Telegram Web Link
نظام سلطنت قدمایی ایران؛ مطلقه یا استبدای؟!؟

✍️ داود الهی، دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه شهید بهشتی، ۱۲ دی ۱۴۰۲

از حیث نظری و مشروعیت در نظام سنتی ایران پادشاه دارای عالی‌ترین منصب قدرت سیاسی مشروع بود؛ البته از لحاظ نظری قدرت پادشاه جز به سنت‌ها و اصول اخلاقی مذهبی و انعطاف‌پذیر، به قدرت دیگری محدود نبود. و همه مقامات زیر دست در واقع نه صاحب حق و عنوان، بلکه برخوردار از لطف و عطیه سلطان می‌شدند. از همین رو می‌توان گفت که تاریخ اجتماعی ایران اغلب میان نوعی استبداد و «فئودالیته غیر رسمی» در نوسان بود. در دوران نیرومندی قدرت مرکزی مثل دوران صفویه نظام ارضی بروکراتیک به زیان نوعی تفرق فئودالی گسترش می‌یافت. در این دوران ایجاد ارتش قزلباش و سپس شاهسون طبعاً موجب تقویت چنان نظامی شد؛ روی هم رفته در توصیف نظام سیاسی قدیم ایران می‌توان گفت: که آن نظام از حیث ساختار قدرت نوعی حکومت ملوک‌الطوایفی متمایل بر تمرکز بود و از حیث شیوه اعمال قدرت ( علی‌رغم وجود برخی محدودیت‌های عرفی، سنتی، مذهبی) استبدادی و یا پاتریمونیالی بود، نه یک نظام سیاسی مطلقه که مبتنی بر تمرکز و انحصار منابع قدرت بوده باشد؛ از این‌رو نظام سیاسی سنتی ایران خودکامه و استبدادی بود، اما مطلقه نبود.
شاه در نظام سلطنت قدمایی ایران اگر می‌خواست نیز توان اعمال قدرت مطلقه را نداشت.

نمونه‌های زیادی از این بیچارگی شاه در اعمال یک قدرت تام و تمام را می‌توان در لابلای متون تاریخی ایران در دوران میانه متقدم و حتی در کل تاریخ میانه ایران یافت‌.  برای نمونه بیهقی در مناسبت‌های مختلف در دوران حکومت سلطان مسعود به ناتوانی مسعود در اعمال قدرت مطلقه اشاره دارد چنانکه در ص ۳۴۵ در ذیل حوادث مربوط به آغاز سال ۴۲۴ه.ق در بیان کینه‌کشی‌های خواجه احمد حسن میمندی در پایان دوران وزارت و بیماری منجر به وفات او می‌نویسد: « ... دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد، نالانی سخت قوی، که قضای مرگ آمده بود . به دیوان وزارت نمی‌توانست آمد و به سرای خود می‌نشست و قومی را می‌گرفت و مردمان او را می‌خاییدند. و بوالقاسم کثیر را که صاحبدیوانی خراسان داده بودند درپیچید و فراشمار کشید و قصدهای بزرگ کرد چنانکه بفرمود تا عقابین و تازیانه و جلاد آوردند و خواسته بود تا بزنند، او دست با استادم زد و فریاد خواست ....»
در ادامه بیهقی متذکر می‌شود که گرچه بوالقاسم کثیر بی‌گناه بود ولی حتی سلطان مسعود نیز توان این را نداشت که در جایگاه یک سلطان، او را از چنگال کینه‌کشی وزیر نجات دهد و تنها کاری که می‌توانست انجام دهد این بود که با یاری بونصر مشکان این بلا را از سر بوالقاسم کثیر رفع کند:« .... امیر چون بر این واقف شد فرمود تو که بونصری به بهانه عیادت نزدیک خواجه بزرگ رو تا عبدوس براثر تو بیاید و عیادت برساند و از ما آنچه باید کرد در این باب بکند ....»
وساطت دبیر دیوان رسایل البته مسبوق به سابقه بود چنانکه پیشتر در خصوص بوبکر حصیری نیز همین کار را کرده بود.

باری، سلطان در تاریخ میانه ایران و حتی تا دوران مشروطیت هرگز موفق به تجمیع منابع اعمال قدرت سیاسی نبوده است تا بتوان برای سلطنت او از عنوان «مطلقه» بهره برد. بلکه سلطان در کنار سایر اعضای ائتلاف قدرت، ملزم به رعایت اصولی است که بقای سلطنت بسته به رعایت آن‌ها است.

منابع:
- موانع توسعهٔ سیاسی در ایران، حسین بشیریه، انتشارات گام نو ،ص ۳۵-۷۰
- تاریخ بیهقی، ابوالفضل محمدبن‌حسین بیهقی، مقدمه، تصحیح، تعلیقات محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، ج۱، چاپ ششم، ص ۳۴۴- ۳۴۹
داروین در عهد قاجار

به‌تازگی کتاب داروین در عهد قاجار با مقدمه و تصحیح محمد معصومی و به همت نشر کرگدن منتشرشده است. این کتاب دربردارنده‌ی سه رساله‌ی فارسی قاجاری درباره‌ی نظریه‌ی تکامل داروین است. اولین رساله از محمدعلی سنقری حائری  با نام مرآت العقل است که تا شوال ۱۳۳۰ ق. نوشته شده است. گمان می‌رود این کتاب قدیمی‌ترین رساله‌ی فارسی باشد که عالمی شیعی در ایران نوشته و در آن نام داروین و اصول چهارگانه‌ی نظریه‌اش ذکر شده است. سنقری نقدی کلامی به اندیشه‌های داروین دارد و با نقل از کتاب‌های اسدآبادی و حسین جسر می‌کوشد افکار مادّی را از منظری عقلی نقد کند. تنقید مقاله‌ی دارونیست‌ها اثر سیداسدالله خارقانی دومین رساله در این کتاب است. این رساله‌ی نسبتاً مختصر رویکردی جدلی دارد و بیشتر به نظریه‌ی داروین درباره‌ی انسان‌ها می‌پردازد.
داروین و حکمای مشرق زمین، یا سردارنامه، به قلم میرزا عنایت‌الله دستغیب شیرازی سومین رساله‌ی این کتاب است که در شیراز، به سال ۱۳۴۲ ق، چاپ سنگی شده است. از مدعیات نویسنده‌ی آن است که نظریه‌ی داروین را می‌توان در کتاب‌های رازی، حکمای مسلمان، ازجمله ملای رومی، ملاصدرا، ابوعلی مسکویه‌ رازی، ملاهادی سبزواری و دیگران، بازجست؛ و این یعنی داروین مطلب تازه‌ای به جهان علم عرضه نکرده است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه ۱۷ بهمن ساعت ۱۶ به نقدوبررسی کتاب «داروین در عهد قاجار» اختصاص دارد که با حضور امیرمحمد گمینی و محمد معصومی در مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود و ورود برای علاقه‌مندان آزاد است.
@Bookcitycc
Forwarded from نور سیاه
نامه‌ای تاریخی از استاد عباس زریاب خویی

در شمارۀ ۶۳ اندیشهٔ پویا سندی مهم منتشر شده است. نامۀ عباس زریاب به هیئت تجدید نظر دانشگاه تهران. انقلاب که شد زریاب را بازنشسته کردند. حقوق استاد فقید مدتی پرداخت می‌شد تا اینکه سال ۱۳۶۰ ایشان را از دانشگاه اخراج کردند و حقوقش هم قطع شد.

زریاب را به عضویت در تشکیلات فراماسونری متهم کردند. اتهامی که سندش کتاب کذایی فراموشخانه و فراماسونری در ایران تألیف اسماعیل رائین علیه‌ ما‌ علیه بوده است (ج۳، ص۳۱، ۶۵۷،۵۴۴). زریاب در این نامه می‌گوید: آقایان انقلابی و مسلمان! به موازین شرع و قانون پایبند باشید. اصل بر برائت و بیّنه بر مدعی است. اتهام را باید با سند ثابت کنید. آنچه در کتاب رائین آمده سند محکمه‌پذیر نیست. خود رائین هم حرفش را پس گرفته است.
در آخر هم با استفاده از قرآن نوشته غم و شکایتش را به خدا می‌برد. که خدا روزی‌رسان است و روزی را بر هر کس که بخواهد گشایش می‌دهد یا تنگ و فروبسته می‌دارد. ای شمایان! سرخوش نباشید که دنیا به کام شما رفته و بر زندگی و آبروی مردم مسلط شده‌اید. این‌ها می گذرد و اعتباری ندارد. اصل آخرت است. اصل قضاوت تاریخ است. اصل داوری داور زمان است.

تاریخ داوری خود را کرده است. استاد بی‌همتا مثل زرّ ناب از بوتۀ ایام بی‌غش برآمده است. مثل آفتاب می‌درخشد. همان قومی که از دانشگاه اخراجش کردند، به او جایزۀ کتاب سال دادند. در صداوسیما برایش بزرگداشت گرفتند. این یعنی آن تهمت‌ها که به او زدند به کردار بازی بوده است.

حقوق زریاب را بریدند و استاد یگانهٔ روزگار، برای گذران معاش، پیرانه‌سر، مجبور شد به بچه‌مدرسه‌ای‌ها درس بدهد و برای دراهم معدود حق‌التألیف، روضة‌الصفا را تجدید تحریر کند. خاتمت شاهنامه‌شناس بزرگ شد مثل خاتمت فردوسی. به مردمی که جهان سخت ناجوانمرد است.

زریاب نمونهٔ ایران‌دوستیِ معتدل و خردمندانه و پخته و علمی است. از مصاحبانش شنیده‌ام که خلق و خویش عظیم‌تر از فضل و دانش عظیمش بوده است؛ روزگار حقیر شیرین‌عقل نتوانست استاد بزرگ را تلخ و کوچک کند. تا دم مرگ مهربان و مهرآئین و فروتن ماند. ایران‌دوست و مردم‌دوست ماند. با دل خونین لب خندان آورد.

حکیما بخردا رادا به دانایی که می‌شاید
اگر بر ناتوانی‌های این خردان ببخشایی

متن نامهٔ تاریخی استاد عباس زریاب را بخوانید:

«هیئت محترم تجدیدنظر دانشگاه طهران
در پاسخ مرقومه مورخ ۱۱/۱۲/۱۳۶۱ با شمارۀ۶۹۴ ه.ت که در آن مرا به «عضویت در تشکیلات فراماسونری» متهم داشته‌اید، معروض می‌دارد:
۱.همچنانکه بارها در نامه‌های اعتراضیهٔ خود به دانشگاه طهران اظهار داشته‌ام من در تشکیلات فراماسونری عضو نبوده‌ام و این معنی را به شدت تکذیب می‌کنم.

۲. دلیل اتهام را تأیید «مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران» ذکر فرموده‌اید. حاشا که انقلاب اسلامی که خود را منبعث از اسلام و مجری احکام اسلامی می‌داند، چنین اتهام بی‌مأخذی را تأیید کند. لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بأنفسهم خيرا وقالوا هذا إفک مبين [نور/۱۲]. مسلمان واقعی کسی را بی‌جهت متهم نمی‌سازد. آن چه سندی است که من به موجب آن متهم به عضویت در تشکیلات مذکور هستم؟

۳.اگر مقصود از سند کتاب فراماسونری در ایران تألیف اسماعیل رائین است باید بگویم که کتاب مذکور نه بر اساس موازین شرع اسلام و نه بر مبنای قوانین عرفی و دادرسی «سند» قانونی محسوب نمی‌شود. هر آنچه در آن هست اتهام است و اتهام باید با دلیل و مدرک ثابت شود. و لولا إذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا أن نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم [نور/۱۶].

۴.إن جاءكم فاسق بنباء فتبينوا [حجرات/۶]. این دستور اسلام است. اگر او [=رائین] را عادل می‌دانید شهادت عدل واحد در مورد اتهام ارزشی ندارد و شهادت عدلين لازم است. آن شاهد عادل دیگر کجاست؟

۵. اگر او را عادل می‌دانید و شهادت عدل واحد را می‌پذیرید باید بگویم که او از شهادت خود رجوع کرده است و اتهام مذکور را در روزنامهٔ رویداد (مورخ ۲۰/ ۵/ ۱۳۵۸) و در روزنامهٔ بامداد (مورخ ۱٠/ ۶/ ۱۳۵۸) تکذیب کرده است و من فتوکپی تکذیب‌نامۀ او را در روزنامهٔ بامداد که در صفحۀ ۹ شمارۀ مذکور چاپ و منتشر شده است، برای شما می‌فرستم. هر دو شماره در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است. اگر مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهمت‌نامه‌ای را به عنوان سند اتهام نگاه می‌دارد، باید تکذیب‌نامه را هم جزء اسناد داشته باشد.

۶.اما اگر بنا بر قبول اتهام مدعیان و ردّ تظلّم و دادخواهی متهمان است و اگر بنا بر این است که قول مدّعی را بدون بیّنه بپذیرد و قول منکِر و یمین او را نادیده بگیرند باید بگویم: فالي الله المشتکی. انما أشكو بثي وحزني الى الله [یوسف/۸۶: درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان می‌گذارم]. الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و فرحوا بالحياة الدنيا و ما الحياة الدنيا في الآخرة إلا متاع [ رعد/۲۶].
عباس زریاب».

https://www.tg-me.com/n00re30yah
▪️امروز سالروز درگذشت عباس زریاب‌ خویی است (۱۴ بهمن ۱۳۷۳ش).

🔹ذکر جمیل استاد زریاب خویی در نامهٔ استاد سیّد جلال‌الدین آشتیانی(د.۱۳۸۴ش) به استاد هادی عالم زاده:

«باسمه تعالی
دوست بسیار عزیزم، دانشمند بزرگوار، جناب آقای دکتر عالم‌زاده ادام الله تعالی و توفیقه
بعد از عرض ارادت و سلام نامۀ جناب دکتر شریعتمداری تقدیم می‌شود. اگر صلاح دانستید که برخی از عبارات را عوض نمایید یا ماشین فرمایید کاغذی را امضا کرده‌ام که تقدیم می‌شود. جناب آقای دکتر ابراهیمی و جناب آقای سید کاظم موسوی بجنوردی را سلام می‌نمایم. خدمت حضرت استاد بزرگوار آقای دکتر عباس زریاب خویی-ادام الله افاداته- سلام حقیر را ابلاغ فرمایید. همۀ اخلاق و روحیۀ یک نفر مسلمانی که امیر مومنان بپسندد در دکتر زریاب هست: حیا و نجابت و صفا و علوّ طبع و بی‌اعتنایی به چیزهایی که خیلی صاحبان داعیه آن را برای خود «مقام» می‌دانند.

سید جلال‌الدین آشتیانی

[بعدالتحریر]
واقعاً سعادت و شقاوت ذاتی است و عوامل خارجی زیاد تاثیر چشمگیر ندارد، ولی مکمل باید به حساب بیاید.
« یک اهل دل از مدرسه بیرون نیامد/ ویران شود این مدرسه دارالجهل است».
اقداماتی از طریق دانشجویان و عوامل دیگر شده است. نتیجه عرض خواهد شد».

📚عالم‌زاده، هادی، «کسب جمعیت در میان جمع»، زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم استاد سید جلال‌الدین آشتیانی، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۴، ص ۱۸۵.

🆔 www.tg-me.com/HistoryandMemory
Forwarded from شفیعی کدکنی


@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ


یادداشت #محمدرضا_شفیعی_کدکنی دربارهٔ استاد #عباس_زریاب_خویی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش اول

دریغا زریاب
و دریغا فرهنگ ایرانی!


اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟ 
شریف رضی


۱- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه می‌توانم گفت، در این راسته بازار مدرک‌فروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاه‌های فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش می‌دانند. کفاهُم جَهلُهُم!

اگر از همه رشته‌های دانش زمان بی‌خبرم، اما، در کار خویش خبره‌ام و می‌دانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر می‌برد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکه‌گیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!

در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان می‌دهد و از سوی دیگر نسخه‌برداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه می‌توان گفت، جز اینکه بگویم:

دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!

در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمی‌آیند و دولت، با ساده‌لوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات می‌کند و چندان بی‌خبر است که این رتبه‌های کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی می‌کند، چه می‌توانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!

نمی‌گویم او واپسین بود، ولی در میان واپسین‌ها، بی‌گمان، برجسته‌ترین بود، برجسته‌ترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطه ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق می‌ورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغرب‌زمین می‌گذرد در حوزه پژوهش‌های ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.

زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانه‌ای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خوانده‌ها و دانسته‌های خویش، منظومه‌ای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.


به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابن‌سینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنه» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالی‌ترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که درباره گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن می‌گوید سخنش از ژرف‌ترین سخن‌ها باشد؟

به ‌راستی دیگر، در کجای ایران می‌توان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آن‌چنان حضور ذهن شگفت‌آور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجاب‌انگیز؟ به‌راستی که درمانده‌ام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!

#دریغا_زریاب
نامه عباس زریاب خویی به شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۶۰
در این نامه زریاب اندکی از وضع رنج آور خود پس از تصفیه از دانشگاه را برای مسکوب شرح داده
مسکوب نامه را در کتاب روزها در راه منتشر کرده است.
نامه عباس زریاب خویی به شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۶۰

۶۰/۱/۱۰

دوست گرامی
نامه ای که از شهر “ولتر” و “رنان” به بلاد شیخان و حنبلیان زمان فرستاده بودید رسید. به قول خاقانی تحیّتی بود از خیرالبلاد و اطيبها الی شر البلاد و اوحشها. خیلی خوشحال شدم که کارتان به سامانی رسده و مشغول شده‌اید.

خوشا به حالتان که در زبده و خلاصة بلاد عالم یعنی پاریس با زبده‌ترین اشخاص همکاری دارید. هذا هي الجنة التی کنتم بها توعدون. به قول آن هندی: اگر فردوس بر روی زمین است، همین است و همین است و همین است.

ما هم در این دوزخ روزگاری می‌گذرانیم. جسما و روحا در غربتیم. غربتی که نه غربی است و نه شرقی. مثل موجوداتی که جاذبه ای بر آنها وارد نیست و در فضا معلق هستند. ما نیز احساس بی‌چارگی و بی‌وزنی می‌کنیم و به فضا نرفته فضانورد شده‌ایم؛ آنچه معاش است بسته به موئی است که هر دم، دمِ تیزِ شمشیر بازسازی و پاکسازی بر سرش ایستاده است.

معادی هم که امید دهنده باشد نداریم، مانند یهود فقیر خسرالدنيا و الآخرة ذلک هو الخسران المبين. می‌گفتیم و به خود نوید می‌دادیم که در دوران تقاعد به کنجی می‌نشینیم و به گفته حافظ جز صراحی و کتاب، یار و ندیم نمی‌گیریم. اما آنچه صراحی است، شکسته است و کتاب‌ها نیز در معرض تهدید آب و آتش نشسته است.
گوشه گرفتم ز خلق و فایده‌ای نیست، گوشه چشمش بلای گوشه‌نشین است.

گاهی ندای ظریفی به گوش می‌رسد که چون سرآمد دولت ایام وصل بگذرد ایام هجران نیز هم. اما من ایام وصل نداشتم و همان ایام برای من مانند شبهای هجران تیره بود! به جهنم! سرتان را چرا درد بیاورم. روزگار همین بوده است و خواهد بود. این دم را که دوستی سلام صفایی از راه وفا فرستاده خوش بدارم و خود را به یاد دوستان باخبرِ دور، از دشمنان بی‌خبرِ نزدیک، دور سازم.

سلام به همه آن دوستان برسان و چو با حبیب نشستی و باده پیمودی، بیاد آر حریفان باده پیما را.
ایام به کام و دوران عزت مستدام بوده باشد.
قربانت

@qadahha
احمد شکرچی از دانشگاه بهشتی اخراج شد

دکتر #احمد_شکرچی، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه بهشتی با انتشار مطلبی از دریافت نامه پایان رابطه قراردادی از سوی هیات جذب دانشگاه و عدم تمدید قرارداد همکاری با او و اخراج خود خبر داد.
بر اساس گزارش خبرنامه امیرکبیر، او یکی از امضاکنندگان بیانیه بیش از ۲۰۰ نفر از اساتید و مدرسین دانشگاه‌ها در محکومیت بازداشت دانشجویان و ضرورت آزادی هرچه سریع‌تر آن‌ها در جریان خیزش اعتراضی زن، زندگی، آزادی بود که به نحو ظالمانه‌ای توسط مسئولان دانشگاه اخراج شد.
گفته می‌شود، وضعیت تدریس و حقوق مالی این استاد دانشگاه از ترم تحصیلی گذشته برای مدت طولانی معلق و قطع شده بود.
چنین اقدامات غیرانسانی و تسویه‌حساب‌های سیاسی و اخراج اساتید نمونه با هدف هراس‌افکنی در فضای دانشگاه و یکدست‌سازی مراکز علمی و جذب افراد همسو با حکومت از نظر مردم و دانشگاهیان محکوم است.

اینستاگرام
فیسبوک
تلگرام
توئیتر
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی

🆔@kampainhr
Forwarded from راهیانه
♦️«آقای شکرچی»♦️
(درباره‌ی اخراج احمد شکرچی از دانشگاه بهشتی)

▪️سال ۸۲ بود. درست می‌شود ۲۰ سال. عمری است به هر حال. آن زمان دانشجوی دکتری بود. دستیار فرامرز رفیع‌پور. و گل سرسبد گروه جامعه‌شناسی. پر انرژی، و در عین حال آرام. در کلاس مبانی جامعه‌شناسی که شاید مهم‌ترین درس گروه بود و فقط خود رفیع‌پور آن را درس می‌داد، نفر دوم کلاس بود. بعدتر، استاد درس مهم دیگرمان شد: تکنیک‌های خاص تحقیق و روش. معلم متفاوتی بود. یادم هست یک جلسه‌ی تمام، فقط نظرات دانشجویان در مورد شاخص‌های سنجش نابرابری را پرسید. با سؤال و جمعبندی نظرات خودمان را منظم کرد. تخته سیاه پر از نظرات خودمان شده‌بود. منظم و پربار اما. اینطور معلمی است. از آن‌ها که کتانی می‌پوشید، کوله داشت و نه داخل «جااستادی» که روی طاقچه‌ی سنگی کنار پنجره می‌نشست.

▪️دوست‌تر شدیم. در پایان‌نامه دکتری‌اش، دستیارش شدم: تضاد نخبگان در خاورمیانه. در و دیوار اتاقش نمودار بود و شکل و عدد و جدول. با سردردهای شدیدی که داشت، تا آخرین سلولش درگیر پژوهشش بود. سیر نمی‌شد. بین کتاب‌ها می‌خوابید و بلند می‌شد. سفر پشت سفر در خاورمیانه. مصاحبه پشت مصاحبه. و کار نشدنی را شدنی کرد.

▪️دوست‌تر شدیم. یک روز زنگ زد: «داریم میریم نجف برای کار روی بافت تاریخی شهر. هستی؟» معلوم بود که بودم! مگر می‌شد از دستش داد؟ با جمعی با صفا و پر از درد، با جمعی از دانشجویان ایرانی و عراقی معماری و جامعه‌شناسی، کوچه‌های تنگ و شلوغ و عزیز و از دست‌رفته‌ی نجف را گز کردیم. پرسشنامه پر کردیم. ترجمه کردیم. گزارش نوشتیم. وقف کار بود. وقف! دقتی که در کار میدانی از او دیدم و یاد گرفتم را در کمتر کسی در میدان دیده‌ام. و همچنان آرام. و مسلط به خود. حتی در لحظه‌های سخت.

▪️دوست‌تر شدیم. نمی‌دانم چقدر سفر رفتیم، چقدر کار مشترک کردیم. چقدر درد و دل کردیم. قهر کردیم. برگشتیم. به آغوش گرفتیم. اما همیشه احمد دیگران، برای من «آقای شکرچی» بود. معلمی که فرق می‌کرد. آدمی که وقف علم بود. به معنی واقعی کلمه برای دانشگاه ساخته شده بود. حتی گاهی این وقف بودن، برای منی که جامعه‌شناسی را انتقادی می‌فهمم و دوست دارم، بیش از حد پرهیزکننده و دامن‌برکشیده و مداراگر بود. اما هر چه بود، او تمام جهان‌ش، علم است. یک انسان ِ دانشگاهی به تمام معنا. لذت‌ش، دغدغه‌هایش، برنامه‌هایش و زندگی‌اش.

▪️شکرچی از جهاتی دیگر هم استثنایی است: من «فرزند خاورمیانه» صدایش می‌کنم. هستی جایی عجیب قرارش داده‌است: در تقاطع فرهنگ‌ها. آشنایی‌اش با فرهنگ و زبان عربی و شناخت عمیق و بی‌واسطه‌اش از جهان عرب، با هیچ جامعه‌شناس دیگری که شناخته یا شنیده‌ام قابل مقایسه نیست. زیستن‌اش در تقاطع سنت و مدرنیته، تربیتی که بین عمیق‌ترین لایه‌های فرهنگ حوزوی و سنتی با فرهنگ مدرن و روشنفکری تلفیق ایجاد کرده، از شکرچی یک استثنای شاید غیرقابل تکرار ساخته. جامعه‌شناسی برای فهم عمیق خاورمیانه. برای فهم موقعیت ما. چیزی که شاید به تعداد انگشتان دو دست هم نداریم‌ش.

▪️حالا چنین استثنای غریبی را از دانشگاه اخراج کرده‌اند. دست به دست هم داده‌اند تا کسی را که تمام وجودش وقف میدان علم بود، از خانه‌اش بیرون کنند. روزی که رفیع‌پور از بهشتی بازنشسته شد، گرچه چیز بزرگی از گذشته‌ی آنجا کم شد (از نقدهای جدی وارد به او می‌گذرم)، باز هم بهشتی، بهشتی بود. روزی که سهیلا شهشهانی و فریده ممتاز از بهشتی رفتند، چیز بزرگی از گذشته‌اش کم شد اما باز بهشتی، بهشتی بود. اما با رفتن شکرچی، برای من بهشتی فقط یک گذشته است. گذشته‌ای بی‌فردا. این را باید با بغض نوشت: مسأله حتی یک نفر نیست. با اخراج شکرچی، موفق شدند یک نهاد ریشه‌دار دیگر را بالاخره بخشکانند. یک درخت ِ هفتاد ساله، که ذره ذره با خون دل، با آزمون و خطا، با انباشت هزار هزار تجربه قد کشیده بود، در این طراحی ِ از بالا و هماهنگ، خشکانده شد. در مورد عامل درونی و عاملان‌ بیرونی‌اش که ماجرا مشخص است و توقع هیچ تغییری نیست. اما آن‌ها که به نظاره نشستند، سکوت کردند، ترسیدند و یاری کردند، عجب شب‌های سختی در پیش خواهند داشت. عجب وجدان‌های معذبی. چه کابوسی...
Forwarded from راهیانه
▪️«آقای شکرچی»، شکسته شده. این را به وضوح در صورتش می‌خوانم. داستان آسانی نیست. به روزی فکر می‌کنم که برای آخرین بار، آن پله‌های تمام‌ناشدنی گروه را پایین می‌رود و به تصویرهایی که از جلوی چشمش خواهند گذشت. ... اما شکرچی‌ها، مثل رضا امیدی‌ها و آرمان ذاکری‌ها، زخمی می‌شوند، اما خرد نمی‌شوند. زانو نمی‌زنند. زمین‌گیر نمی‌شوند. چیزی در آن‌ها هست که ذلت نمی‌پذیرد. و این آن چیزی است که ظالم، هرگز به لذت‌ دیدن‌اش نخواهد رسید. این را خودشان هم می‌دانند.

▪️حالا در راهروهای آن گروه، بدون شکرچی‌ها و ذاکری‌ها و امیدی‌ها، چیزی برای همیشه رفته‌است. روحی که با هیچ پول و قدرت و آیین‌نامه و عزل و نصبی، برنمی‌گردد. دیگر برق چشمی در چشم دانشجویی نخواهد بود. چیزی در آن خالی ِ ممتد، تولید نمی‌شود. شوری در آن کلاس‌ها نخواهد بود. پشت آن چشم‌های به ظاهر مطیع و زبان‌های در کام، هزار هزار «نه»، ذره ذره و در سکوت، تکثیر می‌شود. چیزهایی هست که قدرت و پول و زور، توان تولیدش را ندارد.

▫️پیشتر در مورد همین ظلم‌ها:
لذت عزت
دانشگاه رونده
آرمان
رستگاری گران‌قیمت

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#از_رنجی_که_میبریم|#دانشگاه|#ما
خَطابهٔ_غلامحسین_صَدیقی_به_مناسبت_دریافت_مقام_استاد_ممتاز_دانشگاه.pdf
114.9 KB
خطابهٔ غلامحسین صدیقی به مناسبت دریافت مقام استاد ممتاز دانشگاه تهران، هجدهم بهمن ۱۳۵۲

فرید اسدی دهدزی، پژوهشگر تاریخ

📌 این سخنرانی را، با ورود به لینک زیر بشنوید:👇👇
🔗https://m.youtube.com/watch?v=ct3nfgaBIrs
📔آیین نکوداشت استاد فرزانه دکتر عبدالرسول خیراندیش

سخنرانان:
#محمدعلی_اکبری
#مجتبی_تبریزنیا
#مسعود_جوادیان
#منصور_صفت_گل
#نصرالله_صالحی
#غلامحسین_زرگری_نژاد
#احمد_مسجدجامعی
#علیرضا_ملایی_توانی

🗓 دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 17

🏡 سالن فردوسی

🔹برنامه به صورت حضوری برگزار می گردد.

🔹ورود برای عموم آزاد و رایگان است.

💢انجمن ایرانی تاریخ💢

💢انتشارات نگارستان اندیشه💢

💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢

🆔 @iranianhht
🔸 فایل‌های صوتی و تصویری اولین همایش سالانه اتحادیه انجمن‌های علوم اجتماعی ایران - مسئولیت اجتماعی علم و نقش انجمن‌های علمی 

۹ و ۱۰ بهمن ۱۴۰۲

خانه اندیشمندان علوم انسانی

  ۱۰-  نشست اختتامیه
2024/09/28 05:27:38
Back to Top
HTML Embed Code: