Telegram Web Link
سلام دوستان
در این کانال؛ یادداشت‌هایی که برای روزنامه‌ها و مجلات می‌نویسم را منتشر می‌کنم. همین‌طور یادداشت‌های روزانه‌ای که گاه در وبلاگ و گاه در اینستاگرام می‌نویسم.

همچنین؛ نسخه صوتی روایت‌های مستندی که برای مجله کرگدن و مجله تازه تاسیس ناداستان می نویسم را بزودی در این‌جا منتشر می‌کنم. اگر کسی تمایل به همکاری در این حوزه (تولید پادکست) را دارد٬ برای بنده پیام بگذارد.
@masoudriyahi

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFc01j5hbL0v5ZeWPg
Forwarded from Absurd Mind's Media
" برای محسن نامجو* "

*[به بهانه آخرین کنسرت نامجو که با توجه به خبر فوت مادرش به روی صحنه رفت]

#مسعود_ریاحی : «آغاز اصالت خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی»؛ این تمامِ آن‌چیزی‌ست که محسنِ نامجو به دنبال‌اش است. سال‌هاست شعر را طوری می‌خواند که «هست». هستی‌یی که برخاسته از خوانشِ منتقدانه-هنرمندانه‌ی او، از آن شعر است. فریاد را «به‌موقع» می‌زند در آنجایی که شاعر زده‌ست با شعرش؛ «سکوت» را هم به موقع. نبوغِ نامجو در تلاش برای اصیل بودنِ «کار»اش و «خود»اش است. نامجو؛ آن‌چیزی‌ست که به آن معتقدست؛ یک بینش‌ِ نظری‌ که به بینشِ عملی تبدیل شده‌ است. اصیل بودن؛ همین‌ست. حضور و پذیرشِ خویشتنِ خویش و ابرازِ همان؛ بی کم و کاست.
اینجا؛نامجویی‌ست که مادرش را لحظاتی پیش از دست داده‌ست. می‌خواند شعر را، آن‌گونه‌ای که یک آدم بعد از، از دست دادنِ مادرش فریاد می‌زند. فالش می خواند(در این اجرا)؛ ولی باشکوه. این‌که می‌خواند، فقط یک نقش و پرسونایِ خواننده نیست که بر روی صحنه‌است؛ آدمی‌ست به نامِ محسنِ نامجو، متولدِ 54؛ تربتِ جام و خیلی چیزهایی دیگر که مادرش را پیش از آمدن به رویِ صحنه؛ از دست داده‌‌ست و آمده تا فریاد بزند، فقدان‌اش را؛ دوری و ناتوانی از آمدنِ بر بالینِ جسدش را که در وطن‌اش خاک خواهد شد. این فریادها، تمامِ آن‌چیزی‌ست که او در تمامِ این سال‌ها بوده. خواندن؛ آن‌گونه که احساس و عاطفه‌ی اوست، به آن‌چیزی که از آن می‌خواند به اضافه‌ی شخصیتِ حقیقیِ #محسنِ_نامجو؛ با تمامِ رنج‌ها و شادی‌هایش. مگر «هنر» برای چیزی جز این ابداع شده‌ست؟ جز؛ تجربه‌ی عمیق و اصیلِ هیجان‌های خویش و رسیدن خود و رساندنِ «دیگری» به کاتارسیس؟

مسعود ریاحی

#برای_محسن_نامجو
@masoudriyahi
@absurdmindsmedia
Forwarded from عکس نگار
"اجزای مازاد "
(ابتدا عکس ضمیمه شده را مشاهده کنید)

#مسعود_ریاحی : این جعبه‌ی برق در یکی از کوچه های حوالی میدان ونک است. کوچه‌ ای منتهی به یک بیمارستان. صفحه‌اش شده محلی برای دیالوگ و بحثی که انگار «بیمارستان» نتوانسته برقرار و حل‌اش کند. بحث کشیده شده به بیرون. به خیابان که آخرین پناه‌ست. به روی صفحه‌ی زرد و سرد این جعبه که روی‌اش نوشته شده است: «خطر مرگ». خطری که درون اوست؛ با مراقبتی ساده رفع می‌شود. مسئله‌ای نیست اصلا. خطر؛ آن خبر دهشتناک، در بیرون است. در جایی که حادثه در حال رخ دادن‌ست. در جایی که نوشته «کسی حاضر شده، بدن خودش را از هم بدرد و چیزی از محتویات خودش را بیرون بیاورد و بفروشد». چیزی ندارد دیگر؛ در بیرون از خودش، تا خودش را حفظ کند. چنگ انداخته به خودش؛ به آخرین دارایی‌اش، برای ماندن‌اش. کلیه فروش؛ به مفهموم «کل» بودن خودش در مقام یک بدن کامل حمله می‌کند؛ جزیی را خارج می‌کند از کل تا همچنان آن کلی که دیگر کل نیست، باقی بماند.
این جز، قرارست برود و بنشیند در «تن» کسی که در معرض نابودی یک کل دیگر است. خطر مرگ؛ آن‌ها را کنار هم قرار داده حالا. مکانی که وصال با درون‌‌اش، مرگ است، و دیرکرد وصال در بیرون هم٬ «مرگ». این هم‌نشینی، تصادفی نیست. شمایل تمام نمایی از تمناست این صفحه‌ی زرد. می‌خواهد چیزی را به همه بگوید و نشان بدهد. چیزی بیش از آنچه این‌جا نوشته شده است. خیلی بیشتر.

#آنها_که_بدن_خود_را_از_هم_می‌درند
#بدن‌های_مازاد

مسعود ریاحی
@masoudriyahi
@absurdmindsmedia
Forwarded from عکس نگار
" حیاط بی حیات "
(ابتدا عکس ضمیمه شده را مشاهده کنید)

#مسعود_ریاحی :حیاط خانه؛ بی‌حیات شده است. با «حیرت» به «نعش» مرغ در آبی نگاه می‌کنند که قرار بود مایه‌ی حیات باشد. خلف وعده‌ی آب است. آب از بداهت خارج شده و معنای گذشته را ندارد چندان. حیرت؛ مانده در حیاط بی‌حیات. آنها که ایستاده‌اند؛ گویی در جزیره‌ای دیگر اند؛ دور از حیاط خانه‌شان. تنها. بی‌دفاع. آب «بیرون»، نشت کرده به «درون» و حیاط دیگر بخشی از خانه نیست انگار. عرصه‌ی خصوصی با آب به عرصه عمومی پرتاب شده؛ یکی شده با خیابان و کوچه‌ای که پر آب‌ست حتما.
آنکه نعش را چونان کشفی اندوه‌بار در دست گرفته؛ از خانه و ساکنان‌اش جداست. با کلاه‌اش گویی از سیاره دیگری آمده‌ست برای نشان دادن آن نعش بی‌حیات در حیاط خانه. به رخ می‌کشدش انگار؛ بی‌حیاتی را؛ کوتاهی دست ساکنین را از «نجات».
عکاس جایی در دورترین نقطه از ساکنین خانه ایستاده؛ تا احتمالا بگوید؛ نمی‌شود «حال» و هوای آنها را در حیاط بی‌حیات‌شان فهمید. دوریم؛ همگی.

عکاس : محمد نسایی

@masoudriyahi
@absurdmindsmedia

مسعود ریاحی
Forwarded from عکس نگار
"جراحت"
(پیش از خواندن متن، عکس را مشاهده کنید)
@absurdmindsmedia

#مسعود_ریاحی : «دشت» همه‌چیز را «تنها» نشان می‌دهد؛ و «جنگ» تنهاتر. او که بر روی گاری دراز به دراز افتاده است؛ نه یک «دیگری»، که «جراحت» اویی است که گاری را حمل می‌کند. فقط اوست در این قاب؛ تنهایی مضاعف اوست در دشت و جنگ؛ و گویی ابدیتی هولناک در حال تکوین است.
مسیح‌وار در دشت رها شده است با جراحت‌اش که سنگین است و چرخ‌هایش گیر می‌کند در خاک خشک و ترک خورده‌ی دشت. جراحت است که در دشت به دوش کشیده میشود.
باز افرینی قابی است در کودکی او که خیال به نخ بسته شده‌اش را زمانی روی زمین می‌کشیده و احتمالا صداهایی از خودش در می‌اورده. حالا «سکوت» همه‌جا را گرفته است و صدایی نیست. رنج است؛ رنج بی‌زبانی که به دنبالش کشیده می‌شود؛ غریب و حیران در دشتی که گویی هیچ‌کس در ان نیست.

مسعود ریاحی
@masoudriyahi
#عکس_کاوه_گلستان
Forwarded from عکس نگار
"مرگ پیش از موعد"
(عکس ضمیمه شده را مشاهده کنید)

@absurdmindsmedia
#مسعود_ریاحی : گورخواب در بسترِ مرگِ پیش از موعد رسیده‌اش میخوابد؛ او پیش از آنکه بخواهد زنده زنده در گور بمیرد، از زندگانی‌اش استعفا كرده است و در هراسِ ساکنینِ شهر از مرگ، خوابیده است. او از خوابیدنِ در بسترِ مرگ نمی‌هراسد زیرا پیش از آنکه در گور برود، بارها در جای جایِ شهر مرده است و ما نیز مرگ او را نادیده گرفته‌ایم.
او با آخرین شمایل زندگانی وداع کرده است و در آینده قطعی همگان، غریب و حیران خوابیده است تا مگر هراسِ ما از مرگ موجب دیده شدنش شود. گورخوابان تصویر مرگشان را نیز به ماجرایشان وارد کرده‌اند تا مگر شهر خفته بیدار شود و به تماشای این ماجرا بنشیند. شهری که سال‌هاست شرایطی را به وجود آورده تا محصولات اینچنینی را بشود در جای‌جای خیابان‌ها و پل‌ها و جوی‌های آب مشاهده کرد.
شهر و مسئولان آن فقر و اعتیاد و شرایط به وجود آورنده آنها را انکار کرده‌اند؛ همچون بسیاری از نیازهای اولیه ساکنین که مدام سرکوب شده است و از آنجا که آنچه سرکوب و رانده شود از بین نمی‌رود، در شکلی دیگر و در موقعیتی دیگر ظهور کرده است تا بودنش را به رخ بکشد؛ اما این بار با تصویری همجوار با مرگ، تصویر قطعی آینده همگان تا مگر این هراس موجب شود، رسمیت یابند. گورخواب آخرین دارایی اش(جان) را در گور برده تا مرگ را به سخره بگیرد، چراکه "زندگانی" سالهاست او را به سخره گرفته است. گور خواب تهی کردن مرگ از هرگونه معنای نمادینش است.
دست همه ساکنین و مسئولان و... شهر در این خاکسپاری پیش از موعد آلوده است؛ حتی همین دست‌هایی که حالا دارند از آنان می‌نویسند و کم نوشته‌اند؛ خیلی کم.

مسعود ریاحی
@masoudriyahi
2024/09/30 06:10:58
Back to Top
HTML Embed Code: