شهریور حال غریبی دارد...
گرچه بهار است و سرمستی و نشاطش،
گرچه تابستان است و فوران زندگی،
گرچه پاییز است و شکوه و جلالش،
گرچه زمستان است و وقار و سنگینیاش،
اما حال شهریور چیز دیگری است!
انگار زمین مست است و تِلُوتِلُو میخورد. درست حال و هوای خوشه انگوری را دارد که بیتاب شراب شدن است.
طبیعتش در قعود و قیام است و حقیقتش در تغییر!
هوایش ملس است و گاهی پر از حس غربت و گاه لبریز از شور زندگی، گلهایش سرختر و بیقرارترند، درختانش رقصانتر...
صبحها که بر میخیزی هوا بوی پاییز میدهد، ظهرهایش خود تابستان است، عصرهایش رخوتناک و چسبنده و شب هایش... شب هایش گیج و مست بین پاییز و تابستان شانه به شانه میشود.
شهریور، ماه از خود بیخودیهای زمین است، گاهی در تب و تاب پاییز دلش از غصه میترکد و مثل انار هزار دانه میشود، گاهی تمام خورشید را در یک دانه انگور قبض میکند تا تنها بر لبهای بیقرار جام بتابد!
گاهی بوی غم دارد و گاهی بوی طرب.
تکلیفش حتی با خودش هم مشخص نیست.
حال دختری در سن بلوغ را دارد که نمیداند موهایش در دست باد باشد بهتر است یا پنهان ز چشم اغیار؟
نمیداند گونههایش مهتابی باشد بهتر است یا سرخ؟
و یا حال پسرکی دلداده و شیدا را دارد که نمیداند چه عطری بر تن محبوبش خوشتر مینشیند؟ نمیداند دست در حلقه آن زلف دوتا میتوان زد یا نه؟
نه ....
شهریور شاید حال زنی میانسال است که یک پایش در عقل گیر است و پای دیگرش در دل و این کشاکش، جذابیت و شکوهی به او بخشیده که در جای دیگری نمیتوان یافت...
هر چه هست، خوش آمده است شهریورِ بیدل و بیقرار و مست...
🖋#فرزانه_فرهبد
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
گرچه بهار است و سرمستی و نشاطش،
گرچه تابستان است و فوران زندگی،
گرچه پاییز است و شکوه و جلالش،
گرچه زمستان است و وقار و سنگینیاش،
اما حال شهریور چیز دیگری است!
انگار زمین مست است و تِلُوتِلُو میخورد. درست حال و هوای خوشه انگوری را دارد که بیتاب شراب شدن است.
طبیعتش در قعود و قیام است و حقیقتش در تغییر!
هوایش ملس است و گاهی پر از حس غربت و گاه لبریز از شور زندگی، گلهایش سرختر و بیقرارترند، درختانش رقصانتر...
صبحها که بر میخیزی هوا بوی پاییز میدهد، ظهرهایش خود تابستان است، عصرهایش رخوتناک و چسبنده و شب هایش... شب هایش گیج و مست بین پاییز و تابستان شانه به شانه میشود.
شهریور، ماه از خود بیخودیهای زمین است، گاهی در تب و تاب پاییز دلش از غصه میترکد و مثل انار هزار دانه میشود، گاهی تمام خورشید را در یک دانه انگور قبض میکند تا تنها بر لبهای بیقرار جام بتابد!
گاهی بوی غم دارد و گاهی بوی طرب.
تکلیفش حتی با خودش هم مشخص نیست.
حال دختری در سن بلوغ را دارد که نمیداند موهایش در دست باد باشد بهتر است یا پنهان ز چشم اغیار؟
نمیداند گونههایش مهتابی باشد بهتر است یا سرخ؟
و یا حال پسرکی دلداده و شیدا را دارد که نمیداند چه عطری بر تن محبوبش خوشتر مینشیند؟ نمیداند دست در حلقه آن زلف دوتا میتوان زد یا نه؟
نه ....
شهریور شاید حال زنی میانسال است که یک پایش در عقل گیر است و پای دیگرش در دل و این کشاکش، جذابیت و شکوهی به او بخشیده که در جای دیگری نمیتوان یافت...
هر چه هست، خوش آمده است شهریورِ بیدل و بیقرار و مست...
🖋#فرزانه_فرهبد
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
🖇
شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد.
آخر انار شاهزاده ی باغ بود.
تاج انار کجا و شهریور کجا؟!
انار اما فهمیده بود،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید، فرصت شهریور تمام می شد.
نه شهریور به انار می رسید،
نه انار می توانست شهریور را ببیند.
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت.
سال هاست انار سرخ است...
و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد...🍃
✨تقدیم به شهریور ماهی های
کانال گروه مستانه✨
به
مستانه
🔸بپیوندید
شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد.
آخر انار شاهزاده ی باغ بود.
تاج انار کجا و شهریور کجا؟!
انار اما فهمیده بود،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید، فرصت شهریور تمام می شد.
نه شهریور به انار می رسید،
نه انار می توانست شهریور را ببیند.
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت.
سال هاست انار سرخ است...
و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد...🍃
✨تقدیم به شهریور ماهی های
کانال گروه مستانه✨
به
مستانه
🔸بپیوندید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک سلام از گل سرخ به دل انگیزی باران سحر
نفس چلچله هایی که برای دل تو می خوانند!
و به دل های قشنگی که غمت می دانند!
بامداد تو به خیر!صبح و هر لحظه ی تو
خنده هایت همه از دل باشد
پر شود از گل عشق و جهانت همه سبز
خوش بخندی و دوان خنده کنی با هر آن کس که درون دل توست!
حس خوش بختی توروزافزون و نگاهت با مهر
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
نفس چلچله هایی که برای دل تو می خوانند!
و به دل های قشنگی که غمت می دانند!
بامداد تو به خیر!صبح و هر لحظه ی تو
خنده هایت همه از دل باشد
پر شود از گل عشق و جهانت همه سبز
خوش بخندی و دوان خنده کنی با هر آن کس که درون دل توست!
حس خوش بختی توروزافزون و نگاهت با مهر
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
این خصلت آدمیزاد است، تغییر میکند! یکزمانی خودت را به آب و آتش میزدی تا فرصتی پیدا کنی و دقایق و ساعاتی را با کسی که دوستترش داری، حرف بزنی و به خیال خودت که آرامتر شوی. یک زمانی هم پر از فرصتهای خالی شدهای و ترجیح میدهی بنشینی، برای خودت چای بریزی و به صدای سکوت خانه و رفت و آمدهای ضعیف خیابان گوش کنی.
گاهی دلت میخواهد هیچکسی را نبینی و با هیچکسی در رابطه با هیچ موضوع بااهمیت یا فاقد اهمیتی حرف نزنی و تنها، دور افتاده و بیخبر باشی و به دور از نگاهها و حرفها و قضاوتها، زخمهای خودت را ببندی و خودت را برای ادامهی نبردهای جهانت، آماده کنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
گاهی دلت میخواهد هیچکسی را نبینی و با هیچکسی در رابطه با هیچ موضوع بااهمیت یا فاقد اهمیتی حرف نزنی و تنها، دور افتاده و بیخبر باشی و به دور از نگاهها و حرفها و قضاوتها، زخمهای خودت را ببندی و خودت را برای ادامهی نبردهای جهانت، آماده کنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
Gol Vajeh
Ebi
🎼❤️🎼
ای عشق!
جان من از بیدردی
درد میکند!
زین پیش، هرچه بودهام...
عاشق نبودهام!
ای اجتناب ناپذیر!
باید تو را سرشار کرد...
به قدر آفتاب!
تو را باید بی ذرهای تعقید نوشت.
✍#سلمان_هراتی
🍏🍎🍃
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
ای عشق!
جان من از بیدردی
درد میکند!
زین پیش، هرچه بودهام...
عاشق نبودهام!
ای اجتناب ناپذیر!
باید تو را سرشار کرد...
به قدر آفتاب!
تو را باید بی ذرهای تعقید نوشت.
✍#سلمان_هراتی
🍏🍎🍃
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
🔺توی فرودگاه استانبول این بیلبورد زیبا رو زدن، مریم میرزاخانی در کنار خوارزمی... 🥰🥰
https://www.tg-me.com/mastanekazemi.
https://www.tg-me.com/mastanekazemi.
وقتی به ساختمانمان برگشتم میدانی ناگهان چه دیدم؟ دو کاغذ مفصل از تو.
از خوشحالی گریهام گرفت. به اطاق خودم رفتم و همانطور روی تخت افتادم و در میان احساسات متضاد (خوشحالی، اندوه، گریه، خنده) نامههای تو را خواندم.
نخواندم، بلعیدم!
📕 از نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد
📷 خانه موزه جلال و سیمین
از خوشحالی گریهام گرفت. به اطاق خودم رفتم و همانطور روی تخت افتادم و در میان احساسات متضاد (خوشحالی، اندوه، گریه، خنده) نامههای تو را خواندم.
نخواندم، بلعیدم!
📕 از نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد
📷 خانه موزه جلال و سیمین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@https://www.tg-me.com/mastanekazemi
🦋
در کنار آنهایی باش که نور میآورند
و جادو میکنند...
آنها که با چوب جادویی کلام
گفتار، نگاه، رفتار و منشِ
ویژه خودشان تو و جهان را
متحول میکنند ...
و همه بازیها را به هم میزنند!!
کسانی که قصههای زیبا میگویند
و تو را به چالش میکشند...
و تغییرت میدهند...
کسانی که به تو اجازه نمیدهند
که خودت را دستِ کم بگیری ...
و افق زندگیات را کوچک بپنداری
این جادوگران با قلبهای
تپنده و پر شور ...
قبیله اصلی تو هستند
و باید کنارشان بمانی...
#ويلفرد_پترسون
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
در کنار آنهایی باش که نور میآورند
و جادو میکنند...
آنها که با چوب جادویی کلام
گفتار، نگاه، رفتار و منشِ
ویژه خودشان تو و جهان را
متحول میکنند ...
و همه بازیها را به هم میزنند!!
کسانی که قصههای زیبا میگویند
و تو را به چالش میکشند...
و تغییرت میدهند...
کسانی که به تو اجازه نمیدهند
که خودت را دستِ کم بگیری ...
و افق زندگیات را کوچک بپنداری
این جادوگران با قلبهای
تپنده و پر شور ...
قبیله اصلی تو هستند
و باید کنارشان بمانی...
#ويلفرد_پترسون
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
#مولانا
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
https://www.tg-me.com/mastanekazemi
#مولانا