Telegram Web Link
•◇• داستانکِ [بی‌خانمان]

به خانه که رسید، بینی‌اش از سرما قرمز شده بود.
پالتویش را به جالباسی زد و کنار بخاری نشست.
کوویدها که لرزان گوشه‌ای کز کرده بودند، حالا جای گرم و نرمی داشتند.
سرفه صدایش کرد.

| حمیدرضا قاسمی ندوشن

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• چهلمین جسد را با طناب انداختند توی چاله‌ی آهکی.
- میدونی کی بود؟
+ همونی که اولین جسد رو انداخت تو چاله.

| رقیه بصیرتی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لبخند رضایت]

دوشنبه ساعت ده و بیست دقیقه صبح:
پیرزن به سختی راه می‌رفت و با زنبیل خریدش در حال رد شدن از خیابون بود...
دیدن این صحنه تو اوضاع بحرانی بیماری کرونا برام ناراحت کننده بود. پنجره رو بستم.
سه شنبه ساعت ده صبح:
پنجره رو باز کردم.
هوا بارونی و سرد بود، نفس عمیقی کشیدم، حس خوبی داشتم...
چترمو از جالباسی کنار در برداشتم و به طرف خونه پیرزن راه افتادم...

| مریم ارسلانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چه بهتر]

ازم می‌پرسه: به نظرت به خونه بر می‌گردیم؟
به عکس‌های روی میز نگاه می‌کنم. با بغض می‌گم: حالت خیلی بده ولی پسرت خوب شده داره بر می‌گرده.
با صدای بلند می‌خنده. با آرامش می‌گه: چه بهتر. اونا بیشتر به پدر نیاز دارن تا مادربزرگ.
نمی‌تونم تحمل کنم. از اتاق می‌زنم بیرون. مطمئنم آرزو داشت به بار دیگه نوه‌هاشو ببینه.

| سارای خدنگان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آخرین]

حضور او توجه همه را جلب کرده بود، به ذهنش می‌رسید که برای چه اینجا بستری شده و منتظر چیست؟ او که می‌داند احتمال مرگش هم هست. هیچ‌وقت گمان نمی‌کرد چشم همه جهان به او باشد. همانطور ملافه را روی سرش کشیده بود و فکر می‌کرد که صدای سرپرستار سکوت را شکست. در صورت پرستار نوعی غم و رنج موج می‌زد و نشان می‌داد مدتی است که خوب نخوابیده، درحالی که به زحمت و از روی شوق می‌خندید گفت:
خدا را شکر شما آخرین کرونایی دنیا بودید که درمانش کردیم.

| محمدرضا ابراهیمی ایور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - وای مامانی چقدر قشنگ شده بودی.
- آره مامان جون..ببین بابا چقدر لاغر بود.
- پس چرا ماسک نداشتی مامانی؟ ماسک خاله مریم خیلی قشنگ بود. پر از مروارید خوشگل بود.
- اون موقعا که من عروس شدم این ویروس وجود نداشت‌ دخترم.
- آهااا عروسی خاله مریم ویروس کورین داشت.
- کورین نه عزیزم، کرونا.
- می‌شه برای منم ماسک مرواریدی بخری مامانی؟
- نه دخترم، خانوم مدیر گفت همه‌ی بچه‌ها باید از ماسک یکرنگ و هماهنگ استفاده کنن.

| الهه جعفرپور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• صفحه گوشی تلفن همراه را باز می‌کنم و سراغ تنها پیامک دریافتی می‌روم:
اگه زنده‌ای پیام بده...
وزارت بهداشت

| عاطفه باقری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خیال راحت]

داشت از خوبی‌های کرونا می‌گفت. یهو یه نفس عمیق کشید و گفت: همیشه قبل عید غصه لباس نو و گرونی میوه و آجیل رو داشتیم، امسال اما بابا یکم خیالش راحت بود، به‌خاطر کرونا قرار نبود عید دیدنی‌ای در کار باشه...

| بیتا صیاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بوی سیب]

سرفه‌های امسالش با سرفه‌های همیشگی‌اش فرق می‌کرد. تو بیمارستان بستری شده بود،
صدای سرفه‌های تخت کناری‌اش که پسر جوانی بود، با صدای تفنگ و خمپاره‌های بعثی‌ها، با صدای یامهدی یامهدی بچه‌ها
درهم آمیخته شده بود.
از همه جا بوی سیب می‌اومد، برای بار دوم ماسک اکسیژنش رو برداشت و روی دهان پسرجوان گذاشت و همراه رفیق‌های شهیدش به مهمونی خدا رفتند.

| منصوره حجاری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تیر]

داخل آسانسور با زحمت دکمه را فشرد،
دست‌هایش درون دستکش عرق کرده بود.
مچ دست‌ها و شانه‌اش "تیر" می‌کشید. تلاش کرد تا شالش را جلو بکشد، اما نتوانست.
سرش "تیر" کشید. مرد همسایه، ماسک زده و دست در جیب وارد شد. زن آرام به او سلام کرد، سرش را تکان داد و به او خیره شد. درحال خارج شدن، صدای مرد را شنید: وضعش را ببین.
دلش "تیر" کشید.
با زحمت زنگ زد، پسرش خواست کمکش کند
- نه پسرم، باید خریدها را ضد‌عفونی کنم، بابا کجاست؟
- خوابه.
عینک را برداشت، دور چشمش بادمجانی بود و "تیر" می‌کشید..

| عزیزه غلامی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چی بخوریم؟]

- امروز چی بخوریم؟
- تو یخچال چیزی نمونده؟
- دیگه پول‌ هم نداریم...ما می‌میریم؟
- قبلن می‌گفتن طرف از گشنگی داره هوا می‌خوره...
- با هوا خوردن می‌شه زنده موند؟
- فکر کنم... می‌گن ویروسش فقط روی سطوح زنده می‌مونه.

| احمد نوری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بی‌رحم]

یک ماهی می‌شد که شبانه‌روزش را در بیمارستان گذرانده بود دور از خانواده‌اش!
خسته بود، سرش را روی میزش گذاشته بود تا کمی استراحت کند. از بلندگوی بیمارستان صدایش کردند، بیمار بدحال کرونایی آورده بودند.
لباس‌های مخصوص را پوشید، به اورژانس رفت، به تخت شماره ی ۲۰۳ رسید، پرده را کنار زد و ماتش برد، همسرش روی تخت خوابیده بود.

| داود احمدی‌فر

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مادر بود دیگر. پسر سی ساله‌ی یکی یکدانه‌اش که سال‌ها برای پنهان کردن ندانم کاری‌هایش خون جگر خورده بود. مست به خانه‌اش رفته و آبروی چندین ساله‌اش را در محل برده بود. دلش و حرمتش را شکسته بود و عروسش هم خط و نشان کشیده بود که دیگر آن دو را نخواهد دید. سال نو شد و پسر به دیدن مادر که نیامد تماسی هم برای تبریک عید نگرفت. مادر دهانش را گرفت تا آه نکشد می‌دانست که آهش دامن پسر را خواهد گرفت. لبخندی زد با خود گفت "به خاطر کرونا قرنطینه است پسرم ناسپاس نیست"
سوز دل مادر خاموش شد. کرونا فرصتی به پسر داد که آق مادر نشود.

| فرزانه نکو

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خیلی دور، خیلی نزدیک]

پیرمرد برای تاکسی دست بلند کرد. همین که سوار شد، راننده پرسید: "شما ماسک نمی‌زنین پدرجون؟"
پیرمرد نیشخند زد: "این قرتی بازی‌ها از سن و سال ما گذشته جوون!"
تاکسی که پشت چراغ ایستاد، در آینه بغل ماشین، چشم پیرمرد به ورودی یکی از بیمارستان‌ها افتاد. مرد کهنسالی را با برانکارد از آمبولانس بیرون می‌کشیدند.
مرد، بی‌امان سرفه می‌کرد و نفس‌هایش به سختی بالا می‌آمد.
زیر آینه تاکسی نوشته بود:
"چیزها از آنچه در آینه می‌بینید، به شما نزدیک‌تر است."

| محمدحسن مردانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نعمت‌های‌ کوچکِ‌بزرگ]

از پنجره بیرون‌ را نگاه می‌کنم. دلم برای همه چیز تنگ شده. برای دیدن گربه‌ی خاکستری رنگی که خودش را زیر ماشین مخفی کرده، برای ترساندن یاکریم‌های وسط خیابان، برای راه‌ رفتن روی جدول‌های سیاه‌ و سفید. برای حرف‌ زدن با آقاکاظمِ روزنامه‌خوانی که جلوی مغازه‌اش نشسته، برای بچه‌هایی که با شلوارهای خاکی "گل‌کوچیک" بازی می‌کنند. برای آفتاب، آسمان، درخت. من دلم برای پارک=پنچرهای روی درها تنگ شده. برای دختربچه‌ای که کوله‌ی کوچکش، برایش بزرگ است. برای جیغ و داد پسرهای مدرسه‌ی ابتدایی کنارمان. برای استادی که نیم‌نمره نمی‌دهد. برای درآغوش کشیدن خواهرم. برای بوسیدن گونه‌ی‌برادرزاده‌ها. من دلم برای همین چیزهای به‌ظاهر کوچک تنگ شده. و به راستی، سلامتی و امنیت، دو نعمت‌ ناشناخته‌اند...

| مریم قنبرنژاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مرگ شیرین]

اجاره خونه و دست خالی و شب عید خیلی بهش فشار آورده بود. وقتی صاحبخونه عذرش رو خواست حالش بد شد، دکترا گفتن سکته کرده. وقتی فهمید رفتنیه، ناراحت شد نکنه واسه خرج مراسمش زیر دین کسی بره!
اما کرونا اومد تا با خیال آسوده به استقبال مرگ بره چون هیچ مراسمی در کار نبود! خدا صداشو شنیده بود.

| هاجر اسلامی‌پور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خرید]

دست راستش را بالا گرفت و تمام آنچه خریده بود را نشانش داد
چند ماسک، چند دستکش، دو قرص نان، یک کره و یک شاخه گل.
زن ته دلش غنج زد برای مردش. همیشه پولش را خوب تقسیم می‌کرد‌: سلامتی، بقا و عشق.
زن به آشپزخانه برگشت و مرد هم سریع به دستشویی رفت تا دست چپش را که از تیغ گل رز پارک زخم بود بشوید.

| محمدحسین امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گل‌های محمدی]

دست‌هایش را شست، پنجره را باز کرد و نفسی عمیق کشید. بوی گل‌های محمدی باغچه‌ی همسایه تمام فضا را در خود غوطه‌ور کرده بود. کرونا رفته بود ولی هنوز مثل سابق دست‌هایش را می‌شست.

| صدیقه حاجیوند

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [هیچکس]

- دلم برات تنگ می‌شه بابا کاش پلیس نبودی تا همش پیشم می‌موندی نمی‌شه بیشتر بمونی بابایی؟
- نه دختر گلم باید برم سرکار اما زود میام زود میام و باهم قایم بوشک می‌کنیم خوبه؟
- بابایی زود یعنی کی؟
- یعنی موقعی که دیگه هیچکس نیاد بیرون.
- بابایی نمی‌شه به اون هیچکس بگی نیاد بیرون؟

| نسیم خوب آیند

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دستانش را آنقدر با آب و صابون شست تا گناه‌هایش پاک شد.
بعد با خیال راحت از زندان فرار کرد.

| نرگس صادری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/23 21:32:09
Back to Top
HTML Embed Code: