Forwarded from شاهرخ مسکوب
مفهوم_تاریخ_در_اندیشه_شاهرخ_مسکوب_ــ_امید_غیاثی.pdf
160.2 KB
مفهوم تاریخ در اندیشه شاهرخ مسکوب / امید غیاثی
http://bonyadhomayoun.com/?p=23047
تاریخ میخواهد با نگاهی به گذشته، بفهمد که چرا وضعیت حال چنین است تا برای آینده راهی بیابد. این تصویر مسکوب از تاریخ، در فهمش از فردوسی نیز هویداست. آنجایی که در ارمغان مور، میگوید فردوسی آگاهانه پشت سر را مینگریست تا راه ناهموار پیش رو را بیابد. مسکوب بر همین اساس نتیجه میگیرد که قضیه تاریخ به این سادگی نیست. او در تعبیری جالب، تاریخ را نه واجد حرکتی یکسان و مداوم، بلکه پست و بلند و نامتوازن میداند. تعبیری که میتواند به تلقی هگلی از تاریخ پهلو زند که سیر حرکت تاریخی را نه خطی، که مارپیچی میدانست.
http://bonyadhomayoun.com/?p=23047
تاریخ میخواهد با نگاهی به گذشته، بفهمد که چرا وضعیت حال چنین است تا برای آینده راهی بیابد. این تصویر مسکوب از تاریخ، در فهمش از فردوسی نیز هویداست. آنجایی که در ارمغان مور، میگوید فردوسی آگاهانه پشت سر را مینگریست تا راه ناهموار پیش رو را بیابد. مسکوب بر همین اساس نتیجه میگیرد که قضیه تاریخ به این سادگی نیست. او در تعبیری جالب، تاریخ را نه واجد حرکتی یکسان و مداوم، بلکه پست و بلند و نامتوازن میداند. تعبیری که میتواند به تلقی هگلی از تاریخ پهلو زند که سیر حرکت تاریخی را نه خطی، که مارپیچی میدانست.
Forwarded from ایراندل | IranDel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 فیلمی تاریخی از آیین بدرقهی شهدای بازپسگیری جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی در سال ۱۳۵۰ خورشیدی
@IranDel_Channel
💢
@IranDel_Channel
💢
Forwarded from نشریهٔ جهان اشراقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
https://www.youtube.com/watch?v=tr3vM8CazRA
اگر به مسائل ژئوپولیتیک علاقه دارید این کانال را دنبال کنید.
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
اگر به مسائل ژئوپولیتیک علاقه دارید این کانال را دنبال کنید.
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
YouTube
ژئوپولتیک برزیل، جدال جغرفیا با توسعه
@periscopepodcast
برزیل کشوری است که به واسطه جغرافیای استوایی و کوهستانیاش، چالشهای زیادی برای #توسعه داشته است. هزینههای توسعه زیرساختها در برزیل به واسطه جغرفیایی که دارد آنقدر زیاد است که موجب ایجاد تورم افسارگسیخته میشود. در این اپیزود، توضیح دادهام…
برزیل کشوری است که به واسطه جغرافیای استوایی و کوهستانیاش، چالشهای زیادی برای #توسعه داشته است. هزینههای توسعه زیرساختها در برزیل به واسطه جغرفیایی که دارد آنقدر زیاد است که موجب ایجاد تورم افسارگسیخته میشود. در این اپیزود، توضیح دادهام…
4_5960681271246984176.docx
33.1 KB
نا آشنایی و ناشی گری
در باره وثاقت علمی یک «مصاحبه منتشرنشده» با شادروان دکتر جواد طباطبایی'
مصطفی نصیری
سیاستنامه شماره ۳۰
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
در باره وثاقت علمی یک «مصاحبه منتشرنشده» با شادروان دکتر جواد طباطبایی'
مصطفی نصیری
سیاستنامه شماره ۳۰
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
▪️نگاه فریدون آدمیّت به تاریخ و منابع تاریخی نخبهگرایانه بود
قضاوتهای تاریخی آدمیّت از تعریف او از مورّخ برمیخاست. به اعتقاد او، مورّخ نمیتوانست «شخصیّت خود را از سیر افکار بهکلّی منتزع گرداند. مورّخ وقتی میتواند هنرمندانه به کارش بپردازد که خود صاحب اندیشه باشد تا قدر اندیشه شناسد. به یک معنا، تاریخنگار واقعی معمار فکر است نهتنها مدرس افکار. تأثیر شخصیّت عقلی مورّخ در تصنیف خود تا درجهای بیشباهت به تأثیر نویسنده در اثر هنری او نیست. و این همسانی از لحاظ معنی و جانی است که تاریخنویس به تألیف خود میدهد.»
شاید بر مبنای همین تعریف از مورّخ بود که «معلّمین تاریخ» را دچار «ابتذال و کممایگی» میدید که بیشتر «مدرس افکار» هستند تا «معمار فکر». البته نگاه انتقادی و گاه گزندة آدمیّت به تاریخنگار ایرانی در جهت ستایش از تاریخنگاران غربی نبود. او آثار مورّخان شرقی را در شرح و تحلیل «برخورد جامعههای کهن شرقی با مدنیّت نو مغربزمین» از آثار همگنان غربیشان «معتبرتر و عمیقتر» میدید که به اعتقاد او، فرنگیان «بیشتر اهل تفنّن به نظر میآیند و تألیفاتشان کمتر اصالت دارند.»
بر این اساس آثار ایرانشناسان زمانٔ خود را در «ابتذال و کممایگی» میدید و آنان را «فاقد اصالت فکر» میدانست. او به تعریف گیب از «خاورشناس» دربارٔ «ایرانشناسان» هم باور داشت که «خاورشناس معمولاً کسی است که در هیچ رشتهای تعلیمات اساسی تخصّصی و خبرگی علمی لازم را ندارد جز اینکه بهزحمت یک یا چند زبان مشرقی آموخته – یعنی برخلاف مورّخ و جامعهشناس که اسلوب علمی فن خود را فرا گرفته، خاورشناس همین که پایش را از قلمرو زبان و ادبیّات بیرون مینهد، جای پای دیگران قدم برمیدارد.»
او بر مبنای همین نگاه، در پژوهشهایش بیشتر از اسناد شخصی و مکاتبات دولتی، خاطرات و منابع تاریخی زمان وقوع حادثه بهره میجست. بر این اساس نوشتهها و حکمهایش مختص به خودش بود و تصویری که از گذشته ارائه میداد، بر مبنای همان «معمار فکر» بود. آدمیّت دیپلماتی اندیشمند بود. تحصیلات خود را در انگلستان به پایان رسانده و در میان محقّقان ایرانی اوّلین پژوهشگری بود که از گزارشهای دیپلماتهای بریتانیایی در ایران در تحقیقاتش استفاده میکرد. او همچنین از فرصت حضور در وزارت امور خارجه برای دسترسی به قدیمیترین آرشیو ایران بهره برد. بسیاری از کتابهای خاطرات و تاریخی در آن زمانی که آدمیّت مینوشت، هنوز تصحیح و به زیور طبع آراسته نشده بودند.
از همین رو، او با دقّت نظر از نسخ خطی برای تکمیل تحقیقاتش استفاده میکرد. کاری که امروزه با چاپ این نسخ تسهیل شده، امّا فهم و خوانش این متون برای بسیاری سخت است. اتّفاقی که بهجهت انقطاع بسیاری از فارغالتحصیلان امروزی تاریخ و علوم سیاسی از متون کلاسیک رخ داده است. از آنجا که آدمیّت، تاریخنگار را «معمار فکر» میدانست، در بازسازی گذشته بهعنوان یک محقّق تأثیر بسزایی داشت. هرچند وظیفٔ یک محقّق تاریخ آن است که روایات گوناگون از راویان متفاوت را با نگاهی نقادانه گزینش کند و پس از آن با چینش روایات صحیحتر به بازسازی گذشته بپردازد، امّا آدمیّت بهعنوان «معمار فکر» در گزینش و چینش روایات بیش از یک محقّق رفتار میکرد.
تاریخنگاری بهمثابهٔ معمار فکر
رضا مختاری اصفهانی
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوم و سوم سیاستنامه مطالعه کنید.
@goftemaann
@irandoustan
قضاوتهای تاریخی آدمیّت از تعریف او از مورّخ برمیخاست. به اعتقاد او، مورّخ نمیتوانست «شخصیّت خود را از سیر افکار بهکلّی منتزع گرداند. مورّخ وقتی میتواند هنرمندانه به کارش بپردازد که خود صاحب اندیشه باشد تا قدر اندیشه شناسد. به یک معنا، تاریخنگار واقعی معمار فکر است نهتنها مدرس افکار. تأثیر شخصیّت عقلی مورّخ در تصنیف خود تا درجهای بیشباهت به تأثیر نویسنده در اثر هنری او نیست. و این همسانی از لحاظ معنی و جانی است که تاریخنویس به تألیف خود میدهد.»
شاید بر مبنای همین تعریف از مورّخ بود که «معلّمین تاریخ» را دچار «ابتذال و کممایگی» میدید که بیشتر «مدرس افکار» هستند تا «معمار فکر». البته نگاه انتقادی و گاه گزندة آدمیّت به تاریخنگار ایرانی در جهت ستایش از تاریخنگاران غربی نبود. او آثار مورّخان شرقی را در شرح و تحلیل «برخورد جامعههای کهن شرقی با مدنیّت نو مغربزمین» از آثار همگنان غربیشان «معتبرتر و عمیقتر» میدید که به اعتقاد او، فرنگیان «بیشتر اهل تفنّن به نظر میآیند و تألیفاتشان کمتر اصالت دارند.»
بر این اساس آثار ایرانشناسان زمانٔ خود را در «ابتذال و کممایگی» میدید و آنان را «فاقد اصالت فکر» میدانست. او به تعریف گیب از «خاورشناس» دربارٔ «ایرانشناسان» هم باور داشت که «خاورشناس معمولاً کسی است که در هیچ رشتهای تعلیمات اساسی تخصّصی و خبرگی علمی لازم را ندارد جز اینکه بهزحمت یک یا چند زبان مشرقی آموخته – یعنی برخلاف مورّخ و جامعهشناس که اسلوب علمی فن خود را فرا گرفته، خاورشناس همین که پایش را از قلمرو زبان و ادبیّات بیرون مینهد، جای پای دیگران قدم برمیدارد.»
او بر مبنای همین نگاه، در پژوهشهایش بیشتر از اسناد شخصی و مکاتبات دولتی، خاطرات و منابع تاریخی زمان وقوع حادثه بهره میجست. بر این اساس نوشتهها و حکمهایش مختص به خودش بود و تصویری که از گذشته ارائه میداد، بر مبنای همان «معمار فکر» بود. آدمیّت دیپلماتی اندیشمند بود. تحصیلات خود را در انگلستان به پایان رسانده و در میان محقّقان ایرانی اوّلین پژوهشگری بود که از گزارشهای دیپلماتهای بریتانیایی در ایران در تحقیقاتش استفاده میکرد. او همچنین از فرصت حضور در وزارت امور خارجه برای دسترسی به قدیمیترین آرشیو ایران بهره برد. بسیاری از کتابهای خاطرات و تاریخی در آن زمانی که آدمیّت مینوشت، هنوز تصحیح و به زیور طبع آراسته نشده بودند.
از همین رو، او با دقّت نظر از نسخ خطی برای تکمیل تحقیقاتش استفاده میکرد. کاری که امروزه با چاپ این نسخ تسهیل شده، امّا فهم و خوانش این متون برای بسیاری سخت است. اتّفاقی که بهجهت انقطاع بسیاری از فارغالتحصیلان امروزی تاریخ و علوم سیاسی از متون کلاسیک رخ داده است. از آنجا که آدمیّت، تاریخنگار را «معمار فکر» میدانست، در بازسازی گذشته بهعنوان یک محقّق تأثیر بسزایی داشت. هرچند وظیفٔ یک محقّق تاریخ آن است که روایات گوناگون از راویان متفاوت را با نگاهی نقادانه گزینش کند و پس از آن با چینش روایات صحیحتر به بازسازی گذشته بپردازد، امّا آدمیّت بهعنوان «معمار فکر» در گزینش و چینش روایات بیش از یک محقّق رفتار میکرد.
تاریخنگاری بهمثابهٔ معمار فکر
رضا مختاری اصفهانی
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوم و سوم سیاستنامه مطالعه کنید.
@goftemaann
@irandoustan
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«زمینلرزۀ بوئینزهرا ــ شهریور ۱۳۴۱»
در این ویدئو گزارش مفصلی ببینید از کمکهای آمریکا به زلزلهزدگان بوئینزهرا؛ یکی از بدترین زمینلرزههای تاریخ معاصر.
گزارش چند بخش دارد:
ابتدا وضعیت فاجعهزده را نشان میدهد (که حاوی صحنههای دلخراشی است) و از بینندگان درخواست میکند کمکهای خود را حتی در کمترین حد به شیروخورشید سرخ (هلالاحمر امروزی) تحویل دهند. سپس کمکهای بنیاد «کاره» و دولت آمریکا را نشان میدهد که با هواپیماهای نظامی به ایران تحویل میشد. دکتر باهری، معاون نخستوزیر، و دکتر خطیبی، مدیر عامل شیروخورشید سرخ کمکهای آمریکا را از هولمز، سفیر کبیر آمریکا در ایران تحویل میگیرند. ویدئو در ادامه بیمارستان صحرایی آمریکاییها را نشان میدهد و در نهایت به سراغ زنان آمریکایی ساکن تهران میرود که چند کامیون کمک جمعآوری میکنند و همراه با کامیونها به مناطق آسیبدیده میروند.
ویدئو پر از نکات جالب است؛ و البته گاه صحنههایی دلخراش که نشان میدهد زلزلۀ بوئینزهرا چه فاجعۀ بزرگی را رقم زده بود. چنانکه میدانید بالغ بر دوازده هزار نفر در این مصیبت جان باختند.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این ویدئو گزارش مفصلی ببینید از کمکهای آمریکا به زلزلهزدگان بوئینزهرا؛ یکی از بدترین زمینلرزههای تاریخ معاصر.
گزارش چند بخش دارد:
ابتدا وضعیت فاجعهزده را نشان میدهد (که حاوی صحنههای دلخراشی است) و از بینندگان درخواست میکند کمکهای خود را حتی در کمترین حد به شیروخورشید سرخ (هلالاحمر امروزی) تحویل دهند. سپس کمکهای بنیاد «کاره» و دولت آمریکا را نشان میدهد که با هواپیماهای نظامی به ایران تحویل میشد. دکتر باهری، معاون نخستوزیر، و دکتر خطیبی، مدیر عامل شیروخورشید سرخ کمکهای آمریکا را از هولمز، سفیر کبیر آمریکا در ایران تحویل میگیرند. ویدئو در ادامه بیمارستان صحرایی آمریکاییها را نشان میدهد و در نهایت به سراغ زنان آمریکایی ساکن تهران میرود که چند کامیون کمک جمعآوری میکنند و همراه با کامیونها به مناطق آسیبدیده میروند.
ویدئو پر از نکات جالب است؛ و البته گاه صحنههایی دلخراش که نشان میدهد زلزلۀ بوئینزهرا چه فاجعۀ بزرگی را رقم زده بود. چنانکه میدانید بالغ بر دوازده هزار نفر در این مصیبت جان باختند.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
افاضاتِ مراد و مراد از افاضات!
مراد فرهادپور، نویسنده و مترجمِ «چپِ نو»، به تاریخِ ۱۱ مه ۲۰۲۴ (۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳)، در وال-دو-مارْنِ فرانسه سخنرانیی داشته است که پارهای از آن را (از دقیقهی ۲۲ تا ۲۵) در اینجا میآورم.
میگوید:
«گذشته از آن [امپراتوریِ هخامنشی]، شما این وسط دویست سال حکومتِ یونانیانِ بازمانده از اسکندر را داشتید. بعد میآیید، آن چهارصد سالِ عجیبِ ساسانی – که معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده – را دارید. بعد تازه میبینیم که، بعد از آن، ما یک دورهی طلاییی داریم که عصرِ کلاسیکِ اسلام و خلافتِ عباسی است، که خیلی ربطی به ایران ندارد. و بعد از آن، شما هزار سال حکومتِ تُرکان را دارید در ایران. این یعنی اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله!»
در این افاضات، متأسفانه، جز سادهسازی و جهشهای دلبخواهی از روی وقایعِ تاریخی، نکتهای معرفتزا نمییابیم. بهسادگی از ۲۲۹ سال امپراتوریِ هخامنشی میگذرد و به ۲۰۰ سال حکومتِ یونانیان میرسد. سپس، با یک جهشِ بزرگ، بدونِ اینکه حتا نامی از اشکانیان ببرد، به ساسانیان میرسد!
اشکانیان ۴۷۱ سال در ایران حکومت کردهاند، یعنی دو برابرِ هخامنشیان، و این از نظرِ آقای فرهادپور هیچ اهمیت نداشته است! جالب است که به ۲۰۰ سال حکومتِ یونانیان اشاره میکند (که در واقع ۱۸۴ سال است)، اما نمیگوید که، از این ۱۸۴ سال، ۱۰۱ سالاش همزمان با حکومتِ اشکانیان در شرقِ ایران بوده است. این از نظرِ آقای فرهادپور مهم نیست که ایرانیان ۱۰۱ سال با یونانیان مبارزه کردهاند تا آنان را از سرزمینشان بیرون کنند. چرا مهم نیست؟ چون میخواهد بگوید که ایرانیان تصوّری از مرز و بومی به نامِ «ایران» نداشتهاند و فقط شهر و دهاتِ خود را میشناختهاند!
سپس از «چهارصد سالِ عجیبِ ساسانی» یاد میکند «که معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده»! یعنی، از دیدِ آقای فرهادپور، کتابِ سترگِ «اوستا» و «خداینامه»ها (که آبشخورِ «شاهنامه»ی فردوسی بوده است) و معماریِ ایرانی، با آن طاقها و ایوانها و گنبدها (که بعدها به معماریِ اسلامی نیز وارد میشود)، هیچ است! «معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده!»
سپس، با جهش از روی خلافتِ اموی، به خلافتِ عباسی میرسد، و از آن به عنوانِ «دورهی طلایی» نام میبرد که «خیلی ربطی به ایران ندارد»! و هیچ اشارهای نمیکند به اینکه، در همین دورهی عباسی، ما سلسلههای ایرانیِ طاهریان و صفاریان و آلِ زیار و آلِ بویه و سامانیان را داشتهایم که چراغِ ایران را روشن نگه داشتهاند.
سپس به هزار سال حاکمیتِ تُرکان در ایران اشاره میکند و نتیجه میگیرد که «اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله!» و از خود نمیپرسد که، اگر ایرانی وجود نداشته، چرا ترکان و مغولان در این هزار سال نتوانستهاند دستکم زبانِ فارسی را براندازند؟ چرا در این هزار سال خودشان نیز به فارسی مکاتبه میکردهاند؟ چرا در فرهنگِ ایران مستحیل شدهاند، تا جایی که شاهنامه میخواندهاند و مینگاشتهاند؟ محضِ نمونه، چرا بایسنقر میرزا، پسرِ شاهرخ و نوهی تیمورِ لنگ، به فارسی شعر میسروده و خوشنویسی میکرده و یکی از ارزندهترین شاهنامههای مصوّر را فراهم آورده است؟
«اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله»، آقای فرهادپور؟! زهی انصاف!
احسان راستان
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
مراد فرهادپور، نویسنده و مترجمِ «چپِ نو»، به تاریخِ ۱۱ مه ۲۰۲۴ (۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳)، در وال-دو-مارْنِ فرانسه سخنرانیی داشته است که پارهای از آن را (از دقیقهی ۲۲ تا ۲۵) در اینجا میآورم.
میگوید:
«گذشته از آن [امپراتوریِ هخامنشی]، شما این وسط دویست سال حکومتِ یونانیانِ بازمانده از اسکندر را داشتید. بعد میآیید، آن چهارصد سالِ عجیبِ ساسانی – که معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده – را دارید. بعد تازه میبینیم که، بعد از آن، ما یک دورهی طلاییی داریم که عصرِ کلاسیکِ اسلام و خلافتِ عباسی است، که خیلی ربطی به ایران ندارد. و بعد از آن، شما هزار سال حکومتِ تُرکان را دارید در ایران. این یعنی اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله!»
در این افاضات، متأسفانه، جز سادهسازی و جهشهای دلبخواهی از روی وقایعِ تاریخی، نکتهای معرفتزا نمییابیم. بهسادگی از ۲۲۹ سال امپراتوریِ هخامنشی میگذرد و به ۲۰۰ سال حکومتِ یونانیان میرسد. سپس، با یک جهشِ بزرگ، بدونِ اینکه حتا نامی از اشکانیان ببرد، به ساسانیان میرسد!
اشکانیان ۴۷۱ سال در ایران حکومت کردهاند، یعنی دو برابرِ هخامنشیان، و این از نظرِ آقای فرهادپور هیچ اهمیت نداشته است! جالب است که به ۲۰۰ سال حکومتِ یونانیان اشاره میکند (که در واقع ۱۸۴ سال است)، اما نمیگوید که، از این ۱۸۴ سال، ۱۰۱ سالاش همزمان با حکومتِ اشکانیان در شرقِ ایران بوده است. این از نظرِ آقای فرهادپور مهم نیست که ایرانیان ۱۰۱ سال با یونانیان مبارزه کردهاند تا آنان را از سرزمینشان بیرون کنند. چرا مهم نیست؟ چون میخواهد بگوید که ایرانیان تصوّری از مرز و بومی به نامِ «ایران» نداشتهاند و فقط شهر و دهاتِ خود را میشناختهاند!
سپس از «چهارصد سالِ عجیبِ ساسانی» یاد میکند «که معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده»! یعنی، از دیدِ آقای فرهادپور، کتابِ سترگِ «اوستا» و «خداینامه»ها (که آبشخورِ «شاهنامه»ی فردوسی بوده است) و معماریِ ایرانی، با آن طاقها و ایوانها و گنبدها (که بعدها به معماریِ اسلامی نیز وارد میشود)، هیچ است! «معلوم نیست اصلاً از توش چی درآمده!»
سپس، با جهش از روی خلافتِ اموی، به خلافتِ عباسی میرسد، و از آن به عنوانِ «دورهی طلایی» نام میبرد که «خیلی ربطی به ایران ندارد»! و هیچ اشارهای نمیکند به اینکه، در همین دورهی عباسی، ما سلسلههای ایرانیِ طاهریان و صفاریان و آلِ زیار و آلِ بویه و سامانیان را داشتهایم که چراغِ ایران را روشن نگه داشتهاند.
سپس به هزار سال حاکمیتِ تُرکان در ایران اشاره میکند و نتیجه میگیرد که «اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله!» و از خود نمیپرسد که، اگر ایرانی وجود نداشته، چرا ترکان و مغولان در این هزار سال نتوانستهاند دستکم زبانِ فارسی را براندازند؟ چرا در این هزار سال خودشان نیز به فارسی مکاتبه میکردهاند؟ چرا در فرهنگِ ایران مستحیل شدهاند، تا جایی که شاهنامه میخواندهاند و مینگاشتهاند؟ محضِ نمونه، چرا بایسنقر میرزا، پسرِ شاهرخ و نوهی تیمورِ لنگ، به فارسی شعر میسروده و خوشنویسی میکرده و یکی از ارزندهترین شاهنامههای مصوّر را فراهم آورده است؟
«اصلاً ایرانی وجود نداشته در این فاصله»، آقای فرهادپور؟! زهی انصاف!
احسان راستان
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
تردیدی نیست که اهل ایدئولوژی، حتی اگر با داعیهٔ تجدید سنت به میدان آمده باشند، گریزی از تسلیم به آن ندارند و به ناچار، سنت را در مَسلَخ ایدئولوژی قربانی میکنند، زیرا ایدئولوژی راه همواری است که توهم خروج از بن بست امتناع اندیشه از مجرای برهم زدن وضع و شرایطِ معلول را جانشین دشواری درک علت و چیرگی بر آن میکند، غافل از آنکه تنها علتالعلل زوال و امتناع اندیشه میتواند معلولهای بسیارِ ناشی از زوال و امتناع را توضیح دهد، در حالی که عکس قضیه صادق نیست. اهل ایدئولوژی، با تلقی نادرستی از سنت و جهل مرکب نسبت به مبانی و بنیاد اندیشه در مغرب زمین، راه درک آن هر دو را به یکسان بر خود میبندند و با سقوط در چاه ویل توهم «آنچه خود داشت...»، سنت را به محک ایدئولوژی میزنند. تردیدی نیست که در درون چنین مغلمهای از توهم و جهل، راهی جز به سوی بنبست تعطیل و امتناع اندیشه هموار نخواهد شد.
📚 ابن خلدون و علوم اجتماعی
✍دکتر سید جواد طباطبایی
https://www.tg-me.com/tamoliranshahri
@irandoustan
📚 ابن خلدون و علوم اجتماعی
✍دکتر سید جواد طباطبایی
https://www.tg-me.com/tamoliranshahri
@irandoustan
Telegram
تاملی درباره ایران
مطالعه خود از کتابهای دکتر طباطبایی را در میان می گذارم. گاهی هم مطالب مرتبط و یا توضیحاتی در مورد آنها
Forwarded from ایران آزاد و آباد (مهدی نصیری)
پاسخ به مراد فرهادپور و تمام کسانی که پیشینه تاریخی نام و حدود و ثغور جغرافیایی "ایران" را نادیده می گیرند و یا انکار می کنند.
فهرست مختصر اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون (قسمت اول)
این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور دردمورد تاریخ ایران منتشر شده است.
با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم گرایان افراطی در مورد تاریخ ، فرهنگ و پیشینه ایران زمین مطرح می شود . برخی از شبهه افکنان با استناد به برخی اسناد تقطیع شده، پراکنده و غیر علمی و یا کژخوانی و کژتاب اسناد موثق ادعا می کنند در گذشته کشوری به نام ایران شناخته نمی شده و به ایرانیان تحت عنوان "فرس" اشاره می شده است . در فضای مجازی و رسانه های غیر رسمی شایع می کنند که نام ایران از زمان رضاشاه پهلوی انتخاب شده و یا این که در اسناد حکومتی نام هر ایالتی به طور مشخص و جداگانه ذکر می شده . مثلا ایالت هایی همچون فارس ، عراق ، آذربایجان ، کرمان ، خراسان و ... هر یک کشور یا مملکتی جداگانه بوده است.
برخی دیگر ادعا کرده اند که نام ایران فقط به نواحی شرقی فلات ایران و منطبق با حدود جغرافیایی کشور افغانستان کنونی و خراسان اطلاق می شده است.
متاسفانه جناب مراد فرهادپور مترجم کتب فلسفی نیز با طرح مدعیات پراکنده و استناد به این که :یکی از پیرزنان خانواده شان اصلا نمی دانسته ایران چی هست" و یا "معلوم نیست از حکومت چهارصد ساله ساسانیان چی در آمده" ادعا کرده است "اصلا ایرانی نبوده" آگاهانه یا نا آگاهانه آب به آسیاب قوم گرایان افراطی و تجزیه طلبان ریخته اند.
در اینجا در حد وسع فهرستی از ده ها سند و مدرک تاریخی (با ذکر منبع) که به نام و حدود جغرافیایی ایران اشاره شده است را اراءه میکنم. از خوانندگان محترم تقاضا دارم در بازنشر این متن یاری نمایند تا به سمع و نظر فیلسوف مذکور و طرفدارانش و یا هر آن کس که بخواهد پیشینه نام و حدود و ثغور جغرافیایی ایران را انکار کرده یا زیر سوال ببرد برسد.
پیشاپیش از توجه و یاری شما متشکرم و پذیرای نقدها، توضیحات و راهنمایی های خوانندگان محترم هستم.
https://yun.ir/x0rpd7
فهرست مختصر اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون (قسمت اول)
این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور دردمورد تاریخ ایران منتشر شده است.
با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم گرایان افراطی در مورد تاریخ ، فرهنگ و پیشینه ایران زمین مطرح می شود . برخی از شبهه افکنان با استناد به برخی اسناد تقطیع شده، پراکنده و غیر علمی و یا کژخوانی و کژتاب اسناد موثق ادعا می کنند در گذشته کشوری به نام ایران شناخته نمی شده و به ایرانیان تحت عنوان "فرس" اشاره می شده است . در فضای مجازی و رسانه های غیر رسمی شایع می کنند که نام ایران از زمان رضاشاه پهلوی انتخاب شده و یا این که در اسناد حکومتی نام هر ایالتی به طور مشخص و جداگانه ذکر می شده . مثلا ایالت هایی همچون فارس ، عراق ، آذربایجان ، کرمان ، خراسان و ... هر یک کشور یا مملکتی جداگانه بوده است.
برخی دیگر ادعا کرده اند که نام ایران فقط به نواحی شرقی فلات ایران و منطبق با حدود جغرافیایی کشور افغانستان کنونی و خراسان اطلاق می شده است.
متاسفانه جناب مراد فرهادپور مترجم کتب فلسفی نیز با طرح مدعیات پراکنده و استناد به این که :یکی از پیرزنان خانواده شان اصلا نمی دانسته ایران چی هست" و یا "معلوم نیست از حکومت چهارصد ساله ساسانیان چی در آمده" ادعا کرده است "اصلا ایرانی نبوده" آگاهانه یا نا آگاهانه آب به آسیاب قوم گرایان افراطی و تجزیه طلبان ریخته اند.
در اینجا در حد وسع فهرستی از ده ها سند و مدرک تاریخی (با ذکر منبع) که به نام و حدود جغرافیایی ایران اشاره شده است را اراءه میکنم. از خوانندگان محترم تقاضا دارم در بازنشر این متن یاری نمایند تا به سمع و نظر فیلسوف مذکور و طرفدارانش و یا هر آن کس که بخواهد پیشینه نام و حدود و ثغور جغرافیایی ایران را انکار کرده یا زیر سوال ببرد برسد.
پیشاپیش از توجه و یاری شما متشکرم و پذیرای نقدها، توضیحات و راهنمایی های خوانندگان محترم هستم.
https://yun.ir/x0rpd7
Telegraph
پاسخ به مراد فرهادپور و تمام کسانی که پیشینه تاریخی نام و حدود و ثغور جغرافیایی "ایران" را نادیده می گیرند و یا انکار می کنند.…
اسناد تاریخی نام و حدود جغرافیایی سرزمین "ایران" از ۱۸۰۰ سال پیش تا کنون این متن به بهانه سخنان مراد فرهادپور در مورد تاریخ ایران منتشر شده است. با احترام به همه اقوام ایرانی و خصوصا ترک زبانان ایران. متاسفانه چندسالی است که شبهاتی از طرف افرادی مشکوک و قوم…
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«پروژۀ محمود»
شاید زندهترین خاطراتی که از محمود در ذهن ما ایرانیان مانده باشد، «خس و خاشاک» باشد، یا «کاغذپاره» خواندن تحریمها ــ «تحریم اصلاً نمَنهدی» ــ یا دختری که در زیرزمین خانهشان انرژی هستهای تولید میکرد... تصاویری هم در ذهنها مانده است؛ مثل نگاهِ متأسف آقای جوای آملی به احمدینژاد، وقتی تعریف میکرد در سازمان ملل هالهای گشوده شده و او را در بر گرفته بود ــ و در نهایت شاید، اشتیاق وافر احمدینژاد برای اینکه از مردمی که زیر آفتاب یا در سرمای زمستان در ورزشگاهی جمع شده بودند بپرسد: «از ساعت چند اومدید اینجا؟» و بعد همسُراییِ طنازانه میان او و مردم که ساعت به ساعت عقب میرفت تا مشخص شود مردم ساعتها انتظار آمدن او را کشیدهاند و ترجیعبند محبوب او: «کی خستهست؟» و طبعاً تنها گزینۀ مردم این است که بگویند «دشمن!» اما شبی که پروندهزیربغل و با شعار «بگم؟ بگم؟» و آن نگاه تهدیدآمیز و نفرتآلود به مناظره با موسوی نشست، کبریتی در مادۀ اشتعالزای جامعه انداخت تا به اهدافش برسد... «پسران آقای هاشمی...»، «پسران آقای ناطق...»
این خاطرات که برای برخی دلخنککننده و برای برخی دیگر مشمئزکننده است، نمای بیرونی دوران محمود است؛ نمایی چنان جنجالی که نمیگذارد فکر به لایههای عمیقتر برود. میخواهم در این متن از این جنجالها بگذریم و حال که دوران محمود به راستی «تاریخ» شده است ببینیم محمود چه بود و چه کرد؛ «پروژۀ محمود» چه بود. اما در عین حال از زیادهگویی هم پرهیز میکنم و فقط جان کلام را میگویم؛ دربارۀ دولتمردی که با سرعتی نامنتظره، از شهرداری تهران سر درآورد و در آنجا تختۀ پرشی برای ریاستجمهوری یافت.
محمود آمده بود تا «جنبش اجتماعی» ایجاد کند (و به بیان دقیقتر «ضدجنبشی اجتماعی»؛ دقیقاً همان چیزی که اصولگرایان به آن نیاز داشتند و اما از ایجاد آن ناتوان بودند. پیشزمینۀ تاریخِ محمود از ۷۶ آغاز میشود. تغییراتی در جامعۀ ایران از ۵۷ تا ۷۶ رخ داده بود. بخش جوان و پیشروی جامعه میل وافری به تغییر داشت و جدیترین نیروی تحولخواه از قضا نه دولتمردان و سیاستمداران موجود (که همگی میراثداران انقلاب ۵۷ بودند و در خلوص پنجاهوهفتی از هم پیشی میگرفتند)، بلکه درون جامعه بود: جوانان ــ دو نسل جدیدی که میکوشید دستکم در تیپ و ظاهرش تمایز خود را با آن شهروندِ سربهراهِ مطلوب حکومت نشان دهد. همین نسل جوان در حالی که حتی خوشبینترین اطرافیان خاتمی هم انتظارش را نداشت، پیروزی قاطعی برای خاتمی رقم زدند. «سیب ناچیدهای» به دامان خاتمی و کادر اطراف او افتاده بود که حتی از کنترل و ادارۀ آن عاجز بودند. آنها بارانی نمنمک خواسته بودند، سیل آمده بود. ریشۀ سوءتفاهم بزرگ اصلاحطلبان هم در اینجاست که از همان روز اول نفهمیدند این رأی «وام» است؛ «عاریت» است؛ خودشان آن را پدید نیاوردهاند؛ سرمایۀ خودشان نیست، بلکه جامعه این امید را به آنها بسته است ــ و ممکن است روزی این وام را پس بگیرد.
دو جناح سیاسی روشن در سیاست ایران صف آراستند (البته جایی هم برای غیر این دو گروه نبود). آن جنبشِ اجتماعیِ قدیمی و مطلوبِ اصولگرایان که انقلاب ۵۷ را رقم زده بود، متلاشی شده بود؛ چپها همان ابتدا به دشمن تبدیل شدند و جمهوریخواهان میانهروتر هم حتی زودتر از چپها از جنبش ۵۷ جدا/حذف شده بودند (بدون اینکه دلبستگیشان را به ۵۷ از دست بدهند). اینک در میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ جنبشی جدید سر برآورده بود و «ائتلافی نانوشته» میان این جنبش و گروهی از سیاستمداران که خود را اصلاحطلب مینامیدند شکل گرفت. از این پس یک چیز محرز شده بود: یک نیروی اجتماعی قدرتمند وجود داشت که هر انتخاباتی را میتوانست ببرد. رأیش را هم به کسانی میداد که ادعا میکردند توان اصلاح و تحول گامبهگام را دارند. معضل بزرگی برای محافظهکاران (اصولگرایان) ایجاد شد. نیروی تندرویِ آنها هم گاه و بیگاه خامی میکردند و با اقداماتشان جامعه را فقط بیش از پیش علیه اصولگرایان تحریک میکردند (مثل ترور حجاریان یا حادثۀ کوی دانشگاه). باید چارهاندیشی میشد، با چند روزنامه و کمک صداوسیما نمیشد جلوی این جنبش اجتماعی را گرفت. اصولگرایان از اصلاحطلبان خشمگین بودند و تصور میکردند اصلاحطلبان جماعتی فرصتطلبند که روی موج تحولخواهیِ مردمی لیبرالشده سوار شدهاند و برای رسیدن به کرسیها حاضرند به آرمانهای قدیمی خودشان پشت کنند (بیراه هم نمیگفتند؛ به هر حال عموم اصلاحطلبان تندروترین جناح انقلاب ۵۷ بودند).
هر سلاحی را فقط با سلاحی مانند خود آن میتوان خنثی کرد. اسلحۀ اصطلاحطلبان این بود که سوار جنبشی اجتماعی شده بودند، پس به جنبشی اجتماعی نیاز بود تا این جنبش را خنثی کند. فلسفۀ ظهور احمدینژاد همین بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت!
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
شاید زندهترین خاطراتی که از محمود در ذهن ما ایرانیان مانده باشد، «خس و خاشاک» باشد، یا «کاغذپاره» خواندن تحریمها ــ «تحریم اصلاً نمَنهدی» ــ یا دختری که در زیرزمین خانهشان انرژی هستهای تولید میکرد... تصاویری هم در ذهنها مانده است؛ مثل نگاهِ متأسف آقای جوای آملی به احمدینژاد، وقتی تعریف میکرد در سازمان ملل هالهای گشوده شده و او را در بر گرفته بود ــ و در نهایت شاید، اشتیاق وافر احمدینژاد برای اینکه از مردمی که زیر آفتاب یا در سرمای زمستان در ورزشگاهی جمع شده بودند بپرسد: «از ساعت چند اومدید اینجا؟» و بعد همسُراییِ طنازانه میان او و مردم که ساعت به ساعت عقب میرفت تا مشخص شود مردم ساعتها انتظار آمدن او را کشیدهاند و ترجیعبند محبوب او: «کی خستهست؟» و طبعاً تنها گزینۀ مردم این است که بگویند «دشمن!» اما شبی که پروندهزیربغل و با شعار «بگم؟ بگم؟» و آن نگاه تهدیدآمیز و نفرتآلود به مناظره با موسوی نشست، کبریتی در مادۀ اشتعالزای جامعه انداخت تا به اهدافش برسد... «پسران آقای هاشمی...»، «پسران آقای ناطق...»
این خاطرات که برای برخی دلخنککننده و برای برخی دیگر مشمئزکننده است، نمای بیرونی دوران محمود است؛ نمایی چنان جنجالی که نمیگذارد فکر به لایههای عمیقتر برود. میخواهم در این متن از این جنجالها بگذریم و حال که دوران محمود به راستی «تاریخ» شده است ببینیم محمود چه بود و چه کرد؛ «پروژۀ محمود» چه بود. اما در عین حال از زیادهگویی هم پرهیز میکنم و فقط جان کلام را میگویم؛ دربارۀ دولتمردی که با سرعتی نامنتظره، از شهرداری تهران سر درآورد و در آنجا تختۀ پرشی برای ریاستجمهوری یافت.
محمود آمده بود تا «جنبش اجتماعی» ایجاد کند (و به بیان دقیقتر «ضدجنبشی اجتماعی»؛ دقیقاً همان چیزی که اصولگرایان به آن نیاز داشتند و اما از ایجاد آن ناتوان بودند. پیشزمینۀ تاریخِ محمود از ۷۶ آغاز میشود. تغییراتی در جامعۀ ایران از ۵۷ تا ۷۶ رخ داده بود. بخش جوان و پیشروی جامعه میل وافری به تغییر داشت و جدیترین نیروی تحولخواه از قضا نه دولتمردان و سیاستمداران موجود (که همگی میراثداران انقلاب ۵۷ بودند و در خلوص پنجاهوهفتی از هم پیشی میگرفتند)، بلکه درون جامعه بود: جوانان ــ دو نسل جدیدی که میکوشید دستکم در تیپ و ظاهرش تمایز خود را با آن شهروندِ سربهراهِ مطلوب حکومت نشان دهد. همین نسل جوان در حالی که حتی خوشبینترین اطرافیان خاتمی هم انتظارش را نداشت، پیروزی قاطعی برای خاتمی رقم زدند. «سیب ناچیدهای» به دامان خاتمی و کادر اطراف او افتاده بود که حتی از کنترل و ادارۀ آن عاجز بودند. آنها بارانی نمنمک خواسته بودند، سیل آمده بود. ریشۀ سوءتفاهم بزرگ اصلاحطلبان هم در اینجاست که از همان روز اول نفهمیدند این رأی «وام» است؛ «عاریت» است؛ خودشان آن را پدید نیاوردهاند؛ سرمایۀ خودشان نیست، بلکه جامعه این امید را به آنها بسته است ــ و ممکن است روزی این وام را پس بگیرد.
دو جناح سیاسی روشن در سیاست ایران صف آراستند (البته جایی هم برای غیر این دو گروه نبود). آن جنبشِ اجتماعیِ قدیمی و مطلوبِ اصولگرایان که انقلاب ۵۷ را رقم زده بود، متلاشی شده بود؛ چپها همان ابتدا به دشمن تبدیل شدند و جمهوریخواهان میانهروتر هم حتی زودتر از چپها از جنبش ۵۷ جدا/حذف شده بودند (بدون اینکه دلبستگیشان را به ۵۷ از دست بدهند). اینک در میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ جنبشی جدید سر برآورده بود و «ائتلافی نانوشته» میان این جنبش و گروهی از سیاستمداران که خود را اصلاحطلب مینامیدند شکل گرفت. از این پس یک چیز محرز شده بود: یک نیروی اجتماعی قدرتمند وجود داشت که هر انتخاباتی را میتوانست ببرد. رأیش را هم به کسانی میداد که ادعا میکردند توان اصلاح و تحول گامبهگام را دارند. معضل بزرگی برای محافظهکاران (اصولگرایان) ایجاد شد. نیروی تندرویِ آنها هم گاه و بیگاه خامی میکردند و با اقداماتشان جامعه را فقط بیش از پیش علیه اصولگرایان تحریک میکردند (مثل ترور حجاریان یا حادثۀ کوی دانشگاه). باید چارهاندیشی میشد، با چند روزنامه و کمک صداوسیما نمیشد جلوی این جنبش اجتماعی را گرفت. اصولگرایان از اصلاحطلبان خشمگین بودند و تصور میکردند اصلاحطلبان جماعتی فرصتطلبند که روی موج تحولخواهیِ مردمی لیبرالشده سوار شدهاند و برای رسیدن به کرسیها حاضرند به آرمانهای قدیمی خودشان پشت کنند (بیراه هم نمیگفتند؛ به هر حال عموم اصلاحطلبان تندروترین جناح انقلاب ۵۷ بودند).
هر سلاحی را فقط با سلاحی مانند خود آن میتوان خنثی کرد. اسلحۀ اصطلاحطلبان این بود که سوار جنبشی اجتماعی شده بودند، پس به جنبشی اجتماعی نیاز بود تا این جنبش را خنثی کند. فلسفۀ ظهور احمدینژاد همین بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت!
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
(ادامه از پست قبل)
جنبش اجتماعی گیاه آپارتمانی و گلخانهای نیست که بتوان آن را در گلدان و آزمایشگاه پدید آورد. نمیتوانید با ادبیات محافظهکارانه و با ستایش حکومت و ترویج آرمانهای تکراری جنبش اجتماعی ایجاد کنید. اگر توده میخواهید باید زبان و کنش تودهای داشته باشید. این مشکل دیرینۀ «محافظهکاران» در همهجای دنیاست که سرشتشان اجازه نمیدهد تودهها را جذب کنند. توده زبان انقلابی را میپسندد، نه زبان محافظهکارانه. اما سرشت «محافظهکار» در نامش پیداست: «محافظتکننده»؛ از حکومت در برابر انقلاب/تحول. پس محافظهکاران مجبورند لژیونری به خدمت بگیرند تا بتواند نوعی رفتار ضدمحافظهکارانۀ کنترلشده را انجام دهد. محمود دقیقاً همین لژیونر بود.
عجیب نبود که محمود به نیروهای محافظهکار به تندی میتاخت؟ از هاشمی و ناطق تا اصلاحطلبان. این کاری بود که یک اصولگرای سنتی نمیتوانست انجام بدهد، بلکه به پدیدهای نیاز بود که میتوان آن را «محافظهکار انقلابی» نامید؛ تعبیری تناقضآمیز که البته توصیف درستی است؛ محمود هم پدیدۀ متناقضی بود و رسالتی هم که برای آن تعریف شده بود چنین تناقضی را ایجاب میکرد.
جنبشسازی محمود آغاز شد. مخاطبان محمود خواب بودند؛ باید آنها را بیدار میکرد. طبقۀ متوسط شهری، جامعۀ تحصیلکرده و بدنۀ بوروکراتیک از قضا همان نیرویی را تشکیل میدادند که جنبش اصلاحی را پدید آورده بود. پس محمود نمیتوانست روی این اقشار حساب کند. در واقع، نه تنها این اقشار مخاطب محمود نبودند، بلکه اصلاً محمود آمده بود جنبشِ این اقشار را مسدود و متوقف کند (این همان چیزی است که در دانش سیاسی به آن «بُناپارتیسم» میگویند). پس سفرهای استانی خارقالعادۀ او شروع شد. پدیدۀ سفر استانی سابقۀ دیرینهای دارد و دولت اقبال (۱۳۳۶-۱۳۳۹) مبدأ آن بود؛ هیئت دولت به یک شهرستان میرفت و جلسات خود را ضمن بازدید در نقاط مختلف آن استان برگزار میکرد. اما محمود سفر استانی را به «کار روتین دولت» بدل کرد و کارنامهاش خیرهکننده بود! به بیش از هزار شهر و روستا رفت. مردمی که فرصت دیدار با یک مدیرکل را نداشتند، رودررو رئیسجمهور را میدیدند. به این ترتیب آن قشرِ همیشهخواب، آن قشر غیرسیاسی، بیدار شد؛ بیدار به معنای «امیدوار» و حاضر به «کنش سیاسی».
محمود در پایان چهار سال نخست خود میتوانست ادعا کند جنبش اجتماعی خود را پدید آورده است. ریشۀ هشتادوهشت هم در اینجا بود؛ در هشتادوهشت باید با کمک این «جنبش اجتماعیِ محمودی» آن «جنبش اجتماعی تحولخواه» پیشین شکست میخورد. اما از قضا آن جنبش قدیمی مقاومت سرسختانهای از خود نشان داد، ایستاد و کشتههای زیادی داد ــ و البته باز هم نیروی پیشران اصلی خود جامعه بود، گرچه طبیعی است چوب آن را چهرههای شاخص اصلاحطلب میخوردند، زیرا یک جنبش اجتماعی را نمیتوان در مشت گرفت، اما ده بیست سیاستمدار را به سادگی میتوان؛ اما آن سران اصلاحات بازداشتشده، سر این جنبش نبودند، جزئی از آن بودند. سر در جامعه پراکنده بود.
به این ترتیب، احمدینژاد «ضدجنبشی» را پدید آورده بود و وقتی در سال ۱۳۹۰ رفتهرفته آخرین تکانههای ۸۸ هم فرونشست و گردوغبار خوابید، طبیعی بود که میخواست به همگان، به ویژه به اصولگرایان، بفهماند کت تن اوست و صاحب و بانی این «ضدجنبش» اوست. در اینجا هم حق با او بود و هم نبود. محمود از یک جهت راست میگفت و از یک جهت بیراه میگفت: از این جهت که «فقط او» میتوانست چنین گردوخاکی کند، راست میگفت؛ این کار از عهدۀ اصولگرایان خارج بود. اما از این جهت بیراه میگفت که تمام این گردوخاک و بولدوزورسواریِ او با حمایت تبلیغاتی و لجستیکی اصولگرایان و چراغ سبز آنها میسر شده بود، وگرنه او در نهایت میتوانست فرماندار شهر کوچکی باشد، نه رئیسجمهوری که تمام رسانههای حکومت شبانهروز از او دفاع کنند.
این تقلای محمود برای استقلال محکوم به شکست بود. ماجراجوییِ ازپیشباختهای بود که نتیجهاش را هم دیدیم. محمود رفت... تهماندهای ضعیف از جنبش تحولخواه سال ۹۲ پای صندوق آمد و پیروز شد. عصر محمود سپری شد. ضدجنبشی هم که ساخته بود کارکردش را انجام داد و مثل مونوریلهای پرهزینهاش نیمهکاره رها شد؛ از هم فروپاشید... و نتیجهاش در ۹۶ و ۹۸ دیده شد. محمود سکوت پیشه کرد و فکر کرد. دیگری چیزی دربارۀ اسرائیل نمیگفت. گاهی تلنگری میزد و باز میرفت. تا اینکه دوباره آمده نامزد شده است، گرچه مانند دور قبل به احتمال زیاد رد صلاحیت خواهد شد. مردی که نمیخواهد بپذیرد دورهاش گذشته است، دستبردار نیست. اما شاید عجیبترین اتفاق این باشد که محمود بدش نمیآید اینبار یا در آینده صدای همان جنبش تحولخواهی باشد که زمانی خود در خاموش کردنش نقش اصلی را داشت. به هر روی، چه در این نقش و چه در نقش پیشین، عصر محمود به گمان من گذشته است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جنبش اجتماعی گیاه آپارتمانی و گلخانهای نیست که بتوان آن را در گلدان و آزمایشگاه پدید آورد. نمیتوانید با ادبیات محافظهکارانه و با ستایش حکومت و ترویج آرمانهای تکراری جنبش اجتماعی ایجاد کنید. اگر توده میخواهید باید زبان و کنش تودهای داشته باشید. این مشکل دیرینۀ «محافظهکاران» در همهجای دنیاست که سرشتشان اجازه نمیدهد تودهها را جذب کنند. توده زبان انقلابی را میپسندد، نه زبان محافظهکارانه. اما سرشت «محافظهکار» در نامش پیداست: «محافظتکننده»؛ از حکومت در برابر انقلاب/تحول. پس محافظهکاران مجبورند لژیونری به خدمت بگیرند تا بتواند نوعی رفتار ضدمحافظهکارانۀ کنترلشده را انجام دهد. محمود دقیقاً همین لژیونر بود.
عجیب نبود که محمود به نیروهای محافظهکار به تندی میتاخت؟ از هاشمی و ناطق تا اصلاحطلبان. این کاری بود که یک اصولگرای سنتی نمیتوانست انجام بدهد، بلکه به پدیدهای نیاز بود که میتوان آن را «محافظهکار انقلابی» نامید؛ تعبیری تناقضآمیز که البته توصیف درستی است؛ محمود هم پدیدۀ متناقضی بود و رسالتی هم که برای آن تعریف شده بود چنین تناقضی را ایجاب میکرد.
جنبشسازی محمود آغاز شد. مخاطبان محمود خواب بودند؛ باید آنها را بیدار میکرد. طبقۀ متوسط شهری، جامعۀ تحصیلکرده و بدنۀ بوروکراتیک از قضا همان نیرویی را تشکیل میدادند که جنبش اصلاحی را پدید آورده بود. پس محمود نمیتوانست روی این اقشار حساب کند. در واقع، نه تنها این اقشار مخاطب محمود نبودند، بلکه اصلاً محمود آمده بود جنبشِ این اقشار را مسدود و متوقف کند (این همان چیزی است که در دانش سیاسی به آن «بُناپارتیسم» میگویند). پس سفرهای استانی خارقالعادۀ او شروع شد. پدیدۀ سفر استانی سابقۀ دیرینهای دارد و دولت اقبال (۱۳۳۶-۱۳۳۹) مبدأ آن بود؛ هیئت دولت به یک شهرستان میرفت و جلسات خود را ضمن بازدید در نقاط مختلف آن استان برگزار میکرد. اما محمود سفر استانی را به «کار روتین دولت» بدل کرد و کارنامهاش خیرهکننده بود! به بیش از هزار شهر و روستا رفت. مردمی که فرصت دیدار با یک مدیرکل را نداشتند، رودررو رئیسجمهور را میدیدند. به این ترتیب آن قشرِ همیشهخواب، آن قشر غیرسیاسی، بیدار شد؛ بیدار به معنای «امیدوار» و حاضر به «کنش سیاسی».
محمود در پایان چهار سال نخست خود میتوانست ادعا کند جنبش اجتماعی خود را پدید آورده است. ریشۀ هشتادوهشت هم در اینجا بود؛ در هشتادوهشت باید با کمک این «جنبش اجتماعیِ محمودی» آن «جنبش اجتماعی تحولخواه» پیشین شکست میخورد. اما از قضا آن جنبش قدیمی مقاومت سرسختانهای از خود نشان داد، ایستاد و کشتههای زیادی داد ــ و البته باز هم نیروی پیشران اصلی خود جامعه بود، گرچه طبیعی است چوب آن را چهرههای شاخص اصلاحطلب میخوردند، زیرا یک جنبش اجتماعی را نمیتوان در مشت گرفت، اما ده بیست سیاستمدار را به سادگی میتوان؛ اما آن سران اصلاحات بازداشتشده، سر این جنبش نبودند، جزئی از آن بودند. سر در جامعه پراکنده بود.
به این ترتیب، احمدینژاد «ضدجنبشی» را پدید آورده بود و وقتی در سال ۱۳۹۰ رفتهرفته آخرین تکانههای ۸۸ هم فرونشست و گردوغبار خوابید، طبیعی بود که میخواست به همگان، به ویژه به اصولگرایان، بفهماند کت تن اوست و صاحب و بانی این «ضدجنبش» اوست. در اینجا هم حق با او بود و هم نبود. محمود از یک جهت راست میگفت و از یک جهت بیراه میگفت: از این جهت که «فقط او» میتوانست چنین گردوخاکی کند، راست میگفت؛ این کار از عهدۀ اصولگرایان خارج بود. اما از این جهت بیراه میگفت که تمام این گردوخاک و بولدوزورسواریِ او با حمایت تبلیغاتی و لجستیکی اصولگرایان و چراغ سبز آنها میسر شده بود، وگرنه او در نهایت میتوانست فرماندار شهر کوچکی باشد، نه رئیسجمهوری که تمام رسانههای حکومت شبانهروز از او دفاع کنند.
این تقلای محمود برای استقلال محکوم به شکست بود. ماجراجوییِ ازپیشباختهای بود که نتیجهاش را هم دیدیم. محمود رفت... تهماندهای ضعیف از جنبش تحولخواه سال ۹۲ پای صندوق آمد و پیروز شد. عصر محمود سپری شد. ضدجنبشی هم که ساخته بود کارکردش را انجام داد و مثل مونوریلهای پرهزینهاش نیمهکاره رها شد؛ از هم فروپاشید... و نتیجهاش در ۹۶ و ۹۸ دیده شد. محمود سکوت پیشه کرد و فکر کرد. دیگری چیزی دربارۀ اسرائیل نمیگفت. گاهی تلنگری میزد و باز میرفت. تا اینکه دوباره آمده نامزد شده است، گرچه مانند دور قبل به احتمال زیاد رد صلاحیت خواهد شد. مردی که نمیخواهد بپذیرد دورهاش گذشته است، دستبردار نیست. اما شاید عجیبترین اتفاق این باشد که محمود بدش نمیآید اینبار یا در آینده صدای همان جنبش تحولخواهی باشد که زمانی خود در خاموش کردنش نقش اصلی را داشت. به هر روی، چه در این نقش و چه در نقش پیشین، عصر محمود به گمان من گذشته است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Forwarded from روزنامه دنیای اقتصاد
ضرورت برچیدن بساط اقتصاد دستوری
👤 دکتر موسی غنینژاد
✍️ تورم مزمن سالانه در حدود ۴۰ درصد در پنج سال گذشته ملموسترین مشکلی است که اکثریت قریب به اتفاق مردم با آن دستبهگریباناند.
✍️ نظام بانکی در کشور ما بهشدت دولتزده است. تعیین دستوری نرخ بهره سپردهها، نرخ بهره وامهای بانکی و البته تسهیلات تکلیفی جملگی موجب ناترازی منابع و مصارف بانکها میشود و آسانترین راه برای حل این مشکل توسل به منابع بانک مرکزی است که به افزایش پایه پولی، نقدینگی و نهایتا تورم میانجامد.
✍️ بنابراین نخستین گام برای رفع ناترازی بانکها کنار گذاشتن سیاستهای دستوری در نظام بانکی و روی آوردن به منطق اقتصادی نظام بازار است.
✍️ نتایج دیگر اقتصاد دستوری اتلاف گسترده منابع کمیاب و ذیقیمت ملی و بروز فاجعهبار فسادهای شگفتانگیز است.
✍️ تعیین دستوری بیاعتنا به منطق بازارِ قیمت حاملهای انرژی سالانه میلیاردها دلار به اقتصاد ملی ضرر میزند.
✍️ قیمتگذاری دستوری کالاها و خدمات تولیدی بخش خصوصی واقعی، بزرگترین مانع افزایش تولید و رشد اقتصادی پایدار در کشور ماست.
✍️ اگر هدف جاری کردن اراده عموم مردم در خصوص زندگی اقتصادی باشد باید به دموکراسی بازار روی آورد که در آن تکتک آحاد جامعه با تصمیم به خرید یا امتناع از خرید در بازار نظر خود را برای تخصیص بهینه منابع کمیاب مستقیما ابراز میدارند.
✍️ دموکراسی بازار این مزیت را بر دموکراسی سیاسی دارد که در اولی رای همگانی مستقیما لحاظ میشود درحالیکه در دومی رای اکثریت آنهم بهطور غیرمستقیم و به نمایندگی از سوی سیاستمداران ملحوظ میشود.
✍️ به این ترتیب واضح است که اگر واقعا به انتخاب و رای مردم احترام بگذاریم باید دموکراسی بازار را بر دموکراسی سیاسی در تصمیمگیریهای اقتصادی ترجیح دهیم.
✍️ چرا سیاستمداران مدعی مردمی بودن از دموکراسی بازار هیچ نمیگویند؟ چون تکیه بر اقتصاد بازار قدرت سیاستمدار را محدود میکند و این محدودیت خوشایند صاحبان قدرت نیست.
#دنیای_اقتصاد #سرمقاله #اقتصاد_دستوری
@den_ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
روشنفکرِ نوعیِ ایرانی فکر میکند یک کلمه میگوید «ملیگرایی» و دیگر تمام؛ تمامِ رذایل را یکجا منتقل کرده و از پیش موضع را منتفی کرده است! این بحثِ مفصلی است ولی فقط یک کلمه:
شما هر چه قدر هم انسانِ اخلاقی و خیّری باشید باز هم برای خود و خانوادهتان اولویت و اهمیت قائل میشوید. هیچ انسانِ خیّری نمیگوید چون الان من و خانوادهام برای شب شام داریم که بخوریم پس پولِ میوهی بعد از شام را به خانوادهای که همان شام را هم ندارد بدهیم! سهل است حتی با خودش نمیگوید خورش فسنجان را به خورش بادمجان تغییر میدهیم تا خانوادهی فقیری بتوانند نان و ماست بخورند. پس همهی این خوارداشتها که بر دغدغه و اهتمامِ ملی روا میدارند به نامِ انسانیت و امثال ذلک، در حقیقت نحوی دورویی و ریاکاری است، چه دانسته و چه و البته اغلب ندانسته...
بگذریم که این جماعت اساسا امرِ سیاسی را به نحوی جوهری با امرِ خیریه خلط کردهاند. چه در عرصهی ملی و چه در صحنهی بینالمللی، سیاست در نظرشان از جنسِ ساختن نیست از جنسِ بهرهمندی و خوردن است و حالا در ظرائف و متفرعاتش بحث میکنند... وای بر ما که تا کی باید اسیرِ عشوهگریها و غمزههای بنیادبراندازِ اینان باشیم...
محمود رضوانی
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
شما هر چه قدر هم انسانِ اخلاقی و خیّری باشید باز هم برای خود و خانوادهتان اولویت و اهمیت قائل میشوید. هیچ انسانِ خیّری نمیگوید چون الان من و خانوادهام برای شب شام داریم که بخوریم پس پولِ میوهی بعد از شام را به خانوادهای که همان شام را هم ندارد بدهیم! سهل است حتی با خودش نمیگوید خورش فسنجان را به خورش بادمجان تغییر میدهیم تا خانوادهی فقیری بتوانند نان و ماست بخورند. پس همهی این خوارداشتها که بر دغدغه و اهتمامِ ملی روا میدارند به نامِ انسانیت و امثال ذلک، در حقیقت نحوی دورویی و ریاکاری است، چه دانسته و چه و البته اغلب ندانسته...
بگذریم که این جماعت اساسا امرِ سیاسی را به نحوی جوهری با امرِ خیریه خلط کردهاند. چه در عرصهی ملی و چه در صحنهی بینالمللی، سیاست در نظرشان از جنسِ ساختن نیست از جنسِ بهرهمندی و خوردن است و حالا در ظرائف و متفرعاتش بحث میکنند... وای بر ما که تا کی باید اسیرِ عشوهگریها و غمزههای بنیادبراندازِ اینان باشیم...
محمود رضوانی
🆔https://www.tg-me.com/irandoustan
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
اصلاحطلبان گرامی!
کدام یک از مبانی قدرت مادی و معنوی شما در دهۀ اخیر تقویت شده است؟ چه ابزار جدیدی به ابزارهای ناکارآمد قبلی خود افزودهاید؟ هیچ یک از داشتههای پیشین شما تقویت که نشده، آشکارا دچار زوال و کهنگی هم شده است. شما همهچیز را به «نیت» فروکاستهاید، در حالی که بارها به چشم دیدهاید و به جسم و جانِ یک ملت چشاندهاید که «نیت» کافی نیست (تازه اگر بپذیریم این نیت اصلاً خیر باشد). تمام مبانی قدرت شما تضعیف شده و تمام مبانی قدرت حریفتان تقویت شده است. امید بازیچه نیست که آن را سرمایۀ قمار خود کنید. امید مرواریدی در دل آدمهاست، به جای اینکه با این امید مسئولانه رفتار کنید، مانند صیادان مروارید رفتار میکنید. امید را خرج لوکوموتیوی میکنید که ریلی ندارد. قافلهسالار سراب نشوید.
یادتان هست مردمی را که هنوز چشم امیدی به تحلیل شما داشتند مشغول حذف «مثلث جیم» کردید؟! امروز حاضرید پاسخ دهید حذف آن مثلث چه رهاوردی برای مردم داشت؟ یادتان هست چک سفید امضا به روحانی دادید و در دور دوم نه گوش شنوایی در دولت داشتید و نه آبرویی در جامعه؟ دوباره چک سفید امضا کردید؟ دوباره «بریم ببینیم چه میشود» را جایگزین درک واقعیتها کردید؟ کاری که شما با صندوق رأی میکنید، فقط مکمل کار اصولگرایان است، نه ناقض آن.
شما قافلهسالاری هستید که فقط شروع مسیر را بلد است. برای پس از آن نه برنامهای دارید، نه قدرتی، نه ایدهای. وقتی جنبش اجتماعی عظیمی حاضر به کمک کردن به شما بود، در گردنهها گم شدید، امروز که خبری از آن نیروی عظیم نیست، فقط به تصادفات و حوادث دل خوش کردهاید. خسروان صلاح کار خویش میدانند که شما را به کار میگمارند، اما شما رعایای خودخسروپنداری شدهاید که حتی صلاح کار خویش نمیدانید، چه رسد به صلاح کار ما. اینها را را هم گفتیم تا فقط به موقعش گفته باشیم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کدام یک از مبانی قدرت مادی و معنوی شما در دهۀ اخیر تقویت شده است؟ چه ابزار جدیدی به ابزارهای ناکارآمد قبلی خود افزودهاید؟ هیچ یک از داشتههای پیشین شما تقویت که نشده، آشکارا دچار زوال و کهنگی هم شده است. شما همهچیز را به «نیت» فروکاستهاید، در حالی که بارها به چشم دیدهاید و به جسم و جانِ یک ملت چشاندهاید که «نیت» کافی نیست (تازه اگر بپذیریم این نیت اصلاً خیر باشد). تمام مبانی قدرت شما تضعیف شده و تمام مبانی قدرت حریفتان تقویت شده است. امید بازیچه نیست که آن را سرمایۀ قمار خود کنید. امید مرواریدی در دل آدمهاست، به جای اینکه با این امید مسئولانه رفتار کنید، مانند صیادان مروارید رفتار میکنید. امید را خرج لوکوموتیوی میکنید که ریلی ندارد. قافلهسالار سراب نشوید.
یادتان هست مردمی را که هنوز چشم امیدی به تحلیل شما داشتند مشغول حذف «مثلث جیم» کردید؟! امروز حاضرید پاسخ دهید حذف آن مثلث چه رهاوردی برای مردم داشت؟ یادتان هست چک سفید امضا به روحانی دادید و در دور دوم نه گوش شنوایی در دولت داشتید و نه آبرویی در جامعه؟ دوباره چک سفید امضا کردید؟ دوباره «بریم ببینیم چه میشود» را جایگزین درک واقعیتها کردید؟ کاری که شما با صندوق رأی میکنید، فقط مکمل کار اصولگرایان است، نه ناقض آن.
شما قافلهسالاری هستید که فقط شروع مسیر را بلد است. برای پس از آن نه برنامهای دارید، نه قدرتی، نه ایدهای. وقتی جنبش اجتماعی عظیمی حاضر به کمک کردن به شما بود، در گردنهها گم شدید، امروز که خبری از آن نیروی عظیم نیست، فقط به تصادفات و حوادث دل خوش کردهاید. خسروان صلاح کار خویش میدانند که شما را به کار میگمارند، اما شما رعایای خودخسروپنداری شدهاید که حتی صلاح کار خویش نمیدانید، چه رسد به صلاح کار ما. اینها را را هم گفتیم تا فقط به موقعش گفته باشیم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«اصلاحطلبان و امید به پزشکیان»
با کمال بیمیلی این مطلب را مینویسم و به خودم قول دادهام این واپسین نوشتهام دربارۀ انتخابات باشد؛ اما حقیقتاً نگفتن این حرفها به روانم فشار میآورد. برخی حرفها را هم در زمانش باید گفت و بیانش در آینده هیچ ارزشی ندارد.
متحیرم که اصلاحطلبان در حال ارتکاب همان اشتباه دوران روحانی به شکل حادتریاند. اصلاحطلبان در دور دوم روحانی به معنای واقعی کلمه آچمز شده بودند؛ نه راه پس داشتند نه راه پیش؛ نه در بالا گوش شنوایی داشتند و نه در پایین چشمی حاضر به دیدنشان بود و مقصر این وضع هم بیشتر خودشان بودند. آنها بدون هیچ تضمینی چک سفیدی به روحانی داده بودند و حالا هیچ فشاری نمیتوانستند به روحانی بیاورند، جز اینکه نظارهگر اقدامات دولت باشند. این بیعملی اصلاحطلبان بدنۀ رأیدهندهشان را سال به سال عصبانیتر میکرد، اما کاری نمیتوانستند بکنند، چون هیچ پیوند ارگانیک و سیستماتیکی میان روحانی و اصلاحطلبان وجود نداشت. بر اساس مصالح موقت انتخاباتی ائتلافی شفاهی میان افرادی شکل گرفته بود و دیگر هیچ! نتیجه این شده بود که تعدادی از اصلاحطلبان به کرسیهای اداری میانرتبه رسیده بودند و اگر هم جامعه غر میزد و مطالبهای داشت میگفتند هیس! روحانی هر کاری بتواند میکند.
دوباره همان آرایش پرهزینه و بیفایده در حال تکرار است: هیچ پیوند ارگانیکی میان پزشکیان و اصلاحطلبان وجود ندارد. دوباره چک سفیدی تحویل نامزدی میدهند و فردا آن نامزد هر چرخشی بخواهد میکند و دلیلی هم برای پاسخگویی ندارد. فردای پیروزی در انتخابات، اصلاحطلبان هیچ سازوکاری برای مشارکت در تصمیمها و اِعمال نظرات خود درون دولت نخواهند داشت، جز اینکه دوباره شماری از اعضای منتسب به اصلاحات اینجا و آنجا مشغول کار شوند و دوباره جامعه لب فرو ببندد تا دولت کارش را بکند. اینکه شما یک اشتباه مهلک را دوبار میکنید تقصیر زور زیاد حکومت نیست، تقصیر ندانمکاری خود شماست.
از دیگر سو، میبینم امید بستهاند که برخی از هموطنان عزیز ترکمان به دلیل همذاتپنداری و علاقۀ زبانی یا ولایتی به آقای پزشکیان رأی دهند. متر و معیاری ندارم که این عامل چقدر مؤثر است. اینکه هموطن عزیزی بخواهد به این دلایل به آقای پزشکیان رأی بدهد صاحباختیار است و نظرش محترم ــ گرچه نظر مرا بخواهید، معیار قرار دادن چنین چیزهایی حرکت رو به جلو به شمار نمیآید؛ ترقی نیست؛ پسرفت است.
اما اینکه اصلاحطلبان چشمشان را به روی این واقعیت بستهاند یا اینکه بسیار بدتر، به چنین احتمالی دل بستهاند، سراسر تناقض است. اصلاحطلبی یک پروژۀ ملیــاجتماعی است (البته وجه اجتماعی بودن آن به مراتب بیشتر است). یعنی یک بدنۀ اجتماعی نیرومند باید وجود داشته باشد که با اهداف مدنی یکسان پشت یک کادر همصدا و قوی باشد تا بتوان رَه به جایی برد. اینکه عزیز هموطنی به دلایل زبانی و ولایتی به آقای پزشکیان رأی بدهد ارتباطی با ایدههای پروژۀ اصلاحطلبی ندارد. این یعنی اصلاحطلبان خیال میکنند میتوانند با اسب دیگران به نبرد بروند.
راهبرد اصلی اصلاحطلبان ــ روزگاری که در اوج بودند، نه در دورانِ بلاتکلیف و بیبخار روحانی ــ خلاصه شده بود در تئوریِ «چانهزنی از بالا ــ فشار از پایین». وقتی بخش بزرگی از بدنۀ رأیدهنده به جناب پزشکیان تابع دغدغههایی متفاوت از اصلاحطلبان رأی داده باشد، یعنی آرمان مشترکی وجود ندارد. چگونه ممکن است فردای انتخابات این بدنۀ مردمیِ ناهمگن به اصلاحطلبان در جهت تحقق ایدههایشان کمک کند وقتی اصلاً دغدغهها مشترک نیست!؟ این یعنی «پایۀ راهبرد شما میلنگد». اگر این لنگی را نمیبینید که وای بر شما، اگر میبینید و به روی خود نمیآورید که وای بر همۀ ما!
در دوران روحانی فشار از پایین وجود داشت و چانهزنی در بالا نبود، در این دوره نه فشار از پایین خواهد بود (فشار مورد نظر اصلاحطلبان... شاید فشارهای دیگری باشد که خدا میداند چیست) و نه چانهزنی در بالا! این نمایی از رویکرد نسنجیدۀ اصلاحطلبان است. اینک که ۲۷ سال پس از خرداد ۷۶ با سواد سیاسی و تاریخی ناچیزی به عقب مینگرم این حرکات هیجانی و نسنجیده را در رفتار کلی آنها میبینم ــ گرچه هرگز منکر تلاشهای صادقانۀ برخی از آنها و لطماتی که متحمل شدهاند نیستم.
اگر کسی در این برهه دغدغۀ اصلاح و بهبود وضع موجود را دارد، باید منتقد این سازوکار انتخاباتی باشد، باید بپرسد چه شد که این تأیید شد و آن نشد... داستان چیست، ما کجای کاریم و شما چه کارهاید؟ نه اینکه نسنجیده جفت پا بپرد در هر به زعم خودش روزنهای. وقتی در روزنه گیر کردید و راهکاری نداشتید، یا سطح فهم جامعه را زیر سوال میبرید یا با مظلومنمایی از پاسخگویی میگریزید.
اما چنانکه گفتم این آخرین حرف من با شما و کلاً آخرین حرف من در این انتخابات است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
با کمال بیمیلی این مطلب را مینویسم و به خودم قول دادهام این واپسین نوشتهام دربارۀ انتخابات باشد؛ اما حقیقتاً نگفتن این حرفها به روانم فشار میآورد. برخی حرفها را هم در زمانش باید گفت و بیانش در آینده هیچ ارزشی ندارد.
متحیرم که اصلاحطلبان در حال ارتکاب همان اشتباه دوران روحانی به شکل حادتریاند. اصلاحطلبان در دور دوم روحانی به معنای واقعی کلمه آچمز شده بودند؛ نه راه پس داشتند نه راه پیش؛ نه در بالا گوش شنوایی داشتند و نه در پایین چشمی حاضر به دیدنشان بود و مقصر این وضع هم بیشتر خودشان بودند. آنها بدون هیچ تضمینی چک سفیدی به روحانی داده بودند و حالا هیچ فشاری نمیتوانستند به روحانی بیاورند، جز اینکه نظارهگر اقدامات دولت باشند. این بیعملی اصلاحطلبان بدنۀ رأیدهندهشان را سال به سال عصبانیتر میکرد، اما کاری نمیتوانستند بکنند، چون هیچ پیوند ارگانیک و سیستماتیکی میان روحانی و اصلاحطلبان وجود نداشت. بر اساس مصالح موقت انتخاباتی ائتلافی شفاهی میان افرادی شکل گرفته بود و دیگر هیچ! نتیجه این شده بود که تعدادی از اصلاحطلبان به کرسیهای اداری میانرتبه رسیده بودند و اگر هم جامعه غر میزد و مطالبهای داشت میگفتند هیس! روحانی هر کاری بتواند میکند.
دوباره همان آرایش پرهزینه و بیفایده در حال تکرار است: هیچ پیوند ارگانیکی میان پزشکیان و اصلاحطلبان وجود ندارد. دوباره چک سفیدی تحویل نامزدی میدهند و فردا آن نامزد هر چرخشی بخواهد میکند و دلیلی هم برای پاسخگویی ندارد. فردای پیروزی در انتخابات، اصلاحطلبان هیچ سازوکاری برای مشارکت در تصمیمها و اِعمال نظرات خود درون دولت نخواهند داشت، جز اینکه دوباره شماری از اعضای منتسب به اصلاحات اینجا و آنجا مشغول کار شوند و دوباره جامعه لب فرو ببندد تا دولت کارش را بکند. اینکه شما یک اشتباه مهلک را دوبار میکنید تقصیر زور زیاد حکومت نیست، تقصیر ندانمکاری خود شماست.
از دیگر سو، میبینم امید بستهاند که برخی از هموطنان عزیز ترکمان به دلیل همذاتپنداری و علاقۀ زبانی یا ولایتی به آقای پزشکیان رأی دهند. متر و معیاری ندارم که این عامل چقدر مؤثر است. اینکه هموطن عزیزی بخواهد به این دلایل به آقای پزشکیان رأی بدهد صاحباختیار است و نظرش محترم ــ گرچه نظر مرا بخواهید، معیار قرار دادن چنین چیزهایی حرکت رو به جلو به شمار نمیآید؛ ترقی نیست؛ پسرفت است.
اما اینکه اصلاحطلبان چشمشان را به روی این واقعیت بستهاند یا اینکه بسیار بدتر، به چنین احتمالی دل بستهاند، سراسر تناقض است. اصلاحطلبی یک پروژۀ ملیــاجتماعی است (البته وجه اجتماعی بودن آن به مراتب بیشتر است). یعنی یک بدنۀ اجتماعی نیرومند باید وجود داشته باشد که با اهداف مدنی یکسان پشت یک کادر همصدا و قوی باشد تا بتوان رَه به جایی برد. اینکه عزیز هموطنی به دلایل زبانی و ولایتی به آقای پزشکیان رأی بدهد ارتباطی با ایدههای پروژۀ اصلاحطلبی ندارد. این یعنی اصلاحطلبان خیال میکنند میتوانند با اسب دیگران به نبرد بروند.
راهبرد اصلی اصلاحطلبان ــ روزگاری که در اوج بودند، نه در دورانِ بلاتکلیف و بیبخار روحانی ــ خلاصه شده بود در تئوریِ «چانهزنی از بالا ــ فشار از پایین». وقتی بخش بزرگی از بدنۀ رأیدهنده به جناب پزشکیان تابع دغدغههایی متفاوت از اصلاحطلبان رأی داده باشد، یعنی آرمان مشترکی وجود ندارد. چگونه ممکن است فردای انتخابات این بدنۀ مردمیِ ناهمگن به اصلاحطلبان در جهت تحقق ایدههایشان کمک کند وقتی اصلاً دغدغهها مشترک نیست!؟ این یعنی «پایۀ راهبرد شما میلنگد». اگر این لنگی را نمیبینید که وای بر شما، اگر میبینید و به روی خود نمیآورید که وای بر همۀ ما!
در دوران روحانی فشار از پایین وجود داشت و چانهزنی در بالا نبود، در این دوره نه فشار از پایین خواهد بود (فشار مورد نظر اصلاحطلبان... شاید فشارهای دیگری باشد که خدا میداند چیست) و نه چانهزنی در بالا! این نمایی از رویکرد نسنجیدۀ اصلاحطلبان است. اینک که ۲۷ سال پس از خرداد ۷۶ با سواد سیاسی و تاریخی ناچیزی به عقب مینگرم این حرکات هیجانی و نسنجیده را در رفتار کلی آنها میبینم ــ گرچه هرگز منکر تلاشهای صادقانۀ برخی از آنها و لطماتی که متحمل شدهاند نیستم.
اگر کسی در این برهه دغدغۀ اصلاح و بهبود وضع موجود را دارد، باید منتقد این سازوکار انتخاباتی باشد، باید بپرسد چه شد که این تأیید شد و آن نشد... داستان چیست، ما کجای کاریم و شما چه کارهاید؟ نه اینکه نسنجیده جفت پا بپرد در هر به زعم خودش روزنهای. وقتی در روزنه گیر کردید و راهکاری نداشتید، یا سطح فهم جامعه را زیر سوال میبرید یا با مظلومنمایی از پاسخگویی میگریزید.
اما چنانکه گفتم این آخرین حرف من با شما و کلاً آخرین حرف من در این انتخابات است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
بخشی دیده نشده از خاطرات جوانی جواد طباطبایی در تبریز،
مصاحبه با مهرنامه (1392)
من با عمویم عصرها به آن مغازه میرفتیم که کانون گرد آمدن برخی از بازرگانان تبریز بود و محفل بحث و گفتوگو درباره قیمت عمده فروشی شکر، برنج و... و البته بحث سیاسی و تبادل اطلاعات درباره وضع جهان. صورت و سیرت چند نفر از آنها به دلایلی هنوز پس از نزدیک به ۶۰ سال از نظرم محو نشده است. یکی از این افراد معتبر و مورد احترام این محله «سیدجواد ولوی» بود که بازرگانی بسیار متشخص و خوش لباس و خوش سخن و مطلع بود. در نظر کودکی مثل من، او به نوعی مظهر تجدد به شمار میآمد، یعنی این طور حس میکردم نه اینکه دقیقا بفهمم متجدد یعنی چه. او ترکی را چنان زیبا صحبت میکرد که انگار دوگل دارد فرانسوی صحبت میکند.
حاجی بازاری و بازرگانی سنتی بود، اما هرگز او را بیکراوات ندیدم. بعدها که بزرگتر شدم و به مدرسه رفتم متوجه شدم که چه مرد جالبی بوده است. از این حیث از او نام بردم که به یک مطلب دیگر اشاره کنم. او از یک خانواده ملّاک تبریزی بود و دو برادر دیگر داشت که یکی از آنها در همان طرف اعیان نشین که گفتم خانه داشت. یک برادر دیگرش روحانی محترمی بود. در واقع آیتاللهی بود که چند بار دیده بودم وقتی از خیابان رد میشود، همه به احترام او تمامقد میایستند و سلام میکنند. این شخص حاج سید مرتضی نام داشت و همانطور که گفتم از روحانیون بلندمرتبه تبریز بود که در نجف نزد آیتالله خویی و... تحصیل کرده بود. در اواسط دبیرستان که تا حدی مقدمات را یاد گرفته بودم از عمویم خواستم که مرا برای تحصیل فقه و اصول پیش او بفرستد. تصور نمیکردم در تبریز استاد خوب حکمت وجود داشته باشد. گفته بود بیاید ببینم میخواهد چه کند. اولین بار که رفتم، با حدود سی نفر درس تفسیر داشت. چند ملا و طلبه و نیز حدود ده نفر از اهل فضل تبریز. بعد از درس اندک صحبتی شد و رفت اندرون و گفت بر میگردد، چون درس دیگری دارد. اما گفت که فقه درس نمیدهد، ولی شاید بتواند به خاطر عمویم ارفاقی قائل شود. وقتی برگشت جمعیتی دیگر آمده بودند و با حیرت دیدم که همه منظومه حاجی را در دست دارند. گفتم حاج آقا منظورم از فقه همان فلسفه بود، من شاگرد فلسفهام. درس به اواخر امور عامه رسیده بود. از همان جا شروع کردم، بسیار مسلط بود، اما آنچه نظر مرا جلب میکرد عربی فصیح او بود که با لهجه حجاز صحبت میکرد. میدانید که آذری زبانها عربی را بسیار بد تلفظ میکنند، اما او ابیات عربی منظومه را بسیار زیبا میخواند و به ترکی توضیح میداد.
باری، گم شده خودم را به تصادف یافته بودم. البته پیشتر بسیار خوانده بودم، اما با نظمی که استاد دنبال میکرد، دانستههایم سامانی پیدا کردند و تازه فهمیدم که فلسفه خواندن یعنی چه؟ کم کم لطفی به من نشان داد و موجب پررویی من شد.
روزی گفتم حاج آقا قرار است برای ادامه تحصیل دانشگاه تهران بروم و خیلی علاقهمندم پیش از رفتنم منظومه را تمام کنم، اگر ممکن است یک درس هم از اول منظومه به من بدهید. موافقت کرد. صبحها یک درس را به تنهایی میگرفتم، بعد از ظهرها هم با گروه قبلی پای درس منظومه مینشستم. یکی دو بار وقتی در پایان درس دوم ملا یا طلبهای سوالی از او میپرسید، میگفت من خستهام و با اشاره به من که کمتر از هجده سال داشتم و با کت و شلوار و کراوات و غیره، گفت از این بپرسید! بعدا به من گفت که خیلی خوششان نیامده بوده که یک فکلی به آنها توضیح دهد. اما به خیر گذشت، ولی همین امر موجب پررویی مجدد من شد. دوباره گفتم حاج آقا چون باید به تهران بروم، اگر ممکن است یک درس از آخر منظومه نیز به من بدهید.
این بار از بخش نفس منظومه شروع کردیم. هفتهای شش روز و روزی سه درس، یک بار صبح و دو بار بعد از ظهر منظومه را پیش آیتالله میخواندم. در فاصله دو درس بعد از ظهر، ساعتی استراحت میکرد و در همان اثنا من به کلیسا میرفتم و پیش کشیش ارمنی زبان فرانسه میخواندم (با خنده) اینگونه کمی هم به آخرت میرسیدم، چون فلسفه آخرت آدم را بر باد میدهد!
@JavadTaba 🌲
@irandoustan
مصاحبه با مهرنامه (1392)
من با عمویم عصرها به آن مغازه میرفتیم که کانون گرد آمدن برخی از بازرگانان تبریز بود و محفل بحث و گفتوگو درباره قیمت عمده فروشی شکر، برنج و... و البته بحث سیاسی و تبادل اطلاعات درباره وضع جهان. صورت و سیرت چند نفر از آنها به دلایلی هنوز پس از نزدیک به ۶۰ سال از نظرم محو نشده است. یکی از این افراد معتبر و مورد احترام این محله «سیدجواد ولوی» بود که بازرگانی بسیار متشخص و خوش لباس و خوش سخن و مطلع بود. در نظر کودکی مثل من، او به نوعی مظهر تجدد به شمار میآمد، یعنی این طور حس میکردم نه اینکه دقیقا بفهمم متجدد یعنی چه. او ترکی را چنان زیبا صحبت میکرد که انگار دوگل دارد فرانسوی صحبت میکند.
حاجی بازاری و بازرگانی سنتی بود، اما هرگز او را بیکراوات ندیدم. بعدها که بزرگتر شدم و به مدرسه رفتم متوجه شدم که چه مرد جالبی بوده است. از این حیث از او نام بردم که به یک مطلب دیگر اشاره کنم. او از یک خانواده ملّاک تبریزی بود و دو برادر دیگر داشت که یکی از آنها در همان طرف اعیان نشین که گفتم خانه داشت. یک برادر دیگرش روحانی محترمی بود. در واقع آیتاللهی بود که چند بار دیده بودم وقتی از خیابان رد میشود، همه به احترام او تمامقد میایستند و سلام میکنند. این شخص حاج سید مرتضی نام داشت و همانطور که گفتم از روحانیون بلندمرتبه تبریز بود که در نجف نزد آیتالله خویی و... تحصیل کرده بود. در اواسط دبیرستان که تا حدی مقدمات را یاد گرفته بودم از عمویم خواستم که مرا برای تحصیل فقه و اصول پیش او بفرستد. تصور نمیکردم در تبریز استاد خوب حکمت وجود داشته باشد. گفته بود بیاید ببینم میخواهد چه کند. اولین بار که رفتم، با حدود سی نفر درس تفسیر داشت. چند ملا و طلبه و نیز حدود ده نفر از اهل فضل تبریز. بعد از درس اندک صحبتی شد و رفت اندرون و گفت بر میگردد، چون درس دیگری دارد. اما گفت که فقه درس نمیدهد، ولی شاید بتواند به خاطر عمویم ارفاقی قائل شود. وقتی برگشت جمعیتی دیگر آمده بودند و با حیرت دیدم که همه منظومه حاجی را در دست دارند. گفتم حاج آقا منظورم از فقه همان فلسفه بود، من شاگرد فلسفهام. درس به اواخر امور عامه رسیده بود. از همان جا شروع کردم، بسیار مسلط بود، اما آنچه نظر مرا جلب میکرد عربی فصیح او بود که با لهجه حجاز صحبت میکرد. میدانید که آذری زبانها عربی را بسیار بد تلفظ میکنند، اما او ابیات عربی منظومه را بسیار زیبا میخواند و به ترکی توضیح میداد.
باری، گم شده خودم را به تصادف یافته بودم. البته پیشتر بسیار خوانده بودم، اما با نظمی که استاد دنبال میکرد، دانستههایم سامانی پیدا کردند و تازه فهمیدم که فلسفه خواندن یعنی چه؟ کم کم لطفی به من نشان داد و موجب پررویی من شد.
روزی گفتم حاج آقا قرار است برای ادامه تحصیل دانشگاه تهران بروم و خیلی علاقهمندم پیش از رفتنم منظومه را تمام کنم، اگر ممکن است یک درس هم از اول منظومه به من بدهید. موافقت کرد. صبحها یک درس را به تنهایی میگرفتم، بعد از ظهرها هم با گروه قبلی پای درس منظومه مینشستم. یکی دو بار وقتی در پایان درس دوم ملا یا طلبهای سوالی از او میپرسید، میگفت من خستهام و با اشاره به من که کمتر از هجده سال داشتم و با کت و شلوار و کراوات و غیره، گفت از این بپرسید! بعدا به من گفت که خیلی خوششان نیامده بوده که یک فکلی به آنها توضیح دهد. اما به خیر گذشت، ولی همین امر موجب پررویی مجدد من شد. دوباره گفتم حاج آقا چون باید به تهران بروم، اگر ممکن است یک درس از آخر منظومه نیز به من بدهید.
این بار از بخش نفس منظومه شروع کردیم. هفتهای شش روز و روزی سه درس، یک بار صبح و دو بار بعد از ظهر منظومه را پیش آیتالله میخواندم. در فاصله دو درس بعد از ظهر، ساعتی استراحت میکرد و در همان اثنا من به کلیسا میرفتم و پیش کشیش ارمنی زبان فرانسه میخواندم (با خنده) اینگونه کمی هم به آخرت میرسیدم، چون فلسفه آخرت آدم را بر باد میدهد!
@JavadTaba 🌲
@irandoustan
Forwarded from ایراندل | IranDel
🔴 وحدت در کثرت، سرشتِ تاریخیِ ایرانیّت
✍️ جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران
ایرانیان پیوسته دریافتی بنیادین از «وحدتی» فراگیر داشتهاند و این وحدت را به عنوانِ بخشی اساسی از «کثرتها» در همهی شئون و اطوارِ قومی فهمیدهاند. ایرانیان، یک زبانِ واحد را از میانِ زبانهایی که در دیگر بخشهای کشور به آن زبانها سخن گفته میشد، برگزیده و آن را زبانِ مشترک همه اقوام و زبانِ ملّی قرار دادهاند.
بدیهی است که این تعبیر «برگزیده و...» از بابِ مسامحه است. کسی نمیتواند زبانی را برگزیند. به تعبیری بهتر، شاید بتوان گفت که یک زبان، به طور طبیعی، شالودهی خود را به عنوان زبان ملّی استوار میکند. غزنویان و سلجوقیان در خلأ «فرهنگی» ناسازگار با سرزمینی که بر آن چیره شده بودند،به فرمانروایی ایران رسیدند و اگر بتوان گفت، به طور طبیعی، زبان و ادب فارسی و آداب ایرانی را پذیرفتند. این که این اتفاق در رُم شرقی نیفتاد، از طریقِ این مفهومِ مخالف در تعارض با تحولِّ تاریخی رُم شرقی و دلیلی بر این ویژگی استثنایی پدیدارهای قومی و فرهنگی ایرانیان است.
تداومِ طبیعی زبان فارسی تنها یکی از نمودهای وحدت فراگیر ایرانیان است. همان اقوام ایرانی و غیرایرانی که زبانِ واحدی را به عنوان زبانِ مشترک و ملّی برگزیده بودند، به دریافتی بنیادین از وحدت ملّی نیز رسیده بودند و بدینسان توانستند در عینِ کثرتِ قومی این کثرتها را به وحدتی قومی ارتقاء دهند.
این وحدت در تاریخ ایران، پیوسته مفهومی فراگیر و جاری در همه ساحتهای حیاتِ ایرانیان بوده است. چنان که در همه منابعی که از کهنترین روزگارانِ تاریخ فرهنگی ایرانیان به ما رسیده این مفهوم «وحدت در کثرت» وجود داشته است. جای شگفتی نیست که حتی در دوره اسلامی، یکی از مهمترین مفاهیمی که در ادب فارسی اعمّ از حماسی، تغزّلی و عرفانی رواج داشته است «کسبِ جمعیّت از زلفِ پریشانی»* بوده است. این دیالکتیکِ پریشانی و جمعیّت، تنها از ویژگیهای ادب عرفان ایرانی نیست، بلکه یکی از اساسیترین درونمایههای همهی ادب ایران نیز هست.
این دیالکتیک، بازتابِ روحِ وحدت ملّی ایرانی در سرزمینی است که چنانچه پیشتر بارها گفتهام «در معرضِ وزیدنِ بادِ بینیازی خداوند»** قرار داشت؛ اما اجازه نمیداد حتی آن باد، وحدت آن را بَر هم بزند.
هیچ کشوری جایگاه استراتژیک خود را انتخاب نمیکند، چنانچه ایران نیز انتخاب نکرده است. اما مردمان آن میتوانند تسلیمِ "بادِ بینیازی" نشوند. اقوام بسیاری، توان آن را پیدا نکردند که در برابر این "بادِ بینیازی" پایداری کنند و نابودند شدند. چنانکه کشورهای بسیاری در عربیّتِ خلافت زوال پیدا کردند.
باری، تاریخ ایران تاریخِ خِلافآمد عادتهاست و همین امر موجب شده است در وضع و جایی که ایرانشهر قرار دارد، در جایگاهی خِلافآمدِ عادت و به نوعی «قافلهسالار» باشد.
🔴 منبع:
برگرفته از کتاب: ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی
🔴 پینوشت:
* در خِلافآمدِ عادت، بطلب کام که من
کسبِ جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
(حافظ شیرازی)
** عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا آورده است که در بحبوحهی چیرگی و اشغال و قتل و نهب و تجاوز مغولان، چنگیزخان به بخارا درآمد و به مسجد رفت و مشایخ و ائمّهی جماعت و شریعت را احضار کرد و فرمان داد تا صندوقهای قرآن را در حضور آنان، کاهدانِ اسبان سازند و رقّاصگان و نوازندگان را به مسجد آورند و رامشگری کنند و آنگاه برخاست و مسجد را تَرک گفت و “جماعتی که آنجا بودند، روان شدند و اوراقِ قرآن در میانِ قاذورات (= ناپاکیها، نجاست)، لگدکوبِ اَقدام و قوائم گشته.
درین حالت، امیر امام جمالالدین… روی به امام رکنالدین امامزاده… آورد و گفت: مولانا چه حالت است؟ این که میبینم به بیداریست یا ربّ، یا به خواب؟ مولانا امامزاده گفت: خاموش باش! باد بینیازی خداوندست که میوزد. سامان سُخن گفتن نیست.” (تاریخ جهانگشای جوینی، ج ۱، ص ۸۰)
@IranDel_Channel
💢
🔴 وحدت در کثرت، سرشتِ تاریخیِ ایرانیّت
✍️ جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران
ایرانیان پیوسته دریافتی بنیادین از «وحدتی» فراگیر داشتهاند و این وحدت را به عنوانِ بخشی اساسی از «کثرتها» در همهی شئون و اطوارِ قومی فهمیدهاند. ایرانیان، یک زبانِ واحد را از میانِ زبانهایی که در دیگر بخشهای کشور به آن زبانها سخن گفته میشد، برگزیده و آن را زبانِ مشترک همه اقوام و زبانِ ملّی قرار دادهاند.
بدیهی است که این تعبیر «برگزیده و...» از بابِ مسامحه است. کسی نمیتواند زبانی را برگزیند. به تعبیری بهتر، شاید بتوان گفت که یک زبان، به طور طبیعی، شالودهی خود را به عنوان زبان ملّی استوار میکند. غزنویان و سلجوقیان در خلأ «فرهنگی» ناسازگار با سرزمینی که بر آن چیره شده بودند،به فرمانروایی ایران رسیدند و اگر بتوان گفت، به طور طبیعی، زبان و ادب فارسی و آداب ایرانی را پذیرفتند. این که این اتفاق در رُم شرقی نیفتاد، از طریقِ این مفهومِ مخالف در تعارض با تحولِّ تاریخی رُم شرقی و دلیلی بر این ویژگی استثنایی پدیدارهای قومی و فرهنگی ایرانیان است.
تداومِ طبیعی زبان فارسی تنها یکی از نمودهای وحدت فراگیر ایرانیان است. همان اقوام ایرانی و غیرایرانی که زبانِ واحدی را به عنوان زبانِ مشترک و ملّی برگزیده بودند، به دریافتی بنیادین از وحدت ملّی نیز رسیده بودند و بدینسان توانستند در عینِ کثرتِ قومی این کثرتها را به وحدتی قومی ارتقاء دهند.
این وحدت در تاریخ ایران، پیوسته مفهومی فراگیر و جاری در همه ساحتهای حیاتِ ایرانیان بوده است. چنان که در همه منابعی که از کهنترین روزگارانِ تاریخ فرهنگی ایرانیان به ما رسیده این مفهوم «وحدت در کثرت» وجود داشته است. جای شگفتی نیست که حتی در دوره اسلامی، یکی از مهمترین مفاهیمی که در ادب فارسی اعمّ از حماسی، تغزّلی و عرفانی رواج داشته است «کسبِ جمعیّت از زلفِ پریشانی»* بوده است. این دیالکتیکِ پریشانی و جمعیّت، تنها از ویژگیهای ادب عرفان ایرانی نیست، بلکه یکی از اساسیترین درونمایههای همهی ادب ایران نیز هست.
این دیالکتیک، بازتابِ روحِ وحدت ملّی ایرانی در سرزمینی است که چنانچه پیشتر بارها گفتهام «در معرضِ وزیدنِ بادِ بینیازی خداوند»** قرار داشت؛ اما اجازه نمیداد حتی آن باد، وحدت آن را بَر هم بزند.
هیچ کشوری جایگاه استراتژیک خود را انتخاب نمیکند، چنانچه ایران نیز انتخاب نکرده است. اما مردمان آن میتوانند تسلیمِ "بادِ بینیازی" نشوند. اقوام بسیاری، توان آن را پیدا نکردند که در برابر این "بادِ بینیازی" پایداری کنند و نابودند شدند. چنانکه کشورهای بسیاری در عربیّتِ خلافت زوال پیدا کردند.
باری، تاریخ ایران تاریخِ خِلافآمد عادتهاست و همین امر موجب شده است در وضع و جایی که ایرانشهر قرار دارد، در جایگاهی خِلافآمدِ عادت و به نوعی «قافلهسالار» باشد.
🔴 منبع:
برگرفته از کتاب: ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی
🔴 پینوشت:
* در خِلافآمدِ عادت، بطلب کام که من
کسبِ جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
(حافظ شیرازی)
** عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا آورده است که در بحبوحهی چیرگی و اشغال و قتل و نهب و تجاوز مغولان، چنگیزخان به بخارا درآمد و به مسجد رفت و مشایخ و ائمّهی جماعت و شریعت را احضار کرد و فرمان داد تا صندوقهای قرآن را در حضور آنان، کاهدانِ اسبان سازند و رقّاصگان و نوازندگان را به مسجد آورند و رامشگری کنند و آنگاه برخاست و مسجد را تَرک گفت و “جماعتی که آنجا بودند، روان شدند و اوراقِ قرآن در میانِ قاذورات (= ناپاکیها، نجاست)، لگدکوبِ اَقدام و قوائم گشته.
درین حالت، امیر امام جمالالدین… روی به امام رکنالدین امامزاده… آورد و گفت: مولانا چه حالت است؟ این که میبینم به بیداریست یا ربّ، یا به خواب؟ مولانا امامزاده گفت: خاموش باش! باد بینیازی خداوندست که میوزد. سامان سُخن گفتن نیست.” (تاریخ جهانگشای جوینی، ج ۱، ص ۸۰)
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
💚
🤍
❤️
همه عالم تن است و ایراندل
این کانال دغدغهاش، ایران است و گرداننده آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است
🤍
❤️
همه عالم تن است و ایراندل
این کانال دغدغهاش، ایران است و گرداننده آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است
Forwarded from اکوایران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📹 کارکرد پنجره انتخابات / ویژه برنامه «دولت چهاردهم»
نسخه صوتی
▫️بعد از انقلاب ۵۷، انتخابات ریاست جمهوری، به یک اصل در اداره ایران تبدیل شد. اما اساسا پنجره انتخابات چه کارکردی باید داشته باشد؟
▫️محمد طاهری، سردبیر هفتهنامه تجارت فردا در ویژهبرنامه #دولت_چهاردهم میزبان موسی غنینژاد، اقتصاددان و نوید رییسی، پژوهشگر اقتصاد سیاسی بود تا به بررسی این موضوع بپردازند.
▫️آنها با واکاوی تجربیات قبلی سعی کردند بیابند که در صورتی که این پنجره به درستی کار خود را انجام ندهد باید منتظر چه پیشامدهایی باشیم؟
📺 @ecoiran_webtv
نسخه صوتی
▫️بعد از انقلاب ۵۷، انتخابات ریاست جمهوری، به یک اصل در اداره ایران تبدیل شد. اما اساسا پنجره انتخابات چه کارکردی باید داشته باشد؟
▫️محمد طاهری، سردبیر هفتهنامه تجارت فردا در ویژهبرنامه #دولت_چهاردهم میزبان موسی غنینژاد، اقتصاددان و نوید رییسی، پژوهشگر اقتصاد سیاسی بود تا به بررسی این موضوع بپردازند.
▫️آنها با واکاوی تجربیات قبلی سعی کردند بیابند که در صورتی که این پنجره به درستی کار خود را انجام ندهد باید منتظر چه پیشامدهایی باشیم؟
📺 @ecoiran_webtv
Forwarded from فردای اقتصاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الزامات اصلاحات اقتصادی در ایران/ میزگردی با حضور مسعود نیلی، موسی غنینژاد، محمدمهدی بهکیش و علینقی مشایخی
◻️به زودی…
◻️ رسانه تصویری فردای اقتصاد
@feghtesad
◻️به زودی…
◻️ رسانه تصویری فردای اقتصاد
@feghtesad