صبح
سوار بر قطار سحرگاهی از ره رسید.
تو نیامدی.
گنجشکهای منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هرسایه به خود لرزیدند.
تو نیامدی
شعر
از دلم به دهانم
از لبهایم به دلم پر کشید.
تو نیامدی
آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید.
تو نیامدی.
مه می داند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من....
• شمس لنگرودی
سوار بر قطار سحرگاهی از ره رسید.
تو نیامدی.
گنجشکهای منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هرسایه به خود لرزیدند.
تو نیامدی
شعر
از دلم به دهانم
از لبهایم به دلم پر کشید.
تو نیامدی
آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید.
تو نیامدی.
مه می داند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من....
• شمس لنگرودی
تو دوست داشتنت را به من بسپار؛
تا با تار و پود جانم؛
بهترین تن پوش عشق را
برایت ببافم...
• فرهاد فرهادی
تا با تار و پود جانم؛
بهترین تن پوش عشق را
برایت ببافم...
• فرهاد فرهادی
«دوست» عجب امنیت خوبیست. میتوانی با او خود خودت باشی، میتوانی دردهایت را هرچند ناچیز، هرچند گران، بیخجالت و بیدغدغه با او در میان بگذاری، و از حماقتهایت بگویی. دوست، انتخاب آزاد توست، اختیار توست.
دوست، سایبانی عجیب دلچسب است…
دوست، سایبانی عجیب دلچسب است…
بازتابی از چیزی باش که میخوای دریافت کنی؛
اگه صداقت میخوای صادق باش
اگه عشق میخوای عاشق باش
اگه احترام می خوای محترمانه برخورد کن...
اگه صداقت میخوای صادق باش
اگه عشق میخوای عاشق باش
اگه احترام می خوای محترمانه برخورد کن...
زودتر از من بمیر
یکم زودتر از من.
تا تو، اونی نباشی که مجبور است راهِ خانهِ را، تنها برگردد!
• راینر کُنسه
یکم زودتر از من.
تا تو، اونی نباشی که مجبور است راهِ خانهِ را، تنها برگردد!
• راینر کُنسه
حتماً كسی را در زندگی دوست بداريد؛
چيزی را حتی!
فرصت بسيار كم است.
همين كه چشمهامان را ببنديم
و روی تخت دراز بكشيم؛
دير يا زود خوابمان می برد
و يك روز كمتر عاشق بوده ايم.
دلبستگی آدم را بزرگ می كند!
حتماً قرار نيست آدم به آدم عاشقی كند
• صابر ابر
چيزی را حتی!
فرصت بسيار كم است.
همين كه چشمهامان را ببنديم
و روی تخت دراز بكشيم؛
دير يا زود خوابمان می برد
و يك روز كمتر عاشق بوده ايم.
دلبستگی آدم را بزرگ می كند!
حتماً قرار نيست آدم به آدم عاشقی كند
• صابر ابر
من از تو یک خواب میخواهم.
تا مرا به جایی ببرد که تو در انتهای آن ایستادهای!
انتهای یک جاده.
انتهای یک راهرو.
و یا انتهای یک شعر...
میخواهم وقتی صدایت میزنم،
وقتی به سمتم میدوی،
وقتی با شوق تو را نظاره میکنم،
دیگر هیچ "سقوطی" نباشد که بیدارم کند!
• مهران رمضانیان
تا مرا به جایی ببرد که تو در انتهای آن ایستادهای!
انتهای یک جاده.
انتهای یک راهرو.
و یا انتهای یک شعر...
میخواهم وقتی صدایت میزنم،
وقتی به سمتم میدوی،
وقتی با شوق تو را نظاره میکنم،
دیگر هیچ "سقوطی" نباشد که بیدارم کند!
• مهران رمضانیان
صبح بشه
با سر و صداش از خواب بيدارشي
رو تو برگردوني ببيني كنارته...
مگه ميشه نبوسيدش؟
با سر و صداش از خواب بيدارشي
رو تو برگردوني ببيني كنارته...
مگه ميشه نبوسيدش؟
و ما،
زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد.
با عصیان بزرگى که درونمان هست
و تنها چیزى که گرممان مىدارد،
آتش مقدّس امیدواریست!
• ناظم حکمت
زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد.
با عصیان بزرگى که درونمان هست
و تنها چیزى که گرممان مىدارد،
آتش مقدّس امیدواریست!
• ناظم حکمت
اگر بتوانیم کجخلقیهای معشوقِ دلخور خود را همچون یک نوزاد در نظر بگیریم، بهترین لطف را در حق او کردهایم. در این صورت نسبت به او بخشندهتر، مهربانتر و عاشقتر خواهیم بود. پشت نقابِ بزرگسالیِ همهی ما، کودکی است نیازمندِ عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!
• آلن دو باتن
• آلن دو باتن
مرا ببر به سکوتی که دنج و آرام است
مرا ببر به جهانی که بی سرانجام است
مرا ببر به خیالات و قصههای محال
به یک جزیرهی تنها که غرق ابهام است...
• نرگس صرافیان طوفان
مرا ببر به جهانی که بی سرانجام است
مرا ببر به خیالات و قصههای محال
به یک جزیرهی تنها که غرق ابهام است...
• نرگس صرافیان طوفان
من بلد نبودم بگم دوستت دارم!
ولی کاش میدونستی پشت همه اون سلامها، کجاییها، رسیدی خبرم کنها، مراقب خودت باشها، حتی خندهها و سکوتها، چقدر چقدر چقدر «دوستت دارم» بود.
کاش میدونستی…
ولی کاش میدونستی پشت همه اون سلامها، کجاییها، رسیدی خبرم کنها، مراقب خودت باشها، حتی خندهها و سکوتها، چقدر چقدر چقدر «دوستت دارم» بود.
کاش میدونستی…
ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم!
• داستایوفسکی
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم!
• داستایوفسکی