Forwarded from Hidden Chat
بازخورد پیام اخر کانال
اقا داری در دنیا غرق میشی کم کم
اقا داری در دنیا غرق میشی کم کم
جام عقیق
بازخورد پیام اخر کانال اقا داری در دنیا غرق میشی کم کم
اتفاقا در وضعیت نازکترین رشته اتصال به دنیا هستم الان.
به این شروورا توجه نکن 🌹
به این شروورا توجه نکن 🌹
انقدر پیامبر رو دوست دارم که نمیدونم در موردشون چی بنویسم.
البته عظمت ایشون بزرگتر از این حرفاست که به دهان من و امثال من بیاد.
فقط بدونید حضرت «صلوات الله علیه و آله» پدر ماست.
هرچقدر حس پدری به امیرالمؤمنین علیه السلام دارید، حضرت چند برابر ایشون پدره.
آرزوم اینه که بتونم بالاخره یه روزی برم مدینه.
برای همتون آرزو میکنم.
البته عظمت ایشون بزرگتر از این حرفاست که به دهان من و امثال من بیاد.
فقط بدونید حضرت «صلوات الله علیه و آله» پدر ماست.
هرچقدر حس پدری به امیرالمؤمنین علیه السلام دارید، حضرت چند برابر ایشون پدره.
آرزوم اینه که بتونم بالاخره یه روزی برم مدینه.
برای همتون آرزو میکنم.
ما خودمون نمیتونیم عظمت رو درک کنیم ولی بعضی اوقات میشه با نشونه ها، عظمت ایشون رو تخمین زد.
انقدر پیامبر عظیم بوده که اگه تو مجلسی نام پیامبر میومده امام صادق علیه السلام به احترام از جا بلند میشده.
این یکی از نشونه هاست و داره میگه عظمت حضرت حتی به حدس و تخمین هم در نمیاد.
انقدر پیامبر عظیم بوده که اگه تو مجلسی نام پیامبر میومده امام صادق علیه السلام به احترام از جا بلند میشده.
این یکی از نشونه هاست و داره میگه عظمت حضرت حتی به حدس و تخمین هم در نمیاد.
فکر کن
خود امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبر صلوات الله علیه و آله توسل میکردند.
خود امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبر صلوات الله علیه و آله توسل میکردند.
Forwarded from کُنتِ مونتکریستو
امیرالمؤمنین علیهالسلام در هنگام دفن پیامبر فرمودند: “صبر زیباست؛ اما نه در مصیبت تو.
بیتابی زشت است؛ اما نه در فراقِ تو!
و براستی که مصیبت تو برای هر کسی عظیم است و مصائب قبل و بعد تو کوچک…”
بحارالأنوار۱۳۴/۸۲، حدیث۱۸
#حدیث
بیتابی زشت است؛ اما نه در فراقِ تو!
و براستی که مصیبت تو برای هر کسی عظیم است و مصائب قبل و بعد تو کوچک…”
بحارالأنوار۱۳۴/۸۲، حدیث۱۸
#حدیث
جام عقیق
تنها چیزی که الان میتونه حالم رو خوب کنه، «نبودنه». ولی متاسفانه سوی عدم دری ز جهان وجود نیست.
تنها چیزی که الان میتونه حالمو خوب کنه اینه که جاده چالوسو با موتور برم.
هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده میگوید
خانهی نجفی کجا باشد
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده میگوید
خانهی نجفی کجا باشد
Forwarded from توییتر فارسی
جام عقیق
بلند شی ببینی همش خواب بوده و تو پاییز، وسطِ مشق نوشتن خوابت برده... »ოձ3օսժ« @OfficialPersianTwitter
یاد یه خاطره ای از مدرسم افتادم.
ما هیچوقت سرویس مدرسه نداشتیم غیر از یه بازه کوتاه دو سه ماهه.
بعضی از بچه ها داشتن ولی من و داداشا و آبجیم نه.
همیشه با خط واحد میرفتیم و برمیگشتیم. هیچوقت هم پدر مادر نیومدن دنبالمون یا برسوننمون. حتی روز اول مدرسه من یادمه تنها و با داداشم که سه سال ازم بزرگتر بود و تو همون مدرسه بود، با خط واحد رفتیم.
یه بار خیلی گیر دادم به بابا که من حتما سرویس میخوام. خیلی از بچه ها دارن و خوشحال سوار سرویس میشن و میرن ولی ما با بدبختی باید کلی منتظر اتوبوس وایستیم بعدشم خودمونو بچپونیم تو اون شلوغی و بوی عرق، تا برسیم خونه.
خلاصه نمیدونم چی شد که دلش به رحم اومد و برای سه ماه، نه تازه یک سال تحصیلی کامل، فقط برای سه ماه سرویس گرفت برای من.
سرویس هم چیز عجیبی بود اون دوران.
یه پیکان مدل قدیمی لکنته، مدل پیکان جوانان ولی داغون، زمستونها صبح میومد دنبال من و اون یکی رفیقم که تو یه کوچه بودیم و ازاونورم برمون میگردوند.
من یادمه میگفت ساعت 7/30 سر کوچه باشید وگرنه میرم.
ما از ترس یک ربع زودتر میومدیم و اون هم همیشه حداقل یک ربع دیرتر میرسید و ما همیشه نیم ساعت معطل بودیم.
اونم تو سرمای استخون سوز زمستون و مدام نگاهمون به ته خیابون بود که این یزید کی میرسه.
یه مشکل اساسی دیگه ای که وجود داشت این بود که هیچوقت با ما مثل بچه های الان متمدنانه برخورد نمیشد. بچه های الان نهایتا چهار نفر تو سرویس میشینن و میرن ولی زمان ما این تعداد حداقل نه نفر بود. حداقل.
کسایی که اون موقع سرویس داشتن میدونن من چی میگم.
شیش الی هفت نفر عقب رو سر و کله هم میلولیدیم و سه نفر هم جلو مینشستن و از منظره لذت میبردن. اونموقع روال تاکسیها هم این بود که جلو دو نفر سوار میکردن. مثل الان راحتی و وفور نعمت نبود.
اما من هیچ موقع جلوی سرویس ننشستم. نمیدونم چرا ولی همیشه دو سه نفر خاص جلو مینشستن و طبق یک قانون نانوشته همیشه میرفتیم عقب، حتی اگه زودتر از همه میرسیدیم. احتمالا پدر و مادرشون پول بیشتری داده بودن که بچههاشون راحت تر باشن.
هربار هم که یک نفر پیاده میشد یک ذره راه نفس برای ما بیشتر باز میشد.
آها، اینم یادم اومد که راننده سرویس ما، خودش مدیر یک مدرسه ابتدایی دیگه بود و همیشه دیر میکرد. هم صبح ها و هم ظهر ها که میخواست ما رو برسونه خونه.
بعد از اون سه ماه، به بابام گفتم من دیگه نمیخوام با سرویس برم. ترجیح میدم شلوغی اتوبوس رو تحمل کنم ولی جای تنگ توی سرویس اصلا قابل تحمل نیست.
البته بارها قبلشم بهش گفته بودم که دیگه نمیخوام با سرویس برم ولی میگفت بیخود کردی، پول سه ماه رو دادم و باید تا تهش بری :)
ما هیچوقت سرویس مدرسه نداشتیم غیر از یه بازه کوتاه دو سه ماهه.
بعضی از بچه ها داشتن ولی من و داداشا و آبجیم نه.
همیشه با خط واحد میرفتیم و برمیگشتیم. هیچوقت هم پدر مادر نیومدن دنبالمون یا برسوننمون. حتی روز اول مدرسه من یادمه تنها و با داداشم که سه سال ازم بزرگتر بود و تو همون مدرسه بود، با خط واحد رفتیم.
یه بار خیلی گیر دادم به بابا که من حتما سرویس میخوام. خیلی از بچه ها دارن و خوشحال سوار سرویس میشن و میرن ولی ما با بدبختی باید کلی منتظر اتوبوس وایستیم بعدشم خودمونو بچپونیم تو اون شلوغی و بوی عرق، تا برسیم خونه.
خلاصه نمیدونم چی شد که دلش به رحم اومد و برای سه ماه، نه تازه یک سال تحصیلی کامل، فقط برای سه ماه سرویس گرفت برای من.
سرویس هم چیز عجیبی بود اون دوران.
یه پیکان مدل قدیمی لکنته، مدل پیکان جوانان ولی داغون، زمستونها صبح میومد دنبال من و اون یکی رفیقم که تو یه کوچه بودیم و ازاونورم برمون میگردوند.
من یادمه میگفت ساعت 7/30 سر کوچه باشید وگرنه میرم.
ما از ترس یک ربع زودتر میومدیم و اون هم همیشه حداقل یک ربع دیرتر میرسید و ما همیشه نیم ساعت معطل بودیم.
اونم تو سرمای استخون سوز زمستون و مدام نگاهمون به ته خیابون بود که این یزید کی میرسه.
یه مشکل اساسی دیگه ای که وجود داشت این بود که هیچوقت با ما مثل بچه های الان متمدنانه برخورد نمیشد. بچه های الان نهایتا چهار نفر تو سرویس میشینن و میرن ولی زمان ما این تعداد حداقل نه نفر بود. حداقل.
کسایی که اون موقع سرویس داشتن میدونن من چی میگم.
شیش الی هفت نفر عقب رو سر و کله هم میلولیدیم و سه نفر هم جلو مینشستن و از منظره لذت میبردن. اونموقع روال تاکسیها هم این بود که جلو دو نفر سوار میکردن. مثل الان راحتی و وفور نعمت نبود.
اما من هیچ موقع جلوی سرویس ننشستم. نمیدونم چرا ولی همیشه دو سه نفر خاص جلو مینشستن و طبق یک قانون نانوشته همیشه میرفتیم عقب، حتی اگه زودتر از همه میرسیدیم. احتمالا پدر و مادرشون پول بیشتری داده بودن که بچههاشون راحت تر باشن.
هربار هم که یک نفر پیاده میشد یک ذره راه نفس برای ما بیشتر باز میشد.
آها، اینم یادم اومد که راننده سرویس ما، خودش مدیر یک مدرسه ابتدایی دیگه بود و همیشه دیر میکرد. هم صبح ها و هم ظهر ها که میخواست ما رو برسونه خونه.
بعد از اون سه ماه، به بابام گفتم من دیگه نمیخوام با سرویس برم. ترجیح میدم شلوغی اتوبوس رو تحمل کنم ولی جای تنگ توی سرویس اصلا قابل تحمل نیست.
البته بارها قبلشم بهش گفته بودم که دیگه نمیخوام با سرویس برم ولی میگفت بیخود کردی، پول سه ماه رو دادم و باید تا تهش بری :)
نوحه سنتی: بر در باب الجوادش، روضه اکبر بخوانیم | حاج میثم مطیعی
Haj Meysam Motiee
چه کنم ؟!
آهوی جانم سر صحرای تو دارد ..
آهوی جانم سر صحرای تو دارد ..
من جدی خیلی از این تواضع و خاکی بودن و ادایی نبودن پزشکیان خوشم میاد.
اما...
اما تویی که یکسره رئیسی رو سر کوچکترین مسائل مسخره میکردی،
تو لطفا در مورد متواضع و بی غل و غش بودن و خاکی بودنِ کسی زر نزن.
با احترام 🌹
اما...
اما تویی که یکسره رئیسی رو سر کوچکترین مسائل مسخره میکردی،
تو لطفا در مورد متواضع و بی غل و غش بودن و خاکی بودنِ کسی زر نزن.
با احترام 🌹
جام عقیق
من جدی خیلی از این تواضع و خاکی بودن و ادایی نبودن پزشکیان خوشم میاد. اما... اما تویی که یکسره رئیسی رو سر کوچکترین مسائل مسخره میکردی، تو لطفا در مورد متواضع و بی غل و غش بودن و خاکی بودنِ کسی زر نزن. با احترام 🌹
زمین لامصب چقدر گرده
بچه ها به خودتون بیاید
اگر دیروز مسخره میکردید امروز طرفداری، یه جای کارتون میلنگه.
این هشداره براتون.
جدی به فکر باشید.
دلم براتون میسوزه
بچه ها به خودتون بیاید
اگر دیروز مسخره میکردید امروز طرفداری، یه جای کارتون میلنگه.
این هشداره براتون.
جدی به فکر باشید.
دلم براتون میسوزه