Telegram Web Link
«Die Taufe»
Masoud Riahi
2022



Der Titel dieser Geschichte, "Ta'mid", ist zweideutig. Meist wird das Wort der christlichen Taufe gleichgesetzt. Aber als von der arabischen Wurzel "'mada: Absicht" entstammtes Nomen heißt es auch: mit Absicht und bewusst handeln.

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]


#مسعود_ریاحی : با کدامین حروف، با کدامین کلمات می‌توان دوام آورد؟ با کدام زبان می‌شود زنده ماند؟
آن‌چه زنِ سمتِ چپِ تصویر می‌خواند، ترانه‌ی محلیِ معروفِ #عربی‌ است؛ «طالعین الجبل». بیشتر، زنان این ترانه‌ را برای عزیزانِ زندانی شده‌شان آواز می‌خواندند، پشت دیوار زندان‌ها؛ «می‌آید و نجاتت می‌دهد»، «مقاومت می‌کند».
آن حرف «ل» که مدام تکرار می‌شود، اضافه شده تا برخی از کلمات را برای آن‌ها(مسئولان زندان) که عربی بلدند، نامفهوم کند. نوعی زبانِ رمزی، نوعی «نازبان» برای مقاومت کردن، برای دوام آوردن. تنها زندانی‌ها و آوازخوان‌ها می‌فهمیدند که چه خوانده می‌شود و چه چیز وعده داده می‌شود.
شخصیتِ اصلی رمانِ سقوط #کامو، در جایی از رمان از آن دوستِ مسکوت‌اش می‌پرسد: «براي من ماجراي مردي را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق مي‌خوابيد تا از آسايشي لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده است... چه کسي...؟! چه کسي براي ما بر زمين خواهد خفت؟»

اکنون چه کسانی برای کدامین دوستان‌شان، بر کفِ زمینِ سرد خوابیده‌اند؟ برای کدامین دوستان، #آواز می‌خوانند؟ کدام ترانه‌ را؟ کدام کلمات و حروف را؟

در زمانه‌ی ظلمت، با کدامین زبان می‌شود مقاومت کرد؟آیا دوام آوردن در تاریکی، نازبان می‌طلبد؟
کدام حرف باید به کدام حرف دیگر بچسبد تا از سدِ نگهبانانِ شر، دشمنان #زندگی، بگریزد و برسد به گوش خسته‌گان، دل‌شکسته‌گان؛ «که در خون خسته‌گان، دل‌شکسته‌گان، آرمیده طوفان»

زنِ سمتِ راستِ تصویر، ترانه‌ی محلی دیگری را به پرتغالی می‌خواند، ترانه‌ای که حینِ پختنِ نان، خوانده می‌شده. آن رفتار دست‌ها و آن ریتم، رفتار و صدایِ دست‌هایی‌ست که کار می‌کنند. آن ریتم، آن موسیقی چونان ریتمِ یک رزم، این دو را کنار هم آورده و پیوندِ میان‌شان شده.

کدام ریتم، با کدامین دست‌ها، آن ترانه‌ی دوام‌آوردن و رزم را خواهد ساخت؟ کدام حنجره، کدام حنجره‌ها، آن را خواهند خواند؟


http://Telegram.me/masoudriyahii
کارگاه نویسندگی(آنلاین)
با تاکید بر«تجربه زیسته» و «نسبت نوشتن با دستگاه روان»

در دو سطح برگزار می‌شود

ترم ١:
شرکت در این ترم، پیشنیاز نویسندگی لازم ندارد
در این دوره علاوه بر طرح مباحث مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هنرجو با توجه به«تجربه زیسته‌» خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. مباحث و تمرین‌های کارگاه پیوند مستقیمی با مباحث روانشناختی خواهد داشت. برای فهم و توضیح نحوه‌ کار«روان» و تجارب گذشته و اکنون از رویکردهایی چون روانکاوی و مایندفولنس(Mindfulness)یاری خواهیم گرفت.

ترم ٢:
این ترم مناسب کسانی‌است که سابقه نوشتن دارند(دو نمونه اثر داستانی جهت بررسی ارسال کنید)

طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفته‌ای ١جلسه

برای ثبت‌نام یا کسب اطلاعات به این شماره در واتس‌اپ ‌پیام دهید(فایل صوتی توضیحات تکمیلی برایتان ارسال می‌شود)

٠٩٩٢‌٣٢۴٢٢٨٢
یا تلگرام :
@kargahnevisandegi

جلسات در«googlemeet» برگزار خواهند شد

ساعت و روز با توافق اعضاست ولی روزهای پیشنهادی این‌هاست:

شنبه 17 تا 19
شنبه 20 تا 22
دوشنبه 20تا 22
چهارشنبه 20 تا 22


شروع از هفته دوم مرداد

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
سکانسی از فیلم «معجزه در میلان»، دسیکا http://Telegram.me/masoudriyahii
[ابتدا ویدئو ضمیمه را تماشا کنید]



#مسعود_ریاحی : در یکی از سکانس‌های فیلمِ «معجزه در میلان» دسیکا، پیرمردِ بادکنک فروش، از فرطِ لاغری یا عدمِ هم‌خوانی وزن‌اش برای نگه‌داشتنِ بادکنک‌ها، از زمین کنده می‌شود و به آسمان می‌رود که سریعا مردم او را پایین می‌کشند و «نان» می‌خورانندش و سنگ توی جیب‌هایش می‌ریزند.
یک بادکنک فروش، باید از درآمدِ حاصل از فروشِ بادکنک، نان بخرد و بخورد تا بادکنک‌هایی که در دست دارد، او را به آسمان نبرد! وقتی سرعتِ فروش بادکنک‌ها، از سرعتِ لاغر شدن، کندتر باشد، لاغری، بازی را می‌برد و سوژه به آسمان می‌رود!
وضعیتِ نمادینِ معجزه در #میلان، آن رمانتیزه‌ کردنِ سوژه‌ی فقیر را به هجو می‌کشد؛ این‌جا آن پروازِ سانتیمانتالِ خیال‌انگیز با بادکنک‌ها، به‌شکل طعنه‌آمیزی به تصویر کشیده می‌شود؛ باد ما را به هیچ خواهد برد، نه آسمانِ خیال‌انگیز؛ باید نان خورد، باید پاها روی زمین باشد و در راه رفتن روی آن، امنیت داشته باشد.
دسیکا، به‌جای آن کارِ مرسومِ ستایشِ فقر و زیبایی‌شناسی سوژه‌ی فقیر، دست روی مکانیزم‌های ساخت فقر می‌گذارد. بادکنک‌فروش، از ابتدا چنین نبوده‌است که بادکنک‌ها او را به آسمان ببرند! سرعتِ لاغر شدن‌اش، سرعتِ از دست رفتنِ بدن‌اش، بیشتر از سرعتِ فروش بادکنک‌هاست. چیزی از چیزی پیشی گرفته که او به آسمان می‌رود، وگرنه نه با امری تماشایی طرفیم، نه پروازی قدسی، نه آسمانی خیال‌انگیز. در این پرواز، نه رستگاری‌ای هست، نه رها شدنی؛ برای همین است که یکی از فقرا، به طعنه، سنگ توی جیب‌های بادکنک‌فروش می‌ریزد.
آن مکانیزم‌های دفاعیِ مرسوم برای راضی نگه داشتنِ سوژه‌ی فقیر نسبت به وضعیت‌اش، این‌جا تهی و ناکارآمدند، اتفاقا این سوژه‌ها، #زندگی زمینی می‌خواهند. #خوشبختی و رستگاری بر روی زمین‌است. می‌خواهند پاهای‌شان روی زمین باشد، بر زمین نان بخورند، بر روی زمین برقصند و بنوشند و بخندند.
دوربین دسیکا، برخلافِ دوربین‌های مرسوم در رابطه‌ با فقرا، که بیشتر چشم‌چرانی می‌کنند، دوربینی‌است از درونِ زیستِ سوژه‌ی فقیر و مکانیزم‌هایی که آن زندگی‌ها را ممکن کرده.


http://Telegram.me/masoudriyahii
از سخنرانی برتولت برشت  در نخستین کنگرهٔ جهانی نویسندگان» پاریس، ژوئن ۱۹۳۵

فاشیسم معتقد است که در تربیت افراد کوتاهی شده. فاشیسم امید فراوانی به‌نفوذ در مغز انسان‌ها و تسخیر قلوب آنها بسته است. فاشیسم، تعلیم خشونت در مدارس، روزنامه‌ها و تآترها را به‌خشونت حاکم در شکنجه‌گاه‌های خویش می‌افزاید. آری، فاشیسم تمامی ملت را چنین تربیت می‌کند و در تمام طول روز، بی‌وقفه بدین امر مشغول است. فاشیسم نمی‌تواند چیز زیادی به‌تودهٔ مردم بدهد، چون سخت سرگرم «تربیت» انسان‌هاست. غذائی برای مردم ندارد، پس باید تقویت اراده و غلبهٔ بر نفس را تبلیغ کند. نمی‌تواند امر تولید را سر و سامان ببخشد و به‌جنگ نیاز دارد، پس باید به‌تقویت جرأت و روحیهٔ رزمندگی بپردازد. به‌فداکاری نیازمند است، پس باید به‌تشویق حس فداکاری در افراد دست بزند. اینها هم برای خود آرمان‌هائی هستند، توانائی‌هائی که از انسان‌ها خواسته می‌شود و بعضی نیز حتی آرمان‌ها و خواست‌های متعالی به‌شمار می‌آیند. ولی ما می‌دانیم که این آرمان‌ها در خدمت کدامین هدف است، تربیت‌کننده کیست و چه کسانی از چنین تربیتی بهره می‌گیرند: بی‌شک بهره‌گیران، تربیت‌شوندگان نیستند.



http://Telegram.me/masoudriyahii
نقد سالار خوشخو بر مجموعه داستان کوتاه «تعمید»، نوشته مسعود ریاحی، نشر نیماژ

پنج‌شنبه، ١٧ فروردین ١۴٠٢، روزنامه هم‌میهن

لینک مطلب در روزنامه :

https://hammihanonline.ir/news/culture/ahyay-swzhh-bdnmnd


http://Telegram.me/masoudriyahii
بخشی از نقد سالار خوشخو بر مجموعه داستان تعمید، روزنامه هم‌میهن، پنج‌شنبه ١٧ فروردین ١۴٠٢ :


«تعمید»، علیه رستگاری است. کلید عبارت این نگاه در جمله‌ای است که در آغاز داستان «تعمید»، از تمثیلات کافکا نقل شده است: «مسیح یک روز پس از ورودش خواهد آمد، در واپسین روز نخواهد آمد بلکه در واپسین واپسین روز». پس هیچ امیدی به رخداد رستگاری نیست، در داستان‌های «تعمید» با تلفیقی از جهان‌بینی کافکایی به‌دلیل همین نگاه علیه رستگاری و شخصیت‌های برشتی مواجهیم. جهان‌بینی کافکایی، جهان‌بینی «آن انسانی است که در زیر چرخ‌ها گیر کرده است.» خرده‌بورژوایی که مجبور است طوق جهان‌بینی را به گردن بیفکند...قهرمان‌های کافکا در زیر چرخ‌ها له می‌شوند (بنیامین، 1398)، اما نزد برشت با باور به اینکه «از چیزهای خوب پیشین آغاز نکن، از چیزهای بد جدید شروع کن» و اینکه «انسان‌زدایی با روی‌گردانی از توده برطرف نمی‌شود، بلکه با تبدیل‌شدن به بخشی از آن رفع می‌گردد» قربانی کافکایی، «کا»ی بی‌نام و نشان، خرده‌بورژایی در زیر چرخ‌ها، بدل به «کا»ی برشتی، یعنی آقای کیونر زیرک می‌شود. این همان اتفاقی است که در داستان «تعمید» رخ می‌دهد و از یک فضای ناامیدانه کافکایی که چشم‌انتظار هیچ مسیحی نمی‌توان بود، شخصیت بی‌نام و نشان برشتی سربرمی‌آورد؛ پدر بی‌نام‌ونشانی که روزهای «بد جدید» شخصیت‌اش را ویران می‌کند و مانند برشت و بنیامین با انسان بی‌نام آغاز می‌کند و انعطاف‌پذیری‌اش را تشویق می‌کند تا شاید آن «چیز سخت» فرو پاشد. انعطاف پدر، سپس پسر بی‌نام‌ونشان تا جایی پیش می‌رود که مرگ خویش را تصاحب می‌کند و مگر نه آنکه «بر آن‌کس که می‌میرد، کمترین سلطه را می‌توان داشت». امکان تصاحب مرگ توسط شخصیت‌ بی‌نام‌ونشان پدر داستان «تعمید»، ما را به جهان کافکا برمی‌گرداند، همانطور که گرگور با مسخ و تبدیل به حشره، ژست بنیادگذار بعد سوبژکتیویته و لحظه‌ امکان‌ناپذیر «تولد سوبژکتیویته» است (ژیژک، 1401)، در مردن و زنده‌شدن پدر داستان «تعمید» نیز سوژگی شکل می‌گیرد و هر دو نشان‌دهنده‌ حرکت واپس‌نشینی سوژه است که هر هستنده‌ بیرون از خودش را نفی می‌کند. (ژیژک،1401)، کمااینکه هردو رخداد تروماتیک، مسخ‌ و مرگ چندباره، به معنای «گم‌شده‌بودن در دریای کل و دریای پرآسودگی» نیست، بلکه حرکت آغازین جدایی‌خواهی و جداشدگی خشونت‌آمیز است که تعادل و آسودگی نظم موجود را بر هم می‌زنند. (ژیژک، 1401) این لحظه، لحظه‌ پس‌زدن هر نوع رستگاری، کاتارسیس و بازیابی سوژگی است. اگر بنا به نظر پریمو لوی، ادبیات تأمل مدام درباره‌ مرگ و قدرت شر باشد و بکوشد در هر دو مورد امر درک‌ناپذیر را درک کند، به دست‌نیافتنی‌ها دست یابد و پرتو نوری هرچند ضعیف به دل تاریکی بتاباند، مجموعه داستان «تعمید» را می‌توان بنا به این رسالت، اثر قابل‌تأملی پنداشت.


برای خواندن کل مطلب، روی لینک زیر کلیک کنید
https://hammihanonline.ir/news/culture/ahyay-swzhh-bdnmnd



http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
http://Telegram.me/masoudriyahii
[ابتدا ویدئوی ضمیمه را مشاهده کنید]

درباره‌ی «زن‌شدن»

#مسعود_ریاحی : زنی که در سمتِ چپِ تصویر است، در بخشی از این ترانه می‌خواند: «می‌آید[می‌آیم] و نجاتت می‌دهد»آنچه خوانده می‌شود، ترانه‌ای عربی‌ست که گفته می‌شود، بسیاری از زنان، آن را برای عزیزان‌شان که زندانی‌شده بودند، می‌خواندند، در پشتِ دیوارهای زندان؛ البته با یک تمهید تکان‌دهنده؛ آنها به‌خاطر اینکه زندان‌بان‌ها درست متوجه نشوند که ترانه چه‌چیز را نوید می‌دهد، یک حرف «ل» به برخی کلمات اضافه می‌کنند تا نامفهوم شود؛ از زبانِ رسمی و مرسوم دور شود. آن‌چه این زنان انجام می‌دادند، شکلی از «تاسیس یک زبان» بود. زبانی متولد شده، برای مقاومت، برای واندادن، برای دادن نویدِ «روزی که خواهیم آورد»، «روزِ نجات».

ژیل دلوز و گاتاری با در نظر گرفتن شکل ظاهری درخت (عمودی و روبه بالا) و ریزوم (افقی و پیشرونده به هر سو) استدلال می‌کنند که دو نوع تفکر کاملاً متفاوت وجود دارد:  «تفکر درختی» و «تفکر ریزومی» تفکر درختی با ارتباطات عمودی، خطی و گوش‌به‌فرمان سروکار دارد، اما تفکر ریزومی فضاها و ارتباطات همه‌جانبه و چندگانه و افقی را به ذهن متبادر می‌کند. تفکر درختی بیانگر فلسفه‌ی بودن و سکون است، درحالی‌که تفکر ریزومی، پویا بوده و مرزبندی‌های تفکر خطی در آن غایب است. نگاه ریزومی مخالف تمرکز و نظم رایج است و تصویری از کوچِ دایمی را تداعی می‌کند. ریزوم‌ها ریشه‌های فرعی گیاه‌اند و در فواصل میانی ریشه‌ی اصلی گیاه می‌رویند و با قطع بخشی از ساقه‌ی ریزوم، گیاه نه خشک‌شده و نه از بین میرود، بلکه در همان زیرخاک گسترش‌یافته و جوانه‌های تازه خلق می‌کند. دلوز از استعاره ریزوم و درخت، صورت‌بندی جدیدی از «زن‌شدن» بدست می‌آورد. #دلوز، زن شدن را چیزی شبیه به زیست و حرکت ریزوم‌ها فهم می‌کند.

زن‌شدن، چونانِ زیستِ ریزوم‌ها، آن‌چیزی‌ست که گفتمانِ غالبِ صُلب را برهم می‌زند و امکان‌های تازه خلق می‌کند؛ چونان زنانِ مذکور که زبانِ رایج و رسمی را که زندان‌بان‌ها بر آن مسلط‌اند، برهم می‌زنند و مقاومت تازه‌ای را ممکن می‌کنند و در معنای استعاری‌اش، حیات درخت مقاومت را به ریزوم تازه‌ای پیوند می‌زند.

در اینجا، ترانه‌ی زنِ سمتِ چپ، به ترانه‌ #زن سمت راست، پیوند می‌خورد و اتصالِ تازه‌ای برقرار می‌شود، با زنی که به زبانی دیگر می‌خواند، ترانه‌ای اسپانیایی که ظاهرا زنان هنگام کار و کارگری می‌خواندند(از نان‌‌پختن و غیره) که ایده‌ی حرکات و موسیقیِ تولید‌شده‌شان از رفتار و مناسک نان‌پختن گرفته شده.

ریزوم را حتی اگر قطع هم کنند، در جهتی دیگر، به حرکت خود ادامه می‌دهد.

#زن_شدن

http://Telegram.me/masoudriyahii
کارگاه نویسندگی(آنلاین)
با تاکید بر«تجربه زیسته» و «نسبت نوشتن با دستگاه روان»

در دو سطح برگزار می‌شود

ترم ١:
شرکت در این ترم، پیشنیاز نویسندگی لازم ندارد
در این دوره علاوه بر طرح مباحث مبانی و عناصر دراماتیک داستان، تلاش خواهد شد تا هنرجو با توجه به«تجربه زیسته‌» خودش، توان و امکان اندیشیدن و نوشتن را پیدا کند. مباحث و تمرین‌های کارگاه پیوند مستقیمی با مباحث روانشناختی خواهد داشت. برای فهم و توضیح نحوه‌ کار«روان» و تجارب گذشته و اکنون از رویکردهایی چون روانکاوی و مایندفولنس(Mindfulness)یاری خواهیم گرفت.

ترم ٢:
این ترم مناسب کسانی‌است که سابقه نوشتن دارند(دو نمونه اثر داستانی جهت بررسی ارسال کنید)

طول دوره: ١٠جلسه، ٢ساعته؛ هفته‌ای ١جلسه

برای ثبت‌نام یا کسب اطلاعات به این شماره در واتس‌اپ ‌پیام دهید(فایل صوتی توضیحات تکمیلی برایتان ارسال می‌شود)

٠٩٩٢‌٣٢۴٢٢٨٢
یا تلگرام :
@kargahnevisandegi

جلسات در«googlemeet» برگزار خواهند شد

ساعت و روز با توافق اعضاست ولی روزهای پیشنهادی این‌هاست:


شنبه و یکشنبه و دوشنبه

15-17
16-18
20-22

شروع از نیمه دوم اردیبهشت

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را مشاهده کنید]

#مسعود_ریاحی : یک جای از رمان جنایت و مکافات #داستایوفسکی، راسکلنیکف دارد فکر می‌کند و راوی به درون ذهنش می‌رود که: «در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ، می‌گوید یا می‌اندیشد که اگر مجبور می‌شد در بلندی یا بر فراز صخره‌ای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش به‌روی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاه‌ها، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذره فضا، تمام عمر، هزار سال، برای ابد بایستد؛ باز هم ترجیح می‌داد زنده بماند یا اینکه فورا بمیرد؟»
و اکنون اویی که پُتک می‌زند، نه در فضای استعاری ذهنِ راسکلنیکف، که بر فضای دیواری واقعی‌؛ کوچک‌تر و کمتر از اندازه‌های یک جفت پا ایستاده و پُتک هم می‌زند! بر همان فضای کوچک مابینِ تنهایی و توفان ابدی، پُتک می‌زند که بتواند بر روی همان فضا باقی بماند! آن پتک‌ها، در رد و تمّنای آن زنده‌مانی‌اند. آن زنده‌مانی محقری که راسکلنیکف به آن می‌اندیشید که ارزش زیستن دارد یا خیر، زیستنی‌است که این سوژه، برایش پتک می‌زند!
اگر کسی از آن آینده که نمی‌دانم چیست و کیست و کجاست، کسی یا چیزی بپرسد که: «هی، فلانی، از آن سال‌ها بگو، چطور سر کردی در آن مملکت؟ چگونه می‌گذشت آن پاییز و زمستان و بهار، آن تابستان»
برایش به زبان تمثیل، چیزی شبیه این ویدئو را خواهم گفت و شهادت خواهم داد که ما در آن سال‌ها و روزها، به حتی آنجایی که رویش ایستاده بودیم، پُتک می‌زدیم تا اولا زنده بمانیم و بعد آن ساختمان مخروبه را ویران کنیم، تا بعد شاید... شاید... شاید... روزی، چیزی بسازیم، یک خانه، یک زندگی که بیشتر از یک جفت پا، جا دارد که همانا هرآن‌چیز که سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود. برای ساختن ابتدا باید پتک زد. و بعد خواهم گفت که به‌ قول والتر بنیامین: «میراث بر دوش ما سنگینی می‌کند، برای ساخت تاریخ، به‌نفع حذف‌شدگان و طردشدگان و ستم‌دیدگان، راهی جز زمین گذاشتن میراثِ در پيش‌روی خود نداریم»
و خواهم گفت، آهای آن‌که از آینده می‌آیی، کمی از رنج‌های ما هم بگو، از این #تنهایی و توفان ابدی، از این فضایی که روزی بیشتر از یک جفت‌پا برای‌مان، بیشتر جا نداشت. آهای آن‌که روزی خواهی آمد، به‌یاد آر. همین.

#یادآر

http://Telegram.me/masoudriyahii
«دوزخ تهی است؛ شیاطین همه اینجایند»


نمایش‌نامه طوفان، شکسپیر

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
http://Telegram.me/masoudriyahii
(ابتدا ویدئو را تماشا کنید)

معماریِ فاشیسم

#مسعود_ریاحی : این یکی از سکانس‌های فیلمِ «دندان نیش» [#dogtooth#یورگوس_لانتیموس است؛ جایی که پدرِ خانواده، به بچه‌هایش می‌گوید: «می‌خوایین آوازخوندن پدربزرگ‌تون رو بشنوین؟» و بعد صفحه را در دستگاه می‌گذارد و #فرانک_سیناترا شروع به خواندن می‌کند و ما می‌فهمیم که این هم یکی از دروغ‌های دیگر به بچه‌هاست[صدای پدربزرگ آن‌ها نیست]؛ و بعد دست به تحریف شعر آن نیز می‌زند!

پدر، در ترجمه شعرِ موزیک، در «زبان» دست می‌برد و روابط را طوری می‌چینید که در نهایت وضع موجود را تثبیت و توجیه و تحکیم کند. شعرِ عاشقانه‌ی فرانک سیناترا تبدیل به شعری تربیتی برای بچه‌ها می‌شود؛ و دوستت دارم، تبدیل به ترکت نمی‌کنم.

تمامِ این فیلم، ترسیمِ شمایلی از ساز و کارِ #فاشیسم‌ است.

#دندان_نیش، روایتِ خانواده‌ای استعاری‌ست که والدین، معنایِ کلمات را به دل‌خواه به فرزندانِ حتی بزرگ خود می‌آموزند؛ مثلا می‌گویند شاتگان نامِ پرنده‌ای‌ست یا دریا چیزی‌ست که روی آن می‌نشینند. والدین، رابطه‌ی فرزندان با جهانِ بیرون را قطع کرده‌اند؛ با ساختِ دشمنِ خیالیِ خطرناک، آن‌ها را در مرز خانه محصور و فرمانبردار کرده‌اند. فرزندان گمان می‌کنند که هواپیماهای توی آسمان، تویِ دست جا می‌شوند؛ فرزندان پای‌شان را از درِ حیاطِ خانه بیرون نگذاشته‌اند، بیرون را سراسر تهدید آموخته‌اند[ابزار ترس]؛ حتی میلِ جنسی‌شان[شاید غیرِ سیاسی‌ترین میل] را هم ادراک نکرده‌اند. این پدر است که آن میل را کنترل و کانالیزه می‌کند.

همچنین به فرزندان آموخته‌اند که آن‌ها گناه‌کارند و باید مدام در حالِ تربیت باشند[یکی‌ از مهم‌ترین ابزارِ فاشیسم برای کنترل جمعیت]، در تحریف شعر نیز مشهود است: «اما من همیشه سعی می‌کنم بهتر بشم»
این احساسِ گناه تا آن‌جاست که بازی‌های این بچه‌های بزرگ، حاوی شکلی از خشونتِ رو به درون است[تحملِ درد، ماندنِ بیش‌تر زیرِ آب و ...] فرزندان، نمی‌توانند خارج از این میدانِ زبانی فکر کنند. والدین، راه‌های دست‌یابی به بیرون از این میدانِ زبانی را بسته‌اند؛ حتی این فرزندان از وجود دستگاهی بنام تلفن بی‌خبرند و گمان می‌کنند مادرشان در اتاق، با خودش حرف می‌زند.

این‌جا در این #سکانس مهم؛ پدر به مثابه یک میدانِ زبانی یا نهادی امنیتی، شعر را تحریف [ترجمه] می‌کند؛ کاری که در سراسرِ زندگیِ آن فرزندان انجام داده؛ یعنی تحریفِ جهان، به واسطه‌ی دست‌کاریِ مستقیم در زبان و ساخت گفتمان‌های کنترل کننده.


http://Telegram.me/masoudriyahii
الامان ای جوخه،
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است...

بهرام اردبیلی
2024/06/28 09:48:45
Back to Top
HTML Embed Code: