This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وکیل محمد قبادلو، رئیسیان در صفحه توییتر خود از صدور ابلاغیه اجرای حکم اعدام محمد قبادلو در تاریخ سهشنبه ۳ بهمنماه (فردا) خبر داده است. او با ارائه توضیحاتی درباره روند رسیدگی به پرونده قبادلو اعلام کرده: «اجرای حکم #محمد_قبادلو هیچ مجوز قانونی ندارد و بی تردید #قتل محسوب میگردد.»
ویدئو مربوط به ۱۹ دیماه سال گذشته است و فریاد دادخواهانه مادر #محمد_قبادلو را مقابل زندان رجایی شهر ، علیه حکم ناعادلانه اعدام پسرش در میان جمعیتی که در اعتراض به اجرای حکم در مقابل زندان حضور یافته میشنوید.
#محمد_قبادلو
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزادی
ویدئو مربوط به ۱۹ دیماه سال گذشته است و فریاد دادخواهانه مادر #محمد_قبادلو را مقابل زندان رجایی شهر ، علیه حکم ناعادلانه اعدام پسرش در میان جمعیتی که در اعتراض به اجرای حکم در مقابل زندان حضور یافته میشنوید.
#محمد_قبادلو
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزادی
از صفحه نرگس محمدی: ۶۱ زن زندانی سیاسی-عقیدتی اوین در اعتراض به اعدام و برای توقف اعدام، اعتصاب غذا میکنند.
روز سهشنبه یک بار دیگر سرزمین ایران شاهد به دار آویختهشدن جوانانش بود. محمد قبادلو در شرایطی به دار آویخته شد که حتی حکم قطعی برای اعدام وجود نداشت. خبر اعدام جوانان ایران، موجی از خشم و اعتراض را در جامعه رقم زده است.
زنان زندانی سیاسی- عقیدتی اوین در اعتراض به اعدامهای اخیر و برای «توقف اعدام»، روز پنجشنبه پنجم بهمنماه، در اعتصاب غذای عمومی خواهند بود.
زنان زندانی برای زنده نگهداشتن نام اعدامشدگان و برای زندهماندن صدها انسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی در سراسر کشور در صف اعدامند، مقاومت خواهند کرد و روز پنجم بهمنماه، اعتراض خود را با اعتصاب غذای دستهجمعیشان نشان خواهند داد.
صدای ما باشید علیه اعدام
روز سهشنبه یک بار دیگر سرزمین ایران شاهد به دار آویختهشدن جوانانش بود. محمد قبادلو در شرایطی به دار آویخته شد که حتی حکم قطعی برای اعدام وجود نداشت. خبر اعدام جوانان ایران، موجی از خشم و اعتراض را در جامعه رقم زده است.
زنان زندانی سیاسی- عقیدتی اوین در اعتراض به اعدامهای اخیر و برای «توقف اعدام»، روز پنجشنبه پنجم بهمنماه، در اعتصاب غذای عمومی خواهند بود.
زنان زندانی برای زنده نگهداشتن نام اعدامشدگان و برای زندهماندن صدها انسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی در سراسر کشور در صف اعدامند، مقاومت خواهند کرد و روز پنجم بهمنماه، اعتراض خود را با اعتصاب غذای دستهجمعیشان نشان خواهند داد.
صدای ما باشید علیه اعدام
به گزارش شبکه حقوق بشر کردستان، زینب جلالیان، زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد در زندان یزد، در اعتراض به اعدامهای اخیر و در حمایت از اعتصاب غذای ۶۱ زن زندانی سیاسی و عقیدتی در زندان اوین برای «اعتراض به اعدام و توقف اعدام» همراهی خود با این فراخوان را اعلام کرد.
یکی از نزدیکان این زندانی سیاسی کُرد در گفتوگو با شبکه حقوق بشر کردستان میگوید: «با وجود اینکه زینب جلالیان در شرایط ایزوله زندان یزد نگهداری میشود و تماسهای تلفنی او شدیدا محدود شده است، اما امروز پس از اطلاع از اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی در چند ماه گذشته و با حمایت از خواست عمومی مردم برای لغو حکم اعدام در ایران، اعلام کرد، او هم روز پنجشنبه ۵ بهمن همراه با ۶۱ زن زندانی سیاسی و عقیدتی، در زندان یزد اعتصاب غذا خواهد کرد.»
یکی از نزدیکان این زندانی سیاسی کُرد در گفتوگو با شبکه حقوق بشر کردستان میگوید: «با وجود اینکه زینب جلالیان در شرایط ایزوله زندان یزد نگهداری میشود و تماسهای تلفنی او شدیدا محدود شده است، اما امروز پس از اطلاع از اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی در چند ماه گذشته و با حمایت از خواست عمومی مردم برای لغو حکم اعدام در ایران، اعلام کرد، او هم روز پنجشنبه ۵ بهمن همراه با ۶۱ زن زندانی سیاسی و عقیدتی، در زندان یزد اعتصاب غذا خواهد کرد.»
🔹بازنشر یادداشتی سوگوارانه از همبندی شیرین علمهولی
🔹حافظه جمعی و جای خالی اعدامشدگان
شیرین علمهولی، سحرگاه یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ پس از گذراندن یک سال و ۹ ماه حبس در زندان اوین تهران به اتهام محاربه و بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد. متن پیش رو، نوشته یکی از همبندیان او است که توسط کمیته گزارشگران حقوق بشر تنظیم و در اردیبهشتماه سال ۹۰ منتشر شده است:
شب بود، آمدند دنبال شیرین، همه مات مانده بودند که کجا میبرندش. بیلباس. بیوسیله، تا بچهها به خودشان بیایند، شیرین را از در بند بردند بیرون و در بسته شد. بچهها، مستأصل و نگران، پشت میلههای در بند سرک میکشیدند، داد میزدند. خبری از شیرین میخواستند. چیزی انگار توی دل همه چنگ میانداخت. ته چشمهای همه، یک حرف بود. کسی دلش نمیخواست حدسی بزند. کسی دلش نمیخواست فکر کند که شیرین را کجا بردهاند. دل توی دل کسی نبود. هی راهرو را میرفتند تا دم در بند، در میزدند. کسی باز نمیکرد. برمیگشتند توی اتاق. چند نفری کتابهای دعایشان را بیرون آورده بودند. توی صورت همه، یک حس ناگفتنی بود. ترس، اضطراب. چیزی که نمیشد توصیفش کرد. کسی دلش نمیخواست حرف بزند. شیرین را برده بودند.
زندانیهای مالی، با برووبیایی که داشتند، دربهدر به دنبال خبر بودند. هیچکس آنشب توی بند نخوابید. بعضیها توی راهرو نشسته بودند و تسبیح دستشان بود. برخی دیگر توی حمام سیگار میکشیدند. زندانیهای مالی آنشب، پشتبهپشت بچههای سیاسی ایستادند و نخوابیدند و دعا کردند و خواب به چشمشان نیامدند. این شب لعنتی تمام نمیشد. هیچکس خبری از شیرین نمیداد. یکی از بچههای مالی که توی دفتر رفتوآمد داشت، آمد و گفت که بردندش انفرادی. بعضیها یواشکی گریه میکردند. تمام ترس عالم انگار توی دل بچههای این بند بود. نکند شیرین برنگردد. هیچکس دلش نمیخواست حتی فکر کند. بچهها به خودشان امیدواری میدادند که هنوز حکمش توی دیوان است. هنوز قطعی نشده است. نمیشود که حکم قطعینشده را اجرا کنند. آن شب لعنتی تمام نمیشد. راهروی بند را وجب کردیم زیر پاهایمان تا صبح.
و صبح دیگر کسی امیدی نداشت به بازگشت شیرین. بغض بود توی گلوی همه. بغضی که کسی نمیخواستند رهایش کنند. صبح که شد مأمور آمد توی اتاق. نگاه کرد و تسلیت گفت. گفت که وسایلش را جمع کنیم. تمام بچههای اتاق یخ زده بودند انگار. خشم بود و بغض و کینه. بعضیها رویشان را برگرداندند و زدند زیر گریه. کسی دلش را نداشت برود سراغ وسایل شیرین. بچههای تختهای کناری، بالا و پایین، در سکوت دیوانهکننده اتاق، وسایلش را جمع کردند و دادند دست مأمور. او باز تسلیت گفت و رفت. اتاق سیاسیها ماند و تختی که خالی مانده بود از شیرین. از بوی شیرین. از نگاه شیرین. از مقاومتش. از خندههایش. یک اتاق بود و جای خالی شیرین که هرجا سر برمیگرداندی، میزد توی چشمت.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2275/
@harasswatch
🔹حافظه جمعی و جای خالی اعدامشدگان
شیرین علمهولی، سحرگاه یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ پس از گذراندن یک سال و ۹ ماه حبس در زندان اوین تهران به اتهام محاربه و بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد. متن پیش رو، نوشته یکی از همبندیان او است که توسط کمیته گزارشگران حقوق بشر تنظیم و در اردیبهشتماه سال ۹۰ منتشر شده است:
شب بود، آمدند دنبال شیرین، همه مات مانده بودند که کجا میبرندش. بیلباس. بیوسیله، تا بچهها به خودشان بیایند، شیرین را از در بند بردند بیرون و در بسته شد. بچهها، مستأصل و نگران، پشت میلههای در بند سرک میکشیدند، داد میزدند. خبری از شیرین میخواستند. چیزی انگار توی دل همه چنگ میانداخت. ته چشمهای همه، یک حرف بود. کسی دلش نمیخواست حدسی بزند. کسی دلش نمیخواست فکر کند که شیرین را کجا بردهاند. دل توی دل کسی نبود. هی راهرو را میرفتند تا دم در بند، در میزدند. کسی باز نمیکرد. برمیگشتند توی اتاق. چند نفری کتابهای دعایشان را بیرون آورده بودند. توی صورت همه، یک حس ناگفتنی بود. ترس، اضطراب. چیزی که نمیشد توصیفش کرد. کسی دلش نمیخواست حرف بزند. شیرین را برده بودند.
زندانیهای مالی، با برووبیایی که داشتند، دربهدر به دنبال خبر بودند. هیچکس آنشب توی بند نخوابید. بعضیها توی راهرو نشسته بودند و تسبیح دستشان بود. برخی دیگر توی حمام سیگار میکشیدند. زندانیهای مالی آنشب، پشتبهپشت بچههای سیاسی ایستادند و نخوابیدند و دعا کردند و خواب به چشمشان نیامدند. این شب لعنتی تمام نمیشد. هیچکس خبری از شیرین نمیداد. یکی از بچههای مالی که توی دفتر رفتوآمد داشت، آمد و گفت که بردندش انفرادی. بعضیها یواشکی گریه میکردند. تمام ترس عالم انگار توی دل بچههای این بند بود. نکند شیرین برنگردد. هیچکس دلش نمیخواست حتی فکر کند. بچهها به خودشان امیدواری میدادند که هنوز حکمش توی دیوان است. هنوز قطعی نشده است. نمیشود که حکم قطعینشده را اجرا کنند. آن شب لعنتی تمام نمیشد. راهروی بند را وجب کردیم زیر پاهایمان تا صبح.
و صبح دیگر کسی امیدی نداشت به بازگشت شیرین. بغض بود توی گلوی همه. بغضی که کسی نمیخواستند رهایش کنند. صبح که شد مأمور آمد توی اتاق. نگاه کرد و تسلیت گفت. گفت که وسایلش را جمع کنیم. تمام بچههای اتاق یخ زده بودند انگار. خشم بود و بغض و کینه. بعضیها رویشان را برگرداندند و زدند زیر گریه. کسی دلش را نداشت برود سراغ وسایل شیرین. بچههای تختهای کناری، بالا و پایین، در سکوت دیوانهکننده اتاق، وسایلش را جمع کردند و دادند دست مأمور. او باز تسلیت گفت و رفت. اتاق سیاسیها ماند و تختی که خالی مانده بود از شیرین. از بوی شیرین. از نگاه شیرین. از مقاومتش. از خندههایش. یک اتاق بود و جای خالی شیرین که هرجا سر برمیگرداندی، میزد توی چشمت.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2275/
@harasswatch
دیدبان آزار
حافظه جمعی و جای خالی اعدامشدگان
شیرین علمهولی، سحرگاه یکشنبه 19 اردیبهشت ماه 1389 پس از گذراندن یک سال و 9 ماه حبس در زندان اوین تهران به اتهام محاربه و بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد. متن پیش رو، نوشته یکی از همبندیان او است که توسط کمیته گزارشگران حقوق بشر ت
🔹نمایشنامه «بند اعدام»
🔹خوانشی دراماتیک از بند نسوان زندان خرمآباد
نویسنده: شیوا موسیزاده
این نمایشنامه بر اساس مواجهات و یادداشتهای من در زندان زنان خرمآباد نوشته شده است. دربند نسوان چندین زن محکوم به اعدام با جرائم مختلف از جمله قتل و مواد مخدر زندگی میکردند و در آستانه اجراشدن حکم، روز را به شب و شب را به روز میگذراندند. طبق گفتوگوهایی که با این زنان داشتم، ازقضا همگی قربانی مردانی شده که وضعیت بحرانی امروز را برایشان رقم زده بودند. رقیه، زنی که بعد از 12سال شکنجهکشیدن توسط همسرش یکروز در دفاع از خود، چاقویش به هدف میخورد و مرد درجا میمیرد. یا فرشته دختری بیستساله از حاشیههای پایین شهر، که در نوجوانی پدرش او را مورد تعرض و تجاوز قرار داده، او را درگیر اعتیاد به شیشه کرده و کتک میزد. روزی فرشته در دفاع از خود، جان پدر را میگیرد.
تمامی این زنان قربانی پدر/مردسالاری سیستماتیک و فقر تحمیلشده بودند و اگر پای حرفهایشان مینشستی داستانهایی داشتند که ناشنیدنی و متفاوت از الگووارههای زندگی طبقه متوسط است، آنها اقلیتی از حواشی «نامردمانی» هستند که همواره در حال جرمانگاریشدن از سوی نهادهای قضایی بهسبب همان قوانین زنستیزانه و فقیرسازانهاند. آنها برای من سوژههایی واقعی از جهانی وارونهاند که در بیصدایی مطلق محذوف گشتهاند. سعی کردهام تا جای ممکن، وابسته به شرایط، واقعیت را در فرم دیالوگنویسی و دیالکتیکی که در کلیت متن رخ میدهد، طوری بیان کنم که نه از خط دراماتیکبیرون بزند و نه دستبهدامان توهمات غیرعینی شوم؛ آنچنان که همواره باور داشتهام که قلمم باید برای ثبت زندگیهایی بچرخد که گسلهای اجتماعی و گسستهای سیاسی امروز را رقم میزند.
از نگاه من رقیه محکوم به اعدام، ریشههایی از عصیانگری مدهآ را دارد، علیرغم آنکه نه شاهزاده است و نه در مرکز ادبیات و هنر، او دربرابر رنج زندگی خود عصیان میکند. آنچنان که میگفت: «چهارده ماهه دیگه کتک نمیخورم.» اما در مقابل او زنی(سمیرا) قرار دارد که یکسر در تضاد فلسفی با او است و این امر از خاستگاه طبقاتی و کارگریاش نشات میگیرد. گرچه هردو زن قربانی مردسالاری و در دو طبقه اجتماعی متضادند، اما همین زنانگی است که بستر همرنجیشان را پیش میبرد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2277/
@harasswatch
🔹خوانشی دراماتیک از بند نسوان زندان خرمآباد
نویسنده: شیوا موسیزاده
این نمایشنامه بر اساس مواجهات و یادداشتهای من در زندان زنان خرمآباد نوشته شده است. دربند نسوان چندین زن محکوم به اعدام با جرائم مختلف از جمله قتل و مواد مخدر زندگی میکردند و در آستانه اجراشدن حکم، روز را به شب و شب را به روز میگذراندند. طبق گفتوگوهایی که با این زنان داشتم، ازقضا همگی قربانی مردانی شده که وضعیت بحرانی امروز را برایشان رقم زده بودند. رقیه، زنی که بعد از 12سال شکنجهکشیدن توسط همسرش یکروز در دفاع از خود، چاقویش به هدف میخورد و مرد درجا میمیرد. یا فرشته دختری بیستساله از حاشیههای پایین شهر، که در نوجوانی پدرش او را مورد تعرض و تجاوز قرار داده، او را درگیر اعتیاد به شیشه کرده و کتک میزد. روزی فرشته در دفاع از خود، جان پدر را میگیرد.
تمامی این زنان قربانی پدر/مردسالاری سیستماتیک و فقر تحمیلشده بودند و اگر پای حرفهایشان مینشستی داستانهایی داشتند که ناشنیدنی و متفاوت از الگووارههای زندگی طبقه متوسط است، آنها اقلیتی از حواشی «نامردمانی» هستند که همواره در حال جرمانگاریشدن از سوی نهادهای قضایی بهسبب همان قوانین زنستیزانه و فقیرسازانهاند. آنها برای من سوژههایی واقعی از جهانی وارونهاند که در بیصدایی مطلق محذوف گشتهاند. سعی کردهام تا جای ممکن، وابسته به شرایط، واقعیت را در فرم دیالوگنویسی و دیالکتیکی که در کلیت متن رخ میدهد، طوری بیان کنم که نه از خط دراماتیکبیرون بزند و نه دستبهدامان توهمات غیرعینی شوم؛ آنچنان که همواره باور داشتهام که قلمم باید برای ثبت زندگیهایی بچرخد که گسلهای اجتماعی و گسستهای سیاسی امروز را رقم میزند.
از نگاه من رقیه محکوم به اعدام، ریشههایی از عصیانگری مدهآ را دارد، علیرغم آنکه نه شاهزاده است و نه در مرکز ادبیات و هنر، او دربرابر رنج زندگی خود عصیان میکند. آنچنان که میگفت: «چهارده ماهه دیگه کتک نمیخورم.» اما در مقابل او زنی(سمیرا) قرار دارد که یکسر در تضاد فلسفی با او است و این امر از خاستگاه طبقاتی و کارگریاش نشات میگیرد. گرچه هردو زن قربانی مردسالاری و در دو طبقه اجتماعی متضادند، اما همین زنانگی است که بستر همرنجیشان را پیش میبرد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2277/
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
مادران دادخواه بر مزار #محمد_قبادلو، از جمله اکرم نقابی مادر دادخواه سعید زینالی که در وقایع ۱۸ تیر ۷۸ مفقود شد و منظر ضرابی که دو فرزند، نوه و عروس خود را در هواپیمای اوکراینی از دست داده است.
از مقاله «مادران دادخواه به ما چه میگویند؟» ارائهشده در همایش ۸ مارس دیدبان آزار:
در سیاست مردانه آنچه که از دایره خارج میشود خود زندگی است. سیاست مردانه کاملا از منطق زندگی منتزع شده است. اینکه چه بلایی بر سر زندگی میآید اهمیتی ندارد. زندگی اگر اهمیتی هم دارد به جهت قوامبخشیدن و تقویت ایدئولوژی است. آنقدر معطوف به آرمانها و در بند رسیدن به آنهاست که یادش میرود خود این آرمانها قرار بود در خدمت برپایی زندگی بهتر برای مردمان قرار گیرد. تاریخش روایت پیروزی و دلاوری و جنگاوری است، نه تاریخ سوژههای حاشیهشده و شکستخورده و زندگیهای ازدسترفته.
در مقابل این، ما با شکلی از سیاستورزی زنانه مواجهیم که دربرابر این سیاست مردانه سربلند میکند و حالا دیگر نه راوی روایت کلان پیروزی و دستاورد که راوی روایت رنج و زندگیهای ازدسترفته است. و ما تمام این سالها بواسطه تسلط حداکثری آن فهم مردانه از سیاست اینها را ندیدیم یا بهعنوان شکلی از کنشگری به رسمیت نشناختیم. سیاستورزی مادران دادخواهی که از دهههای آغازین پیروزی پر جلال و جبروت انقلاب ۵۷، در دهه ۶۰ و در قالب مادران خاوران به زندگیهای از دسترفته و سنگهای شکسته و حفرههای این پیروزی اشاره کردند تا بعد در دهه ۷۰ و واقعه کوی دانشگاه مادر سعید زینالی، در دهه ۸۰ مادران جنبش سبز و گوهر عشقی و بعد در دهه ۹۰ که مادران آبان را داریم. پرواضح است که بین مشی و مرام سیاسی مادران دهه ۶۰ تا مادران دهه ۹۰ فاصله بسیاری وجود دارد. اما آنچه در کنش مادران دادخواه میبینیم این است که بسیاری از این مادران فارغ از همه اختلافات و افتراقات سیاسی توان ایستادن کنار همدیگر و پذیرش دیگری را دارند.
مادران دادخواه اینبار نه با ایدئولوژی مشترک که با رنج مشترک به هم پیوند میخورند و خود این رنج مشترک است که حالا نقطه عزیمتی برای امر مشترک میشود. ما با تاریخی مواجهیم که به جای اینکه از خلال جنگ ایدئولوژیها روایت شود، توسط مادران دادخواه و به مانند یک نخ تسبیح گردهمآورنده و جمعکننده از خلال رنج مشترکی روایت میشود به بلندای چهار دهه استقرار یک نظام.
لینک ارائه:
https://harasswatch.com/news/2094/
@harasswatch
از مقاله «مادران دادخواه به ما چه میگویند؟» ارائهشده در همایش ۸ مارس دیدبان آزار:
در سیاست مردانه آنچه که از دایره خارج میشود خود زندگی است. سیاست مردانه کاملا از منطق زندگی منتزع شده است. اینکه چه بلایی بر سر زندگی میآید اهمیتی ندارد. زندگی اگر اهمیتی هم دارد به جهت قوامبخشیدن و تقویت ایدئولوژی است. آنقدر معطوف به آرمانها و در بند رسیدن به آنهاست که یادش میرود خود این آرمانها قرار بود در خدمت برپایی زندگی بهتر برای مردمان قرار گیرد. تاریخش روایت پیروزی و دلاوری و جنگاوری است، نه تاریخ سوژههای حاشیهشده و شکستخورده و زندگیهای ازدسترفته.
در مقابل این، ما با شکلی از سیاستورزی زنانه مواجهیم که دربرابر این سیاست مردانه سربلند میکند و حالا دیگر نه راوی روایت کلان پیروزی و دستاورد که راوی روایت رنج و زندگیهای ازدسترفته است. و ما تمام این سالها بواسطه تسلط حداکثری آن فهم مردانه از سیاست اینها را ندیدیم یا بهعنوان شکلی از کنشگری به رسمیت نشناختیم. سیاستورزی مادران دادخواهی که از دهههای آغازین پیروزی پر جلال و جبروت انقلاب ۵۷، در دهه ۶۰ و در قالب مادران خاوران به زندگیهای از دسترفته و سنگهای شکسته و حفرههای این پیروزی اشاره کردند تا بعد در دهه ۷۰ و واقعه کوی دانشگاه مادر سعید زینالی، در دهه ۸۰ مادران جنبش سبز و گوهر عشقی و بعد در دهه ۹۰ که مادران آبان را داریم. پرواضح است که بین مشی و مرام سیاسی مادران دهه ۶۰ تا مادران دهه ۹۰ فاصله بسیاری وجود دارد. اما آنچه در کنش مادران دادخواه میبینیم این است که بسیاری از این مادران فارغ از همه اختلافات و افتراقات سیاسی توان ایستادن کنار همدیگر و پذیرش دیگری را دارند.
مادران دادخواه اینبار نه با ایدئولوژی مشترک که با رنج مشترک به هم پیوند میخورند و خود این رنج مشترک است که حالا نقطه عزیمتی برای امر مشترک میشود. ما با تاریخی مواجهیم که به جای اینکه از خلال جنگ ایدئولوژیها روایت شود، توسط مادران دادخواه و به مانند یک نخ تسبیح گردهمآورنده و جمعکننده از خلال رنج مشترکی روایت میشود به بلندای چهار دهه استقرار یک نظام.
لینک ارائه:
https://harasswatch.com/news/2094/
@harasswatch
دیدبان آزار
مادران دادخواه به ما چه میگویند؟ | ویدئو
در سیاست مردانه آنچه که از دایره خارج میشود خود زندگی است. سیاست مردانه کاملا از منطق زندگی منتزع شده است. اینکه چه بلایی بر سر زندگی میآید اهمیتی ندارد. زندگی اگر اهمیتی هم دارد به جهت قوامبخشیدن و تقویت ایدئولوژی است.
🔹آیا زندگیخواهی به داد شبهای اعدام خواهد رسید؟
نویسنده: سوزان کریمی
توصیه پژمان فاتحی به همسرش بیان، که سیاه نپوشد و ناراحت نباشد، توصیهای به همه کسانی است که میتوانند زبان آن را بفهمند. تلنگری است تا از خودمان بپرسیم زندگیخواهی بهصورت یک سیاست فراگیر، زندگیخواهی بهصورت یک استراتژی چه خروجیهای محتملی دارد؟ چه میتوانیم از سیاست دادخواهانه و سیاست زنانه بیاموزیم تا ما را برای مقابله با دستگاه مرگ مقاومتر و کاراتر کند؟ آیا زندگیخواهی میتواند راهی پیش پایمان بگذارد که از وضعیت همیشه اضطراری در حکومت ولیِ خدا و غلبه گفتمان دشمنی، از خردترین سطوح ارتباط اجتماعی تا در سیاستهای کلان فراملی، بیرون بیاییم؟
خانوادههای دادخواه و فمینیستها در جغرافیاها و برهههای مختلف ضمن استمرار مبارزه به اشکال خلاقانه، شبکههای مستمر مراقبتی هم تشکیل دادهاند. همانطور که بازتولید جمعیتهای تحت انقیاد -بهصورت باری مضاعف بر تولید- عموماً به دوش ما، بدنهای زاینده، گذاشته شده است، سیاستی که از دل مبارزاتمان بیرون میآید هم نسبت به بازتولید خود حساس بوده است. از آشپزخانههای اشتراکی و مادری اشتراکی در جنبشهای فمینیستی مختلف گرفته تا حلقههای مادران دادخوه با همپشتی مستمر از یکدیگر. چطور میشود این امر را به سطوح بزرگتر سیاستورزی تسری داد؟ تمرین زندگیخواهی به صورت کنش سیاسی چگونه خواهد بود؟ چطور میشود این که نمیخواهیم بمیریم و نمیخواهیم اجازه دهیم نزدیکانمان بمیرند در پیوند مستقیم قرار بگیرد با مبارزهمان برا اینکه آنان که نزدیکمان نیستند هم نمیرند؟ برای آن که بساط مرگسیاست و انقیاد و استثمار حداکثری حیات زنده برچیده و امکان تخیل «یک زندگی آزاد شده» فراهم شود؟
شاید بایستی به یاد بیاوریم که برخلاف فرمانروای جمهوری اعدام و هواداران مرگخواهش، برخلاف سوژههای منقاد بدنزدودهاش، ما بدن هستیم، زندهایم و در سیاهترین و خاموشترین شبها هم عاشق زندگی، دستکم به گواه نفرت مشترکمان. زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودهاند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2278/
@harasswatch
نویسنده: سوزان کریمی
توصیه پژمان فاتحی به همسرش بیان، که سیاه نپوشد و ناراحت نباشد، توصیهای به همه کسانی است که میتوانند زبان آن را بفهمند. تلنگری است تا از خودمان بپرسیم زندگیخواهی بهصورت یک سیاست فراگیر، زندگیخواهی بهصورت یک استراتژی چه خروجیهای محتملی دارد؟ چه میتوانیم از سیاست دادخواهانه و سیاست زنانه بیاموزیم تا ما را برای مقابله با دستگاه مرگ مقاومتر و کاراتر کند؟ آیا زندگیخواهی میتواند راهی پیش پایمان بگذارد که از وضعیت همیشه اضطراری در حکومت ولیِ خدا و غلبه گفتمان دشمنی، از خردترین سطوح ارتباط اجتماعی تا در سیاستهای کلان فراملی، بیرون بیاییم؟
خانوادههای دادخواه و فمینیستها در جغرافیاها و برهههای مختلف ضمن استمرار مبارزه به اشکال خلاقانه، شبکههای مستمر مراقبتی هم تشکیل دادهاند. همانطور که بازتولید جمعیتهای تحت انقیاد -بهصورت باری مضاعف بر تولید- عموماً به دوش ما، بدنهای زاینده، گذاشته شده است، سیاستی که از دل مبارزاتمان بیرون میآید هم نسبت به بازتولید خود حساس بوده است. از آشپزخانههای اشتراکی و مادری اشتراکی در جنبشهای فمینیستی مختلف گرفته تا حلقههای مادران دادخوه با همپشتی مستمر از یکدیگر. چطور میشود این امر را به سطوح بزرگتر سیاستورزی تسری داد؟ تمرین زندگیخواهی به صورت کنش سیاسی چگونه خواهد بود؟ چطور میشود این که نمیخواهیم بمیریم و نمیخواهیم اجازه دهیم نزدیکانمان بمیرند در پیوند مستقیم قرار بگیرد با مبارزهمان برا اینکه آنان که نزدیکمان نیستند هم نمیرند؟ برای آن که بساط مرگسیاست و انقیاد و استثمار حداکثری حیات زنده برچیده و امکان تخیل «یک زندگی آزاد شده» فراهم شود؟
شاید بایستی به یاد بیاوریم که برخلاف فرمانروای جمهوری اعدام و هواداران مرگخواهش، برخلاف سوژههای منقاد بدنزدودهاش، ما بدن هستیم، زندهایم و در سیاهترین و خاموشترین شبها هم عاشق زندگی، دستکم به گواه نفرت مشترکمان. زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودهاند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2278/
@harasswatch
دیدبان آزار
آیا زندگیخواهی به داد شبهای اعدام خواهد رسید؟
در ساعات منتهی به اعدام آنهاست که مینویسم. ذهنم میپراکند و خودم را به کارهای بیهوده، اغلب خیرهشدن به اسکرین مشغول میکنم. انگار ناخودآگاه بخواهم به بدنم بقبولانم که چیزی است که مردنی نیست. که اصلاً زمان نمیگذرد و مثلاً بیدار ننشستهام که ببینم ا