Telegram Web Link
📝Analysis;

💭The initial reaction to ‘The Love Song of J. Alfred Prufrock’ can be summed up in a contemporary review published in The Times Literary Supplement, on the 21st of June 1917. The anonymous reviewer wrote: “The fact that these things occurred to the mind of Mr. Eliot is certainly of the very smallest importance to anyone, even to himself. They certainly have no relation to poetry.” There appears to be a trend among the literary elite of bashing poetry that will later become renowned as innovative in its field or heralding change within poetry.

💭‘Prufrock,’ as it is more commonly known, is definitely one of the latter: although initially hated, as can be evidenced by the above comment, it has since gone one to be considered by scholars as to the onset of Modernist poetry, replacing the Romantic and the Georgian rhymes that had dominated Europe, and perhaps one of the most exclusive American methods of writing.

#anlysis #poem #englishliterature
📚آوازِ عاشقانه‌ی جی. آلفرد پروفراک

پس بیا برویم، تو و من،
وقتی غروب افتاده در افق
بی‌هوش چون بیماری روی تخت
بیا برویم، از این خیابان‌های تاریک و پرت
از کنج بگو مگویِِ شب‌های بی‌خوابی
در هتل‌های ارزانِ یک شبه
و رستوران‌هایی که زمین‌اش،
پوشیده از خاک‌اره و پوست صدف‌هاست:
از خیابان‌هایی که کشدارند مثل بحث‌های ملال‌آور
که با لحنی موذیانه
تو را به سوی پرسشی عظیم می‌برند...
نه، نپرس، که چیست؟
بیا به قرارمان برسیم

زنان می‌آیند و می‌روند در اتاق
حرف می‌زنند در باره‌ی میکل‌آنژ

این زردْ مه که پشت به شیشه‌های پنجره می‌مالد
این زردْ دود که پوزه به شیشه‌های پنجره می‌مالد
گوش و کنار شب را لیسید
بر چاله‌های آب درنگید
تا دوده‌ی دودکش‌های فضا را بر پشت گرفت
لغزید به مهتابی و ناگهان شتاب گرفت
اما شبِ آرام اکتبر را که دید
گشتی به دور خانه زد و خوابید

وقت هست ٱری وقت هست
تا زردْ دود در خیابان پایین و بالا رود
و پشت به شیشه‌های پنجره بمالد؛
وقت هست، آری وقت هست
تا چهره‌ای بسازی برای دیدن چهره‌هایی که خواهی دید
وقت هست برای کشتن و آفریدن،
برای همه‌ی کارها و برای روزها، دست‌ها
تا بالا روند و پرسشی دربشقاب تو بگذارند؛
وقت برای تو و وقت برای من،
وقت برای صدها طرح و صدها تجدید‌نظر در طرح
پیش از صرفِ چای و نان

زنان می‌آیند و می‌روند در اتاق
حرف می‌زنند در باره‌ی میکل‌آنژ

وقت هست آری هست
تا بپرسم، جرئت می‌کنم؟ و جرئت می‌کنم؟
وقت هست که برگردم و از پله‌ها پایین بروم،
با لکه‌ی روشن بر فرقِ سرم
(می‌گویند: چه ریخته موهایش!)
کتِ صبح‌هایم،
یقه‌ی سفیدِ بالا‌زده تا چانه‌ام،
کراوات خوش‌رنگ ِِ مُد ِ روزم با سنجاق ساده‌اش،
(می‌گویند: چه لاغرند پاها و بازو‌هایش!)
جرئت می‌کنم
جهان بیاشوبم؟
در یک دقیقه وقت زیادی هست.
وقت برای رفتن و برگشتن تصمیم‌ها و تجدیدنظرها

زیرا همه را می‌شناسم من، از پیش می‌شناسم-
همه‌ی شب‌ها، صبح‌ها، غروب‌ها
من با قاشق‌های قهوه، زندگی‌ام را پیمانه‌ کرده‌ام
می‌شناسم من صدای محتضران را که به مرگ می‌افتند
در پس زمینه‌ی آهنگی که از اتاق‌های دور می‌آید
چگونه شروع کنم؟

و می‌شناسم من همه‌ی نگاه‌ها را، از پیش می‌شناسم-
نگاهی که در عبارتی می‌پردازدت
و ٱن‌گاه که پرداخته به سنجاق ٱویخته بر دیوار دست و پا می‌زنم
چگونه شروع کنم
خاکستر ِ روزها را بالا بیاورم
و چگونه شروع کنم؟

و می‌شناسم من همه‌ی دست‌ها را، از پیش می‌شناسم-
دست‌ها با دست‌بندها، سفید و برهنه
(که درنور چراغ، کُرک‌ها ‌بورند)
عطر لباس است این
که پرت‌کرده حواسم را؟
بازوها آرمیده روی میز، یا پنهان زیرِ شال
و باید شروع کنم؟
و چگونه شروع کنم؟

بگویم، در غروب از کوچه‌های تنگ گذر کرده‌ام
و مردانِ تنهایی را دیده‌ام با پیراهن‌های آستین بلندشان
خم‌شده از پنجره، در دودِ آبی پیپ‌هایشان؟...
شاید می‌بایست چنگکی عظیم می‌بودم
خراشنده بر زمین دریای ِ خاموش

غروب و شب چه به ناز خوابیده‌اند!
انگار، زیرِ نوازش انگشت‌های ظریف
خوابیده... خسته...یا شاید چشم‌ها را بسته
به بازی خوابند بر کف اتاق، کنارِ تو و من.
خیال می‌کنی که من بعد از صرفِ چای و کیک و بستنی
توانش را دارم لحظه را به لحظه‌ی بحرانش بکشانم؟
گرچه روزه‌دار بوده‌ام، زار زده‌ام و دعا کرده‌ام
گرچه دیده‌ام سرم را- کم‌ پشت - آورده‌اند بر سینی
اما پیامبر نیستم--- و مهم هم نیست؛
من لحظه‌ی دودشدنِ بزرگی‌ام را دیده‌ام
و پادویِ ابدی که کُتم را با پوزخند می‌آورد
سخن کوتاه، ترسیده بودم

نه، واقعا فکر می‌کنی ارزشش را داشت
که بعد از فنجان‌ها و بعد از چای و مزه‌ی مرباها
و میان بشقاب‌ها و در لا به لای حرف‌های پرتی که در باره‌ی
تو و من می‌زنند
ارزشش را داشت
که با تلخ‌خندی بر لب
گوی ِجهان را گوی ِکوچکی کنی
و بغلتانیش به سوی پرسشی عظیم
و بگویی:
" من العاذرم، از گور برخاسته‌ام و ٱمده‌ام با تو
سخن بگویم همه چیز را بگویم--
شاید وقتی کسی کنار زنی بالشی را مرتب کرد
باید بگوید:" نه، چنین قصدی نداشتم.
نه، اصلا قصدی چنین نداشتم. "
واقعا ارزشش را داشت
ارزشش را داشت
بعد ازغروب‌ها، آستانه‌ی درها، خیابان‌های باران‌خورده
بعد از رمان‌ها، فنجان‌های چای
دامن‌های غبار روبِ مجلس‌ها--
این‌ها و خیلی چیزهای دیگر؟
نمی‌توانم بگویم آن‌چه را که قصد گفتن‌اش را دارم!
اما انگار فانوسِ خیال نقش عصب‌هایم را انداخت
بر پرده:
ارزشش را داشت
که کسی، بعد از مرتب‌کردن بالشی، شالی بر شانه‌ای
به سوی پنجره بچرخد
و بگوید:"اصلاً این‌طوری نبود،
من چنین قصدی نداشتم، اصلاً "

نه، من شاهزاده هاملت نیستم، چنین بودنی در کار هم نبود.
من سیاهی لشکرم، آماده در رکاب، یکی دو صحنه‌ی کوتاه
وقتی نمایش پیش نمی‌رود، وارد می‌شوم تا رایزن شاهزاده باشم
واسطه باشم، بی‌هیچ اراده‌ای، شاد، که محرم راز باشم
سیاَس و با احتیاط ، پُروسواس
سخن‌پرداز اما ابله
پُر از شکلک، گاهی دلقک

پیر می‌شوم... پیر می‌شوم...
می‌خواهم پایینِ شلوارم را تا بزنم.

جرئت‌اش را دارم هلویی بخورم؟
طاسی‌ام را مثل دیگران بپوشانم؟
می‌خواهم با شلوارِ سفید کتانی، تنها در ساحل قدم بزنم.
شنیدم که دخترانِ دریا، برای هم آواز می‌خوانند

گمان نمی‌کنم برای من دیگر آواز بخوانند.

دیدم سوار بر موج‌ها رو به دریا می‌تازند
موی سفیدِ موج‌ها را به وقت برگشتن شانه می‌کردند
وقتی که آب‌های سیاه و سفید را باد می‌برد

بیتوته کردیم در تالارهای آب
در حلقه‌ی تاج‌های خزه‌یِ دختران دریا
سرخ و قهوه‌ای
تا صدای آدمی بیدارمان کند و غرق شویم.

تی اس الیوت
#ادبیاتانگلیسی #شعر
📝 نقد کوتاه؛

▫️شعر عاشقانه جی. آلفرد پروفراک نوعی تک گویی دراماتیک است که در آن گوینده احساس بیهودگی اجتماعی و ناتوانی فردی را نشان می دهد که افکار، تصاویر و آگاهی او تسخیر شده است. این ناتوانی در حیطه سمبولیک مکانی که مرد در آن حرکت می کند به تصویر در می آید. نام شعر نشان دهنده تضاد طنز آلودی است بین محتوای سنتی شعر عاشقانه و شعر عاشقانه مردی خسته و کسل کننده، مردی معمولی و بی هدف اما درگیر تمام تغییرات بدنی خویش، بانام جی. آلفرد پروفراک. شعر الیوت با شعری از دوزخ دانته آغاز شده است. این نقل قول و تضاد آن با زندگی پروفراک عمق و واماندگی مرد را به تماشا می گذارد. پروفراک مردی است میانه سال و ناشاد. به جامعه ای که محکوم است در آن زندگی کند احساس تعلق و وابستگی نمی کند.

#نقدوبررسی #ادبیاتانگلیسی
🔹Thomas Stearns Eliot OM was a poet, essayist, publisher, playwright, literary critic and editor. Considered one of the 20th century's major poets, he is a central figure in English-language Modernist poetry.

#englishliterature #poem
🔹تی. اِس. اِلیوت با نام کامل توماس استرنز الیوت
(زادهٔ ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۸ – درگذشتهٔ ۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵)

▫️شاعر، نمایش نامه نویس، منتقد ادبی و ویراستار آمریکایی-بریتانیایی بود. او با آثاری چون «خراب آباد» (۱۹۲۲) که به فارسی به نام های سرزمین هرز، بیابان برهوت و سرزمین بی حاصل نیر ترجمه شده است، و «چهار کوارتت» (۱۹۴۳)، از پیشتازان بزرگ جنبش نوسازی و مدرنیزم شعر غربی به‌شمار می‌رود. سبک بیان، سرایش و قافیه‌پردازی وی، زندگی دوباره‌ای به شعر انگلیسی بخشید. انتشار «چهار کوارتت» الیوت، او را به عنوان برترین شاعر انگلیسی زبان در قید حیات در زمان خود، به دنیا شناساند و در سال ۱۹۴۸، نشان «مِریت» و جایزهٔ نوبل ادبیات را از آن خود کرد.

#ادبیاتانگلیسی #شعر #ادبیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👑 phrases;

📕I feel lousy! 🤕
/آی فیل لَوزی/
▫️احساس میکنم مریضم!

📗I feel a bit rough! 🤧
/آی فیل ا بیت راف/
▫️احساس میکنم یکم مریضم!

📘I feel under the weather! 🤒
/آی فیل آندِ د وِدِ/
▫️احساس میکنم ناخوشم!
#english #phrases
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ωιтн ωανєѕ σf ∂єѕιяє ∂αу αи∂ иιgнт,
αℓℓ αℓσиє ¢σмραѕѕισи
ιиѕριяє єℓѕє νєиgєfυℓ fιтѕ αяє тняσωи.

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن


مولانا
#poem #Rumi
Channel name was changed to «ᵉᶰᵍˡᶤѕʰ ˡᶤᵗᵉʳᵃᵗᵘʳᵉ 📚»
🎼 Patience
🎧 Hollow Coves


🪷Show me how to build a home
'Cause all I have is fear I loath
But I hope one day I'll know
How it feels to love someone
بهم نشون بده چطور خونه (خانواده) بسازم
تنها چيزى كه دارم ترسى هست كه ازش متنفرم
اما اميدوارم يه روزى بفهمم
عاشق كسى شدن چه حسى داره؟

🍃Is there more to this urge that lies in me?
'Cause it feels like there's something I can't see
But I don't know what it means
When these walls stand in between
چيزى بيشتر از اين انگيزه در من نهفته است؟
آخه انگار چيزى در وجودم هست
كه من نميبينمش
اما نميدونم چه معنايى ميده
وقتى اين ديوار ها بينمون هستن

🪷'Cause it's been so long since
I've felt something
But I hope that time will bring
A home that's meant for me
آخه خيلى وقته يه چيزى حس ميكنم
اميدوارم زمان با خودش بياره
خونه اى (خانواده) كه براى من مقدر شده

🍃So I'll wait for fate to shine
On the home I seek to find
Through patience I see light
In all that's built with time
صبر ميكنم تا ايمانم به درخشش بياره
خونه اى (خانواده) كه دنبالش هستم رو
از ميان صبر نور ميبينم
در همه ى چيزهايى كه با زمان ساخته ميشن

🪷I'll build this house upon the stone
To stand against the storms that show
With walls that won't break or fall
A love that grows stronger through it all
اين خونه (زندگى) رو سنگ به سنگ ميسازم
كه در برابر طوفان هايى كه ميان مقاوم باشه
با ديوارهايى كه شكسته نميشن و فرو نميريزن
عشقى كه در ميان اون ديوارها قوى تر ميشه

🍃'Cause I will wait for you
Patient in my heart
And I will wait for you
Faithful from the start
من منتظرت ميمونم
در قلبم صبورانه منتظرت ميمونم
منتظرت ميمونم
از همون اولش وفادارانه منتظرت هستم

🪷So I'll wait for fate to shine
On the home I seek to find
Through patience I see light
In all that's built with time
#متن_موزيك
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👑 New idiom;

goose bumps! 😨
/گوس بامپس/
🌂سفت شدن و دانه دانه شدن پوست در اثر سرما و ترس، چندش، مو به تن سیخ شدن

goose pimples، goose skin...

▪️That film was so scary I had goose bumps the whole time.
▫️آن فیلم خیلی ترسناک بود تمام مدت مو به تن من سیخ شده بود!
#idiom #English
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚"Claude Gueux" was a short story written by Victor Hugo in 1834. It is considered an early example of "true crime" fiction, and contains Hugo's early thoughts on societal injustice which thirty years later he would flesh out in his novel Les Misérables. 
Originally published: 1834

 Victor Hugo
#englishliterature #story
📝 Explanation;

💭Claude Gueux is a poor, hungry inhabitant of Troyes, who has received no education or help from society whatsoever. One day, missing of everything, he steals enough for three days of firewood and bread to feed his mistress and child.

💭Unlock the more straightforward side of Claude Gueux with this concise and insightful summary and analysis! This engaging summary presents an analysis of Claude Gueux by Victor Hugo, a moving novel in which a man is sentenced to death for having given in to the provocations of a prison Director and killing him. Victor Hugo examines the question of responsibility and guilt and presents a vibrant plea against the death sentence with this striking representation of the injustices of the French society of the 19th century. Hugo was known for being very involved in politics later on is his career, and made several speeches in favour of the abolition of capital punishment. He also wrote numerous short stories and novels on this topic, presumably as a way to raise awareness and spread his message. Find out everything you need to know about Claude Gueux in a fraction of the time!...

#englishliterature
2025/07/06 21:19:49
Back to Top
HTML Embed Code: