Forwarded from آرشیو جلسات کتابخوانی (گروه فراگیری)
ارزیابی نگرش جامعه ایرانی به «دین و سیاست»، برآمده از گزارشات پژوهشی (نظرسنجی) موسسه «گمان» و «مرکز طرحهای ملی»
جلسات کتابخوانی گروه فراگیری
دسترسی به جلسات مدرنیته سیاسی
👈 فایل صوتی این جلسه
#لائیسیته
#سکولاریسم
@ArchiveOfLiberalism
.
جلسات کتابخوانی گروه فراگیری
دسترسی به جلسات مدرنیته سیاسی
👈 فایل صوتی این جلسه
#لائیسیته
#سکولاریسم
@ArchiveOfLiberalism
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☄خشونت پلیس و برداشت عمومی از پلیس
🔻حسن اميدوار
با توجه به این که دانش جامعه شناسی حول ارضای یک نیاز اجتماعی مهم با کار کرد اجتماعی سازمان یافته است که هدف غایی آن بهبود جامعه است و از آنجا که ویژگی بر جسته جامعه شناسی نیز نقد است ، وظیفه دارد با ارائه ی یافته های پژوهش های معتبر توجه مسئولان ، فرماندهان پلیس و سایر تصمیم سازان نیروهای انتظامی را به پیامدهای منفی اشکال خاصی از بی قانونی ( قساوت و خشونت سازمان یافته دولتی ) بر گروه های اجتماعی معترض و یا افراد را در حین اجرای قانون جلب نماید که با برداشت عمومی از پلیس ( به عنوان مثال ، مشروعیت ، اعتماد به پلیس ، اثر بخشی پلیس و رضایت از عملکرد پلیس ) مرتبط است. پلیس باید بداند ، این که اعضای جامعه چه احساسی نسبت به پلیس دارند بسیار مهم است .
ادامه این یادداشت را روی وب سایت انجمن جامعه شناسی ایران بخوانید.
@kavosh_garan
🔻حسن اميدوار
با توجه به این که دانش جامعه شناسی حول ارضای یک نیاز اجتماعی مهم با کار کرد اجتماعی سازمان یافته است که هدف غایی آن بهبود جامعه است و از آنجا که ویژگی بر جسته جامعه شناسی نیز نقد است ، وظیفه دارد با ارائه ی یافته های پژوهش های معتبر توجه مسئولان ، فرماندهان پلیس و سایر تصمیم سازان نیروهای انتظامی را به پیامدهای منفی اشکال خاصی از بی قانونی ( قساوت و خشونت سازمان یافته دولتی ) بر گروه های اجتماعی معترض و یا افراد را در حین اجرای قانون جلب نماید که با برداشت عمومی از پلیس ( به عنوان مثال ، مشروعیت ، اعتماد به پلیس ، اثر بخشی پلیس و رضایت از عملکرد پلیس ) مرتبط است. پلیس باید بداند ، این که اعضای جامعه چه احساسی نسبت به پلیس دارند بسیار مهم است .
ادامه این یادداشت را روی وب سایت انجمن جامعه شناسی ایران بخوانید.
@kavosh_garan
☄مخاطره ی اصل موفقیت فردی
🔻دکتر حمید رزاقی
آن روی سکه ی خودشیفتگی، خودانکاری قرار دارد. و هر دو از ویژگی های انسان ناسالم است که در جامعه ای ناسالم زندگی کرده و تربیت شده است.
وقتی در یک جامعه موفقیت یک اصل بدیهی پنداشته می شود، زمینه اجتماعی رشد خودشیفتگان فراهم می شود. در هر موفقیتی دیگری شکست می خورد و خوار و انکار می شود.
موفقیت و شکست از مختصات جامعه نابارور است. جامعه به دو اردوگاه موفقیت و شکست تقسیم می شود و شکست خوردگان در برابر پیروزشدگان قرار می گیرند .
رقابت بر سر هرچیزی مانند تحصیل بالاتر ، شغل بهتر، خانه بهتر ، زیبایی بیشتر و.... دستمایه و روال زندگی می شود و خوشبختی کاذب و خودخواهانه و فردی شده جای خوشبختی همگانی را می گیرد.
بخش بزرگی از بدبختی و فلاکت امروز بشر از اصل موفقیت فردی نشات می گیرد.
خودشیفتگان خودشیفته تر و حریص تر می شوند و و شکست خوردگان شکست خورده تر و خودانکارتر. و هر دو دسته مفلوک تر و شور بخت تر. این روند رو به تزاید و انباشته شده ی تباهی بشرامروز است.
🔻 راه حل چیست؟
اول تغییر در رویکرد بشر و دوم تغییر در مناسبات اجتماعی و شیوه زندگی. درمورد تغییر در رویکرد به نظر می رسد بشر نیازمند بینش و معرفتی کیهانی است. بینشی که به جای موفقیت فردی، حس انسان دوستی، طبیعت مداری ، همدردی و توجه و مراقبت از هر چه دیگری ست (انسان ، گیاه، حیوان، کوه و دشت و صخره و دریا و در یک کلام زمین ) را فرا را خود قرار دهد و این که ما آدمیان بخشی از هستی بیکران هستیم و صدای کهکشان را آموزه ی زندگی خویش قرار دهیم .
بیاموزیم که آنچه غیر از من است به مانند من کرامت دارد، ارزشمند است . هرچیز طبیعی از جمله انسان ها شایسته حرمت اند و عزیزند.
حرمت جهانشمول زمینی و کهکشانی و موفقیت جمعی را آفریدن. دومین راه حل، تغییر در مناسبات اجتماعی است. نهادهای دست ساخته بشر امروزی آغشته به تحریف اند. انسان ها را رقابت جو و شکارچی بار می آورند. این نهادها ضد انسان و ضد طبیعت اند.
بشر اگر بخواهد از خودشیفتگی، خودانکاری و هم چنین از انکار و ناچیز شمردن و تحقیر دیگری دست بردارد، لازم است نهادها و سازمان های باز تولید کننده ی تربیت خودشیفته را به حاشیه براند و محو کند و به جای آن نهادهای برابرخواه و دمکراتیک و صلح طلب را جای گژین نماید.
نهادهایی که به جای عقل ابزاری و سودپرست، عقل تفاهمی و احساس فراگیر با هم زیستن و برای هم زیستن را پیشه خود سازند و به جای اصل موفقیت اصل دیگر دوستی و رفاه کل بشر و رفاه گیاه و جانور و رودخانه وکوه وددریا را وجه همت خود قرار دهند.
رهایی انسان در گرو برپایی و برساخت نهادها و مناسباتی است که نگاه بان زندگی موفق جمعی و خوشبختی همگانی باشند.
و دست آخر این که
خودشیفتگی یک مسئله ی روانشناختی صرف نیست.
بلکه مسئله ی اجتماعی و روانکاوی اجتماعی است. که ریشه در مناسبات روان- اجتماعی دارد و قابل تقلیل به اختلالات فردی نیست. هرچند در فرد ظهور می کند. اما این فرد غوطه ور در نهادهای خودشیفته و خودشیفته پرور است.
@kavosh_garan
🔻دکتر حمید رزاقی
آن روی سکه ی خودشیفتگی، خودانکاری قرار دارد. و هر دو از ویژگی های انسان ناسالم است که در جامعه ای ناسالم زندگی کرده و تربیت شده است.
وقتی در یک جامعه موفقیت یک اصل بدیهی پنداشته می شود، زمینه اجتماعی رشد خودشیفتگان فراهم می شود. در هر موفقیتی دیگری شکست می خورد و خوار و انکار می شود.
موفقیت و شکست از مختصات جامعه نابارور است. جامعه به دو اردوگاه موفقیت و شکست تقسیم می شود و شکست خوردگان در برابر پیروزشدگان قرار می گیرند .
رقابت بر سر هرچیزی مانند تحصیل بالاتر ، شغل بهتر، خانه بهتر ، زیبایی بیشتر و.... دستمایه و روال زندگی می شود و خوشبختی کاذب و خودخواهانه و فردی شده جای خوشبختی همگانی را می گیرد.
بخش بزرگی از بدبختی و فلاکت امروز بشر از اصل موفقیت فردی نشات می گیرد.
خودشیفتگان خودشیفته تر و حریص تر می شوند و و شکست خوردگان شکست خورده تر و خودانکارتر. و هر دو دسته مفلوک تر و شور بخت تر. این روند رو به تزاید و انباشته شده ی تباهی بشرامروز است.
🔻 راه حل چیست؟
اول تغییر در رویکرد بشر و دوم تغییر در مناسبات اجتماعی و شیوه زندگی. درمورد تغییر در رویکرد به نظر می رسد بشر نیازمند بینش و معرفتی کیهانی است. بینشی که به جای موفقیت فردی، حس انسان دوستی، طبیعت مداری ، همدردی و توجه و مراقبت از هر چه دیگری ست (انسان ، گیاه، حیوان، کوه و دشت و صخره و دریا و در یک کلام زمین ) را فرا را خود قرار دهد و این که ما آدمیان بخشی از هستی بیکران هستیم و صدای کهکشان را آموزه ی زندگی خویش قرار دهیم .
بیاموزیم که آنچه غیر از من است به مانند من کرامت دارد، ارزشمند است . هرچیز طبیعی از جمله انسان ها شایسته حرمت اند و عزیزند.
حرمت جهانشمول زمینی و کهکشانی و موفقیت جمعی را آفریدن. دومین راه حل، تغییر در مناسبات اجتماعی است. نهادهای دست ساخته بشر امروزی آغشته به تحریف اند. انسان ها را رقابت جو و شکارچی بار می آورند. این نهادها ضد انسان و ضد طبیعت اند.
بشر اگر بخواهد از خودشیفتگی، خودانکاری و هم چنین از انکار و ناچیز شمردن و تحقیر دیگری دست بردارد، لازم است نهادها و سازمان های باز تولید کننده ی تربیت خودشیفته را به حاشیه براند و محو کند و به جای آن نهادهای برابرخواه و دمکراتیک و صلح طلب را جای گژین نماید.
نهادهایی که به جای عقل ابزاری و سودپرست، عقل تفاهمی و احساس فراگیر با هم زیستن و برای هم زیستن را پیشه خود سازند و به جای اصل موفقیت اصل دیگر دوستی و رفاه کل بشر و رفاه گیاه و جانور و رودخانه وکوه وددریا را وجه همت خود قرار دهند.
رهایی انسان در گرو برپایی و برساخت نهادها و مناسباتی است که نگاه بان زندگی موفق جمعی و خوشبختی همگانی باشند.
و دست آخر این که
خودشیفتگی یک مسئله ی روانشناختی صرف نیست.
بلکه مسئله ی اجتماعی و روانکاوی اجتماعی است. که ریشه در مناسبات روان- اجتماعی دارد و قابل تقلیل به اختلالات فردی نیست. هرچند در فرد ظهور می کند. اما این فرد غوطه ور در نهادهای خودشیفته و خودشیفته پرور است.
@kavosh_garan
بزرگ ترین خیانتی که می توانی در حق کسی کنی این است که او را در یک امیدِ نشدنی و محال حبس اش کنی و بگذاری انتظار بکشد!!
#ژان_فرانسوا_لیوتار
@kavosh_garan
#ژان_فرانسوا_لیوتار
@kavosh_garan
☄نسلزد ضد "سیاست":
✍محمد امین سلیمانی
🔻یکی از ویژگیهای بارز نسلزد که بنابر مرکز امار امریکا متولدین میانه دهه ٩٠ میلادی تا سال ٢٠١٠ را شامل میشود که معاصر با متولدین دهه ٧٠ و ٨٠ هجریشمسی است, سیاستزدایی از حیات این نسل است.
🔻به عبارتی دقیقتر نسل زد نسلی است که به واسطه فردگرایی و مقید کردن اهداف زندگی و تعلقاتخاطر خویش به حیاتفردی,تابعیت مراجع فرافردی را برنمیتابد.لذا طی مواجه با متولدین این نسل, شاهد مرجعیتزدایی از مراجع فرافردی و تضعیف تعلقخاطر به انها خواهیم بود.
🔻بنابراین نسلزد در قیاس با گذشته وابستگی کمتری به اشکال مختلف اقتدار سیاسی چون احزاب,کمپینها,سندیکاها و... دارند.در مقابل تضعیف امر سیاسی و کاهش رغبت به مشارکت در ساختار قدرت,نسلزد بیشتر به دنبال تعمیق حقوق مدنی و گسترش مصونیتهای زیستفردی خویش در برابر محدودیتهای اعمال شده از جانب دولتهاست.
🔻به واسطه مرجعیت زدایی از مراجع فرافردی ,گریز از امرسیاسی و سلسله مراتب حزبی و سیاسی,نسل زد رهبری کاریزماتیک را برنمیتابد و بر ان است تا خود زمام امور خویش را ضمن پرهیز از زمامداری و مشارکت در سیاست بر عهده بگیرد.
🔻با این حال شکل و شمایل دیگری از رهبری کاریزماتیک را میتوان در فردیتمفرط نسلزد یافت و ان محبوبیت و سرسپردگی نسبی نسل زد به سوژههایاولیه روانشناسیانگیزشی است;سوژههایی که راهی جز کشیدن گلیم خویش از اب و منجیگری خود را پیشپای مخاطبانشان قرار نمیدهند و هرگونه نقد و کنش سیاسی برای تغییر محیط را تنها به عنوان حواله کردن مشکلات و نواقص فردی به جامعه تلقی میکنند.
در قاموس نسلزد, انسان از حیوانسیاسی به فردیتی کامیاب در حیطه شغلی تقلیل مییابد...
@kavosh_garan
✍محمد امین سلیمانی
🔻یکی از ویژگیهای بارز نسلزد که بنابر مرکز امار امریکا متولدین میانه دهه ٩٠ میلادی تا سال ٢٠١٠ را شامل میشود که معاصر با متولدین دهه ٧٠ و ٨٠ هجریشمسی است, سیاستزدایی از حیات این نسل است.
🔻به عبارتی دقیقتر نسل زد نسلی است که به واسطه فردگرایی و مقید کردن اهداف زندگی و تعلقاتخاطر خویش به حیاتفردی,تابعیت مراجع فرافردی را برنمیتابد.لذا طی مواجه با متولدین این نسل, شاهد مرجعیتزدایی از مراجع فرافردی و تضعیف تعلقخاطر به انها خواهیم بود.
🔻بنابراین نسلزد در قیاس با گذشته وابستگی کمتری به اشکال مختلف اقتدار سیاسی چون احزاب,کمپینها,سندیکاها و... دارند.در مقابل تضعیف امر سیاسی و کاهش رغبت به مشارکت در ساختار قدرت,نسلزد بیشتر به دنبال تعمیق حقوق مدنی و گسترش مصونیتهای زیستفردی خویش در برابر محدودیتهای اعمال شده از جانب دولتهاست.
🔻به واسطه مرجعیت زدایی از مراجع فرافردی ,گریز از امرسیاسی و سلسله مراتب حزبی و سیاسی,نسل زد رهبری کاریزماتیک را برنمیتابد و بر ان است تا خود زمام امور خویش را ضمن پرهیز از زمامداری و مشارکت در سیاست بر عهده بگیرد.
🔻با این حال شکل و شمایل دیگری از رهبری کاریزماتیک را میتوان در فردیتمفرط نسلزد یافت و ان محبوبیت و سرسپردگی نسبی نسل زد به سوژههایاولیه روانشناسیانگیزشی است;سوژههایی که راهی جز کشیدن گلیم خویش از اب و منجیگری خود را پیشپای مخاطبانشان قرار نمیدهند و هرگونه نقد و کنش سیاسی برای تغییر محیط را تنها به عنوان حواله کردن مشکلات و نواقص فردی به جامعه تلقی میکنند.
در قاموس نسلزد, انسان از حیوانسیاسی به فردیتی کامیاب در حیطه شغلی تقلیل مییابد...
@kavosh_garan
☄نسل زد:فردیت یا انفراد
✍محمدامین سلیمانی
🔻جنبشهای برخواسته از نسل زد نه جنبهای سیاسی بلکه مدنی دارد.نسل زد از مشارکت خود در مراجع فرافردی چشمپوشی میکند و عاملیتخود در برابر ساختار قدرت را نادیده میانگارد.
🔻 در نتیجه نسلزد برای محافظت خود در برابر قدرتی که به حال خود رهاشده فعالانه وارد عرصه قدرت نمیشود; بلکه در قالب جنبشهای مدنی دست به تعمیق مصونیت و ازادی خود میزند.به عبارتی دیگر نسل زد عاملیت خود را نه در ساختار قدرت که در مقابل ساختار قدرت بازمییابد.
🔻به سبب تضعیف امر سیاسی که به تعبیر اشمیت ریشه در پذیرش مراجع اقتدار دارد, نسل ضد از اجماع در قالب گروههای معین با جنبهای جمعگرایانه و ضمن پذیرش سلسلهمراتب عاجز است.بنابراین نسلزد افزون بر عدم تبعیت از رهبری کاریزماتیک, قادر به جامعهسازی(به تعبیری اشمیتی از کلمه) , بارشفکری در یک گفتمان واحد در جهت نقد ساختار قدرتحاکمه نیست و گرفتار انارشی ایدههاست.به علاوه نسل مذکور رابطهقدرت را نه به شکل عمودی و با دیدی از بالا به پایین که به شکلی افقی برمیتابد.
🔻 یکی دیگر از شاخصههای جنبشهای نسلزد تودهواری و الکن بودن زبان اعتراضی ان است.خلا نظری نسل زد,تحقق افراط گونه "لسه فر" در بین احاد ایشان و فقدان دستگاهنظری منسجم خود را در خشمی نشان میدهد که در تظاهرات سال ١٤٠١ در قالب الفاظ رکیک نقش بست.لذا تابوشکنی در شعارهارا نه ناشی از صراحت و صداقت ذاتی این طیف سنی که میتوان برخواسته از الکن بودن دستگاه فکریاش دانست.
🔻فردیتحاکم بر اعضای نسلزد رواداری را در بین انها به طرز جالبتوجهی نسبت به نسلهایگذشته تشدید میکند.اما فقدان توافق بر سر بستر مشترکی که بتوان از دل دیالکتیک این اندیشهها سلاح واحد نقادی را برعلیه ساختار قدرت ایجاد کرد, میسر نیست.
🔻نسلزد از برپایی اتوریته مختص به خود در برابر اتوریته قدرتحاکمه ناتوان است و ترجیح میدهد در قالب اجتماعی با اجزای منفک از هم به جدال با یک کل متحدالشکل و سیستماتیک برود...
بیگفتمانی نسلزد مغلوب گفتمانبد حاکمیت است...
@kavosh_garan
✍محمدامین سلیمانی
🔻جنبشهای برخواسته از نسل زد نه جنبهای سیاسی بلکه مدنی دارد.نسل زد از مشارکت خود در مراجع فرافردی چشمپوشی میکند و عاملیتخود در برابر ساختار قدرت را نادیده میانگارد.
🔻 در نتیجه نسلزد برای محافظت خود در برابر قدرتی که به حال خود رهاشده فعالانه وارد عرصه قدرت نمیشود; بلکه در قالب جنبشهای مدنی دست به تعمیق مصونیت و ازادی خود میزند.به عبارتی دیگر نسل زد عاملیت خود را نه در ساختار قدرت که در مقابل ساختار قدرت بازمییابد.
🔻به سبب تضعیف امر سیاسی که به تعبیر اشمیت ریشه در پذیرش مراجع اقتدار دارد, نسل ضد از اجماع در قالب گروههای معین با جنبهای جمعگرایانه و ضمن پذیرش سلسلهمراتب عاجز است.بنابراین نسلزد افزون بر عدم تبعیت از رهبری کاریزماتیک, قادر به جامعهسازی(به تعبیری اشمیتی از کلمه) , بارشفکری در یک گفتمان واحد در جهت نقد ساختار قدرتحاکمه نیست و گرفتار انارشی ایدههاست.به علاوه نسل مذکور رابطهقدرت را نه به شکل عمودی و با دیدی از بالا به پایین که به شکلی افقی برمیتابد.
🔻 یکی دیگر از شاخصههای جنبشهای نسلزد تودهواری و الکن بودن زبان اعتراضی ان است.خلا نظری نسل زد,تحقق افراط گونه "لسه فر" در بین احاد ایشان و فقدان دستگاهنظری منسجم خود را در خشمی نشان میدهد که در تظاهرات سال ١٤٠١ در قالب الفاظ رکیک نقش بست.لذا تابوشکنی در شعارهارا نه ناشی از صراحت و صداقت ذاتی این طیف سنی که میتوان برخواسته از الکن بودن دستگاه فکریاش دانست.
🔻فردیتحاکم بر اعضای نسلزد رواداری را در بین انها به طرز جالبتوجهی نسبت به نسلهایگذشته تشدید میکند.اما فقدان توافق بر سر بستر مشترکی که بتوان از دل دیالکتیک این اندیشهها سلاح واحد نقادی را برعلیه ساختار قدرت ایجاد کرد, میسر نیست.
🔻نسلزد از برپایی اتوریته مختص به خود در برابر اتوریته قدرتحاکمه ناتوان است و ترجیح میدهد در قالب اجتماعی با اجزای منفک از هم به جدال با یک کل متحدالشکل و سیستماتیک برود...
بیگفتمانی نسلزد مغلوب گفتمانبد حاکمیت است...
@kavosh_garan
☄ ویژگی جامعهشناس از نگاه پیر بوردیو
ویژگی جامعهشناس این است که موضوع مورد مطالعهاش میدان مبارزه است: میدان مبارزهی طبقاتی و مبارزهی علمی.
در وهلهی نخست، جامعهشناس در این مبارزات به عنوان کسی که سرمایه اقتصادی و فرهنگی معینی در اختیار دارد، جایگاهی در میدان طبقاتی اشغال میکند؛ همچنین وی به عنوان پژوهشگر در میدان تولید فرهنگی و به طور خاص در خرده میدانهای جامعهشناسی سرمایهی معینی در اختیار دارد. از این رو، باید به یاد داشته باشد آنچه میبیند یا نمیبیند، آنچه انجام میدهد یا نمیدهد -مثلا موضوعاتی که برای مطالعه انتخاب می کند- به موقعیت اجتماعی وی بازمی گردد، و از این رو تلاش کند تا کردار خود را کنترل کند.
درواقع، به باور من، یکی از علل اصلی خطا در جامعهشناسی رابطهی کنترل نشدهی جامعهشناس با موضوع مورد مطالعهاش است، یا به طور دقیقتر، در عدم آگاهی از این امر که نگاه به موضوع مورد مطالعه تماماً به دیدگاه جامعهشناس بازمی گردد، یعنی به موقعیتی که وی در فضای اجتماعی و در میدان علمی اشتغال کرده است. در واقع، به باور من، فرصتهایی که برای مشارکت در تولید واقعیت داریم به دو عامل اصلی بستگی دارد که هر دو مربوط است به موقعیتی که پژوهشگر اشغال کرده است: منفعتی برای شناختن و شناساندن (یا بالعکس، پنهان ماندن و پنهان کردن) واقعیت برای ما دارد و تواناییای که برای تولید آن داریم.
📒 «درسهایی از جامعهشناسی پییر بوردیو»، پاتریس بون ویتز
@kavosh_garan
ویژگی جامعهشناس این است که موضوع مورد مطالعهاش میدان مبارزه است: میدان مبارزهی طبقاتی و مبارزهی علمی.
در وهلهی نخست، جامعهشناس در این مبارزات به عنوان کسی که سرمایه اقتصادی و فرهنگی معینی در اختیار دارد، جایگاهی در میدان طبقاتی اشغال میکند؛ همچنین وی به عنوان پژوهشگر در میدان تولید فرهنگی و به طور خاص در خرده میدانهای جامعهشناسی سرمایهی معینی در اختیار دارد. از این رو، باید به یاد داشته باشد آنچه میبیند یا نمیبیند، آنچه انجام میدهد یا نمیدهد -مثلا موضوعاتی که برای مطالعه انتخاب می کند- به موقعیت اجتماعی وی بازمی گردد، و از این رو تلاش کند تا کردار خود را کنترل کند.
درواقع، به باور من، یکی از علل اصلی خطا در جامعهشناسی رابطهی کنترل نشدهی جامعهشناس با موضوع مورد مطالعهاش است، یا به طور دقیقتر، در عدم آگاهی از این امر که نگاه به موضوع مورد مطالعه تماماً به دیدگاه جامعهشناس بازمی گردد، یعنی به موقعیتی که وی در فضای اجتماعی و در میدان علمی اشتغال کرده است. در واقع، به باور من، فرصتهایی که برای مشارکت در تولید واقعیت داریم به دو عامل اصلی بستگی دارد که هر دو مربوط است به موقعیتی که پژوهشگر اشغال کرده است: منفعتی برای شناختن و شناساندن (یا بالعکس، پنهان ماندن و پنهان کردن) واقعیت برای ما دارد و تواناییای که برای تولید آن داریم.
📒 «درسهایی از جامعهشناسی پییر بوردیو»، پاتریس بون ویتز
@kavosh_garan
☄وقتی مدرسه نابرابری را تثبیت می کند
🔻دکتر فردین علیخواه
از بعضی خانوادهها سؤال میکنم که برای تحصیل فرزندشان چقدر شهریه پرداخت میکنند، با شنیدن پاسخ بیاختیار سوت ممتدی میزنم! به زمین نگاه میکنم و سرم را به چپ و راست تکان میدهم. 5، 10، 15 ، 20 میلیون تومان برای یک سال! از کسانی که مبلغ بالاتری پرداخت کردهاند میپرسم که این پول را در ازای دریافت چه خدماتی پرداخت میکنید. میگویند: دو زبان خارجی یاد میدهند، معلم نقاشیشان فلانی است، موسیقی و حرکات موزون یاد میدهند، کلاسهای ورزششان در فلان باشگاه است، از انواع هنرها میتوانند یکی را انتخاب و فرد شناختهشدهای در آن هنر به آنها درس بدهد، غذایشان تحت نظر یک متخصص تغذیه است، آنها را به موزهها، گالریها و کتابفروشیها میبرند، وضعیت پزشکیشان مدام چک میشود، برنامههای مشترک هنری با حضور ما ترتیب میدهند، برایشان کلاس قصهگویی و شاهنامهخوانی برگزار میکنند و ...
بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی چند دهه قبل به نقد جدی نظام آموزشی فرانسه پرداخت. او معتقد بود که کارکرد نظام آموزشی آن است که دانش آموزان را برای زندگی پس از مدرسه یا دانشگاه توانمند کند و به آنها مهارتهای لازم برای فرهیخته بودن را بیاموزد. منظور او از فرهیختگی، کسب منشها و شیوههای درک جهان، و نیز مهارتهایی بود که با داشتن آنها افراد احساس نکنند که در مقایسه با سایرین چیزی کم دارند. مثلاً دانش آموزان پس از اتمام دوره تحصیل بتوانند به یک زبان خارجی حرف بزنند، وقتی یک تابلوی نقاشی دیدند بگویند که این تابلو در چه سبک نقاشی شده است، اگر به یک موسیقی گوش کردند بگویند که این موسیقی در چه سبکی است، نام سازهای موسیقی را بهدرستی بدانند، با مهارتهای اجتماعی نظیر ایجاد ارتباط اجتماعی و نیز رفتار در موقعیتهای اجتماعی مختلف نظیر رستوران یا گالریهای هنری آشنا باشند. درمجموع توانایی رمزگشایی از عرصه اجتماع و هنر را کسب کنند.
از نظر او همه دانش آموزان با توان و قابلیتهای یکسانی وارد نظام مدرسه نمیشوند. برخی از آنها از قبل دارای خانواده فرهیختهای هستند و روشن است که اگر در مدرسه چنین چیزهایی به دانش آموزان یاد داده شود تواناییها آنان صرفاً تکمیل خواهد شد چون از زمینههای لازم برخوردارند. ولی عدهای از دانش آموزان هم هستند که در خانواده اصلاً چنین چیزهایی را نیاموختهاند و به تعبیری خانواده فقیری داشتهاند. وظیفه نظام آموزشوپرورش آن است که روی این دانش آموزان بیشتر کار کند. به آنان بیشتر آموزش بدهد تا همپای دانش آموزان دسته اول شوند. امری که برخی آنرا تبعیض مثبت میدانند. نظام آموزشوپرورش باید وضعیت را عادلانه پیش ببرد تا درنهایت دانش آموزان با تواناییهای مشابهی دوره تحصیل را به اتمام برسانند.
نظر بوردیو آن بود که نظام آموزشی فرانسه چنین نیست. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی باعث میشود تا فقرا، با فرهنگ حاکم بر خانوادههای فقیر وارد و با همان فرهنگ خارج شوند. خانوادههایی که پولدارترند یا به تعبیر بوردیو سرمایه اقتصادی و فرهنگی بیشتری دارند فرزندان خود را به مدارس درجهیک میفرستند و خانوادههای کمدرآمد به مدارس ضعیف تر. نتیجه آنکه وارثان اقتصاد، هنر و سیاست همچنان وارث و مدعی این عرصه میمانند و وارثان فقر هم همچنان فقر را به نسل بعد از خود منتقل میکنند. نابرابری از طریق مدرسه مدام بازتولید میشود. بوردیو این امر را خشونت نمادین میداند. یعنی نظام آموزشوپرورش به شکل سمبلیک عدهای را از گردونه فرهیخته شدن و کسب مهارتهای اجتماعی لازم برای زندگی امروزی کنار میگذارد.
آنچه بوردیو چند دهه قبل در خصوص نظام آموزشی کشور فرانسه گفت ظاهراً به شکل زیرپوستی در کشور ما در حال وقوع است. متأسفانه در کشوری که در قانون اساسیاش بر آموزش رایگان تأکید شده است روزبهروز شاهد طبقاتی شدن امر آموزش هستیم. نکته جالب آنکه در مدارس دولتی هم شاهد طبقاتی شدن هستیم و مسئله فقط مدارس خصوصی/دولتی نیست. برخی از مدارس دولتی هم که در مناطق مرفه نشین شهرها قرار دارند با دریافت مستمر هزینه از والدین تلاش میکنند خدمات ویژهای به دانش آموزان ارائه دهند. و دراینبین آنچه مشهود است :
مدرسه در ایران بهتدریج تبدیل به سیستم تثبیت نابرابریهای اجتماعی میشود. ژنهای مرغوب که در خانوادههایی با سرمایه فرهنگی و اقتصادی بالا رشد میکنند به مدارس مطلوب میروند و میشوند وارثان اقتصاد و هنر، و ژنهای نامرغوب که والدین مرغوبی ندارند به مدارس ضعیف میروند و میشوند وارثان فقر!
سخن پایانی: مراقب باشیم. برخی از این مدارس چنین به والدین القاء می کنند که پدر و مادر خوب بودن یعنی کسی که چنین خدمات گران قیمتی را برای فرزندانش فراهم کند. در نوشته دیگری به این موضوع خواهم پرداخت.
@kavosh_garan
🔻دکتر فردین علیخواه
از بعضی خانوادهها سؤال میکنم که برای تحصیل فرزندشان چقدر شهریه پرداخت میکنند، با شنیدن پاسخ بیاختیار سوت ممتدی میزنم! به زمین نگاه میکنم و سرم را به چپ و راست تکان میدهم. 5، 10، 15 ، 20 میلیون تومان برای یک سال! از کسانی که مبلغ بالاتری پرداخت کردهاند میپرسم که این پول را در ازای دریافت چه خدماتی پرداخت میکنید. میگویند: دو زبان خارجی یاد میدهند، معلم نقاشیشان فلانی است، موسیقی و حرکات موزون یاد میدهند، کلاسهای ورزششان در فلان باشگاه است، از انواع هنرها میتوانند یکی را انتخاب و فرد شناختهشدهای در آن هنر به آنها درس بدهد، غذایشان تحت نظر یک متخصص تغذیه است، آنها را به موزهها، گالریها و کتابفروشیها میبرند، وضعیت پزشکیشان مدام چک میشود، برنامههای مشترک هنری با حضور ما ترتیب میدهند، برایشان کلاس قصهگویی و شاهنامهخوانی برگزار میکنند و ...
بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی چند دهه قبل به نقد جدی نظام آموزشی فرانسه پرداخت. او معتقد بود که کارکرد نظام آموزشی آن است که دانش آموزان را برای زندگی پس از مدرسه یا دانشگاه توانمند کند و به آنها مهارتهای لازم برای فرهیخته بودن را بیاموزد. منظور او از فرهیختگی، کسب منشها و شیوههای درک جهان، و نیز مهارتهایی بود که با داشتن آنها افراد احساس نکنند که در مقایسه با سایرین چیزی کم دارند. مثلاً دانش آموزان پس از اتمام دوره تحصیل بتوانند به یک زبان خارجی حرف بزنند، وقتی یک تابلوی نقاشی دیدند بگویند که این تابلو در چه سبک نقاشی شده است، اگر به یک موسیقی گوش کردند بگویند که این موسیقی در چه سبکی است، نام سازهای موسیقی را بهدرستی بدانند، با مهارتهای اجتماعی نظیر ایجاد ارتباط اجتماعی و نیز رفتار در موقعیتهای اجتماعی مختلف نظیر رستوران یا گالریهای هنری آشنا باشند. درمجموع توانایی رمزگشایی از عرصه اجتماع و هنر را کسب کنند.
از نظر او همه دانش آموزان با توان و قابلیتهای یکسانی وارد نظام مدرسه نمیشوند. برخی از آنها از قبل دارای خانواده فرهیختهای هستند و روشن است که اگر در مدرسه چنین چیزهایی به دانش آموزان یاد داده شود تواناییها آنان صرفاً تکمیل خواهد شد چون از زمینههای لازم برخوردارند. ولی عدهای از دانش آموزان هم هستند که در خانواده اصلاً چنین چیزهایی را نیاموختهاند و به تعبیری خانواده فقیری داشتهاند. وظیفه نظام آموزشوپرورش آن است که روی این دانش آموزان بیشتر کار کند. به آنان بیشتر آموزش بدهد تا همپای دانش آموزان دسته اول شوند. امری که برخی آنرا تبعیض مثبت میدانند. نظام آموزشوپرورش باید وضعیت را عادلانه پیش ببرد تا درنهایت دانش آموزان با تواناییهای مشابهی دوره تحصیل را به اتمام برسانند.
نظر بوردیو آن بود که نظام آموزشی فرانسه چنین نیست. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی باعث میشود تا فقرا، با فرهنگ حاکم بر خانوادههای فقیر وارد و با همان فرهنگ خارج شوند. خانوادههایی که پولدارترند یا به تعبیر بوردیو سرمایه اقتصادی و فرهنگی بیشتری دارند فرزندان خود را به مدارس درجهیک میفرستند و خانوادههای کمدرآمد به مدارس ضعیف تر. نتیجه آنکه وارثان اقتصاد، هنر و سیاست همچنان وارث و مدعی این عرصه میمانند و وارثان فقر هم همچنان فقر را به نسل بعد از خود منتقل میکنند. نابرابری از طریق مدرسه مدام بازتولید میشود. بوردیو این امر را خشونت نمادین میداند. یعنی نظام آموزشوپرورش به شکل سمبلیک عدهای را از گردونه فرهیخته شدن و کسب مهارتهای اجتماعی لازم برای زندگی امروزی کنار میگذارد.
آنچه بوردیو چند دهه قبل در خصوص نظام آموزشی کشور فرانسه گفت ظاهراً به شکل زیرپوستی در کشور ما در حال وقوع است. متأسفانه در کشوری که در قانون اساسیاش بر آموزش رایگان تأکید شده است روزبهروز شاهد طبقاتی شدن امر آموزش هستیم. نکته جالب آنکه در مدارس دولتی هم شاهد طبقاتی شدن هستیم و مسئله فقط مدارس خصوصی/دولتی نیست. برخی از مدارس دولتی هم که در مناطق مرفه نشین شهرها قرار دارند با دریافت مستمر هزینه از والدین تلاش میکنند خدمات ویژهای به دانش آموزان ارائه دهند. و دراینبین آنچه مشهود است :
مدرسه در ایران بهتدریج تبدیل به سیستم تثبیت نابرابریهای اجتماعی میشود. ژنهای مرغوب که در خانوادههایی با سرمایه فرهنگی و اقتصادی بالا رشد میکنند به مدارس مطلوب میروند و میشوند وارثان اقتصاد و هنر، و ژنهای نامرغوب که والدین مرغوبی ندارند به مدارس ضعیف میروند و میشوند وارثان فقر!
سخن پایانی: مراقب باشیم. برخی از این مدارس چنین به والدین القاء می کنند که پدر و مادر خوب بودن یعنی کسی که چنین خدمات گران قیمتی را برای فرزندانش فراهم کند. در نوشته دیگری به این موضوع خواهم پرداخت.
@kavosh_garan
☄کارل مارکس یک دیالکتیسین و تحت اندیشه ی دیالکتیک بود.
نظریه پردازان مدعی اند که با رهنمون های اصیل مارکس کار می کنند ،و هرچند که هر کدام مدعی پیروی از نظریه مارکس هستند ،اما اختلاف های متعددی میان آنها وجود دارد.
مارکس اگرچه به عنوان جبرگرای اقتصادی سخن گفته است ولی به عنوان دیالکتیسین و تحت اندیشه دیالکتیک که همان روابط و تاثیر متقابل و دائمی میان بخش های گوناگون جامعه است، اقتصاد سیاسی را تعيين کننده ی همه بخش های جامعه نظیر سیاست، دین،نظام های فکری و ... می داند،
و اکثر مارکسیست های سنتی هم به پیروی از مارکس تحت عنوان جبرگراهای اقتصادی شناخته می شوند
زیرا این عوامل هم چنان که تحت تاثیر اقتصادند، بر عوامل اقتصادی نیز اثر گذارند.
اوج جبرگرایی اقتصادی در دومين دوره انترناسیونال کمونیستی میان سالهای ۱۸۸۹ و ۱۹۱۴ ، به عنوان تفسیر نظریه مارکسیستی است که اوج سرمایهداری بازار اولیه می باشد.
مارکسیست های جبرگرای اقتصادی بر این باور بودند که یک تحلیل گر باید ساختارهای سرمایهداری، به ویژه ساختارهای اقتصادی را بررسی کند و کشف فراگردهای موجود در این ساختارها که سقوط سرمایهداری را سبب می شوند، بر عهده جبرگرای اقتصادی است.
کائوتسکی درباره سقوط گریز ناپذیر سرمایهداری معتقد است: این گریز ناپذیر است که کارگران ساعت کمتر و دستمزد بیش تر را هدفشان قرار می دهند و با سازمان دهی خود با طبقه سرمایهداری و دولت می جنگند.
فتح قدرت سیاسی و سرنگونی فرمانروایی سرمایهداری در برنامه ی کاری شان می باشد.
سوسیالیسم گریز ناپذیر است ،زیرا نبرد طبقاتی و پيروزی پرولتاریا اجتنابناپذیر است.
انتقادهای که به این نظریه جبرگرای اقتصادی وارد می شود ،در حقیقت این است که با بی اهمیت جلوه دادن اندیشه و کنش فردی ،دیالکتیک نادیده گرفته شده است.
برای جبرگرای اقتصادی، ساختارهای اقتصادی سرمایهداری به عنوان تعيين کننده اندیشه و کنش فردی منجر به سکوت گرایی سیاسی می شود که با تفسیر مارکس سازگاری ندارد ،چون مارکس علاقمند به تلفیق نظریه با عمل است که برای کنش اهمیت خاصی قائل است.
✍️زهرا نجاتی
@kavosh_garan3
نظریه پردازان مدعی اند که با رهنمون های اصیل مارکس کار می کنند ،و هرچند که هر کدام مدعی پیروی از نظریه مارکس هستند ،اما اختلاف های متعددی میان آنها وجود دارد.
مارکس اگرچه به عنوان جبرگرای اقتصادی سخن گفته است ولی به عنوان دیالکتیسین و تحت اندیشه دیالکتیک که همان روابط و تاثیر متقابل و دائمی میان بخش های گوناگون جامعه است، اقتصاد سیاسی را تعيين کننده ی همه بخش های جامعه نظیر سیاست، دین،نظام های فکری و ... می داند،
و اکثر مارکسیست های سنتی هم به پیروی از مارکس تحت عنوان جبرگراهای اقتصادی شناخته می شوند
زیرا این عوامل هم چنان که تحت تاثیر اقتصادند، بر عوامل اقتصادی نیز اثر گذارند.
اوج جبرگرایی اقتصادی در دومين دوره انترناسیونال کمونیستی میان سالهای ۱۸۸۹ و ۱۹۱۴ ، به عنوان تفسیر نظریه مارکسیستی است که اوج سرمایهداری بازار اولیه می باشد.
مارکسیست های جبرگرای اقتصادی بر این باور بودند که یک تحلیل گر باید ساختارهای سرمایهداری، به ویژه ساختارهای اقتصادی را بررسی کند و کشف فراگردهای موجود در این ساختارها که سقوط سرمایهداری را سبب می شوند، بر عهده جبرگرای اقتصادی است.
کائوتسکی درباره سقوط گریز ناپذیر سرمایهداری معتقد است: این گریز ناپذیر است که کارگران ساعت کمتر و دستمزد بیش تر را هدفشان قرار می دهند و با سازمان دهی خود با طبقه سرمایهداری و دولت می جنگند.
فتح قدرت سیاسی و سرنگونی فرمانروایی سرمایهداری در برنامه ی کاری شان می باشد.
سوسیالیسم گریز ناپذیر است ،زیرا نبرد طبقاتی و پيروزی پرولتاریا اجتنابناپذیر است.
انتقادهای که به این نظریه جبرگرای اقتصادی وارد می شود ،در حقیقت این است که با بی اهمیت جلوه دادن اندیشه و کنش فردی ،دیالکتیک نادیده گرفته شده است.
برای جبرگرای اقتصادی، ساختارهای اقتصادی سرمایهداری به عنوان تعيين کننده اندیشه و کنش فردی منجر به سکوت گرایی سیاسی می شود که با تفسیر مارکس سازگاری ندارد ،چون مارکس علاقمند به تلفیق نظریه با عمل است که برای کنش اهمیت خاصی قائل است.
✍️زهرا نجاتی
@kavosh_garan3
عادت واره ها در ضمن معرفي شخصيت و يا هويت هر انساني, معرفِ فضاهاي فرهنگي و ميدان هايي است كه فرد در آنها زماني را گذرانده و رشد كرده است. به عبارتي, مي توان گفت كه "عادت واره هم مبين منش و خصلت و رفتار فردي است و هم مبين شكلي از زندگي و نوعي فضا يا جو اجتماعي كه در هيئت مجموعه اي از رسوم و ارزش ها و نهادهاي جمعي عينيت يافته است."
@kavosh_garan
@kavosh_garan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی و از بازماندگان هولوکاست، با نگاهی ژرف به درون روان انسان، به ما نشان میدهد که رنج، اگرچه دردناک است، اما میتواند فرصتی برای رشد و کشف ابعاد پنهان وجودمان باشد. فرانکل که شخصاً دوران تاریک اردوگاههای کار اجباری را پشت سر گذاشته بود، با طرح این پرسش بنیادین که برای چه باید زندگی کنیم؟، ما را به سفری درونی دعوت میکند تا معنای هستی را در ژرفای وجود خود بیابیم
#ویکتور_فرانکل
@kavosh_garan
#ویکتور_فرانکل
@kavosh_garan