به قربان تو رفتن
نه روز خاصی میخواهد
نه ساعت مشخصی
تو که میخندی
باید رفت به قربانت...
نه روز خاصی میخواهد
نه ساعت مشخصی
تو که میخندی
باید رفت به قربانت...
ماندن همیشه خوب نیست، رفتن هم همیشه بد نیست. گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت، باید رفت تا بعضی چیزها بماند. اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت. اگر بروی شاید با دل پُر بروی، اما اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند…
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم، یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را. این آدمها فهمیدهاند “دوستت دارم” حرمت دارد، ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی. میفهمی که همه کار میکنند تا تو بخندی، تا تو شاد باشی. آزارت نمیدهند، دلت را نمیشکند، و به معنای واقعی هوای دلت را دارند. قدر این آدمها را باید دانست. آدمهایی که دوست داشتن را بیان نمیکنند، به آن عمل میکنند …
عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت ...
تنها در جسم نمیتوان پیدایش کرد ، بلکه در جسم و روح و هوا ، در آینه ، در خواب ، در نفسکشیدنها ، انگار به ریه میرود و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود ...
• عباس معروفی
تنها در جسم نمیتوان پیدایش کرد ، بلکه در جسم و روح و هوا ، در آینه ، در خواب ، در نفسکشیدنها ، انگار به ریه میرود و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود ...
• عباس معروفی
وقتی کسی بداند چرا اینجاست، چرا خلق شده و برای چه زنده است، می خواهد رسالتش را به انجام برساند. مثل این است که جای گنج را روی نقشه بدانی.
• جان پی استرلکی
• جان پی استرلکی
مردها هم گریه می کنند، جای شرمندگی نیست، چون به حالشان مفید است. عشق واقعی یعنی راز را بر دلدار فاش کردن، مصیبت بعدها که ماجرای عاشقانه به سر رسید آغاز می شود و دلداده که راز خود را بر ملا کرده است بر آن افسوس می خورد، زیرا دلدار به اعتماد او خیانت کرده است. سفر وقتی معنا دارد که تمامش کنی لحظات خاص بی آنکه خبر کنند از راه می رسند انسان بی شک موجودی هوشمند است اما نه به آن هوشمندی که آدم دلش می خواهد حسود بودن در برابر چیزی که به نظر می رسد وجود دارد اتلاف نیروست
• ژوزه ساراماگو؛ بلم سنگی📚
• ژوزه ساراماگو؛ بلم سنگی📚
جسارتِ اجرایی کردنِ
ایدههایتان را داشته باشید!
جهان همیشه پر است از
ترسوهای خوشفکر...!
• استیو جابز
ایدههایتان را داشته باشید!
جهان همیشه پر است از
ترسوهای خوشفکر...!
• استیو جابز
دوستی تعریف می کرد:
اولين روزهايی كه در آلمان بودم؛
يکى از همکارانم هر روز صبح با
ماشينش مرا از هتل بر می داشت و
به محل کار میبرد.
ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى.
ما صبح ها زود به کارخانه می رسيديم
و همکارم ماشينش را در نقطه ی دورى
نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد.
در آن زمان...
۲۰۰۰ کارمند کارخانه با
ماشين شخصى به سر کار می آمدند.
روز اول من چيزى نگفتم؛
همين طور روز دوم و سوم...
روز چهارم به همکارم گفتم:
آيا جاى پارک ثابتى داری؟
چرا ماشينت را اين قدر
دور از در ورودى پارک می کنى
در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت:
براى اين که ما زود می رسيم و
وقت براى پياده رفتن داريم.
اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که
ديرتر می رسند و
احتياج به جاى پارکى نزديک تر
به در ورودى دارند تا
به موقع به سر کار برسند!✨
اولين روزهايی كه در آلمان بودم؛
يکى از همکارانم هر روز صبح با
ماشينش مرا از هتل بر می داشت و
به محل کار میبرد.
ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى.
ما صبح ها زود به کارخانه می رسيديم
و همکارم ماشينش را در نقطه ی دورى
نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد.
در آن زمان...
۲۰۰۰ کارمند کارخانه با
ماشين شخصى به سر کار می آمدند.
روز اول من چيزى نگفتم؛
همين طور روز دوم و سوم...
روز چهارم به همکارم گفتم:
آيا جاى پارک ثابتى داری؟
چرا ماشينت را اين قدر
دور از در ورودى پارک می کنى
در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت:
براى اين که ما زود می رسيم و
وقت براى پياده رفتن داريم.
اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که
ديرتر می رسند و
احتياج به جاى پارکى نزديک تر
به در ورودى دارند تا
به موقع به سر کار برسند!✨