Telegram Web Link
دوستی از منفعت حاصل نمی‌آید
بله منفعت حاصل دوستی است.

- مارکوس تولیوس سیسرو


@kami_tafacor 💭
این دو روزِ زندگی ارزش آن را ندارد که در برابر ناکسانِ نفرت انگیز به تعظیم و تکریم بپردازیم.

- فرانسوا ولتر


@kami_tafacor 💭
📚 چرا آمار کتابخوانی
در کشورمان بسیار پائین است

خلاصه ای از ۲۰ پاسخ به این پرسش را برایتان آورده ایم!

۱- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “نیاز”ی به کتاب احساس نمی‌کنیم
۲- کتاب نمی‌خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می “ترس” یم
۳- کتاب نمی‌خوانیم چون کتاب خواندن کار “سخت” ی است
۴- کتاب نمی‌خوانیم چون دچار “تنبلی و بی حالی” هستیم
۵- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “احساس می کنیم” به قله های یقین رسیده ایم
۶- کتاب نمی‌خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما “جدی نیست”
۷- کتاب نمی‌خوانیم زیرا بیش از حد “ساده انگاریم و ذهن بسیطی نداریم”
۸- کتاب نمی‌خوانیم زیرا دچار “خود شیفتگی” فرهنگی هستیم
۹- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم”
۱۰- کتاب نمی‌خوانیم زیرا راه پیروی، تبعیت، دنباله روی و تقلید را “راحت” تر یافته ایم
۱۱- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “ارزش دانایی و آگاهی را نمی‌دانیم”
۱۲- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “زندگی پر هیاهو و نمایشی” را ترجیح می‌دهیم
۱۳- کتاب نمی‌خوانیم زیرا تن به “تحقیر ندانستن” داده ایم
و به این تحقیر هم عادت کرده ایم
۱۴- کتاب نمی‌خوانیم زیرا “حقارت جهل، آزارمان نمی‌دهد”
نادانی را عیب نمی‌دانیم
۱۵- کتاب نمی‌خوانیم زیرا در زندگی ما، دانا شدن و خردمندانه زیستن، جایی ندارد
۱۶- کتاب نمی‌خوانیم زیرا کتاب خواندن دردی از ما دوا نمی‌کند
۱۷- کتاب نمی‌خوانیم زیرا به ما فواید کتاب خواندن را یاد نداده اند
۱۸- کتاب نمی‌خوانیم زیرا بلد نیستیم کتاب بخوانیم
۱۹- کتاب نمی‌خوانیم زیرا کسی‌ در خانواده و دور و برمان نبوده
که کتاب خوان باشد، که ما هم تقلید کنیم یا یاد بگیریم
۲۰- کتاب نمی‌خوانیم زیرا در سنّ بزرگ سالی‌ هنوز ناآگاه هستیم،
نمی‌دانیم چه بخوانیم، و خجالت می‌کشیم از کسی‌ بپرسیم از کجا شروع کنیم
و بالاخره، کتاب نمی‌خوانیم زیرا نمی‌دانیم و نمی‌دانیم که نمی‌دانیم
همان چیزی که با عنوان جهل مرکب از آن نام می برند.


@kami_tafacor 💭
مردم بیش از این‌که متفاوت باشند، شبیه یکدیگرند. بیشتر ما هدف‌های یکسانی در زندگی داریم. اما این تفاوت‌های جزئی، باعث ایجاد احساسات می‌شوند و احساسات هم حسِ اهمیت ایجاد می‌کنند.

برای همین است که تفاوت‌هامان را به‌مراتب مهم‌تر از شباهت‌هامان در نظر می‌گیریم، و این تراژدیِ واقعیِ بشریت است، این‌که ما محکومیم بر سر تفاوت‌های جزئی تا ابد با هم بجنگیم.

📚 اوضاع خیلی خراب است
👤 مارک منسن



@kami_tafacor
.
🔊🔊 مدل صحبت خداوند

https://www.tg-me.com/+ULOutMScE2vl8AI9
https://www.tg-me.com/+ULOutMScE2vl8AI9

صدای خداوند رو با عشق گوش کن👂
#استاد_عرشیانفر
حتی اگر بدانم

فردا جهان متلاشی خواهد شد

من باز هم درخت سیبم را خواهم کاشت …!

 

(مارتین لوترکینگ)


@Lifepplus
بزرگ ترین دشمن شمع،

ریسمانی ست که در دل اوست

مراقب دشمن درونمان

(افکار منفی)باشیم...

@Lifepplus
پرنده ای که از مترسک می‌ترسد
از گرسنگی خواهد مرد.

#ارنستو_چگوارا


@kami_tafacor 💭
زندگی تو،
زندگی توست؛
مگذار در مَحبس تاریکِ تسلیم بماند.
تردید نکن که نوری هست
شاید چندان نباشد که گفته‌اند
امّا آنقدر هست
که از پس تاریکی‌ات برآید.

#چارلز_بوکوفسکی

@bookk_lovers 💚
بیچارگان.pdf
2.3 MB
شاهکار داستایوسکی که تصویری گزنده از جامعه و روانشناسی انسان است، در قالب نامه‌هایی رد و بدل شده میان دو شخصیتی روایت می‌شود که هر دو، در فقر و شرایط سخت زاغه‌های سن پترزبورگ گیر افتاده‌اند. ماکار، نویسنده‌ای است که تلاش می‌کند از این شرایط سخت جان سالم به در ببرد و باربارا، زنی خیاط است که حقوق بسیار پایینی دریافت می‌کند. این دو شخصیت عاشق هم هستند اما فقر به آن‌ها اجازه‌ی ازدواج را نمی‌دهد. ماکار و باربارا به دنبال کسب احترام دنیای پیرامون هستند اما نمی‌توانند در انجام این کار چندان موفق عمل کنند.

📕 #بیچارگان
✍🏻 #فئودور_داستایفسکی


@kami_tafacor 💭
تنها کسی که بیشترین درجه بدبختی را شناخته باشد؛
می‌تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند...
انسان باید در حالِ مرگ باشد؛
تا بداند زنده بودن چقدر خوب است


@kami_tafacor 💭
ذهنِ تو یک گرگ است؛
چون توسط تمام استثمارگران روی زمین ساخته شده است: سیاستمداران و کشیشها
اینها هستند که
ذهن تو را شکل می‌دهند.
همینها هستند که ترس و هراس را در درونت می کارند و پرورش می‌دهند.
چراکه آنها بر روی ترسهای تو زندگی میکنند.
تمام عمر را در یک وضعیت تنش و اضطراب زندگی میکنی.
انها در درون تو غوغایی از استرس و نگرانی می افرینند.
ذهن تو از چنین منابعی تغذیه میکند.

#اشو

@kami_tafacor 💭
سی کلید
سیدمحمد عرشیانفر
🔰 معرفی دوره سی کلید پولسازی 🔑

میانبری برای ورود به ارتعاش پول

ویژگی‌های کارگاه:
یک جلسه لایو آموزشی اختصاصی
یک فایل قدرتمند فرکانسیک
سی متن آموزشی و تمرین پولساز
۱۰ روز تمرینات پاکسازی
۳۰ فایل صوتی پولسازی

بهای دوره فقط  485 هزار تومان

فرکانسیک پولسازی مخصوص دانشجویان سی کلید: ۳۳۳ هزارتومان

هر دو دوره با تخفیف ویژه: ۸۱۸ هزارتومان


پشتیبانی تهیه دوره 👇👇
@seminar_arshian
این دنیا هیچ چیزی نیست جز اقدام عظیمی برای این‌که همه را بی‌سیرت کند.


@kami_tafacor 💭
خلاصه ی کتابی ممنوعه از اشو
از
سکس تا فراآگاهی @kettabism
@kettabism
از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد.
گفت: می‌بینی؟ لباس‌هایی هستند که راه می‌روند، دروغ می‌گویند، عاشق می‌شوند، می‌میرند. کمتر لباسی آن بیرون است که درونش انسان وجود داشته باشد!
به‌راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.


از کتاب 📕رختکن بزرگ
#رومن_گاری


📕 @ppdfff
#شعر 🌹
#سهراب_سپهری

زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید...


📕 @ppdfff
اگر می‌خواهید دیگران به شما احترام بگذارند، بهترین کار آن است که به خود احترام بگذارید.
تنها این گونه دیگران مجبور می‌شوند به شما احترام بگذارند.

#داستایفسکی


@kami_tafacor 💭
#حکایت ✏️

خواجه ای در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی, مثل آدم‌ها حرف می‌زد و زبان انسان‌ها را بلد بود. نگهبان دکان بود و با مشتری‌ها شوخی می‌کرد و آنها را می‌خنداند. و بازار دکان دار را گرم می‌کرد.

در خطاب آدمی ناطق بدی
در نوای طوطیان حاذق بدی

یک روز که خواجه به خانه رفته بود، گربه ای برای گرفتن موشی به داخل دکان پرید. طوطی از ترس جستی زد و از یک طرف دکان به طرف دیگر پرید که بالش به شیشه ی روغن خورد. شیشه افتاد و شکست و روغن‌ها ریخت. وقتی خواجه آمد, دید که روغن‌ها ریخته و دکان چرب و کثیف شده است. فهمید که کار طوطی است. چوب برداشت و بر سر طوطی زد. سر طوطی زخمی شد و موهایش ریخت و کَچَل شد.

از سوی خانه بیامد خواجه‌اش
بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش

دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب

طوطی دیگر سخن نمی‌گفت و شیرین سخنی نمی‌کرد. دکان دار از کار خود پیشمان بود و می‌گفت کاش دستم می‌شکست تا طوطی را نمی‌زدم او دعا می‌کرد تا طوطی دوباره سخن بگوید و بازار او را گرم کند.

ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ
کافتاب نعمتم شد زیر میغ

دست من بشکسته بودی آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان

روزی دکان دار غمگین کنار دکان نشسته بود. یک مرد کچل طاس از خیابان می‌گذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت کاسه مسی.ناگهان طوطی گفت: ای مرد کچل , چرا شیشه روغن را شکستی و کچل شدی؟ تو با این کار به انجمن کچل‌ها آمدی و عضو انجمن ما شدی؟ نباید روغن‌ها را می‌ریختی. مردم از مقایسه طوطی خندیدند. او فکر می‌کرد هر که کچل باشد. روغن ریخته است.

جولقیی سر برهنه می‌گذشت
با سر بی مو چو پشت طاس و طشت

آمد اندر گفت طوطی آن زمان
بانگ بر درویش زد چون عاقلان

کز چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی

#مثنوی_معنوی


@kami_tafacor 💭
2024/09/28 17:10:57
Back to Top
HTML Embed Code: