Telegram Web Link
ریاض‌العاشقین کتابِ شاعران پارسی‌گوی قره‌باغ [کوراباغ] ‌قفقاز

ریاض‌العاشقین
نوشتهٔ: میرزا صدرای مجتهدزاده قره‌باغی
تدوین: یحیی خانمحمد آذری
تهران: آفرینش،  ۱۳۷۳

ریاض‌العاشقین کتابی است در بار‌ه‌ی شاعران قره‌باغ یا «کورا‌باغ»‌  که به همت میزاصدرای مجتهد زاده‌ی قره باغی فراهم آمده است که در آن از 79 تن از شاعران  زن و مرد دیار قره‌باغ  قفقاز با آوردن قطعاتی از اشعار آنان و نیز نگاره‌ی برخی از آنان نام برده شده است.

محمدعلی تربیت، در باره‌ی این کتاب و مولف این تذکره می‌نویسد:

«او محمد بن میرزاصدرای قره‌باغی است و کتابی در سنه 1325 [ مهی / 1286 خ ] به عنوان ریاض العاشقین مشتمل بر شعرای قره‌باغ و منتخبات اشعارشان در ترکی و فارسی و صورت تمثال آنان تالیف کرده که جلد اولش در تاریخ 1328 [ مهی / 1289 ] ] و در استانبول چاپ شده و آن ترجمه ترکی تذکره‌ی نواب است که قبل از آن تالیف و چاپ شده است» ( دانشمندان آذربایجان  ـ چاپ دوم ـ تهران ـ ر324 ).

باید گفته شود که اصل فارسی تذکره‌ی نواب در دست‌رس نیست ( امکان دارد که در آینده به دست آید )‌ و  آقای یحیی خان‌محمد آذری پژوهنده‌ی پرکار کشورمان، آن را از روی ترجمه‌ی ترکی تذکره‌ی نواب به فارسی بر گردانده اند و از سوی نشر آفرینش در پاییز سال 1373 روانه‌ی بازار نشر گردیده است.

شاعرانی که شعرهای آنان در این تذکره آورده شده‌اند، همزمانند با دوران آقامحمدخان قاجار، فتح‌علی‌شاه قاجار و سپس دوران تجزیه قفقاز از ایران بر اثر دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمانچای.
در میان شاعران قره‌باع [‌کوراباغ ]، شمار بانوان قابل توجه است و به ویژه این که این بانوان در دوران زندگانی خود، بسیار سرشناس بودند و مورد توجه. از شاعران بلند آوازه‌ای که در این تذکره از وی یادشده است، مهدی‌قلی خان داغستانی ( وفا ) است. وی در جدایی از وطن اصلی «ایران» قطعه‌ی ای دارد که از عشق به میهن موج می‌زند:

بوی جان آید از هوای وطن         دل و جان «وفا» فدای وطن
گر بریزیم خون برای وطن        لاله روید ز دشت‌های وطن
در دلم نیست جز محبت او        این چنین بوده اقتضای وطن
دولت و ملک جاودانی یافت       هرکه دل‌داده در وفای وطن

در زیر نام شاعران خطه‌ی قره باغ [ کوراباغ ] به ترتیب الفبا آورده می‌شوند :

آصف لیزانی ( آصف )، آغا بیگم آغا (‌ملولی )، آقامیرمهدی ( خزایی )، آقا محمد، ابراهم بیگ حلاج‌زاده  ( آذر )، ابوالفتح خان جوانشیر ( طوطی )، احمد بیگ، احمد بیگ جوانشیر، اسد بیگ وزیراوف ( اسد )، بابابیگ ( اسد )، بابابیگ ( شاکر )، جعفرقلی خان جوانشیر( نوا )، حاجی ملا نجف‌قلی قراباغی (‌شمس )، حاجی میرحمزه ( نگاری )، حاجی میرزا عبدالعلی، حسن بیگ ( هادی )، حسن‌آقا عارف (‌عارف )، خداداد بیگ حلاج زاده، خورشید بانو بیگم جوانشیر ( ‌ناتوان )، زین العابدین ( ‌ساغری )، سعدی، طالب بیگ وزیر اوف، عاشق پری، عاشق‌علی ( علی )، عباس بیگ حلاج‌زاده ( عاصی )، عبدالله جانی‌زاده ( عبدالله )، علی آقا واقف ( عالم )، فاطمه خانم ( کمینه )، فرخ ( فرخی )، قاسم بیگ ( ذاکر )، قاسم بیگ ذاکر ثانی ( ذاکر )، قنبر ولدعلی، کربلایی صفی ( واله ) ‌، کربلایی قهرمان، کریم بیگ ویر اوف ( طالب اوغلی )، محمد بیگ جوانشیر (‌عاشق )،   تصویر محمدعلی بیگ (مخفی )، محمدعلی بیگ (‌مخفی )، محمودبیگ وزیراوف (محمود )، مشهدی اسد، مشهدی ایوب ( باکی )، مشهدی حسین (‌سائل )، مشهدی عبدل قرهباغی (‌شاهین )‌، ‌مشهدی علی‌اکبر (شاکر)،‌ مشهدی علی‌مدد، مشهدی مرتضی ( روسیاه)، مشهدی یوسف ( مصری )، ملااسماعیل (محزون )، ملاپناه ( واقف )، ملاخلیل شاکی ابدال (شاکی)، ملاعلی خلیفه، ملامحمد قاضی، ملاولی (ودادی)، مهدی‌قلی‌خان داغستانی ( وفا )، میرحسین بیگ       ( وفا )، میرحسین بیگ ( سالار )، میرزا ابراهیم ( صبا )، میرزا ابوالقاسم قاضی ( ملک )، میرزا بگ بابا ( فنا )، میرزا جان مدداوف، میرزا جعفر ( جعفر )، میرزا حسن ( حسن )‌، میرزا حسن بیگ ( سالک )، میرزا حق‌وردی ( صفا )، میرزا صادق، میرزا عباس ( ترابی خاکی )، میرزاعلی ( عاشق )، میرزا علی قاضی، میرزا علی‌قلی، میرزا کریم خان،‌ میرزا محمد ( کاتب )، میرز امحمدقلی حکیم ( طبیب )، میرزا محرم‌، ناصر، یوسف کوسه

http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/13740-riaz-asheghan.html

____

لطفا به کا
نال تلگرامی ایرانبوم بپیوندید.

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
بازآفرینی حکایت‌های سعدی 2 - آهسته و پیوسته

نیما شادگان

بود و بود و بود. در شهری کوچک، در حاشیه ی کویر، جوانی زندگی می‌کرد به نام خسرو که بسیار تیزرو و چالاک بود. او پاهایی قوی و نیرومند داشت. در دویدن کسی به گرد او نمی‌رسید. به همین خاطر خیلی به خودش می‌بالید و مغرور بود.

روزی در شهرشان خبری دهان به دهان چرخید:

- حاکم‌خان مهمانی داده.

- حاکم خان همه را به شکارگاهش دعوت کرده.

- مرغ و پلو می‌دهند. هر که می‌خواهد غذای چرب و چیلی بخورد باید برود باغ حاکم.

اما مگر باغ حاکم نزدیک بود؟ از شهر تا باغ نصف روز راه بود. حاکم این مهمانی را در شکارگاهش برگزار کرده بود. مکانی دور و زیبا که در تپه‌هایی اطراف شهر قرار داشت. برای بعضی از مردم این مهمانی مهم نبود. بعضی‌ها برایشان مهم بود اما حوصلة این راه دور را نداشتند. اما بعضی‌ها به طرف باغ حاکم راهی شدند. یکی از این بعضی‌ها همان خسرو بود که اول قصه گفتیم تیزپا بود و تندتند راه می‌رفت.

خسرو اول راه، توی جاده پیرمردی را دید که آهسته آهسته قدم برمی‌داشت و هر از گاهی می‌ایستاد، نفسی تازه می‌کرد و دوباره به راهش ادامه می‌داد. اصلاً نمی‌توانست چنین آدم هایی را تحمل کند. کمی از سرعتش کم کرد و با غرور به پیرمرد گفت: «ای جوان قدیمی، چرا نمی‌توانی مثل من تند بدوی؟ زندگی دارد می‌دود، تو چرا راه می‌روی؟»

پیرمرد، دستی برایش تکان داد و گفت: «برو جوان، عجله کن ببینم به کجا می‌رسی.» و سر به زیر، راهش را ادامه داد. خسرو در دل به او خندید و مسخره‌اش کرد: «عجله کن ببینم به کجا می‌رسی. هه! اینجور آدم ها مرا به یاد سنگ می‌اندازند که انگار سال هاست چسبیده‌اند به زمین. باید مثل باد بود. اینطوری...» نگاهی به انتهای جاده انداخت و سرعت گرفت. تندتر و تندتر دوید. رفت و رفت تا به درختی رسید که کنار جاده سایه انداخته بود. سربالایی بود و احساس می‌کرد پاهایش دیگر رمق ندارند و آن سربالایی را نمی‌تواند تحمل کند. نفسش به شماره افتاده بود.

زیر سایۀ درخت نشست تا کمی استراحت کند. اما نشستن زیر درخت همان و به خوابی خوش فرو رفتن همان. کم‌کم پلک هایش سنگین شدند و روی هم آمدند.

آن قدر خوابش عمیق شد که خواب دید. خواب دید پای سفره حاکم نشسته و دو لپی در حال خوردن مرغ و پلو است. خواب دید ران مرغی در دست دارد و هرچه دندان می‌زند جویده نمی‌شود. ناگهان از خواب پرید. اطراف را نگاه کرد. خبری از مهمانی نبود. در عوض پیرمردی را دید که از جاده می‌گذرد و او را نگاه می‌کند. پیرمرد که لبخند زیبایی بر لب داشت، گفت: «انگار خسته شدی!»

خسرو خود را نباخت. «من! نه، خسته نیستم، ولی کمی استراحت بد نیست. الان دوباره از شما پیشی می‌گیرم و جلو می‌افتم. حالا می‌بینی.»

اما وقتی از جایش بلند شد، احساس کرد تمام استخوان ها و ماهیچه‌هایش درد می‌کنند. دیگر آن توان و انرژی گذشته را نداشت. از درد نالۀ کوتاهی سر داد. پیرمرد برگشت و نگاهش کرد: «چه شده؟ درد داری؟ گمانم چاییده باشی. وقتی به این جا رسیدی عرق داشتی، عرقت بادخورده و سردت شده و سرما خوردی.» خسرو قدمی برداشت و گفت: «انگار همین طور است که شما می‌گویی. تمام عضلاتم درد می‌کنند. چه کار کنم؟»

پیرمرد دستش را گرفت و آرام کشید. با صدایی که پر از آرامش دنیا دید‌گان بود، گفت: «بیا. آهسته آهسته با من بیا تا دوباره گرم شوی.»

وقتی خسرو با او همقدم شد، سربالایی به نظرش طولانی و کشدار می‌آمد. پیرمرد هم این را احساس می‌کرد. اما سعی کرد با صحبت کردن سختی راه را کم کند. با یک پند و اندرز شروع کرد: «ببین پسرم. تو در ابتدای راه به من گفتی زندگی دارد می‌دود، تو چرا آهسته می‌روی؟ حالا من به تو می‌گویم که زندگی هر چه شتاب داشته باشد تو باید درست راه بروی. لابد نتیجۀ تند رفتن را دیدی؟ در حالی که اگر آهسته و پیوسته می‌رفتی، این طور در راه نمی‌ماندی. مگر نشنیده‌ای که گفته‌اند: رفتن و نشستن بهتر از دویدن و بُریدن است. اسب تندرو با شتاب می‌رود و زود خسته می‌شود، اما شتر آهسته می‌رود و شب و روز هم که برود خسته نمی‌شود.»

حرف‌های پیرمرد برای خسرو، شیرین و پندآموز بود. آنقدر گرم حرف و گفت‌وگو بودند که نفهمیدند کی به باغ حاکم رسیدند.

http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/2299-aheste-peivaste.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
فردوسی بیشترین حق را به گردن ایرانیان دارد - ۱

http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/17681-ferdosi-nodushan-hagh-iranian.html

دکتر محمدعلی اسلامی می‌گوید: اگر از من بپرسند کدام ایرانی است که بیشترین حق را به گردن ایرانیان دارد و بزرگ‌ترین آنهاست، بی‌تردید خواهم گفت: فردوسی. او همچنین معتقد است «شاهنامه» اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین کتابی است که تا کنون در زبان فارسی نوشته شده و برخلاف آنچه گاهی زمزمه شده، خواننده شاهنامه «طاغوتی‌ها» نبوده‌اند، مردم کوچه و بازار و ایلی‌ها و دهقان‌ها و همه ناآرام‌ها بوده‌اند.

مروری بر دیدگاه‌های شادروان محمدعلی اسلامی ندوشن، مترجم و چهره‌ فرهنگی پیشکسوت درباره فردوسی

محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب‌های «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»، «داستان داستان‌ها: رستم و اسفندیار در ش‍اه‍ن‍ام‍ه»،  «درباره رستم و سهراب بنیاد شاهنامه»، «ن‍امه ن‍ام‍ور: گ‍زی‍ده ش‍اه‍ن‍ام‍ه ف‍ردوس‍ی» (ان‍ت‍خ‍اب و ت‍وض‍ی‍ح) و «چ‍ه‍ار س‍خ‍ن‍گ‍وی وج‍دان ای‍ران (ف‍ردوس‍ی، م‍ول‍وی، س‍ع‍دی، ح‍اف‍ظ)» و دیگر کتاب‌ها و مقالاتش به این شاعر ایرانی پرداخته است. او در کتاب «چهار سخن‌گوی وجدان ایرانی» فردوسی‌ را به‌ عنوان‌ «سخنگوی‌ پیروزی نیکی بر بدی‌» معرفی می‌کند.  همچنین در «سرو سایه‌فکن‌» رساله‌ای درباره  فردوسی و شاهنامه‌ می‌گوید: «شاهنامه‌ تنها سرگذشت‌ ایران‌ و حماسه دوره‌ معینی را بازگو نمی‌کند، جوهر هستی‌ را می‌سراید... برای شاهنامه‌ ارزش‌های‌ گوناگون‌ برشمرده‌ شده‌ است‌... ولی‌ برترین‌ ارزش‌ آن‌، آن‌ است‌ که‌ در زندگی‌ انسانی‌ معنا می‌نهد. حتی‌ دشمن‌ها در آن‌ سترگ‌اند؛ چه‌، کمان‌ هستی‌ خود را به‌ نهایت‌ می‌کشند. بیانش‌ صخره‌وار است‌، به‌ بزرگی‌ طبیعت‌. وقتی‌ آن‌ را می‌خوانیم‌ یا می‌شنویم‌، سر خود را به‌ بالا نگاه‌ می‌داریم‌، برای‌ آنکه‌ باید اوج‌ را ببینیم‌. طی هزار سال‌ کتاب‌ فردوسی‌ تسلی‌بخش‌ و رهگشای‌ قوم‌ ایرانی‌ بوده‌ و هر زمان‌ که‌ زندگی بر مردم‌ سخت‌تر می‌شده‌، دلبستگی‌ به‌ آن‌ بیشتر می‌گردیده‌. کتابی است‌ که‌ عالِم‌ و عامی بر روی‌ آن‌ خم‌ شده‌ و قهوه‌خانه‌ و فرهنگ‌خانه‌، هر دو از آن‌ روشنی گرفته‌اند.»

او در جای دیگری می‌گوید: «شاهنامه‌ کتابی است‌ که‌ هر ایرانی‌ باید به‌ نوعی آن‌ را بشناسد، زیرا کتاب‌ سرنوشت‌ ایران‌ است‌... شاهنامه فردوسی‌ بیش‌ از هر کتاب‌ دیگر در زبان‌ فارسی‌ سرگذشت‌ و روح‌ مردم‌ باستانی‌ ایران‌ را در خود بازتاب‌ داده‌ است‌. بنابراین‌ می‌توانیم‌ از او گواهی‌هایی‌ بگیریم‌ که‌ ایرانی‌ چگونه‌ کسی بوده‌ است‌ و از زندگی‌ چه‌ می‌خواسته‌. مردم‌ به‌ کتابی‌ چون‌ شاهنامه‌ از دو جهت‌ نگاه‌ می‌کردند: یکی‌ سیاسی‌، یعنی وسیله بازیافت‌ شخصیت ملّی‌ خود، و دیگری‌ انسانی‌، یعنی‌ کتاب‌ حکمت‌ و عبرت‌ و دستورنامه‌ زندگی‌. شاهنامه‌ کتاب‌ واقع‌بینی‌ است‌. انسان‌ را از موضع‌ خاکی‌ خود بر نمی‌کَند. آسمان‌ جای‌ خود دارد و زمین‌ جای‌ خود. هر چه‌ هست‌ و نیست‌ باید در همین‌ زمین‌ عاید آدمی‌ گردد. جهان‌بینی شاهنامه‌، حاصل‌ یک دوران‌ دراز تجربه‌ قوم‌ ایرانی‌ است‌، در یک سرزمین‌ پرماجرا و پرکشاکش‌ و به‌ ما می‌گوید که‌ چگونه‌ باید زندگی‌ کرد. شاهنامه‌، با آنکه‌ از زمان‌های‌ دور حرف‌ می‌زند، آموزه‌هایش‌ هنوز راهگشا هستند، و می‌توان‌ گفت‌ که‌ با همه قدمت‌، تازه‌ترین‌ کتاب‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.»

@iranboom_ir
فردوسی بیشترین حق را به گردن ایرانیان دارد - ۲

اسلامی ندوشن همچنین در کتاب «ایران را از یاد نبریم» و «ایران و تنهاییش» درباره شاهنامه می‌نویسد: برخلاف آنچه گاهی زمزمه شده است، خواننده شاهنامه مردم کوچه و بازار و ایلی‌ها و دهقان‌ها و همه ناآرام‌ها بوده‌اند، نظیر کسانی که همین اواخر در جنوب با انگلیسی‌ها جنگیدند. در برابر تحقیر و توهین تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های مروانی و عباسی و نخوت غلامان ترک، فردوسی به هموطنان ستم‌کشیده خود گفت: «شما آزادگان و سرفرازان بوده‌اید.» آنها را تسلی داد و گرم کرد. درخت اندیشه ایرانی زمانی به بار نهایی نشست که شاهنامه آفریده شد. همه آنچه باید گفته شود در این کتاب گفته شد. ایران که تا آن زمان بید لرزانی بود، با آمدن این کتاب تبدیل به سرو برومند همیشه سبزی گشت. با آمدن شاهنامه ایرانی خیالش راحت شد که از نو به خانه خود بازگشته است. اگر حصارهای مرزی برداشته شده بودند یک حصار فرهنگی گرد او پدید آمد «که از باد و باران نیابد گزند»، تا او بتواند در درون آن بگوید «من، من هستم». اگر زبان فارسی و شاهنامه نبودند، به حدس قوی، ما کشوری می‌شدیم نظیر مالزی یا پاکستان. ممکن است گفته شود، چه عیبی دارد و آنها برای خود زندگی می‌کنند؟ البتّه دنیا به هم نمی‌خورد، هر کشوری زندگی می‌کند. حرف بر سر داشتن یا نداشتن افق است. حرف بر سر آن است که جهان در برابر چشم چقدر گسترده باشد. در یک اتاق بی‌پنجره هم می‌شود زندگی کرد، می‌شود به آن عادت کرد، ولی در هر حال، منکر افق دلگشا و چشم‌انداز معنوی نمی‌توان شد. زمانی قدر آن دانسته می‌شود که دیگر نباشد.

او در «دیروز، امروز، فردا» می‌گوید: آنچه بیش از هرچیز در شاهنامه بر آن تکیه شده، «انسانیت انسان» است. به این معنا که او به هر قیمتی زندگی را نخواهد، بلکه برای آن ارزش قائل شود. روح شاهنامه، این است. در شاهنامه نه روحیه پهلوانی مورد ستایش است و نه برتری نژادی، به کسی باید حق داد که انسان‌تر است.

اسلامی ندوشن در «یگانگی در چندگانگی» هم درباره شاهنامه بیان می‌کند: به آسانی می‌توان تصور کرد که اگر شاهنامه پدید نیامده بود، ایران به گونه‌ای که هست نبود: مستهلک‌شده در عرب و ترک، گم‌شده در گرداب تاریخ جهان. هرگاه ایرانی می‌رفت تا بلرزد، یک دست نامرئی زیر بالش را می‌گرفت و آن دست شاهنامه بود: در دوره مغول، دوره صفویه با تهاجم عثمانی‌ها و بعد فشار استعمار غرب.

این نویسنده درباره زنان شاهنامه در «نامه‌ نامور» می‌نویسد: همه صفاتی که موجب آراستگی انسان و زن است در زنان بزرگ شاهنامه دیده می‌شود. ایثار و استحکام شخصیت و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آن‌هاست که گویی این خصوصیات با سرشت زن عجین‌اند. حتی زنان تُرک، دختران افراسیاب، فرنگیس و منیژه یا جریره.

او همچنین در این کتاب نوشته است: اگر به عمق شاهنامه فرو رویم، می‌بینیم که این کتاب نه حماسه شاهان است و نه جانبداری از قوم و ملت خاصی دارد؛ کتاب زندگی است که داد و خرد جانمایه آنند. داد در زندگی عملی و اجتماعی، و خرد به عنوان راهبر فرد و رهگشای اجتماع. آنچه در آن به آدمی توصیه می‌شود، نجابت و ادب و بلندنظری است و نیز آگاهی، دانایی، اعتدال، شادمانی و خلاصه همه آنچه زندگی را دلپذیر و ارزنده می‌کند.

اسلامی ندوشن در کتاب «ایران را از یاد نبریم» درباره شاهنامه آورده است: کتاب فردوسی [شاهنامه] اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین کتابی است که تا کنون در زبان فارسی نوشته شده است، آن هم به زبانی که به قول نظامی عروضی «سخن را به آسمان علّیین برد». گذشته از این، خود او در زندگی‌ای که داشته است، پارساترین سخن‌سرای ایران است، و از مجموع این جهات است که اگر از من بپرسند کدام ایرانی است که بیشترین حق را به گردن ایرانیان دارد و بزرگ‌ترین آنهاست، بی‌تردید خواهم گفت: فردوسی.


http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/17681-ferdosi-nodushan-hagh-iranian.html


@iranboom_ir
پیرامون مباحث فرهنگ ملی (16) - شناخت آشکار و پنهان پدیده‌ها
@iranboom_ir

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 85، سال سیزدهم، بهمن و اسفندماه 1393، رویه 36

شناخت گذشته، امروز و آینده، چونان دانه‌های تسبیح می‌باشند. برای شناخت مسیر دانه‌ها، آگاهی به شکل رشته‌ی پیوند دهنده‌ی آنها، از دانستن شکل یکایک دانه‌ها، ضروری‌تر است.

چنان که می‌دانیم، پدیده‌های اجتماعی دارای شناخت آشکار (ظاهری) و شناخت پنهان (باطنی)اند.

هر تمایل و سلیقه‌ی فردی، گرچه در شناخت آشکار (ظاهری) یک تمایل فردی و شخصی است؛ اما با خواست‌ها و سلیقه‌های گروه‌های دیگر، همآهنگی دارد. پاره‌ای از خواستها متعلق به گروهی است که وجه اشتراک آنها از نظر زمان و مکان، محدود است. مانند خواست « فرار» از سوی کسانی که در میان شعله‌های آتش گرفتار شده‌اند. چنین خواستی، مربوط به جای ویژه و زمان خاص است.

برخی از خواست‌ها، از نظر مکانی  یا از لحاظ زمانی یا از هر دو نظر، میان افرادی که در معرض رویداد ویژه‌ای قرار میگیرند، مشترک است. 
از این رو، در شناخت پنهان (باطنی) تمایل فردی، به ریشه‌هایی برمی‌خوریم که مربوط به رشته‌های پیوند فرد، با مجموعه‌هایی از افراد دیگر است. بدین سان، تمایل یا سلیقه‌ی فردی، نهادی از یک مجموعه و یا یک هنداد (نظم / سامان) به شمار می‌آید.

با این برداشت از مساله، باید بدانیم که بخشی از ظرفیت‌های جامعه‌ی امروز، نهادهای نظم (هنداد/ سامان)، فردا می‌باشند.

این نهادها در همه شئون و جنبه‌های اجتماع وجود دارند و یا به گفته‌ی بهتر، در همه‌ی شئون و جنبه‌های کنونی دارای پیوند گسست‌ناپذیری است. در حالی که در تاریخ‌نویسی ساده، تنها به توضیح حوادث اکتفا شده و از توضیح رشته‌هایی که حوادث را به هم پیوند داده  است، غفلت می‌شود.

درک ملت‌گرایانه از تاریخ، عبارت است از شناخت حوادث و رویدادهای گذشته، با توجه به رشته‌های پیوند آنان با یکدیگر. این رشته‌ها بر بُعد زمان جای گرفته و همچنان که از گذشته به حال کشیده شده‌اند، از حال نیز در گذشته و به آینده می‌پیوندد. برپایه‌ی این شناخت، می‌توان بستر حوادث آینده و یا به گفته‌ی دیگر، ظرفیتهای «امروز» را شناخت.

شناخت گذشته، امروز و آینده، چونان دانه‌های تسبیحند. تاریخ در عرف معمول، تنها به شرح ساده‌ای از هر یک از دانه‌های تسبیح می‌پردازد و از رشته‌ای که آنان را به هم می‌پیوندد و بخش بزرگی از آنکه زیر دانه‌ها پنهان است، غافل می‌ماند. در حالی که برای شناخت مسیر دانه‌ها، آگاهی به شکل رشته‌ی پیوند دهنده‌ی آنها، از دانستن شکل یکایک دانه‌ها، ضروری‌تر است.

http://www.iranboom.ir/iranshahr/iran-pajohi/14918-pirmon-mabahes-farhangi-16.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
عارفی از خراسان

شادروان دکتر غلامحسین یوسفی

خلقک‌الله حراً فکن کما خلقک
خـدایت آزاد آفریـد آزاد بـاش
ابوسعید ابی‌الخیر
@iranboom_ir

ابوسعید ابی‌الخیر بیرون از مراحلی که در طریقت و عرفان طی کرده مردی درس‌خوانده و دانشمند بوده است و این که یکی از احفادش نوشته است: «شیخ ما قدس‌الله روحه در علوم ظاهر و باطن متبحّر و متفتن بود و در هر علمی به کسی اقتدا داشت»(42) سخنی نادرست نیست بخصوص که به قول همو «هرکه دعوی طریقت و حقیقت کند که راهبر او علم نباشد به حقیقت مغرورست... علم ظاهر بی‌علم باطن حاصل آید اما علم باطن (که مشایخ طریقت بدان مشغولند) بی‌علم ظاهر حاصل نیاید»(43).

آنچه تاکنون به عرض رسید اگرچه در باب ابوسعید ابی‌الخیر بود، ارزش و فایدۀ کتاب اسرارالتوحید را نیز نشان می‌دهد زیرا همۀ این سخنان و بسیاری نکات ارجمند و دانستنی دیگر در این کتاب فراهم آمده است. محمد بن منور نوشته است که «پیش از این خادم جمعی جامع‌تر و بافایده‌تر از این مجموع، هیچ مرید در بیان روش و جمع فواید مقالات پیر خویش نساخته بود»(198). ژوکوفسکی نیز معتقد است که اسرارالتوحیدنخستین کتابی است که به شرح حال یک صوفی بزرگ اختصاص یافته است(199) و این هردو سخن درست است.
کتاب اسرارالتوحید علاوه بر آن که مهمترین مأخذ برای شناختن ابوسعید ابی‌الخیر و پی بردن به احوال و افکار اوست حاوی اطلاعات فراوانی است در باب رسوم و آداب و طرزتربیت و تشکیلات مجامع صوفیان و نیز گوشه‌هایی از اوضاع اجتماعی مردم ایران را در گذشته نشان می‌دهد که بسیار مهم است. تفسیرها و توضیحات محمد بن منور در باب برخی روایات و معانی عرفانی نیز به روشن شدن موضوعات کمک می‌کند(200). با همه ارادت مؤلف به متصوفه، کتاب چنان نیست که یکسر در محامد آنان پرداخته شده باشد بلکه وی بارها از معانیی که در رفتار و اخلاق و احوال خانقاهیان نیز دیده می‌شده سخن رانده است(201).
مزیّت مهم دیگر کتاب اسرارالتوحید شیوۀ نثر آن است، اگرچه اختلاف میان نسخه‌های موجود این حدس را تأیید می‌کند که این کتاب هم مانند اکثر آثار صوفیه دستخوش تغییر گشته و از آن تحریرهای متعددی پدید آمده و برخی مانده است. نثر اسرارالتوحید ساده و روان و دور از هر تکلّفی است و در کمال سادگی زیبا و دل‌انگیز. کلمات و ترکیبات در عین درستی و فصاحت وسیله‌ای است برای ادای معنی به صورتی هرچه روشن‌تر. از خلال سطور این کتاب لطف ذوق محمد بن منور و مهارت او را در نویسندگی می‌توان تشخیص داد. حکایات گوناگون و پرمغزی که نویسنده به قلم آورده مزیّت دیگری است که بر جاذبۀ کتاب می‌افزاید. شادروان احمد بهمنیار ـ که خود از دوستداران نثر سادۀ فارسی و از استادان شایستۀ این مکتب بود ـ در باب داستان‌پردازی نویسنده شرحی نگاشته که بسیار دقیق و استوار و یادکردنی است: محمد بن منور «در حکایت‌سرایی برخلاف بیشتر نویسندگان که تنها به ذکر کلمات وقایع و احوال می‌پردازند جزئیات هر واقعه و حالت را تشریخ و منظرۀ آن را به‌طور دقت توصیف کرده است. و عالی‌ترین نمونۀ این نوع شرح و وصف حکایت مرد حلواگر است(202)... در این حکایت منظرۀ ریگزار پهناور و بی‌آب و گیاه و پشته‌های کوچک و بزرگ ریگ روان، و سرگردانی و هراسناکی مرد حلواگر و تکاپو و تلاش او را در جستن راه نجات و خوشحالی او را هنگام یافتن سبزی و چشمۀ آب، با جمله‌های بسیار کوتاه و منسجم و چون حلقه‌های زنجیر به‌هم پیوسته، به‌نوعی تشریح کرده است که خواننده هنگام خواندن آن، خود را شاهد و بلکه صاحب واقعه می‌پندارد؛ و همچنین قیافۀ ابوسعید را که از دور نمایان می‌شود به تفصیلی وصف کرده است که برطبق آن تصویری از ابوسعید می‌توان رسم کرد؛ و از همه دقیق‌تر چگونگی وضو کردن و اذان و قامت گفتن و فریضه و سنت گزاردن ابوسعید است که درست به ترتیب معمول شافعیان ذکر کرده و عمل یا حرکتی را کم و بیش یا پس و پیش نکرده است ... این است که نزدیک به هشت قرن از تألیف آن می‌گذرد و مندرجاتش همچنان تازه و به نثر مفهوم و مستعمل در این زمان تا به‌حدّی شبیه و نزدیک است که خوانندۀ آن چنین تصور می‌کند که به خواندن شیواترین نثری که از قلم ماهرترین نویسندۀ قرن اخیر جاری شده است اشتغال دارد»(203).
بی‌سبب نیست که وقتی سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد «یونسکو» خواسته است برخی از کتابهای فارسی را برای معرفی فرهنگ ایران به زبانهای دیگر برگرداند، کتاب اسرارالتوحید را نیز برای این مقصود برگزیده است(204).
در هرحال محمد بن منور با نگارش کتاب اسرارالتوحید هم نام خویشتن و هم نام ابوسعید را در صفحۀ روزگار پایدار کرده است.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/9157-arefi-az-khorasan.html


https://www.tg-me.com/iranboom_ir
چین و کوشان و ایران در داستان کاموس کشانی

شادروان دکتر ابوطالب میرعابدینی

داستان جالب رزم کاموس کشانی که استاد توس آن را به نظم آورده است، نکاتی قابل تأمل از حوادث تاریخی را در بر دارد، حوادثی که در آن قدرت‌های باستانی چین و ایران و کوشان برای تسلط بر جاده ابریشم با یکدیگر دست و پنجه نرم کرده‌اند و به همت فردوسی حوادث در تار و پود داستان‌های حماسی ثبت شده و زنده مانده‌اند.

در داستان رزم کاموس نخست اشاره به کشانی یا کشانیان (به ضم نخست) که یادآور امپراتوری وسیعی است که قرن‌ها بر جاده ابریشم نظارت می‌کرده و در دوره اشکانی و بخشی از اوایل عهد ساسانی در مرزهای شمال شرقی و شرق ایران از اواسط سرزمین آسیا تا مصب رودخانه سند گسترده بوده است.1 در داستان کاموس به یاری خاقان چین علیه ایرانیان به نبرد پرداخته است.

دیگر حضور خاقان چین با خردک شاهان دیگر نواحی آسیای مرکزی است که خاطره امپراتوری سلسله «هان»(206ق.م تا 220م) و اتحاد طوایف ترکستان و اطاعت از فغفور چین را برای امنیت جاده ابریشم و رونق اقتصادی آن زمان را زنده می‌کند، حوادثی که در آن دوران در بخشی مهم از جهان اتفاق افتاده، در فرهنگ و تمدن مردم آن نواحی تأثیر داشته ولی به دلیل گذشت زمان و ستیزه‌جوئی آدمیان به فراموشی سپرده شده است، بازشناسی آن حوادث از اهمیت فرهنگی خاص برخوردار است. بسیاری از حوادث زمان کهن در لابلای داستان‌های حماسی و اسطوره‌ای چون تار و پود آنها جای گرفته، بازشناسی آن می‌تواند خط‌های ناخوانده تاریخی را باز خواند. زیرا ذهن داستان‌گذاران ایرانی یا راویان اخبار تاریخی ایران، مطالب خود را به صورت قصه‌ها بیان می‌کردند و روایات شفاهی آنان شامل مطالبی از تاریخ ایران شرقی با بعضی نفوذها از تاریخ قسمت غربی ایران قدیم مخصوصاً دولت هخامنشی بوده است و بخش بزرگی از وقایع پهلوانی دوره سلطنت اشکانی مخصوصاً تاریخ خاندان‌هایی از قبیل هندوپارت در سیستان و سند و گودرزیان در گرگان و سلطنت‌های سلاطین مهمی چون ولاش سوم و چهارم و واردانس و حکومت‌های قبایل ساکن به آسیای مرکزی را در بر دارد.2

ابیات زیر از داستان کاموس کشانی نشانه‌هایی از حوادث آن زمان را با خود دارد که به همت بزرگمرد خراسانی از گزند حوادث مصون مانده است.

کنون رزم کاموس پیش آوریم/ ز دفتر به گفتار خویش آوریم
به پیران فرستاده آمد ز شاه/ که آمد ز هرجا فراوان سپاه
نخستین سپهدار خاقان چین/ که تاجش سپهر است و تختش زمین
یکی مهتر از ماوراءالنهر در/ که بگذارد از چرخ گردنده سر
سر سرفرازان و کاموس شام/ برآرد ز گودرز و از توس نام
چو منشور جنگی که با تیغ اوی/ به خاک اندر، آمد سر جنگجوی
کشانی چو کاموس شمشیرزن/ که چشمش ندیده است هرگز شکن
ز سقلاب چون کندز- شیرمرد/ چو بیورد کابی سپهر نبرد...
چو غرجه ز سگسار و شنل ز هند/ هوا پر درفش و زمین پر پرند
چغانی چو فرطوس لشکرفروز/ کهار کهانی گوگردسوز
شمیران شکنی سرافراز دهر/ پراکنده بر نیزه و تیغ و زهر
ندارند سر کم ز افراسیاب/ که با گنج و تخت‌اند و با آب و جاه
چنین گفت پیران که خاقان چین/ خردمند شاه است و با آفرین
بر آن راند امروز کش دل هواست/ که او بر سپه سربسر پادشاه است
سپهبد بشد پیش خاقان چین/ که آمد سیاهی ز ایران زمین3

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/17214-iran-chin-kamos-9709.html


@iranboom_ir
گفت و گو با ‌اصغر دادبه، استاد فلسفه و ادبیات عرفانی - چراغ فلسفه در ایران هرگز خاموش نشد

یعقوب لیث به آن شاعری که داشت به عربی در شعر وصفش می‌کرد، گفت: «سخنی که من اندر نیابم چرا بایست گفتن؟» یعنی به فارسی بگو که من بفهمم. از آنجا و از آن روز به بعد آن شاعر به فارسی شعر گفته و دیگران هم. این طور نبود که فقط یعقوب لیث دستور بدهد به شاعری که شعر به زبان فارسی بگو و او هم شروع کند به سرودن شعر فارسی. در شرایطی جامعه و روزگار آبستن تحولی است که آن تحول ممکن است به صورت یک شعار از زبان یک نفر بیان و با یک تلنگر مسیر تاریخ عوض شود. فردوسی هم در تاریخ ایران سخنگو و نماینده یک جریان بود و زبان فارسی را نجات داد. یک نفر شاخص می‌شود، علمدار می‌شود. یک جریان به یک نفر نمایندگی می‌دهد که مطالبات جامعه را محقق کند.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/goftego/14164-goftego-asghar-dadbeh.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
۸۲ سال پیش در ۸ دی ۱۳۲۱، وحید دستگردی ـ شاعر و سخنور ـ درگذشت.

@iranboom_ir
ارگان یا آریاگان یا ارجان چهارمین شهر بزرگ پارس

پژوهشی از دکتر تورج پارسی درباره ارگان

ارگان یا آریاگان چهارمین شهر بزرگ پارس است که شوربختانه کاوش پى گیر باستان شناسی در آن صورت نگرفته است. دکتر تورج پارسی با نگارش این مطلب در نوشتاری با همین عنوان به بررسی ویژگی های فرهنگی ، تاریخی و باستانی شهر ارگان پرداخته اند که اکنون پس از برگزاری همایش "شهر تاریخی- اسلامی ارجان ( بهبهان )" ، از نظرتان خواهد گذشت: این قلم در مقاله ( از غارت تا تخریب ) نوشت : بشر، در راستای زندگی پر فراز و نشیب خود بر روی زمین، آثار و یادمان هایی  بر جای گذاشته است که با بررسی آنها و در نظر گرفتن زمان و مکان ساختن شان می توان نوسان های پیشرفت و پس رفت او را مشخص نمود . با این حساب هر قطعه سنگی، سفالی،  ویرانه ی کاخ و ساختمانی،  و یا تپه خاموش و فراموش شده و دور افتاده ای، برگی از تاریخ زیست انسان است که باید با اعتبار به آن نگریست چرا که در آن محصول رنج و مرارت پیشینیان نهفته است. به گفته ی اکتاویو پاز، جهان «خوشه ای از نشانه هاست.» بخشی از این یادمان ها ی گمشده هم چنان در شکم زمین مادر  سرگردانند تا دستی آشنا و مسئول آنها را به دیگر صفحات تاریخ بیفزاید و مارا به درازا ی کهن کرداری انسان در عرصه ی هستی آشناتر سازد .به گفته ی شاعر، اگر آشنا به راز و رمز کار باشیم بی گمان در دل هر ذره   آفتابی  نهفته خواهیم دید.

 

آیا نمی توان اندرون زمین را همچون روی زمین  یک بانک اطلاعاتی کهن دانست که در بر گیرنده ی راز شگفت انگیز زندگی انسان از زیست ابتدایی تا بنیان نهادن فرهنگ و تمدن  است ؛ بانک شناخت هویت فرهنگی انسان، چه در عرصه ی ملی و چه فراملی ؟ "

از جمله سررزمینی ها که راز ها و گنج ها در نهان دارد ارگان یا آریاگان چهارمین شهر بزرگ پارس است که شوربختانه  کاوش پى گیر باستان شناسی در آن صورت نگرفته است . به تایید گفته ی بالا در این منطقه ی باستانى هنگام  سد سازى روی رودخانه ى مارون یکی از بولدزرها به سنگ های بدنه و مقبره ای گیر و گنجینه ای کشف می گردد .. بنا به گزارش روزنانه ی کیهان تهران دو شنبه ۱۲مهر ماه ۱۳۶۱ شماره ی ۱۱۶۹۱  این گنجینه شامل یک تابوت با متعلقات نفیس و پربها ی داخل آن و حدود ۱۵ ظرف و اشیا برنزی می شود که مجموعا در یک آرامگاه قرار داشتند ."با اینکه هنوز در زمینه ى دوران تاریخی این اشیا تحقیقی نشده ولی احتمالا آثار به دست آمده به دوران ایلامی متاخر و اوایل هخامنشی تعلق دارد.". بنا به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی :خاکبرداری های مداوم شرکت آبیاری مارون و ساخت یک سد جدید پشت سد مارون و انجام عملیات کشاورزی ، محوطه باستانی ارجان را با تخریب کامل روبرو کرده است. توجه تان را جهت آشنایی بیشتر با چهارمین  شهر بزرگ پارس که رازها و گنج ها در نهان دارد جلب می کنیم :

امپراتوران ماد و هخامنشی نیازی به ساختن شهر های تازه نداشتند چرا که اهمیت شهر ها در اقتصاد جامعه کم بود. در زمان سلوکیان و اشکانیان شهر نشینی و شهر سازی سیاست روز می شود و یک باره رشد شتابان می یابد . دوره ی چهارسد و بیست هشت ساله ی امپراتورى ساسانی ( ۲۲۴-۶۲۵م ) به ویژه دوران پادشاهى  اردشیر بابکان را باید زمان گسترش و نوسازی شهرهای کهن و ساختن شهرها و شاهراه های بازرگانی و آبادی های تازه و بستن سد  ها و پل ها دانست . آمار پایتخت ها ی ایالتی دوره ساسانی بیانی است از موجودیت ۱۰۴ شهر که شست تای آن پدیده ی سیاست شهر سازی ساسانیان بوده. به عقیده ی . ن .پیگولوسکایا تحکیم موقعیت سیاست خارجی فعال در سده سوم میلادی با ساختن شهرها رابطه ی بس نزدیک داشت   و برخی از شهر ها  حاصل بروز پدیده های نو در زندگی داخلی ایران بودند و برخی به عنوان منطقه استراتژیک بنیان و گسترش یافتند ( ۱)

 احمد اشرف نیز یک تقسیم بندی سه گانه شهر نشینی در ایران باستان رامطرح می کند :

۱ - دوره ی پیدایش شهرها و رشد آرام شهر نشینی در امپراتوری ماد و هخامنشى.

۲- دوره ى تجربى تاریخی بنیان گذاری شهرهای شهرهاى خودفرمان به سبک یونانى به دست سلوکیان و رشد شتابان آن در دوره ی پارتیان.

۳ - دوره ی در آوردن شهرهای یونانی وار به زیر فرمان دولت مرکزی از اواخر دوره ى اشکانی و تکامل آن در دوره ى ساسانی .

در دوره ی ساسانیان شهر ها از شالوده های اساسی سازواره _ ارگانیسم - اجتماعی و سیاسی بشمار می آمدند . از آغاز اىن دوره و به ویژه در قرن ششم شهرهای بسیار پدید آمدند و هم این که سهرهای قدیمی گسترش و رونق یافتند . در واقع رونق تجارت و صنعت و گسترش شاهراه های وابسته به دستگاه اداری نظام شهپدری از میان رفتن نهادها ى ىونانی وار شهر و افزایش دخالت دستگاه اداری در زندگی شهری و امور اصناف و بازرگانان و فعالیت های اقتصادى آنان از مهمترین ویژگی های دوران ساسانیان است .(۲)

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/4087-

@iranboom_ir
یادداشت / در برابر گستاخی‌های حکومت ترکیه، واکنش نشان دهید!

دکتر هوشنگ طالع

حکومت ترکیه ، کار گستاخی را به جایی کشانده که آشکارا برابر منافع ایران و محور مقاومت در سوریه ایستاد و سپس عردوقان اعلام کرد که ترکیه ، بزرگ‌تر از خاک کنونی این کشور است که عدم واکنش به این سخنان می‌تواند در روابط بین‌المللی بر پایه‌ی قاعده‌ی "من گفتم " دارای پیامدهایی باشد ؟! 
و نیز هم‌تباران کرد ما در سوریه را تهدید کرد یا تسلیم شوند و یا با جنگ‌افزارهایشان ، آن‌ها را در سرزمینشان ، دفن خواهد کرد .
سپس تروریست‌های تحت حمایت او دست به آزار و کشتار علویان و شیعیان در سوریه زدند و هم چنین همراه اربابانش آمریکا ، انگلیس و اسرائیل ، یمن را بمباران کرد و هم اکنون در مرز ، برای کامیون‌های ایرانی ، اقدام  به باج‌خواهی نموده است و ...
دستکم برای آبروداری و برهم نخوردن آرامش روانی جامعه ، سفیر این کشور در تهران را احضار کنید و یادآور شوید که کردها و علویان هم‌تباران وهم‌باوران ما هستند .
برای آرامش روانی جامعه ، راستی‌ها و درستی‌ها ( حقایق و واقعیت‌ها ) را با مردم در میان بگذارید،  نه این که با بزرگ‌کردنِ مسائلی مانند آلودگی هوا ، سخنان تجزیه‌طلبانه به اصطلاح معاون اول رییس‌جمهور ، تعطیل کردن کشور و ... ، کوشش کنید تا توجه جامعه را از مسایل اساسی ، به روزمرگی بکشانید .
اگر با مردم همراه شوید و راستی‌ها و درستی‌ها را با آنان در میان بگذارید ، نیرو خواهید گرفت و این سان ، میدان را خالی نخواهید کرد .

یک‌شنبه ۹ دی ۱۴۰۳

@iranboom_ir
سندهایی پیرامون دخالت آشکار اتحاد شوروی در ایجاد فرقهٔ دموکرات در آذربایجان و جمهوری مهاباد

با وجودی که هیچ‌یک از پژوهش‌گران و تاریخ‌نگاران، تردید در دخالت اتحاد شوروی در ایجاد فرقهٔ دموکرات در آذربایجان و جمهوری مهاباد نداشتند، انتشار سه سند از آرشیو جمهوری آذربایجان در باکو، حقایق بیش‌تری را آشکار می‌کند.
سند شماره یک مربوط به اکتشاف‌های خودسرانهٔ نفتی اتحاد شوروی در مناطق شمالی ایران در سال‌های اشغال کشور در دوران جنگ جهانی دوم می‌باشد. این سند، ایران آیندهی به نظر بینندگان و خوانندگان رسانیده خواهد شد.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhemoaser/2453-sanad-piramin-dekhalat-shoravi-ferghe-demokrat.html

@iranboom_ir
Track 1
Unknown Artist
پرونده شنیداری یعقوب پسر شمشیر
با آوای بانو هما ارژنگی در دو بخش

https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
Track 2
Unknown Artist
پرونده شنیداری یعقوب پسر شمشیر
با آوای بانو هما ارژنگی در دو بخش

https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
یعقوب پسر شمشیر - سرودۀ بانو هما ارژنگی

شب پرده می‌کشد به سرِ کلبه با درنگ
بر بوریا نشسته یـَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنۀ بیگانگان به  تنگ
اندیشه‌اش رهایی ازآن یوغ وبند و ننگ
مامِ وطن به گوش دلش می‌زند نهیب:
تا کِی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟!
 
اندوهگین، به دفترِ میهن کند نگاه
خواند به برگ برگِ وطن سوکنامه ای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگِ سرود و چکامه ای
     
کشورنِزارِ فقر و اسیرِ غمِ خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرورِ خم شده در جست و جوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشورِغریب  به  بازارِ تازیان،
چوبِ حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبنِ این خانه بوده اند،
از دیده سیلِ اشکِ دمادم گشوده اند
 
یعقوب بر سیاهی شب خیره می شود
بر بارگاهِ ایزدِ جان سجده می برد
نالد که: ای خدای کهن ملکِ سروران،
این خاک را ز رستمِ دستان بُود نشان
هرگز مباد خانۀ  بیدادِ دشمنان
 
من بر مدارِ دادم و بر دادگستری،
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری،
سوگندِ من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازندۀ جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رایِ من شود اندر میانه سست
با نقدِ جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمنِ بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملکِ سیستان،
آن رویگر تبارِ جوانمرد و پهلوان،
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان،
تا آورد دوباره به جو آبِ رفته را
وان آبروی خاکِ به خونابه خفته را
 
مردانه بود و نانِ جوین در نگاهِ او
گویی بهین خوراک و نکوتر نواله بود
یادِ شکوه و دولتِ دیرینِ سرزمین،
در جانِ او چو جوششِ مِی در پیاله بود
گُردِ نژاده ، با خرد و رای آهنین،1 
سودای باژگونیِ بیگانگان  گرفت
تاریخِ دیر پای و سخن گفتنِ دَری2
با کوششِ دوبارۀ او باز جان گرفت
وین سرزمینِ غم زده، توش و توان گرفت
 
لیک این همه بسنده نبودش به روزگار
از بیمِ بد نهادی آن تیره گوهران،
پیوسته دیده اش سوی بغداد خیره بود
وانگه که خسته جان به شبِ تار می غنود،
اندیشه‌اش ز دشمنِ مکار تیره بود
گویی روانِ مامِ وطن در سکوتِ شب،
در گوشِ او به نالۀ غمبار می‌سرود:
«تا دستگاهِ ظلمِ خلافت بود به پا
هرگز نمی شود دلم از چنگِ غم رها»
 
با آن که معتمد همه از بیمِ خشمِ او،*
وز آتشین گُدازۀ پیدا به  چشمِ او،
فرمان نوشت و پنجرۀ آشتی گشود،3
 فرمانِ او به سختۀ سِندان اثر نکرد
وان کهنه کینه را که غمی جاودانه بود،
دستانِ او ز سینهء سوزان بدر نکرد*
   
آنک سپاهِ جان به کفِ میرِ سیستان،
چون تیرِ تیزِ در شده از چلۀ کمان،
یا تندری که سینه شکافد از آسمان،
غُران به سوی دشمنِ ایران روانه  گشت
جنگی گران بپا شد و جنگاورِسترگ
با تیغِ جان شکار پیِ تازیان گرفت
با رایتی تنیده در آن مهرِ آب و خاک،
رای شکارِ گرگِ بلند آستان گرفت
غافل ز حیله سازی و از دام گستری!
 
چون تیغِ بی امانِ دلیرانِ جم نژاد
در تار و پودِ دشمنِ دون رخنه می نمود،
ناگه به امرِ معتمد، آن خصمِ بد نهاد،
دستی به روی لشکریان دجله را گشود
دستی دگر شراره به دام و ستور زد*
یکسو لهیبِ آتش و یکسو شتابِ آب،
بانگ و خروش و ناله و فریاد و پیچ و تاب،
چون دشنه‌ای به پیکرِگردِ غیور زد
 
آشفته می‌گذشت و به زندانِ سینه‌اش،
کوهی گران ز جوششِ خشم و نهیب داشت
در پشتِ دیدگانِ نم آلوده از غمش،
خورشیدِ خون گرفته، لهیبی غریب داشت
 گویی لبانِ بی سخنش می کشد غریو:
«من ناگزیر می روم اکنون ولی بدان
تا هستم ای پلید مرا با تو کارهاست
گر مرگ ناگزیر گذارد مرا به خویش،
در سر مرا هماره هوای شکار هاست»
 
سِندانِ آهنین، پی درمان و چاره شد
رایش به درشکستنِ آن سنگِ خاره شد
با لشکری گزیده ز مردانِ کینه خواه،
آمادۀ نبرد و ستیزی دوباره شد
 
آه و فغان ز دشمنی چرخِ کژ مدار،
آیینِ کینه توزیِ این کهنه روزگار،
کاو ناگهان به پیکرِآن پیلِ استوار،
دردی گران نشاند و ربودش ز کف قرار
 
روز از غلافِ تیرۀ شب وارهیده بود
خورشیدِ زرنگار ز نو بردمیده بود
بر خیمه گاه سادۀ یعقوبِ قهرمان،
نقاشِ باد سایه و روشن کشیده بود
با چهره ای ز جوششِ اندیشه پر ملال،
گردِ گران ،به بسترِ خود آرمیده بود
 
نـَک قاصدی ز جانبِ بغداد می رسید
فرمانی از خلیفۀ شیاد می رسید*4
یک نامه هم به شیوۀ دلداری و کرم
از آن نمادِ فتنه و بیداد می رسید
 
چون پیکِ معتمد به ادب بر در ایستاد،
وان نامه و نبشتۀ او در میان نهاد،
یعقوبِ برگزیده هم او را به مهر خواند
قرصی ز نان و تیغۀ شمشیر در میان،
بر پیشگاهِ سفرۀ پر مایه اش نشاند
وانگه چُنین به شیوۀ مردان زبان گشود:
«مردی سپاهی‌ام من وایران سرای من
خاکِ رَهش به دیده بُود توتیای من
با دشمنِ وطن نبود آشتی مرا
بر گو تو با خلیفۀ خود ماجرای من

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/11928-yaghob-pesar-shamshir.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
تندیس یعقوب لیث صفاری در ورودی شهر دزفول یکی از زیباترین مجسمه‌هایی است که توسط ابوالحسن صدیقی ساخته شده است. این مجسمه که تندیس یعقوب لیث را سوار بر اسب نشان می‌دهد، در سال ۱۳۵۶ ساخته شد. یعقوب از سردارانِ نامی ایرانی و بنیان‌گذار دودمان صفاریان است که برای متحد کردن مردم ایران تلاش کرد و از طرفداران زبان فارسی بود، به طوری که به شاعران مدیحه‌سرا دستور داده بود جز فارسی به زبان دیگری شعر نگویند.

آرامگاه یعقوب لیث در 12 کیلومتری شهر دزفول در منطقه تاریخی جندی شاپور قرار دارد و مجسمه‌ی برنزی او یکی از نمادهای شهر دزفول و از قدیمی‌ترین مجسمه‌هایی است که برای یادبود شخصیت‌های ملی ساخته و نصب شده است.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/11200-maroftarin-mojasame.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یعقوب لیث اثر شادروان استاد رسام ارژنگی

http://www.iranboom.ir/tazeh-ha/gozaresh-tasviri/3532-naghashi-arjangi-gozide-2.html

@iranboom_ir
یعقوب لیث و جان گرفتن زبان پارسی - سروده شادروان استاد ادیب برومند

چو یعقوب لیث آن گرانمایه مرد
زنیروی تازی برآورد گرد

به حکم خلافت قلم در کشید
سوی فتح بغداد لشکر کشید

سخن گستری در ستایشگری
یکی چامه پرداختن زیوری

در آن چامه ایرانی پاکزاد
به گفتار تازی زبان برگشاد

کز آن دم که دشمن ظفر یارشد
زبان دری سرد بازار شد

چو یعقوب چیزی از آن درنیافت
پسندش نیفتاد و رخ بر بتافت

سراینده را گفت کای نیک مرد
بس اندیشه باید به هرکار کرد

چه باید سخن راند با آن زبان
که من اندکی در نیابم از آن

به تازی کسم گر بخواهد ستود
منش گفته هرگز نیارم شنود

که از فهم آن سخت بیگانه ام
بود پارسی لفظ دُر دانه ام

***

از آن پس گرانمایه گویندگان
گشودند شعر دری را زبان

وز آن گفته چون شعر سامان گرفت
به نظم اندرون پارسی جان گرفت

سزد گر به یعقوب خوانی درود
که در بر رخ پارسی برگشود

نخستین هوادار شعر دری
همو بود و شاید که یادآوری


https://www.tg-me.com/iranboom_ir
زبان ملت، هستی ملت

کتاب #زبان_ملت_هستی_ملت
نوشتۀ #امامعلی_رحمان ، رئیس جمهوریِ  تاجیکستان
برگردان به خط فارسی زیر نظر حسن قریبی
ناشر: نشر خاموش با همکاری بنیاد سعدی
۵۷۵ صفحه
شمارگان ۲۰۰۰ نسخه، ۱۵۰هزار تومان

http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/17567-

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
۱۵ سال پیش در ۹ دی ۱۳۸۸، دکتر خسرو فرشیدوَرد درگذشت.
یادش گرامی باد.

@iranboom_ir
2025/01/09 06:43:35
Back to Top
HTML Embed Code: