جناب گاو
دروغهای قجری! #دروغ_قجری #قاجار توضیح در پست بعد👇 @jenabegav
دروغهای قجری
بخش۲
دورهی قاجار، به خصوص دوره ناصرالدینشاه، از مستندترین بخشهای تاریخ ماست. از دورهی ناصرالدینشاه بسیاری گزارشات موجود است، از کتابهای خاطرات خود شاه و خاطرات درباریان و سفرای خارجی و جهانگردان و روزنامهها و .... یعنی همه چیز به طور کاملاً روشن در این دوره پیش چشم ماست. به قول یکی از دوستان، این دوره تنها دورهای است که از آن تا درونیترین گوشههای اندرونی شاه هم سند و مدرک وجود دارد.
اما به طرز عجیبی بیشترین دروغها هم درباره این دوره ساخته شده است. به بعضی از این دروغها در اینجا پرداختیم. سه مورد فوق هم از همین نوع دروغهاست که علیرغم تمام مستندات خیلی راحت به ناصرالدینشاه نسبت داده شده است و مرتب در فضای اینترنت دست به دست میشود.
دروغ اول، در مورد غصب زمینهای رعیت اوشان توسط امام جمعه تهران در زمان ناصرالدینشاه، کاملا جدید است و به وضوح در واکنش به اخبار مربوط به زمینخواری کاظم صدیقی امام جمعه فعلی ساخته شده است. شما تمام اینترنت را که سرچ کنید این مطلب را در زمان قبل از دو ماه پیش نمیتوانید پیدا کنید. کلا هر چیزی درج.ا. اتفاق افتد، واجب است که دروغسازان یک مشابهش را در زمان قاجار بسازند!
دروغ دوم در مورد استفتای ناصرالدینشاه از میرزای شیرازی در مورد روزهداری نیز هیچ منبعی ندارد! ساختهای است که در سالهای اخیر پرداخته شده است و هر رمضان در فضای مجازی بازنشر میشود. ناصرالدینشاه البته به روزهگیری مقید بود، ولی اگر نمیخواست روزه بگیرد از کسی اجازه و استفتا نمیخواست. به علاوه، اگر استفتا هم میخواست بکند مجتهد تهران برایش اولویت داشت. جوابی که از میرزای شیرازی هم نقل میکنند جالب است از این لحاظ که از ادبیاتی استفاده شده که جدیدتر از آن روزگار است: "اگر نمیتوانی بر اعصابت مسلط شوی..."
این دو دروغ کلاً هیچ اساسی در حقیقت ندارند. اما دروغ سوم، در مورد دادخواهی مردم کرمانشاه، ریشهی کوچکی در واقعیت دارد. بله، طبق سفرنامه ناصرالدینشاه در سفرش به عتبات مردم "کرمانشاهان" به دادخواهی نزد شاه میآیند. ولی اصلاً آنچه ادعا شده در اینجا نیامده! متن کاملاً ساختگی است و حتی کلماتی مثل بیتوته هم آنجا استفاده نشده است (به وضوح برای باورپذیرتر شدن متن توسط جاعل داستان در آن گنجانده شدهاند). بلکه طبق همان سفرنامه، شاه سخنان شاکیان را میشنود، با دقت عریضههای آنها را بررسی میکند، حاکم و کلانتر و دو نفر از شاهزادگان را عوض میکند و دستور میدهد که آن چهار نفر در آنجا نمانند و بلافاصله با اردو به تهران برگردند.... ولی روز بعد باز هم با هیاهوی جمعی از مردم روبرو میشود که از تغییرات به اندازه کافی راضی نبودند! پس عصبانی میشود و دستور میدهد تعدادی از آنها را بگیرند تا ادب شوند، ولی فردای همان روز دستور به آزادی آنها میدهد! حرفی هم از مجازات با چوب نیست. ناصرالدینشاه خیلی جاها در دفتر خاطراتش از سرحال نبودن و کسل بودنش در مواقعی صحبت میکند، ولی ندیدهام هیچ جا از مجازات افراد به خاطر سر خلق نبودن خودش صحبتی کند.
چیز جالب در مورد ناصرالدینشاه سهولتی بوده که مردم عادی به شاه دسترسی داشتند، و همواره عریضهها و شکایات خود، حتی در موارد کوچک، را به شاه ارائه میکردند. این درست خلاف تصویری است که از ناصرالدینشاه به عنوان شخصی مغرور که هیچ اهمیتی به مردم عادی نمیداد به خورد ما دادهاند. همین سهولت دسترسی به شاه بود که میرزا رضای کرمانی را قادر ساخت که به بهانه دادن عریضه به شخص شاه به او نزدیک شود و او را ترور کند.
#دروغ_قجری
مطالب مرتبط:
دروغهای قجری
یک دروغ دیگر
تطهیر قاجار؟ خیر!
مصائب قجری
@jenabegav
بخش۲
دورهی قاجار، به خصوص دوره ناصرالدینشاه، از مستندترین بخشهای تاریخ ماست. از دورهی ناصرالدینشاه بسیاری گزارشات موجود است، از کتابهای خاطرات خود شاه و خاطرات درباریان و سفرای خارجی و جهانگردان و روزنامهها و .... یعنی همه چیز به طور کاملاً روشن در این دوره پیش چشم ماست. به قول یکی از دوستان، این دوره تنها دورهای است که از آن تا درونیترین گوشههای اندرونی شاه هم سند و مدرک وجود دارد.
اما به طرز عجیبی بیشترین دروغها هم درباره این دوره ساخته شده است. به بعضی از این دروغها در اینجا پرداختیم. سه مورد فوق هم از همین نوع دروغهاست که علیرغم تمام مستندات خیلی راحت به ناصرالدینشاه نسبت داده شده است و مرتب در فضای اینترنت دست به دست میشود.
دروغ اول، در مورد غصب زمینهای رعیت اوشان توسط امام جمعه تهران در زمان ناصرالدینشاه، کاملا جدید است و به وضوح در واکنش به اخبار مربوط به زمینخواری کاظم صدیقی امام جمعه فعلی ساخته شده است. شما تمام اینترنت را که سرچ کنید این مطلب را در زمان قبل از دو ماه پیش نمیتوانید پیدا کنید. کلا هر چیزی درج.ا. اتفاق افتد، واجب است که دروغسازان یک مشابهش را در زمان قاجار بسازند!
دروغ دوم در مورد استفتای ناصرالدینشاه از میرزای شیرازی در مورد روزهداری نیز هیچ منبعی ندارد! ساختهای است که در سالهای اخیر پرداخته شده است و هر رمضان در فضای مجازی بازنشر میشود. ناصرالدینشاه البته به روزهگیری مقید بود، ولی اگر نمیخواست روزه بگیرد از کسی اجازه و استفتا نمیخواست. به علاوه، اگر استفتا هم میخواست بکند مجتهد تهران برایش اولویت داشت. جوابی که از میرزای شیرازی هم نقل میکنند جالب است از این لحاظ که از ادبیاتی استفاده شده که جدیدتر از آن روزگار است: "اگر نمیتوانی بر اعصابت مسلط شوی..."
این دو دروغ کلاً هیچ اساسی در حقیقت ندارند. اما دروغ سوم، در مورد دادخواهی مردم کرمانشاه، ریشهی کوچکی در واقعیت دارد. بله، طبق سفرنامه ناصرالدینشاه در سفرش به عتبات مردم "کرمانشاهان" به دادخواهی نزد شاه میآیند. ولی اصلاً آنچه ادعا شده در اینجا نیامده! متن کاملاً ساختگی است و حتی کلماتی مثل بیتوته هم آنجا استفاده نشده است (به وضوح برای باورپذیرتر شدن متن توسط جاعل داستان در آن گنجانده شدهاند). بلکه طبق همان سفرنامه، شاه سخنان شاکیان را میشنود، با دقت عریضههای آنها را بررسی میکند، حاکم و کلانتر و دو نفر از شاهزادگان را عوض میکند و دستور میدهد که آن چهار نفر در آنجا نمانند و بلافاصله با اردو به تهران برگردند.... ولی روز بعد باز هم با هیاهوی جمعی از مردم روبرو میشود که از تغییرات به اندازه کافی راضی نبودند! پس عصبانی میشود و دستور میدهد تعدادی از آنها را بگیرند تا ادب شوند، ولی فردای همان روز دستور به آزادی آنها میدهد! حرفی هم از مجازات با چوب نیست. ناصرالدینشاه خیلی جاها در دفتر خاطراتش از سرحال نبودن و کسل بودنش در مواقعی صحبت میکند، ولی ندیدهام هیچ جا از مجازات افراد به خاطر سر خلق نبودن خودش صحبتی کند.
چیز جالب در مورد ناصرالدینشاه سهولتی بوده که مردم عادی به شاه دسترسی داشتند، و همواره عریضهها و شکایات خود، حتی در موارد کوچک، را به شاه ارائه میکردند. این درست خلاف تصویری است که از ناصرالدینشاه به عنوان شخصی مغرور که هیچ اهمیتی به مردم عادی نمیداد به خورد ما دادهاند. همین سهولت دسترسی به شاه بود که میرزا رضای کرمانی را قادر ساخت که به بهانه دادن عریضه به شخص شاه به او نزدیک شود و او را ترور کند.
#دروغ_قجری
مطالب مرتبط:
دروغهای قجری
یک دروغ دیگر
تطهیر قاجار؟ خیر!
مصائب قجری
@jenabegav
Telegram
جناب گاو
دروغ و راست قجری
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم…
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم…
حالا که در حدیث ناصرالدینشاه قاجاریم، این نقلقول از شاه شهید را هم داشته باشید تا داستان مخترعِ مستعان ۱۱۰ و خودرو آبسوز در عهد ناصری را برایتان بگویم!
در پست بعد!
@jenabegav
در پست بعد!
@jenabegav
جناب گاو
حالا که در حدیث ناصرالدینشاه قاجاریم، این نقلقول از شاه شهید را هم داشته باشید تا داستان مخترعِ مستعان ۱۱۰ و خودرو آبسوز در عهد ناصری را برایتان بگویم! در پست بعد! @jenabegav
مخترع خودرو آبسوز و مستعان ۱۱۰ در دوره ناصری
"ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازهٔ آنها هم توپ داریم!"
این قول از ناصرالدینشاه فقط در کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظمالاسلام آمده است. ناظمالاسلام از روحانیون روشنفکر بود و کتاب او یکی از منابع اصلی تاریخ مشروطه به شمار میرود. کلاً مخالف سلطنت سنتی قاجار و به خصوص ناصرالدینشاه بوده است. ولی این دلیل نمیشود که دروغ گفته باشد. در حقیقت، به نظر من اگرچه در تاریخنگاریش غرض داشته، ولی احتمالاً مرض نداشته و دروغ از خودش در نمیآورده. به هر حال، برویم سراغ خود کتاب، و داستان را کامل آنجا بخوانیم. آنجا صحبت از یک "آقاشیخ علی" نامی است که به زعم ناظمالاسلام بسیار دانشمند بوده است و این نقل قول از شاه از طرف این آشیخ علی نقل شده است! از کتاب:
"آن مرحوم [آقا شیخعلی] گفت میتوانم کالسکهای اختراع کنم که او را كوک كنند يک فرسخ راه را طی کند، آنوقت چند دقیقه بایستد از چهار طرف درهای آن باز شود، از هر طرفی چند گلوله توپ خالی شود، آن وقت درهای آن بسته شود و به مکان خود برگردد، لكن اظهارِ این صنعت وقتی خواهد بود که پادشاه تهیّهٔ قشون خود را دیده و متقبّل شود که با یکی از دوَل دشمن جنگ کند، لااقل شهرهای ایران را پس بگیرد. ناصرالدّینشاه گفت ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازهٔ آنها هم توپ داریم.
لذا دماغ آن مرحوم سوخته و رفت در مازندران و در آنجا مشغول رعیتی و زراعت شد..." (تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، بخش اوّل، ص ۱۴۷)
عجب! کالسکهای که کوک شود و یک فرسخ (حدود ۶ کیلومتر) برود و بعد به طور خودکار درهایش باز شود و در چهار طرف شلیک کند، و سپس همان یک فرسخ را (لابد با همان کوک) برگردد!
شما را نمیدانم، ولی من که یاد خودرو آبسوز افتادم. احتمالاً حتی یکبار هم عملکرد توپهای آن زمان را هم از نزدیک ندیده بوده است (برعکس شاه، که درس نظامی دیده بود و حتی در کار با توپ و جهتگیری گویا تبحری داشته).
ولی کرامات آقاشیخ علی فقط همین مقدار نبوده است. در همان قسمت از همان کتاب ناظمالاسلام، جناب آشیخعلی ادعاهای دیگر هم داشته است که اینبار مرا به یاد مستعان 110 و کرونایاب انداخت. جناب آشیخ ساعتی به اسم شبکوک اختراع کرده بودند که: "هر کس آن اسم را بداند بیخطر بگذرد، و الا به چنگال ساعت گرفتار شود!" همچنین تفنگ تهپر را ایشان اختراع کرده بود، که ناصرالدینشاه به خاطر آن او را از ابوعلی سینا دانشمندتر دانست، ولی معالاسف با بیحزمی آن را به خارجه میفرستد و فرنگیان آن را کپی میکنند!
البته دانش وسیع آقاشیخ علی فقط محدود به اختراعات نبوده، بلکه شخص ایشان ادیسون و جفرسون را در خود جمع کرده بوده است! پس کتابی نوشته در"قانون اسلام از عبادات و سیاسیات و عادات و معاملات" که در آن وظایف کلیه اصناف و طبقات خلایق و مقامات دولتی را هم شرح کرده، چنانچه اگر به آن کتاب عمل میشد ایران گلستان میشد! اما امینالسلطان به شاه هشدار داد که اجرای آن قدرت شاه را از بین میبرد، پس شاه خائف شد و نکرد!
ملتفتاید که داستان چیست! مشخص است که این آشیخ علی یک لافزن رویافروش بوده، احتمالا نصف متوهم، نصف شارلاتان! ترکیب مخترع ماشین آبسوز و (مثلاً) بیژن عبدالکریمی! سَلَف کامل همین مغزهای پربادی که در صد سال گذشته فراوان داشتیم. از همان "مخترعانی" که اگر توانستند ابلهان دولتی را میفریبند، و اگر نتوانستند ناله سر میدهند که چرا دولت از آنها و اختراعات بیبدیلشان حمایت نکرده است. ناصرالدینشاه شخصیت باهوش این داستان است که خیلی راحت میفهمد با کی طرف است و او را دست به سر میکند. اما ناظمالاسلام خیلی راحت فریب خزعبلات این شخص را میخورد! ناظمالاسلام اگر امروز بود میشد همان کارگردان تلویزیونی که مخترع خوروی آبسوز را به تلویزیون آورد، یا همان سردار سپاهی که با مستعان 110 خود را مسخره عام و خاص کرد.
حالا بالاخره آیا جمله فوق را ناصرالدینشاه گفته یا نه؟! کی میداند! اصلاً مهم نیست! یک لافزن دروغگو یا متوهم داستانی سرهم کرده است. ممکن است اصلا شاه چنین چیزی نگفته باشد، یا شاید هم به شوخی خواسته یک آدم گیر را از سر خودش باز کند. وقتی در بقیه سخنان مستند ناصرالدینشاه و اعمالش چیزی وجود ندارد که چنین احساس وطرز تفکری را نشان دهد، اصلاً و واقعاً اصلاً مهم نیست که آشیخ علی راست گفته یا دروغ! چیزی که مهم است این است که چگونه روشنفکران ما از آن زمان عاشق باد و گزافهگویی و رویافروشی بودند. مهم این است که هر روز با پخش مطالبی سخیف از راست و دروغ، باید نیشی به آخرین پادشاه سنتی کشور زده شود، و همه هم با بدون هیچ دید انتقادی آنها را باور میکنند و منتشر میکنند.
#قاجار
#دروغ_قجری
@jenabegav
"ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازهٔ آنها هم توپ داریم!"
این قول از ناصرالدینشاه فقط در کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظمالاسلام آمده است. ناظمالاسلام از روحانیون روشنفکر بود و کتاب او یکی از منابع اصلی تاریخ مشروطه به شمار میرود. کلاً مخالف سلطنت سنتی قاجار و به خصوص ناصرالدینشاه بوده است. ولی این دلیل نمیشود که دروغ گفته باشد. در حقیقت، به نظر من اگرچه در تاریخنگاریش غرض داشته، ولی احتمالاً مرض نداشته و دروغ از خودش در نمیآورده. به هر حال، برویم سراغ خود کتاب، و داستان را کامل آنجا بخوانیم. آنجا صحبت از یک "آقاشیخ علی" نامی است که به زعم ناظمالاسلام بسیار دانشمند بوده است و این نقل قول از شاه از طرف این آشیخ علی نقل شده است! از کتاب:
"آن مرحوم [آقا شیخعلی] گفت میتوانم کالسکهای اختراع کنم که او را كوک كنند يک فرسخ راه را طی کند، آنوقت چند دقیقه بایستد از چهار طرف درهای آن باز شود، از هر طرفی چند گلوله توپ خالی شود، آن وقت درهای آن بسته شود و به مکان خود برگردد، لكن اظهارِ این صنعت وقتی خواهد بود که پادشاه تهیّهٔ قشون خود را دیده و متقبّل شود که با یکی از دوَل دشمن جنگ کند، لااقل شهرهای ایران را پس بگیرد. ناصرالدّینشاه گفت ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازهٔ آنها هم توپ داریم.
لذا دماغ آن مرحوم سوخته و رفت در مازندران و در آنجا مشغول رعیتی و زراعت شد..." (تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، بخش اوّل، ص ۱۴۷)
عجب! کالسکهای که کوک شود و یک فرسخ (حدود ۶ کیلومتر) برود و بعد به طور خودکار درهایش باز شود و در چهار طرف شلیک کند، و سپس همان یک فرسخ را (لابد با همان کوک) برگردد!
شما را نمیدانم، ولی من که یاد خودرو آبسوز افتادم. احتمالاً حتی یکبار هم عملکرد توپهای آن زمان را هم از نزدیک ندیده بوده است (برعکس شاه، که درس نظامی دیده بود و حتی در کار با توپ و جهتگیری گویا تبحری داشته).
ولی کرامات آقاشیخ علی فقط همین مقدار نبوده است. در همان قسمت از همان کتاب ناظمالاسلام، جناب آشیخعلی ادعاهای دیگر هم داشته است که اینبار مرا به یاد مستعان 110 و کرونایاب انداخت. جناب آشیخ ساعتی به اسم شبکوک اختراع کرده بودند که: "هر کس آن اسم را بداند بیخطر بگذرد، و الا به چنگال ساعت گرفتار شود!" همچنین تفنگ تهپر را ایشان اختراع کرده بود، که ناصرالدینشاه به خاطر آن او را از ابوعلی سینا دانشمندتر دانست، ولی معالاسف با بیحزمی آن را به خارجه میفرستد و فرنگیان آن را کپی میکنند!
البته دانش وسیع آقاشیخ علی فقط محدود به اختراعات نبوده، بلکه شخص ایشان ادیسون و جفرسون را در خود جمع کرده بوده است! پس کتابی نوشته در"قانون اسلام از عبادات و سیاسیات و عادات و معاملات" که در آن وظایف کلیه اصناف و طبقات خلایق و مقامات دولتی را هم شرح کرده، چنانچه اگر به آن کتاب عمل میشد ایران گلستان میشد! اما امینالسلطان به شاه هشدار داد که اجرای آن قدرت شاه را از بین میبرد، پس شاه خائف شد و نکرد!
ملتفتاید که داستان چیست! مشخص است که این آشیخ علی یک لافزن رویافروش بوده، احتمالا نصف متوهم، نصف شارلاتان! ترکیب مخترع ماشین آبسوز و (مثلاً) بیژن عبدالکریمی! سَلَف کامل همین مغزهای پربادی که در صد سال گذشته فراوان داشتیم. از همان "مخترعانی" که اگر توانستند ابلهان دولتی را میفریبند، و اگر نتوانستند ناله سر میدهند که چرا دولت از آنها و اختراعات بیبدیلشان حمایت نکرده است. ناصرالدینشاه شخصیت باهوش این داستان است که خیلی راحت میفهمد با کی طرف است و او را دست به سر میکند. اما ناظمالاسلام خیلی راحت فریب خزعبلات این شخص را میخورد! ناظمالاسلام اگر امروز بود میشد همان کارگردان تلویزیونی که مخترع خوروی آبسوز را به تلویزیون آورد، یا همان سردار سپاهی که با مستعان 110 خود را مسخره عام و خاص کرد.
حالا بالاخره آیا جمله فوق را ناصرالدینشاه گفته یا نه؟! کی میداند! اصلاً مهم نیست! یک لافزن دروغگو یا متوهم داستانی سرهم کرده است. ممکن است اصلا شاه چنین چیزی نگفته باشد، یا شاید هم به شوخی خواسته یک آدم گیر را از سر خودش باز کند. وقتی در بقیه سخنان مستند ناصرالدینشاه و اعمالش چیزی وجود ندارد که چنین احساس وطرز تفکری را نشان دهد، اصلاً و واقعاً اصلاً مهم نیست که آشیخ علی راست گفته یا دروغ! چیزی که مهم است این است که چگونه روشنفکران ما از آن زمان عاشق باد و گزافهگویی و رویافروشی بودند. مهم این است که هر روز با پخش مطالبی سخیف از راست و دروغ، باید نیشی به آخرین پادشاه سنتی کشور زده شود، و همه هم با بدون هیچ دید انتقادی آنها را باور میکنند و منتشر میکنند.
#قاجار
#دروغ_قجری
@jenabegav
به نظرتان کدام یک از عوامل زیر موجب شد که الفبای عربی جایگزین رسمالخط پهلوی برای نوشتن فارسی شود؟
Final Results
23%
خلفای اسلامی و حاکمان عرب این را به اجبار تحمیل کردند.
17%
ایرانیهای مسلمانشده به خاطر احساسات دینی تصمیم گرفتند خطشان را عوض کنند.
41%
خط پهلوی چنان خط سخت و بدی برای نگارش بود که کمکم جای خود را به الفبای عربی داد.
19%
یعقوب لیث صفار دستور به این کار داد.
کوئیز تاریخی
مهمترین زبان دیوانی (اداری) در امپراتوری هخامنشی کدام زبان بود؟
مهمترین زبان دیوانی (اداری) در امپراتوری هخامنشی کدام زبان بود؟
Final Results
10%
فارسی باستان
29%
پهلوی
29%
عیلامی (ایلامی)
17%
آرامی
8%
اوستایی
7%
عبری
جناب گاو
آقای رئیسی دست به دامن تعدادی ابله شده! اینها را بگذاری سر یک بقالی، شش ماهه آن را ورشکست میکنند! در میان این ابلهان، به گمانم ابلهتر از همه دو نفر بودند: عادل پیغامی که خواستار آمار و "شاخصسازی" برای مدیریت اقتصاد بود، و محمدرضا فرزین که گفت بدون اطلاعات…
در میان مطالب تاریخی بد نیست عقبگردی سهساله داشته باشیم و نگاهی مجدد کنیم به این "مجمعالبلهاء و الحمقاء"!
https://www.tg-me.com/jenabegav/623
https://www.tg-me.com/jenabegav/624
یک هشتگ هم باید راه بیندازم تحت عنوانِ #دیدید_گفتم!
در ضمن، آنهایی که در نظرسنجی سه سال پیش یاسر جبرائیلی را انتخاب کردند مایهی افتخار اینجانباند!
https://www.tg-me.com/jenabegav/623
https://www.tg-me.com/jenabegav/624
یک هشتگ هم باید راه بیندازم تحت عنوانِ #دیدید_گفتم!
در ضمن، آنهایی که در نظرسنجی سه سال پیش یاسر جبرائیلی را انتخاب کردند مایهی افتخار اینجانباند!
Telegram
جناب گاو
آقای رئیسی دست به دامن تعدادی ابله شده! اینها را بگذاری سر یک بقالی، شش ماهه آن را ورشکست میکنند!
در میان این ابلهان، به گمانم ابلهتر از همه دو نفر بودند: عادل پیغامی که خواستار آمار و "شاخصسازی" برای مدیریت اقتصاد بود، و محمدرضا فرزین که گفت بدون اطلاعات…
در میان این ابلهان، به گمانم ابلهتر از همه دو نفر بودند: عادل پیغامی که خواستار آمار و "شاخصسازی" برای مدیریت اقتصاد بود، و محمدرضا فرزین که گفت بدون اطلاعات…
جناب گاو
به نظرتان کدام یک از عوامل زیر موجب شد که الفبای عربی جایگزین رسمالخط پهلوی برای نوشتن فارسی شود؟
خط پهلوی در واقع با الفبایی نوشته میشد که از خط آرامی اقتباس شده بود. آرامی زبانی از زبانهای موسوم به "سامی" است (شامل عربی و عبری و سریانی و فینیقی و اکدی و حبشی و ...). آرامی در سرزمینهای زیادی شامل خیلی از مناطق عراق و شام امروز صحبت میشد (و نیز توسط بسیاری از مسیحیان در امپراتوری ساسانیان. زبان حضرت عیسی نیز گویا آرامی بوده است).
منتهای مطلب این اقتباس، اقتباس بسیار بدی بود! آنقدر بد که نوشتن و خواندن زبان پهلوی با این رسم الخط آنقدر پیچیده بود که معمولاً فقط صنف (یا طبقه) خاصی از کاتبان آن را یاد میگرفتند. نگارش کموبیش در انحصار اینها بود. در این لینک میتوانید در مورد مشکلات بیشمار الفبای اقتباسشده برای زبان پهلوی بخوانید (با این جمله شروع میشود: "من اغلب خط پهلوی را به عنوان بدترین سیستم نگارش که تا کنون اختراع شده توصیف میکنم....").
خط عربی در واقع نوشتن و خواندن را در ایران آن زمان "دموکراتیزه" کرد، یعنی آن را در اختیار تعداد بسیار بیشتری از افراد و مردم عادی گذشت.
البته این چیزی نبود که یکشبه و یکساله اتفاق بیفتد. استفاده از خط پهلوی حتی تا قرن چهارم هجری هم کموبیش ادامه پیدا کرد، ولی کمکم جای خود را به الفبای عربی داد. تبدیل بسیار تدریجی و آهستهی دین اکثریت از زرتشتی به اسلام نیز مسلماً به این نکته کمک کرد، و نیز احتمالاً اینکه زبان نگارشی اداری-حکومتی در حیطه امپراتوری اموی و بعداً عباسی زبان عربی بود. ولی هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که این امر به دستور و فرمان انجام شده باشد. خود سختی و ابهام بیحد الفبای پهلوی برای این تبدیل کفایت میکرد.
یک نکتهی جالب تاریخی نیز اینجا برایتان بگویم: تمام الفباهای اروپایی (یونانی و لاتین و اسلاو)، الفباهای زبانهای سامی، الفبای سانسکریت و هندی و حتی تبتی، الفبای اوستایی که برای نوشتن اوستا یا الفباهایی که برای زبانهای دیگر در امپراتوری ساسانی به کار میرفت، همه و همه با واسطههای گوناگون به الفبای فینیقی میرسند، و آن هم ریشه در هیروگلیف مصری دارد!
@jenabegav
مطلبی درباره فارسی
منتهای مطلب این اقتباس، اقتباس بسیار بدی بود! آنقدر بد که نوشتن و خواندن زبان پهلوی با این رسم الخط آنقدر پیچیده بود که معمولاً فقط صنف (یا طبقه) خاصی از کاتبان آن را یاد میگرفتند. نگارش کموبیش در انحصار اینها بود. در این لینک میتوانید در مورد مشکلات بیشمار الفبای اقتباسشده برای زبان پهلوی بخوانید (با این جمله شروع میشود: "من اغلب خط پهلوی را به عنوان بدترین سیستم نگارش که تا کنون اختراع شده توصیف میکنم....").
خط عربی در واقع نوشتن و خواندن را در ایران آن زمان "دموکراتیزه" کرد، یعنی آن را در اختیار تعداد بسیار بیشتری از افراد و مردم عادی گذشت.
البته این چیزی نبود که یکشبه و یکساله اتفاق بیفتد. استفاده از خط پهلوی حتی تا قرن چهارم هجری هم کموبیش ادامه پیدا کرد، ولی کمکم جای خود را به الفبای عربی داد. تبدیل بسیار تدریجی و آهستهی دین اکثریت از زرتشتی به اسلام نیز مسلماً به این نکته کمک کرد، و نیز احتمالاً اینکه زبان نگارشی اداری-حکومتی در حیطه امپراتوری اموی و بعداً عباسی زبان عربی بود. ولی هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که این امر به دستور و فرمان انجام شده باشد. خود سختی و ابهام بیحد الفبای پهلوی برای این تبدیل کفایت میکرد.
یک نکتهی جالب تاریخی نیز اینجا برایتان بگویم: تمام الفباهای اروپایی (یونانی و لاتین و اسلاو)، الفباهای زبانهای سامی، الفبای سانسکریت و هندی و حتی تبتی، الفبای اوستایی که برای نوشتن اوستا یا الفباهایی که برای زبانهای دیگر در امپراتوری ساسانی به کار میرفت، همه و همه با واسطههای گوناگون به الفبای فینیقی میرسند، و آن هم ریشه در هیروگلیف مصری دارد!
@jenabegav
مطلبی درباره فارسی
Telegraph
a Twitter thread from @iwsfutcmd
1. I often describe Pahlavi as the worst writing system ever invented. Let's take a perfectly-serviceable writing system for a completely different language (Aramaic) and adapt it for our language (Middle Persian). We'll call this new script "Pahlavi".
جناب گاو
کوئیز تاریخی
مهمترین زبان دیوانی (اداری) در امپراتوری هخامنشی کدام زبان بود؟
مهمترین زبان دیوانی (اداری) در امپراتوری هخامنشی کدام زبان بود؟
دوستان، پهلوی آخر؟ پهلوی که زمان هخامنشیان هنوز وجود نداشت!
آنها که عیلامی را انتخاب کردند خیلی اشتباه نکردند. عیلامی و آرامی دو زبان دیوانی هخامنشیان بود، ولی آرامی خیلی زود (شاید از زمان داریوش اول) تفوق یافت.
آنها که عیلامی را انتخاب کردند خیلی اشتباه نکردند. عیلامی و آرامی دو زبان دیوانی هخامنشیان بود، ولی آرامی خیلی زود (شاید از زمان داریوش اول) تفوق یافت.
جناب گاو
اعوجاج در تاریخ بدتر از دروغهای تاریخی، تصویری معوج یا دروغینی است که، از یک برههی خاص تاریخی یا شخصیتی تاریخی، در ذهن مردم ساخته میشود. دروغهای تاریخی را نسبتاً راحت میتوان رسوا کرد، ولی تصویری که در ذهن نقش میبندد را نمیشود راحت اصلاح و تصحیح کرد!…
تاریخنگاری
پژوهشگران جدی تاریخ معمولا در بین مردم شناختهشده نیستند. اینها کارشان آن است که در انواع و اقسام مدارک و شواهد تاریخی بگردند، انواع و اقسام روشهای جدید را به کار برند، سعی کنند زبانهای مورد استفاده در منطقه و زمان مورد نظر تاریخی را یاد گیرند یا لااقل با آن آشنا شوند، و معمولاً موضوعات خاص تاریخی در برهههای تاریخی باریک و محدود را دنبال میکنند. نتایج تحقیقاتشان هم بیشتر توسط همصنفان خودشان خوانده میشود و داوری میشود.
اینها معمولاً در فضای مجازی خیلی طرفدار ندارند. حتی برعکس، فحشخورشان هم آنجا خیلی خوب است! عجیب هم نیست. با خواندن مقالات اینها، شما حتی احساس نمیکنی که به دانشی دست یافتی، بلکه برعکس همه چیز حتی بیشتر از قبل در پردهای از ابهام فرو میرود و بدتر آنکه با هیچ ایدئولوژی هم جور درنمیآیند. مثلاً داستان "فتوحات اسلامی" در ایران را در نظر بگیرید! اسلامگرای خشن دوست دارد که این فتوحات داستان فتح ایران به دست جهادگران و اجبار مردم به تغییر دین باشد. ملیگرای ایرانی (به خصوص از نوع باستانگرایش) تقریباً همین را دوست دارد، ولی با تاکید بیشتر بر شکوه و جلالی و تمدنی که قبلش بود و اعراب نامتمدن سوسمارخور آن را نابود کردند و مردم را به زور مسلمان کردند. اسلامگرای نرم هم میخواهد که این داستان مردم به ستوه آمده از ظلم ساسانیان باشد که فوجفوج به اسلام گرویدند..... اینکه کسی بیاید و همهی اینها را نفی کند و به همه بگوید که اساساً و از بیخ همه چیز را اشتباه فهمیدهاند، مسلماً چیزی نیست که کسی را خوشحال کند.
این بندگان خدا، اگر زمینه پژوهشیشان چیزی باشد که همه مردم در آن احساس دانشمند بودن میکنند، اگر پا در فضای مجازی بگذارند، احتمالاً هر از گاهی چند از خودشان میپرسند: "چرا هیشکی منو دوس نداره؟!"
به یاد دارم چند سال پیش یک استاد بسیار دانشمند و شناختهشدهی ایرانی مقیم آلمان که تخصصش در مورد آئین زرتشتی است، و در حقیقت بسیار هم به این دین و سنتهای آن و به زمینهی تخصصی خودش علاقمند است، پا را از گلیم خودش فراتر گذاشت و جرات کرد در توئیتی که برای تبریک یلدا زده بود به این واقعیت اشاره کند که "یلدا ریشهای در جشنها یا سنتهای زرتشتی ندارد"! جای دشمنتان خالی که خیل دانشمندان توئیتری که هر کدام پرچمدار حکمت باستانی بودند چه حملهای به ایشان کردند و چه فحشهایی که ندادند!
در مقابل اینها تعدادی "تاریخدان" داریم که هنرشان عمدتاً قصهگویی است: قصهگویی تاریخی به نحوی که خوب هم مشتری پیدا کنند و به ذائقه مردم خوش آید. اینها تاریخ را به شکلی خطی روایت میکنند، همه چیز تاریخ برایشان روشن و واضح است، و همه چیز تاریخ هم طبق طرز تفکرشان پیش میرود. یک نمونهی خوب از اینها یووال هراری است. شخص وقتی آثار این دسته از افراد را میخواند و یا به سخنرانیهایشان گوش میدهد احساس میکند چه قدر دانشمند شده و چه قدر تمام مسائل غامض دنیا را میفهمد.
طبقه دیگر "تاریخدانان" آنهاییاند که خوب بلدند تصویر مار به مردم نشان دهند. اینها پوپولیستهای قصهگوییاند که خیلی خوب میدانند مخاطبشان با چه چیزی خر میشود. از اینها بسیار داریم. یک نمونهاش در کشورمان جناب خسرو معتضد. تاریخگوییشان هم همیشه با همان کلمات و شعارهایی که در میان مردم مشتری دارد پر است: استقلال، استعمار، انگلیس، ملی،.... و خوب بلدند اینها را در روایات تاریخی بگنجانند. با خواندن یا گوش کردن به اینها متوجه میشوید که چقدر هر آنچه میدانستید درست بوده و چقدر شما همیشه در طرف درست تاریخ ایستاده بودهاید!!
@jenabegav
پژوهشگران جدی تاریخ معمولا در بین مردم شناختهشده نیستند. اینها کارشان آن است که در انواع و اقسام مدارک و شواهد تاریخی بگردند، انواع و اقسام روشهای جدید را به کار برند، سعی کنند زبانهای مورد استفاده در منطقه و زمان مورد نظر تاریخی را یاد گیرند یا لااقل با آن آشنا شوند، و معمولاً موضوعات خاص تاریخی در برهههای تاریخی باریک و محدود را دنبال میکنند. نتایج تحقیقاتشان هم بیشتر توسط همصنفان خودشان خوانده میشود و داوری میشود.
اینها معمولاً در فضای مجازی خیلی طرفدار ندارند. حتی برعکس، فحشخورشان هم آنجا خیلی خوب است! عجیب هم نیست. با خواندن مقالات اینها، شما حتی احساس نمیکنی که به دانشی دست یافتی، بلکه برعکس همه چیز حتی بیشتر از قبل در پردهای از ابهام فرو میرود و بدتر آنکه با هیچ ایدئولوژی هم جور درنمیآیند. مثلاً داستان "فتوحات اسلامی" در ایران را در نظر بگیرید! اسلامگرای خشن دوست دارد که این فتوحات داستان فتح ایران به دست جهادگران و اجبار مردم به تغییر دین باشد. ملیگرای ایرانی (به خصوص از نوع باستانگرایش) تقریباً همین را دوست دارد، ولی با تاکید بیشتر بر شکوه و جلالی و تمدنی که قبلش بود و اعراب نامتمدن سوسمارخور آن را نابود کردند و مردم را به زور مسلمان کردند. اسلامگرای نرم هم میخواهد که این داستان مردم به ستوه آمده از ظلم ساسانیان باشد که فوجفوج به اسلام گرویدند..... اینکه کسی بیاید و همهی اینها را نفی کند و به همه بگوید که اساساً و از بیخ همه چیز را اشتباه فهمیدهاند، مسلماً چیزی نیست که کسی را خوشحال کند.
این بندگان خدا، اگر زمینه پژوهشیشان چیزی باشد که همه مردم در آن احساس دانشمند بودن میکنند، اگر پا در فضای مجازی بگذارند، احتمالاً هر از گاهی چند از خودشان میپرسند: "چرا هیشکی منو دوس نداره؟!"
به یاد دارم چند سال پیش یک استاد بسیار دانشمند و شناختهشدهی ایرانی مقیم آلمان که تخصصش در مورد آئین زرتشتی است، و در حقیقت بسیار هم به این دین و سنتهای آن و به زمینهی تخصصی خودش علاقمند است، پا را از گلیم خودش فراتر گذاشت و جرات کرد در توئیتی که برای تبریک یلدا زده بود به این واقعیت اشاره کند که "یلدا ریشهای در جشنها یا سنتهای زرتشتی ندارد"! جای دشمنتان خالی که خیل دانشمندان توئیتری که هر کدام پرچمدار حکمت باستانی بودند چه حملهای به ایشان کردند و چه فحشهایی که ندادند!
در مقابل اینها تعدادی "تاریخدان" داریم که هنرشان عمدتاً قصهگویی است: قصهگویی تاریخی به نحوی که خوب هم مشتری پیدا کنند و به ذائقه مردم خوش آید. اینها تاریخ را به شکلی خطی روایت میکنند، همه چیز تاریخ برایشان روشن و واضح است، و همه چیز تاریخ هم طبق طرز تفکرشان پیش میرود. یک نمونهی خوب از اینها یووال هراری است. شخص وقتی آثار این دسته از افراد را میخواند و یا به سخنرانیهایشان گوش میدهد احساس میکند چه قدر دانشمند شده و چه قدر تمام مسائل غامض دنیا را میفهمد.
طبقه دیگر "تاریخدانان" آنهاییاند که خوب بلدند تصویر مار به مردم نشان دهند. اینها پوپولیستهای قصهگوییاند که خیلی خوب میدانند مخاطبشان با چه چیزی خر میشود. از اینها بسیار داریم. یک نمونهاش در کشورمان جناب خسرو معتضد. تاریخگوییشان هم همیشه با همان کلمات و شعارهایی که در میان مردم مشتری دارد پر است: استقلال، استعمار، انگلیس، ملی،.... و خوب بلدند اینها را در روایات تاریخی بگنجانند. با خواندن یا گوش کردن به اینها متوجه میشوید که چقدر هر آنچه میدانستید درست بوده و چقدر شما همیشه در طرف درست تاریخ ایستاده بودهاید!!
@jenabegav
Telegram
جناب گاو
https://youtu.be/3BRFAF5Wh2A?si=hye3ECoV4EaD3DG-
Forwarded from دغلکاری نخبگان کانال اصغر حکمتیار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برگی از تاریخ:
دکتر حسین لاجوردی، متخصص آمار در مورد کشتههای انقلاب ۵۷ و رفراندوم ۵۸ میگوید.
https://www.tg-me.com/anti_hypocrisy/170
دکتر حسین لاجوردی، متخصص آمار در مورد کشتههای انقلاب ۵۷ و رفراندوم ۵۸ میگوید.
https://www.tg-me.com/anti_hypocrisy/170
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥بانکی پور، نماینده مجلس از اصفهان:
🔹"الان در ترکیه به طور متوسط هر مرد با ۱۵ زن شریک جنسی است و بعضی تا ۵۰ زن!"
بسیاری از مسؤولان در ج.ا. چند مشکل اساسی را توامان دارند: ۱- به طور حادّ بیمار جنسیاند، ۲- از دنیا، حتی از کشورهای همسایه، بیخبر و بیاطلاعند، و ۳- ادعایشان ....را پاره کرده است!
به علاوه، سریالهای ترکی، آن هم از ژانر خاصی را، خیلی تماشا میکنند.
@jenabegav
🔹"الان در ترکیه به طور متوسط هر مرد با ۱۵ زن شریک جنسی است و بعضی تا ۵۰ زن!"
بسیاری از مسؤولان در ج.ا. چند مشکل اساسی را توامان دارند: ۱- به طور حادّ بیمار جنسیاند، ۲- از دنیا، حتی از کشورهای همسایه، بیخبر و بیاطلاعند، و ۳- ادعایشان ....را پاره کرده است!
به علاوه، سریالهای ترکی، آن هم از ژانر خاصی را، خیلی تماشا میکنند.
@jenabegav
Forwarded from خاطرات و خطرات
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from خاطرات و خطرات
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ملیجک دربار
قبل از اینکه بروم سراغ مطلب آقای مرادی مراغهای (که به قول خودشان: "عین تاریخ و مستند" است)، این توضیح را بدهم:
در واقع نه آقای مرادی مراغهای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است (شرح خواهم داد چرا!) و نه کل این داستان ذکر شده در اینجا اهمیتی دارد! این روایت آقای مراغهای که بیشتر نوعی روضهخوانی است تا روایتی تاریخی. در مورد ملیجک هم، کل زندگیاش به خودی خود آنقدر از لحاظ تاریخی پیش و پا افتاده و بیاهمیت است که بایستی حداکثر فقط یک پاورقی در کتب تاریخی میشد. ولی این اسم چنان دچار سوءتعبیرات عجیب شده و چنان دروغها حول آن بافته شده که کمنظیر است.
از طرف دیگر، فضای اینترنت پر است از مطالب اینچنینی (و نه فقط در مورد ملیجک)، و هر روز هم بر آنها افزوده میشود. مطلب آقای مرادی مراغهای (روضهخوانی ایشان) لااقل این خوبی را دارد که مرجع و منبع ذکر کرده، و میشود رفت و واکاوی کرد. البته زرنگیش هم در همین است که با منبع ذکر کردند حس مستند بودن را به خواننده القا میکند. در بقیه روضهخوانیها که دریغ از ذکر یک منبع! پرداختن به همه اینها خودش یک شغل تماموقت میخواهد. من از باب "مشت نمونه خروار" این مطلب را انتخاب کردم و شرح مفصلی نوشتم به دو جهت: 1- تا ببینید در تاریخگویی ما چه میگذرد و 2- ببینید که در مواجهه با متنهای اینچنینی چگونه باید آن را بررسی کرد.
در حقیقت، به این نوشته به عنوان یک مطلب آموزشی درباره مطالب "تاریخی" در فضای مجازی نگاه کنید.
اما ملیجک (دوم) که بود؟
او، با نام اصلی غلامعلی، فرزند ملیجک اول بود. پدرش ملیجک اول برادر یکی از زنان حرم شاهی بود و در دربار نوکری معمولی. ناصرالدین شاه از همان کودکی او، از وقتی 5 سال بیشتر نداشت، به شدت او را دوست داشت، بعضی میگویند حتی بیشتر از بچههای خودش! محبت زیاد به این بچه زشت، بداخلاق و لجباز، که محبت شاه لوسش هم کرده بود، مایه رنجش خیلی از درباریان بود، به خصوص که او بچه یک نوکر معمولی دربار بود و اصل و نسب مهمی نداشت. به غیر از شاه، تقریباً هیچ کس این بچه زشت و لوس و لجباز و بعضاً کثیف را دوست نداشت و این را هم خیلیها، حتی به خود شخص شاه هم، ابراز میکردند. اما شاه همه گونه لوسی و تندگویی و لجبازی از این بچه را تحمل میکرد، و گویا خوشش هم میآمد! خود شاه هم بعضی وقتها معترف بود که نمیداند چرا اینقدر مهر آن بچه در دلش نشسته است. گفته میشود (اگر چه من این را مستند ندیدهام) که محبت شاه زمانی آغاز شد که ملیجک 5 ساله به شکلی معجزهآسا جان شاه را نجات داد. بزرگتر که شد، شاه او را عزیزالسلطان نامید و داماد خودش کرد، و کمتر از ۱۸ سالش بود که شاه ترور شد. به غیر از این رابطهی فردی، ملیجک منصب خاصی یا دخالت خاصی در امور کشور نداشت. برعکس آنچه گفته میشود دلقک هم نبود، مورد مشاورهی شاه هم نبود، و در هیچ امر مهمی هم دخالت نداشت. در زمان خود ناصرالدینشاه هیچ حرفی از هیچ گونه رابطهی جنسی بین این دو نبود، و این حرفی است که بعداً ساخته و پرداخته شد. سالهای بعد از ناصرالدینشاه هم، ملیجک آدمی بود معقول، بیآزار و معمولی و به دور از سیاست.
در واقع، کل داستان ملیجک دوم، به خودی خود، هیچ نکته مهمی در تاریخ یا حتی در مورد شخصیت ناصرالدینشاه در خود ندارد!
حال با این مقدمه، برویم سراغ روایت "تاریخی" مورد نظر!
@jenabegav
قبل از اینکه بروم سراغ مطلب آقای مرادی مراغهای (که به قول خودشان: "عین تاریخ و مستند" است)، این توضیح را بدهم:
در واقع نه آقای مرادی مراغهای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است (شرح خواهم داد چرا!) و نه کل این داستان ذکر شده در اینجا اهمیتی دارد! این روایت آقای مراغهای که بیشتر نوعی روضهخوانی است تا روایتی تاریخی. در مورد ملیجک هم، کل زندگیاش به خودی خود آنقدر از لحاظ تاریخی پیش و پا افتاده و بیاهمیت است که بایستی حداکثر فقط یک پاورقی در کتب تاریخی میشد. ولی این اسم چنان دچار سوءتعبیرات عجیب شده و چنان دروغها حول آن بافته شده که کمنظیر است.
از طرف دیگر، فضای اینترنت پر است از مطالب اینچنینی (و نه فقط در مورد ملیجک)، و هر روز هم بر آنها افزوده میشود. مطلب آقای مرادی مراغهای (روضهخوانی ایشان) لااقل این خوبی را دارد که مرجع و منبع ذکر کرده، و میشود رفت و واکاوی کرد. البته زرنگیش هم در همین است که با منبع ذکر کردند حس مستند بودن را به خواننده القا میکند. در بقیه روضهخوانیها که دریغ از ذکر یک منبع! پرداختن به همه اینها خودش یک شغل تماموقت میخواهد. من از باب "مشت نمونه خروار" این مطلب را انتخاب کردم و شرح مفصلی نوشتم به دو جهت: 1- تا ببینید در تاریخگویی ما چه میگذرد و 2- ببینید که در مواجهه با متنهای اینچنینی چگونه باید آن را بررسی کرد.
در حقیقت، به این نوشته به عنوان یک مطلب آموزشی درباره مطالب "تاریخی" در فضای مجازی نگاه کنید.
اما ملیجک (دوم) که بود؟
او، با نام اصلی غلامعلی، فرزند ملیجک اول بود. پدرش ملیجک اول برادر یکی از زنان حرم شاهی بود و در دربار نوکری معمولی. ناصرالدین شاه از همان کودکی او، از وقتی 5 سال بیشتر نداشت، به شدت او را دوست داشت، بعضی میگویند حتی بیشتر از بچههای خودش! محبت زیاد به این بچه زشت، بداخلاق و لجباز، که محبت شاه لوسش هم کرده بود، مایه رنجش خیلی از درباریان بود، به خصوص که او بچه یک نوکر معمولی دربار بود و اصل و نسب مهمی نداشت. به غیر از شاه، تقریباً هیچ کس این بچه زشت و لوس و لجباز و بعضاً کثیف را دوست نداشت و این را هم خیلیها، حتی به خود شخص شاه هم، ابراز میکردند. اما شاه همه گونه لوسی و تندگویی و لجبازی از این بچه را تحمل میکرد، و گویا خوشش هم میآمد! خود شاه هم بعضی وقتها معترف بود که نمیداند چرا اینقدر مهر آن بچه در دلش نشسته است. گفته میشود (اگر چه من این را مستند ندیدهام) که محبت شاه زمانی آغاز شد که ملیجک 5 ساله به شکلی معجزهآسا جان شاه را نجات داد. بزرگتر که شد، شاه او را عزیزالسلطان نامید و داماد خودش کرد، و کمتر از ۱۸ سالش بود که شاه ترور شد. به غیر از این رابطهی فردی، ملیجک منصب خاصی یا دخالت خاصی در امور کشور نداشت. برعکس آنچه گفته میشود دلقک هم نبود، مورد مشاورهی شاه هم نبود، و در هیچ امر مهمی هم دخالت نداشت. در زمان خود ناصرالدینشاه هیچ حرفی از هیچ گونه رابطهی جنسی بین این دو نبود، و این حرفی است که بعداً ساخته و پرداخته شد. سالهای بعد از ناصرالدینشاه هم، ملیجک آدمی بود معقول، بیآزار و معمولی و به دور از سیاست.
در واقع، کل داستان ملیجک دوم، به خودی خود، هیچ نکته مهمی در تاریخ یا حتی در مورد شخصیت ناصرالدینشاه در خود ندارد!
حال با این مقدمه، برویم سراغ روایت "تاریخی" مورد نظر!
@jenabegav
جناب گاو
ملیجک دربار قبل از اینکه بروم سراغ مطلب آقای مرادی مراغهای (که به قول خودشان: "عین تاریخ و مستند" است)، این توضیح را بدهم: در واقع نه آقای مرادی مراغهای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است (شرح خواهم داد چرا!) و نه کل این داستان ذکر شده در اینجا…
ملیجک عامل ذاتالریه!
با مقدمه فوق، برویم سراغ مطلب علی مرادی مراغهای و مطلب "عین تاریخ و مستند" ایشان در مورد ملیجک.
۱-در همان ابتدا ایشان ملیجک را دلقک دربار خوانده است. البته چنین چیزی در میان مردم جاافتاده است، ولی کسی که کوچکتری آشنایی تاریخی با مطلب داشته باشد میداند که ملیجک هیچگاه دلقک نبوده است. سوال: آقای مراغهای اینقدر از موضوعی که در موردش نوشته بیاطلاع است، یا عامدانه دارد مخاطب را گمراه میکند؟ تیتر مطلب هم جالب است: "ملیجک در گلدان نقره میشاشد!" این از کجا آمده؟ از یک مونولوگ در فیلم حاجی واشنگتن از علی حاتمی! علی حاتمی در ادبیاتی که در فیلمهایش به کار میبرد محشر است، ولی همه میدانند که اصلا و ابدا مقید به صحت تاریخی نیست، و اینکه او یک بافنده تاریخ است تا روایتگر آن!
۲-آقای مراغهای سه روایت نقل کرده که برای آنها منبع ذکر کرده است. یکی از آنها از خاطرات اعتمادالسلطنه در مورد ختنه نبودن ملیجک تا 17 سالگی و ختنه شدنش برای دامادی شاه است. داستانی بامزه، که البته اهمیتی هم ندارد.
۳-نقل قول دیگری از کتاب مستوفی (شرح زندگانی من) آمده، که "عروسی ملیجک چنان باشکوه برگزار شد که چندین نفر بخاطر آن تلف شدند!" عجب! متحیر میشویم که چگونه؟! آیا زیر دست و پا رفتند؟ آیا مراسم آتشبازی بود و تلف شدند؟ آیا توپ درکردند؟..... به هر زحمتی بود کتاب مستوفی را پیدا کردم! چیزی که واقعاً گفته این است که جشن در زمستان اتفاق افتاد و بعضی مردم با وجود سردی هوا به تماشا نشستند، و مستوفی همینطوری حدس زده که تعداد زیادی سرما خوردهاند و ذاتالریه گرفتهاند و مردهاند! (تصویر کتاب اینجا)! حتی صحبت از شکوه جشن هم نیست!
میبینید! آقای مرادی دارد دانسته و عامدانه مخاطبش را فریب میدهد.
۴-اما قسمت جالبتر قسمت مربوط به خراب کردن سکوها است. نقلکننده کیست؟ سید جمال واعظ، که این داستان را ۱۸ سال بعد از برگشت شاه از فرنگ بر روی منبر گفته (تصویر اینجا). به سیدجمال واعظ بعداً خواهیم پرداخت، ولی اولین سوال ایناست که: از کی داستانپردازی و روضهخوانی یک آخوند بالای منبر منبع تاریخی شد؟ آن هم با لحن داستانپردازی با آبوتاب همیشگی آخوندی بالای منبر! آن هم وقتی که هیچ شاهد دیگری بر این مدعای او وجود ندارد و در هیچ جای دیگر این داستان منعکس نشده است! این جناب آخوند چطور از درونیترین داستان دربار اطلاع داشته که کس دیگری مطلع نشده؟ نباید یک ذره شک کرد؟ یعنی ناصرالدینشاه (که حتی دشمنانش به باهوشی او اذعان داشتند) اینقدر خنگ بوده؟ واعظ اصفهانی ناصرالدینشاه را با عوام پای منبر خودش اشتباه نگرفته بوده؟
جمالالدین واعظ در داستانش نمیگوید که ناصرالدینشاه میخواست تهران را مثل پاریس کند، بلکه میگوید میخواست مثل فرنگ کند! پس آقای مراغهای پاریس را از کجا آورده است؟ خواهم گفت از کجا!
ولی داستان حتی جالبتر میشود. واعظ بیشک داستان مربوط به ملیجک را از خودش ساخته، ولی داستان مربوط به سکوها چه بوده؟ یحتمل چیزی باید بوده باشد که واعظ به آن اشاره کرده. ماجرا وقتی جالب میشود که توجه کنیم که واعظ از "میرزا عباسخان مهندسباشی" نام میبرد، ولی مرادی مراغهای این نام را در نوشتهاش سانسور کرده (به نظرم عامدانه). مهندسباشی کیست؟ از او به عنوان اولین شهردار تهران یاد میشود. او در فرانسه (بله، در حقیقت، در پاریس!) تحصیل کرده بود. علاوه بر وظایفی که ناصرالدینشاه بر عهده شهرداری (احتسابیه) گذاشته بود (مانند روشنایی معابر، جمع اوری زبالهها....) او سعی کرد تا اصلاحاتی را به سبک اروپایی در شهر تهران انجام دهد. «مجدالاسلام کرمانی» در سفرنامه خود درباره مهندسباشی نوشته است: «میخواست خیابان های تهران را مانند پاریس بسازد، ولی مردمان طماع که میخواستند از عرض و طول خیابانها بدزدند و برای خودشان دکان و مستقل بسازند مانع از انجام خیالش شدند.»
چرا راوی داستان نام مهندسباشی را از روایتش حذف میکند؟ به گمانم چون راوی تاریخ ما دقیقاً متوجه بوده چه میگذرد، و عمداً داستانی که فیالواقع در مورد "شایستهسالاری" و تلاش یک شهردار برای بهتر کردن وضع شهر تهران بوده را تبدیل به داستانی مبتذل در مورد ملیجک کرده است!
این است وضعیت تاریخنگاری ما! روضهخوانی مقتبس از یک فیلم تخیلی و روضه یک منبری، و انواع تحریفها، فقط برای ایدهفروشی! این نمونهی واقعاً بیاهمیت فقط برای این بود که نمونهای از خروار خروار مزخرفاتی که هر روزه تحت عنوان تاریخ تولید میشود را ببینید!
شما را نمیدانم! ولی من اگر ببینم تاریخدانی یا تاریخنگاری قصد دارد مرا به عمد گمراه کند یا دروغی به خوردم دهد، دیگر هرگز به او اعتماد نخواهم کرد و احترامی برایش قائل نخواهم بود!
#دروغ_قجری
#قاجار
@jenabegav
با مقدمه فوق، برویم سراغ مطلب علی مرادی مراغهای و مطلب "عین تاریخ و مستند" ایشان در مورد ملیجک.
۱-در همان ابتدا ایشان ملیجک را دلقک دربار خوانده است. البته چنین چیزی در میان مردم جاافتاده است، ولی کسی که کوچکتری آشنایی تاریخی با مطلب داشته باشد میداند که ملیجک هیچگاه دلقک نبوده است. سوال: آقای مراغهای اینقدر از موضوعی که در موردش نوشته بیاطلاع است، یا عامدانه دارد مخاطب را گمراه میکند؟ تیتر مطلب هم جالب است: "ملیجک در گلدان نقره میشاشد!" این از کجا آمده؟ از یک مونولوگ در فیلم حاجی واشنگتن از علی حاتمی! علی حاتمی در ادبیاتی که در فیلمهایش به کار میبرد محشر است، ولی همه میدانند که اصلا و ابدا مقید به صحت تاریخی نیست، و اینکه او یک بافنده تاریخ است تا روایتگر آن!
۲-آقای مراغهای سه روایت نقل کرده که برای آنها منبع ذکر کرده است. یکی از آنها از خاطرات اعتمادالسلطنه در مورد ختنه نبودن ملیجک تا 17 سالگی و ختنه شدنش برای دامادی شاه است. داستانی بامزه، که البته اهمیتی هم ندارد.
۳-نقل قول دیگری از کتاب مستوفی (شرح زندگانی من) آمده، که "عروسی ملیجک چنان باشکوه برگزار شد که چندین نفر بخاطر آن تلف شدند!" عجب! متحیر میشویم که چگونه؟! آیا زیر دست و پا رفتند؟ آیا مراسم آتشبازی بود و تلف شدند؟ آیا توپ درکردند؟..... به هر زحمتی بود کتاب مستوفی را پیدا کردم! چیزی که واقعاً گفته این است که جشن در زمستان اتفاق افتاد و بعضی مردم با وجود سردی هوا به تماشا نشستند، و مستوفی همینطوری حدس زده که تعداد زیادی سرما خوردهاند و ذاتالریه گرفتهاند و مردهاند! (تصویر کتاب اینجا)! حتی صحبت از شکوه جشن هم نیست!
میبینید! آقای مرادی دارد دانسته و عامدانه مخاطبش را فریب میدهد.
۴-اما قسمت جالبتر قسمت مربوط به خراب کردن سکوها است. نقلکننده کیست؟ سید جمال واعظ، که این داستان را ۱۸ سال بعد از برگشت شاه از فرنگ بر روی منبر گفته (تصویر اینجا). به سیدجمال واعظ بعداً خواهیم پرداخت، ولی اولین سوال ایناست که: از کی داستانپردازی و روضهخوانی یک آخوند بالای منبر منبع تاریخی شد؟ آن هم با لحن داستانپردازی با آبوتاب همیشگی آخوندی بالای منبر! آن هم وقتی که هیچ شاهد دیگری بر این مدعای او وجود ندارد و در هیچ جای دیگر این داستان منعکس نشده است! این جناب آخوند چطور از درونیترین داستان دربار اطلاع داشته که کس دیگری مطلع نشده؟ نباید یک ذره شک کرد؟ یعنی ناصرالدینشاه (که حتی دشمنانش به باهوشی او اذعان داشتند) اینقدر خنگ بوده؟ واعظ اصفهانی ناصرالدینشاه را با عوام پای منبر خودش اشتباه نگرفته بوده؟
جمالالدین واعظ در داستانش نمیگوید که ناصرالدینشاه میخواست تهران را مثل پاریس کند، بلکه میگوید میخواست مثل فرنگ کند! پس آقای مراغهای پاریس را از کجا آورده است؟ خواهم گفت از کجا!
ولی داستان حتی جالبتر میشود. واعظ بیشک داستان مربوط به ملیجک را از خودش ساخته، ولی داستان مربوط به سکوها چه بوده؟ یحتمل چیزی باید بوده باشد که واعظ به آن اشاره کرده. ماجرا وقتی جالب میشود که توجه کنیم که واعظ از "میرزا عباسخان مهندسباشی" نام میبرد، ولی مرادی مراغهای این نام را در نوشتهاش سانسور کرده (به نظرم عامدانه). مهندسباشی کیست؟ از او به عنوان اولین شهردار تهران یاد میشود. او در فرانسه (بله، در حقیقت، در پاریس!) تحصیل کرده بود. علاوه بر وظایفی که ناصرالدینشاه بر عهده شهرداری (احتسابیه) گذاشته بود (مانند روشنایی معابر، جمع اوری زبالهها....) او سعی کرد تا اصلاحاتی را به سبک اروپایی در شهر تهران انجام دهد. «مجدالاسلام کرمانی» در سفرنامه خود درباره مهندسباشی نوشته است: «میخواست خیابان های تهران را مانند پاریس بسازد، ولی مردمان طماع که میخواستند از عرض و طول خیابانها بدزدند و برای خودشان دکان و مستقل بسازند مانع از انجام خیالش شدند.»
چرا راوی داستان نام مهندسباشی را از روایتش حذف میکند؟ به گمانم چون راوی تاریخ ما دقیقاً متوجه بوده چه میگذرد، و عمداً داستانی که فیالواقع در مورد "شایستهسالاری" و تلاش یک شهردار برای بهتر کردن وضع شهر تهران بوده را تبدیل به داستانی مبتذل در مورد ملیجک کرده است!
این است وضعیت تاریخنگاری ما! روضهخوانی مقتبس از یک فیلم تخیلی و روضه یک منبری، و انواع تحریفها، فقط برای ایدهفروشی! این نمونهی واقعاً بیاهمیت فقط برای این بود که نمونهای از خروار خروار مزخرفاتی که هر روزه تحت عنوان تاریخ تولید میشود را ببینید!
شما را نمیدانم! ولی من اگر ببینم تاریخدانی یا تاریخنگاری قصد دارد مرا به عمد گمراه کند یا دروغی به خوردم دهد، دیگر هرگز به او اعتماد نخواهم کرد و احترامی برایش قائل نخواهم بود!
#دروغ_قجری
#قاجار
@jenabegav
Telegram
جناب گاو
ملیجک دربار
قبل از اینکه بروم سراغ مطلب آقای مرادی مراغهای (که به قول خودشان: "عین تاریخ و مستند" است)، این توضیح را بدهم:
در واقع نه آقای مرادی مراغهای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است (شرح خواهم داد چرا!) و نه کل این داستان ذکر شده در اینجا…
قبل از اینکه بروم سراغ مطلب آقای مرادی مراغهای (که به قول خودشان: "عین تاریخ و مستند" است)، این توضیح را بدهم:
در واقع نه آقای مرادی مراغهای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است (شرح خواهم داد چرا!) و نه کل این داستان ذکر شده در اینجا…