Telegram Web Link
•◇• داستانکِ [زندانی]

حکم آزادیش آمد،
آزاد شد،
ولی
اسیر گورهای آهکی شد.

| مونا صادقی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دورهمی]

دورهمی‌هایشان هنوز تعطیل نشده بود،
همه آمده بودند
کرونا را هم آورده بودند
همه رفتند اما کرونا ماند.

| زهرا کشاورز گرامی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [واقعیت تلخ]


تنها سرگرمی‌اش در روزهای تعطیلیِ مدرسه دیدن برنامه‌های کودک بود. شبکه‌ی کودک همیشه تبلیغ می‌کرد؛ بچه‌ها هر روز باید میوه و سبزیجات بخورند، تا سیستم ایمنی بدنشان قوی شود؛ بادیدن میو‌‌ه‌های خوش‌رنگ دهانش به آب می‌افتاد. این‌بار به سمت مادر رفت و از او پرسید: یعنی ما که میوه نمی‌خوریم، کرونا می‌گیریم...

| بهاره کوثری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مرگ لبخندها]

واکس‌هایش انتظار کفش‌هایی را می‌کشیدند که قرار بود از سیاه‌تر شدنشان، لبخندی بر لب کودکی شش ساله بنشانند. اما دریغ که اطراف این کودک پر از خلوتی شده بود که فقط او را تنهاتر می‌کرد.
دوهفته بعد، جهان بخاطر ندیدن زیبایی لبخند این کودک، برای همیشه در سیاهی فرو رفت.

| امیرمحمد جعفری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سهم کودکانه]

دورِ هم نشسته بودیم و مشغول تماشای تلویزیون بودیم؛ مجری برنامه می‌گفت: در این روزهای کرونایی هر شخصی به گونه‌ای باید سهمش را ادا کند.
پسرکم به اتاقش رفت؛ دقایقی بعد با قلک شکسته و پول خرده‌هایش آمد؛ پول‌ها را جلوی میزِ تلویزیون گذاشت و گفت:
این هم از سهم من.

| بهاره کوثری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گوشی ساده]

بابا، می‌دونی اگه نتونم وارد این برنامه شاد بشم برام غیبت می‌زنند. حالا تکلیف من که گوشی ساده دارم چی می‌شه؟بابام صورتش قرمز شد و گفت: هیچ ویروسی خطرناک‌تر از ویروس فقر نیست.

| سمیه عبدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مهمان‌نواز]

انقدر آدم مثبت‌اندیشی بود که تست کرونایش هم مثبت شد!
با لبخند به استقبال مهمان کوچکش رفت، و با انواع مایعات گرم و میوه‌های پر از ویتامین از او پذیرایی کرد و هنگام بدرقه مهمانش با لبخند با او خداحافظی کرد...
فقط یادش رفت پشت سرش آب بریزد!

| مجید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پیام سلطان جنگل به حیوانات:
بیایید بیرون نترسید دیگر کسی جرات نمی‌کند شما را اذیت کند، کسی نمی‌تواند شما را بکشد، جنگل را بسوزاند، طبیعت را تباه کند و هوا را آلوده سازد.
کرونا همه‌ی آدم‌ها را زندانی کرده!

| فاطمه عبدی سعیدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قاب شادی]

لنز دوربین عکاسی‌اش را تمیز می‌کند.
هرشب با این رویا به خواب می‌رود که فردا عکس تازه‌ای می‌گیرد.
عکسی که در آن آدم‌ها در تمام خیابان‌ها همدیگر را در آغوش گرفته‌اند و بدون ماسک به روی هم لبخند می‌زنند.

| سارا ملاعباسی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - عجب شانسی! تو این وضعیت بچه‌مونم داره دنیا میاد. خرجمون کمه، فقط مونده کرونا بگیرن. باید جواب کل فامیل خانمو بدیم.
نگاهم می‌کند و به جای جواب فقط یک لبخند تحویلم می‌دهد. بعد بلند می‌شود و کمی جلوی ایستگاه پرستاری می‌ایستد. آخرش هم از در بیمارستان می‌رود بیرون. از آن آخوندهای شکم‌سیر است. پرستار می‌آید توی ایستگاه.
- آقایی که این‌جا بود کو؟ همراهِ خانم باردار؟ تست کرونای خانمشون مثبته، بیان کارای انتقالشونو انجام بدن.
ماسک را چفت می‌کنم روی صورتم. می‌روم بیرون دنبالش.
کنار یک وانت ایستاده. دارد مخزن ضدعفونی کننده را می‌اندازد روی دوشش.

| فاطمه طوسی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پیرمردی که می‌خندید]

پیرمرد درحالی که می‌خندید از خیابان بالا می‌رفت و بلند بلند خدا را شکر می‌کرد. کمی بعد در انتهای خیابان پیرمرد دقیقا در کنار من ایستاد، این‌بار دقیق‌تر نگاهی به لباس‌های مندرسش انداختم و با تعجب به او گفتم: چرا می‌خندی پیرمرد؟
دستی به ریش‌های سفیدش کشید و گفت: آزاد شدم.
خندیدم و با لبخند گفتم: به سلامتی از کدوم بند؟
پیرمرد خندید و گفت: از بند مُرده‌ها

| سیدمرتضی امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چای]

زیرانداز را روی چمن‌های نم‌دار کنار بیمارستان انداختم. سبد صورتی را روی زمین گذاشتم و لیوان سبزرنگِ مورد علاقه‌اش را پر از چای کردم و وسایل صبحانه را چیدم، تا سرم را برگردانم از دور دیدمش با گان، ماسک، کلاه، دستکش آبی رنگش. انگار ابری بود که از آسمان به زمین نزدیک می‌شود. لیوانش را از دور نشانش دادم، سری تکان داد در فاصله‌ی دومتری‌ام ایستاد و گفت:
نه نزدیک نیا. آزمایش مثبت شده توام دیگه نباید اینجا بیای
زودتر برو.
امروز دقیقا دو ماه و ۲۸ روز و دو ساعت است که چای نخورده‌ام...

| سهیلا فتاحیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شیشه‌فروش]

با صدای شکستن شیشه از خواب پرید..حبیب بود!
- آقای منصوری ببخشید...
ضربان قلبش که آرام گرفت با خود گفت: بخشیدم پسر... می‌دانم از وقتی کرونا آمده پدرت بیکار شده و تو شیشه‌های مردم را می‌شکنی...
پدر حبیب شیشه‌فروش بود...

| مرضیه کوکبی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پيرزن تك و تنها در خانه بود و راحت عصرا مي‌خوابيد. نه صداي بچه‌ها از كوچه مي‌آمد نه صداى بوق ماشين‌ها. اما خوابش سنگين نمي‌شد. تلوزيون رو روشن مي‌كرد و با صدايش مي‌خوابيد.

| اسماء گلپایگانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دور‌کاری]

از مقامات بالا دستور رسید به دورکاری. به خانه آمد. پشت میز کارش نشست. بسم‌الله گفت و شروع کرد. اولین کار تماس ویدیویی با پدر و مادرش بود.

| مریم دوست محمدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سین هفتم]

مادر سبزه را وسط سفره می‌گذارد.
- اینم سبزه، هفت سینمون کامل شد مامان جان،
فقط ماهی گلی نداریم، اونم مهم نیست.
سعید جان، دقت کردی امسال اولین سالیه که من و تو لحظه سال تحویل تنهاییم!
خواهر برادرات به خاطر این مریضی نتونستن بیان، آخه میگن دور هم جمع نشین.
عب نداره، تنشون سلامت.
عوضش تو کنارمی، قربونت برم تو جای خالی همه رو برام پر می‌کنی.
تلویزیون آغاز سال جدید را اعلام می‌کند.
مادر عکس فرزند شهیدش را از وسط سفره هفت سین برمی‌دارد و می‌بوسد.
- سعیدجان، مامان، عیدت مبارک‌.
و عکس را محکم در آغوش می‌گیرد.

| مهلا روحبخش

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بهترین سلاح علیه کرونا]

او امیدوار است و بهترین سلاح، علیه کرونا را به همراه دارد‌.

| الهه نقیبی ندوشن

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جهاد]

همیشه پدرش را سرزنش می‌کرد که چرا سابقه جنگ و جبهه ندارد. چرا عمو و شوهرخاله و پسرعمویش و همسایه‌شان و برادر دوست‌شان و پدر آشنایشان رفتند و حماسه و افتخار آفریدند و دست پدر خالی بود و گوشه عافیت، برگزیده بود؟
حالا خودش در این جنگ بیولوژیک که همه به نحوی مشغول تلاش و جهاد در جبهه سلامت هستند، کنج خانه خودش را قرنطینه کرده و برای وجدانش بهانه می‌آورد.

| مریم دوست محمدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فاصله مجاز را رعایت کنید!]

میوه‌فروش، صندوق‌های میوه را جلو می‌کشد تا دم مغازه، پیش روی مشتری‌ها بگذارد که ته یکی از صندوق‌ها، چشمش به میوه‌ای گندیده می‌خورد.
با غرولند، صندوق را زیر و رو می‌کند.
از همان یک میوه گندیده، بقیه میوه‌ها هم لک افتاده‌اند.
نگاهی به بیرون مغازه می‌اندازد، مشتری‌ها شانه به شانه هم، صف کشیده اند.
رادیوی مغازه روشن است. مجری خبر با صدایی بلند، از مهم‌ترین راه مقابله با کرونا می‌گوید:
"همه شهروندان باید ۲ متر از یکدیگر فاصله بگیرند!"

| محمدحسن مردانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [وصال تلخ]

مجید و ریحانه بعد از ۱۰ بار که قرار بود توی ۱۵ سال بهم برسن امسال عید مراسم عقدکنون برگزار شد.
سرسفره عقد،
آقا داماد وکیلم،
صدای سرفه‌‌هایش امانش را بریده بود با سختی بله را که
گفت بیهوش شد.
و حالا ریحانه برای بار یازدهم و همیشه سر مزارش هم نمی‌تواند گریه کند.

| مونا صادقی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/22 23:22:37
Back to Top
HTML Embed Code: