Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
فاطمه حیدری، خواهر جواد حیدری از کشته‌شدگان اعتراضات در قزوین در توییتی خبر داده است که زهرا سعیدیان‌جو در تماسی کوتاه که به مادرش اطلاع داده در بازداشت اطلاع سپاه است و با صدای لرزان گفته: «من را از دست اینها نجات بدهید.»

زهرا خواهر میلاد سعیدیان‌جو جوان ۲۶ساله‌ای است که روز ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در ایذه به ضرب گلوله مأموران امنیتی کشته شد. او روز ۱۸ تیرماه در محل کار خود بازداشت شده و به گفته نزدیکان علت بازداشتش «همدردی و دیدار با خانواده های داغدار در جریان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱» اعلام شده است.

زهرا در متنی اتهامات مطرح‌شده علیه مجاهد کورکور را دروغین خوانده و نوشته بود: به نام خداوند رنگین‌کمان، که ما همچنان می‌نویسیم، که ما هم‌چنان در اینجا مانده‌ایم، مثل درخت که مانده است، مثل گرسنگی که اینجا مانده است، مثل زخم، مثل شعر، مثل دوست‌داشتن، مثل پرنده، مثل فکر، مثل آرزوی آزادی، مثل هرچیز که از ما نشانه‌ای دارد. من بعنوان عضوی از خانواده ایران و میلاد سعیدیان‌جو با شنیدن خبر امروز درخصوص اعدام مجاهد کورکور، خیلی متاثر شدیم و می‌خواهم این موضوع را بگویم: آهای کسی که ۱۰ اسفندماه در روز تولد برادرم موهای من را کشیدی، با باتوم شکنجه می‌دادی و جلوی چشمانم قبر برادرم را لگدمال می‌کردی و قبرستان را غرق خون ساخته بودی، حکمی که برای خودت بریدی چیست؟ برای من یکی ثابت شده است که قاتل برادرم کیست.»

#زهرا_سعیدیان_جو
#میلاد_سعیدیان_جو
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
محاکمه، صدور احکام حبس و اجرای حکم برای فعالان و روزنامه‌نگاران ادامه دارد.

#نازیلا_معروفیان، روزنامه‌نگار و دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی، روز شنبه هفدهم تیرماه سال جاری پس از احضار و مراجعه به شعبه اول دادسرای اوین، بازداشت و سپس به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او هفته گذشته با بند زنان زندان اوین انتقال یافت.

دادگاه #زینب_زمان، فعال فمینیست، روز چهارشنبه چهارم مرداد در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران بابت اتهامات «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» برگزار شد. حکم او هنوز صادر نشده است.

#آنیشا_اسدللهی، مترجم و فعال کارگری روز چهارم مرداد برای اجرای حکم ۵ سال و ۸ ماه حبس خود که ۵ سال از آن قابل‌اجراست به بند زنان زندان اوین منتقل شد.

#ریحانه_انصاری_نژاد توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۴ سال حبس تعزیری و بعنوان مجازات تکمیلی به دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروه‌ها و دسته‌جات سیاسی، فعالیت در فضای مجازی، رسانه‌ها و مطبوعات و خروج از کشور محکوم شد.

امروز، حکم #سعیده_شفیعی و #نسیم_سلطان_بیگی صادر شد. این دو روزنامه‌نگار به ۳ سال و ۷ ماه حبس تعزیری برای اتهام اجتماع و تبانی، ۸ ماه حبس برای فعالیت تبلیغی علیه نظام، ۲ سال ممنوعیت خروج از کشور، ۲ سال ممنوعیت عضویت در گروه‌ها محکوم شدند.

@harasswatch
گزارش جنبش-دانشگاه تهران.pdf
980.6 KB
⭕️ دانشگاه و قیام؛ دانشگاه تهران
[گزارش فعالین صنفی از کنش‌ها و سرکوب‌های صورت گرفته در جنبش زن زندگی آزادی]


عناوین گزارش:

◽️کنش‌های دانشجویی در طول قیام؛
-تجمع‌ها
-تحصن‌ها
-اعتصابات
-هنر اعتراضی
-همخوانی‌
-بیانیه‌ها

◽️حراست در طول قیام و‌ پس از آن؛
-حراست و سرکوب اعتراضات دانشجویی
-نقش حراست پس از سرکوب گسترده اعتراضات

◽️کمیته انضباطی؛
-احضار به اتهام عدم رعایت ضوابط پوشش
-کمیته انضباطی و حقوق دانشجویی

◽️اساتید؛ کنش‌ها و سرکوب‌ها


#گزارش_جنبش
#دانشگاه_تهران
4⃣9️⃣7️⃣7️⃣
🆔@senfi_uni_iran
ديد‌بان آزار
Photo
🔹نبرد جنسی-جنسیتی در عرصه خصوصی؛ بی‌فرزندی داوطلبانه

نویسنده: دریا موسوی

از ابتدای رابطه‌مان، به صراحت گفتم که هرگز نمی‌خواهم بچه‌دار شوم. معتقد بودم که بیان صادقانه اصول و خط‌قرمزهایم پایه و اساس یک رابطه معنادار و سالم را ایجاد می‌کند. اما نمی‌دانستم که انتخاب من به میدان نبردی تبدیل خواهد شد که خودمختاری و هویت من را در معرض خطر قرار خواهد داد.

در چند ماه اول رابطه که معمولا به «ماه عسل» معروف است، من را غرق عشق و محبت می‌کرد و سعی داشت با تاکتیکی به نام «بمباران عشق» تصمیم من را تحت‌تاثیر قرار دهد. یک‌بار وقتی با او در مورد سختی‌های بارداری و زایمان و اینکه چقدر به بدن زن آسیب می‌رساند حرف می‌زدم، با خنده گفت «باید با زن جوری رفتار کرد که حاضر بشه بچه‌دار بشه و باز هم این کار را تکرار کنه.» من متوجه این نکته بودم که این حرف‌ها و رفتار فریبکارانه است، اما باور داشتم که اینها تاثیری در من نخواهند داشت و او توانایی دستکاری در اعتقادات و اصول من را ندارد، چرا که خودم را زنی قوی و مستقل و با اصولی مستحکم می‌دیدم.

در طول رابطه‌مان، صحبت در مورد بچه چندین‌بار به میان آمد و من هربار دلایل‌ام را برای انتخاب یک زندگی بدون فرزند به اشتراک گذاشتم. مادر‌بودن را از نقطه‌نظر تقاطعی (اینترسکشنالیتی) برایش توصیف کردم. اینکه چگونه هویت من به عنوان یک زن مهاجر و طبقه فرودست، که همواره دو تا سه شیفت کار می‌کردم و در کنارش درس می‌خواندم، دیدگاه من نسبت به فرزندآوری را شکل داده است. چگونه اصول اعتقادی من اعم از فمینیسم و وگانیسم، و سبک زندگی‌ای که برای خودم برگزیدم این تصمیم را هدایت می‌کند و چقدر این اصول و اعتقادات برای من ارزشمند هستند. برایش از مسئولیت عظیم و سنگین فرزندآوری گفتم و این حقیقت که من حاضر نیستم انسان دیگری را به این دنیا اضافه کنم. حتی برایش توضیح دادم که این تصمیم بسیار شخصی هم هست. اینکه سلامتی بدنم چقدر برایم اهمیت دارد، و با علم به اینکه بارداری و زایمان به بدن زن به‌شدت آسیب می‌زند، حاضر نیستم بدنم را مورد این حجم از آسیب قرار دهم، چرا که با این بدن است که جهان را تجربه می‌کنم و می‌خواهم سال‌ها از این بدن و این جهان لذت ببرم.

با تمام وجود می‌خواستم که عمق اهمیت مسئله و تصمیم آگاهانه من را درک کند. اما هر چقدر سعی کردم به او کمک کنم، او نتوانست دیدگاه و موقعیت اجتماعی من را درک کند. به باور من، امتیازات مادی و اجتماعی‌اش این توانایی را از او گرفته بود تا با موقعیت اجتماعی و تصمیم من همدلی کند. او امتناع من از بچه‌دارشدن را به‌منزله رد خواسته‌هایش و به قول خودش «میل ذاتی انسان به تولیدمثل» می‌دید، امتناع از ایفای نقشی که معتقد بود من به‌عنوان یک زن باید ایفا کنم.

نقطه گسست زمانی بود که او «زنانگی» و «حس مادرانگی» در من را زیر سوال برد. او با گفتن اینکه حس «مراقبت و نگهداری» و «ازخودگذشتگی» در من وجود ندارد و این باعث می‌شود که به مادر‌شدن تمایلی نداشته باشم، به من این برچسب را زد که به‌عنوان یک زن «ناقص و ناکافی» هستم. او انتخاب آگاهانه‌ام را ندیده گرفت و تصمیم من برای بی‌فرزند‌بودن را علیه من و در راستای تخریب شخصیت و «انسان‌زدایی» از من استفاده کرد. با آنکه در تمام طول آن چند ماه به مسموم‌بودن حرف‌ها و رفتارهایش آگاه بودم، اما شنیدن این حرف‌ها ضربه بسیار شدید و عمیقی بر ارزش‌ها و عزت‌نفس‌ام وارد کرد. می‌دانستم که صحبت‌های او پژواک زن‌ستیزی‌ای است که در طول تاریخ هنوز ادامه دارد- این تصور که ارزش یک زن به‌طور ذاتی به توانایی او برای بچه‌دار‌شدن وابسته است. من از پذیرش این دیدگاه واپس‌گرایانه که استقلال، اصول، و سلامت شخصی‌‌ام را نادیده می‌گرفت، خودداری کردم. سعی کردم برایش توضیح دهم که شنیدن چنین حرف‌های زن‌ستیزانه‌ای در میانه قیام «زن، زندگی، آزادی» چقدر دردآور است.

مسیرهای ما در نهایت از هم جدا شد. با اینکه جدایی دردناک بود، اما در عین حال رهایی‌بخش نیز بود. من توانستم خودم را از سنگینی توقعات دیگری رها کنم، خودم، اصول و ارزش‌هایم را بازیابی کنم، و در حقیقت خودم به آرامش برسم. من از درونی‌کردن باورهای زن‌ستیزانه او امتناع کردم. این تصور را که مادربودن غایت یک زن است را رد کردم. خودم را از هجمه‌های جامعه برای انطباق با ایده‌آل مادری که عمیقاً در ساختارهای مردسالارانه ریشه دارد و سعی در کنترل و محدود‌کردن انتخاب‌ها و خودمختاری زنان دارد، رها کردم. و توانستم قدرتم را در استقلالم، عشقی که به خودم دارم و تعهد تزلزل‌ناپذیرم به اصول و ارزش‌هایم بازیابی کنم.
ديد‌بان آزار
Photo
تولدت مبارک #غزاله_چلاوی

از متن «غزاله چلاوی، زنی که می‌خواست شجاعتش را تکثیر کند»، منتشرشده در نشر آسو:

خاله غزاله می‌گوید: «عاشق سفر‌های هیچهایکی و طبیعت‌گردی بود و همیشه رمان‌های تازه را دنبال می‌کرد، با همه مهربان بود و برای شنیدن حرف‌های آدم‌های اطرافش گوشی شنوا داشت. غزاله از سگ‌های بیمار و گرسنه‌ خیابانی حمایت می‌کرد و چند سالی بود که هر جمعه ساعت چهار صبح راهی یکی از کوه‌های اطراف آمل می‌شد. علَم‌کوه و دماوند و خیلی از قله‌های معروف ایران را فتح کرده بود و هر روز می‌دوید که برای کوهنوردی آماده باشد. غزاله یکی از همان زن‌هایی بود که در سال‌های اخیر هرجا که می‌توانست روسری‌اش را برمی‌داشت. بعد از دانشگاه، ازدواج کرد و به تهران رفت و چند سال بعد جدا شد.»

یکی از دوستانش به آسو می‌گوید: «غزاله خیلی در آن زندگی سختی کشید، شوهر سابقش می‌خواست محدودش کند و او برای داشتن هر حق کوچکی باید می‌جنگید. طلاقش هم آسان نبود و با دشواری توانست جدا شود. در سه سال اخیر، بعد از جدایی‌اش، غزاله تازه داشت زندگی‌اش را آن‌طور که خودش دوست داشت می‌ساخت. قبلش برای خیلی چیزهای معمولی مجبور بود که سخت بجنگد.»

او غزاله را این‌ گونه تعریف می‌کند: «در نگاه اول از آن آدم‌های خیلی آرام بود. از آنهایی که در هر شرایطی با لبخند و آرامش پیش می‌رفت. در ظاهر آدم شجاعی نبود و از بعضی چیزهای عادی می‌ترسید. اما در عین‌حال همیشه برای داشتن آزادی‌های بیشتر و کنار گذاشتن محدودیت‌هایی که به خاطر زن بودنش به او تحمیل می‌شد، می‌جنگید. بلد بود که چطور برای زندگی کردن مبارزه کند و از سختی‌هایش نترسد.»

دوستش می‌گوید: «شب تنها نبود. با یک نفر دیگر به خیابان رفته بود. وقتی فضا خیلی شلوغ و خطرناک شد، همراهش برگشت به خانه و از غزاله هم خواست که برگردد. اما غزاله می‌خواست در خیابان بماند. به او گفت تو برو، من می‌مانم.»

#غزاله_چلابی
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#مهسا_امینی
.
🔴محروم کردن دانشجویان دختر دانشگاه کردستان از خوابگاه


بنا بر گزارشات واصله از دانشگاه کردستان تعداد زیادی از دانشجویان دختر موفق به اخذ خوابگاه برای ترم جدید نشده‌اند و از اسکان در خوابگاه و استفاده از امکانات رفاهی دانشگاه، بدون اطلاع قبلی، محروم شده‌اند.

پس از پیگیری‌های فراوان دانشجویان، آنها متوجه شدند که این لغو اسکان‌ها به دلیل گزارش حراست خوابگاه رخ داده‌است و هیچ مدرکی جز این گزارش وجود ندارد.

همچنین برای برخی از دانشجویانی که پیشتر در کمیته‌ی انضباطی تعهد داده بودند، گزارش تکرار تخلف ثبت شده‌است در حالی که تکرار تخلفی در کار نبوده و گزارشی برای ایشان ثبت شده که بسیار مغرضانه است. در مواردی، این گزارشات به حدی غیرواقعی و اغراق‌آمیز است که گویی مسئول مربوطه مسئله‌ای شخصی با دانشجویان داشته‌است.

لازم به ذکر استکه این محروم‌سازی بدون تشکیل جلسات انضباطی، بدون هیچگونه دلیل و مدرک مشخص و تنها با تکیه برا گزارشات حراست و بدون اطلاع دانشجو از روند پرونده و عدم اخذ دفاعیه از دانشجو اتفاق افتاده‌است که کاملا غیرقانونی است.

#دانشگاه_کردستان
#مطالبات_صنفی
4⃣9⃣8⃣1⃣
🆔@senfi_uni_iran
🔹روایات زنان بازداشت‌شده از شکنجه، آزار و محرومیت از ابتدایی‌ترین حقوق در زندان‌های کهگیلویه و بویراحمد

🔹«شما دختران تهران نیستید که بخواهید اعتراض کنید»

بسیاری از زنان بازداشت‌شده در خیزش «زن، زندگی، آزادی» در یاسوج اشکال مختلف خشونت و شکنجه را در بازداشتگاه و زندان زنان یاسوج تجربه کرده‌اند. یکی از این زنان می‌گوید هنگام بازداشت نیروهای امنیتی به او که در اسنپ بوده حمله کردند و با کشیدن کیسه روی سرش او را ربودند. او می‌گوید در زمان بازداشتش بازجو چندین بار به او سیلی زده است. زن دیگری درباره تجربه‌اش می‌گوید: «آن شب وقتی جمع شده بودیم که مثل همه ستمدیدگان علیه تمام ظلم‌هایی که به ما شده شده اعتراض کنیم، ماموری به سمت ما آمد و گفت تجمع نکنید و همین الان از اینجا برید. ولی ما همچنان سر جای خودمان ایستادیم مثل تمام ارزش‌ها و آرمان‌هایی که قرار بود تا خون در بدنمان هست بر آنها ایستادگی کنیم. آن مامور وقتی دید ما همچنان آنجا ایستادیم گفت شما دخترهای تهران نیستید که بخواهید اعتراض کنید. همین حرف لازم بود تا خشممان بیش از پیش فزونی یابد. خشم از اینکه چون ما زنان و مردمانی شهرستانی هستیم حق اعتراض نداریم؟ چون شهرستانی هستیم باید سکوت کنیم؟ چون شهرستانی هستیم بگذاریم شما غارتمان کنید؟»

او ادامه می‌دهد: ‌«آن شب وقتی به طرف ما حمله کردند همه ما کمی دویدیم و به عقب رفتیم. وقتی ناگهان به پشت سرم نگاه کردم دیدم یکی از دوستانم را گرفتند. وقتی آمدم کمکش کنم کتکم زدند و یک اسپری فلفل را در صورتم خالی کردند. آن لحظه چند نفری از زیر پاهای ماموران نجاتم دادند. آن شب وقتی که چشان و صورتم داشتند می‌سوختند همچنان زیر لب زمزمه می‌کردم مرگ بر دیکتاتور. آری، هرچقدر سرکوبمان کنید ما شجاع‌تر و قدرتمندتر خواهیم شد.»

زن دیگری که او هم با زور اسلحه و ضرب‌و‌شتم بازداشت شده بود می‌گوید: «با زور کتک و اسلحه بازداشتم کردند. در مسیر یک‌بند توهین می‌کردند و به مرگ تهدیدم کردند و منتظر بودند حرف‌هایی بزنم که اتهاماتم را سنگین‌تر کنند. وقتی رسیدیم مامور زنی که سرهنگ صدایش می‌کردند آمد و من را به اتاق دیگری برد. چشمانم بسته بود و چیزی را نمی‌دیدم و نمی دانم چند زن و مرد در آن اتاق بودند. مجبورم کردند کفش‌ها و لباس‌هایم را در بیاورم. برای بازرسی بدنی به همه جای بدنم دست می‌زدند و وقتی خودم را عقب می‌کشیدم می‌گفتند: "چیه بدت میاد؟ مگه همین رو نمی‌خواستید؟" از طرف دیگر برای آزارواذیتم به من می‌گفتند: "تو یه دختر خرابی که کسی نمیاد دنبالش." باوجود تمام این فشارها نه آن شب و نه بعد از آن در دادگاه و زیر بازجویی ابراز پشیمانی نکردم.»

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2184/

@harasswatch
Forwarded from شرق
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔺️اینجا بدون تو
روایتی از بیش از ده‌ماه بازداشت موقت و گفت‌وگو با نیلوفر و الهه و خانواده‌هایشان

بیش از ۱۰ ماه است که الهه و نیلوفر جایی هستند که نباید باشند. جای شان در تحریریه و خانواده خالی است. دو خبرنگار از دو رسانه رسمی کشور که به خاطر رسالت حرفه‌ای‌شان در تلاش بودند کاری را بکنند که باید. حالا اما دیواری بین آنها با دنیای حرفه‌ای‌شان فاصله انداخته است.
«اینجا بدون تو...» روایتی از الهه محمدی و نیلوفر حامدی است. نیلوفر حامدی و الهه محمدی  هم در این گزارش به مناسبت روز خبرنگار از حال و روزشان گفتند، از روزهایی گفتند که عمرشان پشت میله های زندان گذشت، از دلتنگی برای خانواده و دوستان و تحریریه. از کار خبرنگاری که بی قرارش هستند.
در آستانه روز خبرنگار، «شبکه شرق» تلاش کرد تا این دوری را به تصویر بکشد.

سایت
یوتیوب

@sharghdaily
sharghdaily.com
.
🔴بی‌قانونی؛ اسمِ رمز دادگاه‌های دستوری


#نازیلا_معروفیان، روزنامه‌نگار و دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی امروز - یکشنبه- ۱۵ مرداد ماه در تماسی تلفنی با خانواده‌اش از اعزام خود به دادگاه با ریاست قاضی افشاری خبر داد.
این روزنامه‌نگار درحالی ناگهانی و بدون اطلاع قبلی به دادگاه اعزام شده که روز گذشته به دلیل تپش قلب بالا به بیمارستان اعزام شده بود و نیروهای امنیتی هنگام ترخیص او، برای اینکه نتواند دوستانش را مجددا ملاقات کند، او را از درب دیگری خارج و دوباره به زندان اوین منتقل کردند.
احضارِ ناگهانی این خبرنگار بازداشتی برای حضور در دادگاه براساس آیین‌نامه دادرسی مدنی و موارد ابلاغ باید ۷ روز قبل از موعد دادگاه ابلاغ شود و اگر به‌صورت کتبی یا الکترونیکی نباشد، باید به صورت حضوری اعلام و از او امضا گرفته شود.

حضور امروز نازیلا معروفیان در دادگاه مطلقا متناقض با آیین‌دادرسی مدنی بوده و وکیل او نیز از ادامه رسیدگی به پرونده او صرف نظر کرده است.
علاوه بر این به جز اینکه نحوه رسیدگی به پرونده این خبرنگار مستقل در تضاد با آیین دادرسی کیفری بوده، براساس اصل ۳۴ و ۳۵ قانون اساسی که به دسترسی به دادگاه عادلانه و دسترسی به وکیل برای همه شهروندان اشاره دارد، دادگاه این دانشجو غیرقانونی بوده است. به جز اینکه روند رسیدگی به پرونده این دانشجو با مفاد قانون اساسی در تضاد باشد، با آیین دادرسی کیفری نیز در تضاد است که مربوط به رسیدگی به جرم از لحظه کشف آن تا صدور حکم است که سراسر اصول رسیدگی به اتهامات را زیر سوال میبرد. درحال حاضر باتوجه به این موارد آینده قضایی این دانشجو باتوجه به موارد ذکر شده، با ابهام مواجه است. او مجددا در تماسی با خانواده از اتمامِ دادگاهش با اتهام تبلیغ علیه نظام خبر داده است. هیچ‌کدام از دوستان این دانشجو پس از پایان دادگاه موفق به دیدار با او نشدند.

#دانشگاه_علامه_طباطبایی
#سرکوب_فراگیر
4⃣9⃣8⃣5⃣
🆔@senfi_uni_iran
Forwarded from بيدارزنى
🟣 به گفته‌ی خانواده‌ی شمیم بهارزاده، وی ۲۵ روز پیش با یورش ماموران امنیتی در منزل بازداشت شده است. از محل نگهداری و اتهامات وی، اطلاعاتی در دست نیست.

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری

@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
۱۷ مرداد روز خبرنگار است و حدود ۱۱ ماه از حبس ظالمانه #نیلوفر_حامدی و #الهه_محمدی گذشت و آنها اکنون منتظر صدور رای دادگاهند. اخیرا شرق، گزارشی تصویری با عنوان «اینجا بدون تو» منتشر کرده که گوشه‌ای از آنچه در این ماه‌ها بر خانواده و نزدیکان این خبرنگاران گذشته را به تصویر کشیده است. در این ویدئو صدای الهه محمدی را در تماسی از زندان می‌شنویم که می‌گوید بیش از ‌هر‌چیز، دلش برای نوشتن و روزنامه‌نگاری تنگ شده است. از او می‌پرسند آزاد که شدی از چه خواهی نوشت؟ جواب می‌دهد: «به فراخور روزی که بخوام آزاد بشم که معلوم نیست کی باشه، چند سال دیگه اصلا باشه، نزدیک باشه، دور باشه، باید ببینم در اون برهه‌ای که از اینجا میام بیرون چه مسئله‌ای مسئله زنان کشورم هست که می‌تونم درموردش بنویسم.» نیلوفر هم در تماس تلفنی می‌گوید بعد از خانه مشترک خود و همسرش، بیش از هرمکانی دلش برای تحریریه تنگ شده است. هردو در در مقابل قاضی یکی از مخوف‌ترین بیدادگاه‌ها، از عملکرد خود دفاع کرده‌اند و گفتند که به آن افتخار می‌کنند.

فهرست بلندبالای موضوعاتی که این دو خبرنگار طی سال‌های اخیر بر آن نور حقیقت تابانده‌اند در این متن کوتاه نمی‌گنجد؛ سقط جنین و حقوق باروری، خشونت جنسی، زن‌کشی و قتل‌های مبتنی بر ناموس، و دیگر مسائلی که زنان و گروه‌های تحت ستم را متاثر می‌کند. تنها با نگاهی به کارنامه این دو روزنامه‌نگار می‌توان به‌سادگی علت حضور آنها را در بیمارستان کسری و گورستان آیچی سقز درک کرد: دغدغه‌مندی نسبت به رنج، احساس مسئولیت نسبت به اندوه خانواده ژینا، تعهد به حقیقت و گزارش‌دادن واقعیت به مردم. تنها یک نگاه به موضوعات گزارش‌های نیلوفر و الهه کافی است برای درک عمق رسوایی اتهامات مطرح‌شده علیه‌شان.

به مناسبت روز خبرنگار، دو گزارش از نیلوفر حامدی و الهه محمدی را با عنوان «ضربه مهلک بر پیکره حرفه و زیست‌ زنان» و «روزنامه‌نگاران آزارنویس ‌آزاردیده» یادآوری می‌کنیم. آنها در این دو گزارش به مصائب زنان فعال در عرصه مطبوعات پرداخته‌اند، از روابط قدرت و بستر بروز خشونت جنسی در تحریریه‌ها گفته‌اند، از دشواری‌های ایستادن در برابر خشونت‌های جنسی و جنسیتی توسط مردان قدرتمند مطبوعات و هزینه‌هایی که زنان پس از اعتراض و مقاومت متحمل می‌شوند. در استوری می‌توانید به لینک این دو گزارش دسترسی پیدا کنید.

#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
🔹درباره رنج تجربه بازداشت و ضرورت مراقبت

🔹فراخوان زندگی

نویسنده: ناشناس


من فکر می‌کنم یک روز یک نفر باید از رنج‌های ناگفته‌ زندان که زیر بار قهرمان‌پنداری دفن می‌شوند، بگوید. در زمان و زمانه‌ای که زندان رفتن ماهیتا امری تنیده با مبارزه و مقاومت و فداکاری است، آدم‌هایی هستند که نفرت و ناباوری‌شان نسبت به دوران زندان، نادیده می‌ماند. زندان رفتن وقتی به مثابه‌ کنشی انقلابی ارزیابی می‌شود، می‌تواند به یک امتیاز و عاملی برای طبقه‌بندی تبدیل شود. شاید نه آنچنان صریح و بی‌پرده- که خلافِ مشی انقلابی‌گری و آزادی‌خواهی است- که گاهی به شکلی مرموز و در سایه. «آدم‌هایی که از پسِ زندان آن هم زندانِ جمهوری اسلامی برآمده‌اند، می‌توانند از پسِ هر چیزی برآیند.»

همه این جمله را می‌گذارند گوشه‌ ذهنشان. تا بخواهی حرف بزنی، لب گاز می‌گیرند که: «نگو! تو را قوی‌تر از این‌ها شناخته‌ایم.» یا که تشویق و هوراهایشان اوج می‌گیرد و به سانِ قهرمانی روی دستِ دیگران بالا می‌روی و هیچ‌کس نمی‌تواند تصور کند که چه‌اندازه از این تصویر و این حمایت و این عادی‌نبودن، بیزاری. جنبش اخیر، یک ویژگی دیگر هم داشت؛ استمرار و ازدیاد بازداشت‌ها. طبیعی بود که در این بلبشوی همه‌گیر، عده‌ زیادی مورد بی‌توجهی و حتی انکار قرار بگیرند. این شد که طولِ بازداشت، زمان انفرادی، شکنجه، تجاوز و اعتصاب غذا، هر کدام آمدند وسط که وزن بدهند به بعضی بازداشت‌ها بلکه بشود از این توانِ محدودِ جمعی برای هم‌دردی و همراهی درست و موثر استفاده کرد.

کاملا منطقی است و منطبق بر شرایط. می‌دانم. هرچقدر هم که مقاومت کنیم، آخرش در نظام‌های درّنده و بی‌دروپیکری مثل جمهوری اسلامی، ناچاریم بین رنج‌دیدگان «هم» قائل به نوعی درجه‌بندی شویم بلکه بتوانیم در برابر سیلِ هولناکِ خشونت، ایستادگی کنیم و دوام بیاوریم. اینجاست که فکر می‌کنم شاید برای هر فردِ زخم‌خورده،  یک مرهمِ تمام‌قد کافی باشد؛ هر کدام مسئولیت یک شخصِ آسیب‌دیده را قبول کنیم و پایش بمانیم. اگر می‌توانیم و ظرفیت وجودی‌مان تابِ شنیدن و تسکینِ رنج‌های بیشتری را دارد که بسم‌الله. آستین بالا بزنیم و چتر همدلی‌مان را پهن‌تر کنیم. اما اگر نمی‌توانیم، اگر خودمان هم آسیب دیده‌ایم، اگر مشغله‌ها، دستمان را تنگ کرده، حداقل حواسمان جمع یک نفر باشد؛ شش‌دانگ.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2185/

@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣روز شنبه بیست و یکم مرداد، دنیا حسینی (آزاد)، از بازداشت‌شدگان قیام ژینا توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.

یک منبع مطلع نزدیک به خانواده وی به هرانا گفت: “بازداشت دنیا توسط نیروهای امنیتی صورت گرفته است. بی خبری از سرنوشت دنیا، به نگرانی‌های خانواده وی دامن زده است.”

دنیا حسینی با نام مستعار “دنیا آزاد”،
متولد ۲۸ بهمن ۱۳۶۷ و ساکن تهران پیشتر نیز در آبان ماه ۱۴۰۱ در جریان اعتراضات سراسری بازداشت و چندی بعد از زندان اوین آزاد شده بود.

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری

@bidarzani
Forwarded from Aasoo - آسو
«زن، زندگی، آزادی»؛ انعکاس صدای مشترک زنان ایرانی و افغانستانی 🔻

✍️ من متولد سمنان هستم. پدر و مادرم چند سال پیش از انقلاب، وقتی که خیلی کوچک بودند، با پدر و مادرشان به ایران مهاجرت کردند و من آنجا متولد شدم. تا یازده ‌سالگی در ایران بودیم، بعد هم آمدیم افغانستان. بیشترِ آنچه از دوران کودکی به یاد می‌آورم خاطراتی است که در مدرسه داشتم، چون تجربه‌ی من در مدرسه ممکن است متفاوت باشد با تجربه‌ی یک دانش‌آموز ایرانی...من در مدرسه خودم را یک دانش‌آموز حساب نمی‌کردم، خودم را یک دانش‌آموز مهاجر حساب می‌کردم، و اینکه بخواهم هویتِ خودم را آشکار کنم، برایم سخت بود، چون دلم نمی‌خواست که با من برخورد متفاوتی شود یا حلقه‌ی دوستانم را از دست بدهم. بیرون از مدرسه هم این نوع رفتارها را می‌دیدیم، یعنی یک نوع نگاهی که به تو می‌گوید تو بالاخره به اینجا تعلق نداری و جدا از این جامعه هستی.

🗣 در دوره‌های بعد که من به سن تحصیل رسیدم، شرایط تحصیل حتی در دوران مدرسه هم برای ما به‌عنوان مهاجر دشوار بود و قاعده‌ها و قوانین خاصی برای خود داشت. مثلاً ماه مرداد و شهریور، که اواسط تابستان می‌شود، همیشه برای ما ماه‌هایی پر از دلهره و اضطراب بود. ما منتظر بودیم که ببینیم بخش‌نامه‌ی جدید چه می‌گوید و آیا اجازه داریم که درس بخوانیم یا نه. ما کارت اقامت داشتیم و از نظر مدارک حضور قانونی در ایران مشکلی نداشتیم، ولی همچنان باید منتظر می‌ماندیم تا ببینیم که قوانین امسال چه می‌گوید. فقط هم قوانین نبود، ما افغان‌ها برای تحصیل باید پول می‌دادیم و هر سال نگران بودیم که آیا خانواده‌مان بودجه‌ی کافی برای مدرسه دارد یا نه؟ یا مثلاً اتفاق می‌افتاد که وسط سال می‌آمدند و می‌گفتند که مدارک شما باید بازبینی شود یا ممکن بود که بخش‌نامه‌ای بیاید و بگوید که فعلاً تحصیل دانش‌آموزان افغان در حالت تعلیق می‌ماند. یعنی این نوع نگرانی‌های تحصیلی همیشه برای ما وجود داشت.

🙋🏻‍♀️ ما زنان ایرانی و افغانستانی تجربه‌ی مشترکی داریم. آنچه ما با آن دست‌به‌گریبان‌ایم اسلام‌گرایی است. من از کلمه‌ی بنیادگرایی استفاده نمی‌کنم، چون فکر می‌کنم که حالا وقتش است که آدم درباره‌ی مسائل خودش با صراحت صحبت کند. آنچه در واقع پاشنه‌ی آشیل جمهوری اسلامی در ایران است، همان چیزی است که ما در افغانستان هم تجربه کرده‌ایم. چه آن بستر اجتماعیِ مردسالار و چه قدرت‌گرفتن طالبان، این‌ها همه به من نشان می‌دهد که چطور اسلام‌گرایی به این شکل، عریان می‌شود و می‌تواند زنان را به انقیاد درآورد. از طرف دیگر، مبارزه‌ی روزمره‌ی زنان برای به‌دست‌آوردن آزادی‌هایشان برای من قابل درک است. وقتی‌که دختری در میدان انقلاب تهران روسری را به نوک یک چوب می‌بندد و علیه‌اش قیام می‌کند، من می‌فهمم که این اتفاقی تصادفی نبوده و پشتش تاریخچه‌ی مبارزه و مقاومت روزمره وجود دارد و هزینه‌های بسیار زیادی برایش پرداخت شده است.

@NashrAasoo 💬
ديد‌بان آزار
Photo
🔹از  مجموعه یادداشت‌های متفکران عرب از دریچه گفت‌وگو با متن «انقلاب فیگوراتیو زنانه» که در سایت دیدبان آزار منتشر شده است

🔹می‌خواهم آن عکس باشم

آدم حاج‌یحیی (هنرگردان و هنرپژوه فلسطینی)

در یک لحظه رخ می‌دهد. عکسی انقلابی می‌بینیم که شوق دست‌زدن به عمل و آفرینش را در ما برمی‌افروزد. لحظه‌ای که در آن اتفاقی رخ می‌دهد که مدتی مدید ناممکن می‌نمود. وقتی مردمان پراکنده به هم می‌پیوندند و درِ خانه‌هاشان را نه از درون که از بیرون قفل می‌کنند. به خیابان‌هایی که مال ماست برمی‌گردیم تا بدون طرح و سابقه‌ قبلی قیام کنیم. می‌دانیم که زمان بازگشت ما به خیابان‌ است. اما اشتباه است که بگوییم هیچ طرح‌ریزی‌ای در کار نبوده است.

این‌طور همدستی‌ها نامحسوس و اعلام‌نشده‌اند. بااین‌حال، سرکوب‌شدگان با مجراها و علائم نهفته و از طریق ناخوداگاه جمعی با یکدیگر هم‌صدا شده‌اند. درست مانند انتفاضه‌ اتحاد فلسطین و انقلاب جاری سودان، خیزش عمومی در ایران نشان می‌دهد که تصاویر چگونه اشتیاق به آزادی را در ما بیدار می‌کنند.

در این برهه‌ها که مردم عمل می‌کنند و می‌بینند، تصویر ابزاری می‌شود در دست ستمدیدگان و مجرایی که این علائم از طریق آن مخابره می‌شوند؛ عاملی که امیال فروبسته، کرخت‌شده و به‌خواب‌رفته‌ ما را بیدار می‌کند. تصاویر نشان‌مان می‌دهند که میل فقط بر فقدان دلالت ندارد بلکه کیفیتی آفریننده و خلاق هم دارد. در پس این فقدان، انبوهی از پتانسیل‌های غیرخنثی وجود دارد که نادیده، ناشناخته و بهره‌بردای‌نشده باقی مانده‌اند. این «فقدان»ِ منفرد که میل را به‌خطا فقط به آن نسبت می‌دهند خود باعث می‌شود شیوه‌های به‌جریان‌افتادن میل، محدود و محصور شوند.
تصاویر سرکشی و نافرمانی نشان می‌دهند که امیال‌مان چطور خاصیت مولد خود را از دست داده‌اند و به‌سبب وفورشان بهره‌برداری می‌شوند: ما آزادی‌ای را که نداریم تقاضا نمی‌کنیم، بلکه خواست‌مان برای رهایی را از دل نفی می‌ٰآفرینیم. این‌ تصاویر پتانسیل سیاسی رهایی‌بخش دارند، و از طریق عمل دیدن سرایت پیدا می‌کنند. این تصاویر می‌توانند امیال کرخت و‌ فروخفته‌مان را تکان دهند و بیدار کنند تا واقعیات، تصاویر، آشوب‌ها و اجراهای [انقلابی] جدیدی به‌وجود بیاوریم که شکل‌های متفاوتی از زیستن را برمی‌انگیزند. در این رخداد، تصویر علامتی می‌شود که ما را در مسیر اقتصادِ لیبیدوییِ تازه‌ای قرار می‌دهد، مسیری که در آن میل ما در جهت خلق ساختارهای اجتماعی‌ای متفاوت از نظم موجود عمل می‌کند. بازگشت سرکوب‌شدگان، بازگشت امیال سرکوب‌شده است.

می‌خواهم آن تصویر باشم؛ می‌خواهم این موقعیت را بسازم.

زنان ایران با استفاده‌ ماهرانه از هنر تصاویر دربرابر تخدیر امیال‌شان به‌دست سرمایه مقاومت می‌کنند و علیه کنترل و نظارت رژیم پدرسالار می‌شورند. تصاویرشان چهره ندارند ولی در بیان آنچه که می‌گویند و می‌خواهند قوی عمل می‌کنند. تصاویرشان هویت فردی ندارند ولی طبل جنگ را در قلب هر بیننده به صدا در می‌آورند. در زمانه‌ای که رژیم‌ها از تصویر ما برای سرکوب مردم و بقای حکومت‌شان استفاده می‌کنند و سرمایه با تولید انبوه تصاویر فرد-محور و شمایل‌نگارانه توان اتحاد ما را تحلیل می‌برد، زنان ایران تصویر را عَلَم شورش کرده‌اند. تصویر زیربنایی شده که آینده‌ انقلابی روی آن بنا می‌شود، شالوده‌ای برای شکل جدیدی از اقتصاد میل  که توانایی‌اش را برای براندازی ساختارهای اجتماعی سرکوبگر از گزند مصون می‌دارد. درواقع تصویر قیمی است که ساقه‌ رویای‌مان برای برخورداری از نظم اجتماعی‌ای متفاوت را به آن می‌بندیم. آغاز راهی که برچیدن بساط سرکوب نخستین گام آن است.

ما دیگر به مرگ فکر نمی‌کنیم. ما مرگ را پشت سر گذاشته‌ایم.

به این دلیل، تصاویری که از انقلاب/انتفاضه‌ ایران می‌بینیم بی‌چهره‌اند. این تصاویر می‌گویند که نام و چهره به درد مراسم سوگواری و یادبود می‌خورد. آنها دختران و پسران خیابان‌اند و نمی‌خواهند حتا به نام قهرمان به‌ یاد آورده شوند. درعوض می‌خواهند آنان را مبارز ببینیم و میل‌شان به آزادی را تصدیق کنیم. آنها برنمی‌تابند که چارچوب‌بندی تاریخ آنها را همچون کالایی مصرفی فروببلعد و به نماد و شمایل تبدیل کند. به جای آن، بر علامت‌ها و فراخوان‌های تصویری پای می‌فشرند. وقتی چهره‌ مهسا را می‌بینیم و نامش را می‌شنویم که او را کشتند، هم‌زمان به چهره‌ دیگرانی نیز نگاه می‌کنیم که رنج بردند یا «محکوم» به رنج‌بردن‌اند، همه‌ آنهایی که سرنوشتی مشابه دارند. وقتی عکس مشت‌های گره‌کرده‌ کردها را از نمای پشت و تصاویر شطرنجی‌شده‌ حجاب‌سوزی و به آتش کشیدن ماشین‌ها را می‌بینیم، آرزو می‌کنیم که نام‌شان و چهره‌شان هرگز برملا نشود ولی همیشه به تصاویرشان و آنچه می‌گویند و می‌آموزند گوش دهیم. باشد که انقلابی نو در دیدن رخ دهد.
 
@harasswatch
2024/09/22 21:20:15
Back to Top
HTML Embed Code: