Telegram Web Link
پزشکیان را درست نمی‌شناختم و هنوز نمی‌شناسم (و واقعاً اخبار روز را خیلی دنبال نمی‌کنم)، ولی از زمانی که برای ریاست‌جمهوری مطرح شد، از چیزهایی که گهگاه از او می‌دیدم و می‌شنیدم به نظرم آمد که در بهترین حالت می‌تواند یک کارمند خوب باشد (و مسلماً نه یک سیاستمدار قابل)! حالا با انتخاب عارف، که نمونه‌ی اعلای یک آدم کارمندمسلک است، به عنوان معاون اول، این حس من تایید شد.

کابینه بعدی، کابینه بوروکرات‌ها، آن هم از نوع کارمندمسلک خواهد بود (و نه حتی بوروکرات‌هایی که بتوانند در همان سطح بوروکراتیک هم دو سه تا کار مثبت انجام دهند).

به نظرم جناح وحشی نظام که با جلو انداختن جلیلی حماقت کرد و انتخابات را باخت، این کابینه‌ی کارمندمسلک را خواهد بلعید.

@jenabegav
شاه و سید

سید جمال‌الدین اسدآبادی شخصیتی منافق و فتنه‌جو بود. شواهد زیادی هست که او نمازش را نمی‌خواند، به وودکا علاقه داشت و کلاً وقعی به فرائض دینی نمی‌نهاد. نوشته‌های او زمانی که در فرانسه بود بوی الحاد (آتئیسم) می‌داد! به خصوص در یکی از مقالات به صراحت می‌گوید که ایده خدا به این خاطر توسط بشر اولیه اختراع شد که آن بشر علم به علل واقعی امور نداشت! اما همین شخص مبدع نظریه "اتحاد دنیای اسلام" و پدر اسلام‌گرایی مدرن بود! جامعه متحد اسلامی و تمدن اسلامی می‌خواست، ولی مسلمان بودن افراد آن جامعه بزرگ برایش مهم نبود. حتی اینکه آن تمدن چه شکلی هم داشته باشد برایش مهم نبود! فقط بایستی قوی باشد تا در مقابل استعمار انگلیس بایستد. دغدغه ذهنی او همواره "استعمار انگلیس" بود، تا جایی که برای مقابله با آن از همکاری با تزار و خدمت به روسیه ابایی نداشت (روسیه‌ای که ضررش برای ایران صدبار از انگلیس بیشتر بود) . همه چیز، از اسلام و فراماسونری (که عضوش شد) و تشیع و تسنن و هر چیز دیگری، برایش وسیله‌ای بود برای این هدف!

شخصیتی داشت بسیار کاریزماتیک که اکثر افراد را بلافاصله عاشق خود می‌کرد (در زمانه‌ای که وراجی باب نبود و وراجی‌ها و شعارهای آدم دنیادیده‌ای مثل او جذابیت داشت). اما امروزه که گفتارش را که بخوانیم می‌بینیم که، این‌گفتار که روزی "روشنگری" نام داشت همه‌اش باد است و گزافه‌گویی و وراجی (اغلب خنده‌دار)! روشنفکران آن زمان روابطشان با او معمولا بسیار خوب بود: از حاجی‌سیاح محلاتی تا ملکم‌خان تا آقاخان کرمانی (در زمانی که آقاخان کاملا ملحد شده بود). در میان پیروان و یاران نزدیکش جمعی از بابی-ازلی‌ها بودند، و حتی در "حوزه اتحاد اسلام" که راه انداخت، اینها اعضای فعال بودند. بار اول که به ایران برگشت در خانه امین‌الضرب مهمان بود. تحصیل‌کردگان و روشنفکران و درباریان و مردم عادی به دیدار او می‌رفتند و همه محو کمالات این مرد پرکاریزما و سخنان بدیع او بودند. مستخدم امین‌الضرب در همان روزها عاشق و شیفته این مرد شد و تا آخر عمرش مرید او ماند و عاقبت سرش بر دار رفت! نامش میرزا رضای کرمانی بود که به تحریک سیدجمال‌الدین ناصرالدین‌شاه را به قتل رساند.

علمای سنتی معمولا رابطه گاه سرد و گاه گرمی با سیدجمال‌الدین داشتند. در میان بعضی‌شان که بیشتر به سیاست متمایل بودند طرفدارانی داشت. او، در میان عالمان دینی، مرد جاه‌طلب و قدرت‌طلبی چون آقانجفی اصفهانی را می‌ستود و او را حتی به بیسمارک تشبیه کرد. سیدجمال بود که اول بار به میرزای شیرازی در مورد انحصار تنباکو نامه نوشت، و متعاقباً تلگرام میرزای شیرازی به ناصرالدین‌شاه در مورد داستان رژی و انحصار تنباکو دارای مطالبی است که به نظر می‌رسد ملهم از سیدجمال بوده است. سیدجمال‌الدین بعد از آن هم به استانبول رفت و مرتب سعی می‌کرد که سلطان عثمانی را به توطئه علیه شاه ایران ترغیب کند تا اتحاد دنیای اسلام زیر سلطه این سلطان تحقق یابد. در همان زمان نیز به علمای شیعه نامه می‌نوشت و آنها را بر ضد شاه تشجیع و ترغیب می‌کرد.

سیدجمال به هر کشوری هم که می‌رفت سعی می‌کرد خود را به صاحبان قدرت نزدیک کند تا به کمک آنها برنامه سیاسی خود را پیش ببرد: چه در افغانستان، چه در مصر، در استانبول، حتی در روسیه. معمولاً هم هربار موفقیت‌هایی در ابتدا کسب می‌کرد، ولی خیلی زود مطرود یا مغضوب می‌شد. در ایران، در تنها ملاقاتی که با ناصرالدین‌شاه (سال‌ها قبل از دشمن شدنش با شاه و داستان تنباکو) داشت به شاه پیشنهاد کرد که او را به خدمت بگیرد: "چون شمشیری برای نابودی دشمنان شاه"!

در میان همه‌ی خیل عاشقان و شیفتگان سید، همه روشنفکران، سیاستمداران و دیگرانی که با او به گفتگو نشستند، همه‌ی سلاطین و حاکمانی که او پیشنهاد خدمت به آنها کرد، فقط یک نفر بود که در همان ملاقات اول با او از او بسیار منزجر و متنفر شد: شخص ناصرالدین‌شاه! شاه در همان یک جلسه ملاقات با او، علیرغم اینکه سید به او پیشنهاد خدمتگذاری داد، بلافاصله تشخیص داد که با چه جرثومه‌ی فسادی طرف است. ناصرالدین‌شاه دیگر هیچ‌گاه نخواست که با سیدجمال‌الدین گفتگویی داشته باشد‌. در همین فقره (و فقرات دیگر نیز!) می‌بینیم که شاه از روشنفکران و بسیاری از سیاستمداران آن زمان لااقل یک پله باهوش‌تر بود.

۱۴۰ سال بعد: ایرانیان از میراث قاجار تبری جستند و انواع و اقسام ایده‌های روشنفکران را آزمودند، از ملی‌گرایی و سوسیالیسم و فاشیسم و مستبد مصلح و دولت متمرکز و اسلام‌گرایی و ..... حالا هم که همگی تحت لوای ایده‌های جناب سیدجمال‌الدین اسدآبادی زندگی می‌کنیم.

@jenabegav
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سیدعبدالله انوار در اینجا از امنیتی که رضاشاه آورد صحبت می‌کند، و دو مورد را مثال می‌زند: نایب حسین کاشی، و جعفرقلی‌خان قهدریجانی.

داستان جعفرقلی‌خان که با دار و دسته‌اش اصفهان و دهات اطراف آن را ناامن کرده بود از دوره نوجوانی شنیده بودم. از پدرِ مادربزرگم، که خود آن دوره را دیده بود. می‌گفت که رضاشاه آمد و آن غائله را برچید. نیز، در منزل یکی از اقواممان، عکس‌های قدیمی دستگیری و دار زدن جعفرقلی‌خان و یار نزدیکش علی‌نقی‌چی بود، چرا که نیای آنها یکی از سردارانی بود که در دستگیری راهزنان حضور داشت. آن اقوام هم می‌گفتند که رضاشاه آن غائله را پایان داد.

ولی چه سید عبدالله انوار دانشمند و چه جدّ کم‌سواد من هر دو اشتباه می‌کردند! چه نایب‌حسین کاشی و چه جعفرقلی‌خان چند سال قبل از آنکه رضاشاه در سپهر سیاسی کشور پدیدار شود، توسط دولت وثوق از بین رفتند.

نمونه دیگر از بسیار مشهورات تاریخی اشتباه ادعای از بین بردن نهضت سوسیالیستی جنگل و میرزاکوچک‌خان توسط رضاشاه است. این نهضت قبل از رضاخان تقریبا نابود شده بود، و رضاخان در نقش سردار سپه (و نه حتی نخست‌وزیر) در چندماه اول قدرت گرفتنش فقط میخ نهایی را زد!
@jenabegav
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این دیگر داستان ایدئولوژی و حماقت و بلاهت، و حتی شهوت و جنون کنترل نیست! این دیگر داستان تعصب دینی احمقانه هم نیست. بلکه این داستان تعدادی آدم سایکوپث و سگ‌خو به تمام معناست که در میان جامعه از بیمارترین افراد انتخاب شده‌اند تا مریضی مزمن روسای بیمار خود را ارضا کنند.
جناب گاو
به مناسبت روز جمهوری: رفراندوم جمهوری یک جوک بود بقیه هم گفته اند، بگذار ما هم بگوییم: رای «۹۸ درصدی» بیست میلیون به جمهوری اسلامی در سال ۵۸ یک دروغ بی‌شرمانه کثیف است. هرکسی این دروغ را تکرار کند در آن شریک است. ۱-اولا این یک همه‌پرسی نبود. در زمان…
تمرین دموکراسی

این روزها مصادف با روزهایی در مرداد ۱۳۳۲ است که رفراندوم انحلال مجلس توسط دولت مصدق اجرا شد. بحث‌ها در مورد این رفراندوم و عواقب آن زیاد بوده است: اینکه آیا چنین رفراندومی قانونی بوده؟ اینکه آیا با جدا بودن صندوق‌های "آری" و "نه" شرط مهم پنهان بودن رای مخدوش می‌شد و به‌ این آیا ترتیب کل روند رفراندوم زیر سوال بود یا نه؟ اینکه آیا روند رفراندوم سالم بود؟ اینکه آیا این رفراندوم به دولت مصدق این حق را می‌داد که مجلس را تعطیل کند؟ اینکه آیا مصدق بعد از رفراندوم واقعا مجلس را منحل کرد (مدارک زیادی در دست هست که او انحلال مجلس را اعلام کرد)، یا انکه فقط از شاه درخواست انحلال داد؟ اینکه آیا مجلس با دستور او واقعا منحل شده بود و این به شاه قانوناً اجازه عزل خود مصدق را می‌داد یا نه؟.... و ده‌ها پرسش دیگر که هر سال در سالروز حوادث ۲۸ مرداد مورد بحث و مداقه قرار می‌گیرد.

ولی کمتر کسی به یک عدد توجه می‌کند: عددِ ۹۹ ممیز ۹۴ (۹۹/۹۴) درصد رای مثبت در این رفراندوم! یعنی تقریباً صددرصد!

در تاریخ ایران کلاً ۵ همه‌پرسی با نتایجی مشابه داشته‌ایم:
رفراندوم اشاره شده در فوق توسط مصدق، با ۹۹/۹۴ درصد رای موافق.
رفراندوم انقلاب سفید شاه، با رای ۹۹/۹۴ درصد موافق.
رفراندوم جمهوری اسلامی با ۹۹/۳۱ درصد رای موافق.
رفراندوم قانون اساسی سال ۱۳۵۸ با ۹۹/۵۰ درصد رای موافق.
رفراندوم قانون اساسی سال ۱۳۶۸ با ۹۷/۵۰ درصد رای موافق.

شما لازم نیست هیچ چیز دیگری در مورد هر رفراندومی که چنین درصد بالایی از رای مثبت دارد بدانید! لازم نیست بدانید که پشت صحنه این رفراندوم‌ها چه می‌گذشته! همین اعداد به خودی خود نشان می‌دهند که این رفراندوم‌ها فقط برای عوامفریبی بوده‌اند. در هیچ رفراندوم واقعی در جاهایی که رفراندوم واقعاً معنا دارند (مثلا در رفراندوم‌هایی که بسیار زیاد در سوئیس اتفاق می‌افتند)، شما چنین اعدادی نمی‌یابید! فقط جایی که بخواهند به اسم "دموکراسی" کلاه شما را بردارند چنین اعدادی می‌یابید؛ خواه مصدق باشد، یا شاه، یا جمهوری!
@jenabegav
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
من خیلی کم وقایع سیاسی روز را دنبال می‌کنم، و اکثر بازیگران فعال سیاسی ایرانِ امروز را نمی‌شناسم. معمولا هم اگر اسم یکی‌شان را بشنوم و کنجکاو شوم، با جستجوی اسمش، اول از همه تصویرش می‌آید که اکثر اوقات چندش‌آور است و پشیمان می‌شوم. این است که خیلی هم حرفی برای ماجراهای سیاسی روز ندارم. پس این چیزی که اینجا در ادامه می‌گویم را حاصل دانشی عمیق و وسیع از بازیگران سیاسی ندانید!

بعد از دیدن واکنش‌ها به وزیران پیشنهادی پزشکیان کنجکاو شدم و جستجویی در رزومه وزرای پیشنهادی کردم. اینها به نظرم آمد:

اولا، می‌دانیم که کابینه و دولت در ایران فقط یکی از قسمت‌های قدرتند. قسمتی البته تأثیرگذار، ولی نه مشخص‌کننده راه کلی نظام. تجربه‌ی دولت‌های مختلف این را بارها نشان داده. این بار هم خیلی متفاوت نیست.

ثانیاً، انتخاب وزرا نشان می‌دهد که تقریبا همان راه دولت قبل را پیش رو داریم: نهادینه کردن هر چه تمام‌ترِ الیگارشی داخلی (با همه‌ی فسادش)، و تلاش برای بهتر کردن روابط خارجی در محدوده‌ی بسیار باریک ایدئولوژی حاکم.

حالا دیگر اینکه مثلاً وزیر ارشاد چه خری است و وزیر رفاه چه جانوری و وزیر ورزش چه حیوانی، خیلی مهم نیست!

@jenabegav
مردم همه می‌جهنمیدند!

شعر معروف ایرج‌میرزا در مورد تصویر زن زیبا بر سردر کاروانسرا و واکنش متعصبان مذهبی را که خاطرتان هست؟ آن داستان احتمالا هیچگاه در واقع اتفاق نیفتاده، ولی مشابهش همین چند روز پیش در تهران اتفاق افتاد!

داستان از آنجا آغاز شد که "مخبر صادقی" در توئیتر خبری هولناک را منتشر کرد: اینکه صاحب ساختمانی نمای ساختمان خود را صورتی کرده (عکسش اینجا!). در تهران با آن ساختمان‌های بی‌دروپیکر، با آن رنگ‌های طوسی و خاکستری و با آن همه بتن و شیشه و ساختما‌ن‌های زشت، با آن همه نمای "رومی" و رنگ‌های سرد، یک نفر جرات کرده بود نمای ساختمانش را صورتی کند!

خلاصه، معماری و هنر و شهرسازی "به سرعت برق" داشت از دست می‌رفت که کارشناسان رسیدند! فتوا دادند که چنین چیزی خلاف تمام قواعد و مقررات شهرسازی و نما است و تجاوز به حریم آنهایی است که از آنجا می‌گذرند و چشم‌شان به چنین صحنه‌ی وقیحی آلوده می‌شود! بعضی دیگر از مومنین هم دلیل از شهرهای فرانسه و دانمارک و سوئیس آوردند که مقررات سفت و سخت برای ساختمان‌ها و نماها وجود دارد، و نتیجه گرفتند که در تهران هم، باید قوانین "متخصصین" و "کارشناسان" برای نماها اعمال شود تا یک وقت شهر تهران زشت نشود!

خلاصه که همان‌ روشنفکران و ملی‌گرایانی که به زاکانی و طیف زاکانی لقب داعش می‌دهند، فوری برای جلوگیری از جهنمیدنِ تهرانی‌ها دست به دامان شهرداری همان جناب زاکانی داعشی شدند. در مملکتی که برای کوچکترین کار اداری چند ماه باید صرف کنید، ظرف دو روز با استفاده از زور همان شهرداری زاکانی، مالک را مجبور به زدن داربست برای رفع آن تصویر وقیح کردند! ظرف دو روز! سریع‌تر از واکنش مومنان داستان ایرج‌میرزا به نقاشی زن بر سردر کاروانسرا.

@jenabegav
جناب گاو
مردم همه می‌جهنمیدند! شعر معروف ایرج‌میرزا در مورد تصویر زن زیبا بر سردر کاروانسرا و واکنش متعصبان مذهبی را که خاطرتان هست؟ آن داستان احتمالا هیچگاه در واقع اتفاق نیفتاده، ولی مشابهش همین چند روز پیش در تهران اتفاق افتاد! داستان از آنجا آغاز شد که "مخبر…
ای کاش وقت می‌کردم و مفصل درباره کلاهبرداری بزرگ مدرن، تحت عنوان "کارشناس" و "متخصص"، مطلب مفصلی می‌نوشتم! "تخصص" را در خیلی چیزها و بسیاری مقولات رد نمی‌کنم (پزشکی، مهندسی سازه‌ها، گرامر زبان آلمانی، برنامه‌نویسی در زبان پایتون ....)! بلکه منظورم شارلاتانیسم شایع و رایجی است که با عناوین تخصص و کارشناسی به خود مشروعیت می‌بخشد و مخالفین خود را منکوب می‌کند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مرثیه‌ای برای رودخانه‌ای که زمانی جریان پرخروش حیات در خوزستان بود. مرثیه‌ای بر کارون زیبا!

این مستند را قبلا معرفی کرده بودم، ولی الان دوباره مناسب دیدم که خود ویدئو را با حجم پایین اینجا پست کنم. همچنین می‌توانید در آپارات آن را با کیفیت بهتر (و البته حجم بالاتر) ببینید و دانلود کنید (اینجا).

@jenabegav
Forwarded from یادها
#شرقی_غربی

داور به مثابۀ معمارِ روشنفکرِ دیکتاتوریِ مدرنْ سازِ ایران دهه های ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ عمل میکرد. او کمی پس از کودتای ۱۲۹۹ - پس از یازده سال زندگی در اروپا و اخذ دکترای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه ژنو - به ایران بازگشت. داور از ایدئولوژی فاشیستی ای که در اروپای آن سالها (به ویژه در ایتالیا و آلمان) رواج داشت، متأثر بود.
در سال ۱۳۰۲ داور نماینده مجلس شد، حزب رادیکال خود را تشکیل داد و دست به انتشار روزنامه ای تحت عنوان مرد آزاد زد. روزنامه داور مبلغ منسجم ترین ایدئولوژی ملی گرای آمرانه در دهۀ ۱۳۰۰ بود، مبتنی بر باوری جزم اندیشانه به جبر اقتصادی و تکنولوژیکی. داور با پذیرش فراخوان تقی زاده به اروپایی شدن تمام و کمال، از او نیز پیشتر رفت و (همچون نامه فرنگستان) اصرار داشت که ملت سازی مدرن از طریق سیاستهای پارلمانی و اصلاحات آموزشی و فرهنگی گام به گام حاصلی نخواهد داشت. او بر این باور بود که «تمدن غربی ریشه در مدارس، کتابخانه ها و دانشمندان ندارد. اینها شاخه ها و میوه های تمدن برترند، که در راه آهن ریشه دارد.» یا چنین استدلال میکرد که «تمدن معاصر مغرب زمین، حاصل انقلاب صنعتی است. اگر مایل باشیم به چنین تمدنی دست یابیم، باید نخست پیش شرط های آن را به رسمیت شناخته، بکوشیم آنها را تضمین کنیم.» این عمل تنها می توانست توسط «کسانی که مایل و قادر به تحمیل سیاستهای خود در جامعه، بی اعتنا به شرایط موجود» باشند، انجام پذیرد.
آزادی یعنی استبداد (۱/۲)

چرا شعار آزادی بیش از هر شعار سیاسی دیگر به ضد خود منتهی شده است؟ چرا مدعیان آزادی تقریبا همواره شارلاتان بوده‌اند؟ آیا شعار آزادی ذاتا دروغ و عقیم است؟

از انقلاب فرانسه تا انقلاب مشروطه ایران تا انقلاب روسیه تا انفجار باد در ۵۷، آزادی‌طلبان غالبا نه تنها شیادترین بازیگران سیاسی بوده‌اند، بلکه -و این پدیده شگفتی است- همواره ذاتا استبدادطلب بوده‌اند. اگر شخصی به شما گفت ۵۷ یا غائله مشروطه یا انقلاب فرانسه و روسیه و کوبا دنبال آزادی بودند، گوینده یا ناآگاه و خرفت است یا حقه باز. در واقع اگر آزادی را به هر معنای موجه تعبیر کنیم اهداف انقلابیون آشکارا محدودیت آزادی بود. مثلا آزادی به معنای آزادی بیان یا آزادی فعالیت اقتصادی یا رفع قوانین مزاحم و کاستن دخالت دولت. حتی یک نفر از انقلابیون دنبال چنین چیزها نبود.

کسی در ۵۷ جرات نمی‌کرد حتی با محترمانه‌ترین روش‌ها از سلطنت و حتی حقوق مالکیت و یا رابطه با آمریکا و آنچه «ارزش‌های لیبرالی» می‌نامیدند و یا حتی اسلام سنتی خودمان و یا اصلاحات تدریجی دفاع کند. خونت ریخته و اموالت غصب می‌شد. کاملا برعکس، شاه به لحاظ تمام انواع آزادی از مخالفین خود جلوتر بود و به خصوص در سال آخر که بسیار مماشات و حتی سستی کرد. در غائله مشروطه هم مشروطه‌چیان چنان محیطی درست کردند که احدی جرات دفاع از شاه و‌ عقلانیت سنتی نمی‌کرد. هم در انقلاب مشروطه و هم ۵۷ این شاه و دربار بود که دنبال تعامل و‌مذاکره و توافق بود. حالا به وضع آزادی مالکیت نمی‌پردازیم که توضیح واضحات است.

تاکید مجدد کنم: اگر شما انسان آزادی‌طلبی اصیل و‌ کم‌عقده‌ای بودی، یعنی دوست داشتی دولت و ملت زیاد به شما نپیچند و در امنیت بتوانی زندگی مستقل داشته باشی، هرگز سراغ انقلابیون نمی‌رفتی. حالا اینکه در ایران آزادی‌خواه اصیل خیلی کم داریم و‌ در عوض کلی عقده ای دزد تنگ نظر جاهل داریم، مطلب دیگری است.

اصولا هم ۵۷ و‌ هم مشروطه در ذات خود ضد آزادی بودند. همانطور که سران ۵۷ از اسلامیست‌ها و سوسیالیست‌ها دنبال تحمیل نظم به جامعه بودند، مشروطه طلبی هم تحمیل یک نظام کاملا تقلیدی و‌تصنعی از بالا به پایین بود: جایگزینی روال‌های سنتی ‌و‌ محلی با فرامین مجلس متشکل از رادیکال‌ها و بابی‌ها. آنهم به صورت دفعی و تحمیلی و با جدال طلبی و فتنه انگیزی و خشونت و‌ پرخاشگری فراوان. این مطلب بیشتر در اینجا توضیح داده شده است.

حالا روشنفکران عاشق این هستند که وانمود کنند عوامل مشروطه و عوام کالانعام ۵۷ حکمای بزرگی بودند که می‌دانستند چه می‌گویند و راجع به مفهوم آزادی تدبری کرده بودند. اگر کسی ادعا کرد ستارخان دلال اسب و قاطر یا لرهای بختیاری مهاجم به تهران یا آخوند خراسانی یا تقی زاده یا هرکدام از بازیگران مشروطه و امثال کوچک خان و یا اوباش ۵۷ «آزادی‌طلب» بوده‌اند ، پاسختان فقط باید یک لبخند عاقل اندر سفیه باشد. حتی یک نمونه سراغ نداریم که این آزادی‌طلبان به مخالفان خود آزادی داده باشند و در خیلی موارد مخالفان خود را معدوم کردند. احدی جرات نداشت جلوی عرقخوری ستارخان و یا چپاول عشایر و یا حشمت و دستگاه آقایان مجتهد مشروطه خواه و غیره بایستد، و یا صدای اعتراض و انتقادی بلند کند. حبل المتین افسانه‌هایی یکی از یکی جفنگ تر برای مخاطبین ساده و‌ابله خود منتشر می‌کرد و کسی جرات سوال نداشت. فکر نمی‌کنم کسی مثل آخوند خراسانی در عمر خود یک صدای انتقادی هم شنیده باشد. آدمی مثل ستارخان چه می‌فهمید؟ آنچه می‌فهمید این بود که گروهی از هم شهری‌هایش با روحیه پرخاشگری و‌ تهاجمی و سلطه جویی تبریزی در برابر شاه شر به پا کرده بودند و البته او هم به جمع شروران نعره کش پیوست، چنان که سنت تاریخ است. اصولا مگر الواطی مثل ستارخان و باقرخان نهایت آزادی را نداشتند که بخواهند دنبال آزادی باشند ؟ کسی حتی جلوی بدمستی‌هایشان را هم نمی‌گرفت. اصولا در غیاب ساواک و واواک و اداره جات مختلف و مالیات‌های متنوع و تورم و مدعیان برنامه ریزی و سایر جانوران بروکراتیک استبدادی در کارنبود. محمد علیشاه با آن تعداد قلیل حقوق بگیرهایش چجور استبدادی داشت؟ میزان آزادی آن موقع را شاهان فعلی ندارند. پس آزادی خواهی دیگر چه صیغه ای بود؟ هیچ. بلکه شعار آزادی غالبا بک‌ رمز ضد رژیم حاکم است که باید ترجمه شود. در جریان انقلاب مشروطه و ۵۷ و انقلاب فرانسه و روسیه معنای «آزادی» این بود: دشنام و‌ توهین به شاه و آزادی در اغتشاش. یک کلمه رمز بود برای شورش علیه سنت و نظم موجود و شاه (و‌فقط شاه). هیچ موقع صحبت از آزادی از سلطه نخبگان و رسانه‌ها و‌ نظام آموزشی و ایده فروشان و باد فروشان و دین فروشان و دولت مرکزی نمی‌شود. همیشه یک طرف خاص غش می‌کنند.
چرا برای آموزش و «عدالت آموزشی» سینه نمی‌زنم؟

نتایج کنکور لعنتی درآمده و دسته‌جات سینه‌زنی دلواپس در روزنامه‌ها راه افتاده که: ای بیداد! سهم مدارس دولتی در رتبه‌های بالای کنکور و دانشگاه‌های برتر کم است.

باید واضح باشد که ما در خیل این سینه‌زنان و جگرسوختگان نیستیم. اما از آنجا که نسخه تجویزی چپی‌ها طبق معمول وضع بیمار را بدتر خواهد کرد، نکاتی را مختصرا عرض می‌کنم:

اولا، بارها گفته شده: به علت حاکمیت اقتصاد دولتی و حقوق‌بگیری و مدرک‌گرایی، در فایده آموزش رسمی اغراق فراوان شده است. در یک اقتصاد سالم، قریب به اتفاق مشاغل دنیا (از مدیریت بانک گرفته تا تعمیر موتور جت تا ساخت اتومبیل تا سرمایه گذاری ) به چیزی ورای پنج کلاس سواد رسمی احتیاج ندارد و بقیه‌اش واقعاً تجربه و آموزش تجربی می‌طلبد. کل نظام آموزشی پست مدرن فقط به درد پرورش کارمند و نیز شستشوی مغزی و پرورش باد می‌خورد. در واقع مدرسه، چه حوزه مدرن و چه دانشگاه، چیزی نیست جز مزرعه پرورش باد، کنترل شده توسط متوهمان و یک حقه‌بازی هرمی با بودجه بیت‌المال. میزان تقاضا برای مدرک و آموزش رسمی بسیار بیش از حد طبیعی است. آموزش بیش از حد، هم در بعد فردی و هم در بعد اجتماعی مضر است و در این کانال مکررا به آن اشاره شده است. غالب مردم هم این را می‌دانند و به آموزش به عنوان فرصتی اجتماعی یعنی یک اتلاف وقت توافقی نگاه می‌کنند. سربازی اجباری که برداشته شود میزان داوطلبان کنکور از این هم کمتر می‌شود و پسران مشغول زندگی می‌شوند. دختر‌ها یا برای شوهریابی یا برای فرار از شوهر و مسوولیت و یا برای چشم و هم‌چشمی به دانشگاه می‌روند. یعنی خلاصه فایده واقعی و مستقیمی در «آموزش»‌های این سیرک آموزشی نیست. اگر نظام دولتی از بین می‌رفت اکثر این بساط علافستان یک شبه جمع می‌شد.

ثانیا، بد نیست عدالت آموزشی معنا شود. در جامعه اقشار و افرادی هستند که، خوب یا بد، بیشتر دنبال مدرسه‌اند. طبعا در این رقابت بیشتر گیرشان می‌آید. این بی‌عدالتی نیست. اقوام مختلفی در کشور داریم با ذهنیات و‌روحیات مختلف. مثلا اکثر لر‌ها و یا افغان‌ها و بلوچ‌ها و خیلی از اقوام حاشیه ای زیاد دنبال آموزش رسمی نیستند. آموزش رسمی ما با روحیات خیلی افراد سازگاری ندارد و برای یک زیر گروه جمعیتی خاص درست شده. ایرادی ندارد که گروه‌های مختلف نیازها و درخواست‌های متفاوت داشته باشند. در یک اقتصاد زنده و سالم رقابتی فرصت‌های فراوان و‌ متنوعی برای امرار معاش مناسب و آموزش حین کار وجود دارد. در چنین نظامی مدارک اضافی بیشتر بار اضافه هستند تا مزیت. چنانچه اقتصادهای بازار دنبال مهارت یا انگیزه هستند نه مدرک.

ثالثا، بزرگ‌ترین منفعت مادی مدارس و‌ دانشگاه‌های نخبه در سراسر جهان چیزی نیست جز شبکه ارتباطی.‌ هاروارد و ام‌آی‌تی و سایر موسسات شهیر پر است از افراد بی‌خاصیتِ خنگ یا شخصیت‌های ناتوان و نفرت انگیز. فایده مدرک این‌ها همان اسم و ارتباط است. حالا اگر این مدارس را منفجر هم کنید یکجور کلاب و باشگاه دیگری به جایش پیدا می‌شود.

رابعا، اگر خیلی دنبال عدالت هستید با نظام نخبه‌محوری و مدرک‌محوری بحنگید. اتفاقا معمولا دلواپسان عدالت همان‌هایی هستند که بوروکراسی و بالطبع مدرک محوری را رواج می‌دهند. مثلا چرا مدرک پزشکی پولساز شده است؟ عالی‌ترین آموزش تئوریک پزشکی ‌و جراحی را می‌توان در دو سال خلاصه کرد. بقیه اش تجربه و آموزش تجربی است. حالا چرا این دو سال تبدیل به شش سال و هشت سال می‌شود؟ چرا در جهان کمبود مصنوعی پزشک و دندانپزشک داریم؟ تازه این طبابت است که دانشی واقعی است و‌من سراغ انواع مدارک جفنگ دیگر نمی روم.

عدالت و کارایی بیشتر می‌خواهید؟ کل نظام آموزشی را خصوصی کنید. یعنی دقیقا مخالف نسخه چپی‌ها عمل کنید. وزارتخانه‌های مربوطه را منفجر و تبدیل به آبریزگاه عمومی کنید. به تمام آحاد کشور کوپن آموزشی مثلا هزار واحد آموزشی در طول عمر دهید که از بازار آزاد خریداری کنند: از ادبیات تا قرآن تا پرستاری تا خطاطی و‌آواز تا تعمیر گیربکس تا مکانیک کوانتومی تا گوسفندچرانی تا کار با دستگاه پرس و‌ تکواندو و‌ رقص. افراد هرچه خواستند و به هر مقدار که خواستند و در هر زمان که خواستند برای کلاس ثبت نام کنند. آن وقت یک توزیع عادلانه بودجه آموزشی خواهید داشت و یک آموزش کارا، موثر، منعطف، منصفانه و واقعی. به جای این خیل خمود و کسل و داغون مدرکیونِ کارمند، جمعیتی بانشاط و پرهنر خواهیم داشت. و‌ البته تعداد زیادی استاد بیکارشده و مدرکیون شاکی و برنامه‌ریزان علاف که در نبود آموزش برنامه‌ریزی شده دولتی برای کالایشان هیچ خریداری وجود ندارد. در واقع امر وقتی اقتصاد آزاد حاکم شد و دولت گورش را گم کرد و زنجیرها باز شد احتیاجی به همان کوپن‌ها هم نیست. مشکل اصلی این است که نخبگان برنامه ریز متوهم حریص پایشان را از روی گردن مردم بر نمی دارند.

ادامه در پست بعد!
چرا برای آموزش و «عدالت آموزشی» سینه نمی‌زنم؟ (ادامه)

خامسا، دسترسی عادلانه به منابع آموزشی با تکنولوژی جدید خیلی راحت و کم‌هزینه است. در واقع من در عمرم ندیده‌ام که نبود منابع آموزشی مانعی جدی برای افراد باانگیزه باشد. پرآوازه‌ترین دانشمندان تاریخ چیزی جز قلم و کاغذ و کتابخانه دستشان نبوده. مساله فرهنگی است و همانطوری که گفته شد مساله مهمی هم نیست. بانکداران سوئیس و صنعتگران آلمان و زارعان آمریکا و سربازان روس هم زیاد مدرک ندارند.

سادسا، صحبت از عدالت آموزشی شد. این سهمیه بندی‌ها و رانت‌های آموزشی واقعا خجالت‌آور است. شاید در دو سه سال بعد از جنگ برای کمک به سربازان توجیهی داشت، ولی بعد از چهل سال امر خجالت‌آوری است. خیلی اگر جگرتان برای عدالت کباب است از حذف سهمیه‌ها شروع کنید. البته چپی‌ها عاشق سهمیه‌بندی و رانت‌ هستند.

در ضمن می‌شود این واژه چرند «غیر انتفاعی» را بردارید و با «خصوصی» عوض کنید؟ نمی‌دانم این برنامه‌ریزان چپی چه مرگشان است که این قدر با حقیقت دشمنی دارند. اینقدر واژه‌بازی و دروغ دائم چرا؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این درست، ولی خیلی از این ردیف‌های بودجه هم هست که از همان اول به قصد سیاسی‌کاری و رانت‌خواری ایجاد نشدند، بلکه به این دلیل که دو تا بوروکرات یا چهار تا استاد نخبه دانشگاه واقعاً فکر می‌کردند که به اینها نیاز است!

دفعه بعد که شنیدید که مثلاً استاد دانشگاهی به نام دکتر شریفی زارچی پیشنهاد سازمان ملی هوش مصنوعی را می‌دهد، به ده سال دیگر یا بیست سال دیگر فکر کنید که یک سازمان خواهیم داشت با تعدادی بوروکرات (شامل تعدادی استاد دانشگاه) و ردیف بودجه مربوطه، که کارشان این شده که بنشینند بخشنامه و قانون بنویسند برای استفاده از "هوش مصنوعی"!

@jenabegav
پاسخ به بعضی اشکالات راجع به بی فایدگی آموزش رسمی

پرسش:
«آیا از دید شما وجود دانشمندان‌ علوم‌نظری آدم‌های بی‌مصرفی هستند و وجودشان هیچ فایده‌ای ندارد؟ در‌صورتی که جواب شما به این سوال بنده مثبت باشد، به‌نظرم شما در مورد این قشر بی‌انصافی می‌کنید. چون پیشرفت علوم و به تبع اون پیشرفت بشریت به کمک این افراد حاصل شده.»

پاسخ:
۱-ابدا منظورم نبوده که عالمان علوم نظری بی فایده اند. عرض کردم که میزان تقاضای اصلی و واقعی علوم نظری و آموزش را باید بازار تعیین کند و نه برنامه ریز. دیدگاه ما با برنامه ریزی تفاوت دارد. مثلا برنامه ریزی مرکزی موجب مصرف بیش از حد شکر و آرد سفید شده ولی ما خواستار منع آن هم نیستیم. بازار آزاد نه تنها برای ریاضیات محض بلکه برای فلسفه و سایر سموم نیز تقاضا خواهد داشت. به خصوص در کشور عقل گرا و علم گرایی مثل ایران. البته در اقتصاد باز شکل این تقاضا دینامیک تر خواهد بود و اشکال متفاوتی به خود خواهد گرفت.


۲- «پیشرفت» هم همانند واژه «توسعه» است. این واژه ها اکثرا بار ایدئولوژیک دارند و فقط در یک ظرف خاص ممکن است معنای واقعی پیدا کنند. به جای این کلمات از«رونق» استفاده کنیم که همه می دانیم چه هست. رونق از علوم و دانشگاه ناشی نمی شود، گرچه در مواردی پیشرفت علمی و‌ رونق اقتصادی با هم اتفاق می افتد. اما موارد خیلی زیادی در تاریخ وجود دارد که بی ارتباطی علوم نظری و رونق اقتصادی را نشان می دهد. علوم نظری در کشورهای کمونیستی نظیر ایران بسیار از حد تعادل بالاتر است. الان هم ایران در زمینه علوم نظری خیلی عقب نیست و‌ ‌در زمینه چیزهایی مثل فلسفه (تفلسف در همه جلوه هایش) احتمالا بالاترین رتبه را دارد و این هیچ تاثیری بر رونق کشور نداشته است. در مقابل خیلی کشورهای آفریقایی و آسیایی و عربی رشد اقتصادی بالایی دارند بدون کوچکترین زمینه علوم نظری. همین ترکیه که همواره از لحاظ علوم‌ نظری از ایران عقب بوده و خواهد بود به لحاظ اقتصادی از ایران جلو افتاده است. «پیشرفت حاصل علم است» یک سوتفاهم مارکسیستی است که به مذاق ما ایرانی ها خوش می آید. در ایران مدرن علم‌محوری Scientism و عقل محوری rationalism به شدت حاکم است. یادآوری کنم که این نگرش ها به معنای علمی بودن و‌عقلانی بودن نیستند ، بلکه نگرش های اعتقادی و ایدئولوژیکی است و با ماتریالسم یا ماده گرایی نسبت دارد. ما برای رزق و‌روزی، اقتصاد، سیاست ، و حتی امور معنوی دنبال علم می رویم. در واقعیت امر علم هیچ کمکی به این امور نکرده و نمی کند. خودارضایی ذهنی کاربرد بسیار محدودی در عالم واقع دارد. این که همه چیز را منوط به علم کنیم یک ذهنی گرایی شدید و مالیخولیای جمعی ماست که آنهم حاصل آموزش زیادی است.

۳-حالا اگر از من نظر شخصی ام را بپرسید بنا بر تجربیات زندگی ام ، حتی در پیشرفته ترین تکنولوژی ها کاربرد علوم محض و تحصیلات رسمی عالی فوق العاده محدود است. فراموش نکنید که بعضی از چشم گیرترین مصنوعات و پروژه های تاریخ بدون استفاده قابل توجه از کامپیوتر به دست آمده که یعنی بدون محاسبات سنگین که یعنی با حدس و گمان و سعی و خطا و آزمایش. خیلی جاها کاربرد علم و‌ ریاضیات حداکثر به ایجاد شهود کمک کرده است. همین الان هم کاربرد چیزی مثل معادلات دیفرانسیل (که کاربردی به نظر می رسد ) در تکنولوژی واقعی و عملی محدود است، بر خلاف مزخرفاتی که در دانشکده های مهندسی به خورد دانشجویان می دهند. تقریبا تمام کار با سعی و خطا و به خصوص تجربه و انباشت معلومات جلو می رود. برای همین تجارت و مراوده نقش بسیار مهم تری در پیشرفت تکنولوژیک دارند. ضمنا خیلی از جنبه های تکنولوژی و علوم تجربی حتی روی کاغذ هم نمی آید چه برسد به کتاب های درسی.

۴- اشکال حمایت دولت از علوم‌نظری چیست؟ چه ایراد دارد بخش ناچیزی از بودجه دولت در موسسه ای صرف محققین فیزیک و ریاضیات نظری شود ؟ اشکالش آن است که زود سروکله بقیه مفتخورها از آخوند ‌و کلاهی هم پیدا می شود. یکی بر اهمیت فلسفه دین تکیه می کند، آن یکی نان جامعه شناسی می خورد دیگری طب سنتی و یک چاچول باز دیگر برای «علوم» اقتصاد و‌ مدیریت سینه خواهد زد.

۵-خودتان را درگیر «فایده اجتماعی» شغلتان نکنید. کنکاشی بی پاسخ است. حالا خواندن و تدریس چیزی مثل ریاضیات نظری نه از شما قهرمان نجات بخش فاضل دانشمند می سازد و نه بدتر از هزاران حقوق بگیران دیگر هستید. حداقل احتمالا ضرر عمده ای برای کسی ندارید.
2024/09/26 22:52:51
Back to Top
HTML Embed Code: