Telegram Web Link
علمِ خداوندِ متعال به جزئیات

@madraseh_kalam || اینستاگرام
علم خداوند متعال به جزئیات


برخی لازمه علمِ خداوندِ متعال به جزئیاتِ امور و رویداد ها را تغییر در ذاتِ خداوندِ متعال میدانند و لذا عالم بودن خداوند متعال به جزئیات را رد میکنند. در این نوشته پاسخی به این شبهه داده خواهد شد.


متنِ شُبهه:

زمانی که معلوم تغییر می کند، واجب است که علم هم تغییر کند، زیرا اگر چنین نباشد مطابقتِ بین علم و معلوم از بین می رود. جزئیاتِ زمانیه متغیر هستند، پس اگر معلوم برای خدا باشند لازم می آید تغیر در علم خدا و تغیر در علم خدا هم مُحال است. مثلا اگر خدا عالم باشد به این که زید الان دوچرخه سواری می کند، لازم می آید که وقتی زید از دوچرخه سواری متوقف شد و شروع به بستنی خوردن کرد علم خدا هم تغییر کند زیرا اگر علم خدا تغییر نکند دیگر مطابقتی بین علم و معلوم نخواهد بود؛ به این بیان که علم می شود دوچرخه سواری زید اما معلوم بستنی خوردن زید است. پس خدا عالم به جزئیات زمانیه نیست! بلکه عالم به کُلیات است. مثلا خدا به طور کلی عالم است به این که زید گاهی دوچرخه سواری می کند، گاهی می خوابد، گاهی غذا می خورد و.‌..

جوابِ شُبهه:

اولاً: مبنای این شبهه اینست که علم خداوند تبارک و تعالی به اشیا علم حسی باشد. زیرا مضمونِ گفتارشان اینست که «علم زمانی محقق می شود که معلوم، محقق شده باشد» و این یعنی شرط بودن همزمانی بین علم و معلوم. در حالی که همزمان بودن علم و معلوم منحصراً در جایی است که علم حسی باشد. مثلا زید نمی تواند نسبت به وقایع ده سال آینده علمِ حسی داشته باشد، زیرا اصلا زمان تحقق آن ها نرسیده است تا با جوارح خود آن ها را حس کند و برایش علم حسی حاصل شود. در حالی که نزد ما مسلم و قطعی است که علمِ خداوند تبارک و تعالی مانند بعضی از علوم مخلوقات، علم حسی نیست. ما با برهانِ عقلی ثابت میکنیم که خداوند وجود دارد و این خدای موجود، عالم و آگاه هست؛ همچنین بنابر برهان عقلی میدانیم که مصداقِ علم خداوند همان ذات بدون اجزاء او است. اما علم خداوند را حاصلِ تلاش، مشاهده، یادگیری و به دست آمدن و تحصیل و تغییرِ صورت هایِ ذهنی نمیدانیم که حال با تغییرِ جزئیات و رخ دادنِ رویداد ها و پدیده ها علم او یا همان ذاتِ او تعالی دچار تغییر و دگرگونی شود. 

ثانیاً: مبنای دیگر این شبهه این است که ذاتِ عالم خداوند تبارک و تعالی، از جهتِ زمانی قبل و همراه و بعد از وقایع و حوادث باشد. در حالی که ذاتِ عالمِ خداوند تبارک و تعالی نه قبل از چیزی است و نه همراه با چیزی است و نه بعد از چیزی است زیرا او تعالی "مطلقاً زمان ندارد."

ثالثاً: خداوندِ تبارک و تعالی در لا زمان، عالم است به این که هر کسی در هر زمانی چه کاری را انجام می دهد و چه کاری را انجام نمی دهد. برای مثال ذات عالم خداوند در لا زمان، عالم است به این که زید از فلان زمان تا فلان زمان دوچرخه سواری می کند، بعد از فلان زمان تا فلان زمان نماز می خواند، بعد از فلان زمان تا فلان زمان می خوابد... با توجه به چنین بیانی از بحث، روشن می شود کسانی که چنین اشکالی را مطرح می کنند نسبت به اصلِ مطلب "اشکالِ تصوری" دارند‌‌.

@madraseh_kalam
کدامین بینهایت !

در این نوشتار تلاش میکنیم معانی مربوط به نامحدود، نامتناهی و بینهایت که در فلسفه و کلام مورد استفاده قرار می گیرد را توضیح دهیم تا از خلط و اشتباه در فهم آنها جلوگیری شود.


1_ معنای باطلِ نامتناهی:

بینهایت، نامحدود و نامتناهی به معنای باطل و موهوم آن عبارت است: از شیء مقداری و متجزی که مقدار آن بالفعل بی نهایت باشد؛ در این معنا ما با یک موجود از سنخِ مقدار سر و کار داریم که مقدار و اندازه آن سراسر گیتی را فراگرفته و گسترش یافته است. مانند زمان نزد فلاسفه که ابتدا ندارد ولی انتها دارد و همچنین مثل خدای فلاسفه که از چهار جهت مکانی نه ابتدا دارد و نه انتها دارد. در حالی که فلاسفه و صوفیه به چنین موجودی باورمند هستند، اما متکلمین وجود چنین چیزی را ذاتا محال و ممتنع میدانند. و برای اثبات امتناع، استدلال هایی ذکر می کنند که از جمله آن ها برهان تطبیق است و ما قبلا برهان تطبیق را به نحو تفصیلی با مثال های مختلف مطرح کردیم.

2_ معنای صحیح نامتناهی:

گاهی کلماتِ بینهایت، نامتناهی و نامحدود، استعمال و استفاده می شود؛ اما منظور، سلبِ مطلقِ مقدار است نه این که منظور سلب مقدار متناهی و اثبات مقدار نامتناهی باشد؛ یعنی گوینده قصد دارد بگوید که فلان موجود اساساً از سنخِ مقدار، بُعد، اندازه و جسم نیست که خواه مقدار و اندازه محدود باشد یا مقدار و اندازه ای بینهایت گسترش یافته. بنابراین چون چنین موجودی ذاتاً مقداری نیست به کوچکی، بزرگی، محدودیت و گستردگی توصیف نمی شود. حضرات معصومین علیهم الصلاه والسلام خدا را به همین معنا بی حد و غیر متناهی معرفی می کردند یعنی او متعالی و برتر از مقدار است نه این که مقدارش نامحدود یا نامتناهی باشد.

3_ معنای نامتناهیِ لایقفی:

نامتناهی لایقفی یعنی یک شیءِ مقداریِ متناهی که دائما به مقدار آن افزوده می شود. مثل عمر اهل بهشت که مقداری محدود و متناهی است، ولکن دائما به آن اضافه می شود و این اضافه شدن هم متوقف نمی شود. و اگر به جای نامتناهی لا یقفی، متناهی لایقفی یا محدود لایقفی گفته شود قطعا بهتر است. زیرا مشخص است که نامتناهی گفتن به چنین چیزی خالی از مجاز نیست و ذهن را به اشتباه می اندازد. خلاصه این که: بنابر آنچه بیان شد نامتناهی لایقفی(یا متناهی لایقفی) همواره محدود و دارای مقدار معین است(محدودِ بالفعل) اما همواره به مقدار آن افزوده میشود و هیچ گاه به بینهایتِ بالفعل (که گفتیم وقوع آن مُحال است) نمیرسد.

نکاتِ مهم:

1_
در بسیاری از موارد کسانی که در بحث های عقلی و اعتقادی ورود پیدا می کنند، بین معنای اول و مورد دوم، و همچنین بین معنای اول و سوم خلط می کنند. مثال برای خلط بین معنای اول و دوم همان ذات خدا بود که توضیحش گذشت و مثال برای خلط بین معنای اول و سوم، مجموعه اعداد است. بعضی گمان می کنند که مجموعه اعداد -چه از طرف مثبت ها و از چه از طرف منفی ها- نا محدود بالفعل یا نا متناهی بالفعل هستند. در حالی که اعداد محدود لا یقفی هستند، یعنی مقدارِ محدودی هستند که دائما می توان به آن ها اضافه کرد؛ و این که در ریاضیات آمده که اعداد بی نهایت هستند، به این معنا است که "میل به بی نهایت دارند" و در واقع مقصود همان محدود لا یقفی بودن مجموعه آنان است.

2_اساسِ عقاید بر این مبنا استوار است که بی نهایتِ بالفعل، ذاتاً ممتنع و محال است؛ و ثمره تفکیک و مرز بندیِ سه معنایِ مذکور این بود که کسی کسی گمان نکند، که مصداق بی نهایت به معنای سلبِ مطلقِ مقدار و مصادیق بی نهایت لا یقفی یا همان محدود لا یقفی، مصداق بی نهایت بالفعل هستند. در نتیجه عقایدش خراب نشود.

@madraseh_kalam
بیانِ علامه حلی(ره) در انحصارِ خالقیتِ اجسام برایِ خداوند.

همچنین نگاه شود به: برهانِ استحاله خلقِ لا من شئ برایِ مخلوقات

#احذروا_علی_شبابکم_الغلاة

@madraseh_kalam
2024/09/28 17:19:11
Back to Top
HTML Embed Code: