Telegram Web Link
گلنار پارسی در دستان شاهنشاه هخامنشی

شاهین سپنتا
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39470

در سنگ نگاره معروف به بارعام شاهنشاه هخامنشی در تخت‌جمشید که به «نگاره خزانه» معروف است، شاهنشاه هخامنشی در حال پذیرفتن نمایندگان همه سرزمین‌های شاهنشاهی بزرگ ایران هخامنشی به حضور خویش است، در حالی که به نشانه صلح و دوستی، گلی درشت را در دست دارد. این نگاره که اکنون در ساختمان خزانه قرار دارد، نخست در مرکز نگاره بزرگ پلکان شرقی کاخ آپادانا در تخت‌جمشید قرار داشته است و کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های تخت جمشید است که به فرمان داریوش بزرگ (522- 486 پیش از میلاد) بنا شده ‌است و از آن برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور شاهنشاه استفاده می‌شده‌ است. برخی از پژوهشگران به پیروی از اشمیت1، باستان‌شناس آلمانی، تصویر شاهنشاه هخامنشی در این نگاره را مربوط به داریوش بزرگ می‌دانند. چنان‌ که «هایدماری کخ»2، ایران‌‌شناس آلمانی، نقش کسی که بر تخت شاهی نشسته را مربوط به داریوش بزرگ دانسته و گُلی را که او در این نگاره در دست دارد، «گل نیلوفر» می‌پندارد. وی در شرح این نگاره چنین می‌نویسد: «... داریوش در حالی که ولی‌عهدش را در کنار خویش دارد بر تخت جلوس کرده، پاهایش را روی کرسی مخصوص نهاده، در دست راست دبوسی دارد که به سمت پایین نازک می‌شود و دسته‌ای گرد در بالا دارد... در دست چپ شاه گل نیلوفری با دو غنچه است. ولی‌عهد نیز نظیر این گل را که فقط در تصویر این پدر و پسر آمده، در دست دارد. گل نیلوفر در نگاره‌های تخت جمشید فراوان است ولی نه همراه با دو غنچه...»

اما علی‌رضا شاپور شهبازی، باستان‌شناس، نگاه تازه‌تری به این سنگ‌نگاره دارد. او این نگاره را چنین شرح می‌دهد: «... در وسط صحنه ... پادشاهی بر تخت فرمان‌روایی به حالت نیم‌رخ و روی به سوی راست نشسته است ... پشت سر شاه، شخص دیگری با همان تاج و ریش و جامه ایستاده است و همچون او گل نیلوفر آبی به دست چپ دارد اما دست راستش را با کف باز پیش آورده و به علامت احترام به مقام فرمان‌روا، نگه داشته است. این شخص مقامی پایین‌تر از اولی دارد ولی برتر از همه افراد دیگر است. زیرا او را طوری نشان داده‌اند که از دیگران بسیار بلندتر است ولی با همه بلندی، هم‌قد شخص اورنگ‌نشین است، به همین جهت و به دلیل نوع تاج و ریشش، او را ولیعهد شاه جلوس کرده دانسته اند ... این صحنه بی‌گمان آغاز بارعام را نشان می‌دهد ... تا مدتی همه به پیروی از اشمیت، تاج‌دار اورنگ‌نشین را داریوش و تاج‌دار ایستاده را ولیعهدش "خشیارشا" می‌دانستند اما این عقیده پذیرفتنی نیست چون داریوش همواره تاج کنگره‌دار بر سر داشته و این شخص اورنگ‌نشین تاج ساده‌ای دارد که بیشتر به تاج خشیارشا شبیه است و بنا بر مفاد کتیبه‌هایی که خواهد آمد، ایوان شرقی آپادانا و پلکانش را "خشایارشا" ساخته و نه داریوش و ایوان غربی را هم بنا بر کتیبه پارسی باستان آن، خشیارشا به اتمام رسانیده است و نه داریوش. این‌ها و دلایل دیگر می‌رساند که شاه اورنگ‌نشین، خشیارشا می‌باشد و ولیعهدش شاه‌زاده داریوش دوم است که به شاهی نرسیده، کشته شد. بعدها اردشیر یکم این دو نقش را از جایگاه اصلی خود بیرون آورده، به خزانه سپرده است و به جای آن‌ها نقوشی از سربازان ساخته و کار گذارده است که این نقش اخیر، در جاهایی کامل نشده مانده است...»

به این ترتیب بر بنیان پژوهش‌های تازه‌تر، روشن است که در این سنگ نگاره، خشاریارشا بر تخت نشسته و پشت سر او ولی‌عهدش داریوش دوم ایستاده، در حالی که هر دو گلی درشت و پُربرگ را در دست دارند.

اما آنچه موضوع بحث در این پژوهش است، نوع گلی است شاهنشاه هخامنشی در دست دارد و چنان‌ که نقل شد، تاکنون باستان‌شناسان این گل را نیلوفر دانسته‌اند.

در این سنگ‌نگاره، گُلی را می‌بینیم درشت، با جام گل یا گلبرگ‌هایی که در میان کاسبرگ‌ها یا کاسه گل جا دارند و ساقه‌های مستقیم که در دستان شاهنشاه قرار گرفته و در دو طرف گل، دو غنچه گِرد یا گوی‌مانند، دیده می‌شود.

نگارنده با بررسی دقیق‌تر نقش گُل در این سنگ نگاره و مقایسه آن با نمونه‌های مختلف گل در طبیعت، بر این باور است که گل یادشده نیلوفر نیست و به احتمال زیاد گُلی که خشایارشا و ولیعهدش در دستان خود دارند همانا «گُلنار پارسی» است.

گفتنی است که نیلوفر از خانواده Nymphaeaceae گیاهی آبزی است که گل آن بر روی ساقه باریک و نرم به صورت منفرد است و همراه برگ‌های دایره‌ای شکل به طور معمول بر سطح آب شناور است که اگر از آب خارج شود به سرعت پژمرده می‌شود و غنچه‌ها نیز بر روی ساقه‌های جداگانه قرار دارند. 

دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/4090-golnar-parsi-dar-dastan-hekhamaneshi.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
۱۵ آبان، روز ملی درنا و روز جهانی جلوگیری از تخریب محیط زیست در جنگ

@iranboom_ir
محمدحسین عطارچیان درگذشت

محمدحسین عطارچیان هنرمند پیشکسوت خوشنویسی شکسته صبح امروز سه شنبه (۱۵ آبان) بر اثر بیماری در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

@iranboom_ir
بدبختانه، متأسّفانه، خوشبختانه

برگرفته از مجله نشردانش، سال یازدهم،شمارهٔ اول، آذر و دی 1369

ابوالحسن‌نجفی

بسیاری ‌از ادبا این‌ سه ‌کلمه ‌را غلط‌ یا غیر فصیح‌ می‌شمارند و گویندگان ‌را از استعمال ‌آنها برحذر می‌دارند1‌ و توصیه‌ می‌کنند که ‌به ‌جای «‌متأسفانه» ‌(‌یا‌«بدبختانه ‌») گفته ‌شود: ‌«مع‌الا‌سف»، «با‌تأسّف»، ‌«ازبخت‌بد»، «از‌بدِ‌ حادثه»، «افسوس»، ‌«دریغا»‌ و جز اینها، ‌و برای‌ «خوشبختانه» هم‌ کلمات‌ یا ترکیبات‌ دیگری ‌پیشنهاد می‌کنند. با این ‌همه، ساخت‌ و کاربرد این ‌سه ‌قید منطبق ‌با قواعد زبان‌ فارسی‌ است ‌و ایرادی ‌برآنها ‌نیست. برای‌‌ توضیح‌ مطلب، نخست  ‌باید چگونگی‌ ساختن‌ قید را از اسم ‌و صفت‌ بیان‌ کنیم.

هر اسمی ‌که ‌بتوان ‌آن ‌را به «ان» جمع‌ بست‌ با افزودن «ها»ی ‌غیر ملفوظ (یا، به ‌بیان ‌دقیقتر، با افزودن ‌مصوّتِ e-) به ‌پایان «ان» قید می‌شود، مانندِ:

مرد‌ > مردان > مردانه
کودک > کودکان > کودکانه
روز > روزان > روزانه
شب > شبان > شبانه

از  طرف دیگر، چون تقریباً همۀ صفتهای منسوب به شخص را می‌توان به «ان» جمع بست (و البته، در این صورت، صفت تبدیل به اسم می‌شود) پس می توان این دسته از صفتها را نیز با همین روش تبدیل به قید کرد:

نومید >  نومیدان > نومیدانه
مست > مستان > مستانه
بزرگ > بزرگان > بزرگانه
نجیب > نجیبان > نجیبانه
غریب > غریبان > غریبانه
عجول > عجولان > عجولانه

بر این قیاس «بدبخت» و «خوشبخت» را نیز که صفتند می‌توان تبدیل به قید کرد:

بدبخت > بدبختان > بدبختانه
خوشبخت > خوشبختان > خوشبختانه

«متأسّف» نیز که در فارسی در مقام صفت به کار می رود مشمول همین قاعده است. حتی اگر آن را - چنانکه در عربی - اسم فاعل بدانیم باز با تبدیل آن به قیدِ «متأسفانه» از قاعده خارج نشده‌ایم، زیرا «عاقل» و «مشفق» و «متعصّب» و «متملّق» و «مخلص» و دهها کلمۀ دیگر هم اسم فاعل‌اند و ما از آنها قیدهای «عاقلانه» و «مشفقانه» و «متعصّبانه» و «متملّقانه» و «مخلصانه» را ساخته‌ایم و کسی آنها را غلط ندانسته است.

بنابراین از نظر قواعد صرف زبان فارسی ایرادی بر این سه قید نیست. اگر ایرادی باشد بر امر دیگری است که به نقش قید در جمله مربوط می‌شود. چنانکه می‌دانیم قید را چنین تعریف می‌کنند: «کلمه یا عبارتی که چگونگی انجام یافتن فعل را بیان می‌کند.» به عبارت ساده‌تر، نسبت قید به فعل مانند نسبت صفت به اسم است، و همان طور که صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم به کار می‌رود قید نیز چگونگی روی دادن فعل را بیان می‌کند. مثلاً  هنگامی که می‌گوییم «او آهسته آمد»، قید «آهسته» نکته‌ای بر چگونگیِ عمل «آمدن» می‌افزاید، حال با مقایسۀ دو جملۀ زیر:

1) او عجولانه از آن شهر رفته بود.
2) او متأسفانه از آن شهر رفته بود.

می‌بینیم ‌که‌ در جملهٔ (1) قید «عجولانه» چگونگی فعل «رفته ‌بود» را وصف‌ می‌کند، یعنی‌ نشان‌ می‌دهد ‌که‌ عمل‌  رفتن ‌از شهر با‌عجله ‌روی‌ داده ‌است، و حال ‌آنکه‌ در جملهٔ (2) قید «متأسفانه» به ‌عمل ‌فعل ‌مربوط ‌نمی‌شود و جمله ‌به‌ این ‌معنی ‌نیست ‌که ‌او با تأسف ‌از شهر رفته ‌بود، بلکه ‌نشان ‌دهندهٔ‌ حالت ‌روحی ‌گویندهٔ‌ جمله ‌است ‌که ‌رفتن ‌او دچار تأسف ‌شده ‌است. در واقع،  جمله ‌به ‌این‌ معنی‌ است: «منِ گوینده ‌متأسفم که او از شهر  رفته  ‌بود.»

اِدخالِ ‌حالت ‌روحی ‌گوینده‌ در جملهٔ ‌خبری، یعنی ‌استعمال‌ قیدهای «بدبختانه» و «متأسفانه»  و «خوشبختانه»، به ‌ عقیدهٔ ‌بعضی ‌از فضلا بر اثرنفوذ زبانهای ‌فرنگی ‌از طریق ‌ترجمه‌هاست ‌و این‌ خصوصیت‌تا یک ‌قرن‌ پیش ‌در فارسی‌  سابقه ‌نداشته ‌است. با این ‌همه، بسیاری ‌قیدهای‌ دیگر را نیز می‌بینیم ‌که ‌حالت‌ روحی ‌یا عقیدهٔ ‌شخصی‌ گوینده‌ را بیان‌ می‌کنند‌ و نسبتی ‌با عمل ‌فعل ‌ندارند. برای ‌مثال، جملهٔ ‌زیر:

3) او مطمئناً از آن ‌شهر رفته  بود.

به ‌این ‌معنی ‌نیست ‌که ‌او با اطمینان ‌خاطر و ثبات ‌رأی ‌از آن ‌شهر بیرون ‌رفته‌ بود، بلکه ‌به ‌این ‌معنی ‌است ‌که «من‌گوینده ‌مطمئنم‌ که ‌او از‌آن‌شهر رفته ‌بود». همچنین ‌است ‌اگر بگوییم: «او احتمالاً (یا ظاهراً، یا مسلماً، یا شاید، یا...)از آن‌  شهر رفته‌ بود.»
حتی ‌به ‌فرض ‌غلط ‌بودن «متأسفانه»، اگر بر طبق ‌پیشنهاد ادبا عبارت  قیدی «با تأسّف» (یا «مع‌ الاسف»، یا «از بخت  بد»، یا «ازبد حادثه»، یا...) را به جای‌آن‌ درچنین ‌جمله‌ای ‌قراردهیم ‌باز ایراد برطرف ‌نمی‌شود، زیرا مقصود این نیست که رفتن او از شهر با تأسف صورت گرفته بود، بلکه مقصود این است که من گوینده متأسفم که او از شهر رفته بود.

بنابرین استعمال قیدهای «بدبختانه» و «خوشبختانه» و «متأسفانه»، هم از لحاظ صرف وهم از لحاظ نحو زبان فارسی، درست است و می‌توان آنها را با اطمینان به کار برد.

http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/12971-badbakhtane-khoshbakhtane.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
تاريخچه چوگان

چوگان بیش از ٢٥٠٠ تا ٣٠٠٠سال قدمت دارد. این امر موجب شده است تا چوگان در ایران یک سنت، فرهنگ و عجین با هویت ایرانی شود. نخستین ورزش تیمی جهان است. ورزشی است که در آن دو موجود زنده حضور دارند. مهمترين ويژگي چوگان نسبت به ورزش هاي باستاني ديگر، نظير كشتي و دو ميداني در اين است كه اين ورزش ها در طبيعت انسان‌ها موجود بوده و پس از تحولي اندك به ورزش تبديل شده اند. ولي چوگان در طي قرن ها شكل گرفته و قانون‌مند شده است. برخلاف ورزش های همدوره خود که رقابت بین انسان ها بود، ورزش چوگان رقابت بر سر گوی و میدان بود. بازی چوگان مشق رزم نظامیان بود و حاصل نبوغ ایرانیان است و امروزه در دنیا این ورزش را بنام ایران می شناسند.
ورزش چوگان از دوره هخامنشیان در ایران مرسوم بوده و اوج آن در دوره اشکانیان و به دنبال آن در دوره ساسانیا است. احتمالا در دوره ساسانیان که ایران مراوده زیادی با اروپائیان داشتند به اروپا راه یافته است. و در همین دوره با مهاجرت ایرانیان پس از ورود اعراب به ایران به آسیای شرق، هند، چین و ژاپن گسترش یافته است. در ایران باستان چوگان به دو شیوه بدون اسب، ویژه کودکان و نوجوانان و با اسب، ویژه جوانان و بزرگسالان متداول بوده است. در دوره ساسانیان این بازی در تنگه چوگان بیشابور کازرون متداول بوده و هم اکنون آثار آن وجود دارد.
با ورود اسلام به ایران در دوره، نخست به اراده هارون الرشيد در دربار خلافت بغداد مرسوم شد. اين ورزش و بازي،که همواره بين ايرانيان هواخواهان بسيار داشت، به روزگار غزنويان و سلجوقيان، که با سوارکاري و اسب مأنوس بودند، همچنان مورد توجهِ تمام بود. در تاريخ سلاطين و ملوک مصر و شام، در قرن هاي هفتم و هشتم نيز، از برگزاري باشکوه اين بازي، در ميدان هايي که به همين منظور جزو مجموعه ساختمان قصرها و قلعه ها احداث مي شد، به دفعات ياد شده است(متحدين، ١٣٧٦: ٧٣).
اوج این ورزش را همزمان با اوج قدرت سیاسی – اقتصادی ایران در دوره صفویه می بینیم که با تغییر پایتخت از قزوین به اصفهان، با ساخت میدان نقش جهان و کاربری آن در بازی چوگان، خون تازه ایی به این بازی داده شد. در این دوره نیز مجددا بازی به هند و اروپا راه یافته است. امروزه میدان نقش جهان قدیمی ترین زمین چوگان جهان است. قوانین رسمی بازی چوگان که توسط انگلیسی ها تدوین شده است برگرفته از ابعاد زمین میدان نقش جهان اصفهان است. این زمین در دنیا کاملا شناخته شده است

https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39466
نگاره ای از بازی چوگان.

@iranboom_ir
فهرست نامه پژوهش های زبان دیرینه آذربایجان
 
بابک علیخانی
 
به نام خداوند جان و خرد
 
...فروهر پاکدین آتورپات1 را می ستاییم...                                                                             «یشت ها»
@iranboom_ir

پیشگفتار:

زبان آذری زبان پیشین آذرآبادگان(آتروپاتن= مادکوچک) یکی از دو شاخه زبان مادی است که زبان مادی خود یکی از زبانهای ایرانی است وزبانهای ایرانی شاخه ای از زبانهای هند وایرانی(آریایی)هستند و زبانهای هند وایرانی خود از کهن ترین خانواده ی بزرگ زبانهای هند و اروپایی به شمار می آید.

زبان مادی در بخش گسترده ای از ایران آنروز (ایرانی که فراتر از مرزهای امروزین بوده است) کاربرد داشت.با گذشت زمان فاصله های جغرافیایی،گویشهای نوین تری پدیدآورد(بر پایه زبان مادر که همان زبان مادی بود) وزبان مادی به دو شاخه زبانهای کردی و آذری شناخته می شود(با این همه زبان پارسی پل پیوند مردم با هم و از ویژگیهای آشکار ایران بوده و هیچ نگرانی و مرگ آهنگی برای دیگر زبانها و گویشها نبوده است) امروزه با بررسی برابرکردن واژه های کردی وآذری دریافته اند که پیوند بسیار نزدیکی میان زبان کردی وآذری پا برجاست وپژوهشگران بی گمان به درستی این انگاره(نظریه)که زبان کردی وآذری از یک ریشه اند پی برده اند واین دو زبان پیوند نزدیکی با زبانهای اوستایی و پهلوی دارند.

همانگونه که زبانهای کردی چندین شاخه شده است مانند:کردی سورانی، سنه ای(سنندجی)، کرمانشاهی وکرمانجی و... ،زبان آذری نیز دو شاخه بزرگ زبانهای تاتی وتالشی را پدید آورده است که هرکدام از این دو زبان امروزه در کرانه ی دریای مازندران یا کاسپین(خزر)، [اران وشروان(جمهوری آذربایجان)] و[بخشی از تالش از الله بخش محله ، بخشهای مرکزی(هشتپر)، تالش دولاب(رضوانشهر) و شاندرمن (ماسال) در جنوب تا تالش اران] و [بخشی از آذربایجان و اردبیل:شال،شاهرود، دیزمار، کجل،کرینگان، هرزند،کلاسور و...] و [ بخش هایی از قزوین(تاکستان،روستاها و شهر های رامند:شال، اسفرورین،دانسفهان،سگزآباد، خوزنین ، خیارج و... ،الموت، رودبار و طالقان و..]و[بخشهایی ازجنوب غرب زنجان مانند:خوئین و...]و [بخشهایی از تهران و مرکزی: اشتهارد ،دماوند،روستاهای پیرامون رودخانه چالوس و...] است.

 زبان ترکی در روزگار شاهان صفویه که بنیانگذاران یگانگی دینی(اسلام شیعی)و سیاسی بودند جانشین زبان آذری شد و به یگانگی زبان ایران آسیبی بزرگ زد،با این همه زبان آذری از ریشه و بن رخت برنکند و یکباره و سراسر نابود نگشت،با اندکی دگرگونی واژه های آذری در زبان کنونی آذربایجان (که به جاست این زبان را «زبان کنونی آذربایجان» یا «زبان ترکی آذری» بنامیم)کاربرد دارد و با اندکی دید ژرف تر و زبان شناسانه  واژه های آذری را به آشکاری در زبان ترکی آذری می بینیم(به ویژه در بخش کشاورزی و دامداری و خانه داری و نامهای جایها و شهرها و روستاها به آشکاری واژه های آذری را می بینیم و همچنین افزون بر واژه ها،کنایه ها و زبانزدهای(ضرب المثلهای)زبان کنونی آذربایجان برگردان کنایه ها و زبانزدهای ایرانی است)زبان کنونی آذربایجان از زبان ترکی(30%) و از زبان ایرانی(70%){زبان ایرانی دربردارنده فارسی،آذری و واژه های پرکاربرد تازی می باشد}پی ریزی شده است و پژوهشهای پژوهندگان را می خواهد که این زبان را بازکاوی نمایند واین کار باید با دیدی دانش گرایانه و زبانشناسانه و به دور از احساسات وتعصبات انجام پذیرد.

در کنار زبان ترکی آذری،زبان آذری نیز در برخی جایها تا به امروز هنوز زنده است و کاربرد دارد با اینکه در بسیاری جاها تا همین 100 سال پیش به زبان آذری سخن می گفتند و امروزه زبانشان دیگر شده است(برای نمونه:مردم اسکو،لیقوان و پیرامون آن و...)آری به هر روی زبان آذری در برخی سامان با سختیها و دشواریهای زمانه کنار آمده و خود را همچنان کوه سهند و سبلان استوار نگهداشته و همانگونه که رود ارس روان است زبان آذری نیز بر زبانها روان است.

چنانکه گفته شد زبان آذری پیش از آنکه زبان ترکی آذری ، آذربایجان را فراگیرد زبان آن سامان بوده است و سخن گفتن به زبان آذری در نخستین سده های اسلامی و یادآورشدن ایرانی بودن این زبان در نوشتارهایی که در فهرستنامه زیر به این گونه آمده است:{نام بردن از زبان آذری(زبان کهن آذربایجان)}هرکدام از این نوشتارها انگاره ما را چنین استوار می سازد که زبان آذربایجان(آذری)شاخه ای از زبان ایرانی است که گاه به گونه های زبان پهلوی (الفهلویه) ، پهله(فهله)،آذری(الاذریه)،ایرانی (الفارسیه)و اذربیه در نوشته های کهن آورده اند.

بخش نخست (آ- ل )
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1641-fehrest-pajohesh-zaban-azari.html

فهرست نامه پژوهش‌های زبان دیرینه آذربایجان بخش دوم (م-ی)
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1642-fehrest-pajohesh-zaban-dirine.html

@iranboom_ir
کتیبۀ بیستون (بغستان)

م. آ. داندامایف

https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39507

مطالعه درباره خط میخی فارسی باستان موجب شد که در مورد مطالعه سایر انواع خط میخی نیز اقداماتی به عمل آید و نکته‌ای که به این کار کمک کرد این بود که تعدادی از کتیبه‌های هخامنشی ترجمه‌های دقیق همان زبان باستانی ایران بود. اکنون می‌بایستی اهمیت صوتی علایم انواع دوم و سوم خطوط میخی با توجه به طرز نوشتن اسامی خاص و نام‌های جغرافیایی، تعیین می‌شد. در این راه «ن.وسترگارد» و «ا.هینکس» موفقیت‌های زیادی کسب کردند، ولی نبودن متون بزرگ مانع ادامه‌ی اقدامات بعدی گردید. ضمنا در سال 1835 یک افسر بیست و پنج‌ساله انگلیسی موسوم به «رائولین سن» (رالین سن) کتیبه‌ی مشهور بیستون را کشف کرد.
بزرگ‌ترین آثار کتیبه‌های صخره‌ای، یعنی کتیبه‌ی بیستون در سی کیلومتری شهر کنونی کرمانشاه در راه کاروان رو قدیمی که تا مرز باکتریا (بلخ) و هند امتداد دارد و غرب را با شرق مرتبط و متصل می‌سازد،‌ قرار گرفته است. این راه بین بابل و اکباتان واقع شده بود. از جاده‌ی مزبور که مسیر عبور مردم در طی قرون و اعصار متمادی بود، سپاهیان ایران و رزمجویان اسکندر مقدونی و مهاجمین عرب و دهها سپاهیان دیگر کشورها عبور کرده‌اند و قاعدتا کتیبه‌های بیستون باید نظر نسل‌های زیادی را به خود جلب کرده باشد. این کتیبه در سطح برآمدگی منتهی‌الیه سلسله جبال زاگرس از سمت چپ جاده‌ی کاروان رو، در روی یک صخره‌ی عمودی غیر قابل دسترس در ارتفاع 105 متر، کنده شده است. کتیبه و برآمدگی آن در ارتفاع زیادی از جاده قرار گرفته و از دور دیده می‌شود. این کتیبه مانند کلیه‌ی کتیبه‌های باشکوه هخامنشیان به زبان‌های فارسی باستان عیلامی [ایلامی] و اکدی تنظیم یافته و حاوی بیش از هزار سطر می‌باشد.
ارتفاع کلی کتیبه 7 متر و 80 سانتیمتر و طول آن 22 متر می‌باشد و در مرکز آن پنج ستون به خط میخی فارسی باستان دیده می‌شود. هر یک از چهارستون اولیه قدری کمتر از 2 متر عرض و 4 متر ارتفاع دارد . متن فارسی باستان جمعا 515 سطر دارد. بر روی پنج ستون مذکور اهورامزدا بر روی صفحه‌ی برآمده‌ای قرار گرفته و بر روی همه‌ی این اشکال در حال پرواز است. اهورامزدا با چهره‌ی انسانی و ریشی مستطیل تجسم یافته و از میان انوار یک قرص خورشید بسیار بزرگ که در حال نورافشانی است، پدیدار گشته است. بر روی سر او یک تاج تابناک با شاخ‌هایی قرار گرفته که نشانه و رمز خدایی بودن اوست. اهورامزدا دست چپش را با حلقه‌ای به سوی داریوش دراز کرده و به این ترتیب مشغول انجام مراسمی مبنی بر تسلیم قدرت و سلطه‌ی پادشاهی به داریوش می‌باشد. وی با دست راستش که بلند کرده خیر و برکت برای داریوش می‌خواهد. خود داریوش تاج پادشاهی بر سردارد، سبیل‌هایش تابیده و ریشش مستطیلی شکل و به شیوه ریش پادشاهان آشور است که ده طره داشته. دست راست داریوش به حالت دعا  و راز و نیاز به سوی اهورامزدا دراز است و با دست چپش کمانی را گرفته است. داریوش به اندازه معمولی یعنی به قد 180 سانتیمتر نشان داده شده است. داریوش با پای راست خود گائوماتا ]گئوماتا[ را زیر لگد انداخته به طوری که یک پا و دو دست گائوماتا ]گئوماتا[ به حالت تضرع بالا آمده است. از سمت چپ، در پشت سر داریوش دو نفر از درباریان نیزه‌دار و کماندار با تیرکش‌ها ایستاده‌اند و هر دو ریش‌های بلندی دارند. با توجه به نقش‌های نقش رستم، نیزه‌دار مذکور «گبری» و کماندار «آسپاتینا» می‌باشد. این دو نفر قدشان از داریوش کوتاهتر و در حدود 150 سانتیمتر است، ولی از پادشاهان یاغی که مجسمه‌ی آنها تاسینه‌ی داریوش است (در حدود 120 سانتیمتر)،‌ بلندترند. پشت سر گوئوماتا ]گئوماتا[ بلافاصله هشت نفر از غاصبین تخت و تاج پادشاهی و پیشوای قبیله سکاییان (سکاها) «تیگراخائودا» که نظر به تیزی نوک کلاهش هشت سانتیمتر از داریوش بلندتر است، ‌نقش گردیده است. همه‌ی آنها از پشت، دستشان بسته است. و به علاوه همه‌‌ی آنها به وسیله‌ی زنجیری به یکدیگر متصل هستند. قسمتی از مجسمه‌های کتیبه‌ی بیستون در زمان دو جنگ جهانی موقعی که سربازان از کنار آن عبور کرده‌اند، ویران گردیده است. مجموعا این نقوش حد متوسط 3 متر ارتفاع و 48/5 متر طول دارد.
در سمت راست نقوش مذکور، چهارستون از کتیبه به خط ایلامی است که قسمت‌‌های زیادی از آن ویران شده است. هر یک از آنها به ارتفاع 10/2 متر و طول تقریبا 5/1 متر می‌باشد. این ستون‌ها جمعا 323 سطر دارد. در سمت چپ خط ایرانی سه ستون دیگر وجود دارد که کتیبه‌ای هم بر روی قطعه‌ی کوچکی قرار گفته که از نوع خط متاخر ایلامی است و حاوی ترجمه‌ی چهارستون اول فارسی باستان می‌باشد. سطور ایلامی جمعا 650 سطر است.

دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/2941-katibeye-bisoton-1.html
۱۷ آبان سالروز درگذشت پدر داستان نویسی نوین ایران

محمد علی جمالزاده با انتشار اولین‌ مجموعه‌ داستان‌ کوتاهش‌، یعنی‌《یکی‌ بود یکی‌ نبود》به شهرت رسید

@iranboom_ir
دارالمجانین - 1 - سید محمد علی جمالزاده
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4383-darolmajanin-1-jamalzadeh.html
تولد من در سال وبائی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده مادرم در همان موقع زایمان وبا گرفته، آمدن من همان بود و رفتن او همان همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بی حق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان بنام بود و چون دستش بدهنش می رسید هرطور بود مرا بزرگ کرد و در آموزش و پرورشم کوتاهی ننمود و چون می ترسید که اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بی پدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یکی صبح می آمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. یکی از اطاقهای بیرونی که معروف به اطاق زاویه بود درست دانشکدﮤ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی که گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیله ام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با کاغذ و قلم و کتاب و دفتر بسر رساندم. بعدها در موقع دفن یکی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است که گوئی یکباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است.
به خوبی در خاطر دارم که شبها ساعتهای دراز پهلوی مادر بزرگم که پس ازمرگ دختر ناکامش تمام علاقـﮥ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تکلیفهایم را حاضر می کردم. وقتی که نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم می گفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم اینهمه کوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشکشت. با حساب و ریاضیات هم میانه ای نداشت و می گفت چرا سرنازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد می آوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا می گیری و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش که او اکنون هفت کفن پوسانیده است.
پدرم وقتی که میزان تحصیلاتم به حد دورﮤ دوم متوسطه رسید به مدرسـﮥ متوسطه ام فرستاد و پس از اتمام آن مدرسه به تحصیل علم طب مشغول گردیدم خودم بیشتر به ادبیات رغبت داشتم و از همان وقت سرم برای شعر و عرفان درد می کرد و حتی جسته جسته اشعاری هم گفته بودم. ولی پدرم عقیده داشت که انسان ولو شاعر و ادیب هم باشد باید شغلی داشته باشد که نان از آن درآید و خلاصه آنکه خواهی نخواهی به مدرسـﮥ طب وارد گردیدم و خیال پدرم از بایت من قدری آسوده شد.
برای اینکه پدرم را بهتر بشناسید دلم می خواهد ولو خارج از موضوع هم باشد لامحاله شرحی در باب عیش و عبادت او برایتان حکایت کنم.
پدرم عوالم مخصوصی داشت و می توان در وصف او گفت که متدین معصیت کار و فاسق خداپرستی بود. نه عیشش عیش رندان بی باک و قلندران سینه چاک بود و نه عبادتش عبادت مؤمنین حسابی و زهاد تمام عیار. از آنجایی که شغلش استیفای دیوان بود. باستثنای ایام جمعه که صرف رفتن حمام و دید و بازدید دوستان و اقربا می شد. روزهای دیگر از منزل می گذرانید ولی شبها را بدن استثناء نیم ساعتی از شب گذشته به منزل برمی گشت.
منزل ما عبارت بود از عمارت بزرگ و باغچـﮥ باصفایی که پشت اندر پشت به پدرم رسیده بود و با وجود تعمیرات مکرری که در آن شده بود باز رویهمرفته به همان صورت قدیمی خود باقی مانده بود و با ارسیها و شاه نشینها و شیروانیها و حوضخانه و سفره خانه و صندوقخانه هایش حسن و لطفی داشت که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد. زمستان را به کنار می گذارم ولی به محض اینکه تک سرما می شکست و درختها و بته ها جوانه می زدند بایستی هر روز پیش از مراجعت پدرم تمام صحن باغچه آب و جاروب شده باشد و دریای حوض و کنار تپه های گل نمد آبداری انداخته و احرامی روی آن کشیده و دوشکچه ای در بالا پهن کرده دو عدد متکائی که مخصوص پدرم بود در پشت آن نهاده باشند و قدح چینی مرغی آب یخ هم با آن پارچـﮥ کتانی که روی آن می کشیدند حاضر باشد.
پدرم به محض ورود کفش و جوراب را می کند و گیوه های آباده ای خود را می پوشید و عرقچین به سر و قیچی باغبانی به دست به نور دو فانوسی که در دو طرف حوض نصب شده بود می افتاد به جان گلها و علفها و مدتی خود را با باغبانی سرگرم می داشت. پس از آن دولابی را که اختصاص به خودش داشت باز می کرد و لباس روز را کنده در آنجا می گذاشت و لباسی را که اختصاص به نماز و عبادت داشت

دارالمجانین - 2
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4385-daromajanin-2-jamalzade.html

دارالمجانین - 3
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4745-darolmajanin-3-jamalzade.html

دارالمجانین - 4
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4748-darolmajanin-4.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
روز پر غرور‌

انوشیروان کیهانی زاده

‌اگر به تاریخ ایران علاقه مند باشید قطعا این سنگ نگاره بزرگ و مشهور را میشناسید. نقش برجسته زانو زدن والرین ، امپراتور روم در برابر شاپور ساسانی ، شهریار ایران. جالب است بدانید امروز سالروز این واقعه است. در سال 260 ميلادي در شهر تيسفون شاپور يكم، رئيس وقت كشور ايران از دودمان ساساني، در مراسمي در برابر والرين امپراتور روم و ژنرالهايش كه بر دست و پايشان زنجير بود ، ايران را تنها ابر قدرت جهان اعلام كرد. والرين و ژنرالهايش درجنگ به اسارت ايران در آمده بودند و اين روز نه تنها يكي از روزهاي درخشان تاريخ ميهن گرامي ما، بلكه همه مشرق زمين است. براي اين كه ايرانيان اين پيروزي خود را فراموش نكنند و جهانيان براي هميشه عظمت ايران را در نظر داشته باشند و مشرق زميني ها خود را مديون توان ارتش ايران بدانند، به خواست شاپور يكم منظره به زانو نشستن والرين مغرور در برابرش را در چند نقطه در ايران بر سنگ تصوير كردند كه تا ابد باقي بماند، و مانده است. در پي مراسم هفتم نوامبر، شاپور يكم هزاران اسير رومي را به خوزستان فرستاد تا در ساخت سد شادروان و پل شوشتر بكار گمارده شوند.
شرح اين پيروزي نظامي درخشان ايرانيان را «مارسليوس» كه خود ناظر صحنه هاي آن بوده برنگاشته است. به نوشته ادوارد گيبون، اين شكست شيرازه امپراتوري روم را از هم گسيخت و آغاز پايان اين امپراتوري و تجزيه آن قرارگرفت.شاپور يكم قبلا نيز «گرديانوس سوم» امپراتور روم را كه به ايران لشكر كشيده بود در جنگ سال 246 ميلادي شكست داده بود. اين شكست چنان بر افسران رومي گران آمده بود كه در حال عقب نشيني بر سر «گرديانوس سوم» ريختند و اورا كشتند و فيليپ را بر جاي او نشاندند كه فيليپ با پرداخت پانصد هزار سكه طلا به ايران، موافقت شاپور را به ترك مخاصمه جلب كرد و نيروهاي رومي را به اروپا باز گردانيد. گرديانوس به منظور جبران شكست نيروهاي رومي از اردشير پاپكان (پدر شاپور يكم) در جنگ سال 238 ميلادي با شاپور كه بر جاي پدر نشسته بود وارد جنگ شده بود. سناي روم اصرار به خفه كردن ناسيوناليسم ايراني كه بار ديگر با بپاخيزي اردشير ساساني ظاهر شده بود در نطفه داشت كه موفق نشد و اين ناسيوناليسم تا اواخر دوران ساسانيان دوام داشت. مورخان تاريخ قرون قديم متفق القول نوشته اند كه «ناسيوناليسم ايراني» جنگهاي دوران ساسانيان را برنده شد، و هنر بزرگ شاهان ساساني اين بود كه نگذارند «ناسيوناليسم ايراني و نيروي خيره كننده آن» ضعيف شود.

برگرفته از تاربرگ امروز در تاریخ

https://www.tg-me.com/iranboom_ir/33622
سالروز درگذشت مادر محیط زیست ایران

مه‌لقا ملاح معروف به مادر محیط زیست ایران بامداد امروز هفدهم آبان سال ۱۴۰۰ در ۱۰۴ سالگی درگذشت.

مه‌لقا ملاح در سال ۱۳۷۳ با مشارکت همسرش و چند استاد دانشگاه علاقه‌مند به محیط‌ زیست سازمان غیر دولتی زیست‌محیطی «جمعیت زنان مبارز با آلودگی محیط‌ زیست» را بنیان گذاشت.

وی ۲ دهه اخیر عمرش را در جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست صرف آموزش زنان خانه دار و معلمان مدارس برای آشنایی با محیط زیست و ضرورت حفظ سرزمین کرد.

@iranboom_ir
به بهانه سالروز درگذشت محمدعلی جمالزاده؛ «قصه ما به سر رسید» کلاغه به خونش نرسید

متنی که در زیر آمده است به قلم شادروان استاد ایرج افشار درباره او و فهرست بندی آثار اوست؛

جمالزاده در یکصد و شش سالگی درگذشت. زادنش به سال ۱۳۰۹ قمری در شهر اصفهان روی داد و مرگش روز هفدهم آبان ۱۳۷۶ در شهر ژنو – کنار دریاچه لمان – فرا رسید. پدرش سید جمال الدین واعظ اصفهانی نام داشت. محل اقامت او شهر اصفهان بود، ولی غالبا برای وعظ به شهرهای مختلف می رفت.
در ده سالگی او، سید جمال اقامت در تهران را اختیار کرد و دو سه سالی بیش نگذشت که فرزند خود محمد علی را برای تحصیل به بیروت فرستاد(۱۹۰۸).جمالزاده در بیروت بود که اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادی خواهان دچار سرنوشتی شد.سید جمال نیز در شهر بروجرد طناب انداخته و مقتول شد.
جمالزاده پس از چند سال متمایل به تحصیلات دانشگاهی اروپایی شد در سال ۱۹۱۰ قصد عزیمت به اروپا کرد. تا سال ۱۹۱۱ در سوئیس بود. در این سال به فرانسه آمد و دیپلم علم حقوق خود را در دانشگاه شهر دیژون گرفت. در سال ۱۹۱۵ به دعوت کمیته ملیون ایرانی، به برلن آمد و تا سال ۱۹۳۰ در این شهر زیست. جمالزاده پس از ورود به برلن، مدت درازی نگذشت که به ماموریت از جانب کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه اعزام شد بعد از شانزده ماه به برلن بازگشت و برای همکاری به مجله کاوه دعوت شد و تا تعطیلی آن با مجله کار می کرد. پس از آن مدت هشت سال سرپرست محصلین ایرانی بود و به خدمت محلی سفارت ایران در آمد. بعد به جامعه ملل پیوست و در سال ۱۹۵۳ بازنشسته شد و به ژنو مهاجرت کرد. وی در این دوران هفت بار به ایران سفر کرد ولی در هر یک از این سفر ها مدت کوتاهی در ایران بیش نماند. اما در سراسر این مدت با ایران می زیست. هر روز کتاب فارسی می خواند. هر چه تالیف و تحقیق کرد درباره ایران بود و اگر هم درباره ی ایران نبود به زبان فارسی و برای بیداری و گسترش معارف ایرانیان بود. لذت می برد از اینکه فارسی حرف بزند و خانه اش آراسته به قالی و قلمکار و قلمدان و ترمه و تافته و برنجینه های کرمان و اصفهان و یزد بود.
جمالزاده در رشته حقوق درس خواند ولی در آن مباحث یک سطر هم به قلم نیاورد. باید قبول کرد که دانشگاه واقعی او دوره ی همکاریش با مجله کاوه در برلن بود. وی از هم سخنی با ایرانیان دانشمند و مستشرقان نامور، دریافت های سودمند کرد. استفاده از کتاب خانه خاص و بزرگ کاوه و شرکت در جلسات خطابه های علمی و تحقیقی، موجب بسط یافتن دامنه معرفت و بینش جمالزاده شد.
جمالزاده فعالیت فکری و نویسندگی را با پژهش آغاز کرد و پیش از آنکه در داستان نویسی آوازه بیابد، نویسنده ی مباحث تاریخی و اجتماعی و سیاسی به شمار می رفت.
نوشته های جمالزاده را در شش گروه می توان شناخت:


الف) نگارش های پژوهشی:
در این رشته مهم تر از همه گنج شایگان(۱۳۳۵) یا تاریخ اقتصادی ایران است و هنوز هم واجد اعتبار و مرجع اصلی عموم کسانی است که به تحقیق در این زمینه می پردازند.تاریخ روابط ایران و روس تالیفی است که درباره آن نوشته اند:
فرهنگ لغات عامیانه کتابی است که شالوده ی آن از روزگار نگارش داستان های یکی بود و یکی نبود گذاشته شد که محتوی هفت هزار واژه و اصطلاح و ترکیب می باشد.
فهرست کتاب های تالیفی او در زمینه تاریخ و ادبیات چنین است:
گنج شایگان
تاریخ روابط روس با ایران
پند نامه سعدی یا گلستان نیک بخت
یقصه ی قصه هابانگ نای ( داستان های مثنوی مولانا)فرهنگ لغات عوامانه
طریقه نویسندگی و داستان سرایی
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
اندک آشنایی با حافظ


ب) نگارش های داستانی:
فارسی شکر است نخستین نوشته اوست که هفتاد و پنج سال پیش به چاپ رسید. کتاب یکی بود و یکی نبود وی موجب تحسین و تمجید همگان و نوشتن ستایش نامه هایی درباره آن شد.

دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10791-jamalzadeh.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
فارسی شکر است - محمدعلی جمال‌زاده

در تمام این مدت آقای فرنگی‌مآب در بالای همان طاقچه نشسته و با اخم و تخم تمام توی نخ خواندن رومان شیرین خود بود و ابدا اعتنایی به اطرافی‌های خویش نداشت و فقط گاهی لب و لوچه‌ای تکانده و تُک یکی از دو سبیلش را که چون دو عقرب جراره بر کنار لانه‌ی دهان قرار گرفته بود به زیر دندان گرفته و مشغول جویدن می‌شد و گاهی هم ساعتش را درآورده نگاهی می‌کرد و مثل این بود که می‌خواهد ببیند ساعت شیر و قهوه رسیده است یا نه.

رمضان فلک زده که دلش پر و محتاج به درد دل و از شیخ خیری ندیده بود چاره را منحصر به فرد دیده و دل به دریا زده مثل طفل گرسنه‌ای که برای طلب نان به نامادری نزدیک شود به طرف فرنگی‌مآب رفته و با صدایی نرم و لرزان سلامی کرده و گفت: «آقا شما را به خدا ببخشید! ما یخه چرکین‌ها چیزی سرمان نمی‌شود، آقا شیخ هم که معلوم است جنی و غشی است و اصلا زبان ما هم سرش نمی‌شود عرب است. شما را به خدا آیا می‌توانید به من بفرمایید برای چه ما را تو این زندان مرگ انداخته‌اند؟»

به شنیدن این کلمات آقای فرنگی‌مآب از طاقچه پایین پریده و کتاب را دولا کرده و در جیب گشاد پالتو چپانده و با لب خندان به طرف رمضان رفته و «برادر، برادر» گویان دست دراز کرد که به رمضان دست بدهد. رمضان ملتفت مسئله نشد و خود را کمی عقب کشید و جناب خان هم مجبور شدند دست خود را بی‌خود به سبیل خود ببرند و محض خالی نبودن عریضه دست دیگر را هم به میدان آورده و سپس هر دو را روی سینه گذاشته و دو انگشت ابهام را در سوراخ آستین جلیقه جا داده و با هشت رأس انگشت دیگر روی پیش سینه‌ی آهاردار بنای تنبک زدن را گذاشته و با لهجه‌ای نمکین گفت: «ای دوست و هموطن عزیز! چرا ما را اینجا گذاشته‌اند؟ من هم ساعت‌های طولانی هر چه کله‌ی خود را حفر می‌کنم آبسولومان چیزی نمی‌یابم نه چیز پوزیتیف نه چیز نگاتیف. آبسولومان آیا خیلی کومیک نیست که من جوان دیپلمه از بهترین فامیل را برای یک... یک کریمینل بگیرند و با من رفتار بکنند مثل با آخرین آمده؟ ولی از دسپوتیسم هزار ساله و بی قانانی و آربیترر که میوه‌جات آن است هیج تعجب‌آورنده نیست. یک مملکت که خود را افتخار می‌کند که خودش را کنستیتوسیونل اسم بدهد باید تریبونال‌های قانانی داشته باشد که هیچ کس رعیت به ظلم نشود. برادر من در بدبختی! آیا شما اینجور پیدا نمی‌کنید؟»

رمضان بیچاره از کجا ادراک این خیالات عالی برایش ممکن بود و کلمات فرنگی به جای خود دیگر از کجا مثلا می‌توانست بفهمد که «حفر کردن کله» ترجمه‌ی تحت‌اللفظی اصطلاحی است فرانسوی و به معنی فکر و خیال کردن است و به جای آن در فارسی می‌گویند «هرچه خودم را می‌کشم...» یا «هرچه سرم را به دیوار می‌زنم...» و یا آن که «رعیت به ظلم» ترجمه‌ی اصطلاح دیگر فرانسوی است و مقصود از آن طرف ظلم واقع شدن است. رمضان از شنیدن کلمه‌ی رعیت و ظلم پیش عقل نافص خود خیال کرد که فرنگی‌مآب او را رعیت و مورد ظلم و اجحاف ارباب ملک تصور نموده و گفت: «نه آقا، خانه زاد شما رعیت نیست. همین بیست قدمی گمرک خانه شاگرد قهوه‌چی هستم!»

جناب موسیو شانه‌ای بالا انداخته و با هشت انگشت به روی سینه قایم ضربش را گرفته و سوت زنان بنای قدم زدن را گذاشته و بدون آن که اعتنایی به رمضان بکند دنباله‌ی خیالات خود را گرفته و می‌گفت: «رولوسیون بدون اولوسیون یک چیزی است که خیال آن هم نمی‌تواند در کله داخل شود! ما جوان‌ها باید برای خود یک تکلیفی بکنیم در آنچه نگاه می‌کند راهنمایی به ملت. برای آنچه مرا نگاه می‌کند در روی این سوژه یک آرتیکل درازی نوشته‌ام و با روشنی کور کننده‌ای ثابت نموده‌ام که هیچ کس جرأت نمی‌کند روی دیگران حساب کند و هر کس به اندازه‌ی... به اندازه‌ی پوسیبیلیته‌اش باید خدمت بکند وطن را که هر کس بکند تکلیفش را! این است راه ترقی! والا دکادانس ما را تهدید می‌کند. ولی بدبختانه حرف‌های ما به مردم اثر نمی‌کند. لامارتین در این خصوص خوب می‌گوید...» و آقای فیلسوف بنا کرد به خواندن یک مبلغی شعر فرانسه که از قضا من هم سابق یکبار شنیده و می‌دانستم مال شاعر فرانسوی ویکتور هوگو است و دخلی به لامارتین ندارد.

رمضان از شنیدن این حرف‌های بی سر و ته و غریب و عجیب دیگر به کلی خود را باخته و دوان دوان خود را به پشت در محبس رسانده و بنای ناله و فریاد و گریه را گذاشت و به زودی جمعی در پشت در آمده و ...

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/5964-farsi-shekasr-ast.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
۱۸ آبان ماه، زادروز اقبال لاهوری، متفکر، فیلسوف، نویسنده و شاعر پارسی گوی پاکستان است. وی به مولوی سخت عشق می ورزید، و تاثیر شعر مولوی بر اشعارش کاملا نمایان است. یادش گرامی باد.

@iranboom_ir
۱۸ آبان ۱۳۹۵، توران میرهادی ـ نویسنده در حوزه‌ی ادبیات کودک و از مفاخر فرهنگی ایران ـ درگذشت.
یادش گرامی باد.

@iranboom_ir
۱۸ آبان سالروز درگذشت «توران میرهادی» پیشکسوت ادبیات کودک و آموزش و پرورش ( متولد ۱۳۰۶ - درگذشت ۱۳۹۵ در سن ۸۹ سالگی) است.
یادش گرامی باد.

@iranboom_ir


وی استاد ادبیات کودکان، نویسنده، متخصص آموزش و پرورش و یکی از شخصیت‌های برجسته فرهنگی بود که بیش از ۶۰ سال در گستره آموزش و پرورش، فرهنگ کودکی و ادبیات کودکان کوشید و در این روند یکی از چهره‌های تاثیرگذار بود.

در این راه او به همراه همسر و همراهش محسن خمارلو به مدت ۲۵ سال مجتمع آموزشی تجربی فرهاد یا مدرسه فرهاد را از سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۹ اداره کرد. این مجتمع یکی از آموزشگاه‌های تجربی و الگوواره ایران بود که هدف‌ها و کارکردهای آموزش و پرورش موثر در آن تجربه و ارزیابی می‌شد.

همچنین او یکی از بنیان‌گذاران شورای کتاب کودک است و از سال ۱۳۵۸ نیز سرپرستی تدوین و تالیف «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» را برعهده داشت.

این شخصیت فرهنگی  از سوی موسسه‌ پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان به‌عنوان نامزد دریافت جایزه «آسترید لیندگرن» سال ۲۰۱۷ انتخاب شده است.

توران میرهادی در سال ۱۳۳۴ به نام برادر از دست‌رفته‌اش، کودکستان فرهاد و بعدها، دبستان و راهنمایی فرهاد را بنیاد نهاد. کتاب «جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت» گردآمده‌ای از تجربه‌های او در درازای ۲۵ سال سرپرستی مدرسه فرهاد است. میرهادی در کلاس‌های تربیت مربی کودک در شهرهای مشهد، تبریز، رشت و تهران درس می‌داد و با «اداره مطالعات و برنامه‌های وزارت آموزش و پرورش» و «سازمان کتاب‌های درسی» در زمینه آزمایش کتاب‌های درسی نو در مدرسه فرهاد و تدوین کتاب‌های درسی و برنامه‌ریزی درسی دوره ابتدایی همکاری داشت.

با یاری مجله «سپیده فردا» و با شرکت فعال توران میرهادی، سه نمایشگاه از کتاب‌های کودکان در سال‌های ۱۳۳۵، ۱۳۳۷ و ۱۳۳۹ش. برگزار شد. در پی برگزاری این نمایشگاه‌ها شورای کتاب کودک با تلاش توران میرهادی و همفکران او، برای گسترش و پیشبرد هرچه بیشتر امر ادبیات کودکان در سال ۱۳۴۱ تاسیس شد.

از آثار او می‌توان به: دو گفتار درباره کتابخانه‌های آموزشگاهی و نقش آن در ایجاد عادت به مطالعه، کتاب کار مربی کودک، برنامه کار سالانه مربی در مهد کودک و کودکستان، جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت، تعلیمات اجتماعی سوم دبستان، راهنمای تدریس کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان، دو گفتار (کتابخانه آموزشگاهی و نقش آن در ایجاد عادت به مطالعه)، آنکه رفت، آنکه آمد، اشاره کرد.

توران میرهادی در نگارش کتاب‌های تعلیمات اجتماعی، تاریخ، جغرافی و تعلیمات دینی چهارم دبستان، تعلیمات اجتماعی و دینی برای کلاس چهارم دبستان و گذری در ادبیات کودکان همکاری داشته است.

او این کتاب‌ها و مقاله‌ها را نیز ترجمه کرده است: افسانه چینی برای کودکان، گنجشک کوچولو، رفتار والدین ما باید چگونه باشد، تفاهم بین‌المللی به وسیله کتاب‌های کودکان و نوجوانان، آنچه از کنگره آموختیم، در باب افسانه‌ها و اسطوره‌ها برای کودکان و نوجوانان. همچنین مقاله‌هایی از او در مجله‌ «سپیده فردا»، «ماهنامه آموزش و پرورش»، نشریه‌ها و گزارش‌های شورای کتاب کودک به چاپ رسیده است.

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
ایران، ایرانی و زبان فارسی از نگاه علامه اقبال لاهوری

دکتر محمد بقایی (ماکان)

از همین مختصر که گفته آمد می‌توان دریافت که اقبال، شیفته و شیدای ایران است. نام ایران برای او قداستی هم‌پایه و هم‌تراز نام‌های متبرک و مقدس دارد. او جان خود را با جان مردم ایران در پیوند می‌بیند. ایران‏، ناحیتی از آرمان‌شهر اقبال است. آرزویش در آخرین روزهای زندگی این بوده که دو سرزمین را ببیند. یکی مدینه و دیگری ایران.

لاله‌ی وجودش را پرورده‌ی فرهنگ بوستانی به‌نام ایران می‌داند و از همین‌رو جانش را با روح این بوستان در پیوند می‌بیند:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما / ای جوانان عجم! جان من و جان شما
گرد من حلقه زنید، ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه‌ دارم از نیاکان شما

اقبال  در سروده‌های خود برای ذکر مثال و دلیل از پدیده‌های طبیعی ایران بسیار استفاده کرده است و حتا برخی از آنها را به‌عنوان نماد به‌کار برده است. در جاویدنامه که منظومه‌یی است به سبک «ارداویرافنامه»، «الغفران» و «کمدی الاهی»، خود را «زنده‌رود» می‌نامد و مولوی، دلیل راه او در این معراج‌نامه است. شخصیت‌های معروف این منظومه که به همراه مولوی با آنها دیدار می‌کند و به بررسی اندیشه‌شان می‌پردازد غالباً ایرانی هستند که در مجموع، نشان از تعلق‌خاطر او به ایران دارد. وقتی می‌خواهد از استواری و صلابت مثال بیاورد از الوند و بیستون سخن می‌گوید:

زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد / غبار ماست که بر دوش او گران بوده است

این‌که اقبال همه‌ی وجودش ایران را فریاد می‌کند؛ این‌که همه‌ی هست‌ونیستش بوی ایران را می‌دهد؛ این‌که عشق به ایران؛ آتش به همه رخت‌وپختش درافکنده؛ این‌که در کنار هیمالیای آسمان‌سای از شکوه و استواری دماوند و الوند سخن‌ ساز می‌کند؛ این‌که از کنار گنگ عظیم از زاینده‌رود «سخن تازه» می‌زند و آن را بارزترین شاهد طبیعی در اثبات «خودی» می‌داند:

ای خوش آن جوی تنک‌مایه که از ذوق خودی / در دل خاک فرورفت و به دریا نرسید؛

این‌که از شهرهای کوچک ایران مانند خوانسار و کاشان سخن می‌گوید؛ این‌که خود را در ارتباط با مردم ایران، یک روح در دو قالب می‌بیند؛ این‌که پایان‌نامه دکترای خویش را به «سیر فلسفه در ایران» اختصاص می‌دهد؛ این‌که آرزوی تعالی این سرزمین را در دل می‌پروراند؛ دلیلش را باید در همین خاک تربت‌گونه جست: خاکی که در هر قدمش، مردمک چشم نگاری اندیشمند است که نهمار دانش و فرهنگ بوده؛همان‌ها که این خاک را به‌نظر و با بینش والای‌شان در طول تاریخ چندهزار ساله‌اش کیمیا کرده‌اند. از پدیدآورندگان زند و پازند گرفته تا تفسیرالمیزان، از باربد و نکیسا گرفته تا ابوالحسن صبا و روح‌الله خالقی، از مانی گرفته تا کمال‌الملک، از معابد آناهیتا گرفته تا مساجدی که شکوهشان به گنبد آسمان پهلو می‌زنند، از خدای‌نامک‌ها گرفته تا «آخر شاهنامه». بی‌جهت نیست که اقبال، همانند شیخ اشراق، به کل این فرهنگ می‌اندیشد و آن را مورد ستایش قرار می‌دهد.

شیفتگی او به ایران و آگاهی وی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین، چندان زیاد است که نمی‌توان او را غیرایرانی دانست. حقیقت را بخواهیم اقبال را به دو دلیل می‌توان ایرانی به‌شمار آورد. نخست این‌که ایرانی بودن به پوست و گوشت و شناسنامه نیست. ای‌بسا کسانی که همه‌ی این شرایط را دارند ولی نمی‌توان آنها را ایرانی دانست. از این کسان در اطرافمان فراوان‌اند که نیازی به ذکر مثال نیست. اولین شرط برای ایرانی بودن هر کسی، این است که دارای روح ایرانی باشد؛ روحی که در مقطع خاصی از تاریخ دیرپای این سرزمین شکل نگرفته باشد. صاحب چنین روحی همانند سهروردی مفتخر است به این‌که پیش از آن‌که از حجاز خبر آورند که «الله نور السموات و الارض»، نیاکانش آن را می‌دانستند و به آن باور داشتند. آن‌که دارای چنین روحی است همانند اقبال، شیفته‌ی کل فرهنگ برآمده از این خاک می‌شود و اگر شیخ، حکمت‌الاشراق را می‌نویسد و حکمت خسروانی را مطرح می‌سازد، اقبال، سیر فلسفه در ایران را از بامداد تاریخ این کشور آغاز می‌کند تا ثابت شود که همانندان غزالی و ابن‌سینا و فارابی، نتیجه‌ی طبیعی یک جریان اصیل سیال هستند. بنابراین اگر این عامل یعنی «روح ایرانی داشتن» در کسی نباشد، عوامل جسمانی و محیطی و اسنادی نمی‌توانند دلیلی بر ایرانی بودنش باشند. تعلق جسمانی و نسب بردن، عوامل ثانوی هستند.

حاصل سخن این‌که اقبال، جسمش پاکستانی ولی روحش، ایرانی است. او واله و شیدای ایران بود. نام او، اعتلای نام برای خوانندگان آثارش در سراسر جهان یادآور نام ایران است؛ آرزوهای او آرزوهای ماست؛ زبان او زبان ماست؛ او با ما هم‌دل و هم‌زبان است؛ گستراننده‌ی زبانی است که در این سرزمین قوام یافته و فرهنگی که از این خاک سربرآورده.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iranzamin/11428-iran-eghbal-lahori.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
 آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسم‌الله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زنده‌باد مصدق.

@iranboom_ir
 آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسم‌الله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زنده‌باد مصدق.

@iranboom_ir
2024/11/20 08:50:48
Back to Top
HTML Embed Code: