Telegram Web Link
•◇• خانم معلم در پیام صوتی می‌گوید: بچه‌ها، درس امروزمون کافه.
ک مثله؟!
سعیده می‌فرستد: کمد
بهار می‌فرستد: کفش
مینا می‌فرستد: کفن
معلم گوشی را روی زمین می‌گذارد و به صندلی خالی مادرش خیره می‌شود.

نرگس صادری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نبض]

تنها صدا بود. و چشم‌های خسته‌ای که هفته‌ها در پشت تلق شیشه‌ای می‌درخشید.
و ماسک سفیدی که صورتش را در آغوش گرفته بود.
حالا دیگر نبض ندارد.
او نبضش را به ما هدیه داده است.

| ناهید سوختانلو

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• آسمان آبی!
هوا پاکِ پاک.
زمین سرسبز!
و ما همچنان پشت پنجره ایستاده‌ایم.

| وحیده یوسفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مشکلات نصف، نصف]

- آخه مرد! چرا بدون مشورت رفتی نصفی از اجاره رو بخشیدی؟ من با همین اندک پولی که از مستاجر می‌گیریم زندگی رو تا آخر ماه می‌چرخوندم.
- خدا بزرگه، خودش به همین اندک پول، برکت می‌ده. مشکلات رو با همسایه تقسیم کردم. مقداری از سفره‌ی اون‌ها، مقداری از سفره‌ی ما کوچیک شه.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بوی عشق]

پیرزن صدایم کرد:
جوون می‌تونی کمک کنی برم اون‌طرف خیابون؟
به نشانه نتوانستن سری تکان دادم. دو سه قدمی دور نشده بودم که نگران شدم قلبم دچار ویروس‌های بدتر از کرونا شود. برگشتم و کمکش کردم و بعد دست‌هایم را شستم.
دست‌هایم بوی عشق می‌داد...

| مهدی صالحی پور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سرباز ابدیِ وطن]

کهنه‌سرباز ماسک اکسیژنش را به بیمار جدید بخش هدیه داد. پرستار گفت: - واقعاً جنگ برای تو هنوز تمام نشده؟!
منتظر جواب بود. سرش را برگرداند. سرباز رفته بود.

| سعیده ملایی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شیمیایی]

ماسک اکسیژنش را برمی‌دارد و دخترش را صدا ‌می‌کند،
- دخترم، بیا الان اخبار رو می‌ذاره، روشنش کن!
دختر با غرولند وارد می‌شود و کنترل به دست می‌گیرد،
-سی ساله خودمون هر شب با استرس می‌خوابیم که نکنه نفس‌هات بالا پایین شه، حالا اخبار کرونا به چه دردمون می‌خوره؟
صدای مجری اخبار در اتاق می‌پیچد،
”شیب نزولی بیماری در برخی استان‌ها، در خانه بمانید! ”
به طرف پدرش می‌رود، تختش را بالا می‌دهد و ماسک اکسیژن را روی دهانش درست می‌کند و با خنده می‌گوید: سی و چند ساله خونه‌نشین شدی، دیدی به درد خورد؟

| شکیبا زارع‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• بعد از تو،
دیگر کسی جواب عطسه‌هایم را با عافیت باشد نداد...

| بهاره کوثری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جشن تولد]

اگه این لعنتی تموم شه، حتی اسمش رو هم نمیارم...
صدای تلویزیون را بالا برد:
خبر جدید: زوج هندی اسم دوقلوهای خود را کووید و کرونا گذاشتند!

| سعیده ملایی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - محمد... بهتری؟ نگرانتم، از صبح پیام ندادی!
محمد به سختی انگشتان بی‌جانش را روی صفحه تلفن همراهش تکان داد، سرفه امانش را بریده بود و نفس‌هایش به سختی بالا می‌آمدند. بالاخره بعد از مدتی طولانی چند کلمه‌ای برای همسرش نوشت: خودتو نگران نکن عزیزم. رفتی سونو؟بچه سالمه؟
پیش از آنکه پیامش را ارسال کند...
پرستار بخش سراسیمه وارد اتاق شد.
- سریعا دکترو منتقل کنید ICU، زود باشید، از هوش رفتن...

| مهسا ترابی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - دارم از استرس می‌میرم. یعنی تا کی می‌خواد این وضع ادامه پیدا کنه؟
- نگران نباش خدا بزرگه.
- می‌شه نگران نبود؟ من الان نزدیک یک ماه و نیمه که توی قرنطینه‌ام و هیچ درآمدی ندارم. چی قراره بشه؟!
- شاید اونم یکی از کسایی باشه که توی پویش شرکت کردن.
(صدای پیامک موبایل)
: سلام. روزتون به خیر. یک هفته از موعد پرداخت اجاره‌تون گذشته. لطفاً سریع‌تر واریز کنید. من هم مشکلات خودمو دارم!...

| شیوانا سهرابی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آلبوم خاطرات]

پیرزن سینی چای را روی میز جلوی تلویزیون گذاشت و در آغوش پیرمرد روی کاناپه ولو شد. پیرمرد خیره به تلویزیون و درگیر با کنترل، بی آنکه حرکات او را پی بگیرد، او را در آغوش پذیرفت و شروع به نوازشش کرد.
+ ایناهاش، عکس‌های سفر ترکیه.
- چه سالی بود؟
+ بهار 92
ا...
+ عکسای پاییز 97، رفتیم کرمان.
- همون سال بازنشستگیت.
+ یادش بخیر
ا...
+ عکسای بهار 99.
- چقدر کم عکس گرفتی.
+ فراموشکار شدی زن، اون سال کرونا اومد و تو رفتی.
پیرمرد به جای بعض کهنه‌اش، کنترل را آنقدر بر روی میز خالی جلوی تلویزیون کوبید تا شکست...

| عادل احمدی‌نژاد

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - سلام خوبی؟ چیکار می‌کنی؟
+ خوبم، شکر، کتاب می‌خوندم‌‌.
- وای من که دیگه بریدم، دیگه نمی‌دونم چیکار کنم! از هرچی کتاب و‌ فیلم و‌ خواب و خوراکه خسته شدم! دلم می‌خواد بزنم بیرون، خرید، کافه، پیاده‌روی، کوه، باشگاه... کاش تموم بشه دیگه واقعا نمی‌تونم‌ تحمل کنم‌‌‌‌. ای وای دارن صدام‌ میزنن اگه کاری نداری برم.
+ نه کاری ندارم، صبور باش، کرونا هم می‌گذره.
چرخ‌های ویلچر را می‌چرخاند و کنار پنجره اتاق برمی‌گردد، لبخند می‌زند، کتاب را از روی میز برمی‌دارد و میان صفحات کتاب غرق می‌شود...

| زهراسادات بیات

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خاله بازی]

- مامان بیا بازی کنیم.
+ باشه عزیزم. چه بازی؟
- مثلا ما دو تا خواهریم. اینا بچه‌های من. این یکی هم بچه‌ی شما.
+ خیلی خوب. خونه‌ی من کجا باشه؟
- خونه ی شما کنار اون میز. خونه‌ی منم روی این مبل.
+ باشه عزیزم.
- یک. دو. سه. شروع شد. آهان راستی مامان! مثلا هنوز کرونا نیومده.

| مرضیه حق‌خواه

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دستمال سفید]

آجیل و شیرینی رو گوشه صندوق چید و روش یه دستمال سفید کشید.
سفره هفت‌سین رو گوشه اتاق چید و روش یه پارچه سفید کشید.
بعد از دوهفته ماسک رو برداشت و گفت دستگاه رو به کسی که جوون‌تره وصل کنید و پرستار روش یه ملافه سفید کشید.

| شیما صالحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کتابِ آینده]

+ ارباب، چرا كرونا را به جان زمينيان انداختيم؟ مگر اين بي‌آزارها توان خطرناك بودن دارند؟
- نه ندارند، اما اين تعطيلي نوابغشان را به صرافت مي‌اندازد كتاب بخوانند و به‌دور از هياهوي زرد اين روزگار زمين پخته شوند تا در زمان نياز، پيشرفت و پتانسيل زمين كمك حالمان باشد. باور كني يا نه، در مقابله با جنگ افروزان كهكشان، منابع و ابرانسان‌هاي زميني برگ برنده ما خواهند بود.

| محمد لطفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نکند آدم‌ها کرونا شوند]

مادر داشت مثل هر شب برای بچه قصه می‌گفت تا بخوابه. داستان کوه پر از گنجی را گفت که یک اژدها روی آن گنج خوابیده بود و هیچ‌کس جرأت نزدیک شدن به آن را نداشت اما وقتی اژدها از تنهایی مُرد، مردم از همه سرزمین‌های اطراف به آنجا ریختند تا آن گنج را تصاحب کنند.
جنگ سختی درگرفت و خیلی آدم‌ها کشته شدند. فرزندان کسانی که کشته شدند می‌گفتند اژدها نمرده بود بلکه به درون آدم‌ها رفته.
بچه گفت: مامان، نکنه کرونا هم به درون آدما بره!

| علیرضا مسرتی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [عید پارسال]

آخرین تنگ ماهی رو آروم کنار جدول گذاشت و تکیه داد به دیوار. به اون سمت بازار خیره شد. پارسال همین موقع با مهدی سر اینکه تا آخر شب همه ماهی‌هارو بفروشه شرط‌بندی کرده بود. لبخند تلخی روی لبانش نقش بست. نسیم ملایمی صورتش رو نوازش کرد. با وزش باد چند تا دستکش اون طرف بازار، دوستی‌شون رو جشن گرفته بودن و دور هم چرخ می‌زدن.

| شیما صالحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• اومدی ،چه زمان خوبی هم اومدی!
اگه نمیومدی این روزا در حال خرید و دید و بازدید و مسافرت بودم اما این روزا به بازدید خودم اومدم و دارم در بین دعاهای کتاب مفاتیح سفر می‌کنم.

| نرجس خدادادیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تکرار می شود...؟!]

چند نفر چند جفت گرفته بودند.
- یه دونه فقط واسه مامانم می‌خوام.
با صدای سرفه به طرف مادرش دوید: «هیچ‌جا نیست.»
مرد ویلچرش را حرکت داد. اکسیژن را به دست پسر داد و گفت: «بذار رو صورت مادرت.»
سمت داروخانه رفت.
- ماسک نمی‌خوام. فقط یه اسپری؟
سرفه‌ها گلویش را پاره می‌کردند.
- آلمانی باشه بهتره.
اسپری را که گرفت. پسر به سمتش دوید: «مامانم نفس نمی‌کشه.»
اکسیژن توی هوا پخش می‌شد. اسپری از دستانش افتاد. انگار همه جای شهر را دوباره شیمیایی زده بودند.

| میثم محمدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/11/14 13:39:39
Back to Top
HTML Embed Code: