Telegram Web Link
برهان استحاله خلق لا من شیء برای مخلوقات



🌐اینستاگرام مدرسه کلام
🌐تلگرام مدرسه کلام
برهانِ استحاله خلق لا من شیء برای مخلوقات

سوال: آیا انجام خلق لا من شیء توسط یک موجود مقداری و دارای اجزاء مانند انسان یا فرشته و... مُحال است؟

۱. پاسخ اجمالی: بله. مُحال است؛ خلق لا من شیء یعنی خلق بدون استفاده از چیزی، ماده اولیه ای یا مایه گذاشتن از ذاتِ خودِ خالق، صرفا در رابطه میان خدای(غیرمقداری) و جهانِ مقداری و برای ایجادِ اشیاء جهانِ متجزی ثابت است و نه غیر آن و دلایلِ عقلی و نقلی معتبر بر آن گواهی دارد. در این پست ما تلاش میکنیم دو برهان بر مُحال بودن خلق لا من شیء توسط غیر از خداوندِ متعال تقریر کنیم.


۲. پاسخِ تفصیلی سوال:

الف. استدلالِ اول:

موجودِ متجزی مانند انسان و فرشته اگر بخواهد چیزی خلق کند، یعنی با اعمالِ قدرت خود بخواهد چیزی پدیدآورد از سه حالت و فرض خارج نیست:

١. از قدرت ها و انرژی های درون خود خلق میکند.
٢. از ماده ای که در اختیار او قرار داده اند، خلق میکند‌.
٣. لا من شیء خلق میکند.

در صورتِ اول و دوم "قدرتِ" بر خلق محدود است. یعنی به تناسبِ مقدارِ معینِ انرژی و ماده ای است که فرد در اختیار دارد.
اما در مورد سوم "قدرتِ بر خلق محدود نیست" چون از شئ عددی و مقداری(انرژی و ماده) برای ساخت و ساز مایه گذاشته نشده؛ موجودی قدرتش محدود نیست که "متجزی" نباشد. فتامل.

به عبارت دیگر، موجودی که از قدرتِ خود برای خلقت مایه می گذارد می تواند به اندازه قدرتِ خود خلق کند(فرض اول)، و موجودی که از ماده ای که در اختیار دارد برای خلقت مایه می گذارد می تواند به اندازه همان ماده خلق کند، مثلا با بوم رنگ و قلم نمی تواند ساختمانِ واقعی بسازد(فرض دوم).

اما اگر بخواهد لا من شئ خلق کند چون از چیزی مایه نگذاشته، قدرتش قابل زیاده و نقصان نیست(فرض سوم)؛ به عبارت اُخری، اگر برای خلقت از چیزی استفاده شود، به ظرفیتِ همان چیز می توان خلق کرد، و به زیاده و نقصان آن چیز، ظرفیتِ خلقت هم بالا پایین می شود. اما وقتی در خلقت از چیزی استفاده نشود یعنی لا من شیء باشد، دیگر زیاده و نقصان معنایی ندارد چون از چیزی نیست که آن چیز زیاده و نقصان بپذیرد.

خلاصه: خالق لا من شیء موجودی است که ایجاد تمام حدود برای آن علی السویه است و چنین قدرتی زیاده و نقصان پذیر نیست. مخلوق، محدود است و قدرتش هماره قابل زیاده و نقصان است، پس خالق لا من شیء نتواند بود.

نتیجه: در نتیجه خالق لا من شیء قدرتش بر خلق کردن محدود نیست و وقتی محدود نباشد عددی هم نیست وقتی قدرت عددی نباشد، ذات چنین خالقی هم عددی و متجزی نیست. و ما میدانیم تنها ذاتِ بدون اجزاء و مقدار و غیر عددی که قدرتش عین ذات اوست همانا ذات خداوند متعال میباشد و تمام مخلوقاتِ خداوند مانند انسان، فرشته و ... ذاتی مقداری و حادث دارند و قدرتشان دارای زیاده و نقصان بوده و متجزی میباشد.

ب. استدلالِ دوم:

ما به بداهت میدانیم که تمام مراحل انجام یک فعل توسط مخلوق از تحلیل و ارزیابی های ذهنی تا تصمیم گیری و صدور فرمان به بدن و انتقال انرژی توسط جوارح و در نتیجه اعمالِ قدرت مستلزم تغییر در ذات موجود متجزی است.

حال دو فرض را مطرح میکنیم: موجودِ متجزی و مقداری برای ایجاد چیزی:

۱. یا در درون ذاتش تغییری ایجاد نمیشود. اگر موجود متجزی، بدون تغییر درونی(اعمالِ قدرت) چیزی را لا من شیء بخواهد به وجود آورد، لازمه اش "معلولِ بدون علت" است؛ زیرا در این فرض در حقیقت اعمال قدرتی توسط فاعلِ متجزی صورت نگرفته است؛ و تحقق معلول بدون علت مُحال است.

۲. یا در درون ذاتش تغییری ایجاد میشود. اگر با اراده و حرکت درونی(اعمالِ قدرت) چیزی ایجاد میکند، آن معلول با علت رابطه ذاتی خواهد داشت و پیدایش معلول با مایه گرفتن از ذاتِ علت خواهد بود؛ که در این صورت خلقت انجام شده یک خلق من شیء است و نه لا من شیء(فتامل!) و اگر بگوییم رابطه ذاتی ندارد باز مستلزم معلول بدون علت است. اما باید توجه داشت نفس همین اشکال در مورد خدای متعال وارد نیست، چون او ذاتی مجرد و منزه از حرکت و سکون و حالات و قبل و بعد است تا گفته شود خداوند برای انجام فعل نیازمند حرکت درونی میباشد.

@madraseh_kalam
براهینِ اثبات وجود خدا_"برهانِ اول"

در این پست از طریق راهی بسیار ساده و روشن و در عین حال بسیار دقیق و عقلانی، مسئله وجود خدا را با طرح برخی مباحثِ منطقی ارائه می دهیم به طوری که برای هر ذهنی - چه ذهن بسیط و چه ذهن پیچیده - قانع کننده باشد.

الف. نکاتِ مقدماتی برهانِ کلامی:

۱. نکته اول: برای اثباتِ خدا مقدمتاً باید این نکته را روشن کنیم که ملاکِ مُحال عقلی بودن چیست؟ یک چیز باید چه ویژگی داشته باشد تا آن را محال عقلی بدانیم؟ پاسخ:
میگوییم هر چیزی که اجتماع نقیضین باشد -مثل درختی که در عین حال که موجود است، معدوم باشد- یا بازگشت به اجتماع نقیضین داشته باشد -مثل مثلثی که مربع باشد- مُحال عقلی است.
لازم به ذکر است که دیگر مواردی که برای محال بودن ذکر میکنند مانند: اجتماع ضدین، اجتماع متماثلین، دور، تسلسل و... اینها همگی چون بازگشت به اجتماع نقیضین دارند مُحال هستند.

۲. نکته دوم: برای اجتماع نقیضین شروطی است که مفصل در کتب منطقی درباره آن ها بحث شده است و این شعر مختصر آن ها را بیان می کند:
«در تناقض هشت وحدت شرط دان
وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه جز و کل
قوه و فعل است در آخر زمان»
بعضی گفته اند علاوه بر این شروط هشتگانه، یک شرط دیگر هم باید باشد و آن وحدت در حمل است.

۳. نکته سوم: شرطی که در بحث ما بسیار مهم و قابل توجه است "شرط وحدت در زمان" است برای توضیح بیشتر ذهن شما را به این مثال جلب می کنیم: اگر کسی بگوید زید در زمانِ واحد در خانه ما هم موجود است هم معدوم، اجتماع نقیضین می شود، ولی اگر بگویند زید از ساعت 1 تا 2 در خانه ما موجود بود ولی از ساعت 3 تا 4 در خانه ما معدوم بود (بلکه در خانه خودش موجود بود.) این اجتماع نقیضین نیست.

۴. نکته چهارم: نکته بعد که باید به آن توجه داشته باشیم این است که زمان یعنی "مقدار بقا شئ"؛ برای مثال وقتی یک نفر می گوید من 14 سالم است معنایش این است که مقدار بقای او در دنیا بعد از بیرون آمدن از رحم مادرش 14 سال بوده است. با توجه به این تعریفی که از زمان ارائه دادیم دیگر معدوم زمان ندارد، زیرا گفتیم زمان مقدار بقا شئ است در حالی که معدوم اصلا بقا ندارد تا از مقدار آن بحث شود.

ب. مبحث اصلی برهانِ کلامی:

۱. حال که این مقدمات مفصل توضیح داده شد و شما آن ها را یاد گرفتید، از شما سوال می کنیم آیا محال عقلی است که عالم مقداری و متجزی معدوم باشد، موجود شود یا موجود باشد، معدوم شود؟ برای بدست آوردن جواب باید یاد آوری کنیم که ما قبلا گفتیم ملاک مُحال بودن، اجتماع نقیضین است؛ پس برای این که بدانیم لازمه موجود و معدوم شدن عالم مقداری اجتماع نقیضین است یا نه، باید ببینیم اینجا شروط اجتماع نقیضین را داریم یا نه؟

۲. همان طور که قبلا گفتیم زمان صفت برای موجود است و چیزی که معدوم باشد، اصلا زمان ندارد. پس اگر عالم مطلقاً معدوم باشد، موجود شود دو طرف خواهیم داشت:
عالم معدوم بود و بی زمان
عالم موجود شد و زمان دار

قبلا گفتیم شرط در اجتماع نقیضین وحدت در زمان است، در حالی که ما اینجا دو طرف زمان دار نداریم تا بررسی و بحث کنیم که آیا وحدت در زمان داریم یا نه! اینجا یک طرف بی زمان است پس بحث وحدت در زمان از ریشه و بنیان منتفی است.

۳. همچنین اگر عالم موجود باشد، مطلقاً معدوم شود باز دو طرف خواهیم داشت:
عالم موجود بود و زمان دار
عالم معدوم شد و بی زمان

در اینجا هم می گوییم که شرط در اجتماع نقیضین وحدت در زمان است در حالی که ما اینجا دو طرف زمان دار نداریم تا بحث و بررسی شود که وحدت در زمان داریم یا نه! ما اینجا دو طرف داریم که یک طرفش بی زمان است پس بحث از وحدت در زمان از ریشه منتفی است.

۴. پس وقتی در موجود و معدوم شدن عالم مقداری و متجزی وحدت در زمان نباشد، لازمه آن ها هم اجتماع نقیضین نخواهد بود، وقتی هم که لازمه آن ها اجتماع نقیضین نباشد، عقلا محال نخواهند بود. تا اینجا ثابت شد چیزی که مقداری و متجزی باشد نظر به ذاتش نه وجود برای او ضرورت دارد و نه عدم، یعنی عقلا نظر به ذاتش هر دو طرف وجود و عدم برای او جائز است یا به عبارت اُخری نظر به ذاتش وجود و عدم برای او پنجاه پنجاه است.

۵. معدوم عینیتی در خارج از ذهن ندارد تا بگوییم علت پیدایش آن چه بوده، اما شیء موجود، عینیتی در خارج از ذهن دارد و از آن جایی که وجود برای آن ضرورت ندارد، جای دارد بپرسیم که علت وجود عالم مقداری و متجزی چیست؟ یعنی چه علتی بوده تا وجود عالم را بر عدمش ترجیح داده و آن را خلق کرده است؟

پ. علتِ عالم از این چند مورد خارج نیست:

۱. عدم:
قطعا عدم خالق عالم نیست. زیرا عدم عینیت و واقعیتی در خارج از ذهن ندارد تا بتواند منشا اثر باشد و چیزی را خلق کند.


ادامه متن🔻
@madraseh_kalam
2024/09/29 05:29:03
Back to Top
HTML Embed Code: