اما بهترین کار بعد از دل کندن ها و نماندن ها،
لغزیدن دست به سمت آن گزینه ی لعنتی است "بلاک"
لااقل بعد از رفتنش عکس هایش نمیشود دلیلِ جدید برای بغ کردن یک گوشه و دیگر نخندیدن و پر بودن همیشگی چشم از اشک...باز اگر توی عکسهایش لب هایش کش آمده باشد یک چیزی، اگر چشم هایش برق بزند از خوشحالی یک چیزی، میگویی رسید به همان چیزی که برایش زد زیر همه چیز و رفت، میگویی لااقل یک نفر این وسط خوشحال است، یک نفر حالش اِی بدک نیست...ولی دیدنِ پلک های خم شده اش، دیدنِ دیگر نخندیدن لب هایش، دیدنِ نرسیدن به آنجایی که برای رسیدن به آن قیدِ تو و احساسش و قیدِ دوست داشتنش را زده عجیب دلگیر است...دیدن اینکه هیچکس خوشبخت نشده،
هیچ کس سهمش نشده خنده از ته دل و هیچ کس شبها بدون فکر و خیال چشم هایش رویِ هم نیامده و
عجیب گریه دار است...لطفا بعد از رفتن هایتان دستتان به سمتِ بلاک کردن برود، مایی که رها شدیم طاقت دیدنِ خوشحالیتان را شاید داشته باشیم، یا طاقت دیدنِ لمس شدن گونه هایتان با لب های یارِ جدید و طاقت دیدنِ گره کور دستانتان را، ولی طاقتِ دیدن اینکه ما را رها کردید و بازهم نرسیدید به آنچه که میخواستید را، نـه نداریم...
• فاطمه جوادی
لغزیدن دست به سمت آن گزینه ی لعنتی است "بلاک"
لااقل بعد از رفتنش عکس هایش نمیشود دلیلِ جدید برای بغ کردن یک گوشه و دیگر نخندیدن و پر بودن همیشگی چشم از اشک...باز اگر توی عکسهایش لب هایش کش آمده باشد یک چیزی، اگر چشم هایش برق بزند از خوشحالی یک چیزی، میگویی رسید به همان چیزی که برایش زد زیر همه چیز و رفت، میگویی لااقل یک نفر این وسط خوشحال است، یک نفر حالش اِی بدک نیست...ولی دیدنِ پلک های خم شده اش، دیدنِ دیگر نخندیدن لب هایش، دیدنِ نرسیدن به آنجایی که برای رسیدن به آن قیدِ تو و احساسش و قیدِ دوست داشتنش را زده عجیب دلگیر است...دیدن اینکه هیچکس خوشبخت نشده،
هیچ کس سهمش نشده خنده از ته دل و هیچ کس شبها بدون فکر و خیال چشم هایش رویِ هم نیامده و
عجیب گریه دار است...لطفا بعد از رفتن هایتان دستتان به سمتِ بلاک کردن برود، مایی که رها شدیم طاقت دیدنِ خوشحالیتان را شاید داشته باشیم، یا طاقت دیدنِ لمس شدن گونه هایتان با لب های یارِ جدید و طاقت دیدنِ گره کور دستانتان را، ولی طاقتِ دیدن اینکه ما را رها کردید و بازهم نرسیدید به آنچه که میخواستید را، نـه نداریم...
• فاطمه جوادی
به خودت یک فرصت دوباره بده، و کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باش. شاید بگی هر دوست داشتنی بالاخره یک روز تموم میشه، اما نه! شیشه عطر هم بالاخره یک روز تموم میشه، چرا باید خریدش؟
مهم نیست که شاید روزی قراره اون عطر تموم بشه، مهم اینه که اون عطر، روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه و خواهد کرد…
مهم نیست که شاید روزی قراره اون عطر تموم بشه، مهم اینه که اون عطر، روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه و خواهد کرد…
رمان درباره ی پسر آسیاب بانی به نام یوهانس است که عاشق دختر اربابش ویکتوریا میشه اما به خاطر جایگاه اجتماعی که دارد…
• کنوت هامسون؛ ویکتوریا📚
• کنوت هامسون؛ ویکتوریا📚
خوبیهای اطرافیانمون رو بهشون بگیم. شاید دادن یک حس خوب به یک نفر از ما چند لحظه زمان بگیره، اما این حس خوب هیچوقت از قلب اون آدم پاک نخواهد شد…
اینکه من و تو تصمیم بگیریم بعد از این باهم باشیم خیلی مهم نیست، مهم اینه زمانی که باهمیم تو جوری بهم نگاه کنی که حس کنم بهترینم برای تو...
باهم جوری صمیمی باشیم که هیچ وقت از هم خسته نشیم، جوری همو بلد باشیم که بتونیم کنار هم راحت باشیم، و از همه مهم تر اینِ که بتونیم پیش هم خودِ واقعیمون باشیم...
باهم جوری صمیمی باشیم که هیچ وقت از هم خسته نشیم، جوری همو بلد باشیم که بتونیم کنار هم راحت باشیم، و از همه مهم تر اینِ که بتونیم پیش هم خودِ واقعیمون باشیم...
چند دقیقه پیش، قبل از اینکه تو را ببینم،
چشمم به دختر و پسرِ جوانی افتاد که
زیر درختی، توی باغچه پشتِ کلیسا
با هم حرف میزدند از همان دور میشد
فهمید که دارند همان کلماتی را
برای هم میگویند و تکرار میکنند که
تا دنیا دنیا بوده، زنها و مردها،
میلیونها و میلیاردها بار به هم گفتهاند
دوستت دارم، دوستم داری؟
در این سرزمین، سرنوشت خوشی نداریم،
فکر میکنم که تو هم با من موافق باشی
اما تا زمانی که زنی و مردی به هم میگویند
«دوستت دارم، دوستم داری؟»
شاید هنوز بِشود امیدوار بود
• اینیاتسیو سیلونه
چشمم به دختر و پسرِ جوانی افتاد که
زیر درختی، توی باغچه پشتِ کلیسا
با هم حرف میزدند از همان دور میشد
فهمید که دارند همان کلماتی را
برای هم میگویند و تکرار میکنند که
تا دنیا دنیا بوده، زنها و مردها،
میلیونها و میلیاردها بار به هم گفتهاند
دوستت دارم، دوستم داری؟
در این سرزمین، سرنوشت خوشی نداریم،
فکر میکنم که تو هم با من موافق باشی
اما تا زمانی که زنی و مردی به هم میگویند
«دوستت دارم، دوستم داری؟»
شاید هنوز بِشود امیدوار بود
• اینیاتسیو سیلونه
قطار می رود، تو می روی
تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام...
که سالهایِ سال در انتظارِ تو؛
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام!
• قیصر امین پور
تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام...
که سالهایِ سال در انتظارِ تو؛
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام!
• قیصر امین پور
دستانت را
اندکی به من امانت بده؛
میخواهم با آنها، گره از بافتههای اندوهم بگشایم.
• غاده السمان
اندکی به من امانت بده؛
میخواهم با آنها، گره از بافتههای اندوهم بگشایم.
• غاده السمان
دنیا هم که مال تو باشد، تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی، تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشورههایش نداشته باشی، فقیرترین مرد دنیایی!
• ویلیام شکسپیر
• ویلیام شکسپیر
آرزو میکنم هیچگاه منحنی لبخند روی لبهایت گُم نشود، شوق دوست داشتنهای ماندنیات را هیچ نسیمی با خودش نبرد، آواز لحظههای زنده بودنت را دنیا به گوش هیچ غصهای نرساند. آرزو میکنم آنقدر خودت باشی که رفتنیهایت بروند، نشدنیهایت نشوند، اما تو هیچگاه دست برنداری از طلوع نورها، دوبارهها، امیدها...
زمستان است و چشم کوچه از انتظارت، سپید!
پرندهای مهاجرم
بگو با کدام بـرف مینشینی بر شاخسار تنهاییام؟
دلواپس سرما نباش
اینجا از هیزم دل، آتشی برایت روشن کردهام…
پرندهای مهاجرم
بگو با کدام بـرف مینشینی بر شاخسار تنهاییام؟
دلواپس سرما نباش
اینجا از هیزم دل، آتشی برایت روشن کردهام…
اگه عقایدتو با تفکر و مطالعه
به دست بیاری...
کسی نمیتونه بهشون توهین کنه.
کسی چیزی بر خلافشون بگه...
عصبانی نمیشی!
یا میخندی یا به فکر فرو میری
• برتراند راسل
به دست بیاری...
کسی نمیتونه بهشون توهین کنه.
کسی چیزی بر خلافشون بگه...
عصبانی نمیشی!
یا میخندی یا به فکر فرو میری
• برتراند راسل
تو آدما چیزی که برام جذابه هوش متفاوتشونه. تو شوخیای بعضیا حتی معلوم میشه.کافیه چارکلمه حرف بزنه تا متوجه بشی. مدلی که فکر میکنن، سوال میپرسن، گوش میکنن، دنیارو میبینن و به چیزهایی توجه میکنن که بقیه از کنارشون سرسری رد میشن. زندگی و معاشرت باهاشون عمق بیشتری داره برام.
• میویس
• میویس
کمی طاقت بیاور
ما دوباره دستهایمان را
به طلوع آغشته خواهیم کرد
ما دوباره در خانهی بهار
ما دوباره در کوچهی یاس
جانی تازه خواهیم یافت...
ما دوباره دستهایمان را
به طلوع آغشته خواهیم کرد
ما دوباره در خانهی بهار
ما دوباره در کوچهی یاس
جانی تازه خواهیم یافت...
هنگامی که آدمی پی به محال میبرد درصدد نگارش آیین خوشبختی برمیآید. خواهند گفت: عجب! از همین کورهراهها میخواهید به سرزمین سعادت برسید؟در پاسخ میگویم: ولی یک دنیا بیشتر وجود ندارد، بهروزی و محال دو فرزند همین خاکدانند.
• آلبرکامو؛ دلهره هستی📚
• آلبرکامو؛ دلهره هستی📚
نمیدانم چقدر در جریانی ولی، آدم که دیوانه باشد دیوانه پسند میشود. فکرش را بکن، بیخیال تمام مشکلات و مشغله ها، بجای رفتن به رستورانی مجلل کنار هم رو به روی یک پنجره بنشینید و دو نفری برای خودتان رویا ببافید.
میدانی باید دیوانه باشی، تا بفهمی چه میگویم. این روزها سادگی، عجیب به دل مینشیند.
مثلا باید دیوانه باشی تا معنی جشنهای دو نفره، که شروعش یک کیک ساده خانگی و دو تا شمع، و پایانش آهنگی ملایم و رقصی پنهانی که شاهدش فقط خداست را، مزه مزه کنی. مطمئنم شیرینیاش را در هیچ شبی پیدا نخواهی کرد.
اصلا دیوانگی رابطه مستقیمی با عشق دارد
دست از عاقل بودن بردار، همین لحظههای باقی ماندهی زندگی را دیوانگی کن، و دیوانه پسند باش، و بیخیال لذت ببر…
میدانی باید دیوانه باشی، تا بفهمی چه میگویم. این روزها سادگی، عجیب به دل مینشیند.
مثلا باید دیوانه باشی تا معنی جشنهای دو نفره، که شروعش یک کیک ساده خانگی و دو تا شمع، و پایانش آهنگی ملایم و رقصی پنهانی که شاهدش فقط خداست را، مزه مزه کنی. مطمئنم شیرینیاش را در هیچ شبی پیدا نخواهی کرد.
اصلا دیوانگی رابطه مستقیمی با عشق دارد
دست از عاقل بودن بردار، همین لحظههای باقی ماندهی زندگی را دیوانگی کن، و دیوانه پسند باش، و بیخیال لذت ببر…