آیا هنر و سیاست جایی به هم میرسند؟
احمد شاملو: آه. بله، حتماً… نِرون شهر رم را به آتش میکشید و چنگ مینواخت.
شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت.
بتهوون عظیمترین سمفونی عالم را در ستایش شادی ساخت... و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیمترین رنجگاه تاریخ، زاخسنهاوزن را.
ناصرالدین شاه هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد، اما میداد سارق را زندهزنده پوست بکنند. انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت... خب بله، یک جایی به هم میرسند: متأسفانه بر سر نعش یکدیگر.
behzad vafakhah
از کتاب:
▪️دربارهٔ هنر و ادبیات؛ گفتوگوی ناصر حریری با شاملو | انتشارات نگاه | ۲۶۴ ص. رقعی | ۱۱۰,۰۰۰ تومان
#نقل_قول
@kaaghaz
احمد شاملو: آه. بله، حتماً… نِرون شهر رم را به آتش میکشید و چنگ مینواخت.
شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت.
بتهوون عظیمترین سمفونی عالم را در ستایش شادی ساخت... و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیمترین رنجگاه تاریخ، زاخسنهاوزن را.
ناصرالدین شاه هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد، اما میداد سارق را زندهزنده پوست بکنند. انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت... خب بله، یک جایی به هم میرسند: متأسفانه بر سر نعش یکدیگر.
behzad vafakhah
از کتاب:
▪️دربارهٔ هنر و ادبیات؛ گفتوگوی ناصر حریری با شاملو | انتشارات نگاه | ۲۶۴ ص. رقعی | ۱۱۰,۰۰۰ تومان
#نقل_قول
@kaaghaz
خبر انتشار کتاب: قصههای جنگ
نشر نی دومین مجموعه از آثار جوزف کنراد را با نام قصههای جنگ منتشر کرد؛ مجموعهی اول در ۱۴۰۱ با نام قصههای آشوب منتشر شده بود. گویا ترجمهٔ آثار کنراد قرار بود ادامه پیدا کند که متأسفانه با درگذشت مترجم جوان مجموعه، نیما حضرتی، متوقف شد.
قصههای جنگ مجموع شش داستان است که کنراد آنها را بین ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۸ نوشت. این شش داستان برخلاف داستانهای اولیهٔ کنراد نه خودزندگینامهای است و نه بر اساس تجربهای دسته اول نوشته شده است. کنراد این مجموعه را پس از رمان نوسترومو نوشت و قصد داشت داستانهای سادهتری بنویسد که هم استراحتی کرده باشد و هم شاید درآمدی فوری از آن کسب کند.
نام اصلی کتاب A Set of Six است. از کیفیت ترجمه بیاطلاعم.
▪️قصههای جنگ | جوزف کنراد | ترجمهٔ نیما حضرتی | نشر نی | ۱۹۲ صفحه | رقعی، شومیز | ۱۹۰,۰۰۰ تومان
#خبر_انتشار_کتاب
@kaaghaz
نشر نی دومین مجموعه از آثار جوزف کنراد را با نام قصههای جنگ منتشر کرد؛ مجموعهی اول در ۱۴۰۱ با نام قصههای آشوب منتشر شده بود. گویا ترجمهٔ آثار کنراد قرار بود ادامه پیدا کند که متأسفانه با درگذشت مترجم جوان مجموعه، نیما حضرتی، متوقف شد.
قصههای جنگ مجموع شش داستان است که کنراد آنها را بین ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۸ نوشت. این شش داستان برخلاف داستانهای اولیهٔ کنراد نه خودزندگینامهای است و نه بر اساس تجربهای دسته اول نوشته شده است. کنراد این مجموعه را پس از رمان نوسترومو نوشت و قصد داشت داستانهای سادهتری بنویسد که هم استراحتی کرده باشد و هم شاید درآمدی فوری از آن کسب کند.
نام اصلی کتاب A Set of Six است. از کیفیت ترجمه بیاطلاعم.
▪️قصههای جنگ | جوزف کنراد | ترجمهٔ نیما حضرتی | نشر نی | ۱۹۲ صفحه | رقعی، شومیز | ۱۹۰,۰۰۰ تومان
#خبر_انتشار_کتاب
@kaaghaz
Forwarded from بهمن دارالشفایی
نازنین هنرکار:
«شیوهنامهٔ جدید کتابخانهٔ بهاصطلاح "ملی" رو خوندم. به نظر میاد تغییرات و محدودیتهای عجیب و شرمآوری که گذاشتهاند، ادامهٔ همان روند سرکوب و حذف شهروندان است، و ابهام و عدمصراحت در متن جدید، دست حراست رو برای اعمال سلیقه بیش از قبل باز گذاشته.
بخشی از تغییرات شیوهنامهٔ جدید:
ــ دانشجویان کارشناسی ارشد بدون پایاننامه امکان عضویت ندارند. عضویت اعضای فعلی هم تمدید نخواهد شد.
ــ نخبگان، مخترعان و نویسندگان کتاب/مقالاتِ تخصصی که قبلاً حق عضویت پژوهشی داشتند، حالا در صورت نداشتن مدرک کارشناسی ارشد، از حق عضویت "محروم" شدهاند. درحالیکه قهرمانان ورزشی ملی و جهانی با مدرک کارشناسی حق عضویت دارند.
ــ امکان عضویت معلولان لغو شده.
ــ مصادیق پوشش طوری عنوان شده که پوششِ عرفیِ اکثریتِ اعضای زن تخلف محسوب میشود. (پوشاندن کامل سر و صورت و پوشیدن مانتوی جلوبسته تا زیر زانو)
ــ توزیع برگههای نظرسنجی و نامه و دعوت به هر نوع تجمع ممنوع شده.
لینک شیوهنامهی جدید»
.
«شیوهنامهٔ جدید کتابخانهٔ بهاصطلاح "ملی" رو خوندم. به نظر میاد تغییرات و محدودیتهای عجیب و شرمآوری که گذاشتهاند، ادامهٔ همان روند سرکوب و حذف شهروندان است، و ابهام و عدمصراحت در متن جدید، دست حراست رو برای اعمال سلیقه بیش از قبل باز گذاشته.
بخشی از تغییرات شیوهنامهٔ جدید:
ــ دانشجویان کارشناسی ارشد بدون پایاننامه امکان عضویت ندارند. عضویت اعضای فعلی هم تمدید نخواهد شد.
ــ نخبگان، مخترعان و نویسندگان کتاب/مقالاتِ تخصصی که قبلاً حق عضویت پژوهشی داشتند، حالا در صورت نداشتن مدرک کارشناسی ارشد، از حق عضویت "محروم" شدهاند. درحالیکه قهرمانان ورزشی ملی و جهانی با مدرک کارشناسی حق عضویت دارند.
ــ امکان عضویت معلولان لغو شده.
ــ مصادیق پوشش طوری عنوان شده که پوششِ عرفیِ اکثریتِ اعضای زن تخلف محسوب میشود. (پوشاندن کامل سر و صورت و پوشیدن مانتوی جلوبسته تا زیر زانو)
ــ توزیع برگههای نظرسنجی و نامه و دعوت به هر نوع تجمع ممنوع شده.
لینک شیوهنامهی جدید»
.
گلی ترقی، پاریس، خانهٔ سالمندان!
پژمان موسوی: با اطلاع، میدانیم که گلی خانم ترقی، نویسندهٔ شهیر ایران، این روزها در یک خانهٔ سالمندان در پاریس روزگار میگذراند. بله، درست خواندید: گلی ترقی/ پاریس/ خانهٔ سالمندان! این یعنی ما باید «درد در خانهٔ سالمندان بودن» را هم بگذاریم در کنار غم غربت تا شاید بتوانیم حال و روز این روزهای گلی ترقی را درک کنیم؛ البته که باز هم نمیتوانیم!
این را بهخصوص آنهایی میفهمند که از صبغه و سابقه، موقعیت و جایگاه خانوادگی و نقش بیبدیل گلی خانم در داستاننویسی معاصر ایران اطلاع داشته باشند. غمانگیز است داستاننویس باشی، یک عمر برای مردمت بنویسی، در غمها و شادیها کنارشان باشی و دست آخر سرنوشتت گوشهٔ اتاقی در خانهٔ سالمندانی گوشهٔ پاریس در غربت باشد. اما چه میشود کرد روزگار است دیگر...
▪️از مجلهٔ تجربه، تیر ماه ۱۴۰۳، شمارهٔ ۳۱ (مسلسل ۱۸۱)
#خبر #نشریات
@kaaghaz
پژمان موسوی: با اطلاع، میدانیم که گلی خانم ترقی، نویسندهٔ شهیر ایران، این روزها در یک خانهٔ سالمندان در پاریس روزگار میگذراند. بله، درست خواندید: گلی ترقی/ پاریس/ خانهٔ سالمندان! این یعنی ما باید «درد در خانهٔ سالمندان بودن» را هم بگذاریم در کنار غم غربت تا شاید بتوانیم حال و روز این روزهای گلی ترقی را درک کنیم؛ البته که باز هم نمیتوانیم!
این را بهخصوص آنهایی میفهمند که از صبغه و سابقه، موقعیت و جایگاه خانوادگی و نقش بیبدیل گلی خانم در داستاننویسی معاصر ایران اطلاع داشته باشند. غمانگیز است داستاننویس باشی، یک عمر برای مردمت بنویسی، در غمها و شادیها کنارشان باشی و دست آخر سرنوشتت گوشهٔ اتاقی در خانهٔ سالمندانی گوشهٔ پاریس در غربت باشد. اما چه میشود کرد روزگار است دیگر...
▪️از مجلهٔ تجربه، تیر ماه ۱۴۰۳، شمارهٔ ۳۱ (مسلسل ۱۸۱)
#خبر #نشریات
@kaaghaz
سفر به شرق جان دوس پاسوس
ترجمهٔ سعید باستانی از سفر به شرق جان دوس پاسوس بهرایگان در وبگاه کتابخانهٔ ادبیات منتشر شد. این کتاب از دههٔ ۱۳۶۰ پشت سد سانسور مانده است. بخشی از مقدمهٔ سعید باستانی در معرفی کتاب و سرنوشت ترجمه:
«جان دوس پاسوس زیاد سفر میکرد و سفر به شرق شرح مشاهداتش در ترکیه و روسیه و ایران و عراق و سوریه است. او در این سفر در ایران شاهد قدرت گرفتن رضاخان و در عراق شاهد تاسیس آن کشور بود.
عنوان اصلی این سفرنامه، Orient Express، نام راهآهنی است که شرکتی بلژیکی در سال ۱۸۸۳ میلادی راهاندازی کرد. این راهآهن، که از پاریس تا استانبول مسافر میبرد، در همهٔ کشورهای بینابین ایستگاه داشت و تا سال ۲۰۰۷ هم فعال بود.
این کتاب را بنده به توصیهٔ زندهیاد رضا براهنی در اوایل انقلاب اسلامی ترجمه کردم و تاکنون هیچ ناشری نتوانسته اجازهٔ چاپش را از وزارت ارشاد بگیرد.
ترجمهٔ کتاب را ابتدا در سال ۱۳۶۲ شمسی به آقای محمدرضا اصلانی، مدیر نشر نقره، دادم. متأسفانه فعالیت نشر نقره، به علت خصومتهای حکومت جابر، با مشکلات عدیده مواجه شد و ترجمه، همزمان با مهاجرت من به ایالات متحد در سال ۱۳۶۵، به زندهیاد محمد زهرایی، از شرکای انتشارات نیل، واگذار گردید. آقای زهرایی هم، علاوه بر مشکلاتی که با شرکایش پیدا کرده بود، مدتی هم در بازداشت دژخیمان به سر برد. ایشان پس از آزادی، نشر کارنامه را تأسیس کرد و هنگامی که من، پس از ۱۵ سال دوری از وطن، در سال ۱۳۸۰ به ایران سفر کردم، ترجمهٔ سفر به شرق در اختیار نشر کارنامه بود و هنوز به وزارت ارشاد هم نرفته بود. من از آقای زهرایی خواستم که برای نشر کتاب تاریخی تعیین کند، اما متأسفانه ایشان به عللی قادر به اجابت درخواست من نبود. این شد که ترجمهٔ این کتاب به دست آقای کریمی، مدیر انتشارات نیلوفر، سپرده شد. ایشان تا به حال دو بار، ۱۳۸۷ و ۱۴۰۲، این ترجمه را برای اجازهٔ نشر به وزارت ارشاد تسلیم کرده و هرگز پاسخی دریافت نکرده است.
رسم بر این است که ممیز کتاب ایرادهای کتاب را برای ناشر توضیح میدهد تا ناشر و مولف یا مترجم آن ایرادها را جهت کسب اجازهٔ وزارت ارشاد رفعورجوع کنند. دریغا که در مورد ترجمهٔ سفر به شرق پاسخ وزارت ارشاد سکوت مطلق بوده و بس.»
https://www.tg-me.com/BashgaheAdabiyat/29674
▪️سفر به شرق | جان دوس پاسوس | ترجمهٔ سعید باستانی | انتشارات مجازی باشگاه ادبیات | ۲۲۷ صفحه
#کتاب_رایگان #سانسور #خبر_انتشار_کتاب
@kaaghaz
ترجمهٔ سعید باستانی از سفر به شرق جان دوس پاسوس بهرایگان در وبگاه کتابخانهٔ ادبیات منتشر شد. این کتاب از دههٔ ۱۳۶۰ پشت سد سانسور مانده است. بخشی از مقدمهٔ سعید باستانی در معرفی کتاب و سرنوشت ترجمه:
«جان دوس پاسوس زیاد سفر میکرد و سفر به شرق شرح مشاهداتش در ترکیه و روسیه و ایران و عراق و سوریه است. او در این سفر در ایران شاهد قدرت گرفتن رضاخان و در عراق شاهد تاسیس آن کشور بود.
عنوان اصلی این سفرنامه، Orient Express، نام راهآهنی است که شرکتی بلژیکی در سال ۱۸۸۳ میلادی راهاندازی کرد. این راهآهن، که از پاریس تا استانبول مسافر میبرد، در همهٔ کشورهای بینابین ایستگاه داشت و تا سال ۲۰۰۷ هم فعال بود.
این کتاب را بنده به توصیهٔ زندهیاد رضا براهنی در اوایل انقلاب اسلامی ترجمه کردم و تاکنون هیچ ناشری نتوانسته اجازهٔ چاپش را از وزارت ارشاد بگیرد.
ترجمهٔ کتاب را ابتدا در سال ۱۳۶۲ شمسی به آقای محمدرضا اصلانی، مدیر نشر نقره، دادم. متأسفانه فعالیت نشر نقره، به علت خصومتهای حکومت جابر، با مشکلات عدیده مواجه شد و ترجمه، همزمان با مهاجرت من به ایالات متحد در سال ۱۳۶۵، به زندهیاد محمد زهرایی، از شرکای انتشارات نیل، واگذار گردید. آقای زهرایی هم، علاوه بر مشکلاتی که با شرکایش پیدا کرده بود، مدتی هم در بازداشت دژخیمان به سر برد. ایشان پس از آزادی، نشر کارنامه را تأسیس کرد و هنگامی که من، پس از ۱۵ سال دوری از وطن، در سال ۱۳۸۰ به ایران سفر کردم، ترجمهٔ سفر به شرق در اختیار نشر کارنامه بود و هنوز به وزارت ارشاد هم نرفته بود. من از آقای زهرایی خواستم که برای نشر کتاب تاریخی تعیین کند، اما متأسفانه ایشان به عللی قادر به اجابت درخواست من نبود. این شد که ترجمهٔ این کتاب به دست آقای کریمی، مدیر انتشارات نیلوفر، سپرده شد. ایشان تا به حال دو بار، ۱۳۸۷ و ۱۴۰۲، این ترجمه را برای اجازهٔ نشر به وزارت ارشاد تسلیم کرده و هرگز پاسخی دریافت نکرده است.
رسم بر این است که ممیز کتاب ایرادهای کتاب را برای ناشر توضیح میدهد تا ناشر و مولف یا مترجم آن ایرادها را جهت کسب اجازهٔ وزارت ارشاد رفعورجوع کنند. دریغا که در مورد ترجمهٔ سفر به شرق پاسخ وزارت ارشاد سکوت مطلق بوده و بس.»
https://www.tg-me.com/BashgaheAdabiyat/29674
▪️سفر به شرق | جان دوس پاسوس | ترجمهٔ سعید باستانی | انتشارات مجازی باشگاه ادبیات | ۲۲۷ صفحه
#کتاب_رایگان #سانسور #خبر_انتشار_کتاب
@kaaghaz
Telegram
باشگاه ادبیات
کمبینایی و نهانبینی؛ به مناسبت زادروز آلدوس هاکسلی
فرید دبیرمقدم، مترجم دنیای شگفتانگیز نو*
در ژانویهٔ ۱۹۳۱ و چند ماه پیش از نگارش دنیای شگفتانگیز نو، هاکسلی که دیگر یک نویسندهٔ جوان و خوشآتیه به شمار میآمد، از ویلایش در فرانسه سفری به محلهٔ بلومزبری در لندن کرد تا با دوستان قدیمش در آن حلقهٔ معروف دیداری تازه کند. ویرجینیا وولف پس از صرف شام با او در دفترچهٔ خاطرات خود چنین نوشت: «آلدوس زندگی را در ید خود دارد. نمیدانم این موضوع لطمهای به نوشتنش میزند یا نه. محرکش نوعی نگاه تلخ است در این مایهها: مرگ از راه میرسد و هیچچیز اهمیت ندارد، پس دستکم بگذار تمام دیدنیها را ببینم و تمام خواندنیها را بخوانم.»
این همه میل به دیدن و خواندن آن هم در عین نومیدی از کجا میآید؟ میتوانیم آن را به مشکل بینایی هاکسلی مربوط بدانیم، معضلی که در سرتاسر عمر با آن دست به گریبان بود. در زمستان ۱۹۱۱، چشمان هاکسلیِ شانزده ساله به عفونتی باکتریایی مبتلا شد. عفونت به قدری شدید بود که چشم راستش کامل نابینا شد و چشم چپش همهچیز را چنان تار میدید که حتی برای راهرفتن نیز نیاز به کمک داشت. چارهای نبود جز ترک تحصیل از مدرسهٔ مشهور ایتن. این ظلمت نزدیک به دو سال به درازا کشید. تصور چنین مصیبت عظیمی برای نوجوانی که نمیتوانست با همسالان خود ارتباط اجتماعی موفقی برقرار کند و یگانه مأمنش خواندن بود بهراستی هولناک است. به گفتهٔ خودش، راه برونرفت از این ظلمت را در عرض چهار هفته خودش فرا گرفت: خط بریل. بعدها در مصاحبهای از مزیت کتابخواندن با بریل سخن گفت که میتوانسته در تاریکی مطلقِ شبهای سرد زیر پتو بماند و با دست کتاب بخواند. تصویر غریبی است. عطش هاکسلی به تجربههای زیباشناختی چنان سیریناپذیر بود که با بریل شروع به نتخوانی و نواختن پیانو کرد؛ یک دست روی برگههای نت و دستی دیگر روی کلیدهای پیانو.
هاکسلی اهمیت این تجربه را هرگز در زندگیاش کوچک جلوه نداد و یکی از دلمشغولیهای ذهنی او تا پایان عمر رابطهٔ میان ذهن و بدن باقی ماند: اینکه چگونه بدن میتواند برای ذهن محدودیت ایجاد کند و در مقابل چگونه ذهن باید رابطهٔ صحیح با بدن را کشف کند. هاکسلی از یک طرف به سوی پرسشهایی فلسفی رفت که از قدیمالایام مطرح بودند و از سوی دیگر چشم به آیندهای دوخت که میتواند تلنباری از ویرانهها بر کرهٔ زمین باشد؛ روایت یک دیستوپیای نامتعارف در ادبیات: دنیای شگفت انگیز نو. با نگاه به زمانهای که در آن زندگی میگذرانیم، خوب است بار دیگر به وولف بازگردیم و توصیف دیگری را از هاکسلی در دفترچه یادداشت او بخوانیم: «نهانبین نابینا».
*▪️دنیای شگفتانگیز نو | آلدوس هاکسلی | ترجمهٔ فرید دبیرمقدم | نشر مَد | ۲۸۴ صفحه | رقعی، شومیز | ۲۶۵,۰۰۰ تومان
(برای مشاهدهٔ جلد کتاب، روی عکس کلیک کنید)
#یاد
@kaaghaz
فرید دبیرمقدم، مترجم دنیای شگفتانگیز نو*
در ژانویهٔ ۱۹۳۱ و چند ماه پیش از نگارش دنیای شگفتانگیز نو، هاکسلی که دیگر یک نویسندهٔ جوان و خوشآتیه به شمار میآمد، از ویلایش در فرانسه سفری به محلهٔ بلومزبری در لندن کرد تا با دوستان قدیمش در آن حلقهٔ معروف دیداری تازه کند. ویرجینیا وولف پس از صرف شام با او در دفترچهٔ خاطرات خود چنین نوشت: «آلدوس زندگی را در ید خود دارد. نمیدانم این موضوع لطمهای به نوشتنش میزند یا نه. محرکش نوعی نگاه تلخ است در این مایهها: مرگ از راه میرسد و هیچچیز اهمیت ندارد، پس دستکم بگذار تمام دیدنیها را ببینم و تمام خواندنیها را بخوانم.»
این همه میل به دیدن و خواندن آن هم در عین نومیدی از کجا میآید؟ میتوانیم آن را به مشکل بینایی هاکسلی مربوط بدانیم، معضلی که در سرتاسر عمر با آن دست به گریبان بود. در زمستان ۱۹۱۱، چشمان هاکسلیِ شانزده ساله به عفونتی باکتریایی مبتلا شد. عفونت به قدری شدید بود که چشم راستش کامل نابینا شد و چشم چپش همهچیز را چنان تار میدید که حتی برای راهرفتن نیز نیاز به کمک داشت. چارهای نبود جز ترک تحصیل از مدرسهٔ مشهور ایتن. این ظلمت نزدیک به دو سال به درازا کشید. تصور چنین مصیبت عظیمی برای نوجوانی که نمیتوانست با همسالان خود ارتباط اجتماعی موفقی برقرار کند و یگانه مأمنش خواندن بود بهراستی هولناک است. به گفتهٔ خودش، راه برونرفت از این ظلمت را در عرض چهار هفته خودش فرا گرفت: خط بریل. بعدها در مصاحبهای از مزیت کتابخواندن با بریل سخن گفت که میتوانسته در تاریکی مطلقِ شبهای سرد زیر پتو بماند و با دست کتاب بخواند. تصویر غریبی است. عطش هاکسلی به تجربههای زیباشناختی چنان سیریناپذیر بود که با بریل شروع به نتخوانی و نواختن پیانو کرد؛ یک دست روی برگههای نت و دستی دیگر روی کلیدهای پیانو.
هاکسلی اهمیت این تجربه را هرگز در زندگیاش کوچک جلوه نداد و یکی از دلمشغولیهای ذهنی او تا پایان عمر رابطهٔ میان ذهن و بدن باقی ماند: اینکه چگونه بدن میتواند برای ذهن محدودیت ایجاد کند و در مقابل چگونه ذهن باید رابطهٔ صحیح با بدن را کشف کند. هاکسلی از یک طرف به سوی پرسشهایی فلسفی رفت که از قدیمالایام مطرح بودند و از سوی دیگر چشم به آیندهای دوخت که میتواند تلنباری از ویرانهها بر کرهٔ زمین باشد؛ روایت یک دیستوپیای نامتعارف در ادبیات: دنیای شگفت انگیز نو. با نگاه به زمانهای که در آن زندگی میگذرانیم، خوب است بار دیگر به وولف بازگردیم و توصیف دیگری را از هاکسلی در دفترچه یادداشت او بخوانیم: «نهانبین نابینا».
*▪️دنیای شگفتانگیز نو | آلدوس هاکسلی | ترجمهٔ فرید دبیرمقدم | نشر مَد | ۲۸۴ صفحه | رقعی، شومیز | ۲۶۵,۰۰۰ تومان
(برای مشاهدهٔ جلد کتاب، روی عکس کلیک کنید)
#یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
کمبینایی و نهانبینی؛ به مناسبت زادروز آلدوس هاکسلی
شهرهای نامرئی، «شهرها و خاطره. ۲»
ایتالو کالوینو
بر اساس ترجمهٔ انگلیسی ویلیام ویور
مردی که دیرزمانی بر پهنهٔ سرزمینهای دوردست تاخته است، یک روز شوق شهر را احساس میکند. او سرانجام به ایزیدورا میرسد، شهری که ساختمانهایش پلکانهای مارپیچ دارد، سنگفرششده با صدفهای دریایی مارپیچ؛ شهری که در آن تلسکوپها و ویولنهای بینقص میسازند؛ شهری که وقتی مسافرانش میان دو زن تردید دارند، ناگاه زن سومی پیش رویشان پدیدار میشود؛ شهری که جنگ خروسهایش به ورطهٔ کتککاریهای خونین قماربازان درمیغلطد. وقتی شوقِ شهر به دلش افتاده بود، به همین چیزها فکر میکرد. پس ایزیدورا شهر رویاهای اوست، اما هنوز یک تفاوت باقی است: شهری که رویایش را داشت او را به هنگام جوانی در خود جای داده بود؛ اکنون در پیرسالی به ایزیدورا رسیده است. در میدان شهر سکویی هست که مردان سالخورده بر آن مینشینند و گذر شخص جوانی را از برابر خود تماشا میکنند. او نیز در ردیف آنها نشسته است. حال، شوقها خاطراتی بیش نیستند.
▪️original title:
Le città invisibili (1972), by Italo Calvino
▪️تصویرسازی از دنیله کاستلّانو
#بریده_کتاب #هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
ایتالو کالوینو
بر اساس ترجمهٔ انگلیسی ویلیام ویور
مردی که دیرزمانی بر پهنهٔ سرزمینهای دوردست تاخته است، یک روز شوق شهر را احساس میکند. او سرانجام به ایزیدورا میرسد، شهری که ساختمانهایش پلکانهای مارپیچ دارد، سنگفرششده با صدفهای دریایی مارپیچ؛ شهری که در آن تلسکوپها و ویولنهای بینقص میسازند؛ شهری که وقتی مسافرانش میان دو زن تردید دارند، ناگاه زن سومی پیش رویشان پدیدار میشود؛ شهری که جنگ خروسهایش به ورطهٔ کتککاریهای خونین قماربازان درمیغلطد. وقتی شوقِ شهر به دلش افتاده بود، به همین چیزها فکر میکرد. پس ایزیدورا شهر رویاهای اوست، اما هنوز یک تفاوت باقی است: شهری که رویایش را داشت او را به هنگام جوانی در خود جای داده بود؛ اکنون در پیرسالی به ایزیدورا رسیده است. در میدان شهر سکویی هست که مردان سالخورده بر آن مینشینند و گذر شخص جوانی را از برابر خود تماشا میکنند. او نیز در ردیف آنها نشسته است. حال، شوقها خاطراتی بیش نیستند.
▪️original title:
Le città invisibili (1972), by Italo Calvino
▪️تصویرسازی از دنیله کاستلّانو
#بریده_کتاب #هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
شهرهای نامرئی (شهرها و خاطره. ۲)
محمدتقی غیاثی درگذشت
محمدتقی غیاثی، منتقد ادبی و مترجم ادبیات فرانسوی، در ۹۲ سالگی در فرانسه درگذشت.
محمدتقی غیاثی در خمام گیلان زاده شد و تحصیلات ابتدایی را در خمام و متوسطه را در شهر رشت و تحصیلات دانشگاهی را در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه در دانشسرای عالی تهران گذراند. در سیسالگی با بورس تحصیلی وزارت فرهنگ دولت ایران به پاریس رفت و موفق به اخذ دکتری ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن پاریس شد. «تأثیر استاندال روی ژید» عنوان تز دکتری او بود. پس از بازگشت به ایران تا هنگام بازنشستگی با سمت استاد تمامی در دانشگاه تهران و چندین سال نیز در دورهٔ دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات به تدریس زبان و ادبیات فرانسه اشتغال داشت. محمدتقی غیاثی جز فرهنگهای فرانسه-فارسی و کتابهای کمکدرسیای که در آموزش زبان فرانسه منتشر کرده است، ترجمههای پرشماری نیز از آثار ادبی نویسندگان فرانسه در کارنامهٔ پربار خود دارد. خدایان تشنهاند اثر آناتول فرانس، سهم سگان شکاری اثر امیل زولا، دلهرهٔ هستی اثر آلبر کامو، هفتهٔ مقدس اثر لویی آراگون و نقد تکوینی اثر لوسین گلدمن از جمله ترجمههای اوست.
این مترجم برجسته امروز هفتم مردادماه ۱۴۰۳ در فرانسه درگذشت.
نشر نو
▪️گفتوگویی با محمدتقی غیاثی را اینجا بخوانید.
▪️برخی مقالات محمدتقی غیاثی را از اینجا دانلود کنید و بخوانی.
▪️عکس از مجتبی سالک، بخارا
#خبر
@kaaghaz
محمدتقی غیاثی، منتقد ادبی و مترجم ادبیات فرانسوی، در ۹۲ سالگی در فرانسه درگذشت.
محمدتقی غیاثی در خمام گیلان زاده شد و تحصیلات ابتدایی را در خمام و متوسطه را در شهر رشت و تحصیلات دانشگاهی را در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه در دانشسرای عالی تهران گذراند. در سیسالگی با بورس تحصیلی وزارت فرهنگ دولت ایران به پاریس رفت و موفق به اخذ دکتری ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن پاریس شد. «تأثیر استاندال روی ژید» عنوان تز دکتری او بود. پس از بازگشت به ایران تا هنگام بازنشستگی با سمت استاد تمامی در دانشگاه تهران و چندین سال نیز در دورهٔ دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات به تدریس زبان و ادبیات فرانسه اشتغال داشت. محمدتقی غیاثی جز فرهنگهای فرانسه-فارسی و کتابهای کمکدرسیای که در آموزش زبان فرانسه منتشر کرده است، ترجمههای پرشماری نیز از آثار ادبی نویسندگان فرانسه در کارنامهٔ پربار خود دارد. خدایان تشنهاند اثر آناتول فرانس، سهم سگان شکاری اثر امیل زولا، دلهرهٔ هستی اثر آلبر کامو، هفتهٔ مقدس اثر لویی آراگون و نقد تکوینی اثر لوسین گلدمن از جمله ترجمههای اوست.
این مترجم برجسته امروز هفتم مردادماه ۱۴۰۳ در فرانسه درگذشت.
نشر نو
▪️گفتوگویی با محمدتقی غیاثی را اینجا بخوانید.
▪️برخی مقالات محمدتقی غیاثی را از اینجا دانلود کنید و بخوانی.
▪️عکس از مجتبی سالک، بخارا
#خبر
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
محمدتقی غیاثی درگذشت
عکس از مجتبی سالک
عکس از مجتبی سالک
دو طرح جلدِ اول نامناسب تشخیص داده شدند، و کتاب با طرح جلد سفیدپخچالی منتشر خواهد شد!
Meisam Amini
بهروزرسانی:
دکتر شیخرضایی، مدیر نشر کرگدن، خبر دادهاند که «یکی از معاونان وزارت ارشاد و رئیس ادارۀ کتاب در دو تماس جداگانه خبر دادند که عدم تصویب هردو جلد قبلی حاصل برداشت نادرست از قانون بوده و هردو جلد مورد تأیید و قابلاستفادهاند.»
البته کتاب با جلد سفید چاپ شده و امکان تغییر دیگه نیست.
Meisam Amini
#سانسور
@kaaghaz
Meisam Amini
بهروزرسانی:
دکتر شیخرضایی، مدیر نشر کرگدن، خبر دادهاند که «یکی از معاونان وزارت ارشاد و رئیس ادارۀ کتاب در دو تماس جداگانه خبر دادند که عدم تصویب هردو جلد قبلی حاصل برداشت نادرست از قانون بوده و هردو جلد مورد تأیید و قابلاستفادهاند.»
البته کتاب با جلد سفید چاپ شده و امکان تغییر دیگه نیست.
Meisam Amini
#سانسور
@kaaghaz
Forwarded from Khabgard | خوابگرد
پاسترناک پس از نوشتن دکتر ژیواگو گفته بود برای سختترین عواقب آمادهام
آیزایا برلین برخی روشنفکران روسیهی عصر شوروی را از نزدیک میشناخت؛ از جمله، دیدارهایی با بوریس پاسترناک داشت و رمان دکتر ژیواگو را پیش از انتشار خوانده بود.
او جدا از خاطرات دیدارهایش با پاسترناک، دو یادداشت کوتاه دربارهی تنها رمان این بزرگترین شاعر قرن بیستم روسیه نوشته است؛ یکی متن کوتاهی است که در همان سال انتشار کتاب (۱۹۵۸)، به مناسبت انتخاب بهترین کتاب سال، منتشر شد، و دیگری یادداشتی که آن را سالها بعد، در ۱۹۹۵، نوشت و خاطرات جالب دیگری را به نوشتههای پیشین اضافه کرد.
@KhabGard
برگردان فارسی این دو متن را بهقلم مهرداد اصیل در خوابگرد بخوانید:
👇🏻
khabgard.com/8971
آیزایا برلین برخی روشنفکران روسیهی عصر شوروی را از نزدیک میشناخت؛ از جمله، دیدارهایی با بوریس پاسترناک داشت و رمان دکتر ژیواگو را پیش از انتشار خوانده بود.
او جدا از خاطرات دیدارهایش با پاسترناک، دو یادداشت کوتاه دربارهی تنها رمان این بزرگترین شاعر قرن بیستم روسیه نوشته است؛ یکی متن کوتاهی است که در همان سال انتشار کتاب (۱۹۵۸)، به مناسبت انتخاب بهترین کتاب سال، منتشر شد، و دیگری یادداشتی که آن را سالها بعد، در ۱۹۹۵، نوشت و خاطرات جالب دیگری را به نوشتههای پیشین اضافه کرد.
@KhabGard
برگردان فارسی این دو متن را بهقلم مهرداد اصیل در خوابگرد بخوانید:
👇🏻
khabgard.com/8971
خوابگرد
پاسترناک پس از نوشتن دکتر ژیواگو به آیزایا برلین گفته بود برای سختترین عواقب آمادهام
آیزایا برلین برخی روشنفکران شوروی را از نزدیک میشناخت؛ از جمله دیدارهایی با بوریس پاسترناک داشت و دکتر ژیواگو را پیش از انتشار خوانده بود.
کارگاه شاهنامه برای نوجوانان
مدرس: علیرضا اسماعیلپور
مباحث اصلی:
معرفی شاهنامه و فردوسی، پیشینهٔ متن (بهویژه در بستر فرهنگ آریایی/ هندوایرانی)، شرح مختصر داستانها به ترتیب تاریخی (بهاضافهٔ ذکر برخی نکات از منابع دیگر به اقتضای موضوع)، تحلیل مضامین اسطورهای و حماسی و بررسی تطبیقی بعضی وجوه حماسهٔ ایرانی با دیگر معادلهاس خود در مجموعهٔ حماسههای هندواروپایی.
هشت جلسه، روزهای دوشنبه
شهریه: ۱,۶۰۰,۰۰۰ تومان
تماس از طریق تلفن و تلگرام، به شمارهٔ:
۰۹۳۹۶۲۸۲۵۸۱
@adapagallery
آدرس: میدان ولیعصر، کوچهٔ سازش، کوچهٔ پنجم، کوچهٔ صومعهسرا، پلاک ۵، آداپا
(تصویرسازی و طراحی پوستر از رضا زواری)
#اطلاعیه #پیشنهاد
@kaaghaz
مدرس: علیرضا اسماعیلپور
مباحث اصلی:
معرفی شاهنامه و فردوسی، پیشینهٔ متن (بهویژه در بستر فرهنگ آریایی/ هندوایرانی)، شرح مختصر داستانها به ترتیب تاریخی (بهاضافهٔ ذکر برخی نکات از منابع دیگر به اقتضای موضوع)، تحلیل مضامین اسطورهای و حماسی و بررسی تطبیقی بعضی وجوه حماسهٔ ایرانی با دیگر معادلهاس خود در مجموعهٔ حماسههای هندواروپایی.
هشت جلسه، روزهای دوشنبه
شهریه: ۱,۶۰۰,۰۰۰ تومان
تماس از طریق تلفن و تلگرام، به شمارهٔ:
۰۹۳۹۶۲۸۲۵۸۱
@adapagallery
آدرس: میدان ولیعصر، کوچهٔ سازش، کوچهٔ پنجم، کوچهٔ صومعهسرا، پلاک ۵، آداپا
(تصویرسازی و طراحی پوستر از رضا زواری)
#اطلاعیه #پیشنهاد
@kaaghaz
Forwarded from عیشِ مدام
"کسی نمیپذیرد که زندگیِ هر فرد شیوهٔ ویرانیِ خاص خودش را دارد..."
اندوه چیزی نیست که یکشبه بر آدم نازل شود، غم چرا یا نگرانی، اما اندوه نه. اندوه خشتبهخشت در برابر جان آدمی دیوار میسازد؛ مثلا یک وقتهایی هست که نمیدانی برای چه اندوهگینی، هرچقدر هم که فکر میکنی دلیلی مشخص نمییابی. در جمعی نشستهای همه سرگرم گفتوگو، یا در مترو به تاریکی نمایان از پنجره، در فاصلهٔ میان دو ایستگاه، چشم دوختی، وسط اسبابکشی، حدفاصل داغ شدن روغن ماهیتابه برای ریختن سیبزمینیها؛ در همه حال این اندوه با توست. آه اگر میتوانستی اندوهت را به چیزی بیرونی گره بزنی شاید برایش ماوایی مییافتی. با خودت میگفتی خب اگر او بود اینطور نبودم، اگر آن میشد اینحال نبودم...
"بهار ۱۸۷۵،دلیل اندوهش دیگر برایش ناشناخته نیست. تا آخرین لحظه میخواست این مشکل را نادیده بگیرد. به این ترتیب جملهای که هیچگاه به زبان نیاورده درست از آب درآمده است: مادام بوواری خود اوست."
فلوبرِ میانسال، درگیر مشکلات مالی و بیماری، به پیشنهاد یک دوست به کونکارنو، در کنار دریا، میرود و تقریبا در آنجا هیچکاری نمیکند الا خوردن و خوابیدن و البته تماشای کشفوشهودهای علمیِ ژرژ پِنتیه.
فکر میکنم ملال و اندوه در کنار هم قدم برمیدارند. وقتی صد درصدت را پای چیزی گذاشتی و شاید از قضا نتیجه هم خوب درآمده یا دیگران اینطور میگویند، اما در نهایت این سوال مدام در ذهنت تکرار میشود که: خب که چی؟ همهاش همین؟ این ملال آمیخته با اندوه است که برایش مابهازای دقیقی نمییابی. شاهکار قرن را هم که نوشته باشی، بازهم وضع همین است.
"حوصلهام سررفته. کلافهام. قلبم توخالیتر از آوند گیاه است. نه میتوانم بخوانم، نه میتوانم بنویسم و نه میتوانم فکر کنم؛ مدتهاست کتاب تاریخی دست نگرفتهام. گور پدر همهٔ آدمهای فرهیخته! مورخها، فیلسوفها، فرزانهها، مفسرها، واژهشناسها، مقنّیها، کفاشها، ریاضیدانها و منتقدها! همه را در جعبهای جمع میکنم و در مستراح عمومی میاندازم."
رمانِ پاییز فلوبر، اثر الکساندر پوستل، به مقطعی از زندگی میانسالی فلوبر میپردازد، داستانی از جنسِ کتاب استاد پترزبورگ، که آن هم به مقطعی از زندگی داستایفسکی میپرداخت. نشر نی کمی بعدتر از چاپ این کتاب، بخشی از نامههای فلوبر را هم منتشر کرده که در این روزگار بیداد میانمایگی، تسلای دل است.
* الکساندر پوستل برای رمانِ اولش، un homme effacé، جایزهٔ گنکورِ رمان اول را برده.
اندوه چیزی نیست که یکشبه بر آدم نازل شود، غم چرا یا نگرانی، اما اندوه نه. اندوه خشتبهخشت در برابر جان آدمی دیوار میسازد؛ مثلا یک وقتهایی هست که نمیدانی برای چه اندوهگینی، هرچقدر هم که فکر میکنی دلیلی مشخص نمییابی. در جمعی نشستهای همه سرگرم گفتوگو، یا در مترو به تاریکی نمایان از پنجره، در فاصلهٔ میان دو ایستگاه، چشم دوختی، وسط اسبابکشی، حدفاصل داغ شدن روغن ماهیتابه برای ریختن سیبزمینیها؛ در همه حال این اندوه با توست. آه اگر میتوانستی اندوهت را به چیزی بیرونی گره بزنی شاید برایش ماوایی مییافتی. با خودت میگفتی خب اگر او بود اینطور نبودم، اگر آن میشد اینحال نبودم...
"بهار ۱۸۷۵،دلیل اندوهش دیگر برایش ناشناخته نیست. تا آخرین لحظه میخواست این مشکل را نادیده بگیرد. به این ترتیب جملهای که هیچگاه به زبان نیاورده درست از آب درآمده است: مادام بوواری خود اوست."
فلوبرِ میانسال، درگیر مشکلات مالی و بیماری، به پیشنهاد یک دوست به کونکارنو، در کنار دریا، میرود و تقریبا در آنجا هیچکاری نمیکند الا خوردن و خوابیدن و البته تماشای کشفوشهودهای علمیِ ژرژ پِنتیه.
فکر میکنم ملال و اندوه در کنار هم قدم برمیدارند. وقتی صد درصدت را پای چیزی گذاشتی و شاید از قضا نتیجه هم خوب درآمده یا دیگران اینطور میگویند، اما در نهایت این سوال مدام در ذهنت تکرار میشود که: خب که چی؟ همهاش همین؟ این ملال آمیخته با اندوه است که برایش مابهازای دقیقی نمییابی. شاهکار قرن را هم که نوشته باشی، بازهم وضع همین است.
"حوصلهام سررفته. کلافهام. قلبم توخالیتر از آوند گیاه است. نه میتوانم بخوانم، نه میتوانم بنویسم و نه میتوانم فکر کنم؛ مدتهاست کتاب تاریخی دست نگرفتهام. گور پدر همهٔ آدمهای فرهیخته! مورخها، فیلسوفها، فرزانهها، مفسرها، واژهشناسها، مقنّیها، کفاشها، ریاضیدانها و منتقدها! همه را در جعبهای جمع میکنم و در مستراح عمومی میاندازم."
رمانِ پاییز فلوبر، اثر الکساندر پوستل، به مقطعی از زندگی میانسالی فلوبر میپردازد، داستانی از جنسِ کتاب استاد پترزبورگ، که آن هم به مقطعی از زندگی داستایفسکی میپرداخت. نشر نی کمی بعدتر از چاپ این کتاب، بخشی از نامههای فلوبر را هم منتشر کرده که در این روزگار بیداد میانمایگی، تسلای دل است.
* الکساندر پوستل برای رمانِ اولش، un homme effacé، جایزهٔ گنکورِ رمان اول را برده.
Telegram
عکس و فایل عیش مدام
پاییز فلوبر
سیراک ملکنیان، نقاش و طراح جلدهای بنگاه ترجمه و نشر کتاب، درگذشت
سیراک ملکنیان، نقاش معاصر، در ۹۳ سالگی، در تورنتو درگذشت./ ایسنا
ملکنیان از اولین همراهان احسان یارشاطر در بنگاه ترجمه و نشر کتاب بود و طراحی کتابهای این نشر را در دههٔ ۱۳۳۰ به عهده داشت. او دربارهٔ طراحی جلدهای بنگاه گفته است:
«آن زمان دکتر یارشاطر شخصیت بزرگی بود. استاد زبان و ادبیات فارسی بود و در رشتهٔ ایرانشناسی نامی داشت. در نمایشگاه استتیک تهران، برای نخستین بار او را دیدم و پیشنهاد همکاری در بنگاه ترجمه را به من داد چندی گذشت و من در دومین بینال بینالمللی تهران برندهٔ جایزهٔ سلطنتی شدم و خودم را بهعنوان نقاش در فضای هنری جا انداختم. بعد از آن جایزه، دکتر یارشاطر پیشنهادش را جدیتر با من در میان گذاشت و من پذیرفتم و به بنگاه ترجمه و نشر کتاب رفتم. کار من طراحی و تزیین کتابها بود، از طراحی جلد گرفته تا طرحهای داخل کتاب و صفحهآرایی آنها. تا آن زمان نشرها چندان به جلد کتابهایشان توجه نمیکردند. معمولاً یا یک نقاشی روی جلد قرار میگرفت یا روی صفحهٔ تکرنگ با فونت نستعلیق و نسخ نام کتاب و نویسنده و مترجم نقش میبست. در بنگاه ترجمه بود که برای اولین بار به شکل جدی به قضیهٔ جلد کتاب پرداخته شد. در ابتدا برای چند کتاب اول یک طرح زدم، همان طرح خطهای موازی در بالا و پایین. بعد که مجموعههای دیگر نیز در بنگاه تعریف شد، برای هر یک اونیفرم جدیدی طراحی کردم. مثلاً برای مجموعهٔ کودک و نوجوان طرحی از یک پسربچه و دختربچه که بر لبهٔ پنجرهای نشستهاند و کتاب میخوانند طراحی کردم. نوآوری دیگر ما در طراحی جلد طراحی فونت برای نام کتابها بود. آن زمان طراحی فونت فارسی را هندسی کردیم و از عادت معمول برای استفاده از فونت نسخ و نستعلیق عبور کردیم. سپس یارشاطر پیشنهاد داد که چه خوب است روی جلد هر کتاب شرح مختصری از کتاب و احوال نویسنده و مترجم آن بیاید. برای این من احتیاج به فضایی روی جلد داشتم. تصمیم گرفتم که کتابها همه روپوشی داشته باشند که روی جلدِ مقوایی بیاید چنین روپوشی دو فضای مناسب به دست میداد، یکی در داخل جلد در طرف راست برای شرح حال مولف و یکی در داخل جلد طرف چپ برای شرح حال مترجم. بدین ترتیب، بنگاه اولین ناشری بود که اونیفورم درست کرد. تا آن زمان چنین کاری در نشر ایران نشده بود. همکاری من با بنگاه سه سال به طول انجامید تا اینکه برای ادامهٔ تحصیلات به ایتالیا رفتم. طی این سه سال کمکم من دیگر یک کارمند معمولی در بنگاه نبودم، بلکه یکی از دوستان یارشاطر به شمار میرفتم. روشنفکران بسیاری به بنگاه میآمدند و میرفتند اما یارشاطر تنهایی خاص خودش را داشت.»
▪️از گفتوگوی ملکنیان با مجلهٔ اندیشهٔ پویا، آبان ۱۳۹۷
#خبر #کتابندگان
@kaaghaz
سیراک ملکنیان، نقاش معاصر، در ۹۳ سالگی، در تورنتو درگذشت./ ایسنا
ملکنیان از اولین همراهان احسان یارشاطر در بنگاه ترجمه و نشر کتاب بود و طراحی کتابهای این نشر را در دههٔ ۱۳۳۰ به عهده داشت. او دربارهٔ طراحی جلدهای بنگاه گفته است:
«آن زمان دکتر یارشاطر شخصیت بزرگی بود. استاد زبان و ادبیات فارسی بود و در رشتهٔ ایرانشناسی نامی داشت. در نمایشگاه استتیک تهران، برای نخستین بار او را دیدم و پیشنهاد همکاری در بنگاه ترجمه را به من داد چندی گذشت و من در دومین بینال بینالمللی تهران برندهٔ جایزهٔ سلطنتی شدم و خودم را بهعنوان نقاش در فضای هنری جا انداختم. بعد از آن جایزه، دکتر یارشاطر پیشنهادش را جدیتر با من در میان گذاشت و من پذیرفتم و به بنگاه ترجمه و نشر کتاب رفتم. کار من طراحی و تزیین کتابها بود، از طراحی جلد گرفته تا طرحهای داخل کتاب و صفحهآرایی آنها. تا آن زمان نشرها چندان به جلد کتابهایشان توجه نمیکردند. معمولاً یا یک نقاشی روی جلد قرار میگرفت یا روی صفحهٔ تکرنگ با فونت نستعلیق و نسخ نام کتاب و نویسنده و مترجم نقش میبست. در بنگاه ترجمه بود که برای اولین بار به شکل جدی به قضیهٔ جلد کتاب پرداخته شد. در ابتدا برای چند کتاب اول یک طرح زدم، همان طرح خطهای موازی در بالا و پایین. بعد که مجموعههای دیگر نیز در بنگاه تعریف شد، برای هر یک اونیفرم جدیدی طراحی کردم. مثلاً برای مجموعهٔ کودک و نوجوان طرحی از یک پسربچه و دختربچه که بر لبهٔ پنجرهای نشستهاند و کتاب میخوانند طراحی کردم. نوآوری دیگر ما در طراحی جلد طراحی فونت برای نام کتابها بود. آن زمان طراحی فونت فارسی را هندسی کردیم و از عادت معمول برای استفاده از فونت نسخ و نستعلیق عبور کردیم. سپس یارشاطر پیشنهاد داد که چه خوب است روی جلد هر کتاب شرح مختصری از کتاب و احوال نویسنده و مترجم آن بیاید. برای این من احتیاج به فضایی روی جلد داشتم. تصمیم گرفتم که کتابها همه روپوشی داشته باشند که روی جلدِ مقوایی بیاید چنین روپوشی دو فضای مناسب به دست میداد، یکی در داخل جلد در طرف راست برای شرح حال مولف و یکی در داخل جلد طرف چپ برای شرح حال مترجم. بدین ترتیب، بنگاه اولین ناشری بود که اونیفورم درست کرد. تا آن زمان چنین کاری در نشر ایران نشده بود. همکاری من با بنگاه سه سال به طول انجامید تا اینکه برای ادامهٔ تحصیلات به ایتالیا رفتم. طی این سه سال کمکم من دیگر یک کارمند معمولی در بنگاه نبودم، بلکه یکی از دوستان یارشاطر به شمار میرفتم. روشنفکران بسیاری به بنگاه میآمدند و میرفتند اما یارشاطر تنهایی خاص خودش را داشت.»
▪️از گفتوگوی ملکنیان با مجلهٔ اندیشهٔ پویا، آبان ۱۳۹۷
#خبر #کتابندگان
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
سیراک ملکنیان، نقاش و طراح جلدهای بنگاه ترجمه و نشر کتاب، درگذشت
پدرم میگفت: «شما کمونیستها شاید خیرخواه مردم باشید، اما رحم به بینوایان ندارید. به خودتان هم رحم نمیکنید و به این علت فکر میکنید اجازۀ هرکاری را دارید. پیغمبر ما عیسی هم به خودش رحم نداشت، ولی انسانها را دوست داشت. شماها هیچکس را دوست ندارید، هیچکس هم شما را دوست ندارد.»
▪️قطره اشکی در اقیانوس | مانس اشپربر | روشنک داریوش | نشرنو | ۱۲+۱۰۰۲ صفحه، رقعی گالینگور | ۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان
(صفحاتی از کتاب)
#بریده_کتاب
@kaaghaz
▪️قطره اشکی در اقیانوس | مانس اشپربر | روشنک داریوش | نشرنو | ۱۲+۱۰۰۲ صفحه، رقعی گالینگور | ۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان
(صفحاتی از کتاب)
#بریده_کتاب
@kaaghaz
پیشنهاد کتابفروشی
این چند سال قیمت کتاب هم مثل همهچیز رشد نجومی داشته. همین هم بازار کتابهای قیمت قدیم و کتابهای دسته دوم را رونق داده.
یکی از بهترین و مطمئنترین و منصفترین کتابفروشیهای اینترنتی کتاب مرتضی است. مرتضی احمدی که خودش کتابدوست کهنهکاری است، در کتابفروشیاش حراجهای هفتگی بسیار جذابی دارد که عشق کتابها بعید است بتوانند در مقابلش مقاومت کنند. کتابهای روز بازار را هم موجود دارد و گاهی به مناسبتهای مختلف با تخفیف عرضه میکند.
https://www.tg-me.com/itsmortezas
کتابفروشی مجازی دیگری که پیشنهاد میکنم سر بزنید کتاب سالینه است. این کتابفروشی در ژانر خودش تا جایی که من دیدهام بهترین کیفیتها را دارد. سر بزنید و عنوانهاش را ببینید.
https://www.tg-me.com/salinebook
#پیشنهاد
@kaaghaz
این چند سال قیمت کتاب هم مثل همهچیز رشد نجومی داشته. همین هم بازار کتابهای قیمت قدیم و کتابهای دسته دوم را رونق داده.
یکی از بهترین و مطمئنترین و منصفترین کتابفروشیهای اینترنتی کتاب مرتضی است. مرتضی احمدی که خودش کتابدوست کهنهکاری است، در کتابفروشیاش حراجهای هفتگی بسیار جذابی دارد که عشق کتابها بعید است بتوانند در مقابلش مقاومت کنند. کتابهای روز بازار را هم موجود دارد و گاهی به مناسبتهای مختلف با تخفیف عرضه میکند.
https://www.tg-me.com/itsmortezas
کتابفروشی مجازی دیگری که پیشنهاد میکنم سر بزنید کتاب سالینه است. این کتابفروشی در ژانر خودش تا جایی که من دیدهام بهترین کیفیتها را دارد. سر بزنید و عنوانهاش را ببینید.
https://www.tg-me.com/salinebook
#پیشنهاد
@kaaghaz
کاغذ
خواندن سرگرمی من است، تسلیبخش من است، خودکشی کوچک من است. اگر نتوانم دنیا را تحمل کنم با یک کتاب چنبر میزنم، مثل سفینهٔ کوچکی است که مرا از همهچیز دور میکند. – سوزان سانتاگ، ترجمهٔ فرشیده میربغدادآبادی – #نقل_قول @kaaghaz
وقتی کتابی میخوانید، از زندگی فرار نمیکنید، بلکه بیش از پیش به اعماق آن فرو میروید.
نویسنده و هنردوست امریکایی، لوگان پیرسال اسمیت، روزگاری گفته بود: «بعضی آدمها فکر میکنند که مسئلهٔ اصلیْ زندگی است، اما من مطالعه را ترجیح میدهم.» اولباری که به این برخوردم، به نظرم سخن نغزی آمد، اما حالا آن را –همچون بسیاری گزینگویههای دیگر– حرف باطل غلطاندازی میدانم. زندگی و مطالعه دو فعالیت مجزا از هم نیستند. تمایزِ آنها نادرست است (چنان که ییتس هم در اشتباه است وقتی به انتخابِ نویسنده میان «کمال مطلوب در زندگی، یا در کار» میاندیشد). وقتی کتابی میخوانید، از زندگی فرار نمیکنید، بلکه بیش از پیش به اعماق آن فرو میروید. شاید فراری ظاهری در این باشد –گریزی به کشورها، آدابورسوم و قالبهای زبانی متفاوت– اما کاری که اساساً در حال انجام آن هستید ارتقای فهم خودتان است از ظرایف، تناقضات، لذات، دردها و حقایق زندگی. مطالعه و زندگی مجزا از هم نیستند، بلکه با هم همزیستی دارند. و برای این کندوکاو در خویشتن تنها یک سمبل تماموکمال وجود دارد و همچنان باقی است: کتاب چاپی.
–جولین بارنز، ترجمهٔ مهرداد اصیل–
#نقل_قول
@kaaghaz
نویسنده و هنردوست امریکایی، لوگان پیرسال اسمیت، روزگاری گفته بود: «بعضی آدمها فکر میکنند که مسئلهٔ اصلیْ زندگی است، اما من مطالعه را ترجیح میدهم.» اولباری که به این برخوردم، به نظرم سخن نغزی آمد، اما حالا آن را –همچون بسیاری گزینگویههای دیگر– حرف باطل غلطاندازی میدانم. زندگی و مطالعه دو فعالیت مجزا از هم نیستند. تمایزِ آنها نادرست است (چنان که ییتس هم در اشتباه است وقتی به انتخابِ نویسنده میان «کمال مطلوب در زندگی، یا در کار» میاندیشد). وقتی کتابی میخوانید، از زندگی فرار نمیکنید، بلکه بیش از پیش به اعماق آن فرو میروید. شاید فراری ظاهری در این باشد –گریزی به کشورها، آدابورسوم و قالبهای زبانی متفاوت– اما کاری که اساساً در حال انجام آن هستید ارتقای فهم خودتان است از ظرایف، تناقضات، لذات، دردها و حقایق زندگی. مطالعه و زندگی مجزا از هم نیستند، بلکه با هم همزیستی دارند. و برای این کندوکاو در خویشتن تنها یک سمبل تماموکمال وجود دارد و همچنان باقی است: کتاب چاپی.
–جولین بارنز، ترجمهٔ مهرداد اصیل–
#نقل_قول
@kaaghaz