Telegram Web Link
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Photo
صنعت زیبایی
[ابتدا عکس‌های ضمیمه را ببینید]


1_آگهی و تبلیغ وسیله‌ای برای ایجاد چالِ لُپ

2_رفع کک و مک (مجارستان)
3_ماسک کائوچویی، برای رفعِ چین و چروک
4_کلاه فرِ مو (آلمان)
5_سیاه کردن دندان (ژاپن)
6_باندپیچی پا، برای کوچک کردن آن (چین)
7_اتو کردن مو (آمریکا)
8_سشوارِ برقی سیار و قابل حمل (آمریکا)
9_آگهی ای در روزنامه برای خوش فرمی بینی

#مسعود_ریاحی : بدن‌ِ انسان، همواره نقطه‌ی نزاع و حمله‌ی نیروهایِ تاریخی بوده‌است؛ نیروهایی که تحتِ عنوان‌هایی چون، برپایی نظم و امنیت در جامعه، زیبایی‌شناسی، بهداشت و آموزش و غیره، بدن‌ها را سازماندهی و تربیت و اهلی و کنترل کرده‌اند.
برای این تربیت و سازماندهی، الزما نیازی به خشونتِ آشکار و زور مستقیم نیست؛ ایدئولوژی‌های غالبِ و موجودی که در دم و دستگاه‌های مختلف (انواعِ رسانه‌ها، هنر، مدرسه، دانشگاه، تبلیغاتِ کالاها و غیره)، زیبایی‌شناسی خاصِ خود را تولید کنند و شرایطِ ارزشی، مثلا برای «زیبایی» تولید کنند، سوژه‌های تحتِ انقیادِ آن ایدئولوژِی‌ها، زیبایی را در نسبتی با آن تولیدات و الگو‌ها و حدود، بازتعریف می‌کند.

فارغ از بازار مستحکم و سوپرسودآوری که حولِ این «صنعتِ زیبایی» شکل می‌گیرد( و مجددا به آن شکلی می‌بخشد و به آن الگوها، مشروعیت و مقبولیت و جذابیتِ صدچندانی می‌بخشد)؛ مهم‌تر این‌که ذیلِ نامی چون زیبایی و زیبایی‌شناسی، بدنِ سوژه‌ها بیش از پیش، تحتِ نظارت و انضباط و قدرتِ مستقر قرار می‌گیرد و می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آن‌چه ذهن و روانِ آزاد نامیده می‌شود، در چه نسبتی با بدن‌های تحتِ سلطه و زندانیِ ایدئولوژی‌هاست؟ آیا می‌توان با بدن‌هایی تحتِ سلطه، بدن‌هایی تحتِ شدیدترین نظارت‌ها و انقیادِ ایدئولوژی‌ها و رژیم‌های زیبایی‌شناسی و تربیتی و کنترلی، آزادانه اندیشید؟ اساسا، آن‌چه آزادی نامیده می‌شود، در چه نسبتی با بدن‌هاست؟

در این تصاویر، بیشتر تصاویرِ زنان دیده می‌شود، بدنی که بیش‌تر و شدیدتر نیز تحتِ انقیاد و سرکوب بوده و حالا، توگویی شکلِ آن تغییر یافته و ذیلِ نامی چون #زیبایی، با هم‌دستی بازارهای حولِ آن، انقیاد و سرکوبِ دیگری را سازماندهی می‌کند، سازماندهی‌ای که البته، به عنوانِ بدنی #فرودست، خود را مطابقِ میلِ بدنِ مردانه‌ای بازتعریف می‌کند.

تصاویر مربوط به سال‌هایِ پیش‌اند و اکنون دیگر این خشونت‌شان در تصویر نیز پنهان در اتاق‌های #جراحی و ابزار دیگری شده.
بحث، ابدا این نیست که چه خوب یا چه بد است، یا چه خیر است و چه شر، مراد، تلاش برای توضیحِ مکانیزم‌های ممکن‌شدن و چگونه کار کردنِ این دم و دستگاه‌هاست.

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]


#مسعود_ریاحی : این فریادهای شورمندانه و رشک‌برانگیز، تمامِ آن‌چیزی‌ست که از #کودکی تابه‌حال به‌دنبالش گشته‌ام؛ داد زدن از سرِ لذتِ انجامِ کاری، داد زدن از سرِ خوشحالی‌یی که صدا را دورگه می‌کند و می‌لرزاند. آن‌که صدایش از فرطِ لذت و شور، دورگه و لرزان نشده، چه‌چیز را زیسته؟
داد زدن از سرِ آن لحظه‌ی باشکوهی که: «ساقی گوید یک جامِ دگر بگیر و بتوانی»؛ فقط برای این‌که بدانی تاکجا می‌توانی. لحظه‌ای چون آن میلِ شخصیتِ امیروی فیلمِ دونده‌ی امیرِ نادری که: «می‌دود تا بداند که تاکجا می‌تواند بدود»؛ تا برسد به سرمستی و وجد و شورِ آن آخرین #سکانس، به ارگاسم و خُنکی آن یخ‌ها و بعد بمالد به سر و صورت‌اش.
دویدن،کمی بیش‌تر از پیش‌بینیِ حد و حدودِ توان، گرفتن و نوشیدن از آن جامِ، پس از آخری، تجربه‌ِ دیدن و شنیدنِ چیزی که بیش‌از انتظار و پیش‌بینی و حدهاست، آن لحظه‌ی باشکوهِ سرمستی‌ست، لحظه‌ی فریادهای دورگه و لرزان.
درونِ گفتمان‌های رایج و غالبِ و زاهدانه‌ی تربیتی، سازِ و کارِ سیستم‌های شور کُش و انضباطی و سرکوب‌گر، نمی‌توان چنین شوری را تجربه کرد. انسانِ شورمند، انسانِ خطرناکی‌ست. انسانِ شورمند، در مقاومت نیز #خلاق و پرشور و وحشی‌ست.

#excitement #frenzy #emotion

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Photo
[ابتدا عکس ضمیمه را مشاهده کنید ]


#مسعود_ریاحی : در هنرِ رقص، این خودِ «بدن»است که به اثر هنری بدل می‌شود. نگاه به بدنِ یک بالرینِ در حالِ رقص، با آن پیچ و تاب‌های بسیار سخت و عجیب، نگاه به چه چیزی‌ست؟ نگاهِ این عکس‌ها، چگونه نگاهی‌ست و نگاه به چه چیز؟ و چگونه نگاهی می‌تواند هر دوپایِ این تصاویر را در بدنِ #بالرین، هنگام رقص ببیند؟
بدونِ فهمِ چگونه «ممکن‌شدنِ» یک پدیده یا یک وضعیت، اساسا فهمی در کار نیست. فهمِ یک چیز، به چگونگی «بودن» و «هستی» آن‌چیز گره خورده‌است؛ به تعبیری ساده‌تر و صریح‌تر : برای فهم یک پدیده، اولا باید پرسید که آن پدیده، چگونه امکان وقوع پیدا کرده؟ در چه بستر و زمینه و آرایشی از نیروها شکل گرفته؟ چه نیروهایی آن را ساخته‌اند و حفظ‌اش می‌کنند و چه نیروهایی علیهِ آن‌اند؟
بازگردیم به این پاها؛ #رقص #باله فشارِ وحشتناکی به پاها، مخصوصا مچ و ساق و انگشتان می‌آورد. پاها را #زخم می‌کند، انگشت را می‌شکند، خون‌مردگی و زخم و شکستگی، چیزی‌ست روزمره در رقصنده‌های باله.
این‌ها بخشی از روایتِ «حذف‌شده» و «نادیده‌گرفته‌شده» و یا «عادی»شده‌ی این پدیده‌ است. این عکس‌ها، مکانیزم‌ها و سازوکارهای ممکن‌شدنِ #رقص_باله را که معمولا پنهان می‌شوند را افشا می‌کنند.
این عکس‌ها شکلی از اندیشیدنِ به پدیده‌ها و وضعیت را پیشنهاد می‌دهند؛ اندیشیدن به پدیده‌ها به گونه‌ای که نیروهای متضاد، نیروهای نادیده‌گرفته‌شده، «ناخوشایند»، «نامطبوع» و امثالهم را هم می‌بیند و افشا می‌کند. برای مثال کارِ سختی نیست که به‌جای باله، یک پدیده‌ی دیگر جای‌گزین شود و این‌گونه بدان اندیشیده شود.
اندیشه‌ای که نه با نگاهِ پاستورال و تک‌سویه به پدیده‌ها نسبتی دارد و نه شیفته‌ و متنفر است. این شکل‌از اندیشیدن، با چگونگی ممکن‌شدن و چگونگی بودنِ چیزها کار دارد، با فهمِ آن در میدانی از نیروهای متضاد و هم‌سو؛ همان‌قدر که به رویت‌پذیرشده‌ها کار دارد، با پنهان‌شده‌ها و نادیده‌ها و محذوفان نیز سر و کار دارد؛ چراکه اساسا وضعیت را حاصلِ نزاع این نیروها می‌داند، نزاعی که در آن یکی غالب و دیگری مغلوب و محذوف‌شده. این اندیشه، با زخم‌های پنهان، با تروما، با خون‌ها، با خون‌مردگی‌ها و شکستگی‌ها سرکار دارد، با چسب‌های زخمی که پنهان می‌کنند. این اندیشه، چسب‌ها را کنار می‌زند و زخم‌ها را می‌بیند.

Photo : sognalopensalorealizzalo

http://Telegram.me/masoudriyahii
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Video
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]


#مسعود_ریاحی : یک شیوه‌ی بودن در جهان چنین‌است که باید طوری به مرزِ باریکِ میانِ بودن و نبودن پُتک بزنی که ازهم نپاشد. تخریب‌ می‌شود، می‌ریزد، اما تمامش نه؛ یک‌چیزی می‌ماند که هم‌چنان پاهایِ محقر روی‌اش جا می‌شود. آن نقطه‌ی به‌جا مانده، آن منطقه‌ی «هنوز» تخریب‌نشده، تعویقِ مرگ‌است، در چنین شیوه‌ی بودنی در جهان.
مکانیزمِ کارِ این #کارگر تخریب یک چنین چیزی‌ست؛ چیزی را که تخریب می‌کند، هم‌زمان #بقا و مرگ‌اش را در خود جا داده‌است. هر پُتک، همان‌قدر او را به مرگ نزدیک می‌کند که به تعویق‌اش [ بقایش در گروی درآمدِ کارش‌است]؛ هر پُتک او را همان‌قدر از زنده‌مانی دور می‌کند، که نزدیک.
تو گویی فقط باید آن نقطه‌ی "هنوز" به‌جای مانده، آن منطقه‌ی حیاتِ #برهنه را پیدا کرد و هنوز بر زیرش پُتک نزد. این منطقه‌ی کوچک، این جغرافیایِ محقر، این فضایِ معلق، خانه‌ی بسیاری‌ست که تو گویی با بیرون بودنِ از آن‌چه #زندگی نامیده می‌شود، اما هم‌چنان به آن تعلق دارد[بیرونِ درون]؛ این #خانه، خانه‌ایست که مرز میان درون و بیرون در آن تخریب‌شده‌است، مرز، هست و نیست. این شیوه‌ی بودنِ بسیاری از سوژه‌ها در این جهان‌ست.
بندبازها برای #نمایش و به وجد آمدنِ تماشاگران، به موقعیت‌های ساختگی و تصنعیِ این چنین وارد می‌شوند. او اما بی‌تماشاگرست؛ و بی‌تماشاگر هم خواهد ماند؛ آن‌چه در این‌جا توجه را جلب کرده، قلقلک ترسِ کهن‌الگویی‌ «ما»ی پراکنده‌‌ی تماشاگرانِ این فیلمِ کوتاه‌ست از ارتفاع. احتمالا در موقعیتِ امنِ پشتِ تلفنِ همراه، چنین صحنه‌ای هیجان‌آور نیز هست، چیزی شبیهِ فیلم‌های ترسناک، یا #کمدی‌ های #باسترکیتون.


http://Telegram.me/masoudriyahii
سلام
رفقای عزیز، بنده با عده‌ای از دوستانم، در آکادمی هنر بادبان، می‌نویسم و گاه نشست‌ها و گفتگوهای آنلاینی هم خواهیم داشت. خوشحال می‌شویم اگر آن‌جا هم همراه باشید.

این آدرس بادبان است :

instagram.com/badban_academy
مسعود ریاحی | masoud.riyahi
Photo
(ابتدا عکس را تماشا کنید)

#مسعود_ریاحی : در #پرفورمنس خورشید و دریا، بیست و چهار نفر اجرا کننده، در ساحلی مصنوعی که با 30 تُن ماسه ساخته‌شده، شعرهایی را به‌صورت اُپرا می‌خوانند. شعرهایی درباره‌ی زوالِ زمین، بُحران‌های زیست‌محیطیِ دریاها، آلودگی‌ هوا، زمین، حیوانات و امثالهم.
البته رسیدن به این‌بخش‌های #شعر، از اواسطِ ُپرا آغاز می‌شود. در ابتدا همگی در فراغت و آرامش و راحتی‌ِ تن‌ها، استراحت و #بازی می‌کنند.
تماشاگران، در تمامِ اجراها، موقعیتی مُشرف به اجرا دارند و همواره، از ارتفاعی بالا‌تر به این «زندگیِ‌زمینی» نگاه می‌کنند. نگاه به چیزی ازدست‌رفته، یا در آستانه‌ی ازدست‌رفتن و یا اصلا چیزی که هرگز چنین وجود نداشته و حال، گویی تخیلِ چنین لحظاتی از صلح و آرامیِ تَنی در ساحلی امن، ازدست می‌رود.
مورد آخری که ذکر شد، بیش‌تر شبیهِ نگاهِ ماخولیایی به پدیده‌هاست. احتمالا تجربه‌ی دیدنِ این پرفورمنس و اُپرا برایِ آن دسته از ساکنینِ #زمین که همواره در موقعیتی فرودست بوده‌اند و اصلا تجربه‌ی بودن در ساحلی امن را، پیش‌از این نیز تجربه نکرده‌اند، تجربه‌ای ماخولیایی نیز باشد؛ چراکه ماخولیا بیش‌از آن‌که نوعی واکنش نسبت به ازدست‌رفتن ابژه [یک چیز] باشد، نوعی توانایی خیالی هم هست که موجب می‌شود، ابژه‌ای [چیزی] که همواره و اصلا، از ابتدا هم دسترسی ناپذیر بوده و هست، در نظر سوژه، چنان پدیدار شود که گویی از دست‌رفته است.
این پرفورمنس، با ساختِ این ساحلِ امن مصنوعی، چیزی‌ که زمانی بود، چیزی که می‌توانست باشد، چیزی که هرگز نبوده و نیست، اما می‌توانست باشد را، به رخ مخاطبان‌اش می‌کشد.
پرفورمنس خورشید و #دریا، این ابژه‌ی ازدست‌رفته یا در شُرفِ ازدست‌رفتن را، به‌شکلی تصنعی ساخته تا برای مخاطب چیزی را افشا کند؛ «نابودی» آن‌چه طبیعت نامیده می‌شود؛ با همه‌ی ساز و کار و اجزایش. آلودگی وسیع و گسترده‌ی دریاها و اقیانوس‌ها، آلودگی بی‌سابقه‌ی هوا در جای‌جای این کُره، نابودی و انقراض بسیاری از گونه‌های جانوری، جنگل‌ها، خُشک‌شدن بسیاری از رودخانه‌ها و امثالهم، چیزهایی نیستند که با چند توصیه‌ی تقلیل‌گرایانه‌ی اخلاقی به «افراد» جامعه، حل و فصل شود.
ساز و کار و مکانیزمِ جهانِ پیرامون، نشان‌داده، هیچ تغییری در جهان رُخ نمی‌دهد، مگر با توجیهِ اقتصادیِ پُشتِ آن.تلاش برای حلِ بحران‌های محیط‌زیستی، بدونِ فهمِ ساز و کارِ اقتصادِ سیاسیِ آن‌ها، نوعی سرگرمی و شوخی‌ای‌ست که اتفاقا ساخته‌ی مسببانِ همین وضعیت‌اند.

Sun & Sea, RugilėBarzdžiukaitė.


http://Telegram.me/masoudriyahii
2024/09/23 16:31:34
Back to Top
HTML Embed Code: