🔹مجموعهای از تصاویر تجمعات ضد خشونت جنسی در نقاط مختلف دنیا:
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch
Forwarded from کانون زنان ایرانی
زهرا دادرس، از بازجوییهای سخت و خشونتآمیز در اطلاعات رشت تا زندان لاکان
ژیلا بنییعقوب
کانون زنان ایرانی
یک هفته قبل از اینکه زهرا دادرس، فعال حقوق زنان در گیلان برای گذراندن حکمش به زندان لاکان برود این مصاحبه را با او انجام دادم. زنی که بهطور شگفتانگیزی مهربان است، براز عشق و انرژی برای خانواده، دوستان و همه مردم . او و خواهرش زهره دادرس امسال در یک روز(بیستم تیرماه) برای اجرای حکم به زندان لاکان رفتند. سال قبل هم هردو خواهر همزمان در روز ۲۵ مرداد بازداشت شدند .وقتی به او گفتم که خیلی سخت است دو نفر از اعضای خانواده همزمان در زندان باشند، گفت: میدانم برایشان سخت میگذرد اما همراهی و همدلی میکنند و این خیلی برای من ارزشمند است.زهرا دادرس، فعال حقوق زنان یکی از یازده فعال برابری طلب رشت است که مرداد سال گذشته توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدند، مبنای اتهامات همگی آنها عضویت در یک گروه تلگرامی است که مصداق فعالیت در یک گروه غیرقانونی محسوب شده است. او به شش سال حبس محکومشده که سه سال و نیمش قابلاجراست. به گفته زهرا با پرونده خالی چنین حکم سنگینی را گرفته است و هیچ سند و دلیل محکمهپسندی در پروندهاش وجود ندارد.زهرا دادرس که سالها در زمینه برابری و توانمندسازی زنان در گیلان کار کرده است، هم اکنون در حال گذراندان حبس خود در زندان لاکان است.
خانم زهرا دادرس بهعنوان نخستین سؤال، به ما بگویید اصلاً از کجا آغاز شد؟
من دو پسر نوجوان دارم، روز بازداشتم ایام تابستان بود و بچهها هنوز خواب بودند، من برای خرید بیرون رفته بودم، حدود ده و ده دقیقه صبح بود که بازگشتم و همان موقع یک عده به همراه پدر بچهها وارد خانه شدند. چون تازه به این خانه آمدهایم آدرسش را بلد نبودند به محل کار ایشان رفته و با او آمدند. من شال بر سرم نبود. بههرحال مدلم و انتخاب خودم این است که حجاب داشته باشم. گفتم که اجازه بدهید شالم را بردارم. بیشتر از هفت-هشت مأمور بودند.
در میان آنها مأمور زن هم بود؟
بله یک زن که یک کلت را زیر چادر خود گرفته بود. بقیه مأموران مرد همگی اسلحه در درست داشتند، دو نفر اسلحه بزرگ داشتند که شاید کلاشینکف بود، شاید هم نامش را درست نمیگویم. بقیه اسلحه کلت داشتند، همگی ماسک بر صورت زده بودند. اول شوکه شدم و بعد خودم را جمعوجور کردم. آن مأموران به من گفتند که تو را برای پرسیدن چند سؤال میبریم. گفتم مشکلی نیست اما اجازه بدهید با بچههایم صحبتی بکنم. پسرم را بغل کردم و گفتم: من برای یک سؤال و جواب میروم وبرمی گردم اما اگر برنگشتم بروید خانه مادر جون (مادربزرگشان)، بروید نزد خاله جون زهره. با آرامش به پسر بعدیام هم همینها را گفتم که نگران نباشید. این رفتار من مأمورها را خشمگین کرد. با فریاد زدنشان به یکدیگر میگفتند: «بابا! این اصلاً نمیترسد و بچههایش را بغل میکند و به آنها روحیه میدهد.» دادوفریادشان فضا را متشنج و بچهها را خیلی ناراحت کرد.
آیا حکم بازداشت و ورود به منزل داشتند؟
چندین بار از آنها پرسیدم برای چه آمدید؟ از کجا آمدید؟ حکمتان کجاست؟ تا بالاخره آنهم موقع خروج از خانه برگهای را به من نشان دادند که اسمم در آن بود و نوشتهشده بود: توقیف موبایل و…پایین آن برگه نه مهری بود نه امضایی…
آرم چطور؟ آیا برگهای را که به شما نشان دادند آرم و علامت نهاد خاصی را داشت؟
بله. آرم داشت.
آرم وزارت اطلاعات؟
بله وزارت اطلاعات بود؛ اما حکم بازداشت باید مهر و امضای بازپرس یا قاضی را داشته باشد که حکم من هیچی نداشت. به آنها گفتم چرا این حکم مهر و امضای قضایی ندارد. گفتند: همینه! بعد من را بردند پایین و سوار اتومبیل کردند. لحظهای که سوار شدم یکی از مأموران مرد با همان اسلحه بزرگ نشست کنارم و یک مأمور زن نشست آن طرفم؛ یعنی من وسط بودم. شالم را از سرم برداشتند و با همان چشمانم را بستند. مأمور مرد اسلحهاش را گذاشت پایین و سرم را محکم کوبید به صندلی پایین. من که آرتروز گردن دارم، گردنم به شدت درد گرفت و نفسم یکلحظه گرفت. گفتم اجازه بدهید روسریام را درست ببندم و با همان همچشمانم را میبندم، چون جوری بسته بودند که به سر و گردن و چشمم فشار زیادی وارد میشد. آنها در جوابم میخندیدند و تمسخرم میکردند. مثلاً میگفتند: معلوم نیست کدام مردی گولش زده! فضای تمسخرآمیزی درست کردند. بارها تکرار کردند چرا نمیترسد!
زهرا! یعنی انتظار داشتند تو بترسی اما تو آرامش داشتی؟
آرامش داشتم، چون مسئولیت من در برابر فرزندانم این بود که آرامش داشته باشم و جوری برخورد میکردم که زود برمیگردم؛ اما وقتی رفتم تا هجده روز صدای بچههایم را نشنیده بودم و خیلی نگران وضع بچهها مخصوصاً پسر کوچکم بودم.
ادامه مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://ir-women.com/19687
ژیلا بنییعقوب
کانون زنان ایرانی
یک هفته قبل از اینکه زهرا دادرس، فعال حقوق زنان در گیلان برای گذراندن حکمش به زندان لاکان برود این مصاحبه را با او انجام دادم. زنی که بهطور شگفتانگیزی مهربان است، براز عشق و انرژی برای خانواده، دوستان و همه مردم . او و خواهرش زهره دادرس امسال در یک روز(بیستم تیرماه) برای اجرای حکم به زندان لاکان رفتند. سال قبل هم هردو خواهر همزمان در روز ۲۵ مرداد بازداشت شدند .وقتی به او گفتم که خیلی سخت است دو نفر از اعضای خانواده همزمان در زندان باشند، گفت: میدانم برایشان سخت میگذرد اما همراهی و همدلی میکنند و این خیلی برای من ارزشمند است.زهرا دادرس، فعال حقوق زنان یکی از یازده فعال برابری طلب رشت است که مرداد سال گذشته توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدند، مبنای اتهامات همگی آنها عضویت در یک گروه تلگرامی است که مصداق فعالیت در یک گروه غیرقانونی محسوب شده است. او به شش سال حبس محکومشده که سه سال و نیمش قابلاجراست. به گفته زهرا با پرونده خالی چنین حکم سنگینی را گرفته است و هیچ سند و دلیل محکمهپسندی در پروندهاش وجود ندارد.زهرا دادرس که سالها در زمینه برابری و توانمندسازی زنان در گیلان کار کرده است، هم اکنون در حال گذراندان حبس خود در زندان لاکان است.
خانم زهرا دادرس بهعنوان نخستین سؤال، به ما بگویید اصلاً از کجا آغاز شد؟
من دو پسر نوجوان دارم، روز بازداشتم ایام تابستان بود و بچهها هنوز خواب بودند، من برای خرید بیرون رفته بودم، حدود ده و ده دقیقه صبح بود که بازگشتم و همان موقع یک عده به همراه پدر بچهها وارد خانه شدند. چون تازه به این خانه آمدهایم آدرسش را بلد نبودند به محل کار ایشان رفته و با او آمدند. من شال بر سرم نبود. بههرحال مدلم و انتخاب خودم این است که حجاب داشته باشم. گفتم که اجازه بدهید شالم را بردارم. بیشتر از هفت-هشت مأمور بودند.
در میان آنها مأمور زن هم بود؟
بله یک زن که یک کلت را زیر چادر خود گرفته بود. بقیه مأموران مرد همگی اسلحه در درست داشتند، دو نفر اسلحه بزرگ داشتند که شاید کلاشینکف بود، شاید هم نامش را درست نمیگویم. بقیه اسلحه کلت داشتند، همگی ماسک بر صورت زده بودند. اول شوکه شدم و بعد خودم را جمعوجور کردم. آن مأموران به من گفتند که تو را برای پرسیدن چند سؤال میبریم. گفتم مشکلی نیست اما اجازه بدهید با بچههایم صحبتی بکنم. پسرم را بغل کردم و گفتم: من برای یک سؤال و جواب میروم وبرمی گردم اما اگر برنگشتم بروید خانه مادر جون (مادربزرگشان)، بروید نزد خاله جون زهره. با آرامش به پسر بعدیام هم همینها را گفتم که نگران نباشید. این رفتار من مأمورها را خشمگین کرد. با فریاد زدنشان به یکدیگر میگفتند: «بابا! این اصلاً نمیترسد و بچههایش را بغل میکند و به آنها روحیه میدهد.» دادوفریادشان فضا را متشنج و بچهها را خیلی ناراحت کرد.
آیا حکم بازداشت و ورود به منزل داشتند؟
چندین بار از آنها پرسیدم برای چه آمدید؟ از کجا آمدید؟ حکمتان کجاست؟ تا بالاخره آنهم موقع خروج از خانه برگهای را به من نشان دادند که اسمم در آن بود و نوشتهشده بود: توقیف موبایل و…پایین آن برگه نه مهری بود نه امضایی…
آرم چطور؟ آیا برگهای را که به شما نشان دادند آرم و علامت نهاد خاصی را داشت؟
بله. آرم داشت.
آرم وزارت اطلاعات؟
بله وزارت اطلاعات بود؛ اما حکم بازداشت باید مهر و امضای بازپرس یا قاضی را داشته باشد که حکم من هیچی نداشت. به آنها گفتم چرا این حکم مهر و امضای قضایی ندارد. گفتند: همینه! بعد من را بردند پایین و سوار اتومبیل کردند. لحظهای که سوار شدم یکی از مأموران مرد با همان اسلحه بزرگ نشست کنارم و یک مأمور زن نشست آن طرفم؛ یعنی من وسط بودم. شالم را از سرم برداشتند و با همان چشمانم را بستند. مأمور مرد اسلحهاش را گذاشت پایین و سرم را محکم کوبید به صندلی پایین. من که آرتروز گردن دارم، گردنم به شدت درد گرفت و نفسم یکلحظه گرفت. گفتم اجازه بدهید روسریام را درست ببندم و با همان همچشمانم را میبندم، چون جوری بسته بودند که به سر و گردن و چشمم فشار زیادی وارد میشد. آنها در جوابم میخندیدند و تمسخرم میکردند. مثلاً میگفتند: معلوم نیست کدام مردی گولش زده! فضای تمسخرآمیزی درست کردند. بارها تکرار کردند چرا نمیترسد!
زهرا! یعنی انتظار داشتند تو بترسی اما تو آرامش داشتی؟
آرامش داشتم، چون مسئولیت من در برابر فرزندانم این بود که آرامش داشته باشم و جوری برخورد میکردم که زود برمیگردم؛ اما وقتی رفتم تا هجده روز صدای بچههایم را نشنیده بودم و خیلی نگران وضع بچهها مخصوصاً پسر کوچکم بودم.
ادامه مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://ir-women.com/19687
کانون زنان ایرانی
زهرا دادرس، از بازجوییهای سخت و خشونتآمیز در اطلاعات رشت تا زندان لاکان | کانون زنان ایرانی
ديدبان آزار
Photo
🔹برای #پخشان_عزیزی که به اعدام محکوم شده است و برای #نسیم_سیمیاری و #وریشه_مرادی
نویسنده: دینا قالیباف
اغلب شبها خواب پریشان میبینم. در خوابم آسمان از کوههای زندان اوین صافِ صاف دیده میشود. دیدن این منظره در خوابم لذتبخش است؛ انگار که هنوز مثل همان روز میتوانم احساس کنم که چقدر خوشحالم از آگاهی شاپور به اوین منتقل شدم. در خوابم وقتی وارد حیاط میشوم، مثل روز اول با پخشان و نسیم مشغول بازی کردن والیبال هستم. ورزش ذهن همه را آرامتر میکند، ذهن نسیم را بیشتر از همه.
در خوابم باز هم درد روده تجربه میکنم اما وریشه را بالای سرم میبینم که با روغن زیتون شکمم را ماساژ میدهد. رفتار مادرمآبانه وریشه در ذهنم حک شده و هیچکس نمیتواند آن را پاک کند. گاهی در خواب از فرط خشم ناله میکنم؛ صورت وریشه به یادم میآید که در روزی که آزادیام را خواندند، گارد بالای سرش ریخت و دستش را پیچانده بود. آن روز بعد از اینکه وریشه را که دچار اضطراب شدید شده بود به تختش بردیم، از فرط خشم در حیاط زندان قدم میزدم و فکر میکردم چقدر میتوانم رفتن را کش بدهم تا مطمئن شوم حال وریشه بهتر شده و عذاب وجدان دستانش را از گلوی سمانه برداشته است؟
در خوابم تلفنی با مادرم صحبت میکنم. به او میگویم ما از غذای زندان نمیخوریم چون نسیم هروقت عصبانی میشود، خوشمزهترین قرمهسبزی دنیا را درست میکند. من از زندان آزاد شدم اما هر بار که با خوابهایم خودم را دوباره در زندان میبینم، جملهی نسیم در گوشم میچرخد: «وکیل گفت قاضی شمشیر رو از رو بسته، میخواد اعدام بده.»
من از زندان آزاد شدم اما از همان روز در خوابهای پریشانِ شبانهام پخشان را میبینیم که رو به روی میز پینگپنگ مجسمه «مادر» را با دستانش شکل داده است، والیبال بازی میکنیم و او برای اولینبار مرا با نامِ «شیلر»، همان زن کورد آشنا میکند. زنی که قبل از دیدار با پخشان حتی اسمش هم به گوشم نخورده بود و بعدها فهمیدم قصه پرغصه همین زن کورد بود که زنان کوردستان را برای ژینا روانه خیابانها کرد.
من از زندان آزاد شدم اما قسمتی از من کنار نسیم، پخشان و وریشه باقی ماند و در حیاطِ زندان از دور پخشان را تماشا میکند که درحال کمک به دخترِ یهودی است که از بیماری صرع رنج میبرد؛ علیرغم تمام تفاوتهایی که در دیدگاه فکری باهم دارند. قسمتی از من مدام در فکرِ مرگ و در جدال با اعدام باقی ماند، در سکوت با پخشان و برای وریشه اعتصاب غذا کرد و حالا برای تنها گناهان همبندیاش یعنی «کورد» و «زن» بودن اشک میریزد.
من زنی آزاد بیرون زندان هستم که هر شب فکر میکنم خواهرزاده نسیم چند روز دیگر باید بدون مقنعه به مدرسه برود تا بالاخره عمهاش از زندان بیرون بیاید و او را به آغوش بکشد؟ امشب که از راه برسد، بازهم در خوابم پخشان، وریشه و نسیم را خواهم دید. یعنی این بار فرصت پیدا میکنم تا در خواب به آنها بگویم که هر روز را با فکرشان زندگی کردهام؟
@harasswatch
نویسنده: دینا قالیباف
اغلب شبها خواب پریشان میبینم. در خوابم آسمان از کوههای زندان اوین صافِ صاف دیده میشود. دیدن این منظره در خوابم لذتبخش است؛ انگار که هنوز مثل همان روز میتوانم احساس کنم که چقدر خوشحالم از آگاهی شاپور به اوین منتقل شدم. در خوابم وقتی وارد حیاط میشوم، مثل روز اول با پخشان و نسیم مشغول بازی کردن والیبال هستم. ورزش ذهن همه را آرامتر میکند، ذهن نسیم را بیشتر از همه.
در خوابم باز هم درد روده تجربه میکنم اما وریشه را بالای سرم میبینم که با روغن زیتون شکمم را ماساژ میدهد. رفتار مادرمآبانه وریشه در ذهنم حک شده و هیچکس نمیتواند آن را پاک کند. گاهی در خواب از فرط خشم ناله میکنم؛ صورت وریشه به یادم میآید که در روزی که آزادیام را خواندند، گارد بالای سرش ریخت و دستش را پیچانده بود. آن روز بعد از اینکه وریشه را که دچار اضطراب شدید شده بود به تختش بردیم، از فرط خشم در حیاط زندان قدم میزدم و فکر میکردم چقدر میتوانم رفتن را کش بدهم تا مطمئن شوم حال وریشه بهتر شده و عذاب وجدان دستانش را از گلوی سمانه برداشته است؟
در خوابم تلفنی با مادرم صحبت میکنم. به او میگویم ما از غذای زندان نمیخوریم چون نسیم هروقت عصبانی میشود، خوشمزهترین قرمهسبزی دنیا را درست میکند. من از زندان آزاد شدم اما هر بار که با خوابهایم خودم را دوباره در زندان میبینم، جملهی نسیم در گوشم میچرخد: «وکیل گفت قاضی شمشیر رو از رو بسته، میخواد اعدام بده.»
من از زندان آزاد شدم اما از همان روز در خوابهای پریشانِ شبانهام پخشان را میبینیم که رو به روی میز پینگپنگ مجسمه «مادر» را با دستانش شکل داده است، والیبال بازی میکنیم و او برای اولینبار مرا با نامِ «شیلر»، همان زن کورد آشنا میکند. زنی که قبل از دیدار با پخشان حتی اسمش هم به گوشم نخورده بود و بعدها فهمیدم قصه پرغصه همین زن کورد بود که زنان کوردستان را برای ژینا روانه خیابانها کرد.
من از زندان آزاد شدم اما قسمتی از من کنار نسیم، پخشان و وریشه باقی ماند و در حیاطِ زندان از دور پخشان را تماشا میکند که درحال کمک به دخترِ یهودی است که از بیماری صرع رنج میبرد؛ علیرغم تمام تفاوتهایی که در دیدگاه فکری باهم دارند. قسمتی از من مدام در فکرِ مرگ و در جدال با اعدام باقی ماند، در سکوت با پخشان و برای وریشه اعتصاب غذا کرد و حالا برای تنها گناهان همبندیاش یعنی «کورد» و «زن» بودن اشک میریزد.
من زنی آزاد بیرون زندان هستم که هر شب فکر میکنم خواهرزاده نسیم چند روز دیگر باید بدون مقنعه به مدرسه برود تا بالاخره عمهاش از زندان بیرون بیاید و او را به آغوش بکشد؟ امشب که از راه برسد، بازهم در خوابم پخشان، وریشه و نسیم را خواهم دید. یعنی این بار فرصت پیدا میکنم تا در خواب به آنها بگویم که هر روز را با فکرشان زندگی کردهام؟
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
متن و نقاشی: لعیا هوشیاری
🔹برای #سمانه_اصغری، زنی که بر عشق، دوست، گربه، زن، حافظه و شعر پناه میبرد
راستش من سمانه را هیچ وقت از نزدیک ندیدهام. هیچوقت دستانش را نگرفتهام. هیچوقت بغلش نکردهام. هیچوقت هم فرصت نشده به چشمهایش نگاه کنم و به او بگویم چقدر دوستش دارم.
اما راستترش را بخواهید من هر روز به او فکر میکنم. هر روز تصورش میکنم پشت آن میلههای آهنین و سرد. هر روز تصور میکنم امروز او چه میکند؟ امروز چطور دردها را شفا میدهد؟ امروز کجا صدایش را بلند کرده بخاطر دیگری؟ امروز چطور حواسش به تک تک دردها بوده؟ راستش را بخواهید من او را ندیدهام اما این دوست نادیده را میشناسم. میشناسمش به دوستی و یگانگی. میشناسمش به وفاداری و تعهد. میشناسمش به فروتنی و صبر.
من سمان را میشناسم. من میدانم پشت او عشق است و پناهش مهربانی. من میدانم که صدایش بسیار بلند است بخاطر زن و کوئیر و بلندی صدایش تنها سیر جنس و جنسیت نمیگردد. برای او عشق، چیزی است که میتواند تمامی ستمدیدگان مبارز را در کنار هم جمع کند. من میدانم او رفیق تمام عیاری است و میدانم که بر سر رفاقت با همهی دشواریها میماند و میسازد. من میدانم او بر خاطراتش حافظ است و تاریخچهی کوتاهِ بلند خودش را با تاریخ بزرگ مبارزه به هم میآمیزد و به یاد میآورد. من میدانم که او شعرها را میبوید و میجوید. من میدانم سمان از زیبایی یک کلمه به گریه میافتد و از زشتی یک خشونت، نعره میکشد.
من میدانم قلب او با گریهی هر کودکی و زخم هر حیوانی در جهان میشکند و چند پاره میشود. من میدانم که که فریاد هر ستمدیدهی در هر جای جهان، مشت او را محکم و پای او را چفت میکند. من میدانم که او مطمئن است بر مبارزه و امیدوار است بر آینده. و من از او بسان بسیاری دیگر، شور زیستن و شوق مبارزه را آموختهام. من از او صداقت و صراحت را یاد گرفتهام.
من او را از «سها جان» نوشتنهای هر شبش به یاد میآورم و میدانم او حتی خوش ندارد فضای کوچکی مثل این متن را اشغال کند تا مبادا صدای کسی کمتر شنیده شود یا جای کسی دیگر تنگ شود، فارغ از آنکه از فروردین او در زندان است و در سکوت و سکون حبس میکشد. من اما دوست دارم به تکتک آدمها او را معرفی بکنم، نام او را همه جا صدا بزنم و تا روزی که او بیاید هر شب به یادش در همه جا بنویسم: «سمان جان».
@harasswatch
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
🔹برای #سمانه_اصغری، زنی که بر عشق، دوست، گربه، زن، حافظه و شعر پناه میبرد
راستش من سمانه را هیچ وقت از نزدیک ندیدهام. هیچوقت دستانش را نگرفتهام. هیچوقت بغلش نکردهام. هیچوقت هم فرصت نشده به چشمهایش نگاه کنم و به او بگویم چقدر دوستش دارم.
اما راستترش را بخواهید من هر روز به او فکر میکنم. هر روز تصورش میکنم پشت آن میلههای آهنین و سرد. هر روز تصور میکنم امروز او چه میکند؟ امروز چطور دردها را شفا میدهد؟ امروز کجا صدایش را بلند کرده بخاطر دیگری؟ امروز چطور حواسش به تک تک دردها بوده؟ راستش را بخواهید من او را ندیدهام اما این دوست نادیده را میشناسم. میشناسمش به دوستی و یگانگی. میشناسمش به وفاداری و تعهد. میشناسمش به فروتنی و صبر.
من سمان را میشناسم. من میدانم پشت او عشق است و پناهش مهربانی. من میدانم که صدایش بسیار بلند است بخاطر زن و کوئیر و بلندی صدایش تنها سیر جنس و جنسیت نمیگردد. برای او عشق، چیزی است که میتواند تمامی ستمدیدگان مبارز را در کنار هم جمع کند. من میدانم او رفیق تمام عیاری است و میدانم که بر سر رفاقت با همهی دشواریها میماند و میسازد. من میدانم او بر خاطراتش حافظ است و تاریخچهی کوتاهِ بلند خودش را با تاریخ بزرگ مبارزه به هم میآمیزد و به یاد میآورد. من میدانم که او شعرها را میبوید و میجوید. من میدانم سمان از زیبایی یک کلمه به گریه میافتد و از زشتی یک خشونت، نعره میکشد.
من میدانم قلب او با گریهی هر کودکی و زخم هر حیوانی در جهان میشکند و چند پاره میشود. من میدانم که که فریاد هر ستمدیدهی در هر جای جهان، مشت او را محکم و پای او را چفت میکند. من میدانم که او مطمئن است بر مبارزه و امیدوار است بر آینده. و من از او بسان بسیاری دیگر، شور زیستن و شوق مبارزه را آموختهام. من از او صداقت و صراحت را یاد گرفتهام.
من او را از «سها جان» نوشتنهای هر شبش به یاد میآورم و میدانم او حتی خوش ندارد فضای کوچکی مثل این متن را اشغال کند تا مبادا صدای کسی کمتر شنیده شود یا جای کسی دیگر تنگ شود، فارغ از آنکه از فروردین او در زندان است و در سکوت و سکون حبس میکشد. من اما دوست دارم به تکتک آدمها او را معرفی بکنم، نام او را همه جا صدا بزنم و تا روزی که او بیاید هر شب به یادش در همه جا بنویسم: «سمان جان».
@harasswatch
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديدبان آزار
Photo
🔹برای شیوا و دیگر خواهرانم در زندان لاکان
🔹بعد از هر زمینخوردن بلند میشویم و دوباره با سربلندگی زندگی میکنیم
نویسنده: الف
روزی که خواهرم را تا زندان همراهی کردیم که برود و حکم دوسالهاش را بگذراند یادم است. تا وقتی که بیایند و از آنجا بیرونمان کنند و تا یکساعت بعد از آن فکر میکردیم میرود تو، دوباره برمیگردد و اجرای حکمش به تعویق میافتد. مثلا میگویند برو یکوقت دیگر بیا.
از در کوچکی گذشتیم، سربازی آمد و اسم خواهرم را صدا کرد و ما که انتظارش را نداشتیم دستپاچه و گریان خواهرم را بغل کردیم و بوسیدیم. فکر میکردم آنقدر باید محکم بغلش کنم تا موقع دلتنگشدن، کمی از آن را برای روزهایی که نیست داشته باشم. خواهرم در راهروی درازی، همراه آن سرباز از دیدمان خارج شد و توگویی تکهای از وجودمان را هم با خودش برد. بدون او و با قلبی سنگین باید برمیگشتیم خانه و روزهای نبودنش را تاب میآوردیم. همانطور که او برای تابآوری خودش را در آن چهاردیواری غرق کارهای مختلف میکرد؛ کتاب میخواند و برای ما دستبند و بافتنی میبافت.
بعد از هر تماسش به زندگی برمیگشتیم و تا تماس بعد دوباره در رویای آزادیاش غرق میشدیم. شیوا را که دیدم یاد قوت قلبی که خواهرم آنروز به ما میداد افتادم. با لحن پرشور همیشگیاش از ظلمی که بیدلیل در حقش شده بود میگفت. از روزی میگفت که مردانی مسلح برای دستگیرکردنش به خانهاش ریختهاند انگار که واقعا میخواستند سرکرده باند قاچاقی را بگیرند. از وسایلی که قرار بود با خودش به زندان ببرد میگفت. میگذاشتند شامپوی خودش را ببرد؟ قرصهایش را چه؟ میتوانست کتاب ببرد؟ یا دفتر و مداد برای نوشتن؟
قویبودنش غبطهبرانگیز بود و معلوم بود برای دلخوشی ما خودش را قوی نشان نمیدهد. میخواست کتاب بخواند و از روزهایش در آنجا بنویسد. میخواست به کمک دوستانش که حالا قرار بود همبندیهایش باشند کتابخانه زندان را تجهیز کند و ذوقش را داشت. وقتی حرف میزد وجودم همزمان از حرفهایش پرنور و همزمان دچار اندوه زیادی شده بود که تنها با بغلکردنش و حرفزدن از روزهای خوبی که بالاخره زمانی از راه میرسیدند آرام میشد.
یاد این افتاده بودم که لابد از این به بعد خانوادهاش روزها را مثل ما به امید تماسی از طرف او سر میکنند، حتی اگر دیروزش زنگ زده باشد. لابد آنها هم مثل ما قبل از هر تماس، لیست مهمترین حرفها را از ترس اینکه مبادا تلفن قطع شود بارها مرور خواهند کرد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2347/
@harasswatch
🔹بعد از هر زمینخوردن بلند میشویم و دوباره با سربلندگی زندگی میکنیم
نویسنده: الف
روزی که خواهرم را تا زندان همراهی کردیم که برود و حکم دوسالهاش را بگذراند یادم است. تا وقتی که بیایند و از آنجا بیرونمان کنند و تا یکساعت بعد از آن فکر میکردیم میرود تو، دوباره برمیگردد و اجرای حکمش به تعویق میافتد. مثلا میگویند برو یکوقت دیگر بیا.
از در کوچکی گذشتیم، سربازی آمد و اسم خواهرم را صدا کرد و ما که انتظارش را نداشتیم دستپاچه و گریان خواهرم را بغل کردیم و بوسیدیم. فکر میکردم آنقدر باید محکم بغلش کنم تا موقع دلتنگشدن، کمی از آن را برای روزهایی که نیست داشته باشم. خواهرم در راهروی درازی، همراه آن سرباز از دیدمان خارج شد و توگویی تکهای از وجودمان را هم با خودش برد. بدون او و با قلبی سنگین باید برمیگشتیم خانه و روزهای نبودنش را تاب میآوردیم. همانطور که او برای تابآوری خودش را در آن چهاردیواری غرق کارهای مختلف میکرد؛ کتاب میخواند و برای ما دستبند و بافتنی میبافت.
بعد از هر تماسش به زندگی برمیگشتیم و تا تماس بعد دوباره در رویای آزادیاش غرق میشدیم. شیوا را که دیدم یاد قوت قلبی که خواهرم آنروز به ما میداد افتادم. با لحن پرشور همیشگیاش از ظلمی که بیدلیل در حقش شده بود میگفت. از روزی میگفت که مردانی مسلح برای دستگیرکردنش به خانهاش ریختهاند انگار که واقعا میخواستند سرکرده باند قاچاقی را بگیرند. از وسایلی که قرار بود با خودش به زندان ببرد میگفت. میگذاشتند شامپوی خودش را ببرد؟ قرصهایش را چه؟ میتوانست کتاب ببرد؟ یا دفتر و مداد برای نوشتن؟
قویبودنش غبطهبرانگیز بود و معلوم بود برای دلخوشی ما خودش را قوی نشان نمیدهد. میخواست کتاب بخواند و از روزهایش در آنجا بنویسد. میخواست به کمک دوستانش که حالا قرار بود همبندیهایش باشند کتابخانه زندان را تجهیز کند و ذوقش را داشت. وقتی حرف میزد وجودم همزمان از حرفهایش پرنور و همزمان دچار اندوه زیادی شده بود که تنها با بغلکردنش و حرفزدن از روزهای خوبی که بالاخره زمانی از راه میرسیدند آرام میشد.
یاد این افتاده بودم که لابد از این به بعد خانوادهاش روزها را مثل ما به امید تماسی از طرف او سر میکنند، حتی اگر دیروزش زنگ زده باشد. لابد آنها هم مثل ما قبل از هر تماس، لیست مهمترین حرفها را از ترس اینکه مبادا تلفن قطع شود بارها مرور خواهند کرد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2347/
@harasswatch
دیدبان آزار
«بعد از هر زمینخوردن بلند میشویم و دوباره با سربلندگی زندگی میکنیم»
قویبودنش غبطهبرانگیز بود و معلوم بود برای دلخوشی ما خودش را قوی نشان نمیدهد. میخواست کتاب بخواند و از روزهایش در آنجا بنویسد. میخواست به کمک دوستانش که حالا قرار بود همبندیهایش باشند کتابخانه زندان را تجهیز کند و ذوقش را داشت.
ديدبان آزار
Photo
🔹انکار زنستیزی در میدان مبارزه با سرمایهداری
برگردان: سبا معمار
مقدمه مترجم: روزهایی که این متن را ترجمه میکردم، در تاروپودی از ستمها سپری شد. تاروپودی که نمیتوانم مسئولیت آنها را که پیشتر «اندیشمردان زن، زندگی، آزادی» نامیده بودم در بافتهشدنش نادیده بگیرم. فکر میکنم بیش از هر وقت دیگر لازم است دربارۀ ضرورت محوریتیافتن جنسیتزدگی در مبارزاتمان سخن بگوییم. احکام سنگین برای زنان کنشگر و فعالان فمینیست، حذفشدنشان از کنفرانسها، همایشها و رسانهها و بهطور کلی فضای اندیشه، فضای بودن و فضای زندگی، وجود «امتیازات مردانه» را فریاد میزند و با اینحال، غالب مردان روشنفکر که داعیۀ مبارزه دارند از پذیرش و بهرسمیتشناختن آن سر باز میزنند. امیدوارم، همانطور که لرد امیدوار بود، مردان در این مبارزه به زنان ملحق شوند – چراکه مبارزه علیه جنسیتزدگی، مبارزهای برای رهایی خود آنها هم خواهد بود.
از متن:
فمینیستهای سیاه و دیگر زنان سیاه، هرچقدر هم که کلماتشان تلخ باشد، دستکم گفتوگوهای ضروری را شروع کردهاند. ما دستکم برادرانمان را در خیابان نمیکشیم و آنها را با ضربات مکرر چکش به قتل نمیرسانیم.
ما زنان و مردان سیاه، اگر ذات سرکوبگر امتیاز مردانه را انکار کنیم، نمیتوانیم امیدی به گشایش باب گفتوگو داشته باشیم. اگر مردان سیاه انتخابشان این است که به هر دلیل از این امتیاز – تجاوز، آسیبزدن، قتل زنان سیاه – استفاده کنند، انکار اقدامات سرکوبگر مردان سیاه در جوامعمان تنها به نابودگرانمان خدمت خواهد کرد: وجود یک ستم توجیهی برای وجود ستمی دیگر نیست.
اگر مشکلات زنان سیاه صرفا مشتقاتی از تضادهای میان کار و سرمایه باشد، پس این گزاره دربارۀ نژادزدگی هم صدق میکند و همه ما باید با هر دو بجنگیم. ساختار سرمایهداری هیولایی با سرهای بسیار است. اینجا میتوانم اضافه کنم که در هیچیک از کشورهای سوسیالیستی که به آنها سفر کردهام، ندیدهام که نژادزدگی یا جنسیتزدگی غایب باشد. به نظر میرسد که از بیخوبن ریشهکن شدن این بیماریها به چیزی بیش از الغای سرمایهداری بهمنزلۀ یک نهاد نیاز داشته باشد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2348/
@harasswatch
برگردان: سبا معمار
مقدمه مترجم: روزهایی که این متن را ترجمه میکردم، در تاروپودی از ستمها سپری شد. تاروپودی که نمیتوانم مسئولیت آنها را که پیشتر «اندیشمردان زن، زندگی، آزادی» نامیده بودم در بافتهشدنش نادیده بگیرم. فکر میکنم بیش از هر وقت دیگر لازم است دربارۀ ضرورت محوریتیافتن جنسیتزدگی در مبارزاتمان سخن بگوییم. احکام سنگین برای زنان کنشگر و فعالان فمینیست، حذفشدنشان از کنفرانسها، همایشها و رسانهها و بهطور کلی فضای اندیشه، فضای بودن و فضای زندگی، وجود «امتیازات مردانه» را فریاد میزند و با اینحال، غالب مردان روشنفکر که داعیۀ مبارزه دارند از پذیرش و بهرسمیتشناختن آن سر باز میزنند. امیدوارم، همانطور که لرد امیدوار بود، مردان در این مبارزه به زنان ملحق شوند – چراکه مبارزه علیه جنسیتزدگی، مبارزهای برای رهایی خود آنها هم خواهد بود.
از متن:
فمینیستهای سیاه و دیگر زنان سیاه، هرچقدر هم که کلماتشان تلخ باشد، دستکم گفتوگوهای ضروری را شروع کردهاند. ما دستکم برادرانمان را در خیابان نمیکشیم و آنها را با ضربات مکرر چکش به قتل نمیرسانیم.
ما زنان و مردان سیاه، اگر ذات سرکوبگر امتیاز مردانه را انکار کنیم، نمیتوانیم امیدی به گشایش باب گفتوگو داشته باشیم. اگر مردان سیاه انتخابشان این است که به هر دلیل از این امتیاز – تجاوز، آسیبزدن، قتل زنان سیاه – استفاده کنند، انکار اقدامات سرکوبگر مردان سیاه در جوامعمان تنها به نابودگرانمان خدمت خواهد کرد: وجود یک ستم توجیهی برای وجود ستمی دیگر نیست.
اگر مشکلات زنان سیاه صرفا مشتقاتی از تضادهای میان کار و سرمایه باشد، پس این گزاره دربارۀ نژادزدگی هم صدق میکند و همه ما باید با هر دو بجنگیم. ساختار سرمایهداری هیولایی با سرهای بسیار است. اینجا میتوانم اضافه کنم که در هیچیک از کشورهای سوسیالیستی که به آنها سفر کردهام، ندیدهام که نژادزدگی یا جنسیتزدگی غایب باشد. به نظر میرسد که از بیخوبن ریشهکن شدن این بیماریها به چیزی بیش از الغای سرمایهداری بهمنزلۀ یک نهاد نیاز داشته باشد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2348/
@harasswatch
دیدبان آزار
انکار زنستیزی در میدان مبارزه با مردسالاری
نعکاس مبارزات فمینیستی ایران و دیگر کشورهای دنیا علیه سرکوب و خشونت جنسی و بررسی و معرفی اشکال سازماندهی زنان علیه خشونت