هوش مصنوعی بر اساس تصاویر ارایه شده، اقدام به سرایش شعر کرده است. برخی از اشعار در نوع خود جالب توجه است.
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
pAItry – AI Poetry – Simon J. Piatek
https://www.sjpiatek.com/category/paitry-ai-poetry/
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
pAItry – AI Poetry – Simon J. Piatek
https://www.sjpiatek.com/category/paitry-ai-poetry/
صدای پای هوش مصنوعی
شعر مشترک
با استفاده از هوش مصنوعی که بر اساس الگوریتم و دادههای فراوان از کلمات و ساختارهای جملهبندی به صورت شانسی اقدام به گزینش کلمات بر اساس تصویر یا واژهی پیشنهادی مخاطب میکند، شعر زیر در یک بازیگوشی صبحگاهی با تلفیقی از همکاری با هوش مصنوعی و تجربیات انسانی - من - سروده شده است. شاید بتوان گفت این نخستین تجربهی شعری من! در توافق با هوش مصنوعی است. فضاسازی و تخیل از او، فرمدهی و ساختاربندی و برخی پیشنهادات احساسی از من!
شاید این حرکت را بازی بگیرید اما صدای پای هوش مصنوعی بسیار جدی شنیده میشود. او زندگی ما را تغییر میدهد.
راننده اُوبِر
رویا تحویل میدهد
از خیابانی در حال عبور
از شهری به سوی همیشهی آرزوها
راننده اُوبِر
پیام امید میبرد
رویاهای زندهی مرا
با چرخها
با چرخها که میچرخند تا برسند به خیابانی که فرزند شهر است.
راننده اُوبِر
جادوگری که میبافد
داستانهای عاشقانه را
رانندهی اُوبِر
در مسیر ناشناختهها
میبرد سفر را با ما تا دورها
به آنجاهای ذهن تو که مکاشفه است
درود!
درود!
رانندهی اُوبِر رسید
حالا با او میروم توی نقشه
به ناشناختههایی از
پسکوچهها!
*نوعی تاکسی اینترنتی Ober
#مزدک_پنجهای
#هوش_مصنوعی
@mazdakpanjehee
شعر مشترک
با استفاده از هوش مصنوعی که بر اساس الگوریتم و دادههای فراوان از کلمات و ساختارهای جملهبندی به صورت شانسی اقدام به گزینش کلمات بر اساس تصویر یا واژهی پیشنهادی مخاطب میکند، شعر زیر در یک بازیگوشی صبحگاهی با تلفیقی از همکاری با هوش مصنوعی و تجربیات انسانی - من - سروده شده است. شاید بتوان گفت این نخستین تجربهی شعری من! در توافق با هوش مصنوعی است. فضاسازی و تخیل از او، فرمدهی و ساختاربندی و برخی پیشنهادات احساسی از من!
شاید این حرکت را بازی بگیرید اما صدای پای هوش مصنوعی بسیار جدی شنیده میشود. او زندگی ما را تغییر میدهد.
راننده اُوبِر
رویا تحویل میدهد
از خیابانی در حال عبور
از شهری به سوی همیشهی آرزوها
راننده اُوبِر
پیام امید میبرد
رویاهای زندهی مرا
با چرخها
با چرخها که میچرخند تا برسند به خیابانی که فرزند شهر است.
راننده اُوبِر
جادوگری که میبافد
داستانهای عاشقانه را
رانندهی اُوبِر
در مسیر ناشناختهها
میبرد سفر را با ما تا دورها
به آنجاهای ذهن تو که مکاشفه است
درود!
درود!
رانندهی اُوبِر رسید
حالا با او میروم توی نقشه
به ناشناختههایی از
پسکوچهها!
*نوعی تاکسی اینترنتی Ober
#مزدک_پنجهای
#هوش_مصنوعی
@mazdakpanjehee
سنگپشت ِ مزدک پنجهای
یادداشتی پیرامون تجربهی سرایش شعر توسط ربات بحرانِ هوش ِ مصنوعی در هنر و ادبیات مزدک پنجهای 🔸روزنامهی اعتماد-1402.03.21 صفحهی6 https://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/Page/2410/6/%D9%87%D9%86%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D9%8A%D8%A7%D8%AA #مزدک_پنجهای…
دوستان علاقهمند به مباحث هوش مصنوعی، این یادداشت نیز شاید جالب توجه باشد.
ابذال ساسی
کاری که ابتذال با فرهنگ میکند، ترویجِ بدل جای اصل است. از آن برادران لیلا که هنر ِ درد بود و نمایش واقعیت جامعهی ایرانی، تا این برادران لیلا که نمایش ساس هست و واقعیت جامعهی مبتذل، یک تاسف بیشتر باقی نیست.
ویروس مسری است و حتی اگر با بلندگو هم اعلام کند، پیشگیری کنید، باز به گوشهای بینوا و چشمهای فریبخورده راه خواهد یافت.
پس بچههایتان را از سموم دور نگهدارید.
در انتها امیدوارم بازیگران و کارگردان برادران لیلا، واکنش موثری به این لکهی ابتذال نشان دهند.
@mazdakpanjehee
کاری که ابتذال با فرهنگ میکند، ترویجِ بدل جای اصل است. از آن برادران لیلا که هنر ِ درد بود و نمایش واقعیت جامعهی ایرانی، تا این برادران لیلا که نمایش ساس هست و واقعیت جامعهی مبتذل، یک تاسف بیشتر باقی نیست.
ویروس مسری است و حتی اگر با بلندگو هم اعلام کند، پیشگیری کنید، باز به گوشهای بینوا و چشمهای فریبخورده راه خواهد یافت.
پس بچههایتان را از سموم دور نگهدارید.
در انتها امیدوارم بازیگران و کارگردان برادران لیلا، واکنش موثری به این لکهی ابتذال نشان دهند.
@mazdakpanjehee
20120413154849-4033-543.pdf
703.4 KB
20120413154849-4033-543.pdfوضعیت نظریه ادبی در ایران پس از مشروطه
عباس مخبر
عباس مخبر
ماجرای چشمهای قشنگ و تولدت کیک
صبح پدر و مادر تماس گرفته بودند تا تولدم را تبریک بگویند. بعد از پایان صحبتهای عرفی به مناسبت زادروزم و ابراز خوشحالی خانواده، در پایان گفتم امروز که از خانه بیرون آمدم با یک پرسش فلسفی مواجه شدم، چرا در حالی که یک سال از زندگی انسان کاسته میشود و ما به سمت عدم میرویم، ابراز خوشحالی میکنیم. پدر گفت: تو نیمه خالی را دیدی، نیمه پر لیوان، 42 سال عمری است که گرفتی و به سلامت زیست کردی.
بعد خواهرم تماس گرفت و خواهرزادهام «نیک» از پشت تلفن تبریکی چنین شاعرانه گفت: دایی، تولدت کیک! خیلی خندیدیم.
با ارس از مهدکودک به خانه برگشتم، در راه برگشت از او پرسیدم جملهای را که چند شب پیش موقع خواب به من گفته را از کی یاد گرفته، گفت: از دوستم دیگه، اون دوستی که اسمش رو نمیدونم. چند شب پیش موقع خواب برایش چند قصه تعریف کردم و نمیخوابید. از او خواستم بخوابد، خسته شده بودم، سرش را به سمت صورتم چرخاند و گفت: اُخه (آخه رو این طور با ضمه تلفظ میکند) میخوام به چشمهای قشنگت نگاه کنم و بخوابم.
عصر که دفتر میآمدم با چهرهی خستهی عنبر مواجه شدم، هم کودکیهای ارس را به جان میگیرد و هم ناآرامیهای گاه و بیگاه مرا، به چشمهایش که نگاه کردم یاد حرف ارس افتادم، وقتی ازش پرسیدم امروز چی یاد گرفتی، گفت:خانواده! گفتم خانواده؟ گفت: اره دیگه! بابا، مامان....
خواستم اینجا به یادگار بنویسم، گاهی زندگی آدم را خسته و ناامید میکند، اما چشمهای قشنگ بسیاری هست که بتوان در آن نگریست و به زندگی سرشار شد، لبخند زد.
بیست و پنج آذر هزار و چهارصد و دو
@mazdakpanjehee
صبح پدر و مادر تماس گرفته بودند تا تولدم را تبریک بگویند. بعد از پایان صحبتهای عرفی به مناسبت زادروزم و ابراز خوشحالی خانواده، در پایان گفتم امروز که از خانه بیرون آمدم با یک پرسش فلسفی مواجه شدم، چرا در حالی که یک سال از زندگی انسان کاسته میشود و ما به سمت عدم میرویم، ابراز خوشحالی میکنیم. پدر گفت: تو نیمه خالی را دیدی، نیمه پر لیوان، 42 سال عمری است که گرفتی و به سلامت زیست کردی.
بعد خواهرم تماس گرفت و خواهرزادهام «نیک» از پشت تلفن تبریکی چنین شاعرانه گفت: دایی، تولدت کیک! خیلی خندیدیم.
با ارس از مهدکودک به خانه برگشتم، در راه برگشت از او پرسیدم جملهای را که چند شب پیش موقع خواب به من گفته را از کی یاد گرفته، گفت: از دوستم دیگه، اون دوستی که اسمش رو نمیدونم. چند شب پیش موقع خواب برایش چند قصه تعریف کردم و نمیخوابید. از او خواستم بخوابد، خسته شده بودم، سرش را به سمت صورتم چرخاند و گفت: اُخه (آخه رو این طور با ضمه تلفظ میکند) میخوام به چشمهای قشنگت نگاه کنم و بخوابم.
عصر که دفتر میآمدم با چهرهی خستهی عنبر مواجه شدم، هم کودکیهای ارس را به جان میگیرد و هم ناآرامیهای گاه و بیگاه مرا، به چشمهایش که نگاه کردم یاد حرف ارس افتادم، وقتی ازش پرسیدم امروز چی یاد گرفتی، گفت:خانواده! گفتم خانواده؟ گفت: اره دیگه! بابا، مامان....
خواستم اینجا به یادگار بنویسم، گاهی زندگی آدم را خسته و ناامید میکند، اما چشمهای قشنگ بسیاری هست که بتوان در آن نگریست و به زندگی سرشار شد، لبخند زد.
بیست و پنج آذر هزار و چهارصد و دو
@mazdakpanjehee
سنگپشت ِ مزدک پنجهای
نیما یوشیج؛ ریختن آب در خوابگه مورچگان | ایبنا https://www.ibna.ir/fa/longint/345893/%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D9%86-%D8%A2%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%A8%DA%AF%D9%87-%D9%85%D9%88%D8%B1%DA%86%DA%AF%D8%A7%D9%86
شعر در عصر رایانه و موبایل/ شاهد تجربه جدیدی در عرصه شعر مدرن ایران خواهیم بود - ایبنا
https://www.ibna.ir/news/346130/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%B5%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86
https://www.ibna.ir/news/346130/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%B5%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86
ایبنا
شعر در عصر رایانه و موبایل/ شاهد تجربه جدیدی در عرصه شعر مدرن ایران خواهیم بود
مزدک پنجهای، شاعر و منتقد ادبی گفت: بسیاری معتقدند (شعر دهه هفتاد) همراه با افراط و تفریط بود، اما نهایتاً پس از رسیدن به نیمه دهه هشتاد شاهد ادامهی منطقی شعر توسط شاعران بودیم.
IAALL_Volume 18_Issue 64_Pages 189-220.pdf
1.7 MB
واکاوی جریانِ دیداریشدگیِ شعر در ادب عربی، فارسی و کردی
دکتر یدالله پشابادی(استادیار گروه زبان و ادبیات کردی و عضو هیات علمی پژوهشکده کردشناشی، دانشگاه کردستان سنندج ایران)
دکتر مجاهد غلامی (استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خلیج فارس، بوشهر ایران)
IAALL_Volume 18_Issue 64_Pages 189-220.pdf
تحشیه: لازم به ذکر است در مقاله مذکور از کتاب جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری به عنوان منبع استفاده شده است، اگر چه به بخشی از مقاله مذکور میتوان انتقاد وارد کرد اما در بخش اشاره به نمونههای اشعار شاعران کُرد که رویکرد دیداری دارند، قابل تامل است. م پ
@mazdakpanjehee
دکتر یدالله پشابادی(استادیار گروه زبان و ادبیات کردی و عضو هیات علمی پژوهشکده کردشناشی، دانشگاه کردستان سنندج ایران)
دکتر مجاهد غلامی (استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خلیج فارس، بوشهر ایران)
IAALL_Volume 18_Issue 64_Pages 189-220.pdf
تحشیه: لازم به ذکر است در مقاله مذکور از کتاب جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری به عنوان منبع استفاده شده است، اگر چه به بخشی از مقاله مذکور میتوان انتقاد وارد کرد اما در بخش اشاره به نمونههای اشعار شاعران کُرد که رویکرد دیداری دارند، قابل تامل است. م پ
@mazdakpanjehee
CLLS992411250969400.pdf
568.9 KB
«ای واژه ها، دورشوید» نگاهی به نظریه ی شعری لورا (رایدینگ) جکسون
دکتر علیرضا جعفری(استادیار زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه شهید بهشتی تهران )
این مقاله به معرفی یک چهره بسیار مهم و ارزشمند شعر مدرن یعنی لورا (رایدینگ) جکسون (1991-1901)خواهد پرداخت. (رایدینگ) جکسون در ایران تقریباً ناشناس است وکسی از عظمت شعر و نوشته های انتقادی او در زمینهی شعر و نظریهی شعر اطلاع ندارد. البته (رایدینگ) جکسون حتی در زادگاهش آمریکا و نیز کشورهای اروپائی از جمله انگلیس هم وضعیت بهتری ندارد و به غیر از تعدادی استاد ادبیات و یا علاقه مندان پروپاقرص شعر مدرن تقریباً کسی او را نمی شناسد. از آنجا که (رایدینگ) جکسون تأثیر کلیدی در بوجود آمدن رویکرد بسیار مهم و معروف نقد ادبی یعنی«نقدنو» داشته و نیز از آنجا که اصولاً نظریات او دربارهی شعر و زبان شعر جایگاه ویژه ای در روایت داستان شعر مدرن دارد، شناخت او از ضروریات است.
همچنین اندیشه های شعری او در پیوند با زیبائی شناسی دیداری و شنیداری مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
CLLS992411250969400.pdf
@mazdakpanjehee
دکتر علیرضا جعفری(استادیار زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه شهید بهشتی تهران )
این مقاله به معرفی یک چهره بسیار مهم و ارزشمند شعر مدرن یعنی لورا (رایدینگ) جکسون (1991-1901)خواهد پرداخت. (رایدینگ) جکسون در ایران تقریباً ناشناس است وکسی از عظمت شعر و نوشته های انتقادی او در زمینهی شعر و نظریهی شعر اطلاع ندارد. البته (رایدینگ) جکسون حتی در زادگاهش آمریکا و نیز کشورهای اروپائی از جمله انگلیس هم وضعیت بهتری ندارد و به غیر از تعدادی استاد ادبیات و یا علاقه مندان پروپاقرص شعر مدرن تقریباً کسی او را نمی شناسد. از آنجا که (رایدینگ) جکسون تأثیر کلیدی در بوجود آمدن رویکرد بسیار مهم و معروف نقد ادبی یعنی«نقدنو» داشته و نیز از آنجا که اصولاً نظریات او دربارهی شعر و زبان شعر جایگاه ویژه ای در روایت داستان شعر مدرن دارد، شناخت او از ضروریات است.
همچنین اندیشه های شعری او در پیوند با زیبائی شناسی دیداری و شنیداری مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
CLLS992411250969400.pdf
@mazdakpanjehee
خبری که تکذیب شد
دیشب ساعت 12 شب یکی از شاعران مطرح کشور که سابقهی گردانندگی صفحات شعر یک نشریه روشنفکری دههی هفتاد را در کارنامه دارد و رسالت خبری را میشناسد، به نقل از یک شخص که مشخص نیست خبرش را از چه کسی و از کجا گرفته، در کانالش با عکسی از علیدهباشی نوشته خبر کوتاه بود: علی دهباشی درگذشت.
همان لحظه یکایک صفحات مجازی را در ایکس، تلگرام، اینستاگرام و حتی گوگل بررسی کردم و حیرت کردم که چرا یک شخص با تجربه باید چنین غیر حرفهای عمل کند. اگر هم کانال توسط ادمینها اداره میشود، و این خبر توسط آنها نشر شده، باید در این انتخاب تامل کرد. اگر عرصهی رسانه و خبر را نمیشناسید، یا از تایید شنیدهتان اطمینان ندارید، آن خبر را منتشر نکنید. فارغ از علاقهمندان طرف، خانوادهی ایشان چه گناهی کردهاند که این طور آشفته شوند.
@mazdakpanjehee
دیشب ساعت 12 شب یکی از شاعران مطرح کشور که سابقهی گردانندگی صفحات شعر یک نشریه روشنفکری دههی هفتاد را در کارنامه دارد و رسالت خبری را میشناسد، به نقل از یک شخص که مشخص نیست خبرش را از چه کسی و از کجا گرفته، در کانالش با عکسی از علیدهباشی نوشته خبر کوتاه بود: علی دهباشی درگذشت.
همان لحظه یکایک صفحات مجازی را در ایکس، تلگرام، اینستاگرام و حتی گوگل بررسی کردم و حیرت کردم که چرا یک شخص با تجربه باید چنین غیر حرفهای عمل کند. اگر هم کانال توسط ادمینها اداره میشود، و این خبر توسط آنها نشر شده، باید در این انتخاب تامل کرد. اگر عرصهی رسانه و خبر را نمیشناسید، یا از تایید شنیدهتان اطمینان ندارید، آن خبر را منتشر نکنید. فارغ از علاقهمندان طرف، خانوادهی ایشان چه گناهی کردهاند که این طور آشفته شوند.
@mazdakpanjehee
بودریار:
مردم عادی و تودهها که از هیچگونه ژرفاندیشی برخوردار نیستند در سایهی مطایبه، طنز و هجو بهتر با واقعیتهای تلخ رو به رو میشوند. امروزه روشنفکران انقلابی خود دنباله رو توده ها شدهاند، زیرا چیزی برای عرضه کردن ندارند. روشنفکران بیش از حد خود را در سوژه یا دنیای ذهنی غرق میکنند، حال آنکه مردم عادی بر روی زمین راه میروند و بیش از هر چیز به حقیقت و ابژه توجه دارند.
@mazdakpanjehee
مردم عادی و تودهها که از هیچگونه ژرفاندیشی برخوردار نیستند در سایهی مطایبه، طنز و هجو بهتر با واقعیتهای تلخ رو به رو میشوند. امروزه روشنفکران انقلابی خود دنباله رو توده ها شدهاند، زیرا چیزی برای عرضه کردن ندارند. روشنفکران بیش از حد خود را در سوژه یا دنیای ذهنی غرق میکنند، حال آنکه مردم عادی بر روی زمین راه میروند و بیش از هر چیز به حقیقت و ابژه توجه دارند.
@mazdakpanjehee
ماترياليسم شعر
اميرهوشنگ افتخاري راد
شعر به عنوان زباني از نوشتار تا پيش از انقلاب عنصري انقلابي يا به عبارتي، شکلي از مبارزه به حساب مي آمد. هرچند نوشتار همچنان شکلي از مبارزه است. شعر بعد از انقلاب به دلايلي مشهود همچون بلايي که سر فوتوريسم روسي آمد، رسالت خود را واگذار کرد تا دوره افولش را طي کند و بدل به نوشتاري محفلي شد. اين مساله در دهه هفتاد به نقطه اوج خود رسيد، به ويژه به يمن دوم خرداد که مشاجرات مربوط به نظريات شعري به روزنامه هاي متنوع کشيد. تا پيش از اين آدينه و دنياي سخن از جمله مجلات ادبي و روشنفکري محسوب مي شدند و با اين بهانه که « مطالبتان دشوار و نامفهوم اند، شما هنوز جوان هستيد و بايد حالا حالا بخوانيد و بنويسيد» اغلب از چاپ شعر و داستان جوان ترها ممانعت مي کردند مگر با معيار هاي آنها همخواني داشتند. و اين مساله چنان بر ما ابرام و نهادينه شد که يکي از علل خود- سرکوبي در ما بود تا حدي که اعتماد به نفس و فرصت ابراز وجود از ما گرفته شد و يک بار ديگر ثابت شد در اين سرزمين عقده اديپ بي اعتبار و سهراب کشان اصالت دارد. اما از قضا آن جوانان که اکنون به ميانسالي رسيده اند درست به خاطر تجربه زيسته خود بايد چنان مي نوشتند. ما در هر شماره از آنها شاهد اسامي تکراري بوديم. از اين لحاظ گردون وضع بهتري داشت. اين ماجرا تنها تا دوم خرداد دوام آورد، يعني زماني که نسل جديدتر با پتانسيل بيشتري وارد گود شد. همين جا هم نسل هاي امثال رضا براهني و علي باباچاهي که دست کم مدعي دموکراسي و آزادي در بيان هستند بايد پاسخ بدهند که چرا بر خلاف مدعيات خود به نوعي سانسور دست زدند.
اما مناقشات شعري يک بار ديگر چنان که در دهه چهل رايج بود، اين بار با عناوين شعر پست مدرن، پسانيمايي، شعر حرکت، شعر چندصدايي، شعر فلان و بهمان باب شد که به هر حال بعد از تعطيلي روزنامه ها و اشباع شدگي مناقشات شعري نيز تعطيل شد. در حقيقت دعوا به همان تضاد دوگانه هنر يعني هنر براي هنر يا هنر ناب و آن شق ديگر برمي گشت (به عبارتي چه و چگونه بايد گفت). من چند مقاله مفصل در همين رابطه نوشتم که تنها شهريار مندني پور در عصر پنجشنبه ها (77 و 78 ) در چند شماره حاضر به چاپ شد که از زمان نوشتن آنها تا چاپ حدود يک سال طول کشيد. تکرار چنين بحث هايي اکنون قدري ملال آور و لوث شده است و نمي دانم چرا شاپور جورکش اخيراً در گفت وگويي تقريباً بعد از يک دهه دوباره طرحش کرده است. آن هم در چنين شرايطي که شعر ديگر خواننده ندارد حتي خود شاعران هم حاضر به خواندن شعر يکديگر نيستند. به ويژه آن که نصيحت مي کند بايد اليوت وار با سنت، مدرن شد. اما سنتي که مدام جز تهديد و تحديد کاري نمي کند، با آن چه کار بايد کرد؟
براهني که به قول رويايي در قامت منتقد قابليت برانگيختگي و ايجاد شور در جامعه ادبي را دارد و اکنون حضورش در ايران خالي است، با چاپ شعر «دف» در آدينه(1368)، يک بار ديگر بعد از موج نويي ها و شعر حجم و موج نابي ها، مي خواست شعر متفاوت ارائه دهد دست کم در نظم نمادين. او که خود روزگاري به شعر نابي ها معترض بود اين بار خود در کار «نابيت» و «ادبيت» آمد- و به قول خودش بالاخره تحول، امري ضروري است- رساله «چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم يا خطاب به پروانه ها» (1374) را همراه با اشعاري چاپ کرد.
همزمان شاعران جوان تر اشعار متفاوت به اصطلاح ساختارشکن را چاپ کردند که به شاعران دهه هفتادي معروف شدند. لب کلام اينکه نسبت به دهه چهل و پنجاه اين بار وزنه به طرف شعر ناب بود؛ شعر هدفي جز خود ندارد؛ شعر، نوعي رفتار زباني است، زباني خود- ارجاع. و اين خود- ارجاعي همچون بز گري در گله افتاده بود. بي شک در آن شرايط خلأ و کمبود در دانشگاه هاي ملال آور، آن جلسات براهني درباره شعر و ادبيات که شاگرداني گرد آورده بود، رشک برانگيز است. فکر کنم دست کم جايي براي شنيدن انديشه غربي به حساب مي آمد. (جورکش جوري از ذوق زدگي و وارداتي بودن انديشه غربي حرف مي زند که انگار در اين سو آکنده از «سخن» ايم. در حالي که خود فيلسوفان سنتي ما در خفا از سکون فکري حرف مي زنند چون جرات ندارند حقيقت را فاش سازند براي همين در رودربايستي از گذشته باشکوه فکري، خود مانده اند.) اما همان موقع که براهني «از گراماتولوژي» و ديفرنس و ديکانستراکسيون دريداي دهه شصت ميلادي مي گفت، يادش رفت يا نمي خواست بگويد، دريدا اکنون مي گويد« بايد يک بين الملل جديد بنيان گذاريم.»(1989-90) مساله براي ما اولويت مدرنيته يا پست مدرنيسم (که هويت يکپارچه يي ندارد) نبود، هرچند نقد خرد مدرن و «مرد بورژواي سفيدپوست» که همراه بود با فاجعه گرايي و اشباع شدگي چيزها در غرب دست کم اين فرصت را براي «حاشيه-جنوب» فراهم کرد تا به «متن- غرب» بفهماند که حاشيه هم مي تواند رمان بنويسد (في المثل صد سال تنهايي) و شعر بگويد و حياتي برابر با متن داشته باشد و درواقع به نوعي مسطح کردن
اميرهوشنگ افتخاري راد
شعر به عنوان زباني از نوشتار تا پيش از انقلاب عنصري انقلابي يا به عبارتي، شکلي از مبارزه به حساب مي آمد. هرچند نوشتار همچنان شکلي از مبارزه است. شعر بعد از انقلاب به دلايلي مشهود همچون بلايي که سر فوتوريسم روسي آمد، رسالت خود را واگذار کرد تا دوره افولش را طي کند و بدل به نوشتاري محفلي شد. اين مساله در دهه هفتاد به نقطه اوج خود رسيد، به ويژه به يمن دوم خرداد که مشاجرات مربوط به نظريات شعري به روزنامه هاي متنوع کشيد. تا پيش از اين آدينه و دنياي سخن از جمله مجلات ادبي و روشنفکري محسوب مي شدند و با اين بهانه که « مطالبتان دشوار و نامفهوم اند، شما هنوز جوان هستيد و بايد حالا حالا بخوانيد و بنويسيد» اغلب از چاپ شعر و داستان جوان ترها ممانعت مي کردند مگر با معيار هاي آنها همخواني داشتند. و اين مساله چنان بر ما ابرام و نهادينه شد که يکي از علل خود- سرکوبي در ما بود تا حدي که اعتماد به نفس و فرصت ابراز وجود از ما گرفته شد و يک بار ديگر ثابت شد در اين سرزمين عقده اديپ بي اعتبار و سهراب کشان اصالت دارد. اما از قضا آن جوانان که اکنون به ميانسالي رسيده اند درست به خاطر تجربه زيسته خود بايد چنان مي نوشتند. ما در هر شماره از آنها شاهد اسامي تکراري بوديم. از اين لحاظ گردون وضع بهتري داشت. اين ماجرا تنها تا دوم خرداد دوام آورد، يعني زماني که نسل جديدتر با پتانسيل بيشتري وارد گود شد. همين جا هم نسل هاي امثال رضا براهني و علي باباچاهي که دست کم مدعي دموکراسي و آزادي در بيان هستند بايد پاسخ بدهند که چرا بر خلاف مدعيات خود به نوعي سانسور دست زدند.
اما مناقشات شعري يک بار ديگر چنان که در دهه چهل رايج بود، اين بار با عناوين شعر پست مدرن، پسانيمايي، شعر حرکت، شعر چندصدايي، شعر فلان و بهمان باب شد که به هر حال بعد از تعطيلي روزنامه ها و اشباع شدگي مناقشات شعري نيز تعطيل شد. در حقيقت دعوا به همان تضاد دوگانه هنر يعني هنر براي هنر يا هنر ناب و آن شق ديگر برمي گشت (به عبارتي چه و چگونه بايد گفت). من چند مقاله مفصل در همين رابطه نوشتم که تنها شهريار مندني پور در عصر پنجشنبه ها (77 و 78 ) در چند شماره حاضر به چاپ شد که از زمان نوشتن آنها تا چاپ حدود يک سال طول کشيد. تکرار چنين بحث هايي اکنون قدري ملال آور و لوث شده است و نمي دانم چرا شاپور جورکش اخيراً در گفت وگويي تقريباً بعد از يک دهه دوباره طرحش کرده است. آن هم در چنين شرايطي که شعر ديگر خواننده ندارد حتي خود شاعران هم حاضر به خواندن شعر يکديگر نيستند. به ويژه آن که نصيحت مي کند بايد اليوت وار با سنت، مدرن شد. اما سنتي که مدام جز تهديد و تحديد کاري نمي کند، با آن چه کار بايد کرد؟
براهني که به قول رويايي در قامت منتقد قابليت برانگيختگي و ايجاد شور در جامعه ادبي را دارد و اکنون حضورش در ايران خالي است، با چاپ شعر «دف» در آدينه(1368)، يک بار ديگر بعد از موج نويي ها و شعر حجم و موج نابي ها، مي خواست شعر متفاوت ارائه دهد دست کم در نظم نمادين. او که خود روزگاري به شعر نابي ها معترض بود اين بار خود در کار «نابيت» و «ادبيت» آمد- و به قول خودش بالاخره تحول، امري ضروري است- رساله «چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم يا خطاب به پروانه ها» (1374) را همراه با اشعاري چاپ کرد.
همزمان شاعران جوان تر اشعار متفاوت به اصطلاح ساختارشکن را چاپ کردند که به شاعران دهه هفتادي معروف شدند. لب کلام اينکه نسبت به دهه چهل و پنجاه اين بار وزنه به طرف شعر ناب بود؛ شعر هدفي جز خود ندارد؛ شعر، نوعي رفتار زباني است، زباني خود- ارجاع. و اين خود- ارجاعي همچون بز گري در گله افتاده بود. بي شک در آن شرايط خلأ و کمبود در دانشگاه هاي ملال آور، آن جلسات براهني درباره شعر و ادبيات که شاگرداني گرد آورده بود، رشک برانگيز است. فکر کنم دست کم جايي براي شنيدن انديشه غربي به حساب مي آمد. (جورکش جوري از ذوق زدگي و وارداتي بودن انديشه غربي حرف مي زند که انگار در اين سو آکنده از «سخن» ايم. در حالي که خود فيلسوفان سنتي ما در خفا از سکون فکري حرف مي زنند چون جرات ندارند حقيقت را فاش سازند براي همين در رودربايستي از گذشته باشکوه فکري، خود مانده اند.) اما همان موقع که براهني «از گراماتولوژي» و ديفرنس و ديکانستراکسيون دريداي دهه شصت ميلادي مي گفت، يادش رفت يا نمي خواست بگويد، دريدا اکنون مي گويد« بايد يک بين الملل جديد بنيان گذاريم.»(1989-90) مساله براي ما اولويت مدرنيته يا پست مدرنيسم (که هويت يکپارچه يي ندارد) نبود، هرچند نقد خرد مدرن و «مرد بورژواي سفيدپوست» که همراه بود با فاجعه گرايي و اشباع شدگي چيزها در غرب دست کم اين فرصت را براي «حاشيه-جنوب» فراهم کرد تا به «متن- غرب» بفهماند که حاشيه هم مي تواند رمان بنويسد (في المثل صد سال تنهايي) و شعر بگويد و حياتي برابر با متن داشته باشد و درواقع به نوعي مسطح کردن
موقعيت متن و حاشيه بود.
مساله ما اما صرفاً متنيت و زبانيت نبود. نظريه هاي پست مدرنيسم به دوره پساسياسي تعلق داشت که در عين تاکيد بر «تفاوت/تفاوط» به بي تفاوتي نسبت به وضع موجود کشيده شد و اين با کانتکس ما جور در نمي آيد. عمده شعر هاي هفتادي خاصيت پوشانندگي داشتند تا برملاکنندگي شکاف ها و ترک ها. توجيه گر وضع موجود بود تا برملاکننده آن. اساساً ناب گرايي و نابيت و به واسطه آن استعلايافتگي خصلت پوشانندگي دارد و اين يعني ايده آليسم. به همين دليل نوشتار بايد مبارزه باشد. به عبارتي، مبارزه يک نوشتار است؛ چيزي که از آن غفلت شده است.
@mazdakpanjehee
مساله ما اما صرفاً متنيت و زبانيت نبود. نظريه هاي پست مدرنيسم به دوره پساسياسي تعلق داشت که در عين تاکيد بر «تفاوت/تفاوط» به بي تفاوتي نسبت به وضع موجود کشيده شد و اين با کانتکس ما جور در نمي آيد. عمده شعر هاي هفتادي خاصيت پوشانندگي داشتند تا برملاکنندگي شکاف ها و ترک ها. توجيه گر وضع موجود بود تا برملاکننده آن. اساساً ناب گرايي و نابيت و به واسطه آن استعلايافتگي خصلت پوشانندگي دارد و اين يعني ايده آليسم. به همين دليل نوشتار بايد مبارزه باشد. به عبارتي، مبارزه يک نوشتار است؛ چيزي که از آن غفلت شده است.
@mazdakpanjehee
1656495872_1353067914.pdf
1.7 MB
ارتباط شعر و فیزیک از موضوعات جذابی است که کمتر به آن پرداخته شده است. این مقاله ارزش مطالعه را دارد!
منطق الطیر و سفر در جهانهای موازی در فیزیک نوین
@mazdakpanjehee
منطق الطیر و سفر در جهانهای موازی در فیزیک نوین
@mazdakpanjehee
باور
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه، نه من اين يقين را باور نميكنم
تا همدم من است نفسهاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نميكنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اين همه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
ميپژمرد به جان من و خاك ميشود
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بيشمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راهها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيدبخت
بيوصل ونامراد
بالاي بامها وكنار دريچهها
چشم انظار يار، سيهپوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بيآنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نميتپد
نفرين برين دروغ، دروغ هراسناك
پل ميكشد به ساحل آيندهی شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذرند
پيغام من به بوسه لبها ودستها
پرواز ميكند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لبها و دستهاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يك روز بيگمان
سر ميزند زجايي و خورشيد ميشود
تا دوست داريم
تا دوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ ميتواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گلهاي ياد كس را پرپر نميكنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نميكنم
ميريزد عاقبت
يك روز برگ من
يك روز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.
#سیاوش_کسرایی
@mazdakpanjehee
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه، نه من اين يقين را باور نميكنم
تا همدم من است نفسهاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نميكنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اين همه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
ميپژمرد به جان من و خاك ميشود
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بيشمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راهها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيدبخت
بيوصل ونامراد
بالاي بامها وكنار دريچهها
چشم انظار يار، سيهپوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بيآنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نميتپد
نفرين برين دروغ، دروغ هراسناك
پل ميكشد به ساحل آيندهی شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذرند
پيغام من به بوسه لبها ودستها
پرواز ميكند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لبها و دستهاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يك روز بيگمان
سر ميزند زجايي و خورشيد ميشود
تا دوست داريم
تا دوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ ميتواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گلهاي ياد كس را پرپر نميكنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نميكنم
ميريزد عاقبت
يك روز برگ من
يك روز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.
#سیاوش_کسرایی
@mazdakpanjehee