كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سحر نزدیک است
مرتضی کیوان هاشمی
@masoudkhademrezaeian
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سحر نزدیک است
مرتضی کیوان هاشمی
@masoudkhademrezaeian
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطره ای مربوط به امام موسی صدر
فرزند ایت الله بروجردی :
ما حق هتک ( بی احترامی ) هیچ انسانی را نداریم
@masoudkhademrezaeian
فرزند ایت الله بروجردی :
ما حق هتک ( بی احترامی ) هیچ انسانی را نداریم
@masoudkhademrezaeian
امروز سر خانه تکانی فهمیدم
چقدر جهاز مادرم پیر شده
لب بیشتر استکان ها
پر زده اند
قاشق و چنگال ها
خسته از رفاقتی دیرین
هر کدام به کنجی سر خود
را گرم کردند و دیگر ذوق
سفره را هم ندارند
پشت کمد درآمده
با چسب
صدای داد و فریادش را خفه کردند
پهلوی یخچال زخم و خمیده است
ولی با این حال
زیر پاهایش روزنامه گذاشته قدش
به پنجره برسد
و اجاق را از حسادت و افسوس
بیشتر بسوزاند
اجاقی که با سرفه چای می سازد و
نیمه جان غذا را گرم نگه می دارد
اینجا
تنها
پرده ها حال و روز خوبی دارند
نمی دانم کاسه داشت به کتری می گفت
یا میز با خودش زمزمه می کرد
هر چه بود یکی می گفت
ما هم جای پرده این قدر
رقصیده بودیم
جوان می ماندیم
کنار پنجره می روم
راست می گویند
مادرم همیشه شیشه های خانه را
عزیز می داند
برایشان گلدان می گذارد
گاهی هم سیب یا انار
کنجی که در آن زیاد انتظار پدرم را کشيده
پدری که سال هاست یک دل سیر کفش نپوشیده و راه نرفته
آه
هیچ چیز این خانه تکانی را
دوست ندارم
ما داریم
هر سال
به اجبار
ذره ای از جهاز مادرمان را
دور می ریزیم
و این برای خانه غم سنگینی ست
زنی که با ترانه لیوان می چید
با ترانه قاشق ها را می شمرد
و با ترانه آب به گلوی گلدان ها می ریخت
حالا رفته رفته
یکی یکی
خاطراتش را سر کوچه می گذارد
زنی که امروز فقط یک لحظه
خنده اش را دیدم
آن هم وقتی بعد یک سال
دوباره اولین نامه ی عاشقانه ی پدر را
لای عکس های آن موقع پیدا کرد
نامه ای که به جای سلام و احوال پرسی
با زیبا جان دوستت دارم شروع شده است...
@masoudkhademrezaeian
چقدر جهاز مادرم پیر شده
لب بیشتر استکان ها
پر زده اند
قاشق و چنگال ها
خسته از رفاقتی دیرین
هر کدام به کنجی سر خود
را گرم کردند و دیگر ذوق
سفره را هم ندارند
پشت کمد درآمده
با چسب
صدای داد و فریادش را خفه کردند
پهلوی یخچال زخم و خمیده است
ولی با این حال
زیر پاهایش روزنامه گذاشته قدش
به پنجره برسد
و اجاق را از حسادت و افسوس
بیشتر بسوزاند
اجاقی که با سرفه چای می سازد و
نیمه جان غذا را گرم نگه می دارد
اینجا
تنها
پرده ها حال و روز خوبی دارند
نمی دانم کاسه داشت به کتری می گفت
یا میز با خودش زمزمه می کرد
هر چه بود یکی می گفت
ما هم جای پرده این قدر
رقصیده بودیم
جوان می ماندیم
کنار پنجره می روم
راست می گویند
مادرم همیشه شیشه های خانه را
عزیز می داند
برایشان گلدان می گذارد
گاهی هم سیب یا انار
کنجی که در آن زیاد انتظار پدرم را کشيده
پدری که سال هاست یک دل سیر کفش نپوشیده و راه نرفته
آه
هیچ چیز این خانه تکانی را
دوست ندارم
ما داریم
هر سال
به اجبار
ذره ای از جهاز مادرمان را
دور می ریزیم
و این برای خانه غم سنگینی ست
زنی که با ترانه لیوان می چید
با ترانه قاشق ها را می شمرد
و با ترانه آب به گلوی گلدان ها می ریخت
حالا رفته رفته
یکی یکی
خاطراتش را سر کوچه می گذارد
زنی که امروز فقط یک لحظه
خنده اش را دیدم
آن هم وقتی بعد یک سال
دوباره اولین نامه ی عاشقانه ی پدر را
لای عکس های آن موقع پیدا کرد
نامه ای که به جای سلام و احوال پرسی
با زیبا جان دوستت دارم شروع شده است...
@masoudkhademrezaeian
دیوار نوشته
خداوند امر میکند امانت ها را به صاحبانش بازگردانید
کسی زیرش نوشته
بازگردان به من قلبم را
@masoudkhademrezaeian
خداوند امر میکند امانت ها را به صاحبانش بازگردانید
کسی زیرش نوشته
بازگردان به من قلبم را
@masoudkhademrezaeian
یخی که عاشق خورشید شد
زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛
تکه یخی کنار سنگی بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛
از میان شاخه های درخت، نوری را دید
با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت: سلام خورشید...من تابحال دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟
خورشید گفت: سلام، اما…
یخ با نگرانی گفت: اما چه؟
خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی،
باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم
اگر من باشم، تو نیستی! می میری، میفهمی؟
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی؟!
چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی؟!
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛
یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛
از جای یخ، جوی کوچکی جاری شده بود
چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید...
هر جا که خورشید می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد،
گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است…
@masoudkhademrezaeian
زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛
تکه یخی کنار سنگی بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛
از میان شاخه های درخت، نوری را دید
با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت: سلام خورشید...من تابحال دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟
خورشید گفت: سلام، اما…
یخ با نگرانی گفت: اما چه؟
خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی،
باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم
اگر من باشم، تو نیستی! می میری، میفهمی؟
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی؟!
چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی؟!
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛
یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛
از جای یخ، جوی کوچکی جاری شده بود
چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید...
هر جا که خورشید می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد،
گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است…
@masoudkhademrezaeian
می توانم تاریکی جهان را
تحمل کنم
فقط یک نشانی ساده می خواهم
شفاخانه خوابْ زدگان این کرانه
کجاست؟
من
درمان آورده ام بسیار
هم برای بی راه آمدگانی
که نه مردن را دوست می دارند
نه تحمل چیزی که زندگی ست
من راه دیگری ندیده ام جز این
که علایق عشق را
آهسته از آسمان گرفته
به خانه شما بیاورم
من شفاها آورده ام از امید و
از احتمال
تا درد بچینم از شما و
چراغ بگیرانم به بالای گهواره ها.
سیدعلی صالحی
یکم فروردین
زاد روز سید علی صالحی
@masoudkhademrezaeian
تحمل کنم
فقط یک نشانی ساده می خواهم
شفاخانه خوابْ زدگان این کرانه
کجاست؟
من
درمان آورده ام بسیار
هم برای بی راه آمدگانی
که نه مردن را دوست می دارند
نه تحمل چیزی که زندگی ست
من راه دیگری ندیده ام جز این
که علایق عشق را
آهسته از آسمان گرفته
به خانه شما بیاورم
من شفاها آورده ام از امید و
از احتمال
تا درد بچینم از شما و
چراغ بگیرانم به بالای گهواره ها.
سیدعلی صالحی
یکم فروردین
زاد روز سید علی صالحی
@masoudkhademrezaeian
زیبای من!
از ...بیروت... برایت می نویسم!
باران چون معشوقه یی قدیمی
از سفری دور باز آمده است!
از قهوه خانه ی کنار دریا برای تو می نویسم!
چه قدر به تو محتاجم!
هنگامی که فصل گریه می رسد،
چه قدرها که باید پی دستانت بگردم
در خیابان های شلوغ خیس...
عشق عظیمم!
از رستورانی برایت می نویسم
که در مجله ی سفید ماسه
پیدایش کردیم!
میزها با من قهرند
و صندلی ها از من می گریزند!
خاطراتم برباد رفته و
به فراموشی دچار شده آم!
صندلی مجاور
که روزی بر آن نشسته بودی
مرا کنار می زند
از صندلی ام
نشانی تو را می خواهد...
در گریه می نویسم!
نامه نوشتن برای آن که دوستش داریٍ،
چه دشوار است!
نزار قبانی
@masoudkhademrezaeian
از ...بیروت... برایت می نویسم!
باران چون معشوقه یی قدیمی
از سفری دور باز آمده است!
از قهوه خانه ی کنار دریا برای تو می نویسم!
چه قدر به تو محتاجم!
هنگامی که فصل گریه می رسد،
چه قدرها که باید پی دستانت بگردم
در خیابان های شلوغ خیس...
عشق عظیمم!
از رستورانی برایت می نویسم
که در مجله ی سفید ماسه
پیدایش کردیم!
میزها با من قهرند
و صندلی ها از من می گریزند!
خاطراتم برباد رفته و
به فراموشی دچار شده آم!
صندلی مجاور
که روزی بر آن نشسته بودی
مرا کنار می زند
از صندلی ام
نشانی تو را می خواهد...
در گریه می نویسم!
نامه نوشتن برای آن که دوستش داریٍ،
چه دشوار است!
نزار قبانی
@masoudkhademrezaeian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عمو نوروز
با صدای شهرام ناظری
موسیقی تهمورس پورناظری
و شعری از پوریا سوری
آی عمو نوروز
حال خوشت کو
داریهْ دمبکِ
عاشقکشت کو
کو دینگو دینگِ
شمسالعماره
ببین دلیرو
که لالهزاره
آی عمو نوروز
دردا رو ببین
دستِ خالیِ
مردا رو ببین
هر طرف میری
راهمون بسته
انگار خدا هم
چشاشو بسته
آی عمو نوروز
آی عمو نوروز
چشامون پر غم
دلامون پرسوز
آی عمونوروز
دلامون خستهس
آی عمونوروز
راهمون بستهس
روزامون ابری
شبامون بیماه
پاییزا بلند
باهارا کوتاه
گیسِ سفیدِ
زنارو ببین
حسرتامونو
دردارو ببین
دردا رو ببین
دردا رو ببین
دستِ خالیِ
مردا رو ببین
آی عمو نوروز
ما شکستهایم
خیلی خستهایم
دست بستهایم
به ما نظر کن
شبو سحر کن
خورشیدو بیار
عشقو خبر کن
آی عمو نوروز
فکر چاره کن
فکر این دل
پاره پاره کن
@masoudkhademrezaeian
با صدای شهرام ناظری
موسیقی تهمورس پورناظری
و شعری از پوریا سوری
آی عمو نوروز
حال خوشت کو
داریهْ دمبکِ
عاشقکشت کو
کو دینگو دینگِ
شمسالعماره
ببین دلیرو
که لالهزاره
آی عمو نوروز
دردا رو ببین
دستِ خالیِ
مردا رو ببین
هر طرف میری
راهمون بسته
انگار خدا هم
چشاشو بسته
آی عمو نوروز
آی عمو نوروز
چشامون پر غم
دلامون پرسوز
آی عمونوروز
دلامون خستهس
آی عمونوروز
راهمون بستهس
روزامون ابری
شبامون بیماه
پاییزا بلند
باهارا کوتاه
گیسِ سفیدِ
زنارو ببین
حسرتامونو
دردارو ببین
دردا رو ببین
دردا رو ببین
دستِ خالیِ
مردا رو ببین
آی عمو نوروز
ما شکستهایم
خیلی خستهایم
دست بستهایم
به ما نظر کن
شبو سحر کن
خورشیدو بیار
عشقو خبر کن
آی عمو نوروز
فکر چاره کن
فکر این دل
پاره پاره کن
@masoudkhademrezaeian