البته همین آمار نیز راستی آزمایی نشده است.
سقف شیشهای از مصادیق نابرخورداری و عدم دسترسی زنان به راهها و وسائط تولیدی یا means of production است. تمایز جنسیتی، در کنار سایر تمایزات قومی، مذهبی، سیاسی و حزبی یا ایدئولوژیک سبب میشود که افراد(در اینجا مردان شاغل در بازار کار جامعه مردسالار) به نسبت پایگاه انتسابیشان مسلط بر دیگران(زنان در موقعیتی فرودستانه و زیر سقف شیشهای) نگاه داشته شوند(تنهایی،1400). بهاین ترتیب در بازشناسی نظریه قشربندی اجتماعی ح.ا. تنهایی یا نظریه تفسیری پرگمتیستی، سقف شیشهای می تواند یکی از ویژگی های جوامع برونساختی به شمار آید که ساختاری مردسالار دارند.
منابع:
-بک گرنسهایم، الیزابت، 1388، خانواده در جهان امروز، ترجمه بیتا مدنی و افسر افشارنادری، تهران: پایا.
-تنهایی، 1400، دستگاه نظری تفسیرگرایی پرگمتیستی: جامعه درونساخت/ برونساخت، تهران: اندیشه احسان.
-سیدجوادین، سیدرضا، 1387، "ارائه و تبیین مدلی برای بررسی روابط علی بین خودپنداری زنان، ادراک موانع سقف شیشهای"، مجله تحقیقات زنان، دوره 2، شماره 1، صص 148-187.
-عابدین پور، عادله، 1400، شکست سقف شیشهای، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
-عبداللهی، مژگان، 1381، "سقف شیشهای مانع ارتقای شغلی زنان" در مطالعات مدیریت سال 1381، شماره35 و 36، صص 187-299.
-کادینگر آدر، کارول، 1384، سقف شیشهای؛ بررسی عوامل مؤثر در دستیابی زنان به پستهای کلیدی، ترجمه مهذب حسینی، تهران: نشر بهنام.
-گرکانی نيای مشیزی، زهرا، 1402، پدیده سقف شیشهای در سازمان آموزش و پرورش، تهران: نشر نوروزی.
-نظری، لیلا، 1400، "رهبری زنان، رویکردی به سوی شکستن سقف شیشهای"، در زن و جامعه شناسی، دوره 12، شماره 47، ص ص 33-44.
-نعیم آبادی، منصور و خدیجه احمدی، 1395، سقف شیشهای، مانع توسعه شغلی در سازمان، تهران: نشر شاپرک سرخ.
(P.2)
#بیتا_مدنی
#سقف_شیشهای
#فمینیسم_تفسیری_پرگمتیستی
@kavosh_garan
سقف شیشهای از مصادیق نابرخورداری و عدم دسترسی زنان به راهها و وسائط تولیدی یا means of production است. تمایز جنسیتی، در کنار سایر تمایزات قومی، مذهبی، سیاسی و حزبی یا ایدئولوژیک سبب میشود که افراد(در اینجا مردان شاغل در بازار کار جامعه مردسالار) به نسبت پایگاه انتسابیشان مسلط بر دیگران(زنان در موقعیتی فرودستانه و زیر سقف شیشهای) نگاه داشته شوند(تنهایی،1400). بهاین ترتیب در بازشناسی نظریه قشربندی اجتماعی ح.ا. تنهایی یا نظریه تفسیری پرگمتیستی، سقف شیشهای می تواند یکی از ویژگی های جوامع برونساختی به شمار آید که ساختاری مردسالار دارند.
منابع:
-بک گرنسهایم، الیزابت، 1388، خانواده در جهان امروز، ترجمه بیتا مدنی و افسر افشارنادری، تهران: پایا.
-تنهایی، 1400، دستگاه نظری تفسیرگرایی پرگمتیستی: جامعه درونساخت/ برونساخت، تهران: اندیشه احسان.
-سیدجوادین، سیدرضا، 1387، "ارائه و تبیین مدلی برای بررسی روابط علی بین خودپنداری زنان، ادراک موانع سقف شیشهای"، مجله تحقیقات زنان، دوره 2، شماره 1، صص 148-187.
-عابدین پور، عادله، 1400، شکست سقف شیشهای، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
-عبداللهی، مژگان، 1381، "سقف شیشهای مانع ارتقای شغلی زنان" در مطالعات مدیریت سال 1381، شماره35 و 36، صص 187-299.
-کادینگر آدر، کارول، 1384، سقف شیشهای؛ بررسی عوامل مؤثر در دستیابی زنان به پستهای کلیدی، ترجمه مهذب حسینی، تهران: نشر بهنام.
-گرکانی نيای مشیزی، زهرا، 1402، پدیده سقف شیشهای در سازمان آموزش و پرورش، تهران: نشر نوروزی.
-نظری، لیلا، 1400، "رهبری زنان، رویکردی به سوی شکستن سقف شیشهای"، در زن و جامعه شناسی، دوره 12، شماره 47، ص ص 33-44.
-نعیم آبادی، منصور و خدیجه احمدی، 1395، سقف شیشهای، مانع توسعه شغلی در سازمان، تهران: نشر شاپرک سرخ.
(P.2)
#بیتا_مدنی
#سقف_شیشهای
#فمینیسم_تفسیری_پرگمتیستی
@kavosh_garan
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی (communicative competence) است.
@kavosh_garan
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی (communicative competence) است.
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات…
☄یورگن هابرماس؛ دین در حوزۀ عمومی
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی سنتها، ارزشها و دین است که بر پایۀ توانش ارتباطی (communicative competence) است.
به تعبیر هابرماس، [نقش] دین در تکامل اجتماعی بنیادین است. در کتاب «بحران مشروعیت» (1976)، هابرماس ادعا میکند که فرایند مدرنیزاسیون، دین را فقط به پرسش از معنا و هدف محدود کرده است و به همین دلیل دین اهمیت خود را در جامعۀ مدرن از دست داده است؛ در جامعهای که اقتدار امر مقدس بهتدریج جای خود را به متفقالقولی بهدستآمده میدهد.
در فرایند ارتباطی زیستجهان، در جایی که ممکن است دین کارکرد داشته باشد یک استثناء وجود دارد. در کتاب «کنش ارتباطی» (1981)، دیدگاه هابرماس دربارۀ دین بر پایۀ یک فرایند تکاملی است که بهموجب آن خداوند به امری انتزاعی و تجریدی تبدیل میشود و نمودهای آنان را، چیزی که هابرماس شکل ایدهال ارتباطات توصیف میکند به اشتراک میگذارد. این فرایند را هابرماس «زبانیکردن امر مقدس» مینامد. با وجوداین، ارتباط کامل در شرایط مذهبی ممکن نیست چنانکه جهان اسطورهای در تعیین حدود بین طبیعت و فرهنگ، یا بین زبان و جهانِ گستردهتر شکست خورده است. گفتمانها اغلب متضمنِ گفتن از حقیقت و حقانیت دین هستند و به هیچ وجه یک کنش ارتباطی صریح و بیپرده را فراهم نمیکند
@kavosh_garan
هابرماس در کارهای اولیهاش عمدتاً زیر تأثیر نظریۀ عقلانیسازی و سکولارسازی ماکس وبر بود. نظریۀ هابرماس دربارۀ دین ضمیمۀ فهم او از ساختارهای دوگانۀ جامعه است؛ ساختارهای دوگانهای که شامل «نظام» و «زیستجهان» میشود. مطالعات متأخر او حاوی سنتها، ارزشها و دین است که بر پایۀ توانش ارتباطی (communicative competence) است.
به تعبیر هابرماس، [نقش] دین در تکامل اجتماعی بنیادین است. در کتاب «بحران مشروعیت» (1976)، هابرماس ادعا میکند که فرایند مدرنیزاسیون، دین را فقط به پرسش از معنا و هدف محدود کرده است و به همین دلیل دین اهمیت خود را در جامعۀ مدرن از دست داده است؛ در جامعهای که اقتدار امر مقدس بهتدریج جای خود را به متفقالقولی بهدستآمده میدهد.
در فرایند ارتباطی زیستجهان، در جایی که ممکن است دین کارکرد داشته باشد یک استثناء وجود دارد. در کتاب «کنش ارتباطی» (1981)، دیدگاه هابرماس دربارۀ دین بر پایۀ یک فرایند تکاملی است که بهموجب آن خداوند به امری انتزاعی و تجریدی تبدیل میشود و نمودهای آنان را، چیزی که هابرماس شکل ایدهال ارتباطات توصیف میکند به اشتراک میگذارد. این فرایند را هابرماس «زبانیکردن امر مقدس» مینامد. با وجوداین، ارتباط کامل در شرایط مذهبی ممکن نیست چنانکه جهان اسطورهای در تعیین حدود بین طبیعت و فرهنگ، یا بین زبان و جهانِ گستردهتر شکست خورده است. گفتمانها اغلب متضمنِ گفتن از حقیقت و حقانیت دین هستند و به هیچ وجه یک کنش ارتباطی صریح و بیپرده را فراهم نمیکند
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄پیر بوردیو: میدان و عادتوارۀ مذهبی @kavosh_garan
☄پیر بوردیو: میدان و عادتوارۀ مذهبی
مطالعات پیر بوردیو (2002-1930) دربارۀ دین از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که برخی از مفاهیم مهم او مثل «باور» و «میدان» از طریق مطالعۀ علمی-اجتماعی دربارۀ خود میدان مذهب بسط یافتهاند. دیدگاههای بوردیو دربارۀ دین، که اغلب «پارادوکسیکال» (متناقض و ناسازواره) نامیده میشدند، برای اول بار در سال 1971 منتشر شد. بعدتر، در سال 1977 این مجموعه نظرات برای رئوس مطالبِ نظریۀ کنش استفاده شد.
مقالهها نشان میدهد که بوردیو بهشدت تحت تأثیر کارهای جامعهشناسان کلاسیکی مثل کارل مارکس و ماکس وبر بوده است. موضع بوردیو مشخص کردن استراتژیهایی بود که بر اساس آنها، طبقات مسلط قدرت و پرستیژ خود را حفظ و تقویت میکردند. بوردیو نظریۀ وبر دربارۀ قدرت مذهبی را از طریق به کار بردن مفهوم «میدان» تحلیل کرد، به موجب آن [به منظور] حفظ شهرنشینی و تقسیم کار یک «میدان مذهبی» نسبتاً خودمختار شکل میگیرد. به تعبیر بوردیو، این میدان با ساختاری از روابط میان دستهبندیهای گوناگون از افراد عادی و عاملهای مذهبی مثل پیامبران و کشیشان مشخص میشود.
رقابت برای قدرت مذهبی با نوعی مشروعیت مذهبی مرتبط است، به این معنا که قدرت مشروع توسط متخصصان در جهت بهبود جهانبینی و کنشهای افراد عادی با تحمیل «عادتوارۀ مذهبی» به آنها اِعمال میشود. سخنگفتن از عادتواره، «ماتریس ادراکات» یا «مبنای ادراک و فهم تجربههای متعاقب» را در بر میگیرد. سپس، پویاییهای میدان مذهبی توسط روابط متناقض و ناسازگار میان متخصصان و نیز توسط روابط مبادلهای میان متخصصان و انسانهای عادی مشخص میشود.
به همین ترتیب، ایدههای وبر دربارۀ کاریزما و مشروعیت، بوردیو را در جهت بسط نظریۀ «قدرت نمادین» تحت تأثیر قرار داد. اصطلاح «نمادین» به ساخت واقعیتی اشاره دارد که در آن نظم و معنا در جهان اجتماعی برقرار میشود. بهعلاوه بوردیو اصطلاح «کژشناسی» یا «درک غلط» (misrecognition) از شرایط واقعی را، برای فهم چگونگی مشروعسازی توسط ادیان به کار میبرد. به تعبیر بوردیو مشروعیت مذاهب از طریق تولید همزمانِ چنین کژشناسیها یا ادراکات غلطی ایجاد میشود، به این معنا که، تولید «آگاهی نادرست» یا «پس زدن»ِ منافع بنیادین در بازی درونِ مجموعهای معین از کنشها رخ میدهد.
در ضمن، بوردیو مشروعیت مذهبی را همچون بازتاب روابط قدرت مذهبی میدید. این مرتبط با درجۀ کنترلی است که یک عامل (فاعل) بر آنچه بوردیو «تسلیحات مادی و نمادینِ خشونت مذهبی» مینامند دارد؛ برای مثال تکفیر یک کشیش. همچنین بوردیو تأکید دارد که فرهنگ مسلط همیشه تمایزها و دستهبندیهای «پاکدینی» در برابر «کافرکیشی» برقرار میکند. اینها به طور ضمنی بر این دلالت دارد که سلطهیافتن به سمت تقلیلدادن و خُردکردن خودشان و دیدگاههای مذهبیشان میگراید. به این ترتیب باعث میشود که خشونت مذهبی، شکل دیگری از خشونت نمادین باشد.
جامعهشناسیِ دین بوردیو، در طول سالها به شکلهای گوناگون ارائه شده است. با آنکه، در دهۀ 1970 او به دین بهمثابه یکی از بسیار نظامهای نمادینِ طبقهبندی میاندیشید، در دهۀ 1990 کارش در حوزۀ مذهب را زیر «فرهنگ» گنجاند. با این حال، ارزش کار بوردیو در واقع در این است که بسیاری از محققان، حتی تا امروز نیز شمار زیادی از مفاهیم بوردیویی همچون عادتواره (habitus)، سرمایه (capital) و میدان (field) را برای فهم کنش متقابل میان فرد و ابعاد اجتماعی دین مفید میدانند. این دست مفاهیم در مطالعاتِ رقابت درونِ میدان مذهبی در جوامعی که متصف به طبقهبندیهای اجتماعی آشکار یا دستهبندیهای قومی (ری، 2007). جنبشهای قومیِ سیاسی-مذهبی و همچنین مسائل عمومیتر کشاکش فرای دین در ایالات متحده (سوارتز، 1996) است کاربرد دارد.
به طور خلاصه میتوان گفت که مطالعات بوردیو دربارۀ دین با دو مفهوم قدرت و سلطه ارتباط دارد. ابزارهای مفهومی بوردیو منجر به فهم دو چیز میگردد؛ یکی فهم چگونگی شکلگیری معنا و هویتی که از طریق قدرت بسط مییابد و دیگری فهم اینکه چگونه دین به عنوان عاملِ «تمایز» در جامعۀ مدرن کارکرد دارد.
@kavosh_garan
مطالعات پیر بوردیو (2002-1930) دربارۀ دین از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که برخی از مفاهیم مهم او مثل «باور» و «میدان» از طریق مطالعۀ علمی-اجتماعی دربارۀ خود میدان مذهب بسط یافتهاند. دیدگاههای بوردیو دربارۀ دین، که اغلب «پارادوکسیکال» (متناقض و ناسازواره) نامیده میشدند، برای اول بار در سال 1971 منتشر شد. بعدتر، در سال 1977 این مجموعه نظرات برای رئوس مطالبِ نظریۀ کنش استفاده شد.
مقالهها نشان میدهد که بوردیو بهشدت تحت تأثیر کارهای جامعهشناسان کلاسیکی مثل کارل مارکس و ماکس وبر بوده است. موضع بوردیو مشخص کردن استراتژیهایی بود که بر اساس آنها، طبقات مسلط قدرت و پرستیژ خود را حفظ و تقویت میکردند. بوردیو نظریۀ وبر دربارۀ قدرت مذهبی را از طریق به کار بردن مفهوم «میدان» تحلیل کرد، به موجب آن [به منظور] حفظ شهرنشینی و تقسیم کار یک «میدان مذهبی» نسبتاً خودمختار شکل میگیرد. به تعبیر بوردیو، این میدان با ساختاری از روابط میان دستهبندیهای گوناگون از افراد عادی و عاملهای مذهبی مثل پیامبران و کشیشان مشخص میشود.
رقابت برای قدرت مذهبی با نوعی مشروعیت مذهبی مرتبط است، به این معنا که قدرت مشروع توسط متخصصان در جهت بهبود جهانبینی و کنشهای افراد عادی با تحمیل «عادتوارۀ مذهبی» به آنها اِعمال میشود. سخنگفتن از عادتواره، «ماتریس ادراکات» یا «مبنای ادراک و فهم تجربههای متعاقب» را در بر میگیرد. سپس، پویاییهای میدان مذهبی توسط روابط متناقض و ناسازگار میان متخصصان و نیز توسط روابط مبادلهای میان متخصصان و انسانهای عادی مشخص میشود.
به همین ترتیب، ایدههای وبر دربارۀ کاریزما و مشروعیت، بوردیو را در جهت بسط نظریۀ «قدرت نمادین» تحت تأثیر قرار داد. اصطلاح «نمادین» به ساخت واقعیتی اشاره دارد که در آن نظم و معنا در جهان اجتماعی برقرار میشود. بهعلاوه بوردیو اصطلاح «کژشناسی» یا «درک غلط» (misrecognition) از شرایط واقعی را، برای فهم چگونگی مشروعسازی توسط ادیان به کار میبرد. به تعبیر بوردیو مشروعیت مذاهب از طریق تولید همزمانِ چنین کژشناسیها یا ادراکات غلطی ایجاد میشود، به این معنا که، تولید «آگاهی نادرست» یا «پس زدن»ِ منافع بنیادین در بازی درونِ مجموعهای معین از کنشها رخ میدهد.
در ضمن، بوردیو مشروعیت مذهبی را همچون بازتاب روابط قدرت مذهبی میدید. این مرتبط با درجۀ کنترلی است که یک عامل (فاعل) بر آنچه بوردیو «تسلیحات مادی و نمادینِ خشونت مذهبی» مینامند دارد؛ برای مثال تکفیر یک کشیش. همچنین بوردیو تأکید دارد که فرهنگ مسلط همیشه تمایزها و دستهبندیهای «پاکدینی» در برابر «کافرکیشی» برقرار میکند. اینها به طور ضمنی بر این دلالت دارد که سلطهیافتن به سمت تقلیلدادن و خُردکردن خودشان و دیدگاههای مذهبیشان میگراید. به این ترتیب باعث میشود که خشونت مذهبی، شکل دیگری از خشونت نمادین باشد.
جامعهشناسیِ دین بوردیو، در طول سالها به شکلهای گوناگون ارائه شده است. با آنکه، در دهۀ 1970 او به دین بهمثابه یکی از بسیار نظامهای نمادینِ طبقهبندی میاندیشید، در دهۀ 1990 کارش در حوزۀ مذهب را زیر «فرهنگ» گنجاند. با این حال، ارزش کار بوردیو در واقع در این است که بسیاری از محققان، حتی تا امروز نیز شمار زیادی از مفاهیم بوردیویی همچون عادتواره (habitus)، سرمایه (capital) و میدان (field) را برای فهم کنش متقابل میان فرد و ابعاد اجتماعی دین مفید میدانند. این دست مفاهیم در مطالعاتِ رقابت درونِ میدان مذهبی در جوامعی که متصف به طبقهبندیهای اجتماعی آشکار یا دستهبندیهای قومی (ری، 2007). جنبشهای قومیِ سیاسی-مذهبی و همچنین مسائل عمومیتر کشاکش فرای دین در ایالات متحده (سوارتز، 1996) است کاربرد دارد.
به طور خلاصه میتوان گفت که مطالعات بوردیو دربارۀ دین با دو مفهوم قدرت و سلطه ارتباط دارد. ابزارهای مفهومی بوردیو منجر به فهم دو چیز میگردد؛ یکی فهم چگونگی شکلگیری معنا و هویتی که از طریق قدرت بسط مییابد و دیگری فهم اینکه چگونه دین به عنوان عاملِ «تمایز» در جامعۀ مدرن کارکرد دارد.
@kavosh_garan
📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄میشل فوکو: دین، حکومتمداری و بدن @kavosh_garan
☄میشل فوکو: دین، حکومتمداری و بدن
میشل فوکو (1984-1926) به طور گسترده دربارۀ دین و موضوعات مربوط به دین صحبت نکرده است. فوکو در کارهای ابتداییاش در دهههای 1950 و 1960 بر ماهیت سرکوبکنندۀ دین تمرکز داشت و درگیر گفتمان «مرگ خدا» بود. در کتابهایش «جنون و تمدن» و «گیدایش کلینیک» دین را بخشی از فرهنگ میداند که بر چگونگی درکشدنِ جنون و علم پزشکی در غرب تأثیر دارد.
در «نظم چیزها» فوکو به این میپردازد که دانش چگونه در دورههای تاریخی مختلف بازسازی و تجدید میشود. او این شکلهای دانش خاص را اپیستمه (معرفت) مینامد. در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» فوکو به چگونگی پیوند دانش و قدرت در یک «شبکۀ روابط»ِ پیچیده میپردازد و همچنین اثبات میکند که چگونه اشکال مختلف مجازات و تنبیه ریشه در دین دارد. در «تاریخ جنسیت» فوکو، با بررسی اعتراف و اصول اخلاقی خودش، به صراحت دربارۀ مسیحیت بحث میکند. فوکو میگوید جنسیت داده نمیشود بلکه به شکل تاریخی ساخته میشود. اندیشههای اولیه دربارۀ جنسیت در دنیای یونان و روم از طریق ایدۀ مسیحیت در مورد «فناپذیری، زوال و شر» تعریف میشود.
فوکو در متونی مثل «همگان و تکینگیها» (Omnes et Singulatim)، نشان میدهد که چگونه «ماهیت چوپانی قدرت» [در] مسیحیت منجر به آندسته اقداماتی میشود که به دنبال تابعکردن و کنترل تمام جنبههای زندگی در جامعۀ معاصر هستند. این کنش شبانی مسیحی، این ایده را به وجود میآورد که هر فردی با هدایت خودش به سوی رستگار شدن توسط خداوندی که موظف به اطاعت کامل از اوست «باید کنترل بشود و باید به خود اجازه بدهد که کنترل بشود». به این ترتیب، مذهب شامل مباحثات و کنشهایی را در بر دارد که هدفشان تنظیم اخلاق و رفتار افراد و گروههای افراد است.
فوکو سویۀ مثبتتر مذهب را نیز در سخنرانیاش زیر عنوان «نقد چیست؟» ارائه میکند، او نشان میدهد که «چگونه انسان هدایت یا اداره نشود» یا «هرچیزی را همچون حقیقت نپذیرد فقط به این دلیل که اقتدار به او میگوید این حقیقت است». به علاوه فوکو در «آیا شورش بیفایده است؟» نشان میدهد که چگونه انقلابها، وقتی که طبیعتشان مذهبی است و تغییر اجتماعی ایجاد میکنند، میتوانند یک سویۀ مثبت داشته باشند.
یکی از مهمترین مباحث دربارۀ بدن و جنسیت، دیدگاه فوکو دربارۀ دین در این بحث است. او به درک اینکه چگونه کنشهای دینی به منظور انضباط بدن به کار میروند و چگونه این کنشها میتوانند با قدرت مرتبط باشند کمک میکند. منحصربهفرد بودن تحلیلهای فوکو همچنان در درک رابطه میان دین و قدرت، دین و فرهنگ و دین و بدن کاربرد دارد. از این سه رابطه رایجترین تحلیلها ارتباط دین و قدرت است.
@kavosh_garan
میشل فوکو (1984-1926) به طور گسترده دربارۀ دین و موضوعات مربوط به دین صحبت نکرده است. فوکو در کارهای ابتداییاش در دهههای 1950 و 1960 بر ماهیت سرکوبکنندۀ دین تمرکز داشت و درگیر گفتمان «مرگ خدا» بود. در کتابهایش «جنون و تمدن» و «گیدایش کلینیک» دین را بخشی از فرهنگ میداند که بر چگونگی درکشدنِ جنون و علم پزشکی در غرب تأثیر دارد.
در «نظم چیزها» فوکو به این میپردازد که دانش چگونه در دورههای تاریخی مختلف بازسازی و تجدید میشود. او این شکلهای دانش خاص را اپیستمه (معرفت) مینامد. در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» فوکو به چگونگی پیوند دانش و قدرت در یک «شبکۀ روابط»ِ پیچیده میپردازد و همچنین اثبات میکند که چگونه اشکال مختلف مجازات و تنبیه ریشه در دین دارد. در «تاریخ جنسیت» فوکو، با بررسی اعتراف و اصول اخلاقی خودش، به صراحت دربارۀ مسیحیت بحث میکند. فوکو میگوید جنسیت داده نمیشود بلکه به شکل تاریخی ساخته میشود. اندیشههای اولیه دربارۀ جنسیت در دنیای یونان و روم از طریق ایدۀ مسیحیت در مورد «فناپذیری، زوال و شر» تعریف میشود.
فوکو در متونی مثل «همگان و تکینگیها» (Omnes et Singulatim)، نشان میدهد که چگونه «ماهیت چوپانی قدرت» [در] مسیحیت منجر به آندسته اقداماتی میشود که به دنبال تابعکردن و کنترل تمام جنبههای زندگی در جامعۀ معاصر هستند. این کنش شبانی مسیحی، این ایده را به وجود میآورد که هر فردی با هدایت خودش به سوی رستگار شدن توسط خداوندی که موظف به اطاعت کامل از اوست «باید کنترل بشود و باید به خود اجازه بدهد که کنترل بشود». به این ترتیب، مذهب شامل مباحثات و کنشهایی را در بر دارد که هدفشان تنظیم اخلاق و رفتار افراد و گروههای افراد است.
فوکو سویۀ مثبتتر مذهب را نیز در سخنرانیاش زیر عنوان «نقد چیست؟» ارائه میکند، او نشان میدهد که «چگونه انسان هدایت یا اداره نشود» یا «هرچیزی را همچون حقیقت نپذیرد فقط به این دلیل که اقتدار به او میگوید این حقیقت است». به علاوه فوکو در «آیا شورش بیفایده است؟» نشان میدهد که چگونه انقلابها، وقتی که طبیعتشان مذهبی است و تغییر اجتماعی ایجاد میکنند، میتوانند یک سویۀ مثبت داشته باشند.
یکی از مهمترین مباحث دربارۀ بدن و جنسیت، دیدگاه فوکو دربارۀ دین در این بحث است. او به درک اینکه چگونه کنشهای دینی به منظور انضباط بدن به کار میروند و چگونه این کنشها میتوانند با قدرت مرتبط باشند کمک میکند. منحصربهفرد بودن تحلیلهای فوکو همچنان در درک رابطه میان دین و قدرت، دین و فرهنگ و دین و بدن کاربرد دارد. از این سه رابطه رایجترین تحلیلها ارتباط دین و قدرت است.
@kavosh_garan
اندیشهٔ لیبرال، در فرضهای اساسی خود، فرزند مسیحیت است. اندیشهٔ لیبرال زمانی پدید آمد که شهودی اخلاقیِ برخاسته از مسیحیت، در برابر مدل اقتدارگرایانهٔ کلیسا قرار گرفتند.
#لری_سید_نتاپ
@kavosh_garan
#لری_سید_نتاپ
@kavosh_garan
☄افکار مالیخولیایی از انسانهای خوب ابلیس و دژخیم می سازد
✍ علی مرادی مراغه ای
خبری خواندم بااین عنوان:
«کوبادارد میمیرد! جمعیت آن بخاطر مهاجرت از کشور، در عرض سه سال، ۱۰ درصد کاهش یافته است!»
اینجاخبر رابخوانید
این نتیجه یک ایدئولوژیکی است که می خواست انسان طراز نوین و مدینه فاضله بسازد...!
فیدل کاسترو به مدتِ ۵۰، سال شرافتمندانه و قهرمانانه، گند زد به کوبا...!
خوب به تصویرِ بالا بنگرید، ارنستو چه گوارا در حال سخنرانی در کره شمالی در ۱۹۶۰م است، در پشت سرِ چگوارایِ چریک و شهید، تصویرِ دو چریک دیگر نیز دیده میشود که مانند چگوارا شهید نشدند تا قدیس و محبوب جوانان گردندبلکه بقدرت رسیدند و دیکتاتوروهیولا شدند!
یکی از تصاویر کاستروست و دیگری کیم ایل سونگ دیکتاتور و جلاد کره شمالی...
طنز تاریخ ببین!
آنها که کشته شدند شهيد و اسطوره گشتند به هیئتِ چگوارا، نشسته در تی شرت ها، جا کلیدی ها، روی لیوان ها و ...
اما آنها که بقدرت رسیدند دیکتاتور گشتند و دژخیم چون كاسترو ، پل پت و کیم ایل سونگ...
واقع گیرایی یک فضیلت است چون، افکارِ دُگم و مالیخولیایی حتی از انسانهای خوب نیز، ابلیس و دژخیم می سازد.
✍ علی مرادی مراغه ای
خبری خواندم بااین عنوان:
«کوبادارد میمیرد! جمعیت آن بخاطر مهاجرت از کشور، در عرض سه سال، ۱۰ درصد کاهش یافته است!»
اینجاخبر رابخوانید
این نتیجه یک ایدئولوژیکی است که می خواست انسان طراز نوین و مدینه فاضله بسازد...!
فیدل کاسترو به مدتِ ۵۰، سال شرافتمندانه و قهرمانانه، گند زد به کوبا...!
خوب به تصویرِ بالا بنگرید، ارنستو چه گوارا در حال سخنرانی در کره شمالی در ۱۹۶۰م است، در پشت سرِ چگوارایِ چریک و شهید، تصویرِ دو چریک دیگر نیز دیده میشود که مانند چگوارا شهید نشدند تا قدیس و محبوب جوانان گردندبلکه بقدرت رسیدند و دیکتاتوروهیولا شدند!
یکی از تصاویر کاستروست و دیگری کیم ایل سونگ دیکتاتور و جلاد کره شمالی...
طنز تاریخ ببین!
آنها که کشته شدند شهيد و اسطوره گشتند به هیئتِ چگوارا، نشسته در تی شرت ها، جا کلیدی ها، روی لیوان ها و ...
اما آنها که بقدرت رسیدند دیکتاتور گشتند و دژخیم چون كاسترو ، پل پت و کیم ایل سونگ...
واقع گیرایی یک فضیلت است چون، افکارِ دُگم و مالیخولیایی حتی از انسانهای خوب نیز، ابلیس و دژخیم می سازد.
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
Forwarded from اتچ بات
معرفی کتاب « نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مانس اشپربر»
این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن 32 سالگی و در دهه 30 میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند.
این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال 1363 توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال 1364 بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیارروان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران، نشان می دهد که جباران به خودی خود جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده ها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه هایمان خیلی راحت به سوی گربه ها و سگ ها سنگ می اندازند، سوارها به پیاده ها رحم نمی کنند، همه مان در موضع شغلی خودمان حکومت می کنیم. بقال حاکم است نانوا حاکم است رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه وهمه در موضع شغلی خود می خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می گیریم به جای آن که تحویل پلیس اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می زنیم، پلیسمان وقتی خطاکاری را دستگیر می کند اول او را می زند و این مثالها الی ماشاء الله وجود دارد. این ها همه نشانه های جباریت نهفته ای است که در همه ما وجود دارد).
اشپربر نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت می کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرتشان از عده ای، جباری را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند اند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی کند اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه اش (استالین و هیتلر) می آورد. با این حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می گذاریم می بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.
https://www.tg-me.com/kavosh_garan
این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن 32 سالگی و در دهه 30 میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند.
این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال 1363 توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال 1364 بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیارروان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران، نشان می دهد که جباران به خودی خود جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده ها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه هایمان خیلی راحت به سوی گربه ها و سگ ها سنگ می اندازند، سوارها به پیاده ها رحم نمی کنند، همه مان در موضع شغلی خودمان حکومت می کنیم. بقال حاکم است نانوا حاکم است رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه وهمه در موضع شغلی خود می خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می گیریم به جای آن که تحویل پلیس اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می زنیم، پلیسمان وقتی خطاکاری را دستگیر می کند اول او را می زند و این مثالها الی ماشاء الله وجود دارد. این ها همه نشانه های جباریت نهفته ای است که در همه ما وجود دارد).
اشپربر نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت می کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرتشان از عده ای، جباری را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند اند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی کند اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه اش (استالین و هیتلر) می آورد. با این حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می گذاریم می بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.
https://www.tg-me.com/kavosh_garan
Telegram
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
☄گفتارهایی در مورد ایدیولوژی
🔻ایدیولوژی چیست و چرا یک مفهوم مناقشهبرانگیز شده است؟
🔻رابطه ایدیولوژی با تاریخ چیست و تاریخ گری حاوی چه مفاهیمی است؟
🔻معیارهای فلسفه و علوم اجتماعی در برابر ایدئولوژی آگاهی کاذب
@kavosh_garan
🔻ایدیولوژی چیست و چرا یک مفهوم مناقشهبرانگیز شده است؟
🔻رابطه ایدیولوژی با تاریخ چیست و تاریخ گری حاوی چه مفاهیمی است؟
🔻معیارهای فلسفه و علوم اجتماعی در برابر ایدئولوژی آگاهی کاذب
@kavosh_garan
مدرنیته اول (صنعتی شدن- مدرنیته کلاسیک) از جهان هستی و طبیعت و از زندگی اجتماعی چنان اسطوره زدایی و افسون زدایی کرد که این ساحت ها را به ابژه ی حقیر و قابل تسلط تبدیل ساخت. همه چیز، جنگل و کوه و دریا و انسان و گیاه و جانور در این مدرنیزاسیون به تصرف و استثمار درآمد. و این چنین سوژه آزمند، در مدرنیته ابزاری، زیست جهان را به خواری و ذلت و بی مقداری کشاند و هستی های طبیعت، تخریب، وارونه و تحریف گشت. و ...اما در مدرنیته دوم (مدرنیته بازاندیشانه- مدرنیته درهم تنیده عشق و احساس جهان شمول دیگر دوستی و خِرَد تفاهمی و اجتماعی) با همراهی ارزش های ذاتی مانند انسان گرایی، صلح و خوشبختی همگانی، با فراخوانی اسطوره های ناب زمین مداری و بینش کیهانی، دعوت از آفرینش ها و برساخت های اصیل انسان دوستی و طبیعت مداری منبعث از زندگی گذشته های بس دور بشری را به میان خواهد گذاشت. مدرنیته ای که هم از خرد اجتماعی و هم از خرد علمی غنی و پر بار است. این مدرنیته یعنی مدرنیته پیش رو دست اندرکار پدیدآوری بیانیه و مانیفستی از کوه و رودخانه و جنگل و دریا و آسمان و زمین و انسان و حیوان و گیاه است. این که همگی حرمت دارند، همگی شهروندان کیهان اند، همگی عزیزاند و در عین حال همبسته و مستقل. و اسطوره های بسیار دور بشری یاری گر نوع انسان و طبیعت اند در آفریدن زیست جهان تفاهمی. آفریدن جهانی رو به سوی آینده ای بی ابژه و محو بیگانگی و سرکوب. آینده ای سر شار از سوژه های فعال و اندرکنش سوخت و سازانه در جهان زندگی. جاندار و غیر جاندار در خلق این دنیای پُر معنا دخیل اند. و آنگاه آرزوی کهکشان راه شیری در این سوی آسمان و در زمین کشف و پدیدار می شود و تا زمانی که زمین و ساکنانش زندگانی دارند بهشت کهکشانی را در آغوش دارند.
✍دکتر حمید رزاقی
@kavosh_garan
✍دکتر حمید رزاقی
@kavosh_garan
☄اسطوره ضدسرمایه در بند ماتریکس "سرمایهداری":منطق عام کالازایی
✍محمدامین سلیمانی
🔻به ندرت کسی را میتوان یافت که با انواع و اقسام کالاهای مزین به چهره چگوارا مواجه نشده باشد.به راستی با چه سازوکاری نظامسرمایه نه تنها پروایی از معرفی او ندارد;بلکه انرا به اسباب بقای خود تبدیل کرده است?
حال انکه بخش جالب توجهی از خریداران این دست کالاها با انگیزه اعلام اعتراض و ناسازگاری به نظمسرمایه چنین کاری انجام میدهند و بخشی نیز صرفا به علت شهرت و برند شدن ان نقش معین, حاضر به خرید ان هستند.
🔻لذا گمان میرود در بطن چنین پدیده به ظاهر دوگانه و متضادی باید به دنبال ویژگی بود که نظامسرمایهداری را نسبت به کلیه اشکال تولیدی پیشاسرمایهداری متمایز میکند.
🔻رولان بارت در کتاب "اسطوره امروز" که با رویکردی نمادگرایانه و اسطورهشناسانه به رشته تحریر درامده, به شرح این موضوع میپردازد و فرایندی را توضیح میدهد که در ان سرمایهداری با جدا کردن نشانهها از بستر تاریخی خود انرا از معنای اصیل تهی کرده,سپس با به کارگیری انها در قالب نمادتجاری معنای نوینی برای انها بازتعریف میکند.
🔻فهم دقیقتر این سازوکار در گرو مطالعه اثر دیگری از بارت موسوم به کتاب"S,Z" است.بارت در این کتاب پنج کد را به عنوان ابزار در اختیار خوانندگان قرار میدهد تا فهم جامع یک متن را برای انها ممکن کند.یکی از کدهای پنجگانه مورد اشاره بارت,"کد فرهنگی" است.
بنابر این کد,خواننده و نویسنده متن از پشت عینک تاریخی مختص به خود به فهم معنای بخشهای مختلف یک متن میپردازند.لذا با جدا کردن یک نماد یا شخص به خصوص از بافت تاریخی مختص به خویش و ورودش به حیطه تجاریسازی,پیوندهای ان نماد با شرایط عینی که ظهور او در گرو وجود انها بوده,قطع میشود. گسست از شرایط عینی عامل زائل شدن اصالت ان نماد است و شناخت انرا دچار تحریف میکند.
🔻به تعبیر قانون "پیوستگی و یگانگی مادی جهان" از مفاد چهارگانه "مادهباوری دیالکتیکی",شناخت اصیل هر مقولهای در گرو بررسی ارتباطات و پیوندهای ان با سایر مقولات اطرافش است.در کشاکش این پیوندهاست که بالقوگیهای موجود در ابژه به عرصه ظهور و فعلیت میرسد و از منظر سوبژه قابل درک خواهد شد.چنانچه ژان بشلر در کتاب "فلسفه سیاسی" مینویسد:
طبیعتانسان بالقوگی هایی را تعیین میکند که فعلیتیابی های انها فرهنگی است.هیچ بالقوگی انسانی نمیتواند در انزوای فردی و خودتکانگار صورت پذیرد.
🔻 تجاریسازی و استفاده کالایی از یک شخص , انگیزهها و کنشهای تاریخی او را از شناخت ساقط میکند. کنشهای تاریخی ان شخص نوعی رابطه است که در یکسو کنشگر و در سویی دیگر شرایط تاریخی قرار دارند. کالایی کردن ان به معنای نفی شرایط تاریخی , فقدان زمینه لازم برای وجود رابطه بین کنشگر و شرایط عینی, حاصلنشدن بالفعلیتها به مثابه شرط اساسی شناخت خواهد بود.
کالازایی گسست و بیگانگی هر نمادی از شرایط عینی,تاریخی و حقیقی ان است...
@kavosh_garan
✍محمدامین سلیمانی
🔻به ندرت کسی را میتوان یافت که با انواع و اقسام کالاهای مزین به چهره چگوارا مواجه نشده باشد.به راستی با چه سازوکاری نظامسرمایه نه تنها پروایی از معرفی او ندارد;بلکه انرا به اسباب بقای خود تبدیل کرده است?
حال انکه بخش جالب توجهی از خریداران این دست کالاها با انگیزه اعلام اعتراض و ناسازگاری به نظمسرمایه چنین کاری انجام میدهند و بخشی نیز صرفا به علت شهرت و برند شدن ان نقش معین, حاضر به خرید ان هستند.
🔻لذا گمان میرود در بطن چنین پدیده به ظاهر دوگانه و متضادی باید به دنبال ویژگی بود که نظامسرمایهداری را نسبت به کلیه اشکال تولیدی پیشاسرمایهداری متمایز میکند.
🔻رولان بارت در کتاب "اسطوره امروز" که با رویکردی نمادگرایانه و اسطورهشناسانه به رشته تحریر درامده, به شرح این موضوع میپردازد و فرایندی را توضیح میدهد که در ان سرمایهداری با جدا کردن نشانهها از بستر تاریخی خود انرا از معنای اصیل تهی کرده,سپس با به کارگیری انها در قالب نمادتجاری معنای نوینی برای انها بازتعریف میکند.
🔻فهم دقیقتر این سازوکار در گرو مطالعه اثر دیگری از بارت موسوم به کتاب"S,Z" است.بارت در این کتاب پنج کد را به عنوان ابزار در اختیار خوانندگان قرار میدهد تا فهم جامع یک متن را برای انها ممکن کند.یکی از کدهای پنجگانه مورد اشاره بارت,"کد فرهنگی" است.
بنابر این کد,خواننده و نویسنده متن از پشت عینک تاریخی مختص به خود به فهم معنای بخشهای مختلف یک متن میپردازند.لذا با جدا کردن یک نماد یا شخص به خصوص از بافت تاریخی مختص به خویش و ورودش به حیطه تجاریسازی,پیوندهای ان نماد با شرایط عینی که ظهور او در گرو وجود انها بوده,قطع میشود. گسست از شرایط عینی عامل زائل شدن اصالت ان نماد است و شناخت انرا دچار تحریف میکند.
🔻به تعبیر قانون "پیوستگی و یگانگی مادی جهان" از مفاد چهارگانه "مادهباوری دیالکتیکی",شناخت اصیل هر مقولهای در گرو بررسی ارتباطات و پیوندهای ان با سایر مقولات اطرافش است.در کشاکش این پیوندهاست که بالقوگیهای موجود در ابژه به عرصه ظهور و فعلیت میرسد و از منظر سوبژه قابل درک خواهد شد.چنانچه ژان بشلر در کتاب "فلسفه سیاسی" مینویسد:
طبیعتانسان بالقوگی هایی را تعیین میکند که فعلیتیابی های انها فرهنگی است.هیچ بالقوگی انسانی نمیتواند در انزوای فردی و خودتکانگار صورت پذیرد.
🔻 تجاریسازی و استفاده کالایی از یک شخص , انگیزهها و کنشهای تاریخی او را از شناخت ساقط میکند. کنشهای تاریخی ان شخص نوعی رابطه است که در یکسو کنشگر و در سویی دیگر شرایط تاریخی قرار دارند. کالایی کردن ان به معنای نفی شرایط تاریخی , فقدان زمینه لازم برای وجود رابطه بین کنشگر و شرایط عینی, حاصلنشدن بالفعلیتها به مثابه شرط اساسی شناخت خواهد بود.
کالازایی گسست و بیگانگی هر نمادی از شرایط عینی,تاریخی و حقیقی ان است...
@kavosh_garan