.
سکونت در زبان
مزدک پنجهای
روزنامهی شرق:7 دی 99: «جنون دارد این دوچرخه» مجموعهشعر تازهای از ایرج ضیایی است که از سوی انتشارات «سیب سرخ» در سال 1398 به قیمت 22 هزار تومان منتشر شده است. «ژان بودریار» معتقد است: «اشیا هریک در حکم نشانهاند». او بر این باور است که «آنها معنای خود را از نظام منسجم نشانهها کسب میکنند». با تکیه بر این اظهارنظر به پیشواز این مجموعه میروم؛ چراکه معتقدم اشیا ذات شعرهای ضیایی هستند. او به اشیا در شعرهایش جان دوبارهای میدهد و هویت جدیدی میبخشد؛ بهگونهایکه وقتی در فرم روایی او نقش میپذیرند، مخاطب را با رویکردی متفاوت مواجه میکنند. او در کتابهای اخیرش تنها شاعر اشیا نیست، بلکه سیاحی است که قصد بازآفرینی و نشانهمندسازی و تشخصبخشی به اشیا در موقعیتهای مکانی و زمانی را دارد. اشیای مدنظر ضیایی، کارکردی سنتی و نوستالژیک دارند. او برای هویتمندکردن اشیا، گاه به دل تاریخ میزند و راوی سرنوشت آنها در ادوار مختلف میشود، گاه آرزوها و دغدغههای خود را از زبان آنان روایت میکند. او اشیای تاریخی را به دنیای مدرن میکشاند. رفتوآمد شاعر به گذشته و حال مسیری است که مدام با ارجاعات بیرونمتنی همراه است. شعرش پاورقی ندارد، شاید از این نظر در چشم برخی یک آسیب شمرده شود، اما اگر مخاطب اطلاعی از ارجاعات بیرونمتنی نداشته باشد، نمیتواند از اثر لذت ببرد؟ من بهعنوان یک مخاطب میگویم احتمالا میتواند و دلایلم از این قبیل است: ضیایی روایتی داستانی و دایرهوار دارد؛ روایتی که از موسیقی درونی نیز بهره میبرد. زبانی هنجارمند که حتی اگر مخاطب، دانشی درباره ارجاعات بیرونمتنی هم نداشته باشد از تخیل جذاب، موقعیتهای تصویری متعدد، فرم بیرونی و درونی ساختارمند شعرها لذت خواهد برد. ارجاعات بیرونمتنی او در حد اسامی مشهور است. بهعنوان نمونه «چه کنم با این دوچرخه/ ببین چهجوری دنبال شعر محمدعلی افراشته میدود/ کابین به کابین/ رختکن گرمابهی الماس را بهم میریزد/ محلهی ساغریسازان را دور میزند/ سال سیاهکل را دیده است/ با مصدق از میرزا و مشروطه میگوید/ به فومن که میرسد/ پایش سست میشود/ نطق آتشین افراشته و مصدق که هیچ/ شعار داس و چکش و تیشه/ افراشته وکیل نمیشه/ در بوی کلوچه گم میشود» (ص 12-13). به همین قسمت از شعر نگاه کنید: افراشته پدر شعر گیلکی است، حمام الماس در ساغریسازان محلهای قدیمی رشت وجود داشت، فومن، کلوچه، واقعه سیاهکل! آیا اگر مخاطب اطلاعی از قیام سیاهکل نداشته باشد یا نداند که فومن شهرِ کلوچه است، نمیتواند بدون این اطلاعات از شعر لذت ببرد؟ این پرسشی است که باید از دو منظر مورد بررسی قرار گیرد. شاید من بهعنوان یک گیلانی به واسطه شناختم از نشانههای ارائهشده بیشتر لذت ببرم، اما وقتی این کتاب مورد تقدیر داوران غیرگیلانی جایزه شعر شاملو در بخش «مدایح بیصله» قرار میگیرد، میتواند تأکیدی بر صحت این ادعا باشد که شعر ضیایی بدون پانوشت هم تأثیرگذار است. ضیایی مدام از یک موقعیت مخاطب را وارد موقعیت دیگر میکند؛ مدام در طول تاریخ با اشاره به وقایع تجربهکرده، مخاطب را همراه خود میکند. او با دوچرخه پدر، وارد شهر تالش میشود؛ توصیف شهر از نگاه شاعر در متن اتفاق میافتد، بعد اشارهای میکند به اینکه تالش «شهری بدون شاهنامه» است. چند سطر بعد، از کلمه شاهنامه بهعنوان یک نشانه استفاده میکند و مخاطب را به درون شاهنامه میکشاند. در واقع شخصیتهای اصلی این روایت بلند، «دوچرخه» و «پدر» شاعر هستند که مدام از زبان دانای کل، ترجیعبند شعر میشوند. مجموعه مذکور به نوعی اتوبیوگرافی شاعر نیز بهشمار میرود. شعر از دوران نوجوانی شاعر آغاز میشود و تا دهه70 پیش میرود. «کاتب مینویسد/ تاسیان سال یکهزاروسیصدوچهلوچهار شنبه/ شاعری جوان همراه خانواده به اصفهان رسید/ آفتاب و نصفجهان از برج کبوترخانه مرداویج رصد میشد/ دوچرخهرانان مارنان/ هنوز از کارخانه به خانه میرفتند/ محله شیرسنگی بود و بازار ماستبندان/ و سالها بعد/ من پدر بودم و/ پدر نبود» (ص 21).
شعر بلند «جنون دارد این دوچرخه» که مهمترین شعر این مجموعه است، بهنوعی تمام این کتاب را تحتالشعاع خود قرار داده، اما در این مجموعه شعرهایی دیگر نیز وجود دارد که مربوط به سالهای1340 به بعد است؛ بهگونهایکه مشخص است با ویرایش سعی شده فرم و ساختار کارها متناسب با تجربه زبانی، لحنی و اندیشهگانی شاعر با شعرهای امروزش باشد. شعر دوم این مجموعه «باید از دنیا پیاده شوم»، شعری است که ظاهرا نطفه آن در سال 1353 بسته شده، اما نوع روایت شبیه به شعر «جنون دارد این دوچرخه» است. ضیایی در شعر «صدای مردگان در گلوی گلابپاش» اینبار سراغ گلابپاش قدیمی و سنتهای معطوف به آن رفته است.
Blogfa
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی - ادبی
او در این شعر نیز تصویر و توصیف را با یگدیگر همراه کرده است. او در پشت جلد کتابش نوشته است: «شعر بازپسگیری آن چیزی است که در اشیاء و امور پنهان شده، برملاکردن این مستوریها به کمک روایت بهویژه در شعرهای بلند این امکان را به وجود میآورد که تو به ناگزیر از تونل زیستبوم و تاریخیت عبور کنی، چون اشیاء و انسانها نیازمند مکاناند. این مکانمندی نیازمند «سکونت در زبان» است و این سکونت به تو و شعر هویت میبخشد». در واقع اگر این بخش از گفته شاعر را ملاک نظر قرار دهیم، میبینیم شاعر بهخوبی توانسته آن بخش از مکانمندی و تاریخیت اشیا را که برآمده از سکوت اشیا و آن مکانها در دل تاریخ است، بازنمایی کند. به تعبیری او روایتگر بخشی از هویت، تاریخ و فرهنگ سرزمینی است که در پستوها جا مانده است. در واقع کار ضیایی آشکارسازی و بهنمایشگذاشتن هویت فراموششده است. آن بخش از تمدن، تاریخ و قدمت اشیا که تنها میتوانست از منظر شاعرانه دیده شود. او به این تاریکیها نور تابانده تا بر ظرفیتهای دیدهنشده و مغفولمانده اشاره کند. کار او شبیه باستانشناسی است که عتیقه را از دل تمدن و خاک بیرون میکشد تا مخاطب را با حقیقتی مدفون مواجه کند. نکته مهم و پایانی اینکه شعرهای ضیایی پیشنهادی جدی برای دورهای از شعر است که دچار رکود و تکرار شده است؛ شعری که وامدار هیچ جریانی جز خودش نیست.
1. «نظام اشیا»، ژان بودریار، ترجمه پیروز ایزدی، انتشارات ثالث، چاپ دوم
@mazdakpanjehee
1. «نظام اشیا»، ژان بودریار، ترجمه پیروز ایزدی، انتشارات ثالث، چاپ دوم
@mazdakpanjehee
لینک خرید کتاب از نمایشگاه کتاب مجازی تهران
https://www.tg-me.com/davatmoaser/2559
https://www.tg-me.com/davatmoaser/2559
با خبر شدم سرکار خانم نیلوفر امرایی مترجم ادبیات کودک، دختر جناب اسدالله امرایی مترجم فرهیخته بر اثر بیماری، صبح امروز پنج خرداد 1403، دار فانی را وداع گفتهاند. تسلیت به آقای امرایی عزیز و خانواده محترم ایشان.
@mazdakpanjehee
@mazdakpanjehee