Forwarded from تب شاعری
جانی سینز در کتاب خاطراتش نوشته:
نوجوان که بودم رفتم بقالی، فروشنده زن بود گفتم ببخشید میشه یه رب به من بدین؟!
گفت اون درو ببند بیا پشته یخچال، منم درو بستم رفتم پشته یخچال کشید پایین یه رب بهم داد ...
اونجا بود که تازه فهمیدم چرا به بقالی میگن سوپری و تصمیم گرفتم بازیگر فیلمای سو.پر بشم!
@jookvahshi | جوک وحشی
نوجوان که بودم رفتم بقالی، فروشنده زن بود گفتم ببخشید میشه یه رب به من بدین؟!
گفت اون درو ببند بیا پشته یخچال، منم درو بستم رفتم پشته یخچال کشید پایین یه رب بهم داد ...
اونجا بود که تازه فهمیدم چرا به بقالی میگن سوپری و تصمیم گرفتم بازیگر فیلمای سو.پر بشم!
@jookvahshi | جوک وحشی