This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند..
🌸🍃🌸🍃
آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند..
🌸🍃🌸🍃
🦋🌿🦋
صلح
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان میتراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبیناش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آنهنگام که زخمها
بر چهرهی جهان التیام یابد،
آنهنگام که چالهی بمبهای خورده بر تناش را درخت بکاریم،
آنهنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آنهنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آنهنگام،
درست آنهنگام
صلح است.
صلح
بوی غذای عصرگاهیست
صلح یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه میایستد
معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را میزند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره
معنیاش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشمها
با زنگولههای رنگ.
آری، صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح یعنی هنگامی که خوشهی گندم به خوشهی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی
تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی
مرگ جز اتاقی کوچک از قلبات را نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانهها
نشانی از سرور باشند.
هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر.
آری، صلح این است.
صلح
مشتهای گره کردهی مردمان است.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمیناش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تن خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیهی فقراتام
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری، صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالاش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
صلح
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان میتراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشمهایش
با سبدی میوه در دستهایش
با قطرات عرق بر جبیناش
که چون ترمهای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آنهنگام که زخمها
بر چهرهی جهان التیام یابد،
آنهنگام که چالهی بمبهای خورده بر تناش را درخت بکاریم،
آنهنگام که اولین شکوفههای امید
بر قلبهای سوخته در حریق
جوانه زند،
آنهنگام که مردهها بر پهلوهای خویش بغلطند و بیهیچ گلایهای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که خونشان بیهوده ریخته نشده،
آنهنگام،
درست آنهنگام
صلح است.
صلح
بوی غذای عصرگاهیست
صلح یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه میایستد
معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را میزند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره
معنیاش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشمها
با زنگولههای رنگ.
آری، صلح این است.
صلح
لیوان شیر گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار میشود از خواب.
صلح یعنی هنگامی که خوشهی گندم به خوشهی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی
تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی
مرگ جز اتاقی کوچک از قلبات را نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانهها
نشانی از سرور باشند.
هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر.
آری، صلح این است.
صلح
مشتهای گره کردهی مردمان است.
صلح
نان داغ بر میز جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمیناش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تن خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیهی فقراتام
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری، صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالاش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
فرهنگ یک درخت است؛
و بر این درخت میوهی سیاست یا اقتصاد
میروید.
منظور از فرهنگ هم تحصیلات دانشگاهی، یا تیراژ کتاب یا کسانی که تئاتر یا سینما میروند، نیست. فرهنگ یعنی درون ما ، و آنچه در بیرون است، تمدن می باشد.
در درون ما سه ساحت وجود دارد:
ساحت باورهای ما، ساحت احساسات و عواطف ما و ساحت خواسته های ما
تا وقتی باورهای ما صادق نباشد، احساسات و عواطف ما به جا نباشد و خواسته های ما معقول نباشد ما دچار مشکلات فرهنگی هستیم و امروز فرهنگ جامعه ی ما براساس این دیدگاه فرهنگ منحطّی است!
مصطفی ملکیان
و بر این درخت میوهی سیاست یا اقتصاد
میروید.
منظور از فرهنگ هم تحصیلات دانشگاهی، یا تیراژ کتاب یا کسانی که تئاتر یا سینما میروند، نیست. فرهنگ یعنی درون ما ، و آنچه در بیرون است، تمدن می باشد.
در درون ما سه ساحت وجود دارد:
ساحت باورهای ما، ساحت احساسات و عواطف ما و ساحت خواسته های ما
تا وقتی باورهای ما صادق نباشد، احساسات و عواطف ما به جا نباشد و خواسته های ما معقول نباشد ما دچار مشکلات فرهنگی هستیم و امروز فرهنگ جامعه ی ما براساس این دیدگاه فرهنگ منحطّی است!
مصطفی ملکیان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅سایهی زیبای زرافهها، بلندتر از خودشان درحال حرکت...
#هنر_تحمل_کردن_دیگران
#مهارت _روابط بین فردی ✅
🍀برای زندگی کردن در میان آدمیان،باید برای همه ،با هر خصوصیتی که دارند،هر قدر هم نا به هنجار باشد،حق وجود قائل باشیم و فقط می توانیم بکوشیم که از خصوصیاتشان بر حسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم ؛ اما نه می توانیم امیدی به تغییرشان ببندیم،نه چنان که هستند محکومشان کنیم!
🍀🍀این درست مصداق این مثال است که :« زندگی کن و بگذار زندگی کنند». اما این رفتار آن قدر که درست است،آسان نیست و آن کس سعادتمند است که از برخورد با بعضی از همنوعان،همیشه در امان باشد.
🍀🍀🍀هنر تحمل کردن انسانها را می توان با تحمل کردن اشیاء بی جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی شان با سرسختی سد راه ما می شوند،تمرینی که هر روز میسر است.وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم،می توانیم در مورد انسان ها نیز به کار گیریم.به این منظور،باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی جان،اگر مانع آزادی و فعالیت ما می شوند،به علت ضرورت ناگزیر طبیعتشان چنین تأثیری دارند.بنابراین،بر آشفته شدن در برابر چنین انسان هایی همان قدر احمقانه است که از سنگی که پیش پایمان می غلطد و راهمان را سد می کند،خشمگین شویم.
" آرتور شوپنهاور "
درباب حکمت زندگی📚
#مهارت _روابط بین فردی ✅
🍀برای زندگی کردن در میان آدمیان،باید برای همه ،با هر خصوصیتی که دارند،هر قدر هم نا به هنجار باشد،حق وجود قائل باشیم و فقط می توانیم بکوشیم که از خصوصیاتشان بر حسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم ؛ اما نه می توانیم امیدی به تغییرشان ببندیم،نه چنان که هستند محکومشان کنیم!
🍀🍀این درست مصداق این مثال است که :« زندگی کن و بگذار زندگی کنند». اما این رفتار آن قدر که درست است،آسان نیست و آن کس سعادتمند است که از برخورد با بعضی از همنوعان،همیشه در امان باشد.
🍀🍀🍀هنر تحمل کردن انسانها را می توان با تحمل کردن اشیاء بی جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی شان با سرسختی سد راه ما می شوند،تمرینی که هر روز میسر است.وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم،می توانیم در مورد انسان ها نیز به کار گیریم.به این منظور،باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی جان،اگر مانع آزادی و فعالیت ما می شوند،به علت ضرورت ناگزیر طبیعتشان چنین تأثیری دارند.بنابراین،بر آشفته شدن در برابر چنین انسان هایی همان قدر احمقانه است که از سنگی که پیش پایمان می غلطد و راهمان را سد می کند،خشمگین شویم.
" آرتور شوپنهاور "
درباب حکمت زندگی📚