Telegram Web Link
داستان سیندخت در شهر گرم اهواز روایت می‌شود. مهندس بهمن فرزاد مدیرعامل کارخانه‌ی روغن‌موتور اهواز است. او به سیندخت دختری که به‌تازگی در کارخانه‌اش مشغول به کارشده علاقه‌مند شده است؛ اما سیندخت در نامه‌ای به مهندس، سعی دارد با دلایلی او را از ازدواج با خودش منصرف کند.

📕: #سیندخت
✍🏻: #علی‌محمد_افغانی
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
تراژدی زندگی این است که ما خیلی زود پیر می‌شویم و خیلی دیر خردمند ...

📕 #زندگی_من
✍🏻 #بنجامین_فرانکلین

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
بزرگترین خردمندی آن است که لذت بردن از حال را بالاترین مقصود زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیت هستی است و جز این همه بازی فکر و اندیشه است.

📕 #درمان_شوپنهاور
✍🏻 #اروین_یالوم

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📚 برشی از کتاب:

همه در جهان آدم های خوبی بودیم
فقط می خواستیم آن خوبی را در
لحظات نامناسبی به هم عرضه کنیم
و به همین دلیل بود که هرگز به هم
نمی رسیدیم.

📕: #از_طرف_او
✍🏻: #آلبا_دسس_پدس
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
آلفرد آدلر؛ روان شناس مشهور اتريشى، به بيماران اندوهگين خود مى گفت:
"اگر از اين نسخه پيروى كنيد ظرف ١٤ روز معالجه خواهيد شد.
هر روز فكر كنيد چطور می‌توانید يک نفر ديگر را خوشحال كنيد.
زيرا انديشه خوشحال كردن ديگران ما را از تفكر درباره خودمان باز مى دارد و بزرگترين عامل نگرانى ترس و اندوه انديشيدن درباره خود است.
شادمانى انسان و شادمانى ديگران به يكديگر وابسته است!

📕: #طبیعت_انسان
✍🏻: #آلفرد_آدلر
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
به یادم هست، روزی مصرّانه، به تو می گفتم: "ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز..."
اما مدتی است، پی فرصتی میگردم شیرینم،
تا به تو بگویم، ما نیز،
خسته میشویم... و خسته شدن، حقِ ماست!
این که خسته می شویم و از نَفَس می‌افتیم و در زانوهایمان، دردی حس میکنیم... مسأله ای نیست ...
مسأله این است که بتوانیم زیرِ درختی...
کنار جوی آبی...
روی تخته سنگی...
"در کنار هم" بنشینیم،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم...
خسته نشدن، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن...
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم، خسته نخواهیم شد...
بلکه می گویم: ما هرگز، خسته نخواهیم ماند...
📕 #یک_عاشقانه‌ی_آرام
✍🏻 #نادر_ابراهیمی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📖


خورشید هنوز ندمیده بود، صدای خروس‌ها و دختری که گریه می‌کرد از دور می‌آمد، و من از آن روز آن‌قدر دور شدم که حالا احساس می‌کردم آن دختری که صدای گریه‌اش می‌آمد، خودم بوده‌ام. مگر نمی‌شود آدم صدای گریهٔ خودش را چهار سال پیش شنیده باشد؟

📕 #سال_بلوا
#عباس_معروفی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
ننه کاسهٔ دان مرغ ها را به زمین گذاشت و چانهٔ مریم را با انگشتی بلند کرد.
«به چشم‌هایم نگاه کن، مریم.»
مریم با اکراه همین کار را کرد.
ننه گفت: «این حرف آویزهٔ گوشت باشد دخترم، مثل عقربهٔ قطب‌نما که همیشه رو به شمال است، انگشت اتهام یک مرد همیشه یک زن را پیدا میکند، همیشه یادت باشد مریم».

📕 #هزار_خورشید_تابان
✍🏻 #خالد_حسینی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📚برشی از کتاب:

طی سالهای خشک مردم سالهای پربار و مساعد را از ياد می‌بردند و در سال های بعد، وقتی باران به فراوانی میباريد، خشکسالی را.
هميشه اين طور بوده است ...

📕: #شرق_بهشت
✍🏻: #جان_اشتاین_بک
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📚برشی از کتاب:

ذرات به افکار ما واکنش نشان میدهند و این افکار میتوانند دنیا را دگرگون کند و اگر به تو بگویند تو کسی هستی که میتوانی دنیا را بسازی، دروغ نگفته اند تو این توانایی را داری...

📕: #نماد_گمشده
✍🏻: #داون_براون
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
تکه کتاب:

در یک روز، مردم سراسر طبرستان بر عربان بیرون آمدند و آنان را به باد کشتار گرفتند.
گذشته از اعراب، ایرانیان نیز که مسلمان شده بودند طمعهٔ نفرت و کینهٔ مردم شدند. این نفرت و کینه چندان بود که حتی زن‌هایی از ایرانیان که به عقد زناشویی عربان درآمده بودند، ریش شوهران خود را گرفته از خانه بر می‌آوردند و به دست مردان میسپردند تا آنها را بکشند چنان شد که در همه طبرستان عربان و مسلمانان یکسره برافتادند.
📕 #دوقرن_سکوت
✍🏻 #استاد_عبدالحسین_زرین_کوب

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
من هیچ‌وقت در زندگی نفهمیده‌ام که چه می‌خواهم. همیشه قوای متضادی مرا از یکسو بسوی دیگر کشانده و من نتوانسته‌ام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم‌. بدبختی من در همین است. همیشه دو دل بوده‌ام. همیشه با یک پا بطرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفته ام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
📕 #چشمهایش
✍🏻 #بزرگ_علوی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚
📚برشی از کتاب

رابطه، با صداقت شروع می‌شود. این خشت اول است، چرا که عاشق بودن یعنی شریک شدن با همه‌چیز: رویاها، لغزش‌ها، و عمیق‌ترین هراس‌ها. بدون این حقایق، رابطه شکست خواهد خورد.
‌‌
📕 #خوش_شانس_ترازهمه_بودیم
#جورجیا_هانتر

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📚#برشی از کتاب:

میوه‌ی بسیار، شاخه‌ی درخت را می‌شکند، شادی بسیار، قلب را. ترکمن می‌گوید: با نصف خنده‌ات بخند تا مجبور نشوی گریه کنی. با جامه‌ی‌ نو، چاروق نو نپوش. کمال، غصه می‌آورد!

📕: #آتش_بدون_دود
✍🏻: #نادر_ابراهیمی
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
عشق‌بازی موقعی خوب از کار در می‌آید که دو نفر همدیگر را دوست داشته باشند. در غیر این صورت سوال و جوابی است که نتیجه‌اش میتواند فقط به دنیا آوردن فرزند باشد، بی ‌آن‌که خاطره‌ای زیبا بر جای گذارد.

📕: #یادداشت‌های_پنج‌ساله
✍🏻: #گابریل_گارسیا_مارکز
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
تکه ای از کتاب

⟨⟨نخستین عاشورا و سوگواریِ علنی بر حسین (ع) در تاریخ⟩⟩

نخستین بار در عاشورای ۳۵۲ق بود که به‌ دستور معزالدوله مردم گرد یکدیگر برآمدند و اظهار حزن کردند. بازارها بسته شد. خرید و فروش موقوف گردید. قصابان گوسفند ذبح نکردند. هَریسه (یا هلیم، غذایی مرکب از گندم کوبیده و گوشت) پخته نشد. مردم اب ننوشیدند. در بازارها خیمه برپا کردند و بر آنها _به رسم آن زمان_ پلاس آویختند. زنان به سر و روی خود زدند و بر امام حسین (ع) ندبه کردند. در آن وقت اهل تسنن قدرت منع شیعه را از این کار نداشتند؛ زیرا شماره شیعه بسیار و نیروی پادشاه نیز (معزالدوله) با ایشان بود. از سال ۳۵۲ق تا اواخر حکومت آل بویه در بیشتر سالها کم و بیش مراسم عاشورا برپا می‌شد و اگر عاشورا با عید نوروز یا مهرگان مصادف می‌شد، انجام دادن مراسم عید یکروز به تأخیر می‌افتاد. آنچه مسلم است در سالهایی که بعلت یا عللی بطور علنی از سوگواری در عاشورا جلو گیری می‌شد، شیعیان مراسم را به گونه‌ای نهانی، مانند سالهای پیش از سال ۳۵۲ق، انجام می‌دادند.

📕 #تاریخ_آل_بویه
✍🏻 #علی‌_اصغر_فقیهی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
اگر چیزی خوب پیش نمی‌رود
فقط دو توضیح برای آن وجود دارد:
یا مقاومت شما آزموده می‌شود یا باید جهت خویش را تغییر دهید.

📕 #کیمیاگر
✍🏻 #پائولو_کوئلیو

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
بیست سال در سفر عشق
اما جاده هنوز ناشناخته.
گاه پیروز شدم.
اغلب از پا افتادم.
بیست سال سر در کتاب عشق
و هنوز در نخستین برگ.
📕 #در_بندر_آبی_چشمانت
✍🏻 #نزار_قبانی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚
تو وقتی می‌بینی که من افسرده ام
نباید بگذری،
سکوت کنی،
یا فقط همدردی کنی؛

بنا کننده ی شادیهای من باش!
مگر چقدر وقت داریم؟
یک قطره ایم که میچکیم در تنِ کویر و تمام می شویم ...

📕: #یک_عاشقانه_ارام
✍🏻: #نادر_ابراهیمی
@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
📚برشی از کتاب

یک آدمِ بی سر و پایِ مفلوک را بگذارید پشت یک میز، یا یک باجه که بلیط راه اهن یا چیز بی مقداری مثل آن را بفروشد.

همین آدم مفلوک فورا خود را محق می داند که خدایی کند و به شمایی که می روید بلیط بخرید از تارک تخت جبروت خود به چشم تحقیر نگاه کند.

📕 #شیاطین
#داستایفسکی

@ketabshoma
📚📚📚📚📚📚
2024/09/25 16:27:51
Back to Top
HTML Embed Code: