•◇• چند روزی میشد که بشقابش را با خود به آشپزخانه میبرد و آن را میشست. چند باری صدای سرفههای خشکش خواب را از سرم پرانده بود. متنفر بودم از شیشهی نامرئی که بین آغوش او، من و خانوادهام جدایی انداخته بود. چقدر دوری از این نزدیک برایم سخت شده بود. پزشکها اسم این دوری و شیشهی نامرئی بین آغوشمان را قرنطینه گذاشته بودند.
دیروز که به اتاقش رفتم نامهای روی آینهاش چسبانده بود که روی آن نوشته بود: بعد از ۱۴ روز آن را بخوانید.
| سهیلا فتاحیان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دیروز که به اتاقش رفتم نامهای روی آینهاش چسبانده بود که روی آن نوشته بود: بعد از ۱۴ روز آن را بخوانید.
| سهیلا فتاحیان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• بغلم کرد. محکمتر از خودش بغلش کردم.
بوی عطرش تو فضا پیچیده بود.
چقدر دلم برای این بو، این دست، خاطره ساختنامون تنگ شده بود. - خوب شد فاجعه تموم شد. + اما کلی آدم مردن؟
صدای بوق ممتد ماشینها تو ترافیک نمیذاشت که صداشو واضح بشنونم.
تقریبا داد میزدم مردن؟
آدمها تو وبا و طاعونم مردن!
اما روزگار ادامه داشت مگه نه؟
داد زد: نرگس کاش تو هم زنده بودی.
ضربان قلبم رفت بالا
نفسم به شماره افتاد
چشمامو باز کردم.
روز چندم قرنطینگیم بود؟ بیستم ؟ یا بیشتر؟
صدای بوق ممتد مسافرها تو گوشم میپیچید. پرده رو کنار زدم.
اون بیرون همه چیز فرق داشت.
نمیدونم چند روزگی قرنطینگی رو با نگاه به مسافرهایی که از کنار خونمون رد میشن تا برسن به لب ساحل میگذرونم
و من دقیقا یک ماه و سه هفته و سه روز ساحل رو ندیدم.
| نرگس بیتاج
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بوی عطرش تو فضا پیچیده بود.
چقدر دلم برای این بو، این دست، خاطره ساختنامون تنگ شده بود. - خوب شد فاجعه تموم شد. + اما کلی آدم مردن؟
صدای بوق ممتد ماشینها تو ترافیک نمیذاشت که صداشو واضح بشنونم.
تقریبا داد میزدم مردن؟
آدمها تو وبا و طاعونم مردن!
اما روزگار ادامه داشت مگه نه؟
داد زد: نرگس کاش تو هم زنده بودی.
ضربان قلبم رفت بالا
نفسم به شماره افتاد
چشمامو باز کردم.
روز چندم قرنطینگیم بود؟ بیستم ؟ یا بیشتر؟
صدای بوق ممتد مسافرها تو گوشم میپیچید. پرده رو کنار زدم.
اون بیرون همه چیز فرق داشت.
نمیدونم چند روزگی قرنطینگی رو با نگاه به مسافرهایی که از کنار خونمون رد میشن تا برسن به لب ساحل میگذرونم
و من دقیقا یک ماه و سه هفته و سه روز ساحل رو ندیدم.
| نرگس بیتاج
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - حسینجان؟
دم دروازه بود که ایستاد و به سمت صدا چرخید. همسرش چادر بهسر و با نگرانی آمد جلو. در چشمانش دلشوره موج میزد.
- نمیشه نری باهاشون؟ تو دلم آشوبه. اگر خدای نکرده مریض شی من چهکار کنم آخه؟
حسین آرام خندید و دستانش را بالا آورد. - ببین! هم دستکش دارم هم ماسک. هیچی نمیشه. مواظبم.
- آخه...
دوید میان حرفش:
- عزیز من، بالاخره یهجوری باید این ماسکها و مواد ضدعفونیکننده به دست مردم روستاهای اطراف برسه. تو این اوضاع به داد هم نرسیم کی برسیم؟ اگه همه بخوان فکر خودشون باشن که نمیشه سوگلم، میشه؟
| زهرا حبیبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دم دروازه بود که ایستاد و به سمت صدا چرخید. همسرش چادر بهسر و با نگرانی آمد جلو. در چشمانش دلشوره موج میزد.
- نمیشه نری باهاشون؟ تو دلم آشوبه. اگر خدای نکرده مریض شی من چهکار کنم آخه؟
حسین آرام خندید و دستانش را بالا آورد. - ببین! هم دستکش دارم هم ماسک. هیچی نمیشه. مواظبم.
- آخه...
دوید میان حرفش:
- عزیز من، بالاخره یهجوری باید این ماسکها و مواد ضدعفونیکننده به دست مردم روستاهای اطراف برسه. تو این اوضاع به داد هم نرسیم کی برسیم؟ اگه همه بخوان فکر خودشون باشن که نمیشه سوگلم، میشه؟
| زهرا حبیبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• دوستانِ عزیز،
تا دقایقی دیگر سه اثر دیگر منتشر میشود که آثار ارسالی شما در روزهای گذشته است.
در صورتی که اثر شما بین آنها نبود یعنی تایید نشده است.
میتوانید داستانکهای جدید برایمان بفرستید.
🔸️محدودیت تعداد برای آثار ارسالی وجود ندارد.
ممنونیم از اینکه در مسابقه داستانک نویسی #کلمات_علیه_کرونا شرکت میکنید.
[زندگیتان پر از سلامتی 🌱]
@khodnevis_ir
تا دقایقی دیگر سه اثر دیگر منتشر میشود که آثار ارسالی شما در روزهای گذشته است.
در صورتی که اثر شما بین آنها نبود یعنی تایید نشده است.
میتوانید داستانکهای جدید برایمان بفرستید.
🔸️محدودیت تعداد برای آثار ارسالی وجود ندارد.
ممنونیم از اینکه در مسابقه داستانک نویسی #کلمات_علیه_کرونا شرکت میکنید.
[زندگیتان پر از سلامتی 🌱]
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ ایستادن روی مرز
طولانیترین بیست و نهم اسفند تاریخ بود.
هزار و پانصد و شصت و نه ساعت طول کشیده بود.
تلویزیون راس ساعت بیست و چهار هر شب، آخرین روز پایان سال را تمدید میکرد.
ما سال نود و هشت خورشیدی را قرنطینه کرده بودیم.
ما نمیخواستیم ویروس، وارد سال بعد شود.
| غلامحسین صدیقی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
طولانیترین بیست و نهم اسفند تاریخ بود.
هزار و پانصد و شصت و نه ساعت طول کشیده بود.
تلویزیون راس ساعت بیست و چهار هر شب، آخرین روز پایان سال را تمدید میکرد.
ما سال نود و هشت خورشیدی را قرنطینه کرده بودیم.
ما نمیخواستیم ویروس، وارد سال بعد شود.
| غلامحسین صدیقی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نقاشیاش تمام شد.
به سمت مادرش دوید و از او خواست با پدرش تماس تصویری بگیرد.
+ سلام دختر قشنگم. خوبی بابا؟ دلم براتون تنگ شده..
- بابایی نقاشیمو ببین، فرشتههای خدا رو کشیدم. قشنگ شد؟ شبیهشون شد؟
و پدر در برگهی کاغذ چند پرستار و پزشک را دید که ماسک به صورت و دستکش به دست داشتند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به سمت مادرش دوید و از او خواست با پدرش تماس تصویری بگیرد.
+ سلام دختر قشنگم. خوبی بابا؟ دلم براتون تنگ شده..
- بابایی نقاشیمو ببین، فرشتههای خدا رو کشیدم. قشنگ شد؟ شبیهشون شد؟
و پدر در برگهی کاغذ چند پرستار و پزشک را دید که ماسک به صورت و دستکش به دست داشتند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ «جاده»
- مامان؟ چرا بابا داره دعوا میکنه؟
- دعوا نمیکنه عزیزم. داره جاده رو باز میکنه. اوهوو... اوهوو...
- خب جاده رو چرا بستن؟
- میگن به خاطر این ویروسهس. ولی چرت میگن. اوهوو... دو تا پنجاهی بذار کف دستشون، ببین چهطوری با عزت و احترام راهو برات باز میکنن. دزد سر گردنه که میگن، اینان. اوهوو... اوهوو...
- مامان چرا داری عکس میگیری؟
- واسه اینستا میخوام. میخوام همه بفهمن که اینا چه جنایتکارایی هستن. اوهوو...
- چقده سرفه میکنی مامان؟ حالت خوب نیست؟
- خوبم عزیزم، خوبم. اوهوو... اوهوو...
| حامد صاحبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- مامان؟ چرا بابا داره دعوا میکنه؟
- دعوا نمیکنه عزیزم. داره جاده رو باز میکنه. اوهوو... اوهوو...
- خب جاده رو چرا بستن؟
- میگن به خاطر این ویروسهس. ولی چرت میگن. اوهوو... دو تا پنجاهی بذار کف دستشون، ببین چهطوری با عزت و احترام راهو برات باز میکنن. دزد سر گردنه که میگن، اینان. اوهوو... اوهوو...
- مامان چرا داری عکس میگیری؟
- واسه اینستا میخوام. میخوام همه بفهمن که اینا چه جنایتکارایی هستن. اوهوو...
- چقده سرفه میکنی مامان؟ حالت خوب نیست؟
- خوبم عزیزم، خوبم. اوهوو... اوهوو...
| حامد صاحبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ تولدی دوباره
وقتی در آغوشش گرفت، انگار که برای اولین بار است که این کار را میکند.
آنقدر برایش لذتبخش و شیرین بود که دیگر نمیخواست او را از بغلش جدا کند.
این یک ماه برایش به اندازه ده سال گذشته بود.
برای پدربزرگی که هر روز نوهاش را تنگ در آغوش میفشرد، دیدن دوباره او بعد از یک ماه قرنطینه،
مثل این بود که نوهاش تازه به دنیا آمده…
| مجید حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
وقتی در آغوشش گرفت، انگار که برای اولین بار است که این کار را میکند.
آنقدر برایش لذتبخش و شیرین بود که دیگر نمیخواست او را از بغلش جدا کند.
این یک ماه برایش به اندازه ده سال گذشته بود.
برای پدربزرگی که هر روز نوهاش را تنگ در آغوش میفشرد، دیدن دوباره او بعد از یک ماه قرنطینه،
مثل این بود که نوهاش تازه به دنیا آمده…
| مجید حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• انتظار فایدهای نداشت.
کسی از خانه بیرون نمیآمد...
خسته شد، کولهبارش را گذاشت روی دوشش و برای همیشه از آن شهر رفت...
| مژگان بهرمن
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
کسی از خانه بیرون نمیآمد...
خسته شد، کولهبارش را گذاشت روی دوشش و برای همیشه از آن شهر رفت...
| مژگان بهرمن
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• دو روز است در خانه ماندهام.
آرام و قرار ندارم. انگار زمان برایم متوقف شده. به آرامی لباسهایم را میپوشم. صدای مادرم در حالی که به طرفم میآید که میگه: کجا دخترم ؟
بیمارستان مادرجان. دیگه نمیتونم تو خونه باشم.
ولی...
نمیگذارم حرفش تمام شود.
ولی نداره مادرم، دیگه طاقت ندارم.
و به سرعت از خانه خارج میشوم .
وارد بیمارستان میشوم.
نمیشه خانومِ جاهدی. شما بیست شبانه روز اینجا خدمت کردین، شما در مرخصی هستید..
میدونم ولی من نمیتونم تو خونه بشینم.
سرش را تکان میدهد،
باشه.
ممنون.
| علی ابراهیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
آرام و قرار ندارم. انگار زمان برایم متوقف شده. به آرامی لباسهایم را میپوشم. صدای مادرم در حالی که به طرفم میآید که میگه: کجا دخترم ؟
بیمارستان مادرجان. دیگه نمیتونم تو خونه باشم.
ولی...
نمیگذارم حرفش تمام شود.
ولی نداره مادرم، دیگه طاقت ندارم.
و به سرعت از خانه خارج میشوم .
وارد بیمارستان میشوم.
نمیشه خانومِ جاهدی. شما بیست شبانه روز اینجا خدمت کردین، شما در مرخصی هستید..
میدونم ولی من نمیتونم تو خونه بشینم.
سرش را تکان میدهد،
باشه.
ممنون.
| علی ابراهیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - چرا دیگه نمیکَنی؟
- نمیدونی مگه؟! همه چی مالید!
- یعنی چی؟ دو ساله داریم این بتن لعنتی رو قاشق قاشق برای چی میکنیم؟ به همین راحتی جا زدید؟
- نه احمق! چرا تو از هیچی خبر نداری. دیگه بیرون امن نیست. تو همین زندان بمونیم واسمون بهتره.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- نمیدونی مگه؟! همه چی مالید!
- یعنی چی؟ دو ساله داریم این بتن لعنتی رو قاشق قاشق برای چی میکنیم؟ به همین راحتی جا زدید؟
- نه احمق! چرا تو از هیچی خبر نداری. دیگه بیرون امن نیست. تو همین زندان بمونیم واسمون بهتره.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• + اگه بری یک هفته قرنطینه میشی.
- میدونم.
+ تو این یه هفته دخترت چی میشه؟
- تنها نمیمونه بالاخره یکی هست.
+ دکتر شیفت تا دو ساعت دیگه میرسه.
_ تا دو ساعت دیگه شاید ویروس از بندناف به جنین منتقل بشه.... باید دوتاشون رو نجات بدم....
عکس دخترش را میبوسد و روی میز میگذارد. روپوش سفید و ماسک و دستکش و عینکش را میپوشد. از در انتهای راهرو عبور میکند و صدای تق و تق در تمام بخش را پر میکند.
| زهره طالبیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- میدونم.
+ تو این یه هفته دخترت چی میشه؟
- تنها نمیمونه بالاخره یکی هست.
+ دکتر شیفت تا دو ساعت دیگه میرسه.
_ تا دو ساعت دیگه شاید ویروس از بندناف به جنین منتقل بشه.... باید دوتاشون رو نجات بدم....
عکس دخترش را میبوسد و روی میز میگذارد. روپوش سفید و ماسک و دستکش و عینکش را میپوشد. از در انتهای راهرو عبور میکند و صدای تق و تق در تمام بخش را پر میکند.
| زهره طالبیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• میکروفن را جلوی دهانش میگیرم. سلام آقا درمورد ویروس کرونا چه توصیهای به مردم میکنید؟
ماندن در خانه و دوری از جمعیت.
دور میشود، موبایلش زنگ میخورد.
سلام خوبی؟ امشب ساعت ۸ بیا باغ بابابزرگ، مامانم کل فامیلو دعوت کرده.
| زینب پورباقر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ماندن در خانه و دوری از جمعیت.
دور میشود، موبایلش زنگ میخورد.
سلام خوبی؟ امشب ساعت ۸ بیا باغ بابابزرگ، مامانم کل فامیلو دعوت کرده.
| زینب پورباقر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ عارف
پرستار که حالا خودش هم بیمار شده بود، قرآن را بست و با صدایی آهسته، شبیه به زمانی که نمازظهر میخواند، گفت: «حاج آقا! چه فرقی بین «فی الله» و «فی سبیل الله» هست؟»
حاج آقا که داشت زمین را با مواد ضدعفونی تمیز میکرد، گفت: «کسی که بفهمه بین این دوتا فرق هست، شهید میشه»؛ مکثی کرد و ادامه داد: «درست مثل رضوانی تو کربلای...»
برای چندمین بار صدای صوت ممتد، حرفش را قطع کرد.
| محمدرضا نصرالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پرستار که حالا خودش هم بیمار شده بود، قرآن را بست و با صدایی آهسته، شبیه به زمانی که نمازظهر میخواند، گفت: «حاج آقا! چه فرقی بین «فی الله» و «فی سبیل الله» هست؟»
حاج آقا که داشت زمین را با مواد ضدعفونی تمیز میکرد، گفت: «کسی که بفهمه بین این دوتا فرق هست، شهید میشه»؛ مکثی کرد و ادامه داد: «درست مثل رضوانی تو کربلای...»
برای چندمین بار صدای صوت ممتد، حرفش را قطع کرد.
| محمدرضا نصرالهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• خود را بستنی نسکافهای تصور میکرد، در لوکسترین کافهی جهان.
دست و پاهایش را باز میکرد تا برخورد دست مردم بر پشتش قلنجش را بشکند.
هیج جای دنیا اینقدر تحویلش نگرفته بودند.
جدش سارس راست میگفت: ایرانیها مهمان نوازند. پدرش مِرس هم گفته بود برای ثبات در ایران باید با یک ایرانی وصلت کند.
اولین لیس پسر بر شبکههای ضریح منقلبش کرد. او حاجت روا شد. نیازی به برنامهی ماه عسل و وساطت علیخانی نبود.
کرونا در ایران ماندگار شد.
| الهه عسگریراد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دست و پاهایش را باز میکرد تا برخورد دست مردم بر پشتش قلنجش را بشکند.
هیج جای دنیا اینقدر تحویلش نگرفته بودند.
جدش سارس راست میگفت: ایرانیها مهمان نوازند. پدرش مِرس هم گفته بود برای ثبات در ایران باید با یک ایرانی وصلت کند.
اولین لیس پسر بر شبکههای ضریح منقلبش کرد. او حاجت روا شد. نیازی به برنامهی ماه عسل و وساطت علیخانی نبود.
کرونا در ایران ماندگار شد.
| الهه عسگریراد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• بی هیچ مقصدی به راه خود ادامه داد. سالها میشد که اینجا تنها مانده بود و حالا بقیه هم مثل او تنها شده بودند. طعم تلخ تنهایی شاید دوباره میتوانست خانواده را به آغوش مادر سالخوردهیِ قدمزنان در راهروهای خانهی سالمندان، بازگرداند.
| پریسا نواب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| پریسا نواب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• حاج خانم! میگم خوب شد این هفته بچهها نیومدنا. ما که دیگه عمرمونو کردیم خدای نکرده از این مرض جدیدا
نداشته باشیم بدیم بهشون.
آره حاجی جان. خوب شد نیومدن. یه چند هفته دیگه هم صبر میکنیم.
آقاجان وخانمجان هنوز فکر میکنند کسی قرار است به دیدنشان بیاید. اما این خانه سالهاست که با صدای مهمانها غریبه است.
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
نداشته باشیم بدیم بهشون.
آره حاجی جان. خوب شد نیومدن. یه چند هفته دیگه هم صبر میکنیم.
آقاجان وخانمجان هنوز فکر میکنند کسی قرار است به دیدنشان بیاید. اما این خانه سالهاست که با صدای مهمانها غریبه است.
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• خبرنگار حوزه بینالملل از اخبار کرونایی که فارغ شد، به یاد ماسکهای دستدوز مادرش و شبگردیهای پدر برای ضدعفونی کردن شهر افتاد.
به ذهنش فشار آورد تا موارد مشابه در جهان را به خاطر آورد.
| آزاده عطار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به ذهنش فشار آورد تا موارد مشابه در جهان را به خاطر آورد.
| آزاده عطار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ ایمان
سرخی خورشید غروب، چهره زرد امیر را لعاب داد. کیسه لباسهای استفراغیاش زیر تخت بود. معدهاش را شسته بودند.
کرونا نداشت. آوِر دوز کرده بود. تازه دو ماهی از قطع داروهای اعصابش میگذشت. آه کشیدم و نگاهی به بخش اورژانس انداختم. چند دکتر و پرستار بالای سر پیرمرد کرونایی بودند. صدای گریه نوزادی شنیده شد. مادرش با سری شکسته دستکش دست میکرد تا برود و به او شیر دهد. مردی با گریهای آرام دستانش را ضدعفونی میکرد.
صدای گریه نوزاد بند آمد.
لبخند زدم و دست سرد امیر را فشردم و گفتم: بازم موفق میشیم.
| ملیحه قرنلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
سرخی خورشید غروب، چهره زرد امیر را لعاب داد. کیسه لباسهای استفراغیاش زیر تخت بود. معدهاش را شسته بودند.
کرونا نداشت. آوِر دوز کرده بود. تازه دو ماهی از قطع داروهای اعصابش میگذشت. آه کشیدم و نگاهی به بخش اورژانس انداختم. چند دکتر و پرستار بالای سر پیرمرد کرونایی بودند. صدای گریه نوزادی شنیده شد. مادرش با سری شکسته دستکش دست میکرد تا برود و به او شیر دهد. مردی با گریهای آرام دستانش را ضدعفونی میکرد.
صدای گریه نوزاد بند آمد.
لبخند زدم و دست سرد امیر را فشردم و گفتم: بازم موفق میشیم.
| ملیحه قرنلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• من زیر دکمه سوم کتش چمپاتمه زده بودم، وقتی استارت زد و رو به زنش گفت: "زیادی شلوغش میکنن. مگه میشه مادرم رو نبینم؟!"
کتش را که آویزان کرد به چوبرختی، چنگ انداختم به گلهای ریز صورتی چادر.
حالا میان ریههای مادر تکثیر میشوم.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
کتش را که آویزان کرد به چوبرختی، چنگ انداختم به گلهای ریز صورتی چادر.
حالا میان ریههای مادر تکثیر میشوم.
| مولود توکلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir