Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

عشق انگیزہ ندارد
جیدو ڪریشنامورتے

@khodshnasi
من نه عابدم
نه زاهد
نه عالم
و نه صوفی!
الهی تو یکی‌ایی من از آن یکی تو یکی‌ام.


تذکرة الاولیاء
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی بزرگ

@khodshnasi
گفتند: چگونه‌ای؟
گفت: زخمی عظیم خورده‌ام.
گفتند: بر کجا؟
گفت: بر جان.


تذکرة الاولیاء
ذکر فضیل عیاض "رحمة الله علیه"

@khodshnasi
پر سری  آمد
که با من سری بگو.
گفتم من با تو سر نتوانم گفتن،
من سر با آن کس توانم گفتن
که او را درو نبینم، خود را درو بینم،
سر خود با خود گویم.

من در تو خود را نمی‌بینم،

در تو دیگری را می‌بینم.



#شمس_الحق_تبریزی

@Khodshnasi
دستانم را میتوانی ببندی
پاهایم را میتوانی ببندی
دهانم را میتوانی ببندی
اما ذهنم را هرگز!
یک روز
ازذهن من، از ذهن تو
ازذهن ما هزاران پرستوی وحشی
به آسمان خواهد پرید

👤 #سارتر

@khodshnasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 بزرگترین بیمارستان جهان در چین به قدری بزرگ است که پزشکان برای جابجایی بین بخش‌ها مجبورند از ماشین استفاده کنند!

@khodshnasi
آنجا که انسان با راز روبرو می‌شود و از عهده‌ی گشودن آن راز بر نمی‌آید به اسطوره روی می‌آورد. به همین جهت است که اسطوره فقط در تاریخ زندگی بشر پیدا شده و هیچ موجود دیگری با اسطوره سر و کار ندارد.

عدم توانایی انسان در گشودن راز منشاء پیدایش انواع اسطوره‌ها بوده است. انسان وقتی به حقیقت نمی‌رسد به سوی آنچه باطل است روی می‌آورد.

بخش هفتم کتاب پنجره‌های روشن اندیشه
غلامحسین ابراهیمی دینانی

@khodshnasi
شیری در پی آهویی کرد. آهو از وی می گریخت. دو هستی بود: یکی شیر و یکی هستیِ آهو، اما چون شیر به او رسید و در زیر پنجه او قهر شد و از هیبتِ شیر بی هوش و بی خود شد در پیش شیر افتاد. این ساعت هستی شیر ماند تنها. هستیِ آهو محو شد و نماند.


#فیه_ما_فیه
#️مولانا


@khodshjnasi
و یک روز شیخ می رفت جوانی قدم بر قدم وی می نهاد و میگفت قدم بر قدم شیخ چنین نهند.
و پوستینی در بر شیخ بود و گفت: یا شیخ پاره یی از این پوستین به من ده تا برکات تو به من رسد.
شیخ گفت: «اگر پوست بایزید در خود کشی سودی ندارد تا عمل بایزید نکنی».




بایزید بسطامی بخش هفتم

@Khodshnasi
جانا چه گویم شرح فراقت؟

چشمی و صد نم،جانی و صد آه...

#حافظ جان

بارگاه #سلطان بایزید بسطامی

@khodshnasi
و گفت: عاقل آن است
که سخن بر قدر حاجت گوید
و هر چه افزون است دست از آن بدارد.


تذکرة الاولیاء
ذکر ابوبکر صیدلانی "رحمة الله علیه"


@khodshnasi
مثنوی - جلسه ۱
@AttarNishabouri
شرح مثنوی معنوی - جلسه اول

- علامه مروجی سبزواری.

بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند

@khodshnasi
وقتی کریستف کلمب،  از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکه‌ی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.

درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کرده‌ای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه می‌دانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمی‌گردی.

ملکه‌ی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..‌!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.

گفتند: تو خودت اگر می‌توانی این کار را بکن!
کریستف ته تخم‌مرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.

همگی زدند زیر خنده که ما هم این را می‌دانستیم.
گفت: آری شاید می‌دانستید اما انجام ندادید، من می‌دانستم و عمل کردم.

انجام دادن چیزی که می‌دانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد...


@khodshnasi
آنکه باشد با چُنان شاهی حبیب
هرکجا افتد چرا باشد غریب؟



#مولانا

@khodshnasi
من چو دیدم که مرگ
پر وحشت است
همه ی دوستان را
عمر ابد خواهم.

@Khodshnasi

خاصه تو را
که مارا پروردی


هم به ظاهر.
هم به درون
هزار فایده به ما رسید


#شمس
آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که «ترا چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم» چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود می‌نگریست پادشاه فرمود «آخر سر را برگیر و نظر کن» گفت «می‌ترسم؛ عشق لیلی شمشیر کشیده است اگر بردارم سرم را بیندازد» غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود


#فیه_ما_فیه
#مولانا


@Khodshnasi
2024/11/15 14:35:56
Back to Top
HTML Embed Code: