Telegram Web Link
مکتبِ میرزایِ اصفهانی، انکارِ خلقت و ایجادِ جهان

نقد مکتب تفکیک_قسمت اول

@madraseh_kalam || اینستاگرام
مکتبِ میرزایِ اصفهانی، انکارِ خلقت و ایجادِ جهان

نقد مکتب تفکیک_قسمت اول

بر همگان آشکار است که مسئله ایجاد و آفرینشِ جهان از ضروریات اسلام بلکه ضرورتِ تمامی ادیانِ ابراهیمی و سنتِ پیامبران الهی میباشد. و در مقابلِ این دیدگاه، سایر مکاتبِ فکری مانند فلسفه و عرفان بر ازلیتِ وجودِ جهان معتقد بوده و مخلوقات را نه مجعول و ایجاد شده توسط خداوند، بلکه ظهورات و ترشحاتِ ذات او میدانند. شگفت اینکه در دورانِ معاصر یکی از علمایِ منادیِ تفکیک و جداسازیِ سنت دینی از معارف فلسفی و عرفان یعنی "مرحوم میرزا مهدی اصفهانی" در عین اظهار مخالفت با فلسفه و عرفان؛ در مقام اثباتِ نظریاتِ خود همان سخنان و قواعد فلسفی و عرفانی را بازگویی نموده و با نگرش در آثار ایشان و برخی شاگران مطرحشان می توان دریافت که صرفاً مکتبی عرفانی در زمره سایر مکاتبِ صوفیانه تاسیس نموده اند.

نمونه و شاهد این مسئله را در همین بحث خلقت، جعل و آفرینش جهان و سایر مباحثی که در ادامه این نوشتار خواهد آمد، ارائه خواهیم نمود:

الف. «میرزا مهدی اصفهانی»(۱۳۰۳_۱۳۶۵ق) جاعليت و فاعليت خداوند نسب به مخلوقات را نه از باب آفرینش و خلق لا من شیء، بلکه از باب جاعلیتِ ذاتی دانسته و اشیاء را مقارن با ذات خداوند همواره موجود و محقق میداند:«همانا جاعلیت و فاعلیت حق تعالی نسبت به کائنات ظاهر شده، فعل خدای تعالی نیست، زیرا کائنات از جهت ذات، چنینند که بدون اینکه جعل و آفرینشی در کار باشد موجود و محقق به خدایند. و همین است جاعلیت ذاتی بدون فعل خداوند.» (معارف القرآن، میرزای اصفهانی، مخطوط)

- و همو در بیانی عجیب، تصریح میکند که مسئله آفرینشِ موجودات به فعل و ایجادِ خداوند، مخالف اساسِ شرایع و سنت میباشد و همنوا با عرفا آفرینش موجودات را باعث محدود شدن ذاتِ خدا میداند:«كما عليه أساس جعل الوجود خلافاً لأساس الشرايع وتصريحات الكتاب والسنة صدراً وذيلاً إذ ليس شيء غيره تعالى وغير وجوده وإلّا يلزم التحديد.» (تقریرات، میرزای اصفهانی، ص۹۷_۹۹) و در سخنی عجیب تر اعتقاد به آفرینش و خلقت را شرک و کفر و از اباطیل دانسته است: «إن جعل الوجود من الاباطيل كيف و هو مستلزم لتحديد الله‏ تعالي بل هو عين الشرك به تعالي» (تقریرات، ص۱۱۴)

- «جنابِ میرزا مهدی اصفهانی» رابطه "خدا با مخلوقات" را از طریق تمثیل با "رابطه عقل با معقولات" تشریح نموده و ضمنِ نفی آفرینش و خلقت؛ مخلوقاتِ خدا را در واقع اموری اعتباری قلمداد میکند:«معقولات وجود و بودن و شیئیتشان به عقل است و برای آنها با قطع نظر از وجود عقل، وجودی نیست... بنابراین عقل بدون هیچ "فاعلیتی" تحقق دهنده آنهاست... و همین [رابطه عقل و معقولات] نشان است بر قدس حق جلت عظمته در این جهت که [نسبت به موجودات] هیچ گونه فعل و تأثیر و جعل و غیر آن ندارد.» (معارف القرآن، میرزای اصفهانی، مخطوط)

- در نتیجه چنین دیدگاه هایی است که میرزای اصفهانی در بیانی واضح، تصریح میکند که خداوند آفرینش و خلقتی نداشته و جز خداوند همه چیز صورت ها و تطورات خدایند:«الوجود غير مجعول ولا جاعل وهو منحصر في الله تعالى فهو الأزل والأبد وما سواه ماهيّات. وجود نه آفریده شده است و نه آفریدگار، و[وجود] منحصر در خدا میباشد. پس او ازل وابد است، و ماسوای او ماهیات[صورتهای وجود] میباشند»(تقریرات، میرزای اصفهانی، ص۱۱۴) و در واقع مقصود او از مجعولیتِ ذاتی همین این است که اشیاء تعیناتِ ذات خدا هستند:«فنور الله مطلق غير متعيّن أبدا في عين كون هذه المخلوقات أسمائه وتعيناته وصفاته. نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است! در عین این که این مخلوقات اسما وتعينات وصفات اويند!» (تقریرات، ص۶۸)

ب. جالب اینکه همین دیدگاه مکتب میرزای اصفهانی درباره خلقت را میتوان در آثار عرفا مشاهده نمود؛ حسن حسن زاده آملی در تعلیقات خود بر کشف المراد می نویسد:«فالوجود غير مجعول مطلقاً كما أنّه غير قابل للعدم مطلقاً لاستحالة انفكاك الشيء عن نفسه و انقلابه الى غيره. وجود، هرگز نه قابل جعل و ایجاد است و نه قابلِ عدم، چرا که محال است چیزی از حقیقت خود جدا شده و به غیر خود تبدیل گردد.» (تعلیقات کشف المراد، ص ۴۷۷)

ج. «شیخ محمود حلبی» شاگرد میرزای اصفهانی نیز وجود را منحصر در خدا میداند و آفرینش را غیر ممکن دانسته است:«این عبارت را خوب ضبط کنید که بر حسب معارف کتاب وسنت، خلقت به جعل وجود و جعل ماهیت و جعل اتصاف ماهیت به وجود نیست، اصلا ماهیت قابل انجعال [ایجاد شدن] نمیباشد. وجودی هم نیست تا وجودی جدا از حق باشد.» (معارف الاهیه، حلبی، ص۷۵۷)
🔽
🔼
- شیخ محمود حلبی علت غیر ممکن بودنِ ایجاد و آفرینشِ مخلوقات را براساس پیشفرض ذهنیِ بینهایت گسترده دانستن ذاتِ خداوند و با استدلال به «شرّ التراکیب» مطرح میکند:«جعلِ وجود مستلزم سه عیب عمده است: زیرا باعث میشود که خدا مرکب از وجدان خود و فقدان غیر گردد! و محتاج شود، و نیز برای خدا شریک در وجود پیدا شود! و توالد خدا و بطلان صمدیت نتیجه گردد.» (معارف الاهیه، حلبی، ص۷۸۳)

-این پندارِ اشتباهِ اصحابِ تفکیک همانند فلاسفه و صوفیه ناشی از این است که آنها گمان کرده اند، رابطه "تناهی و عدمِ تناهی"، نقیضان میباشد. لذا اگر خداوند محدود نباشد، لاجرم باید او را بینهایت گسترده دانست و در نتیجه با خلقتِ سایر موجودات جا برای خدای بینهایت تنگ خواهد شد و وجود او محدود میشود و بر همین اساس خلقت را انکار میکنند و ماسوایِ خدا را ظهوراتِ ذات او میدانند. در حالی که تناهی و عدم تناهی «ملکه و عدم ملکه» برای موجودات مقداری هستند و اساسا خداوند نه مقدارِ محدود است و نه مقدار بینهایت گسترده و به هیچکدام از این دو توصیف نمیشود مانند کوچکی و بزرگی یا چاقی و لاغری؛ بنابراین وجود یافتنِ مخلوقات باعثِ محدود شدنِ ذاتِ خداوند نخواهد بود. در رابطه با استدلال به "شرّ التراکیب" نیز در قسمت دوم به آن خواهیم پرداخت.

@madraseh_kalam
آیا خداوند مرکب از وجود و عدم است؟

نقدِ مهم ترین استدلالِ قائلینِ به وحدت وجود و نظریه تداخل_بیانِ محدودیتِ مُخلِ الوهیت

نقد مکتب تفکیک_ قسمت دوم

@madraseh_kalam || اینستاگرام
آیا خداوند مرکب از وجود و عدم است؟

نقدِ مهم ترین استدلالِ قائلینِ به وحدت وجود و نظریه تداخل_بیانِ محدودیتِ مُخلِ الوهیت

نقد مکتب تفکیک_ قسمت دوم

در نوشتار قبل شواهدی ارائه کردیم که نشان میداد مکتبِ میرزای اصفهانی، مسئله مهم آفرینش و خلقتِ جهان را غیر ممکن میداند و باعثِ «محدود شدنِ ذاتِ خدا» تلقی میکند و اشیاء جهان را ظهورات و ترشحاتِ ذاتِ الهی معرفی مینماید. در این نوشتار استدلالِ آنها برای این عقیده را تقریر میکنیم و سپس به نقدِ علمی و عقلانی آن خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است در ضمن پاسخ به استدلالِ قائلینِ به وحدت وجود به تقریر نظریه تداخل و پاسخ به آن نیز پرداخته خواهد شد.

الف. تقریرِ استدلالِ قائلینِ به وحدت وجود :

فلاسفه، عرفا، تفکیک و امثالشان عقیده دارند بر این که خداوند تبارک و تعالی مجموعه کل اشیاء است (العیاذ بالله)، این عقیده را وحدت وجود می گویند. استدلال ایشان بر اثباتِ این عقیده این گونه است که: اگر خداوند کل الاشیا نباشد، مرکب می شود از «وجود و عدم» یا به عبارت دیگر مرکب می شود از وجدان و فقدان. برای مثال اگر خداوند گاو نباشد، مرکب می شود از وجود خودش و عدم وجود گاو و این ترکیب از بدترینِ ترکیب هاست(شرّالتراکیب). زیرا لازمه اش «محدود بودنِ» ذاتِ خدا است به این بیان که: اگر خداوند فاقد گاو باشد، محدود می شود به گاو نبودن! ممکن است پرسیده شود که چه اشکالی دارد خدا محدود شود به نبودن گاو؟! در جواب می گویند که اگر خدا گاو نباشد «ممکن الوجود» می شود به این بیان که: خداوند وجودِ گاو را ندارد اما می تواند که آن را داشته باشد پس حالتِ امکانی در وجود خدا خواهد بود، در نتیجه خدا مطلقا هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد. در حالی که خدا «واجب الوجود» است پس: او کل الاشیا است.


ب. نقدِ استدلالِ وحدت وجودیان بنابر مبنایِ کلامی :

خداوند تبارک و تعالی موجودِ بدون اجزا و بدون زمان و بدون مکان است. از همین روی هیچ گونه ارتباطِ ذاتی میان او تعالی و مخلوقاتِ دارای اجزا و زمان و مکان نخواهد بود و به تعبیر دقیق تر ذوات این دو سنخِ موجود، تباین محض و تام دارند. با توجه به این مطلب، میابیم که ذاتاً ممتنع و مُحال است که خداوند ذوات و وجود خارجی مخلوقات را درون خود داشته باشد به این معنا که جزئی از او باشند، زیرا لازم می آید در عین حال که خدا دارای اجزا نیست، دارای اجزا باشد تا داشتنِ ذوات و وجود خارجی مخلوقات برای او به معنای جزئیت، محذوری نداشته باشد و این اجتماع نقیضین است. با توجه به این بیان، دانستید که اگر کسی بگوید: «خدا وجود و کمالات گاو را ندارد اما می تواند آن ها را داشته باشد.» حالت امکانی برای ذات خدا در نظر گرفته است و نتیجه آن ممکن الوجود بودن خدا است. زیرا خدایی که بتواند هم گاو باشد و هم بتواند گاو نباشد، پس مطلقا هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد. اما اگر کسی بگوید: «خدا وجود و کمالات گاو را ندارد و ذاتاً ممتنع است که آن ها را داشته باشد.» حالت امکانی برای ذات خداوند در نظر نگرفته است و نتیجه گفتارش ممکن الوجود بودن خدا نیست. از این توضیحات مفصلی که گذشت دانسته می شود که قول به مرکب بودن خدا از وجود و عدم اگر به این معنا باشد که او وجود مخلوقاتش را ندارد اما می تواند آن ها را داشته باشد، این ترکیب از وجود و عدم لازمه اش نفی وجوب وجود از خدا است و هیچ کسی از متکلمین و متشرعه چنین وصف فاسد و نادرستی را برای خداوند روا ندانسته است. اما اگر کسی بگوید خدا مرکب از وجود و عدم است به این معنا که وجود مخلوقاتش را ندارد و ذاتا ممتنع است که آن ها را داشته باشد، هیچ منافاتی با وصف وجوب وجود برای خدا ندارد‌. متاسفانه فلاسفه، عرفا، تفکیکی ها و امثال آن ها به جای روی آوردن به چنین نظری، از چاله به چاه افتادند و معتقد شدند به وجود خدایی که دارای بی نهایت جز وجودی است و از لوازم چنین عقیده ای این است که خداوند جاعلیت نداشته باشد به این معنا که هیچ چیزی را لا من شئ ایجاد نکرده باشد، بلکه جاعلیت خدا ذاتی باشد به این معنا که اشیا شکل ها و تطورات وجود خدا باشند.
🔽
🔼
پ. تقریرِ استدلالِ قائلینِ به نظریه تداخل :

بعضی از فلاسفه و اصحابِ مکتبِ تفکیک بر این عقیده رفته اند که خداوند تبارک و تعالی در کل مکان ها به نحو بی نهایت موجود است اما (بر خلاف نظر قائلین به وحدت وجود می گویند) خدا عین اشیا یا کل الاشیا نیست. به این بیان: در همان مکانی که مخلوقات موجود هستند، ذات خداوند تبارک و تعالی به دقت عقلی در همان مکان ها موجود است بدون این که مخلوقات عین ذات خدا باشند. برای مثال دقیقا در همان موطنی که سیب موجود است، ذات خدا هم موجود است بدون این که سیب عین ذات خدا باشد. استدلال ایشان برای اثبات این عقیده این گونه است که: اگر خداوند در مکانی نباشد، لازم می آید که مرکب شود از وجود خودش، و عدم خودش در آن مکان. یعنی محدود می شود به نبودن در آن مکان. ممکن است که پرسیده شود چه اشکالی دارد که خداوند مرکب شود از وجود خودش، و عدم وجود خودش در آن مکان، یا به عبارت دیگر محدود شود به نبودن در آن مکان؟ در جواب می گویند: زیرا لازمه اش اینست که حالت امکانی در ذات خدا باشد به این بیان که او در آن مکان نیست، اما می تواند در آن مکان باشد و چیزی که هم بتواند در مکانی باشد و هم بتواند در مکانی نباشد، پس مطلقاً هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد و این معنایی ندارد غیر از ممکن الوجود بودنِ خداوند. در حالی که او واجب الوجود است پس او در کل مکان ها است بدون این که عین الاشیا باشد.

ج. نقدِ استدلالِ قائلینِ به تداخل بنابر مبانیِ کلامی:

موجودی که متجزی باشد، طول و عرض و ارتفاع دارد. از طرفی باید دانست که مکانِ شئ چیزی غیر از همین ابعادِ سه گانه طول و عرض و ارتفاع آن نیست. پس موجودی که متجزی نباشد، از آنجایی که طول و عرض و ارتفاع ندارد باید بگوییم که او مکان ندارد. حال که این توضیحات را دانستید باید توجه داشته باشید که موجود متجزی مثل زید (که وجود خارجی آن با مکان داشتنش تلازم عقلی دارد)، دارای حالت امکانی است به این بیان که او هم می تواند در مشهد باشد و هم می تواند در مشهد نباشد، پس او ممکن الوجود است. زیرا چیزی که هم می تواند در مشهد باشد و هم می تواند در مشهد نباشد، پس مطلقا هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد. حال اگر کسی خدا را موجودی مکان دار بداند که در مشهد نیست، نهایتا باید بگوید: «خدا در مشهد نیست اما می تواند در مشهد باشد» و این یعنی در نظر داشتن حالت امکانی برای ذات خدا که لازمه اش ممکن الوجود بودن خدا است زیرا چیزی که هم بتواند در مشهد باشد و هم بتواند در مشهد نباشد پس مطلقا می تواند هم باشد و هم نباشد. اما خداوند تبارک و تعالی موجودی غیر متجزی است از همین روی، مکان ندارد زیرا از مکان داشتن موجود غیر متجزی، جمع بین تجزی و عدم تجزی لازم می آید که نتیجه آن اجتماع نقیضین است. پس می گوییم: «خداوند در مشهد نیست و ذاتاً ممتنع است که در مشهد باشد». از همین روی منافاتی بین نبودن ذات خدا در مشهد و وجوبِ وجود او نیست. نتیجه توضیحات این است که قول به مرکب بودن خدا از وجود خودش و عدم خودش در مکان ها، اگر به این معنا باشد که او در مکان ها نیست اما می تواند در مکان ها باشد، قطعا قولی باطل است. اما اگر به این معنا باشد که خدا در مکان ها نیست و ذاتاً ممتنع است که در مکان ها باشد، این قولی صحیح و در غایت اتقان است.
🔽
🔼
د. نکات بحث:

نکته اول: فرق بینِ استدلال قائلین به وحدت وجود و قائلین به تداخل این بود که قائلین به وحدت وجود می گفتند: «اگر خدا [مثلا] گاو نباشد، مرکب می شود از وجود خودش و عدم وجود گاو» اما قائلین به تداخل می گفتند: «اگر خدا [مثلا] در مشهد نباشد، مرکب می شود از وجود خودش، و عدم وجود خودش در مکان ها.»

نکته دوم: لفظ «مرکب» و لفظ «محدود» از الفاظی هستند که اکثر اهل علم، بسیار از آن ها می ترسند و مطلقا معنای آن ها را برای خداوند نفی می کنند در حالی که نباید صرف شنیدن یک لفظ، از آن ترسید و سریع آن را نفی کرد (اگر چه آن لفظ معمولا برای بار معنایی منفی استعمال شود) بلکه باید تعقل کرد و دید که از این الفاظ چه معنایی قصد شده است؟ بعد اگر مشخص شد که آن لفظ بار معنایی منافی با الوهیت دارد معنایش را از خدا نفی کنیم و اگر بار معنایی منافی ندارد و معنای صحیحی برای آن در نظر گرفته شده است، معنایش را به خدا نسبت بدهیم. برای مثال هیچ اشکالی ندارد که گفته شود: «خدا محدود به این است که گاو نیست‌.» به این معنا که گاو جزئی از خدا نیست و ذاتاً ممتنع است که جزئی از خدا باشد. یا مثلا گفته شود: «خدا محدود به اینست که در مشهد نیست.» اما نه به این معنا که می تواند در مشهد باشد اما نیست. بلکه به این معنا که در مشهد نیست و ذاتاً ممتنع است که آنجا باشد. اساسا محدودیت، زمانی باید از خدا نفی شود که بار معنایی آن، این باشد که خداوند دارای مقدار مشخصی از اجزا است. همچنین مرکب بودن، زمانی از خدا نفی می شود که بار معنایی آن، دارای اجزا بودن خدا باشد.

نکته سوم: دانستن این مطلب ضروری است که قائلین به وحدت وجود از آنجایی که نتوانستند بین نا محدود بودن وجود خدا و وجود دیگری غیر از خدا جمع کنند، از همین روی، آفرینش لا من شئ را منکر شدند. اما قائلین به تداخل با قول به تداخل مکانی خالق و مخلوق توانستند بین نا محدود بودن وجود خدا و وجود دیگر اشیا جمع کنند فلذا آفرینش لا من شئ را منکر نشدند و گفتند: «خدا اشیا را درون خودش لا من شئ آفریده است» که البته فساد هر دو قول (وحدت وجود و تداخل) را سابقا واضح کردیم.

@madraseh_kalam
2024/09/28 11:25:10
Back to Top
HTML Embed Code: