ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
💭The poetess has always been scared of her father- his Germaneness. She has been afraid of the German air force, Luftwaffe, her father’s gobbledygook, his neat moustache, his Aryan eye. She refers to her father as a Panzer-man . The superiority complex and the savagery and violence of the German race are brought out by the sex and such other images as swastika and ‘boot in the face’. The poetess’ mind was complicated with the fact that her father was a brute German with a brute heart.
💭In the picture she has of her father, he appears to have a cleft in his chin instead of his foot. Sylvia Plath was only eight when her father died. He died while she thought him a God. Yet it was he who tore her pretty red heart into two with his seeming Naziness. At twenty she made an attempt to commit suicide by swallowing a large number of sleeping pills. This attempt of her to join her father ended up in failure. When they rescued her, she tried to join her father by another way: ‘I made a model of you/ A man in black with a Meinkamph look’. The implication is that Sylvia married a man who resembled her father. Thus the poetess obliterates her memories of her father by having a stake driven through the heart of his heartlessness. The verbal assassination of the father by the daughter is complete with the utterance of the words’ Daddy, daddy, you bastard, I’m through’.
What is the main idea?
💭Sylvia Plath uses her poem, “Daddy”, to express intense emotions towards her father’s life and death and her disastrous relationship with her husband. The speaker in this poem is Sylvia Plath who has lost her father at age ten, at a time when she still adored him unconditionally.
What is the metaphor?
💭In “Daddy” and “Lady Lazarus” by Sylvia Plath, a persona is widened to a collective metaphor of herself as a Jewish victim of the Holocaust. This is to illustrate her struggle in defining her identity against the consuming male oppression with which she is faced.
What is the analysis?
💭Sylvia Plath’s poem “Daddy” had very dark tones and imagery including death and suicide, in addition to the Holocaust. Plath wrote about her father’s death that occurred when she was eight years old and of her ongoing battle trying to free herself from her father.
What type of poem?
💭Sylvia Plath’s confessional poem “Daddy” is a disturbing poem about a woman’s relationship with two men: her father and her husband.
#SylviaPlath #analysis #poet
#Summary #poem #Englishliterature
💭In the picture she has of her father, he appears to have a cleft in his chin instead of his foot. Sylvia Plath was only eight when her father died. He died while she thought him a God. Yet it was he who tore her pretty red heart into two with his seeming Naziness. At twenty she made an attempt to commit suicide by swallowing a large number of sleeping pills. This attempt of her to join her father ended up in failure. When they rescued her, she tried to join her father by another way: ‘I made a model of you/ A man in black with a Meinkamph look’. The implication is that Sylvia married a man who resembled her father. Thus the poetess obliterates her memories of her father by having a stake driven through the heart of his heartlessness. The verbal assassination of the father by the daughter is complete with the utterance of the words’ Daddy, daddy, you bastard, I’m through’.
What is the main idea?
💭Sylvia Plath uses her poem, “Daddy”, to express intense emotions towards her father’s life and death and her disastrous relationship with her husband. The speaker in this poem is Sylvia Plath who has lost her father at age ten, at a time when she still adored him unconditionally.
What is the metaphor?
💭In “Daddy” and “Lady Lazarus” by Sylvia Plath, a persona is widened to a collective metaphor of herself as a Jewish victim of the Holocaust. This is to illustrate her struggle in defining her identity against the consuming male oppression with which she is faced.
What is the analysis?
💭Sylvia Plath’s poem “Daddy” had very dark tones and imagery including death and suicide, in addition to the Holocaust. Plath wrote about her father’s death that occurred when she was eight years old and of her ongoing battle trying to free herself from her father.
What type of poem?
💭Sylvia Plath’s confessional poem “Daddy” is a disturbing poem about a woman’s relationship with two men: her father and her husband.
#SylviaPlath #analysis #poet
#Summary #poem #Englishliterature
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
و بستهای از ورقهای فالگیری، از ورقهای فالگیری
شاید کمی یهودیام.
همیشه از تو ترسیدهام
با شمایل “نیروی هوائی “ات، کلمات نامفهومات
و با آن سبلت جذابت
و آن چشمان آریائی، آبی شفاف
زره پوش هستی تو، مردی زره پوش
نه خدا، که صلیب شکسته ای
آنچنان سیاه
که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمیکند
هر زنی مردی فاشیست را دوست دارد
چکمهای خشن بر چهرهای
با قلب بیرحمی که تو هستی
بابا، در عکسی که از تو دارم
در کنار تخته سیاهی ایستادهای
با چالی در چانه، بجای شکافی در پا (همچون شیطان)
با اینحال شبیه شیطانی،
مانند سیاهپوستی هستی
که قلب زیبای سرخ مرا
دو پاره کرد.
ده ساله بودم که ترا به خاک سپردند
در بیست سالگی تلاش کردم بمیرم
و بازگردم، بازگردم، بازگردم به تو.
گمان کردم که (بازگشت) استخوانهایم کافی است
اما مرا از کیسه بیرون آوردند
و با چسب تکههایم را به هم چسباندند
آنگاه دانستم که دست به چه کاری خواهم زد:
مُدلی از پیکر تو ساختم
مردی در لباس سیاه با چهره ای از “نبرد من”
و عشقی به نیمکت (شکنجه) و پیچ
گفتم آری، آری
حالا بابا، بالاخره کارم تمام شد
تلفن سیاه قطع شده است
و صدائی دیگر بگوش نمیرسد
اگر مردی را کشتهام، دو مرد را کشتهام
هیولائی که میگفت تو هستی
و خون مرا یکسال مکید
اگر بخواهی بدانی، برای هفت سال (آزگار)
بابا، حالا میتوانی دراز بکشی
(همچون دراکولا)
تکه ای چوب در قلب فربه سیاه تو فرو رفته
و روستائیان ترا هیچوقت دوست نداشتند
(قبرت) را لگد مال میکنند و رویش میرقصند
همیشه میدانستند این تو هستی
بابا، بابا، ای حرامزاده،
من کارم تمام شده است.
#ادبیات #ادبیات_انگلیسی #شعر
شاید کمی یهودیام.
همیشه از تو ترسیدهام
با شمایل “نیروی هوائی “ات، کلمات نامفهومات
و با آن سبلت جذابت
و آن چشمان آریائی، آبی شفاف
زره پوش هستی تو، مردی زره پوش
نه خدا، که صلیب شکسته ای
آنچنان سیاه
که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمیکند
هر زنی مردی فاشیست را دوست دارد
چکمهای خشن بر چهرهای
با قلب بیرحمی که تو هستی
بابا، در عکسی که از تو دارم
در کنار تخته سیاهی ایستادهای
با چالی در چانه، بجای شکافی در پا (همچون شیطان)
با اینحال شبیه شیطانی،
مانند سیاهپوستی هستی
که قلب زیبای سرخ مرا
دو پاره کرد.
ده ساله بودم که ترا به خاک سپردند
در بیست سالگی تلاش کردم بمیرم
و بازگردم، بازگردم، بازگردم به تو.
گمان کردم که (بازگشت) استخوانهایم کافی است
اما مرا از کیسه بیرون آوردند
و با چسب تکههایم را به هم چسباندند
آنگاه دانستم که دست به چه کاری خواهم زد:
مُدلی از پیکر تو ساختم
مردی در لباس سیاه با چهره ای از “نبرد من”
و عشقی به نیمکت (شکنجه) و پیچ
گفتم آری، آری
حالا بابا، بالاخره کارم تمام شد
تلفن سیاه قطع شده است
و صدائی دیگر بگوش نمیرسد
اگر مردی را کشتهام، دو مرد را کشتهام
هیولائی که میگفت تو هستی
و خون مرا یکسال مکید
اگر بخواهی بدانی، برای هفت سال (آزگار)
بابا، حالا میتوانی دراز بکشی
(همچون دراکولا)
تکه ای چوب در قلب فربه سیاه تو فرو رفته
و روستائیان ترا هیچوقت دوست نداشتند
(قبرت) را لگد مال میکنند و رویش میرقصند
همیشه میدانستند این تو هستی
بابا، بابا، ای حرامزاده،
من کارم تمام شده است.
#ادبیات #ادبیات_انگلیسی #شعر
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
▫️در مقابل بابا، سیلویا خود را همچون یهودی سرگردانی میبیند که از ظلم پدر گریخته است و به اردوگاه فرستاده شده است. خانواده مادری او از کولیهای اروپائی است و از هر دو جهت او در مقابل پدرش قرار گرفته است. این که آیا پدر او، آن طور که شاعر میگوید آشکارا در جنگ جهانی دوم طرفدار نازی بوده، معلوم نیست. البته گزارشی از ملاقات اف بی آی با او در روزنامه گاردین که پس از سالها چاپ شد، احتمالاً نشانگر تمایل او به آلمان نازی است.
▫️خود سیلویا پلات در مصاحبه با بی بی سی در مورد این شعر میگوید: “این شعری است درباره دختری با عقده الکترا. پدرش مرده است، در حالی که دختر فکر میکرده او خدا است. موقعیت دختر پیچیده است، چرا که از یک طرف فکر میکند پدرش نازی است، و از طرف دیگر مادرش احتمالاً منشاء یهودی دارد. این تضاد در زندگی دختر بهم گره خورده و به صورت یک رابطه فلج کننده در آمده است. او میبایستی تمثیلهای ترسناک و وحشتناکی را بکار برد، قبل از آنکه بتواند خود را از این رابطه پیچ در پیچ برهاند”. مشخص است که پلات تمامی تمثیلهائی که در مورد پدر خود (و احتمالاً مادر) بکار برده است برای نشان دادن دراماتیک بودن این رابطه است و لزوماً با واقعیت زندگی پدر و مادرش مطابقت ندارد. پدر او در کودکیِ سیلویا میمیرد. ولی او از پدر تصویری از استبداد زمانه (نازی ها) و شوهرش (تد هیوز) را مستفاد می کند. او را بعنوان نازی و یک مستبد روشنفکر قلمداد میکند با عشق به نیمکت شکنجه و و وسایل شکنجه ( پیچ و مهره ها). پدر او گویا از مرض قند میمیرد. استعاره انگشت پای او که همچون فُک تنومند سواحل سانفراسیسکو ورم کرده است، شاید در رابطه با دوران آخر زندگی پدر است.
▫️بجز پدر، شوهر مستبد او هم از حمله شاعر در امان نمیماند. در بخش آخر شعر، سیلویا او را همچون پدر مستبد زورگوئی میداند که زندگی او را به تباهی کشانده است. دو مرد، یکی بابا و دیگری شوهر، هر دو زورگو و مستبد، که زندگی او را خراب کردهاند. هر دو تمثیلهائی ار پدران زمانهاند. هر دو به نوعی شباهتهائی به دراکولای خون آشام دارند، هیولائی که آن طور که در اساطیر آمده با فرو کردن تکه چوبی در گردنش او را میکشند.
▫️این شعر پر از استعاره و متافر است و نباید دچار اشتباه شد که شعری بیوگرافیک است. پدر در این شعر به انواع و اقسام شمایل و نمادها ترسیم شده: به کفش سیاه، به مجسمه سنگین مرمرین، به کسی که سری در اقیانوس اطلس دارد و قسمتی از آن در ساحل زیبای ناسات است (حضور در کل آمریکا)، به یک نازی با چهرهای از کتاب “نبرد من” هیتلر، به پیراهن سیاه، به افسر نیروی هوائی نازیها، به زره پوش، به یک دراکولای خوش آشام، به کسی که به زبانی زمخت و خشن و ناروشن و نامفهوم حرف میزند، به کسی که خود را خدا میپندارد…. ولی در همه اینها به نظر نمیرسد که پدرِ خودش مقصود است. بلکه فیگور مستبد پدر زمانه است. در چند سطر آخر، شوهر خود را نیز به خون آشامی تشبیه میکند که همچون پدرِ خودش خونش را در عرض هفت سال مکیده است. و دست آخر رهائی از این فیگور، از این شمایل، همانطور که سطر اول شعر به آن اشاره دارد.
▫️ریتم شعر هم مهم است: واژهها بُرنده و اثر گذار و منقطع، بصورت ریتمیک، شاید مانند زبان کودکی و بچهگانه، یا شبیه موسیقی مارچهای نظامی، و همچنین شبیه خود زبان آلمانی، که نسبت به سایر زبانها دارای کلمات واضح و روشنی است که تا به آخر تلفظ میشوند، منقطع و ریتمیک و کوبنده.
✍ برگردان از مهدی نفیسی
#بررسی #ادبیات_انگلیسی #ادبیات #شعر
▫️خود سیلویا پلات در مصاحبه با بی بی سی در مورد این شعر میگوید: “این شعری است درباره دختری با عقده الکترا. پدرش مرده است، در حالی که دختر فکر میکرده او خدا است. موقعیت دختر پیچیده است، چرا که از یک طرف فکر میکند پدرش نازی است، و از طرف دیگر مادرش احتمالاً منشاء یهودی دارد. این تضاد در زندگی دختر بهم گره خورده و به صورت یک رابطه فلج کننده در آمده است. او میبایستی تمثیلهای ترسناک و وحشتناکی را بکار برد، قبل از آنکه بتواند خود را از این رابطه پیچ در پیچ برهاند”. مشخص است که پلات تمامی تمثیلهائی که در مورد پدر خود (و احتمالاً مادر) بکار برده است برای نشان دادن دراماتیک بودن این رابطه است و لزوماً با واقعیت زندگی پدر و مادرش مطابقت ندارد. پدر او در کودکیِ سیلویا میمیرد. ولی او از پدر تصویری از استبداد زمانه (نازی ها) و شوهرش (تد هیوز) را مستفاد می کند. او را بعنوان نازی و یک مستبد روشنفکر قلمداد میکند با عشق به نیمکت شکنجه و و وسایل شکنجه ( پیچ و مهره ها). پدر او گویا از مرض قند میمیرد. استعاره انگشت پای او که همچون فُک تنومند سواحل سانفراسیسکو ورم کرده است، شاید در رابطه با دوران آخر زندگی پدر است.
▫️بجز پدر، شوهر مستبد او هم از حمله شاعر در امان نمیماند. در بخش آخر شعر، سیلویا او را همچون پدر مستبد زورگوئی میداند که زندگی او را به تباهی کشانده است. دو مرد، یکی بابا و دیگری شوهر، هر دو زورگو و مستبد، که زندگی او را خراب کردهاند. هر دو تمثیلهائی ار پدران زمانهاند. هر دو به نوعی شباهتهائی به دراکولای خون آشام دارند، هیولائی که آن طور که در اساطیر آمده با فرو کردن تکه چوبی در گردنش او را میکشند.
▫️این شعر پر از استعاره و متافر است و نباید دچار اشتباه شد که شعری بیوگرافیک است. پدر در این شعر به انواع و اقسام شمایل و نمادها ترسیم شده: به کفش سیاه، به مجسمه سنگین مرمرین، به کسی که سری در اقیانوس اطلس دارد و قسمتی از آن در ساحل زیبای ناسات است (حضور در کل آمریکا)، به یک نازی با چهرهای از کتاب “نبرد من” هیتلر، به پیراهن سیاه، به افسر نیروی هوائی نازیها، به زره پوش، به یک دراکولای خوش آشام، به کسی که به زبانی زمخت و خشن و ناروشن و نامفهوم حرف میزند، به کسی که خود را خدا میپندارد…. ولی در همه اینها به نظر نمیرسد که پدرِ خودش مقصود است. بلکه فیگور مستبد پدر زمانه است. در چند سطر آخر، شوهر خود را نیز به خون آشامی تشبیه میکند که همچون پدرِ خودش خونش را در عرض هفت سال مکیده است. و دست آخر رهائی از این فیگور، از این شمایل، همانطور که سطر اول شعر به آن اشاره دارد.
▫️ریتم شعر هم مهم است: واژهها بُرنده و اثر گذار و منقطع، بصورت ریتمیک، شاید مانند زبان کودکی و بچهگانه، یا شبیه موسیقی مارچهای نظامی، و همچنین شبیه خود زبان آلمانی، که نسبت به سایر زبانها دارای کلمات واضح و روشنی است که تا به آخر تلفظ میشوند، منقطع و ریتمیک و کوبنده.
✍ برگردان از مهدی نفیسی
#بررسی #ادبیات_انگلیسی #ادبیات #شعر
ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
тнє ƒσяєѕт кєєρѕ вυяηιηg,
тнєяє'ℓℓ вє ησ яαιη...
جنگل سوخته را وعدهے باران ندهید...
🖤⃤
тнєяє'ℓℓ вє ησ яαιη...
جنگل سوخته را وعدهے باران ندهید...
🖤⃤