يک لحظه مکث کرد خيال، وگرنه
از پل گذشته بوديم و حالا داشتيم
برای همهچيز دست تکان میداديم!
• گروس عبدالملکیان
از پل گذشته بوديم و حالا داشتيم
برای همهچيز دست تکان میداديم!
• گروس عبدالملکیان
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت:
به این دونه های سبز شده نگاه کن
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛
میترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛
افت هم کرده باشم!
دونهای که نخواد رشد کنه؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر میگنده.
• بزرگ علوی؛ گیله مرد
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت:
به این دونه های سبز شده نگاه کن
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛
میترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛
افت هم کرده باشم!
دونهای که نخواد رشد کنه؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر میگنده.
• بزرگ علوی؛ گیله مرد
برایِ هم هدیه هایِ گرانقیمت نخریدید هم نخـرید....
هر چیزی هم که باشد
یک روزی بالاخـره از مـُد می افتد یا دستِ حادثه بلایی سرش می آورد و در گذر زمان فرسـوده می شود....
به قلبِ یکدیگـر عشق هدیه دهیـد و مهـر....
که نه از مـد می افتد نه زمـان کهنه اش میکنـد....
بلکه روز به روز عمیق تر میشود و گرانتـر....
روز به روز ارزشش زیاد تر میشود و خریدارش بیشــتر....
کادوهایِ گرانقیمت
ارزانیِ قلب هایِ دور....
• فاطمه صابری نیا
هر چیزی هم که باشد
یک روزی بالاخـره از مـُد می افتد یا دستِ حادثه بلایی سرش می آورد و در گذر زمان فرسـوده می شود....
به قلبِ یکدیگـر عشق هدیه دهیـد و مهـر....
که نه از مـد می افتد نه زمـان کهنه اش میکنـد....
بلکه روز به روز عمیق تر میشود و گرانتـر....
روز به روز ارزشش زیاد تر میشود و خریدارش بیشــتر....
کادوهایِ گرانقیمت
ارزانیِ قلب هایِ دور....
• فاطمه صابری نیا
دنیا را آدمهایی که مرتکب بدی میشوند خراب نمیکنند ، دنیا را کسانی از بین میبرند که بدون کوچکترین واکنشی نظاره میکنند
• اریک امانوئل اشمیت
• اریک امانوئل اشمیت
گفتم: بلاخره يروز مجبورى فراموشش كنى!
گفت: رفت و اومد باد رو تا حالا ديدى؟!
تو دستات گرفتيش؟
تونستى نگهش دارى يا پرتش كنى اونور؟
نه!
عصرى نشستى تو بالكن
دارى برگه صحيح ميكنى
يهو بيخبر ميپيچه تو برگه ها بهمشون ميريزه!
يادِش باده!
يهو مپيچه بهم و بهمم ميريزه!
• محیا زند
گفت: رفت و اومد باد رو تا حالا ديدى؟!
تو دستات گرفتيش؟
تونستى نگهش دارى يا پرتش كنى اونور؟
نه!
عصرى نشستى تو بالكن
دارى برگه صحيح ميكنى
يهو بيخبر ميپيچه تو برگه ها بهمشون ميريزه!
يادِش باده!
يهو مپيچه بهم و بهمم ميريزه!
• محیا زند
وقتی میمانی و میبخشی
فکر میکنند رفتن را بلد نیستی؛
باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد
آدم ها همیشه نمیمانند یک جا در را باز میکنند،
و برای همیشه میروند...!
• آناگاوالدا
فکر میکنند رفتن را بلد نیستی؛
باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد
آدم ها همیشه نمیمانند یک جا در را باز میکنند،
و برای همیشه میروند...!
• آناگاوالدا
آخر هفته که شد دلت را به دل خیابان بزن، یا با بیخیالی یک جاده همراه شو. فراموش کن هفتهات چطور گذشت. مهم نیست روزهای آینده قرار است چه اتفاقاتی بیفتد، و مهم نیست چقدر مشغله روی هم تلنبار شده. روزهای رفته را به باد فراموشی بسپار، و روزهای نیامده را به سرنوشت. چایت را کمی آرامتر و سرخوشتر از همیشه بنوش. جوری که سقف دنیا هم اگر ریخت، آب در دل لحظههایت تکان نخورد. آدم نیاز دارد گاهی عین خیالش نباشد. آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده به خاطر خودش نفس بکشد …
شخصی جهنم را اینطور برایم تعریف کرد : در آخرین روز زندگیت روی زمین ، آن شخصی که از خودت ساختی ، شخصی را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد...
• مارک فیشر
شخصی جهنم را اینطور برایم تعریف کرد : در آخرین روز زندگیت روی زمین ، آن شخصی که از خودت ساختی ، شخصی را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد...
• مارک فیشر
آن لحظه ها که مات...
در انزوای خویش یا در میان جمع،
خاموش می نشینم؛
موسیقی نگاهِ تو را گوش می کنم!
• فریدون مشیری
در انزوای خویش یا در میان جمع،
خاموش می نشینم؛
موسیقی نگاهِ تو را گوش می کنم!
• فریدون مشیری
سه اصل را اگر مراعات کنید،
آسايش بر شما فزون خواهد شد
به وقت خوشحالى قول ندهید
به وقت خشم پاسخ ندهید
و در هنگام غم تصمیم نگیرید!
آسايش بر شما فزون خواهد شد
به وقت خوشحالى قول ندهید
به وقت خشم پاسخ ندهید
و در هنگام غم تصمیم نگیرید!
برای خواستن تو
تمام خیال های دنیا را بافته ام
تا بزرگترین گلیم دنیا شود و من
باز هم پای خود را از آن دراز تر کنم...!
• فاطمه لشکری
تمام خیال های دنیا را بافته ام
تا بزرگترین گلیم دنیا شود و من
باز هم پای خود را از آن دراز تر کنم...!
• فاطمه لشکری
ممنونم که از یک جایی به بعد؛ خوب نبودی، مهربان نبودی، وفادار نبودی، تا من ببینم و بپذیرم که آدمها تا یک جایی ایدهآل میمانند، که مسیرهای رابطه تا یک جایی هموار است، اما از یک جایی به بعد به سراشیبیِ تغییر میرسد و آدمها هر روز از تصورات من دورتر میشوند و مرا در بنبست بُهت و ابهام، جا میگذارند.
من باید به نداشتنها و از دست دادنها و بیپشتوانه ادامهدادنها عادت میکردم.
من باید یاد میگرفتم آدمهای مهم زندگیام را از دست بدهم و نشکنم، که آدمهای مهمتری پیدا کنم و دل نبندم، که روابط تازهای تجربه کنم و چیزهای تازهای یاد بگیرم، من باید یاد میگرفتم که هر تکه از پازل عشق را در هر انسان مهربانی ببینم، نه تمام عشق را در یک نفر!
خوشحالم که عادت کردهام به نفس کشیدن و ادامه دادن و لبخند زدن بدون حضور و حرفهای تو، خوشحالم که نیستی و هنوز هم آرامم...
من خودم را محدود کردهبودم به تو، و تو به من آموختی که محدود بودن به زمان و مکان و آدمها خوب نیست.
تو به من آموختی که تعصب داشتن به احساسها و آدمها خوب نیست.
تو به من آموختی بهسان رودخانهای خروشان، در جریان باشم، نه بهسان مردابی ایستاده و در انتظار توجه.
در انتظار توجه چشمهای که مدتهاست خشکیده.
• نرگس صرافیان طوفان
من باید به نداشتنها و از دست دادنها و بیپشتوانه ادامهدادنها عادت میکردم.
من باید یاد میگرفتم آدمهای مهم زندگیام را از دست بدهم و نشکنم، که آدمهای مهمتری پیدا کنم و دل نبندم، که روابط تازهای تجربه کنم و چیزهای تازهای یاد بگیرم، من باید یاد میگرفتم که هر تکه از پازل عشق را در هر انسان مهربانی ببینم، نه تمام عشق را در یک نفر!
خوشحالم که عادت کردهام به نفس کشیدن و ادامه دادن و لبخند زدن بدون حضور و حرفهای تو، خوشحالم که نیستی و هنوز هم آرامم...
من خودم را محدود کردهبودم به تو، و تو به من آموختی که محدود بودن به زمان و مکان و آدمها خوب نیست.
تو به من آموختی که تعصب داشتن به احساسها و آدمها خوب نیست.
تو به من آموختی بهسان رودخانهای خروشان، در جریان باشم، نه بهسان مردابی ایستاده و در انتظار توجه.
در انتظار توجه چشمهای که مدتهاست خشکیده.
• نرگس صرافیان طوفان
از کرخه تا راین یه دیالوگی داشت، میگفت:
چیکار کنم خوب شی؟
بگی برقص، میرقصم
بگی بخون، میخونم!
بگی بمیر، میمیرم!
چیکار کنم خوب شی؟
بگی برقص، میرقصم
بگی بخون، میخونم!
بگی بمیر، میمیرم!
پیش از آن که کسی را سرزنش کنید ببینید آیا نمی توانید او را ببخشایید. خطاهای کوچک را همیشه کسانی که دارای فکر کوچک هستند میبینند.
آنان که افکار بلند و بزرگ دارند بیشتر از آن که کسی را محکوم کنند وی را عفو میکنند.
• لیشتنبرگ
آنان که افکار بلند و بزرگ دارند بیشتر از آن که کسی را محکوم کنند وی را عفو میکنند.
• لیشتنبرگ
گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛
برای خودت وقت بگذار، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر، نگذار احساس تنهایی کنی، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد...
مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهد شد…
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛
برای خودت وقت بگذار، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر، نگذار احساس تنهایی کنی، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد...
مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهد شد…
هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن روبرو میشوید تصادفی نیست.
هر موقعیت با هدف سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد کشف کنید.
• دبی فورد؛ نیمهی تاریک وجود
هر موقعیت با هدف سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد کشف کنید.
• دبی فورد؛ نیمهی تاریک وجود