ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
و بستهای از ورقهای فالگیری، از ورقهای فالگیری
شاید کمی یهودیام.
همیشه از تو ترسیدهام
با شمایل “نیروی هوائی “ات، کلمات نامفهومات
و با آن سبلت جذابت
و آن چشمان آریائی، آبی شفاف
زره پوش هستی تو، مردی زره پوش
نه خدا، که صلیب شکسته ای
آنچنان سیاه
که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمیکند
هر زنی مردی فاشیست را دوست دارد
چکمهای خشن بر چهرهای
با قلب بیرحمی که تو هستی
بابا، در عکسی که از تو دارم
در کنار تخته سیاهی ایستادهای
با چالی در چانه، بجای شکافی در پا (همچون شیطان)
با اینحال شبیه شیطانی،
مانند سیاهپوستی هستی
که قلب زیبای سرخ مرا
دو پاره کرد.
ده ساله بودم که ترا به خاک سپردند
در بیست سالگی تلاش کردم بمیرم
و بازگردم، بازگردم، بازگردم به تو.
گمان کردم که (بازگشت) استخوانهایم کافی است
اما مرا از کیسه بیرون آوردند
و با چسب تکههایم را به هم چسباندند
آنگاه دانستم که دست به چه کاری خواهم زد:
مُدلی از پیکر تو ساختم
مردی در لباس سیاه با چهره ای از “نبرد من”
و عشقی به نیمکت (شکنجه) و پیچ
گفتم آری، آری
حالا بابا، بالاخره کارم تمام شد
تلفن سیاه قطع شده است
و صدائی دیگر بگوش نمیرسد
اگر مردی را کشتهام، دو مرد را کشتهام
هیولائی که میگفت تو هستی
و خون مرا یکسال مکید
اگر بخواهی بدانی، برای هفت سال (آزگار)
بابا، حالا میتوانی دراز بکشی
(همچون دراکولا)
تکه ای چوب در قلب فربه سیاه تو فرو رفته
و روستائیان ترا هیچوقت دوست نداشتند
(قبرت) را لگد مال میکنند و رویش میرقصند
همیشه میدانستند این تو هستی
بابا، بابا، ای حرامزاده،
من کارم تمام شده است.
#ادبیات #ادبیات_انگلیسی #شعر
شاید کمی یهودیام.
همیشه از تو ترسیدهام
با شمایل “نیروی هوائی “ات، کلمات نامفهومات
و با آن سبلت جذابت
و آن چشمان آریائی، آبی شفاف
زره پوش هستی تو، مردی زره پوش
نه خدا، که صلیب شکسته ای
آنچنان سیاه
که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمیکند
هر زنی مردی فاشیست را دوست دارد
چکمهای خشن بر چهرهای
با قلب بیرحمی که تو هستی
بابا، در عکسی که از تو دارم
در کنار تخته سیاهی ایستادهای
با چالی در چانه، بجای شکافی در پا (همچون شیطان)
با اینحال شبیه شیطانی،
مانند سیاهپوستی هستی
که قلب زیبای سرخ مرا
دو پاره کرد.
ده ساله بودم که ترا به خاک سپردند
در بیست سالگی تلاش کردم بمیرم
و بازگردم، بازگردم، بازگردم به تو.
گمان کردم که (بازگشت) استخوانهایم کافی است
اما مرا از کیسه بیرون آوردند
و با چسب تکههایم را به هم چسباندند
آنگاه دانستم که دست به چه کاری خواهم زد:
مُدلی از پیکر تو ساختم
مردی در لباس سیاه با چهره ای از “نبرد من”
و عشقی به نیمکت (شکنجه) و پیچ
گفتم آری، آری
حالا بابا، بالاخره کارم تمام شد
تلفن سیاه قطع شده است
و صدائی دیگر بگوش نمیرسد
اگر مردی را کشتهام، دو مرد را کشتهام
هیولائی که میگفت تو هستی
و خون مرا یکسال مکید
اگر بخواهی بدانی، برای هفت سال (آزگار)
بابا، حالا میتوانی دراز بکشی
(همچون دراکولا)
تکه ای چوب در قلب فربه سیاه تو فرو رفته
و روستائیان ترا هیچوقت دوست نداشتند
(قبرت) را لگد مال میکنند و رویش میرقصند
همیشه میدانستند این تو هستی
بابا، بابا، ای حرامزاده،
من کارم تمام شده است.
#ادبیات #ادبیات_انگلیسی #شعر
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
▫️در مقابل بابا، سیلویا خود را همچون یهودی سرگردانی میبیند که از ظلم پدر گریخته است و به اردوگاه فرستاده شده است. خانواده مادری او از کولیهای اروپائی است و از هر دو جهت او در مقابل پدرش قرار گرفته است. این که آیا پدر او، آن طور که شاعر میگوید آشکارا در جنگ جهانی دوم طرفدار نازی بوده، معلوم نیست. البته گزارشی از ملاقات اف بی آی با او در روزنامه گاردین که پس از سالها چاپ شد، احتمالاً نشانگر تمایل او به آلمان نازی است.
▫️خود سیلویا پلات در مصاحبه با بی بی سی در مورد این شعر میگوید: “این شعری است درباره دختری با عقده الکترا. پدرش مرده است، در حالی که دختر فکر میکرده او خدا است. موقعیت دختر پیچیده است، چرا که از یک طرف فکر میکند پدرش نازی است، و از طرف دیگر مادرش احتمالاً منشاء یهودی دارد. این تضاد در زندگی دختر بهم گره خورده و به صورت یک رابطه فلج کننده در آمده است. او میبایستی تمثیلهای ترسناک و وحشتناکی را بکار برد، قبل از آنکه بتواند خود را از این رابطه پیچ در پیچ برهاند”. مشخص است که پلات تمامی تمثیلهائی که در مورد پدر خود (و احتمالاً مادر) بکار برده است برای نشان دادن دراماتیک بودن این رابطه است و لزوماً با واقعیت زندگی پدر و مادرش مطابقت ندارد. پدر او در کودکیِ سیلویا میمیرد. ولی او از پدر تصویری از استبداد زمانه (نازی ها) و شوهرش (تد هیوز) را مستفاد می کند. او را بعنوان نازی و یک مستبد روشنفکر قلمداد میکند با عشق به نیمکت شکنجه و و وسایل شکنجه ( پیچ و مهره ها). پدر او گویا از مرض قند میمیرد. استعاره انگشت پای او که همچون فُک تنومند سواحل سانفراسیسکو ورم کرده است، شاید در رابطه با دوران آخر زندگی پدر است.
▫️بجز پدر، شوهر مستبد او هم از حمله شاعر در امان نمیماند. در بخش آخر شعر، سیلویا او را همچون پدر مستبد زورگوئی میداند که زندگی او را به تباهی کشانده است. دو مرد، یکی بابا و دیگری شوهر، هر دو زورگو و مستبد، که زندگی او را خراب کردهاند. هر دو تمثیلهائی ار پدران زمانهاند. هر دو به نوعی شباهتهائی به دراکولای خون آشام دارند، هیولائی که آن طور که در اساطیر آمده با فرو کردن تکه چوبی در گردنش او را میکشند.
▫️این شعر پر از استعاره و متافر است و نباید دچار اشتباه شد که شعری بیوگرافیک است. پدر در این شعر به انواع و اقسام شمایل و نمادها ترسیم شده: به کفش سیاه، به مجسمه سنگین مرمرین، به کسی که سری در اقیانوس اطلس دارد و قسمتی از آن در ساحل زیبای ناسات است (حضور در کل آمریکا)، به یک نازی با چهرهای از کتاب “نبرد من” هیتلر، به پیراهن سیاه، به افسر نیروی هوائی نازیها، به زره پوش، به یک دراکولای خوش آشام، به کسی که به زبانی زمخت و خشن و ناروشن و نامفهوم حرف میزند، به کسی که خود را خدا میپندارد…. ولی در همه اینها به نظر نمیرسد که پدرِ خودش مقصود است. بلکه فیگور مستبد پدر زمانه است. در چند سطر آخر، شوهر خود را نیز به خون آشامی تشبیه میکند که همچون پدرِ خودش خونش را در عرض هفت سال مکیده است. و دست آخر رهائی از این فیگور، از این شمایل، همانطور که سطر اول شعر به آن اشاره دارد.
▫️ریتم شعر هم مهم است: واژهها بُرنده و اثر گذار و منقطع، بصورت ریتمیک، شاید مانند زبان کودکی و بچهگانه، یا شبیه موسیقی مارچهای نظامی، و همچنین شبیه خود زبان آلمانی، که نسبت به سایر زبانها دارای کلمات واضح و روشنی است که تا به آخر تلفظ میشوند، منقطع و ریتمیک و کوبنده.
✍ برگردان از مهدی نفیسی
#بررسی #ادبیات_انگلیسی #ادبیات #شعر
▫️خود سیلویا پلات در مصاحبه با بی بی سی در مورد این شعر میگوید: “این شعری است درباره دختری با عقده الکترا. پدرش مرده است، در حالی که دختر فکر میکرده او خدا است. موقعیت دختر پیچیده است، چرا که از یک طرف فکر میکند پدرش نازی است، و از طرف دیگر مادرش احتمالاً منشاء یهودی دارد. این تضاد در زندگی دختر بهم گره خورده و به صورت یک رابطه فلج کننده در آمده است. او میبایستی تمثیلهای ترسناک و وحشتناکی را بکار برد، قبل از آنکه بتواند خود را از این رابطه پیچ در پیچ برهاند”. مشخص است که پلات تمامی تمثیلهائی که در مورد پدر خود (و احتمالاً مادر) بکار برده است برای نشان دادن دراماتیک بودن این رابطه است و لزوماً با واقعیت زندگی پدر و مادرش مطابقت ندارد. پدر او در کودکیِ سیلویا میمیرد. ولی او از پدر تصویری از استبداد زمانه (نازی ها) و شوهرش (تد هیوز) را مستفاد می کند. او را بعنوان نازی و یک مستبد روشنفکر قلمداد میکند با عشق به نیمکت شکنجه و و وسایل شکنجه ( پیچ و مهره ها). پدر او گویا از مرض قند میمیرد. استعاره انگشت پای او که همچون فُک تنومند سواحل سانفراسیسکو ورم کرده است، شاید در رابطه با دوران آخر زندگی پدر است.
▫️بجز پدر، شوهر مستبد او هم از حمله شاعر در امان نمیماند. در بخش آخر شعر، سیلویا او را همچون پدر مستبد زورگوئی میداند که زندگی او را به تباهی کشانده است. دو مرد، یکی بابا و دیگری شوهر، هر دو زورگو و مستبد، که زندگی او را خراب کردهاند. هر دو تمثیلهائی ار پدران زمانهاند. هر دو به نوعی شباهتهائی به دراکولای خون آشام دارند، هیولائی که آن طور که در اساطیر آمده با فرو کردن تکه چوبی در گردنش او را میکشند.
▫️این شعر پر از استعاره و متافر است و نباید دچار اشتباه شد که شعری بیوگرافیک است. پدر در این شعر به انواع و اقسام شمایل و نمادها ترسیم شده: به کفش سیاه، به مجسمه سنگین مرمرین، به کسی که سری در اقیانوس اطلس دارد و قسمتی از آن در ساحل زیبای ناسات است (حضور در کل آمریکا)، به یک نازی با چهرهای از کتاب “نبرد من” هیتلر، به پیراهن سیاه، به افسر نیروی هوائی نازیها، به زره پوش، به یک دراکولای خوش آشام، به کسی که به زبانی زمخت و خشن و ناروشن و نامفهوم حرف میزند، به کسی که خود را خدا میپندارد…. ولی در همه اینها به نظر نمیرسد که پدرِ خودش مقصود است. بلکه فیگور مستبد پدر زمانه است. در چند سطر آخر، شوهر خود را نیز به خون آشامی تشبیه میکند که همچون پدرِ خودش خونش را در عرض هفت سال مکیده است. و دست آخر رهائی از این فیگور، از این شمایل، همانطور که سطر اول شعر به آن اشاره دارد.
▫️ریتم شعر هم مهم است: واژهها بُرنده و اثر گذار و منقطع، بصورت ریتمیک، شاید مانند زبان کودکی و بچهگانه، یا شبیه موسیقی مارچهای نظامی، و همچنین شبیه خود زبان آلمانی، که نسبت به سایر زبانها دارای کلمات واضح و روشنی است که تا به آخر تلفظ میشوند، منقطع و ریتمیک و کوبنده.
✍ برگردان از مهدی نفیسی
#بررسی #ادبیات_انگلیسی #ادبیات #شعر
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
тнє ƒσяєѕт кєєρѕ вυяηιηg,
тнєяє'ℓℓ вє ησ яαιη...
جنگل سوخته را وعدهے باران ندهید...
🖤⃤
тнєяє'ℓℓ вє ησ яαιη...
جنگل سوخته را وعدهے باران ندهید...
🖤⃤
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
🔹Abbas Maroufi was an Iranian novelist and journalist.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
🔹سیّد عبّاس معروفی
(۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ – ۱۰ شهریور ۱۴۰۱) رماننویس، نمایشنامهنویس، شاعر، ناشر و روزنامه نگار ایرانی بود. او فعالیت ادبی را با هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دههٔ شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصهٔ ادبیات ایران به شهرت رسید.
▫️معروفی بهخاطر موضعگیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد و تا پای اعدام رفت و سرانجام تحت فشار سیاسی از ایران خارج شد و به آلمان رفت. آثار عباس معروفی به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی منتشر شدهاند.
▫️از عباس معروفی، رمان و داستان، نمایشنامه و شعر به جا مانده است. داستانهای عباس معروفی از درک عمیق او از تاریخ و سیاست ایران سخن میگوید و شعرهایش لطافت و سادگی را به یاد میآورند. او ترجمهی کتاب موسیو ابراهیم و گلهای قرآن نوشتهی اریک امانوئل اشمیت را هم در کارنامهی حرفهای خود دارد.
▫️کتاب سمفونی مردگان در سال ۱۳۶۷ چاپ شد. عباس معروفی در این کتاب از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کرده است و زندگی یک خانوادهی سنتی را به تصویر میکشد. خانوادهای که در سالهای آخر سلطنت رضاشاه سعی دارند از سنت گذر کنند و به مدرنیته بپیوندند.
▫️کتاب سال بلوا در سال ۱۳۷۱ منتشر شد. این داستان دربارهی زنانی است که در جوّی مردسالار زندگی میکنند، قربانی میشوند و همیشه در حاشیهاند. نوش آفرین دختر یک نظامی سختگیر است که در دلش عاشق جوانی کوزهگر شده است، اما پدر برنامهی دیگری برای آیندهی دخترش دارد.
▫️کتاب پیکر فرهاد در سال ۱۳۸۱ انتشار یافت. این کتاب از زبان زن اثیری است که در داستان بوف کور صادق هدایت آمده است؛ همان زنی که نقاشی روی یک قلمدان بود. عباس معروفی این داستان را برای صادق هدایت نوشته است.
▫️کتاب فریدون سه پسر داشت در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسید. عباس معروفی در این داستان که بر اساس واقعیت نوشته شده، از زندگی یک جوان مبارز سیاسی سخن میگوید. ماجراهایی که او و خانوادهاش را تحت تأثیر قرار میدهد در این کتاب بیان شده است.
▫️عباس معروفی شهریور ۱۳۹۹ نخستین بار از ابتلای خود به سرطان خبر داد و نوشت: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی! و من غصه خوردم.» او پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ در ۶۵ سالگی درگذشت.
#ادبیات #ادبیات_فارسی #عباس_معروفی
(۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ – ۱۰ شهریور ۱۴۰۱) رماننویس، نمایشنامهنویس، شاعر، ناشر و روزنامه نگار ایرانی بود. او فعالیت ادبی را با هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دههٔ شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصهٔ ادبیات ایران به شهرت رسید.
▫️معروفی بهخاطر موضعگیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد و تا پای اعدام رفت و سرانجام تحت فشار سیاسی از ایران خارج شد و به آلمان رفت. آثار عباس معروفی به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی منتشر شدهاند.
▫️از عباس معروفی، رمان و داستان، نمایشنامه و شعر به جا مانده است. داستانهای عباس معروفی از درک عمیق او از تاریخ و سیاست ایران سخن میگوید و شعرهایش لطافت و سادگی را به یاد میآورند. او ترجمهی کتاب موسیو ابراهیم و گلهای قرآن نوشتهی اریک امانوئل اشمیت را هم در کارنامهی حرفهای خود دارد.
▫️کتاب سمفونی مردگان در سال ۱۳۶۷ چاپ شد. عباس معروفی در این کتاب از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کرده است و زندگی یک خانوادهی سنتی را به تصویر میکشد. خانوادهای که در سالهای آخر سلطنت رضاشاه سعی دارند از سنت گذر کنند و به مدرنیته بپیوندند.
▫️کتاب سال بلوا در سال ۱۳۷۱ منتشر شد. این داستان دربارهی زنانی است که در جوّی مردسالار زندگی میکنند، قربانی میشوند و همیشه در حاشیهاند. نوش آفرین دختر یک نظامی سختگیر است که در دلش عاشق جوانی کوزهگر شده است، اما پدر برنامهی دیگری برای آیندهی دخترش دارد.
▫️کتاب پیکر فرهاد در سال ۱۳۸۱ انتشار یافت. این کتاب از زبان زن اثیری است که در داستان بوف کور صادق هدایت آمده است؛ همان زنی که نقاشی روی یک قلمدان بود. عباس معروفی این داستان را برای صادق هدایت نوشته است.
▫️کتاب فریدون سه پسر داشت در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسید. عباس معروفی در این داستان که بر اساس واقعیت نوشته شده، از زندگی یک جوان مبارز سیاسی سخن میگوید. ماجراهایی که او و خانوادهاش را تحت تأثیر قرار میدهد در این کتاب بیان شده است.
▫️عباس معروفی شهریور ۱۳۹۹ نخستین بار از ابتلای خود به سرطان خبر داد و نوشت: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی! و من غصه خوردم.» او پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ در ۶۵ سالگی درگذشت.
#ادبیات #ادبیات_فارسی #عباس_معروفی