ديدبان آزار
Photo
ژینا مدرسگرجی، فعال باسابقه و شناختهشده جنبش حقوق زنان به ۲۱ سال حبس (که ۱۰ سال از آن قابل اجراست) و تبعید به زندان همدان محکوم شده است. او اولین بار در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان جنبظ «زن، زندگی، آزادی» توسط ماموران امنیتی اداره اطلاعات در یکی از خیابانهای سنندج بهشیوهای خشونتآمیز بازداشت شد، کمی بعد از خاکسپاری ژینا امینی در سقز و بلندشدن فریاد «ژن، ژیان، ئازادی» از زبان زنان کرد حاضر در گورستان آیچی. او پس از آزادی نوشت: «زندهام که روایت کنم، مینویسم و مینویسم و ایستادهام.»
دومین بازداشت او در فروردین ماه ۱۴۰۲ صورت گرفت که ۸۴ روز حبس، انفرادی بلندمدت در شرایط سخت کانون اصلاح و تربیت سنندج را به دنبال داشت. او در نهایت با وثیقه پنج میلیارد تومانی به طور موقت آزاد شد. هرچند پس از آزادی نیز مرتبا از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی تحت فشار و کنترل قرار داشت. حتی در فروردین ماه امسال نیز اداره اماکن شهر سنندج به بهانه «عدم رعایت حجاب اسلامی» کتابفروشی «ژیرا»، محل کار و کسب درآمد او را به مدت چند روز پلمپ کرد.
او همراه با دیگر زنان کنشگر کرد از جمله اعضای گروه «ژیوانو»، از اولین بازداشتشدگان خیزش بود. از جمله مصادیق اتهامی او به «تاسیس انجمن ژیوانو با ایدئولوژی فمینیستی و با هدف براندازی»، «شرکت هدفمند در تجمعات و بیاننمودن شعارهای ساختارشکنانه»، و «سیاهنمایی اوضاع کشور و متشنجکردن فضای جامعه در برهه حساس پس از فوت مهسا امینی» اشاره شده است.
انجمن ژیوانو، تشکلی مستقل بود که هدف خود را آگاهیسازی، آموزش و مطالبهگری و اقدامات حمایتی در حوزه خشونت علیه زنان و به ویژه زنکشی اعلام کرده بود. در جغرافیایی که برخورد قهری و خشونتآمیز با فعالان فمینیست جریان دارد و سالهاست هرگونه فعالیت مدنی تحت شدیدترین کنترل دستگاههای امنیتی قرار دارد، فعالیت این گروه، مأمن و پناهی شده بود برای زنان خشونتدیده و در معرض خشونت. مأمنی که پس از سرکوب گسترده در پی جنبش «ژن، ژیان ئازادی»، چراغش خاموش شد. حالا حکم ۲۱ سال حبس ژینا مدرس گرجی، در امتداد همان سرکوب است و مقابله با فعالان خستگیناپذیر کردستان که تاریخچه مبارزه و مقاومتشان همواره روشنگر و مقوم مسیر دادخواهی و برابریخواهی بوده است.
ژینا امینی که کشته شد، ژینا مدرسگرجی در صفحه اینستاگرام خود متنی نوشت که اینگونه آغاز شده بود: «ژینا همنام من است». ما جمعی از فعالان فمینیست و کنشگران مدنی ضمن اعتراض به این حکم و خواست لغو آن، اعلام میکنیم همگی در مبارزه علیه خشونت و تا پایان سرکوب، همصدا و همنامیم، زندهایم که روایت کنیم، مینویسیم و ایستادهایم. ژن، ژیان، ئازادی.
لینک بیانیه و اسامی امضاکنندگان:
https://forms.gle/GgyrwS7gEFNJzpxz9
@harasswatch
دومین بازداشت او در فروردین ماه ۱۴۰۲ صورت گرفت که ۸۴ روز حبس، انفرادی بلندمدت در شرایط سخت کانون اصلاح و تربیت سنندج را به دنبال داشت. او در نهایت با وثیقه پنج میلیارد تومانی به طور موقت آزاد شد. هرچند پس از آزادی نیز مرتبا از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی تحت فشار و کنترل قرار داشت. حتی در فروردین ماه امسال نیز اداره اماکن شهر سنندج به بهانه «عدم رعایت حجاب اسلامی» کتابفروشی «ژیرا»، محل کار و کسب درآمد او را به مدت چند روز پلمپ کرد.
او همراه با دیگر زنان کنشگر کرد از جمله اعضای گروه «ژیوانو»، از اولین بازداشتشدگان خیزش بود. از جمله مصادیق اتهامی او به «تاسیس انجمن ژیوانو با ایدئولوژی فمینیستی و با هدف براندازی»، «شرکت هدفمند در تجمعات و بیاننمودن شعارهای ساختارشکنانه»، و «سیاهنمایی اوضاع کشور و متشنجکردن فضای جامعه در برهه حساس پس از فوت مهسا امینی» اشاره شده است.
انجمن ژیوانو، تشکلی مستقل بود که هدف خود را آگاهیسازی، آموزش و مطالبهگری و اقدامات حمایتی در حوزه خشونت علیه زنان و به ویژه زنکشی اعلام کرده بود. در جغرافیایی که برخورد قهری و خشونتآمیز با فعالان فمینیست جریان دارد و سالهاست هرگونه فعالیت مدنی تحت شدیدترین کنترل دستگاههای امنیتی قرار دارد، فعالیت این گروه، مأمن و پناهی شده بود برای زنان خشونتدیده و در معرض خشونت. مأمنی که پس از سرکوب گسترده در پی جنبش «ژن، ژیان ئازادی»، چراغش خاموش شد. حالا حکم ۲۱ سال حبس ژینا مدرس گرجی، در امتداد همان سرکوب است و مقابله با فعالان خستگیناپذیر کردستان که تاریخچه مبارزه و مقاومتشان همواره روشنگر و مقوم مسیر دادخواهی و برابریخواهی بوده است.
ژینا امینی که کشته شد، ژینا مدرسگرجی در صفحه اینستاگرام خود متنی نوشت که اینگونه آغاز شده بود: «ژینا همنام من است». ما جمعی از فعالان فمینیست و کنشگران مدنی ضمن اعتراض به این حکم و خواست لغو آن، اعلام میکنیم همگی در مبارزه علیه خشونت و تا پایان سرکوب، همصدا و همنامیم، زندهایم که روایت کنیم، مینویسیم و ایستادهایم. ژن، ژیان، ئازادی.
لینک بیانیه و اسامی امضاکنندگان:
https://forms.gle/GgyrwS7gEFNJzpxz9
@harasswatch
Google Docs
حمایت کنشگران مدنی و فعالان فمینیست از ژینا مدرس گرجی
ژینا مدرسگرجی، فعال باسابقه و شناختهشده جنبش حقوق زنان به ۲۱ سال حبس (که ۱۰ سال از آن قابل اجراست) و تبعید به زندان همدان محکوم شده است. او اولین بار در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» توسط ماموران امنیتی اداره اطلاعات در یکی از خیابانهای…
ديدبان آزار
Photo
🔹«باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم»
نویسنده: ...
امروز داخل کتابفروشی بودم. یکی از دوستانمان با اضطراب آمد داخل و گفت «یه ون گشت ارشاد داشت تو ترافیک میرفت و صدای جیغهای وحشتناک یه دختر از داخل ون میاومد. حالم از این وضعیت به هم میخوره.» رفتم بیرون و پرسوجو کردم ببینم چه اتفاقی افتاده. گفتند سه تا دختر را بردند. مردم مداخله کردند که نگذارند ببرندشان و درگیری پیش آمده است. مامورها از یک طرف میکشیدند و مردم از یک طرف، طوری که لباس از تن یکی از دخترها درآمده است.
کتابها را خریدم و آمدم بیرون. یادم افتاد اگر مرا هم ببرند، بهتر است توی گوشیام چیزی نباشد. عکسهای گالری گوشی را پاک کردم. چتهای باقیمانده را هم. کمی پایینتر مامورها جلویم را گرفتند و گفتند: «شال نداری؟ با این کارت داری علنا به قانون حکومت اسلامی دهنکجی میکنی.» گفتم: «ندارم و سر نمیکنم چون برای این قانون ارزشی قائل نیستم.» گفتند: «میبریمت.» گفتم: «میتونین ببرین.» یکی از ماموران جلو آمد و گفت برو.
میخواستم تا جایی که ممکن است توی خیابان پیاده راه بروم. آن دختران را گرفته بودند، ما باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم. هرچه بیشتر، بهتر. تعداد دخترهای بیحجاب امروز بیشتر بود. یکی را ببرند به جایش یکی دیگر به خیابان برمیگردد.
از وقتی گشتها به خیابان برگشتهاند، کیفم کمی سنگینتر از قبل شده: داروهایم برای دو هفته، دو تا لباس زیر، یک کتاب، خمیر و مسواک، دو جفت جوراب، و یک گوشی که هیچ خاطرهای را توی خودش نگه نمیدارد؛ نه عکسی، نه چتی، نه اسکرینشاتی، و نه حتی گفتگوی ساده دوستانهای. وقتی تجربه بازداشت و بازجویی داشته باشی، از هر شکلی از ذخیرهکردن هراس پیدا میکنی. از سلفیگرفتن، از ثبت لحظههای خوش با دوستان و خانوادهات، از نتبرداشتن... نگاه نامحرم بازجو روی زندگیات باقی میماند، حتی اگر دیگر گذارت به آن راهروها نیفتد. پرتابکردن خاطرهها به ورطه نیستی و فراموشی، اگه بدترین زخم حکومت خودکامه نباشد، از بدترین زخمهایش است.
@harasswatch
نویسنده: ...
امروز داخل کتابفروشی بودم. یکی از دوستانمان با اضطراب آمد داخل و گفت «یه ون گشت ارشاد داشت تو ترافیک میرفت و صدای جیغهای وحشتناک یه دختر از داخل ون میاومد. حالم از این وضعیت به هم میخوره.» رفتم بیرون و پرسوجو کردم ببینم چه اتفاقی افتاده. گفتند سه تا دختر را بردند. مردم مداخله کردند که نگذارند ببرندشان و درگیری پیش آمده است. مامورها از یک طرف میکشیدند و مردم از یک طرف، طوری که لباس از تن یکی از دخترها درآمده است.
کتابها را خریدم و آمدم بیرون. یادم افتاد اگر مرا هم ببرند، بهتر است توی گوشیام چیزی نباشد. عکسهای گالری گوشی را پاک کردم. چتهای باقیمانده را هم. کمی پایینتر مامورها جلویم را گرفتند و گفتند: «شال نداری؟ با این کارت داری علنا به قانون حکومت اسلامی دهنکجی میکنی.» گفتم: «ندارم و سر نمیکنم چون برای این قانون ارزشی قائل نیستم.» گفتند: «میبریمت.» گفتم: «میتونین ببرین.» یکی از ماموران جلو آمد و گفت برو.
میخواستم تا جایی که ممکن است توی خیابان پیاده راه بروم. آن دختران را گرفته بودند، ما باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم. هرچه بیشتر، بهتر. تعداد دخترهای بیحجاب امروز بیشتر بود. یکی را ببرند به جایش یکی دیگر به خیابان برمیگردد.
از وقتی گشتها به خیابان برگشتهاند، کیفم کمی سنگینتر از قبل شده: داروهایم برای دو هفته، دو تا لباس زیر، یک کتاب، خمیر و مسواک، دو جفت جوراب، و یک گوشی که هیچ خاطرهای را توی خودش نگه نمیدارد؛ نه عکسی، نه چتی، نه اسکرینشاتی، و نه حتی گفتگوی ساده دوستانهای. وقتی تجربه بازداشت و بازجویی داشته باشی، از هر شکلی از ذخیرهکردن هراس پیدا میکنی. از سلفیگرفتن، از ثبت لحظههای خوش با دوستان و خانوادهات، از نتبرداشتن... نگاه نامحرم بازجو روی زندگیات باقی میماند، حتی اگر دیگر گذارت به آن راهروها نیفتد. پرتابکردن خاطرهها به ورطه نیستی و فراموشی، اگه بدترین زخم حکومت خودکامه نباشد، از بدترین زخمهایش است.
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹«زندگی کن که غایت تو زاییدن نیست»
نویسنده: ن. ا
در چند ماه گذشته، سطحی از اضطراب و فروپاشیدگی روانی را تجربه کردم که موقع فوت پدرم، طلاق و مهاجرتم تجربه نکرده بودم. منی که سالها با تفکری که فرزندآوری را غایت زن در نظر میگرفت، مبارزه کرده بودم، حالا در زندگی شخصی خود چنان در دام و تله جامعه و ساختارهای ذهنی مردسالار گرفتار شدم که ناباروری اعتمادبهنفس، قابلیتها، تواناییها و زن بودنم را از من گرفت؛ تبدیلم کرد به کسی که هرروز در حال جنگیدن و کشاکش با هویتی است که گره خورده به ناباروری و نازایی، و دیگر خیلی مهم نیست که علت زنانه دارد یا مردانه.
امروز که نوشتن این متن را تمام میکنم، بعد از سه بار IUI و یکبار IVF ناموفق، و به دنبال آن امتحان کردن هرروشی که به ذهنتان خطور کند، از مشورت با دکترمتخصص طب سنتی در قارهای دور، مصرف داروهای گیاهی که از استرالیا برایم فرستاده شد تا متوسل شدن به طب چینی، بادکش، ماساژ و طب سوزنی، دیدن لکههای خون پریودی لعنتی در صبح، آب سردی بود که دوباره بر تنم ریخته شد. نمیدانم باید غصه امیدی که دوباره ناامید شد را بخورم یا غم یاری را که قرار است به او بگویم: «بازهم نشد.» آخ که چقدر پریودی دردناکتر از قبل است. ایکاش که به آن دلدرد وحشتناک قانع بودم و سالها از آن نمینالیدم. اگر میدانستم درد روانیاش قرار است تا استخوانها و تکتک سلولهای بدنم نفوذ کند، از آن دلدرد با روی خوش استقبال میکردم.
امروز این بدن، این روان، خسته و مستأصل است، توانی برایش نمانده، به هرچه که باید و نباید چنگ زده، هر راه رفته و نارفتهای را پیموده، باید که آرام گیرد وگرنه از پا درخواهد آمد بدون آنکه کسی بفهمد چهها از سر گذرانده و چهها بر دل دارد. میخواهم خودم را سفت در آغوش بگیرم، ببوسم و نوازش کنم، بهش بگویم زن سرت سلامت، زندگی کن که غایت داستان تو زاییدن نیست.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2324/
@harasswatch
نویسنده: ن. ا
در چند ماه گذشته، سطحی از اضطراب و فروپاشیدگی روانی را تجربه کردم که موقع فوت پدرم، طلاق و مهاجرتم تجربه نکرده بودم. منی که سالها با تفکری که فرزندآوری را غایت زن در نظر میگرفت، مبارزه کرده بودم، حالا در زندگی شخصی خود چنان در دام و تله جامعه و ساختارهای ذهنی مردسالار گرفتار شدم که ناباروری اعتمادبهنفس، قابلیتها، تواناییها و زن بودنم را از من گرفت؛ تبدیلم کرد به کسی که هرروز در حال جنگیدن و کشاکش با هویتی است که گره خورده به ناباروری و نازایی، و دیگر خیلی مهم نیست که علت زنانه دارد یا مردانه.
امروز که نوشتن این متن را تمام میکنم، بعد از سه بار IUI و یکبار IVF ناموفق، و به دنبال آن امتحان کردن هرروشی که به ذهنتان خطور کند، از مشورت با دکترمتخصص طب سنتی در قارهای دور، مصرف داروهای گیاهی که از استرالیا برایم فرستاده شد تا متوسل شدن به طب چینی، بادکش، ماساژ و طب سوزنی، دیدن لکههای خون پریودی لعنتی در صبح، آب سردی بود که دوباره بر تنم ریخته شد. نمیدانم باید غصه امیدی که دوباره ناامید شد را بخورم یا غم یاری را که قرار است به او بگویم: «بازهم نشد.» آخ که چقدر پریودی دردناکتر از قبل است. ایکاش که به آن دلدرد وحشتناک قانع بودم و سالها از آن نمینالیدم. اگر میدانستم درد روانیاش قرار است تا استخوانها و تکتک سلولهای بدنم نفوذ کند، از آن دلدرد با روی خوش استقبال میکردم.
امروز این بدن، این روان، خسته و مستأصل است، توانی برایش نمانده، به هرچه که باید و نباید چنگ زده، هر راه رفته و نارفتهای را پیموده، باید که آرام گیرد وگرنه از پا درخواهد آمد بدون آنکه کسی بفهمد چهها از سر گذرانده و چهها بر دل دارد. میخواهم خودم را سفت در آغوش بگیرم، ببوسم و نوازش کنم، بهش بگویم زن سرت سلامت، زندگی کن که غایت داستان تو زاییدن نیست.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2324/
@harasswatch
دیدبان آزار
«زندگی کن که غایت داستان تو زاییدن نیست»
امروز این بدن، این روان، خسته و مستأصل است، توانی برایش نمانده، به هرچه که باید و نباید چنگ زده، هر راه رفته و نارفتهای را پیموده، باید که آرام گیرد وگرنه از پا درخواهد آمد بدون آنکه کسی بفهمد چهها از سر گذرانده و چهها بر دل دارد. میخواهم خودم را
🔹«میپرسد تو دختری یا پسر؟»
نویسنده: ترانه
عاتکه رجبی نوشته است که «میپرسد تو دختری یا پسر؟» و نگفته چه کسی میپرسد. آنکه این سوال را میشناسد بهخوبی میداند که تکرار آن، صدای گوینده را محو میکند و هربار شنیدن آن سوالهای پیشین را فرا میخواند. هربار که کسی میپرسد، همان صداست که تکرار میشود. نوشتن از تجربههای فردی مواجهه با این سوال، تنها گفتن از خاطرهها نیست. بلکه به آگاهی جمعی کشاندن رنج بدنهایی است که سالها در سکوت یا با صدایی که بازتابی نمییافت با رنج و رهاییِ خطابِ این سوال بودن، مواجه شدهاند: «دختری یا پسر؟»
اولینبار توی همان سالهای اولِ گریختن از لباسهای نشاندار مدرسه و خانواده بود. بعد از گذشتن از سالهای «دختربودن»، بیآنکه حتی پرسشی. بازی میکردیم. بطری میچرخید و هرکس قرار بود چیزی بپرسد که لذتی بین آشکارشدن آنچه اغلب نمیگوییم و شیطنت گذاشتن دیگری در جایی میان خنده و شرم را بیدار کند. سر بطری که به سمت من آمد، آنکه قرار بود پرسید: «نمیترسی که برای هیچ مردی جذاب نباشی؟» من با پیرهن دکمهدار بینشان و شلوار لی نسبتا کوتاهی نشسته بودم. پاچههای شلوار بالا رفته و موهای پایم معلوم بود. نگاهش را دیدم که آخر سوال روی موها افتاد و بعد روی سینههایم که آنقدر که چندان از پشت پیراهن برجسته نبودند. سکوت کردم چون جواب سوالش را نمیدانستم. چون بهتزده بودم و میلرزیدم. لازم دید توضیح دهد: «آخه آدم گاهی شک میکنه دختری یا پسر.» این اولینبار، همه آنچه تجربه کردم رنج بود. ترسی که پیش از آن هم بود، اما با این خطاب، با این (ن)نامیده شدن یکباره واقعیترین احساسی شد که مرا به بدنم وصل میکرد. بدنی که از آن میپرسند: «دختری یا پسر؟»
آخرینبار همین چند ماه پیش بود. در راه دانشگاه، با موهایی که با ماشین کوتاه کرده بودم و لباسی تقریبا بینشان. پسربچه نوجوانی جلوی راهم را گرفت: «ببخشید اما واقعا باید بپرسم تو دختری یا پسر؟» اینبار خندیدم. گفتم «این سوال را دیگر از کسی نپرس» و رد شدم. باز هم ردی از همان رنج جایی از بدنم چنگ انداخت؛ اما اینبار حس رهایی از رنج پرتوانتر بود.
بین این دو بار سالها گذشته و بارها این خطاب تکرار شده است. صدای پژواکواری که در همه سالهای بزرگسالی، سالهای «زنبودن»، دنبالم کرده است. دنبالمان میکند. خطابی آشنا، به همه کسانی که با نامی که با آن (ن)نامیده میشوند، تنشی روزمره دارند.
https://harasswatch.com/news/2331/
@harasswatch
نویسنده: ترانه
عاتکه رجبی نوشته است که «میپرسد تو دختری یا پسر؟» و نگفته چه کسی میپرسد. آنکه این سوال را میشناسد بهخوبی میداند که تکرار آن، صدای گوینده را محو میکند و هربار شنیدن آن سوالهای پیشین را فرا میخواند. هربار که کسی میپرسد، همان صداست که تکرار میشود. نوشتن از تجربههای فردی مواجهه با این سوال، تنها گفتن از خاطرهها نیست. بلکه به آگاهی جمعی کشاندن رنج بدنهایی است که سالها در سکوت یا با صدایی که بازتابی نمییافت با رنج و رهاییِ خطابِ این سوال بودن، مواجه شدهاند: «دختری یا پسر؟»
اولینبار توی همان سالهای اولِ گریختن از لباسهای نشاندار مدرسه و خانواده بود. بعد از گذشتن از سالهای «دختربودن»، بیآنکه حتی پرسشی. بازی میکردیم. بطری میچرخید و هرکس قرار بود چیزی بپرسد که لذتی بین آشکارشدن آنچه اغلب نمیگوییم و شیطنت گذاشتن دیگری در جایی میان خنده و شرم را بیدار کند. سر بطری که به سمت من آمد، آنکه قرار بود پرسید: «نمیترسی که برای هیچ مردی جذاب نباشی؟» من با پیرهن دکمهدار بینشان و شلوار لی نسبتا کوتاهی نشسته بودم. پاچههای شلوار بالا رفته و موهای پایم معلوم بود. نگاهش را دیدم که آخر سوال روی موها افتاد و بعد روی سینههایم که آنقدر که چندان از پشت پیراهن برجسته نبودند. سکوت کردم چون جواب سوالش را نمیدانستم. چون بهتزده بودم و میلرزیدم. لازم دید توضیح دهد: «آخه آدم گاهی شک میکنه دختری یا پسر.» این اولینبار، همه آنچه تجربه کردم رنج بود. ترسی که پیش از آن هم بود، اما با این خطاب، با این (ن)نامیده شدن یکباره واقعیترین احساسی شد که مرا به بدنم وصل میکرد. بدنی که از آن میپرسند: «دختری یا پسر؟»
آخرینبار همین چند ماه پیش بود. در راه دانشگاه، با موهایی که با ماشین کوتاه کرده بودم و لباسی تقریبا بینشان. پسربچه نوجوانی جلوی راهم را گرفت: «ببخشید اما واقعا باید بپرسم تو دختری یا پسر؟» اینبار خندیدم. گفتم «این سوال را دیگر از کسی نپرس» و رد شدم. باز هم ردی از همان رنج جایی از بدنم چنگ انداخت؛ اما اینبار حس رهایی از رنج پرتوانتر بود.
بین این دو بار سالها گذشته و بارها این خطاب تکرار شده است. صدای پژواکواری که در همه سالهای بزرگسالی، سالهای «زنبودن»، دنبالم کرده است. دنبالمان میکند. خطابی آشنا، به همه کسانی که با نامی که با آن (ن)نامیده میشوند، تنشی روزمره دارند.
https://harasswatch.com/news/2331/
@harasswatch
دیدبان آزار
«میپرسد تو دختری یا پسر؟»
عاتکه رجبی نوشته است که «میپرسد تو دختری یا پسر؟» و نگفته چه کسی میپرسد. آنکه این سوال را میشناسد بهخوبی میداند که تکرار آن، صدای گوینده را محو میکند و هربار شنیدن آن سوالهای پیشین را فرا میخواند.
🔹«آزادی جمعیاش میچسبد»
نویسنده: مهسا غلامعلیزاده
انگار همیشه صدایی هست که دست بگذارد روی دهانِ ما و بگوید «هیس» و بعد خودش بلندگو بچسباند به لبانش و فریاد بزند «زمزمههای شما اهمیتی ندارند» و «در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است.» ظاهرا همیشه رنجی هست که نیازمند توجه بیشتری است. گویی همیشه مرزی هست که «دیگری» بسازد و دستانی که «دیوار» بکشند بین صداهای بلندشده. اما او که «نوبت» را میخواند، از ما نیست. همان صدای بلندگوبهدست است. مردسالاری در خانه و خیابان، برای ما مرز میکشد و ما را با مرزهایمان سرگرم میکند و هم اوست که میگوید کجا و چگونه علیه خودش بجنگیم؛ «اول حجاب سر»، «نه! لخت شدن زیادی است»، «حق طلاق را بگیرید، حق سقط پیشکش»، «همین تجاوز غریبه را سفت بچسبید، تجاوز در ازدواج مالِ خارجیهاست» و…
این فرمانده نه فقط «عقل کل» ماجراست، که اسلحهای همیشه آماده شلیک هم میان پاهایش دارد. به محض آنکه تشخیص دهد هدف، از دستوراتش اطاعت نمیکند، ماشه را میکشد و تیر است که حواله عالم و آدم میشود
در این فرماندادنها همیشه این خیال را هم در سر دارند که اندیشههای ما، احساسات ما و حالا نگاه ما (چشمان لرزان و پراشک ما) با منطق آنها کار میکند. با منطق خطکشی و «یا این و یا آن»ها. و بدتر از آن با منطق دیدن دولتها، نامهای معروف بزرگ و پایکوبی سیاستمداران به جای دیدن آدمهایی که هر صبح بیدار میشوند و میخواهند با رنج کمتری به شب برسند. آنها در خیالشان ما را هم از همین قماش تصور میکنند. و به همین خاطر است که گفتگو میانمان مدتهاست ناممکن شده است. آنچه ما میگوییم، «فریاد نه این و نه آن»، در منطق آنها بیمعنا و ناممکن است. ما میگوییم و آنها چیز دیگری میشنوند. اما این چیز دیگری شنیدن، و حرف خود را تکرار کردن، این جملههای آشنای این روزها «اگر طرفدار فلسطینی پس حتما طرفدار جمهوریاسلامی هم هستی»، «اگر نگاهت به رفح است، پس حتما ایران را نمیبینی»، این صدای بلند باز میخواهد ما را در این «دوگانه ساختگی» گیر بیندازد که مجبور شویم تن بدهیم به امتدادِ «یا این و یا آن»شان، که باز دور بیفتیم از هم و هریک جداجدا با این هیولای چندسر بجنگیم. آخر این صدا، ما را منزوی میخواهد. به ما میگوید در کدام چارچوب فعالیت کنیم و حواسمان ششدانگ، جمعِ خواستههای خاصِ خودمان باشد. اگر زنِ استریت هستیم، دیگر دغدغه کوئیر را نداشته باشیم، اگر ایرانی هستیم، رنجِ فلسطین به ما ربطی ندارد، اگر خواسته صنفی داریم، دیگر نباید از آزادی اجتماعی بگوییم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2333/
@harasswatch
نویسنده: مهسا غلامعلیزاده
انگار همیشه صدایی هست که دست بگذارد روی دهانِ ما و بگوید «هیس» و بعد خودش بلندگو بچسباند به لبانش و فریاد بزند «زمزمههای شما اهمیتی ندارند» و «در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است.» ظاهرا همیشه رنجی هست که نیازمند توجه بیشتری است. گویی همیشه مرزی هست که «دیگری» بسازد و دستانی که «دیوار» بکشند بین صداهای بلندشده. اما او که «نوبت» را میخواند، از ما نیست. همان صدای بلندگوبهدست است. مردسالاری در خانه و خیابان، برای ما مرز میکشد و ما را با مرزهایمان سرگرم میکند و هم اوست که میگوید کجا و چگونه علیه خودش بجنگیم؛ «اول حجاب سر»، «نه! لخت شدن زیادی است»، «حق طلاق را بگیرید، حق سقط پیشکش»، «همین تجاوز غریبه را سفت بچسبید، تجاوز در ازدواج مالِ خارجیهاست» و…
این فرمانده نه فقط «عقل کل» ماجراست، که اسلحهای همیشه آماده شلیک هم میان پاهایش دارد. به محض آنکه تشخیص دهد هدف، از دستوراتش اطاعت نمیکند، ماشه را میکشد و تیر است که حواله عالم و آدم میشود
در این فرماندادنها همیشه این خیال را هم در سر دارند که اندیشههای ما، احساسات ما و حالا نگاه ما (چشمان لرزان و پراشک ما) با منطق آنها کار میکند. با منطق خطکشی و «یا این و یا آن»ها. و بدتر از آن با منطق دیدن دولتها، نامهای معروف بزرگ و پایکوبی سیاستمداران به جای دیدن آدمهایی که هر صبح بیدار میشوند و میخواهند با رنج کمتری به شب برسند. آنها در خیالشان ما را هم از همین قماش تصور میکنند. و به همین خاطر است که گفتگو میانمان مدتهاست ناممکن شده است. آنچه ما میگوییم، «فریاد نه این و نه آن»، در منطق آنها بیمعنا و ناممکن است. ما میگوییم و آنها چیز دیگری میشنوند. اما این چیز دیگری شنیدن، و حرف خود را تکرار کردن، این جملههای آشنای این روزها «اگر طرفدار فلسطینی پس حتما طرفدار جمهوریاسلامی هم هستی»، «اگر نگاهت به رفح است، پس حتما ایران را نمیبینی»، این صدای بلند باز میخواهد ما را در این «دوگانه ساختگی» گیر بیندازد که مجبور شویم تن بدهیم به امتدادِ «یا این و یا آن»شان، که باز دور بیفتیم از هم و هریک جداجدا با این هیولای چندسر بجنگیم. آخر این صدا، ما را منزوی میخواهد. به ما میگوید در کدام چارچوب فعالیت کنیم و حواسمان ششدانگ، جمعِ خواستههای خاصِ خودمان باشد. اگر زنِ استریت هستیم، دیگر دغدغه کوئیر را نداشته باشیم، اگر ایرانی هستیم، رنجِ فلسطین به ما ربطی ندارد، اگر خواسته صنفی داریم، دیگر نباید از آزادی اجتماعی بگوییم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2333/
@harasswatch
دیدبان آزار
«آزادی جمعیاش میچسبد»
مبارزه ما کی تمام میشود؟ اگر حجاب آزاد شود؟ نه، تا زمانی که زنی گوشه اتاقی کتک بخورد، ما به مبارزه برای زن ادامه میدهیم. مبارزه ما کی تمام میشود؟ اگر اعدامِ زندانیان سیاسی متوقف شود؟ نه، تا زمانی که احتمال اعدام تنها یک تن در این دنیا به حکم قا
ديدبان آزار
Photo
🔹بیانیه جمعی از کنشگران مدنی و فعالان فمینیست در اعتراض به محاکمه نرگس محمدی
🔹روایتگری مقاومت است
سرکوب زنان در خانه، خیابان، بازداشتگاه، زندان و ... همواره با تعرض و آزار جنسی به هم آمیخته بوده است؛ ابزاری برای ترساندن، سرکوب مضاعف و حذف زنان از عرصههای فعالیت اجتماعی و سیاسی. در برابر این هجوم، روایت کردن و شهادت دادن به آزار و خشونتی که رخ داده، همواره راهی برای مقاومت بوده است. راهی که نه تنها هویت خشونتبار آزارگر را آشکار میکند، بلکه موجب بههم رسیدن و پیوندخوردن روایات زنان و ساختن شبکههای مقاومت میان آنها نیز میشود. این روایات ممکن است برآمده از تجربههای فردی باشد یا جمعی، از تجربه دیگری یا از کنار هم قراردادن تکههای زندگی افراد مختلف. ازاینرو، شاهد آزار جنسی بودن و البته با رضایت و میل خود فرد، روایت این آزار را برای دیگران، در رسانهها یا به هر شیوهای منتشر و بازگوکردن یکی از مقاومتهای فمینیستی لازم و تاثیرگذار در جامعهای است که خشونت جنسی در عمیقترین لایههای سرکوب و حفظ قدرت آن حضور دارد. در زندان و یا در جریان بازداشت، این مسئله حیاتیتر هم میشود؛ چراکه در بسیاری از مواقع آنکه خشونت دیده، امکان فردی بازگویی تجربهاش را ندارد. بنابراین زندانیان تبدیل به حافظه و روایتگر یکدیگر میشوند و این پیوند برای زندانبانها، خشونتگران و عاملان سرکوب، وحشتآور است.
روایات نرگس محمدی از خشونتهای جنسی علیه زنان بازداشتشده و محبوس، از جمله گواهیهای فمینیستی است در برابر سرکوب. او بارها خشونتهای رفته بر تن زنان زندانی را علنی کرده است؛ از تعرض جنسی و ضربوشتم گرفته تا تهدید به تجاوز. حالا او قرار است به دلیل انتشار همین روایات به اتهام «نشر اکاذیب» محاکمه شود و خواستار برگزاری دادگاه بهصورت علنی است تا دیگر شاهدان خشونتهای جنسی نیز امکان حضور و شهادتدادن را داشته باشند. طرح عناوین اتهامی بیاساس چون «نشر اکاذیب» و «تبلیغ علیه نظام» علیه نرگس محمدی، در پی بیاعتبارسازی سنت مقاومت از طریق روایت کردن و شهادت دادن و انکار خشونتهای رخداده است.
بسیاری از از ما، امضاکنندگان این متن، خود بهعنوان روزنامهنگار، فعال حقوق بشر، فعال فمینیست و ... در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی»، روایات افرادی که توسط نیروهای حکومتی مورد خشونت جنسی قرار گرفتهاند را شنیده، ثبت و منتشر کرده و برخی این خشونتها را در زندان و بازداشتگاه و بازجوییها زیستهایم؛ خشونتهایی که باور داریم نباید از خاطرات جمعی ما حذف شوند. ما همصدا با دیگر زندانیان بند زنان زندان اوین، محاکمه مجدد نرگس محمدی را محکوم میکنیم و معتقدیم خشونت جنسی بهطور سیستماتیک و بهعنوان ابزار حذف و سرکوب علیه معترضان بازداشتشده استفاده شده است. ما همگام با بند زنان زندان اوین، کنارِ راویان حقیقت ایستادهایم و همچنان به ثبت و بازگویی روایات آزار جنسی بازداشتشدگان این سالها، از دهه ۶۰ تاکنون ادامه میدهیم. ما حافظ و حافظه روایات این خشونتها میمانیم.
مشاهده اسامی امضاکنندگان:
https://forms.gle/E23xhYyKe1rvVq2V7
@harasswatch
🔹روایتگری مقاومت است
سرکوب زنان در خانه، خیابان، بازداشتگاه، زندان و ... همواره با تعرض و آزار جنسی به هم آمیخته بوده است؛ ابزاری برای ترساندن، سرکوب مضاعف و حذف زنان از عرصههای فعالیت اجتماعی و سیاسی. در برابر این هجوم، روایت کردن و شهادت دادن به آزار و خشونتی که رخ داده، همواره راهی برای مقاومت بوده است. راهی که نه تنها هویت خشونتبار آزارگر را آشکار میکند، بلکه موجب بههم رسیدن و پیوندخوردن روایات زنان و ساختن شبکههای مقاومت میان آنها نیز میشود. این روایات ممکن است برآمده از تجربههای فردی باشد یا جمعی، از تجربه دیگری یا از کنار هم قراردادن تکههای زندگی افراد مختلف. ازاینرو، شاهد آزار جنسی بودن و البته با رضایت و میل خود فرد، روایت این آزار را برای دیگران، در رسانهها یا به هر شیوهای منتشر و بازگوکردن یکی از مقاومتهای فمینیستی لازم و تاثیرگذار در جامعهای است که خشونت جنسی در عمیقترین لایههای سرکوب و حفظ قدرت آن حضور دارد. در زندان و یا در جریان بازداشت، این مسئله حیاتیتر هم میشود؛ چراکه در بسیاری از مواقع آنکه خشونت دیده، امکان فردی بازگویی تجربهاش را ندارد. بنابراین زندانیان تبدیل به حافظه و روایتگر یکدیگر میشوند و این پیوند برای زندانبانها، خشونتگران و عاملان سرکوب، وحشتآور است.
روایات نرگس محمدی از خشونتهای جنسی علیه زنان بازداشتشده و محبوس، از جمله گواهیهای فمینیستی است در برابر سرکوب. او بارها خشونتهای رفته بر تن زنان زندانی را علنی کرده است؛ از تعرض جنسی و ضربوشتم گرفته تا تهدید به تجاوز. حالا او قرار است به دلیل انتشار همین روایات به اتهام «نشر اکاذیب» محاکمه شود و خواستار برگزاری دادگاه بهصورت علنی است تا دیگر شاهدان خشونتهای جنسی نیز امکان حضور و شهادتدادن را داشته باشند. طرح عناوین اتهامی بیاساس چون «نشر اکاذیب» و «تبلیغ علیه نظام» علیه نرگس محمدی، در پی بیاعتبارسازی سنت مقاومت از طریق روایت کردن و شهادت دادن و انکار خشونتهای رخداده است.
بسیاری از از ما، امضاکنندگان این متن، خود بهعنوان روزنامهنگار، فعال حقوق بشر، فعال فمینیست و ... در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی»، روایات افرادی که توسط نیروهای حکومتی مورد خشونت جنسی قرار گرفتهاند را شنیده، ثبت و منتشر کرده و برخی این خشونتها را در زندان و بازداشتگاه و بازجوییها زیستهایم؛ خشونتهایی که باور داریم نباید از خاطرات جمعی ما حذف شوند. ما همصدا با دیگر زندانیان بند زنان زندان اوین، محاکمه مجدد نرگس محمدی را محکوم میکنیم و معتقدیم خشونت جنسی بهطور سیستماتیک و بهعنوان ابزار حذف و سرکوب علیه معترضان بازداشتشده استفاده شده است. ما همگام با بند زنان زندان اوین، کنارِ راویان حقیقت ایستادهایم و همچنان به ثبت و بازگویی روایات آزار جنسی بازداشتشدگان این سالها، از دهه ۶۰ تاکنون ادامه میدهیم. ما حافظ و حافظه روایات این خشونتها میمانیم.
مشاهده اسامی امضاکنندگان:
https://forms.gle/E23xhYyKe1rvVq2V7
@harasswatch
Google Docs
روایتگری مقاومت است؛ بیانیه کنشگران مدنی و فعالان فمینیست در اعتراض به محاکمه نرگس محمدی و در حمایت از بند زنان اوین
سرکوب زنان در خانه، خیابان، بازداشتگاه، زندان و ... همواره با تعرض و آزار جنسی به هم آمیخته بوده است؛ ابزاری برای ترساندن، سرکوب مضاعف و حذف زنان از عرصههای فعالیت اجتماعی و سیاسی. در برابر این هجوم، روایت کردن و شهادت دادن به آزار و خشونتی که رخ داده،…
ديدبان آزار
Photo
🔹نامش «شکست عشقی» نیست
نویسنده: ف
افراد با مقاصد متفاوت وارد رابطه میشوند. برخی برای تجربه جنسی، برخی برای رابطه بلندمدت، عدهای برای روابط کوتاه و غیرجدی و وقتگذرانی و تفریح. بنابراین شایسته است که دلایل و انگیزههای خود و طرف مقابل را برای آشنایی و ورود به رابطه بهدرستی بشناسیم و درباره آنها صادق باشیم، یا دستکم صحبت کنیم. فردی که برای برقراری رابطه جنسی، با اهرم دروغ رابطه را آغاز میکند یا ادامه میدهد، فریبکار جنسی است. برای مثال اگر فردی بهدروغ ابراز احساسات میکند، درظاهر اعلام میکند که تمایل به ساختن رابطهای عمیق و بلندمدت دارد درحالیکه بهخوبی واقف است که هیچ حسی در میان نیست و این برایش مواجههای زودگذر است، شما را فریب داده است.
فریبکاری جنسی مصادیق دیگری را هم دربر میگیرد؛ از جمله عدم استفاده از لوازم پیشگیری از بارداری بهصورت غیرتوافقی گرفته و دروغ گفتن درباره هویت خود. البته در اینجا دروغهایی مدنظر است که در تصمیمگیری طرف مقابل برای ورود به رابطه جنسی تاثیر میگذارد. به عبارت دیگر، دروغگفتن درباره فاکتورهایی که اهمیتی کلیدی در رضایت دادن یا ندادن به رابطه جنسی دارند. برای من مهم است که با کسی رابطه جنسی برقرار کنم که مطمئن باشم میانمان عشق و عاطفه و رابطهای عمیق برقرار است. در غیر این صورت هرگز به رابطه جنسی رضایت ندادهام و نمیدهم.
مسئله من تمامشدن رابطه، دلبستن به دیگری و هیچچیز دیگری نیست جز صداقت درباره موضوعاتی که از همان ابتدای آشنایی اعلام کرده بودم برایم مهم است. به همین دلیل این متن را نوشتم، نه برای کینهتوزی و انتقام، که برای فریادزدن اینکه هرکسی حق دارد معیارها و حدوحدود و شروطی برای برقراری رابطه جنسی داشته باشد. بسیاری از ما در چنین موقعیتهایی قرار میگیریم، اما حسهای بدی را که نصیبمان میشود نمیتوانیم تعریف کنیم و توضیح دهیم. خود من نیز برای جمعکردن ذهنم و نامیدن حسهایم، به متنهای فمینیستی منتشرشده در این حوزه رجوع کردم. و این متن را برای تمامی کسانی مینویسم که تجربه مشابه دارند و احساسات آزاردهندهشان به «شکست عشقی»، تقلیل پیدا میکند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2336/
@harasswatch
نویسنده: ف
افراد با مقاصد متفاوت وارد رابطه میشوند. برخی برای تجربه جنسی، برخی برای رابطه بلندمدت، عدهای برای روابط کوتاه و غیرجدی و وقتگذرانی و تفریح. بنابراین شایسته است که دلایل و انگیزههای خود و طرف مقابل را برای آشنایی و ورود به رابطه بهدرستی بشناسیم و درباره آنها صادق باشیم، یا دستکم صحبت کنیم. فردی که برای برقراری رابطه جنسی، با اهرم دروغ رابطه را آغاز میکند یا ادامه میدهد، فریبکار جنسی است. برای مثال اگر فردی بهدروغ ابراز احساسات میکند، درظاهر اعلام میکند که تمایل به ساختن رابطهای عمیق و بلندمدت دارد درحالیکه بهخوبی واقف است که هیچ حسی در میان نیست و این برایش مواجههای زودگذر است، شما را فریب داده است.
فریبکاری جنسی مصادیق دیگری را هم دربر میگیرد؛ از جمله عدم استفاده از لوازم پیشگیری از بارداری بهصورت غیرتوافقی گرفته و دروغ گفتن درباره هویت خود. البته در اینجا دروغهایی مدنظر است که در تصمیمگیری طرف مقابل برای ورود به رابطه جنسی تاثیر میگذارد. به عبارت دیگر، دروغگفتن درباره فاکتورهایی که اهمیتی کلیدی در رضایت دادن یا ندادن به رابطه جنسی دارند. برای من مهم است که با کسی رابطه جنسی برقرار کنم که مطمئن باشم میانمان عشق و عاطفه و رابطهای عمیق برقرار است. در غیر این صورت هرگز به رابطه جنسی رضایت ندادهام و نمیدهم.
مسئله من تمامشدن رابطه، دلبستن به دیگری و هیچچیز دیگری نیست جز صداقت درباره موضوعاتی که از همان ابتدای آشنایی اعلام کرده بودم برایم مهم است. به همین دلیل این متن را نوشتم، نه برای کینهتوزی و انتقام، که برای فریادزدن اینکه هرکسی حق دارد معیارها و حدوحدود و شروطی برای برقراری رابطه جنسی داشته باشد. بسیاری از ما در چنین موقعیتهایی قرار میگیریم، اما حسهای بدی را که نصیبمان میشود نمیتوانیم تعریف کنیم و توضیح دهیم. خود من نیز برای جمعکردن ذهنم و نامیدن حسهایم، به متنهای فمینیستی منتشرشده در این حوزه رجوع کردم. و این متن را برای تمامی کسانی مینویسم که تجربه مشابه دارند و احساسات آزاردهندهشان به «شکست عشقی»، تقلیل پیدا میکند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2336/
@harasswatch
دیدبان آزار
نامش «شکست عشقی» نیست
مسئله من تمامشدن رابطه، دلبستن به دیگری و هیچچیز دیگری نیست جز صداقت درباره موضوعاتی که از همان ابتدای آشنایی اعلام کرده بودم برایم مهم است. به همین دلیل این متن را نوشتم، نه برای کینهتوزی و انتقام، که برای فریادزدن اینکه هرکسی حق دارد معیارها و
یکشنبه ۲۰ خرداد ساعت ۲۱
همصدا با فعالان جنبش زنان در ایران
همپیمان با جنبش زن، زندگی، آزادی
طوفان توییتری در اعتراض به «احکام سنگین» علیه فعالان حوزهی زنان در سراسر ایران، از کردستان تا گیلان:
#ژینا_مدرس_گرجی
#زهره_دادرس
#زهرا_دادرس
#سارا_جهانی
#فروغ_سمیع_نیا
#آزاده_چاوشیان
#یاسمین_حشدری
#نگین_رضایی
#شیوا_شاه_سیاه
#متین_یزدانی
#هومن_طاهری
#جلوه_جواهری
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
همصدا با فعالان جنبش زنان در ایران
همپیمان با جنبش زن، زندگی، آزادی
طوفان توییتری در اعتراض به «احکام سنگین» علیه فعالان حوزهی زنان در سراسر ایران، از کردستان تا گیلان:
#ژینا_مدرس_گرجی
#زهره_دادرس
#زهرا_دادرس
#سارا_جهانی
#فروغ_سمیع_نیا
#آزاده_چاوشیان
#یاسمین_حشدری
#نگین_رضایی
#شیوا_شاه_سیاه
#متین_یزدانی
#هومن_طاهری
#جلوه_جواهری
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹از کردستان تا گیلان، سرکوب علیه زنان
نویسنده: فروغ سمیعنیا
فمنیست بودن و فعالیت در حوزهی زنان، بدینلحاظ با دردسرهای فراوان همراه است، چون قرار است تابوهایی را بشکنی که در اذهان مردم و حتی زنان جامعه به عنوان امری مقدس شکل گرفته است.
صحبت از این امور و تلاش برای تغییر دادن اذهان جامعه و فعالیت در مقابل حکومتی که تمام عزمش را جزم کرده تا مقابل زنان بایستد، طبیعتا کاری مشکل است. اما این مبارزه برای فمینیستهایی که در کردستان مشغول به فعالیت هستند به مراتب از ما که در گیلان یا تهران زندگی میکنیم سختتر است.
همیشه تلاشهای فعالین زنان کردستان، خصوصا مقابل قتلهای ناموسی و ناقصسازی جنسیتی برایم قابل احترام بوده است: یعنی فعالیت در استانی که جواب کوچکترین کنشها در آن با حداکثر خشونت داده میشود و البته استانی که به همراهی و همبستگی مردمانش شهره است.
«ژینا مدرس گرجی» را از نزدیک ملاقات نکردهام، اما همیشه فعالیتهایش در ژیوانو و دیگر جمعها برایم قابل تحسین بود. وقتی برای مسافرت به کردستان هم رفتم، ژینا در زندان بود. با این وجود همیشه و خصوصا چند سال اخیر که در گیلان فعالیت میکردم، فعالیتهای ما فمینیستهای گیلان و کردستان از جمله ژینا را قطعاتی از پازلی میدانستم که نتیجه نهاییاش، آزادی زنان کل کشور است.
بازداشتهای گسترده فعالین زنان در کردستان در سال ۱۴۰۱ و تکرار آن یکسال بعد در گیلان، نشان از عزم دستگاه قضایی برای از بین بردن این پازل است. احکام سنگین به ما فعالان گیلان و حکم حبس ناعادلانه ۲۱ سال برای ژینا، مهر تاییدی بر این دیدگاه است. اما طبیعتا قطعات این پازل را افراد، تکمیل نمیکنند که با زندانی کردنشان، این فعالیت متوقف شود.
تفکری که برای رهایی زنان در جامعه شکل گرفته است با این احکام پایان نمییابد. روزی ما زنان گیلان و کردستان مانند دیگر زنان سرزمینمان، آزادی را جشن خواهیم گرفت و کوهستانهای زاگرس و البرز، شاهد جشن و پایکوبی ما خواهند بود.
#ژینا_مدرس_گرجی
#زنان_گیلان
@harasswatch
نویسنده: فروغ سمیعنیا
فمنیست بودن و فعالیت در حوزهی زنان، بدینلحاظ با دردسرهای فراوان همراه است، چون قرار است تابوهایی را بشکنی که در اذهان مردم و حتی زنان جامعه به عنوان امری مقدس شکل گرفته است.
صحبت از این امور و تلاش برای تغییر دادن اذهان جامعه و فعالیت در مقابل حکومتی که تمام عزمش را جزم کرده تا مقابل زنان بایستد، طبیعتا کاری مشکل است. اما این مبارزه برای فمینیستهایی که در کردستان مشغول به فعالیت هستند به مراتب از ما که در گیلان یا تهران زندگی میکنیم سختتر است.
همیشه تلاشهای فعالین زنان کردستان، خصوصا مقابل قتلهای ناموسی و ناقصسازی جنسیتی برایم قابل احترام بوده است: یعنی فعالیت در استانی که جواب کوچکترین کنشها در آن با حداکثر خشونت داده میشود و البته استانی که به همراهی و همبستگی مردمانش شهره است.
«ژینا مدرس گرجی» را از نزدیک ملاقات نکردهام، اما همیشه فعالیتهایش در ژیوانو و دیگر جمعها برایم قابل تحسین بود. وقتی برای مسافرت به کردستان هم رفتم، ژینا در زندان بود. با این وجود همیشه و خصوصا چند سال اخیر که در گیلان فعالیت میکردم، فعالیتهای ما فمینیستهای گیلان و کردستان از جمله ژینا را قطعاتی از پازلی میدانستم که نتیجه نهاییاش، آزادی زنان کل کشور است.
بازداشتهای گسترده فعالین زنان در کردستان در سال ۱۴۰۱ و تکرار آن یکسال بعد در گیلان، نشان از عزم دستگاه قضایی برای از بین بردن این پازل است. احکام سنگین به ما فعالان گیلان و حکم حبس ناعادلانه ۲۱ سال برای ژینا، مهر تاییدی بر این دیدگاه است. اما طبیعتا قطعات این پازل را افراد، تکمیل نمیکنند که با زندانی کردنشان، این فعالیت متوقف شود.
تفکری که برای رهایی زنان در جامعه شکل گرفته است با این احکام پایان نمییابد. روزی ما زنان گیلان و کردستان مانند دیگر زنان سرزمینمان، آزادی را جشن خواهیم گرفت و کوهستانهای زاگرس و البرز، شاهد جشن و پایکوبی ما خواهند بود.
#ژینا_مدرس_گرجی
#زنان_گیلان
@harasswatch