Telegram Web Link
🔹یه‌دلم میگه نرم؛ نیکای رقصنده و جنگنده، تا آخرین لگد به اندام فاشیست‌ها


نویسنده: سما اوریاد

زخم، دوباره به خون افتاده است. یا همان‌طور که محققان مطالعات هانتولوژی (hauntology) می‌گویند: مقتول در هیبتِ لوگوس بازگشته است تا عدالت را اجرا کند. یادآوری و ثبت و آرشیوسازی، سوهان روحِ فاشیسم زمانه خواهد شد. ارواح رقصانی که می‌خوانند: «یه دلم می‌گه نرم.» و نه‌تنها جایی نمی‌روند، که همین‌جایند، میان ما هستند، که همواره بازمی‌گردند و ماندگار می‌شوند، تکثیر می‌شوند، در عرق و اشک و خشم و فریاد و آواز. تصاویری به وسعت میلیون‌ها تن میل‌ورز‌ زنانه. 

حالا اما «بازگشت مردگان» با لایه‌های دادخواهانهٔ دیگری همراه است. اسامی متجاوزان و قاتلان خود را به‌همراه آورده‌ است، در پژوهش تحقیقی منتشرشده در بی‌بی‌سی که سندیتش بیش از آنکه وابسته به مدرک و «فکت» باشد، همراه است با حسّانیت و احضار تاریخ درد و رنج و آزارهای رفته بر تن‌های زنانه‌مان. همراه است با ثبت روایتگری آزار و تعرض جنسی در راستای دادخواهی برای تنی زنانه که دیگر میان ما نیست. روایت تعرض جنسی به نیکا شاکرمی حالا ماه‌ها پس از قتل او به دست فاشیست‌های رژیم، توسط تیمی تحقیقی منتشر شده است. به تصاویر ترسیم‌شده از درون یخچالی که نیکا و آن سه فاشیست را درون محفظی تاریک و فرضی کشیده‌ است که می‌رسیم، تصاویر بیشتری هجوم می‌آورند. تصاویری که راوی رنج و تجاوز و کشتار‌ند. یک روایت تعرض دیگر از شهیدِ «زن، زندگی، آزادی.» یا بقول گرامی‌ای که در توییتر نوشته بود: «این گزارش مساله آزار و اینکه جنبش "زن، زندگی، آزادی" در امتدادِ می‌تو قرار می‌گیرد را به روشنی نشانمان می‌دهد.» 

ماه‌ها پس از قتل نیکا به‌ دست فاشیست‌ها، حالا چهره‌های بی‌نام قاتل، آن بدن بی‌فرم و هزارچهره، آن دم‌ودستگاه فالیک و مرگ‌زا، آن شکارچیان تشنه به خون و بحران‌زده، دست‌کم چهار نام دارند: آرش کلهر، صادق منجزی، بهروز صادقی و مرتضی جلیل. اگر قاتل غزاله چلابی یا حدیث نجفی یا هزاران تن بی‌نام و بانام دیگر، هرگز، یا دست‌کم تا بدین‌ لحظه، مشخص نشده‌ و رسوا نشده‌اند، حکمرانِ شق‌کرده بایست بداند که هیچ دور نیست که تک‌به‌تک نام‌ها رسوا خواهند شد. حالا دیگر قاتل صرفا یک بسیجی-سپاهیِ باتوم‌به‌دست و اسلحه‌به‌کمر نیست. او نام دارد. که گرچه همچنان متصل به همان ماشینِ کشتار و تجاوز است، اما همزمان نشان‌دار شده است. تا ابد با نامش نشان‌دار شده است. نه برای اینکه صرفن این چهار نام مجازات شوند تا عدالت اجرا شود، نه. به‌هرروی، فکر می‌کنم برای نشانه گرفتن کلیت این دستگاه فاشیستی و بحران‌زده، ما نیاز به اسامیِ کامل و چهره‌دار هم داریم.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2317/

@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣 ضرورت تشکیل کمیته‌های مقابله با قتل‌های ناموسی و زن‌کشی، مرئی‌سازی جنایات در هر استان


۱۷ مورد زن‌کشی و قتل‌ناموسی تنها در دو‌ ماه نخست سال جاری


نویسنده: شکیبا عسگرپور



اعمال خشونت سیستماتیک علیه زنان، دارای لایه‌های گوناگون و متکثری است. این خشونت‌ها «از خانه تا خیابان» برقرار است و‌ با محوریت قوانین نابرابر، جنسیت‌زده و ارتجاعی در اشکال مختلف، به‌وقوع می‌پیوندد. خشونت‌های، روانی، جسمی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و جنسیتی در غایی‌ترین شکل خود یعنی «زن‌کشی» و «قتل‌های ناموسی» خود را نمایان می‌کند.

اخبار فجیع قتل زنان و بعضا اعضای جامعه‌ی کوئیر، به تیتری همیشگی و عادی‌سازی شده در بین رسانه‌های حقوق‌بشری و خبری، تبدیل شده است. تنها در فروردین و اردیبهشت سال جاری، ۱۷ مورد زن‌کشی و قتل‌ناموسی (منهای دو مورد که با وقفه‌ای دو‌ماهه از قتل، مورد پوشش رسانه‌ای قرار گرفته‌اند)، در شهرهای مختلف به وقوع پیوسته است. دلایل این قتل‌ها از دفاع از سنت، حیثیت و آبرو تا دستپخت زنان و «استفاده از رب گوجه فرنگی» در غذا را شامل می‌شود.

هویت کامل این زنان، بعضا در دست نیست، زنانی که تنها سن و شهر سکونت آنها و صد البته انگیزه‌ی قتل آنان توسط همسر، برادر، پارتنر (دوست پسر) آن هم به‌مدد رسانه‌های حقوق‌بشری، منتشر شده است. بسیاری از زن‌کشی‌ها و قتل‌های ناموسی، به دلیل آنچه پایبندی به سنت و آبرو می‌دانند، هرگز رسانه‌ای نمی‌شوند. در این میان، نبود آمار حقیقی از سوی پزشکی قانونی و مرکز آمار ایران، این جامعه‌ی آماری را بیش از پیش محدود می‌کند.

براساس جدول‌بندی صورت گرفته، سه استان تهران، آذربایجان شرقی (تبریز) و خورستان (اهواز و آبادان)، بالاترین آمار زن‌کشی و قتل‌های ناموسی را به خود اختصاص دادند…


⚪️ ادامه‌ی متن را در لینک زیر بخوانید:


https://shorturl.at/jpsCZ

#جنگ_علیه_زنان
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری


@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
🔹درباره سریال «بچه گوزن»

🔹روایتی عریان از آزارتعقیب و خشونت جنسی

نویسنده: ستاره

سریال بچه گوزن - Baby Reindeer – ساخته کشور انگلستان است که از چند هفته پیش (آوریل ۲۰۲۴) توسط شبکه نتفلیکس به نمایش گذاشته شده و سروصدای زیادی را در رسانه‌ها‌ی این کشور و همچنین در میان فمنیست‌ها به راه انداخته است. این سریال را ریچارد گد بر اساس داستان واقعی زندگی‌اش نوشته است. او همچنین نقش پروتاگونیست اصلی را نیز در این سریال بازی می کند. داستان «بچه گوزن» روایتی هفت اپیزودی از شش ماه تجربه آزارتعقیب (Stalking) است که بارها مخاطب را همگام خود خشمگین، شوکه، ناراحت و حتی عصبی می‌کند. داستان از یک ارتباط انسانی عادی شروع می‌شود. دَنی (شخصیت اصلی داستان) در یک بار در مرکز شهر لندن کار می‌کند و یک روز متوجه مارتا، مشتری‌ای که پشت بار نشسته است می‌شود که به نظر حال و روز خوبی ندارد. وقتی دنی نوشیدنی را جلویش می‌گذارد متوجه می‌شود مارتا در حال گریه است و پولی نیز برای پرداخت نوشیدنی ندارد. بیشتر از سر ترحم به او می‌گوید «مساله‌ای نیست» و نوشیدنی‌اش را مهمان بار می‌کند. این نقطه شروع رابطه‌ای بین این دو نفر است که رفته‌رفته عجیب‌تر و آزاردهنده‌تر می‌شود. مارتا، زنی‌ که به نظر دچار اختلالات روانی است شروع به آزارتعقیب (استاکینگ) دنی می‌کند و ما در طول داستانی که توسط دنی روایت می‌شود کمی با گذشته مارتا نیز آشنا می‌شویم. گذشته‌ای که با وجود رفتارهای ترس‌آورش جاهایی همدلی مخاطب را نیز برمی‌انگیزد. ما همچنین خیلی آهسته با گذشته راوی نیز آشنا می‌شویم. گذشته کسی که همه زندگی‌اش دوست داشته یک کمدین باشد ولی هیچ‌وقت موفقیتی کسب نکرده است. دقیقا در نقطه‌ای از داستان که سوالات و مجهولات زیادی در مورد رفتار دنی در قبال مارتا در ذهنمان تلنبار شده‌ است، روایتی هولناک از تجربه خشونت شدید جنسی را در گذشته دنی می‌بینیم که جواب بسیاری از سوالاتمان در ارتباط با رفتارهای ضدونقیضش داده می‌شود. جدا از جنسیت شخصیت‌های اصلی داستان که خود به تنهایی این داستان را ویژه می‌کند، مساله‌ دیگری که این روایت را بسیار شوکه‌کننده و در عین‌حال مسحورکننده می‌کند صداقت عجیبی است که ریچارد گد در این داستان‌سرایی از تجربیات خود به خرج می‌دهد. او با صداقتی بی‌نظیر تمام تناقضات رفتاری خود را به صورت عریان نشان می‌دهد.

متن کامل:
https://www.instagram.com/p/C6y2_UwLvr9/?igsh=MWUwZGd2Z204c3AwZw==

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹یادداشت شریفه محمدی از زندان لاکان رشت

لحظاتی هستند که هرگز از یاد نخواهم برد در این  شش ماه ساعاتی بودند که بر من سخت و سنگین گذشتند اما هیچ‌گاه نگریستم.‌ هنگامی که با صورت کبود برگه های بازجویی بر سرم کوبیده می‌شد.

هنگامی که بعد از سه ماه از انفرادی به بند عمومی منتقل شدم و یا زمانی که بعد از سه ماه آیدین عزیزم را در آغوش گرفتم و هنگام دیدن سیروس در اولین ملاقات بعد از انفرادی که با دیدن چهره خندان من اشک‌هایش جاری شده بود و .... بله هرگز این وقایع از یادم نخواهند رفت.

و حالا دیروز ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ نگاه‌های منتظر و نگران مادر و خواهرم که انتظار داشتند مرا حضوری ملاقات نمایند از یادم نخواهد رفت. آنها از راه دور با پاهای ورم‌کرده و درد آلود به تنهایی آمده بودند تا مرا در آغوش خود بگیرند. اما به آنها اجازه داده نشد، مادرم توصیه می‌کرد که شریفه ناراحت نباش و چیزی نگو تا اذیتت نکنند!! اما من فریاد زدم تا هم مادرم و هم دیگران بشنوند و متوجه شوند که من فرزند پدر و مادری هستم که به من آموخته‌اند در مقابل ظلم و بی‌عدالتی سکوت نکنم.

هنگامی که بعد از سه ماه وارد بند عمومی شدم، دلم عجیب گرفته بود. با شنیدن این جمله که دلت را پیش عزیزانی بگذار که در شرایط سخت و دشوار‌تری بوده‌اند آرامشی مرا فرا گرفت که با امیدی بیشتر از پیش این روزها را سپری کنم. این چند خط را نوشتم برای اینکه به خانواده و دوستان عزیزم بگویم دوستتان دارم به قول آیدین به اندازه کهکشان‌ها دوستتان دارم.

شریفه محمدی
بند قرنطینه تبعید گاه لاکان رشت

#شریفه_محمدی از تاریخ ۱۴ آذرماه در بازداشت به سر می‌برد

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹نقدی بر نمایش نظر اول

این متن از مجموعه جستارهای «نورافکن» (SPOTLIGHT)،
نگاهی نقادانه به خشونت علیه زنان در قاب سینما است که به همت ژینا مدرس گرجی منتشر می‌شود.

هشدار لورفتن داستان

اتفاقی غیرمنتظره تسا را به جهانی دیگر پرتاب می‌کند؛ جهان ناامن، خوفناک و تروماتیک قربانیان تجاوز جنسی. این‌بار خود اوست که از سوی همکار وکیلش مورد تجاوز قرار می‌گیرد. از این نقطه به بعد ماجرای وکیلی موفق و بی‌اعتنا به حقیقت واقعیت‌بنیاد، به داستان زنی قربانی تجاوز جنسی و خشونت گفتاریِ دم‌و‌دستگاه قضایی بدل می‌شود. در پی این حادثه او مجبور می‌شود جایگاه امن زنی در معیت قانون را ترک کند و با گوشت، پوست و استخوانش با لبه‌های برنده قدرت مردسالارانه نهفته در قانون برخورد پیدا کند. «در نظر اول» ما را به قلب جایگاهی می‌برد که در آنجا احساسات و تجربۀ زیسته، با مناسک و بازی‌های قوانین در تعارض قرار می‌گیرند. تسا داستانش را از طریق روایت زندگی‌ و وضعیتش در زمان حال با ما در میان می‌گذارد؛ روایتی مملوء از فلاش‌بک‌ها و خاطراتی که به مدد بازی درخشان جودی کامر، رویدادها را با جزئیات تمام در اذهان مخاطبان تجسم می‌بخشد. کامر قریب دو ساعت، یک‌نفس و هنرمندانه با اجرا و بیان مونولوگ‌های طولانی همچون اسبی «تروبرد» این‌بار نه برای موفقیت شخصی که در دفاع از زنان وارد صحنۀ نمایش/دادگاه می‌شود. اما از همان آغاز حتی خود او نیز می‌داند که این رقابتی منصفانه نیست. روایت قربانیان اغلب به سبب تروما و دشواری یادآوری جزئیاتِ صحنه‌ها، تکه‌پاره، نامنسجم و سرشار از شکاف‌هایی است که وکلای متهمان و قانون درست در همانجا نفوذ و خانه می‌کنند.

در اینجا باید پرسید که برخلاف رویۀ سرتاسر رسمی، عقلانی و منسجم گفتار حقوقی، چه‌اندازه قربانیان می‌توانند تروماهایشان را به یاد آورند و دچار تناقض‌گویی نشوند. اسلاوی ژیژک در جایی می‌گوید بهترین گواه برای قربانی واقع شدن نه فکت‌هایی مؤید واقعه، بلکه اتفاقا و دقیقا تناقض‌های گفتار قربانی است. قربانی برخلاف تصور رایج، هیچ‌گونه دسترسی دقیق و بهتری به ماجرا ندارد. و چه‌بسا بیش از هر کسی در یادآوری آن دچار مشکل و فراموشی شود. فی‌المثل ممکن است بارها و بارها در روایتش چیزهایی بیفزاید یا کم کند که به ظاهر نشان‌دهندۀ دروغگویی او باشد. اما به تعبیر ژیژک، خودِ همین پریشان‌گویی بهترین گواه برای این واقعیت است که او یک قربانی است. قربانی‌ای که جز در پرتو پریشان‌خاطری، فراموشی و تناقض‌گویی‌های پیوسته نمی‌تواند نسبت مستقیمی با تروما برقرار کند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2321/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹درباره تقدیم یک جایزه روزنامه‌نگاری

نویسنده: نون

الهه محمدی، در کنار نیلوفر حامدی، یکی از دو خبرنگاری بود که نام‌ و کارشان با جنبش ژینا پیوند خورده است. آن‌ها نه به عنوان قهرمانان یا نمایندگان این جنبش، بلکه به‌عنوان بخشی از یک بدن جمعی در دل این جنبش قرار گرفتند؛ یا همان‌طور که الهه در دادگاهش به روشنی گفته بود، با «ایستادن در کنار مردم». الهه محمدی خبرنگاری است که در روز به خاک سپردن بدن ژینا در قبرستان آیچی سقز در کنار مردمی ایستاده بود که بار دیگر شعار تاریخ‌مند «ژن، ژئان، ئازادی» را این بار با اسم رمز ژینا فرا خواندند و فریاد زدند. این صدای برآمده از کوردستان خیلی سریع در بین ساکنان مختلف ایران پخش شد و «زن، زندگی، آزادی» نام جنبشی شد که هم بدن‌های سرکوب‌شده‌ زنان*‌ را به هم پیوند داد و هم نشان داد که جنبش فمینیستی می‌تواند نقطه‌ تلاقی و اتحاد سرکوب‌شدگان مختلف و جداافتاده‌ باشد. در حالی که نظام سلطه می‌خواهد که ما پشت نام‌های مختلف برآمده از جنسیت، ملیت و طبقه دستان یکدیگر را گم کنیم و در رنج و سرکوب خود تنها بمانیم، اسم رمز ژینا طغیانی علیه همه‌ این جداافتادن‌ها شد. خبرنگارانی که در این جنبش، در نقطه‌ آغاز این جنبش در کنار مردم ایستادند، از سر اتفاق آن‌جا قرار نگرفته بودند. در لحظه درست در جای درست بودن‌شان حاصل سال‌ها استمرار درخشان و صادقانه در اندیشیدن، جستجو و نوشتن درباره‌ زنانی بود که در جای‌جای جفرافیای ایران شکل‌های مختلفی از سرکوب را تجربه می‌کردند. الهه محمدی و نیلوفر حامدی در کنار مردم بودند زیرا در طول سال‌های طولانی نوشتن و آموختن‌شان در جنبش فمینیستی، فهمیده بودند که چگونه آن‌ها می‌خواهند ما یکدیگر را گم کنیم و چه‌طور ما باید در کنار هم بایستیم.
نه فقط در ابعاد «ملی» و بلکه فراتر از این مرزها و در ابعاد جهانی هم آن‌ها می‌خواهند که ما یکدیگر را گم کنیم و این تلاش مستمر فمینستی بوده است که همواره در برابر این نیروی سرکوب‌گر ایستاده است. در میانه‌ جنبش ژینا، جمعی از فعالان فلسطینی برای‌مان نوشتند که «ما با شما همراه هستیم. ما به‌خوبی می‌دانیم که رژیمی که مردم خود را سکوب و ارعاب می‌کند و مردان و زنانش را به‌قتل می‌رساند نمی‌تواند از آزادی و آرمان‌های به‌حق ملت فلسطین حمایت کند.»

 و در نخستین ماه‌های نسل‌کشی اخیر در غزه جمعی از فعالان سیاسی و کنش‌گران فمینیستی بیانیه‌ای منتشر کردند که در آن هم خطاب به هم‌سنگران‌شان در جنبش ژینا و هم خطاب به هم‌رزمان‌شان در فلسطین بلند و رسا فریاد زدند که همان‌طور که جنبش ژینا «انقلاب» را از سرکوب‌گران پس گرفت و به آن معنای دوباره داد، ما وظیفه داریم، «فلسطین» و همبستگی رهای‌بخشی بین‌المللی‌ای که این چنبش می‌تواند بسازد را از گفتار سرکوب‌گران پس بگیریم و از آن خود کنیم. 

حالا الهه‌ محمدی، خبرنگار قبرستان آیچی، جایزه‌ی مطبوعاتی «خوره کوزو» را به پابلو گونزالس، وائل الدحدوح و همه روزنامه‌گران فلسطینی تقدیم کرده است که نامزد دریافت این جایزه بوده‌اند. الهه دوباره استوار و رسا صدای فراگیر جنبش فمینیستی را فریاد زده است که «ما در کنار هم می‌مانیم.» هرچه‌قدر هم که سرکوب‌گران و قاتلان بخواهند ما را در برابر هم قرار دهند و جبهه‌های مقاومت موهومی را به جان اتحاد بدن‌مند ما بیاندازند، ما در کنار هم می‌مانیم؛ از قبرستان آیچی تا غزه. الهه جهانی را آرزو کرده است که روزنامه‌نگاران بتوانند در آن در امنیت و آزادانه کار کنند. مخصوصا آنها که شجاعانه سرکوب را گزارش می‌کنند و از واداشته‌ شدن به سکوت سر باز‌می‌زنند.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹ژینا مدرس‌گرجی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان به ۲۱ سال حبس و تبعید به زندان همدان محکوم شد

به گزارش شبکه حقوق بشر کردستان، ژینا مدرس‌گرجی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان اهل سنندج از سوی دادگاه انقلاب اسلامی این شهر به اتهام‌های «تشکیل دستە و گروە غیرقانونی با هدف براندازی نظام» به ۱۰ سال حبس تعزیری، «همکاری با گروه‌ها و دول متخاصم» به ۱۰ سال حبس تعزیری و «تبلیغ علیه نظام» به یک سال حبس تعزیری محکوم شده است.

بر اساس قانون ادغام و تجمیع احکام، از مجموع ۲۱ سال حکم صادره، اشد مجازات یعنی ۱۰ سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان همدان قابل اجرا است. وکلای خانم مدرس‌گرجی اعتراض خود به این حکم سنگین را رسما ثبت و پرونده برای بررسی مجدد  به دادگاه تجدیدنظر استان ارسال می کنند.

طبق حکم صادره، مصادیق اتهامات مطرح شده علیه ژینا مدرس‌گرجی «تاسیس انجمن ژیوانو با ایدئولوژی فمینیستی و با هدف براندازی»، «شرکت هدفمند در تجمعات و بیان نمودن شعارهای ساختار شکنانه»، « ارتباط با عناصر ضدانقلاب»، «شرکت در کنفرانس ها و کارگاه های آموزشی بین المللی »، «نشر مطالب در فضای مجازی و انجام مصاحبه با رسانه‌های خارج از کشور در جهت سیاه‌نمایی اوضاع کشور و متشنج کردن فضای جامعه در برهه حساس پس از فوت مهسا امینی» عنوان شده است.

ژینا امینی که کشته شد، ژینا مدرس گرجی در صفحه اینستاگرام خود متنی نوشت که اینگونه آغاز شده بود: «ژینا هم‌نام من است.» ژینا مدرس گرجی، از فمینیست‌های انفعال‌ناپذیر جنبش زنان در کردستان است، جایی که برخورد قهری و خشونت‌آمیز با فعالان فمینیست جریان دارد و سال‌هاست هرگونه فعالیت مدنی تحت شدیدترین کنترل دستگاه‌های امنیتی قرار دارد. او از دهه ۸۰ و شکل‌گیری کمپین یک میلیون امضا تاکنون به کنشگری فمینیستی ادامه داده است. همکاری با انجمن زنان ژیوانو، راه‌اندازی اولین پادکست زنان به زبان کردی(رادیو ژی)، برگزاری لایوهای اینستاگرامی متعدد با عناوینی چون «تاملی بر خودکشی در کردستان با تاکید بر شلیر رسولی» و «اینترسکشنالیتی چیست و چگونه در فهم مسئله خشونت علیه زنان در کردستان به ما یاری می‌رساند» و ...، اطلاع‌رسانی درباره خشونت جنسی و جنسیتی علیه زنان و زن‌کشی در مناطق کردنشین و حمایت از زنان آسیب‌دیده از جمله فعالیت‌های او بوده است.

او در مصاحبه‌ای می‌گوید: «در کتاب "روایت و کُنش جمعی" نوشته "فردریک دبلیو میر" که خواندنش برای هر کنشگر اجتماعی واجب است، نویسنده به اهمیت روایت‌ها می‌پردازد و می‌گوید که چطور داستان‌ها و روایت‌ها بر فراخوان‌های سیاسی و کنش‌های اجتماعی مؤثر هستند. کُردستان سرشار از روایت‌هاست. روایت‌هایی از ظلم، نابرابری، تبعیض، سرکوب و کشتار. هیچ خانواده‌ای را در کُردستان پیدا نمی‌کنید که در دهه ۵۰ خورشیدی و حتی بعد از آن، جان‌باخته، زندانی یا مهاجر اجباری نداشته باشد و همیشه داستان‌ها و روایت‌هایی از آن سال‌ها تا به امروز تعریف شده و می‌شود. همه این‌ها انگیزه‌ای برای مبارزه به روش‌های مختلف مدنی، فرهنگی، سیاسی و ... است؛ در قالب گروه‌های مستقل، اتحادیه‌ها، انجمن‌ها، نشریات، سایت‌ها و ....»

درباره ژینا مدرس گرجی:
https://harasswatch.com/news/2063/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹چرا در همبستگی با زنان بلوچ مسئله نفی اعدام بنیادی است؟

نویسنده: دسگوهاران

مساله اعدام و زن بلوچ از دو جنبه به یکدیگر پیوند می‌خورند: جنبه اول، مساله زنان زندانی و محکوم بلوچ در ارتباط با جرایم وابسته به موادمخدر است، و جنبه دوم تاثیری که اعدام‌ها در بلوچستان بر وضعیت زنان می‌گذارد. تعداد زنان اعدامی‌ بنا به گفته شاهدینی که دسگوهاران با آن‌ها مصاحبه کرده‌ است بسیار بیش از آماری است که گاه‌و‌بیگاه از زندان‌های زنان به بیرون درز می‌کند. زرخاتون مزارزهی فقط یکی از ده‌ها زن بود که توجه رسانه‌ای گرفت. زنان به شیوه‌های مختلفی با مساله موادمخدر درگیر می‌شوند: بسیاری از آنان زنان سرپرست خانوار هستند که یا به‌صورت فردی یا به‌صورت پوششی به همراه مردی دیگر به جابجایی محموله مواد روی می‌آورند. بسیاری پیش‌تر همسر، پدر و برادرانشان را در این راه از دست داده‌اند. برخی نیز به‌ویژه در نواحی جنوب استان کرمان به شکل گسترده‌ای مجبور به فعالیت در کسب‌و‌کار مواد مخدر و سوختبری هستند. زندان‌های بافت، جیرفت، زابل و زاهدان مملو از زنانی است تحت جرایم منسوب به مواد مخدر به زندان و اعدام محکوم شده‌‌اند که همانطور که گفتیم به‌ندرت خبری از اعدام آن‌ها به بیرون درز می‌کند.

به دنبال بحران‌های زیست‌محیطی پی‌در‌پی در سیستان و بلوچستان و بیکاری و ناامن‌سازی این منطقه، زنان روز‌به‌روز بیشتر به مشاغل سیاهی که در گذشته کاملاً مردانه به شمار می‌آمدند روی می‌آورند. در سیستان به‌طور مثال خشکسالی، از بین رفتن مشاغل سنتی وابسته به آب و هامون، و بیش از ۳۰۰ روز گردوغبار در سال، زندگی و سلامت زنان را در مدت کوتاهی به‌شدت دگرگون ساخته است. در پی این فجایع و تغییرات، نه‌تنها استانداردهای ابتدایی زندگی آن‌ها تنزل یافته، بلکه با تخلیه و مهاجرت بیش از پیش از روستاها، همبستگی و انسجام اجتماعی فروپاشیده است. جمعیت‌‌های روستایی که سال‌‌ها در کنار هم زندگی و شیوه‌های همزیستی متنوعی را تجربه می‌کردند، با ضربه‌های سهمگین بی‌آبی در دو دهه اخیر، مهاجرت کرده و به زندگی حاشیه‌‌ای و کارگری در شهرهای دیگر کشانده شده‌اند. این برهم‌خوردن نظام همیاری و همسایگی، انزوا و فردگرایی را گسترش داده و زنان را بیش از پیش در مواجهه با فشارهای خردکننده اجتماعی/اقتصادی منزوی و به سمت مشاغل سیاه [غیرقانونی] از جمله مشاغل وابسته به موادمخدر کشانده است. یکی از این زنان گرفتارشده به جرم حمل مواد‌مخدر می‌پرسید: «چه می کردم؟ تن‌فروشی یا قاچاق؟»

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2322/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹روایتی از زندگی قبل و پس از خیزش ژینا

نویسنده: کران

مهسا کشته می‌شود. این می‌توانست پایان هر قصه‌ای باشد، اما نبود. مدام دفعاتی که روی صندلی‌های وزرا نشسته بودم را مرور می‌کنم. تاریخ‌ها در هم می‌شوند، دیگر هر روز یک شاهنامهٔ جداست. مدام با دوستانمان می‌گوییم از دل این روزها چه کسی داستانی ناب می‌نویسد، چه کسی تئاتری می‌سازد که تماشاچی نفسش بریده شود، کدام فیلم ماندگار ساخته خواهد شد؟ در محل کار به زخمی‌ها پناه می‌دهیم، یادم نیست خون چند جوان را در حیاط محل کار شستم تا اگر مأمورها رسیدند خونآبه را نبینند، جوان‌ها را دیرتر پیدا کنند. مقصد هر روزهٔ همه‌مان خانه بود اما برای رسیدن به خانه هر روز یک مسیر جدید را می‌رفتیم. روزهایی که نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم یا توان دویدن در کوچه‌پس‌کوچه‌ها را نداشتم باید نگران کسانم بودم که چه ساعتی به خانه می‌رسند. خشمم از دندان گذشته، بابا روی تخت بیمارستان است و به ملاقاتش که می‌روم فقط از خیابان می‌پرسد. بعد یادم می‌آید که چند باری گفته بود این‌روزها تنها روزهایی‌ است که دلم می‌خواست جوان‌تر و سالم‌تر بودم. در دلم می‌گویم بابا نمی‌دانی چه جوانی‌ها... خوب است که نمی‌دانی. یک روز که حالش بدتر است با صدای زیر و نحیفی با لبخند کجی از من می‌پرسد: «امروز، یک روز به آزادی نزدیک‌تر شدیم؟»

سفر می‌روم، همۀ آن شهرهایی که اخبار این یک سال اسمشان را تکرار کرد را می‌خواهم ببینم. به شاهین‌دژ می‌رسم. روی دیواری نوشته «زن، زندگی، آزادی» با ی آخری که کش آمده. این دیوار در تمام شهرها تکرار می‌شود. از همه‌شان با ذکر محل، عکس می‌گیرم. محل کارم را تغییر می‌دهم، فکر می‌کنم حالا برای همه بهتر شده است. یک شب تنها در خیابانم، دیگر به آن سایه‌ای که دنبالم می‌کند فکر نمی‌کنم، آن‌طور که دلم می‌خواهد قدم برمی‌دارم، رها و با پوششی که دلم می‌خواهد. موتورسیکلتی از کنارم رد می‌شود، زشت و پچل حرف می‌زند. نادیده‌اش می‌گیرم. او بی‌تفاوتی‌ام را نادیده نمی‌گیرد، دور می‌زند و به قصد تصادف به سمتم می‌آید، خودم را به سمت دیگری پرتاب می‌کنم، می‌بینم حالا شده‌اند دو موتورسوار و یک پیادهٔ پرونده به‌دست با کت‌وشلوار هم کنارشان است. بلند می‌شوم و سرعتم را زیاد می‌کنم موتورها از پشت سر که می‌آیند صدای ویراژ دادنشان قلبم را از جایش جدا می‌کند و جایی که نمی‌شناسم رها می‌کند. باز سمت دیگری خودم را پرت می‌کنم و می‌دوم. نور کافه‌ای را می‌بینم، در را که باز می‌کنم همه از قیافه‌ام ماجرا را می‌فهمند، موتورسوار و پیاده مدتی منتظرم می‌مانند، کافه‌چی پنهانم می‌کند تا آنها بروند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2323/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹زنان شهر نو؛ از اولین قربانیان حجاب اجباری

نویسنده: الصا

اگر حجاب اجباری را بخشی از فرآیند کلی سلب حق اختیاری بر بدن بدانیم، باید بگوییم از اولین قربانیان این سلب حق، زنان شهر نو بودند که در بهمن ۵۷ به آتش کشیده شدند. شهرنویی که نه فقط در تهران ویران شد، بلکه در فاصله سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ در سراسر ایران (باسکول آبادان، شیرین‌بیان شیراز، گز، بندرعباس، استادسرای رشت، اصفهان و بسیاری از شهرها) در آتش سوخت.

درست است که پایه این استثمار جنسی پیش از این بر اجبار و طرد بخشی از زنان بنا نهاده شده بود و اکثر آن‌ها زنان عصیانگر یا فقیری بودند که در نتیجه شکستن قوانین مذهبی و سنتی از خانواده رانده شده بودند، اما جمهوری اسلامی یکی از اولین بناهای تشدید سلطه بر بدن زنان و تحمیل حجاب اجباری را با حذف زنان روسپی از کوچه و خیابان بنا نهاد. سوال این است که چرا حجاب اجباری که در بطن خود برآمده از سلب حق زن بر بدنش است، در رابطه با زنان شهر نو تفسیری نیافته است؟

شاید چون این زنان، معترض و کنش‌گر سیاسی به حساب نمی‌آمدند، یا شاید چون نزاکت سیاسی ما اجازه نمی‌دهد از حجاب اجباری که بر آنان تحمیل شد سخن برانیم. کسانی که از زندگی و کاشانه خود برای همیشه آواره و دربدر شدند؛ عده‌ای اعدام، عده‌ای سنگسار و عده‌ای هم سرگردان خیابان و خانه‌های صیغه‌ای.
«گه نخور این چادر رو بکش سرت.» این جمله را عصمت، روسپی شهر نو به خاطر می‌آورد. او در سال ۱۳۵۷ زمانی که به شهر نو حمله می‌کنند، دستگیر و به زیرزمینی در اوین منقل می‌شود. او می‌گوید: «دیوارها سیاه بود، صدای جیغ از تمام دیوارهای اوین شنیده می‌شد. موهای ما را می‌گرفتند و می‌کشیدند و سپس در سلولی کوچک می‌انداختند. زنی در هم‌جواری من، روسپی خیابانی بود. موهایش بلند بود، وقتی گفت نمی‌پوشم، روسری نمی‌پوشم، همه ما را در یک سالن جمع کردند، سر زن را روی میزی گذاشتند و اول موهایش را با دست کشیدند و کندند، بعد شلاق را به زن روسپی دیگری دادند، مجبورش کردند که بزند. او می‌زد و گریه می‌کرد، در‌حالی‌که می‌گفت خودم را نمی‌بخشم.»


عکس از مجموعه «روسپی» از کاوه گلستان

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2329/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
ژینا مدرس‌گرجی، فعال باسابقه و شناخته‌شده جنبش حقوق زنان به ۲۱ سال حبس (که ۱۰ سال از آن قابل اجراست) و تبعید به زندان همدان محکوم شده است. او اولین‌ بار در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان جنبظ «زن، زندگی، آزادی» توسط ماموران امنیتی اداره اطلاعات در یکی از خیابان‌های سنندج به‌شیوه‌ای خشونت‌آمیز بازداشت شد، کمی بعد از خاکسپاری ژینا امینی در سقز و بلند‌شدن فریاد «ژن، ژیان، ئازادی» از زبان زنان کرد حاضر در گورستان آیچی. او پس از آزادی نوشت: «زنده‌ام که روایت کنم، می‌نویسم و می‌نویسم و ایستاده‌ام.»

دومین بازداشت او در فروردین‌ ماه ۱۴۰۲ صورت گرفت که ۸۴ روز حبس، انفرادی بلندمدت در شرایط سخت کانون اصلاح و تربیت سنندج را به دنبال داشت. او در نهایت با وثیقه پنج میلیارد تومانی به طور موقت آزاد شد. هرچند پس از آزادی نیز مرتبا از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی تحت فشار و کنترل قرار داشت. حتی در فروردین ماه امسال نیز اداره اماکن شهر سنندج به بهانه «عدم رعایت حجاب اسلامی» کتابفروشی «ژیرا»، محل کار و کسب درآمد او را به مدت چند روز پلمپ کرد.

او همراه با دیگر زنان کنشگر کرد از جمله اعضای گروه «ژیوانو»، از اولین بازداشت‌شدگان خیزش بود. از جمله مصادیق اتهامی او به «تاسیس انجمن ژیوانو با ایدئولوژی فمینیستی و با هدف براندازی»، «شرکت هدفمند در تجمعات و بیان‌نمودن شعارهای ساختارشکنانه»، و «سیاه‌نمایی اوضاع کشور و متشنج‌کردن فضای جامعه در برهه حساس پس از فوت مهسا امینی» اشاره شده است.

انجمن ژیوانو، تشکلی مستقل بود که هدف خود را آگاهی‌سازی، آموزش و مطالبه‌گری و اقدامات حمایتی در حوزه خشونت علیه زنان و به ویژه زن‌کشی اعلام کرده بود. در جغرافیایی که برخورد قهری و خشونت‌آمیز با فعالان فمینیست جریان دارد و سال‌هاست هرگونه فعالیت مدنی تحت شدیدترین کنترل دستگاه‌های امنیتی قرار دارد، فعالیت این گروه، مأمن و پناهی شده بود برای زنان خشونت‌دیده و در معرض خشونت. مأمنی که پس از سرکوب گسترده در پی جنبش «ژن، ژیان ئازادی»، چراغش خاموش شد. حالا حکم ۲۱ سال حبس ژینا مدرس گرجی، در امتداد همان سرکوب است و مقابله با فعالان خستگی‌ناپذیر کردستان که تاریخچه مبارزه و مقاومت‌شان همواره روشنگر و مقوم مسیر دادخواهی و برابری‌خواهی بوده است.

ژینا امینی که کشته شد، ژینا مدرس‌گرجی در صفحه اینستاگرام خود متنی نوشت که این‌گونه آغاز شده بود: «ژینا هم‌نام من است». ما جمعی از فعالان فمینیست و کنشگران مدنی ضمن اعتراض به این حکم و خواست لغو آن، اعلام می‌کنیم همگی در مبارزه علیه خشونت و تا پایان سرکوب، هم‌صدا و هم‌نامیم، زنده‌ایم که روایت کنیم، می‌نویسیم و ایستاده‌ایم. ژن، ژیان، ئازادی.

لینک بیانیه و اسامی امضاکنندگان:
https://forms.gle/GgyrwS7gEFNJzpxz9

@harasswatch
2024/06/26 02:27:37
Back to Top
HTML Embed Code: