•◇• داستانکش را در چند خط روی برگه نوشت و داد دستم. گفتم: چه کار کنم؟ ماسک اکسیژنش را پایینتر کشید. نفسش که بالا آمد گفت: «اگه برنده شد، با پولش تو محلهمون دستکش و ماسک خیرات کن.»
| فاطمه اکبری اصل
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| فاطمه اکبری اصل
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ماسک یا نون!]
+ خب باید همه رعایت کنیم اینطوری که نمیشه!
- حالا شرایط اقتصادی خیلی خوب بود الان کرونا هم اومد...
چی رو رعایت کنیم؟ نون نخوردن رو رعایت کنیم؟
+ آخه دور از جونت بگیری چی؟
- بگیرم راحت شم از این سگ دو زدنها...
قربون چین برم که هم جنساش ارزونه هم آدمهای ارزون رو ویروسش راحت میکشه...
+ نمیخواد فردا ماسک بخری...من امروز یاد گرفتم چطور ماسک بدوزم...
- باشه. پس، فردا یکم خرید میکنم.
| آوا خمسه تبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
+ خب باید همه رعایت کنیم اینطوری که نمیشه!
- حالا شرایط اقتصادی خیلی خوب بود الان کرونا هم اومد...
چی رو رعایت کنیم؟ نون نخوردن رو رعایت کنیم؟
+ آخه دور از جونت بگیری چی؟
- بگیرم راحت شم از این سگ دو زدنها...
قربون چین برم که هم جنساش ارزونه هم آدمهای ارزون رو ویروسش راحت میکشه...
+ نمیخواد فردا ماسک بخری...من امروز یاد گرفتم چطور ماسک بدوزم...
- باشه. پس، فردا یکم خرید میکنم.
| آوا خمسه تبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نکاتی درباره کیفیت ادبی آثار
♦️شاید برای خیلی از عزیزان این سوال پیش آمده باشد که چرا بعضی از داستانکها آنچنان که باید، به لحاظ فنی و ادبی از کیفیت لازم برخوردار نیستند؟!
مدیر نشرسرای خودنویس به این سوال پاسخ داده است.
متن کامل این مطلب را میتوانید در اینجا بخوانید.
• khodnevis.ir
@khodnevis_ir
♦️شاید برای خیلی از عزیزان این سوال پیش آمده باشد که چرا بعضی از داستانکها آنچنان که باید، به لحاظ فنی و ادبی از کیفیت لازم برخوردار نیستند؟!
مدیر نشرسرای خودنویس به این سوال پاسخ داده است.
متن کامل این مطلب را میتوانید در اینجا بخوانید.
• khodnevis.ir
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [یک لحظه غفلت]
ماسک را پایین داد.
تصمیم گرفت نفسی عمیق بکشد.
بغل دستیاش عطسه کرد!
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ماسک را پایین داد.
تصمیم گرفت نفسی عمیق بکشد.
بغل دستیاش عطسه کرد!
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فروش]
برای فروش:
ماسک سهلایه.
نو.
قیمت: صلواتی
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
برای فروش:
ماسک سهلایه.
نو.
قیمت: صلواتی
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [عشق]
شاید تنها کسی باشم که ازت تشکر میکنم. نمیدانم...!
ولی خوشحالم چون باعث شدی برای یکبار هم که شده غرورمان را زیر پایمان بگذاریم و دلتنگیمان را به زبان بیاوریم.
| نگار حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شاید تنها کسی باشم که ازت تشکر میکنم. نمیدانم...!
ولی خوشحالم چون باعث شدی برای یکبار هم که شده غرورمان را زیر پایمان بگذاریم و دلتنگیمان را به زبان بیاوریم.
| نگار حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تشکر]
هر کسی به زبانی تشکر کرد مرسی، تنک یو، گراتسیه، دانکه، شکرا ، ممنون و...
ولی جواب تمام پرستارها به یک زبان بود: لبخند
| میترا یزدچی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
هر کسی به زبانی تشکر کرد مرسی، تنک یو، گراتسیه، دانکه، شکرا ، ممنون و...
ولی جواب تمام پرستارها به یک زبان بود: لبخند
| میترا یزدچی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• + عید خود را چگونه گذراندید؟
- آقا اجازه
+ بله بفرمایید
- ما عید را با خانواده به سلامتی پشت سر گذاشتیم.
| امین حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- آقا اجازه
+ بله بفرمایید
- ما عید را با خانواده به سلامتی پشت سر گذاشتیم.
| امین حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• در اين دو سال همسايگي، هفتهاي يكي دو بار در آمدورفت آسانسور همديگر را ميديديم،
يادم هست چندباري گفت: جاي دختر نداشتهام دوستت دارم، وقت كردي بيا با هم چاي بخوريم و گپ بزنيم.
و من در جواب به او ميگفتم: چشم همنشيني با شما باعث افتخاره براي من، حتما اولين فرصت مزاحم ميشم.
و امروز من در قرنطينه و پر از فرصت، اما كرونا به حاجيه خانمِ ساختمان ما فرصت نداد.
| ميترا تقي زاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
يادم هست چندباري گفت: جاي دختر نداشتهام دوستت دارم، وقت كردي بيا با هم چاي بخوريم و گپ بزنيم.
و من در جواب به او ميگفتم: چشم همنشيني با شما باعث افتخاره براي من، حتما اولين فرصت مزاحم ميشم.
و امروز من در قرنطينه و پر از فرصت، اما كرونا به حاجيه خانمِ ساختمان ما فرصت نداد.
| ميترا تقي زاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نفس]
با نفس حبس شده به سمت گوشیاش که بیوقفه زنگ میخورد خیز برمیدارد؛ اینروزها، این موجود نامرئی بدجور نفس زندگیشان را تنگ کرده، هرلحظه با شنیدن زنگ تلفن، نفسش میرود...
با دیدن تصویر همسرش روی صفحه فلش سبزرنگ را بالا میکشد، الو نفس!...
بغضهای بیتاب حنجرهاش به هق هق میافتند و صدای زنی از آن سوی خط در فضای خانه میپیچد:
- الو نیما! من خوبم، ببین با کمک این دستگاه راحت میتونم نفس بکشم! امروز بالاخره یه دستگاه خالی شد و به من دادن...
| زهرا محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با نفس حبس شده به سمت گوشیاش که بیوقفه زنگ میخورد خیز برمیدارد؛ اینروزها، این موجود نامرئی بدجور نفس زندگیشان را تنگ کرده، هرلحظه با شنیدن زنگ تلفن، نفسش میرود...
با دیدن تصویر همسرش روی صفحه فلش سبزرنگ را بالا میکشد، الو نفس!...
بغضهای بیتاب حنجرهاش به هق هق میافتند و صدای زنی از آن سوی خط در فضای خانه میپیچد:
- الو نیما! من خوبم، ببین با کمک این دستگاه راحت میتونم نفس بکشم! امروز بالاخره یه دستگاه خالی شد و به من دادن...
| زهرا محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خیانت کرونایی]
قبل از آمدنت تمام قلبش مال من بود. حالا که تو همدم نفسهایش شدەای،
حتی دیدارم را نمیخواهد.
| پرستو رحمانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
قبل از آمدنت تمام قلبش مال من بود. حالا که تو همدم نفسهایش شدەای،
حتی دیدارم را نمیخواهد.
| پرستو رحمانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [همسنگر]
میشه چرخمو از انبار بیاری؟
اولینبار بود که سراغ چرخشو میگرفت. با تعجب پرسیدم:
- این همه ساله تو خونهای بهش دست نزدی. چی شد یهو یاد قدیما کردی خیاطباشی!
نگاهشو از پنجره برداشت.
- بعد جنگ دستم به جای چرخوندن دسته چرخ خیاطی، به چرخوندن چرخ این ویلچر عادت کرده بود. سالها از پنجره آدمای توی کوچه رو تماشا میکردم. لباسهای جدید و رنگارنگ ترک و مارک تنشون بود. اما حالا شرایط فرق میکنه. چندوقته که هیچکس رد نمیشه. دشمن حمله کرده. میگن بچهها تو خط مقدم تنها موندن. باید تجهیزات برسونیم بهشون. به علی سپردم پارچه بیمارستانی بخره.
| فرنوش کوچالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
میشه چرخمو از انبار بیاری؟
اولینبار بود که سراغ چرخشو میگرفت. با تعجب پرسیدم:
- این همه ساله تو خونهای بهش دست نزدی. چی شد یهو یاد قدیما کردی خیاطباشی!
نگاهشو از پنجره برداشت.
- بعد جنگ دستم به جای چرخوندن دسته چرخ خیاطی، به چرخوندن چرخ این ویلچر عادت کرده بود. سالها از پنجره آدمای توی کوچه رو تماشا میکردم. لباسهای جدید و رنگارنگ ترک و مارک تنشون بود. اما حالا شرایط فرق میکنه. چندوقته که هیچکس رد نمیشه. دشمن حمله کرده. میگن بچهها تو خط مقدم تنها موندن. باید تجهیزات برسونیم بهشون. به علی سپردم پارچه بیمارستانی بخره.
| فرنوش کوچالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دوری]
از قدیم گفته بودند دوری و دوستی؛ اما برای این حجم از دوری آماده نبودیم! با این همه دوری، حجم نزدیکیمان چقدر باید باشد؟
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
از قدیم گفته بودند دوری و دوستی؛ اما برای این حجم از دوری آماده نبودیم! با این همه دوری، حجم نزدیکیمان چقدر باید باشد؟
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مسافرت به قیمت جان]
دخترک با شنیدن صدای ماشین اشکهایش را پاک کرد و با هیجان به سمت پنجره رفت. با دیدن صحنه روبهرویش با آزردگی به سمت پدرش برگشت و گفت: بابایی فکر کنم مامان حالاحالاها برنگرده خونه.
پدر: چرا دخترم؟
دختر: مگه خودت نگفتی مامان وقتی برمیگرده که همه تو خونههاشون بمونن. الان یکی دیگه از همسایههامونم رفت مسافرت.
| فاطمه کیامنش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دخترک با شنیدن صدای ماشین اشکهایش را پاک کرد و با هیجان به سمت پنجره رفت. با دیدن صحنه روبهرویش با آزردگی به سمت پدرش برگشت و گفت: بابایی فکر کنم مامان حالاحالاها برنگرده خونه.
پدر: چرا دخترم؟
دختر: مگه خودت نگفتی مامان وقتی برمیگرده که همه تو خونههاشون بمونن. الان یکی دیگه از همسایههامونم رفت مسافرت.
| فاطمه کیامنش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ثانیهها]
میدانی...این روزها انگار چشمهایم بیشتر از گذشته باز شدهاند. چند وقتی است آمار لحظههایم را دارم. فهمیدهام که اگر شعله زیر کتری زیاد باشد، ۸ دقیقه و پانزده ثانیه طول میکشد تا آب کتری به جوش بیاید و ۳۰ ثانیه زمان دارم تا قبل از این که آب، شعلهها را خاموش کند خودم را به آن برسانم. گنجشکهای روی درخت همسایه، درست ۳۰ دقیقه و ۲۰ ثانیه قبل از غروب آفتاب میخوانند و من تقریبا ۵۰ ثانیه بعد از نیمهشب به خواب میروم. راستی؛ گفتم کرونا آمده است؟
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
میدانی...این روزها انگار چشمهایم بیشتر از گذشته باز شدهاند. چند وقتی است آمار لحظههایم را دارم. فهمیدهام که اگر شعله زیر کتری زیاد باشد، ۸ دقیقه و پانزده ثانیه طول میکشد تا آب کتری به جوش بیاید و ۳۰ ثانیه زمان دارم تا قبل از این که آب، شعلهها را خاموش کند خودم را به آن برسانم. گنجشکهای روی درخت همسایه، درست ۳۰ دقیقه و ۲۰ ثانیه قبل از غروب آفتاب میخوانند و من تقریبا ۵۰ ثانیه بعد از نیمهشب به خواب میروم. راستی؛ گفتم کرونا آمده است؟
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• روزی روزگاری آنفولانزا برای نوه خود خاطرات جوانیاش را تعریف میکرد.
از اینکه در گذشته چه ویروس بزرگی بود. نوهاش که نصیحتهای او را میشنید گفت:
ناراحت نباش پدربزرگ. روزی آنقدر قوی میشوم که مردم اسمم را فراموش نکنند.
| امین حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
از اینکه در گذشته چه ویروس بزرگی بود. نوهاش که نصیحتهای او را میشنید گفت:
ناراحت نباش پدربزرگ. روزی آنقدر قوی میشوم که مردم اسمم را فراموش نکنند.
| امین حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پدر خاکی]
مامورین با لباسهای عجیبی مادرش را در کیسهای میپیچیدند. نگار مدام گریه میکرد. پسرک میدانست شیر میخواهد. پلیسی که دستش را گرفته بود پرسید: "آقا نیمای گُل! نترسیدی که؟ مامان خیلی سرفه کرد؟"
پسرک سرش را بالا و پایین برد.
- تو چی؟
پسرک سرش را چپ و راست کرد.
- بابا کجاست؟
- رفته زیر خاک.
پلیس سرش را پایین انداخت. نگار کوچولو را بغل کرد و دست نیما را کشید تا سوار ماشینشان کند. نیما نگاهی به سوراخ پوشیدهی روی زمین خانه کرد. همان که بابا هر از گاهی از آن برای دیدنشان میآمد.
| عادل دولتشاهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مامورین با لباسهای عجیبی مادرش را در کیسهای میپیچیدند. نگار مدام گریه میکرد. پسرک میدانست شیر میخواهد. پلیسی که دستش را گرفته بود پرسید: "آقا نیمای گُل! نترسیدی که؟ مامان خیلی سرفه کرد؟"
پسرک سرش را بالا و پایین برد.
- تو چی؟
پسرک سرش را چپ و راست کرد.
- بابا کجاست؟
- رفته زیر خاک.
پلیس سرش را پایین انداخت. نگار کوچولو را بغل کرد و دست نیما را کشید تا سوار ماشینشان کند. نیما نگاهی به سوراخ پوشیدهی روی زمین خانه کرد. همان که بابا هر از گاهی از آن برای دیدنشان میآمد.
| عادل دولتشاهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پایانِ انتظار ۲۲ ساله]
دوستت دارم نگفته
مُردي
بزدل تخت١٢٢
| محمد لطفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دوستت دارم نگفته
مُردي
بزدل تخت١٢٢
| محمد لطفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نوستالژی]
همان آدمهای قدیمی شدهایم. در یک خانه، دور هم، با یک تلویزیون و چند توپ و طناب بازی. کی فکرش را میکرد که روزی مردمان دنیا بتوانند بیخیالِ لذتهای پیشرفتهاشان بشوند و بنشینند در خانه اسمفامیل بازی کنند!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همان آدمهای قدیمی شدهایم. در یک خانه، دور هم، با یک تلویزیون و چند توپ و طناب بازی. کی فکرش را میکرد که روزی مردمان دنیا بتوانند بیخیالِ لذتهای پیشرفتهاشان بشوند و بنشینند در خانه اسمفامیل بازی کنند!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دعا کن]
ساعت ۲:۲۰ دقیقهی بامداد
پدر تشنه میشود و راهِ آشپزخانه را پیش میگیرد.
چیزی را که میبیند باور نمیکند.
دخترکِ چهار سالهاش عروسکِ مو قرمزش را با فاصله از خود روبه رویَش گذاشته
و با لبخندی که قصد دارد رَدِّ اشکهایش را بشورد میگوید:
توام دعا کن زودتر بتونم بغلت کنم
مامانم میگه: تا کرونا هست نمیشه همدیگه رو بغل کرد.
| غزاله یوسفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ساعت ۲:۲۰ دقیقهی بامداد
پدر تشنه میشود و راهِ آشپزخانه را پیش میگیرد.
چیزی را که میبیند باور نمیکند.
دخترکِ چهار سالهاش عروسکِ مو قرمزش را با فاصله از خود روبه رویَش گذاشته
و با لبخندی که قصد دارد رَدِّ اشکهایش را بشورد میگوید:
توام دعا کن زودتر بتونم بغلت کنم
مامانم میگه: تا کرونا هست نمیشه همدیگه رو بغل کرد.
| غزاله یوسفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir