ديدبان آزار
Photo
تولد #آیدا_رستمی است، پزشک جوانی که در محله اکباتان، به خانه مجروحان اعتراضات میرفته و آنها را مداوا میکرده است. بخشی از گزارش مراسم هفتم آیدا رستمی با عنوان «ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت» که در سایت دیدبان آزار منتشر شده است:
جاذبه جمعیت در این روزها، گوشها را در هرنقطه از خیابان که باشی تیز میکند و پاها را به سمت خود میکشاند. درهای شبستان، جایی که بنا بود مراسم خانواده آیدا در آن برگزار شود بسته بودند و مراسم اصلی کنسل شده بود. مردم خودشان جمع شده بودند، حول چیزی که تا مدت مدیدی که در بین جمعیت جاگیری کرده و همراه شعار شده بودیم، نمیدانستم چیست. مزار آیدا؟
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم
وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
جاذبه جمعیت در این روزها، گوشها را در هرنقطه از خیابان که باشی تیز میکند و پاها را به سمت خود میکشاند. درهای شبستان، جایی که بنا بود مراسم خانواده آیدا در آن برگزار شود بسته بودند و مراسم اصلی کنسل شده بود. مردم خودشان جمع شده بودند، حول چیزی که تا مدت مدیدی که در بین جمعیت جاگیری کرده و همراه شعار شده بودیم، نمیدانستم چیست. مزار آیدا؟
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم
وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
🔹روایتی از تهدید مسلحانه بهدلیل بیحجابی
🔹زن، زندگی، ایران، هرروز
نویسنده: ناشناس
تابستان است. تهران غرق در آلودگی هوا و گرما جهنمی شده است. خودم را در شیشه آینهگون خانهای به سبک دهه ۷۰ تماشا میکنم و میگویم وای تقریبا یک سال شده که حجاب ندارم. بارها در طول این یک سال ناگهان میان راه تازه یادم میآمد که شالم فراموشم شده و از ذوق درون خودم شکوفه میزدم.
من هرروز از میدان ولیعصر رد میشوم. بچههای هنر نامش را گذاشتهاند «میدان مهسا». میدان مهسا به بلوار الیزابت قدیمتر و به نسبت جدیدتر بلوار کشاورز متصل میشود. آنجا را هم بلوار نیکا صدا میکنند. هرروز تقاطع فلسطین شمالی و جنوبی منجمد میشوم. جایی که احتمالا آخرین بارها نیکای عزیز، نیکای شاکرمی از آن رد شده است. کمی جلوتر شافل موسیقی به آهنگ save your tears میرسد و من یاد ریلزی از سارینای نازم، سارینا اسماعیلزاده میافتم. من و دوستانم، من و همنسلانم حتی هیچوقت در طول این یک سال وقت مویه نداشتیم.
من هرروز از مترو استفاده میکردم. هر بار برای عبور از گیت یا ردشدن از دسته زنان متعصب چادری، برای اینکه کمی بیشتر قوی باشم و لبانم رنگ گچ نشود آهنگهای رپ شاپور را گوش میدادم. روزی که بسیار گرمم بود زنی مهربان به من گفت دختر دیوانهای، تو که تیشرتت گشاد است، مانتویت را دربیاور. من اما انگار فقط منتظر بودم کسی به من بگوید تا کمی شجاعتر شوم. درآوردن مانتو همانا و دیگر با تیشرت گشتن در شهر همانا. نمی دانید خنکی عصر آلوده تهران با تیشرت چقدر شورانگیز شده بود. انگار تمامی شاخوبرگهای درختان کهنسال ایتالیا و بلوار نیکا برایم والس شجاعت مینواختند.
روزی از فروشگاه رفاه خرید کردیم. آبان ۱۴۰۱ بود. وسایل کیک خریده بودیم. از تمام دوستانم دو نفر تنها آزاد بودند. گفتیم کیک بپزیم تا کمی خوشحال شویم. چه ایده مفرحی نه؟ از نیلوفر حامدی یاد گرفته بودیم که در زندان چیزکیک میپخت. شبها چراغهای بلوار را خاموش میکردند تا متوجه نیروها نشوی، اینطور بهسرعت از بین شاخوبرگها میپریدند و دستگیرت میکردند. چه ایده خارقالعادهای نه؟ به میانه بلوار رسیدیم. تاریکی محض بود. صدای چندین موتور سنگین از پشت سر میآمد. دوستم با دستانی پر از پلاستیک دستم را گرفت. گرمای دستش با بوی وانیل قاطی شده بود. ناگهان سه موتوری در گوشهای از بلوار که در کنارهاش راهآبی بود ما را محاصره کردند. پشت، کنارر و روبهرو. فقط فریاد میکشیدند. بلند: «سرت کن. میگم سرت کن. شالتو سرت کن.» سرم را آوردم بالا. در تاریکی هیچچیز جز شش مرد با سه موتور دیده نمیشد. نفر دوم داخل کتش یک تفنگ بسیار بزرگ بود.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2180/
@harasswatch
🔹زن، زندگی، ایران، هرروز
نویسنده: ناشناس
تابستان است. تهران غرق در آلودگی هوا و گرما جهنمی شده است. خودم را در شیشه آینهگون خانهای به سبک دهه ۷۰ تماشا میکنم و میگویم وای تقریبا یک سال شده که حجاب ندارم. بارها در طول این یک سال ناگهان میان راه تازه یادم میآمد که شالم فراموشم شده و از ذوق درون خودم شکوفه میزدم.
من هرروز از میدان ولیعصر رد میشوم. بچههای هنر نامش را گذاشتهاند «میدان مهسا». میدان مهسا به بلوار الیزابت قدیمتر و به نسبت جدیدتر بلوار کشاورز متصل میشود. آنجا را هم بلوار نیکا صدا میکنند. هرروز تقاطع فلسطین شمالی و جنوبی منجمد میشوم. جایی که احتمالا آخرین بارها نیکای عزیز، نیکای شاکرمی از آن رد شده است. کمی جلوتر شافل موسیقی به آهنگ save your tears میرسد و من یاد ریلزی از سارینای نازم، سارینا اسماعیلزاده میافتم. من و دوستانم، من و همنسلانم حتی هیچوقت در طول این یک سال وقت مویه نداشتیم.
من هرروز از مترو استفاده میکردم. هر بار برای عبور از گیت یا ردشدن از دسته زنان متعصب چادری، برای اینکه کمی بیشتر قوی باشم و لبانم رنگ گچ نشود آهنگهای رپ شاپور را گوش میدادم. روزی که بسیار گرمم بود زنی مهربان به من گفت دختر دیوانهای، تو که تیشرتت گشاد است، مانتویت را دربیاور. من اما انگار فقط منتظر بودم کسی به من بگوید تا کمی شجاعتر شوم. درآوردن مانتو همانا و دیگر با تیشرت گشتن در شهر همانا. نمی دانید خنکی عصر آلوده تهران با تیشرت چقدر شورانگیز شده بود. انگار تمامی شاخوبرگهای درختان کهنسال ایتالیا و بلوار نیکا برایم والس شجاعت مینواختند.
روزی از فروشگاه رفاه خرید کردیم. آبان ۱۴۰۱ بود. وسایل کیک خریده بودیم. از تمام دوستانم دو نفر تنها آزاد بودند. گفتیم کیک بپزیم تا کمی خوشحال شویم. چه ایده مفرحی نه؟ از نیلوفر حامدی یاد گرفته بودیم که در زندان چیزکیک میپخت. شبها چراغهای بلوار را خاموش میکردند تا متوجه نیروها نشوی، اینطور بهسرعت از بین شاخوبرگها میپریدند و دستگیرت میکردند. چه ایده خارقالعادهای نه؟ به میانه بلوار رسیدیم. تاریکی محض بود. صدای چندین موتور سنگین از پشت سر میآمد. دوستم با دستانی پر از پلاستیک دستم را گرفت. گرمای دستش با بوی وانیل قاطی شده بود. ناگهان سه موتوری در گوشهای از بلوار که در کنارهاش راهآبی بود ما را محاصره کردند. پشت، کنارر و روبهرو. فقط فریاد میکشیدند. بلند: «سرت کن. میگم سرت کن. شالتو سرت کن.» سرم را آوردم بالا. در تاریکی هیچچیز جز شش مرد با سه موتور دیده نمیشد. نفر دوم داخل کتش یک تفنگ بسیار بزرگ بود.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2180/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
زن، زندگی، ایران، هرروز
تابستان است. تهران غرق در آلودگی هوا و گرما جهنمی شده است. خودم را در شیشه آینهگون خانهای به سبک دهه 70 تماشا میکنم و میگویم وای تقریبا یک سال شده که حجاب ندارم. بارها در طول این یک سال ناگهان میان راه تازه یادم میآمد که شالم فراموشم شده و از ذو
زن با پیراهن سفید و موهای آزاد به مسیرش ادامه میدهد، مزاحمش میشوند، از او فیلم میگیرند، مجرم میخوانندش، فیلمش را منتشر میکنند، بازداشت میشود و روبروی دوربینهای اجباریشان مینشانندش. اما صدا و تصویر او میماند: ««ببین، منو از هیچی نترسون، من تا رگ گردنم پای عقایدم وایسادم، اینو یادت باشه، من یه زنم تا ابد هم وایمیستم. تموم شد اون دورانی که از شما میترسیدیم.»
@harasswatch
@harasswatch
سیصد روز، ده ماه، سه فصل؛ کداممان در تاریکترین خیالش خیال میکرد #الهه_نیلوفر تا این عددها و تا این مرز از قراردادهای زمان از زندگیشان دور بیفتند. نه از زندگیهایی که تنها برای خودشان باشد و رو به خودشان، از روزهای مالامال از شوری که میتوانست به گرفتن دست دردمندی، رساندن صدای ستمدیدهای یا خنده آوردن بر لب عزیزی بگذرد، از زندگیای که بلدند و دوستش میدارند. در تداوم این غیبت و ظلم طاقتفرسا، در آستانهٔ رخ دادن دوبارهٔ «دادگاه»، برماست که باز هم، از آنها بنویسیم. از آنها که بهتر از هرکسی میدانند: «فریاد یک نفر در برهوت، یک نفر و بعد یک نفر دیگر و بعد یک نفر دیگر، همین برای روشن نگه داشتن بارقهای از عدالت لازم است.»
رهایشان کنید
#الهه_محمدی
#نیلوفر_حامدی
#زن_زندگی_آزادی
رهایشان کنید
#الهه_محمدی
#نیلوفر_حامدی
#زن_زندگی_آزادی
Forwarded from Radio Laleh رادیو لاله
همایش آنلاین هشتم مارس به مناسبت روز جهانی زن، برای نخستین بار در اسفندماه 1400، پیش از جنبش #زن_زندگی_آزادی برگزار شد. در این همایش زنان زیادی از داخل و خارج از ایران مطالب ارزشمندی را ارائه دادند و از بسیاری جهات، این همایش حرکتی نو و نوید دهنده بود. در این باره یادداشتی نوشتم که می توانید اینجا بخوانید.
برخی از زنانی که در نخستین همایش شرکت داشتند، اکنون و امروز، پس از جنبش زن زندگی آزادی، گرفتار بازداشت و میلههای زندان و بازجویی هستند، از جمله الهه محمدی و نیلوفر حامدی، روزنامهنگارانی که در آستانهی جنبش ژینا نقشی پررنگ در اطلاعرسانی داشتند.
در اسفندماه 1401، در میانهی جنبش، برای بار دوم این همایش برگزار شد و این بار، زنان فمنیست ایرانی که خارج از مرزهای سرکوب درون کشور زندگی میکنند، پرچم خواهران مبارزشان در ایران را همچنان برافراشته نگه داشتند.
ویدئوهای این همایش چندی پیش در اکانت یوتیوب دیدبان آزار انتشار یافت.
کسانی که فایل های صوتی را ترجیح میدهند، و یا به خاطر شرایط اینترنت و سانسور داخل ایران، استفاده از یوتیوب برایشان سخت است، میتوانند فایلهای صوتی این همایشها را در پادکست "همایش روز جهانی زن، هشتم مارس" که به تدریج در حال کامل شدن است، گوش کنند.
@radiolaleh
برخی از زنانی که در نخستین همایش شرکت داشتند، اکنون و امروز، پس از جنبش زن زندگی آزادی، گرفتار بازداشت و میلههای زندان و بازجویی هستند، از جمله الهه محمدی و نیلوفر حامدی، روزنامهنگارانی که در آستانهی جنبش ژینا نقشی پررنگ در اطلاعرسانی داشتند.
در اسفندماه 1401، در میانهی جنبش، برای بار دوم این همایش برگزار شد و این بار، زنان فمنیست ایرانی که خارج از مرزهای سرکوب درون کشور زندگی میکنند، پرچم خواهران مبارزشان در ایران را همچنان برافراشته نگه داشتند.
ویدئوهای این همایش چندی پیش در اکانت یوتیوب دیدبان آزار انتشار یافت.
کسانی که فایل های صوتی را ترجیح میدهند، و یا به خاطر شرایط اینترنت و سانسور داخل ایران، استفاده از یوتیوب برایشان سخت است، میتوانند فایلهای صوتی این همایشها را در پادکست "همایش روز جهانی زن، هشتم مارس" که به تدریج در حال کامل شدن است، گوش کنند.
@radiolaleh
Radiozamaneh
همایش هشت مارس ۱۴۰۰ - جنبش زنان و امیدی تازه
لاله ابر در این یادداشت یکی از جنبههای پراهمیت همایش مجازی هشت مارس را خصیصه جمعی بودن آن میداند و مینویسد: «این بر خلاف روندهای کنشگری چند سال اخیر است که بسیار بر محوریت برندسازی فردی چرخیده.»
Forwarded from بيدارزنى
🟣 امروز چهارشنبه ۴ مردادماه، آنیشا اسدالهی جهت اجرای حکم ۵ سال و ۸ ماه حبس که ۵ سال آن اجرایی است، به زندان اوین رفت.
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
@bidarzani
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
@bidarzani
🔹خشونت جنسی؛ تلاشی برای قربانیسازی از زنان معترض
نویسنده: ماری محمدی
ماری محمدی: دستکم با نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی میتوان دریافت که زنان از ابتدا همواره زیر یوغ مهلک تبعیضها و سرکوبهای گسترده و سیستماتیک، در تقلای بقا بودهاند و به موازات آن برای بدیهیترین حقوق خود و دیگران مبارزه کردهاند. اما در خیزش «زن، زندگی، آزادی»، به دلیل جرقه آغازین آن، کشتهشدن ژینا(مهسا) امینی توسط گشت ارشاد، و به دلیل شعار اصلی آن «زن، زندگی، آزادی»، رنج و رزم آنان در مبارزه علیه جمهوری اسلامی در کانون توجهات قرار گرفت و باعث شد لنز کدری که تصویر برجسته مبارزه مدام زنان را با وجود هزینههای بالفعل، بالقوه و هنگفت «زنبودن»، را تار کرده بود، تا حدی کنار برود.
مسلما این تصویر نسبتا واضح به مذاق جمهوری اسلامی و آنان که تفکرات مردسالارانه بر ذهنشان سنگینی میکند، خوش نمیآید. از نگاه آنان، طبق تلاشها و سیاستهایشان، قرار بود زن همیشه بخشی از دارایی و «مایملک مرد» باقی بماند. قرار بود زن در بحرانها در کنار کودکان و سالمندان ذیل گروه «آسیبپذیر» قرار بگیرد، «قربانی» شود، فاقد «عاملیت» باشد، در «پستو» بماند، «فرزندآوری» کند. اما در نهایت ناکامی، با دستانی لرزان از خشم، صورتی برافروخته و چشمانی بسته از ترس، زن را در هیئت «رهبر مداراناپذیر» در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی نظاره میکنند و استیصال تمام وجودشان را پر میکند.
جمهوری اسلامی، ستونهای قدرتش با مبارزه به رهبری زنان، سخت به لرزه و تشنج درآمده و در تلاش است زن را از محیط «مردانه» مبارزه «جمع» کند و به محیط «زنانه» خانه براند. یکی از سلاحهای جمهوری اسلامی برای رسیدن به این مقصود، خشونت جنسی» از جمله «تجاوز جنسی» است که بهطور سیستماتیک و مسبوق به سابقه در دستورکار قرار دارد؛ سلاحی برای خنثیسازی قدرت زن و ابزاری برای تعرض به هویت، ساحت و وجود زن.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2181/
@harasswatch
نویسنده: ماری محمدی
ماری محمدی: دستکم با نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی میتوان دریافت که زنان از ابتدا همواره زیر یوغ مهلک تبعیضها و سرکوبهای گسترده و سیستماتیک، در تقلای بقا بودهاند و به موازات آن برای بدیهیترین حقوق خود و دیگران مبارزه کردهاند. اما در خیزش «زن، زندگی، آزادی»، به دلیل جرقه آغازین آن، کشتهشدن ژینا(مهسا) امینی توسط گشت ارشاد، و به دلیل شعار اصلی آن «زن، زندگی، آزادی»، رنج و رزم آنان در مبارزه علیه جمهوری اسلامی در کانون توجهات قرار گرفت و باعث شد لنز کدری که تصویر برجسته مبارزه مدام زنان را با وجود هزینههای بالفعل، بالقوه و هنگفت «زنبودن»، را تار کرده بود، تا حدی کنار برود.
مسلما این تصویر نسبتا واضح به مذاق جمهوری اسلامی و آنان که تفکرات مردسالارانه بر ذهنشان سنگینی میکند، خوش نمیآید. از نگاه آنان، طبق تلاشها و سیاستهایشان، قرار بود زن همیشه بخشی از دارایی و «مایملک مرد» باقی بماند. قرار بود زن در بحرانها در کنار کودکان و سالمندان ذیل گروه «آسیبپذیر» قرار بگیرد، «قربانی» شود، فاقد «عاملیت» باشد، در «پستو» بماند، «فرزندآوری» کند. اما در نهایت ناکامی، با دستانی لرزان از خشم، صورتی برافروخته و چشمانی بسته از ترس، زن را در هیئت «رهبر مداراناپذیر» در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی نظاره میکنند و استیصال تمام وجودشان را پر میکند.
جمهوری اسلامی، ستونهای قدرتش با مبارزه به رهبری زنان، سخت به لرزه و تشنج درآمده و در تلاش است زن را از محیط «مردانه» مبارزه «جمع» کند و به محیط «زنانه» خانه براند. یکی از سلاحهای جمهوری اسلامی برای رسیدن به این مقصود، خشونت جنسی» از جمله «تجاوز جنسی» است که بهطور سیستماتیک و مسبوق به سابقه در دستورکار قرار دارد؛ سلاحی برای خنثیسازی قدرت زن و ابزاری برای تعرض به هویت، ساحت و وجود زن.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2181/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
خشونت جنسی؛ تلاشی برای «قربانیسازی» از زنان معترض
دیدبان آزار
🔹تجربه پستانمندی: نگاه و احساس
نویسنده: آیریس ماریون یانگ
برگردان: نگین صنیعی
فرهنگ مردسالار هراندازه ما را از بدنمان بیگانه کند و هرچقدر ابزار خود-بیزاری و سرکوبمان را فراهم کند، باز هم بدنِ ما بدن ماست. ما درون این گوشت و پوست حرکت و عمل میکنیم و لذت و دردمان را در این بدن تجربه میکنیم. اگر اساساً خودمان را دوست داشته باشیم، بدنمان را هم دوست داریم. بسیاری از زنان با زیستن تجربۀ بدنمندِ خود، به دور از هنجارهای سختگیرانۀ نگاههای مجلهای، پستانهایشان را بهمثابۀ چیزی از آنِ خودشان بازمیشناسند. هراندازه هم که نظام مردسالار بخواهد، باز هم ما پستانهایمان را صرفاً بهمثابۀ ابژۀ میل مردانه تجربه نمیکنیم، بلکه آنها را بهعنوان ابژۀ میل خودمان، شکوفایی میلی بهطورِ خاص زنانه میزییم.
اما جامعۀ مردسالار تمایل ندارد پستانهای زن را از آن او بداند. زن قلمرویی طبیعی است، پستانهایش متعلق به دیگران است، به همسرش، معشوقش، فرزندش. تصور پستانهای زن بهعنوان پستانهایی متعلق به خودِ او، از منظر خودِ او و به دور از ارزیابی و مبادله، دشوار است. من مدعی کشف تجربهای زن-محور از پستانها نیستم، مفهومپردازی من از تجربه زن-محور از پستانها برساخت است، یک خیالپردازی، که آن را در زمینۀ نوعی ماهیتزدایی قرار میدهم. چنانچه از نگاه مردانه که در آن زن، دیگری، ابژه، صلب و معین است، به سوی نظرگاهی زنانه حرکت کنیم، آنگاه بدنِ پستانمند، ناواضح، مبهم، نامعین، گوناگون و فاقد هویتِ روشن میشود. بهنظرم طرحِ صدابخشیدن به میلی بهطور خاص زنانه برای فمینیسم دارای اهمیت است، اما در پس میل فالوسمحور چیزی بهعنوان هستۀ ناب زنانه وجود ندارد، بلکه باید ساخته شود، و ساختن آن خود یک استراتژی سیاسی است.
ما شیءشدگی خود را بهمثابۀ عملکردِ نگاهِ دیگری تجربه میکنیم، نگاه مردانه که از دور داوری و اعمال سلطه میکند. ما موقعیت خود را بهشکل استقراریافته و تثبیتشده تجربه میکنیم، آنهم توسط سوژهای که دور ایستاده و پیش از آنکه مرا از تحسین یا بیزاریاش آگاه کند، بررسیاش را انجام داده و حکمش را هم صادر کرده است. زمانی که دختری وارد سنین نوجوانی میشود، به سوی جهان هجوم میبرد و با جسارت سینه سپر میکند، نگاههای متفاوتی را نسبت به خود تجربه میکند. مردم، بهویژه پسرها، متوجه پستانهایش یا متوجه نداشتن آنها میشوند؛ آنها ممکن است به سینهاش خیره شوند و دربارهاش نظر بدهند.
متن کامل مقاله:
https://harasswatch.com/news/2182/
@harasswatch
نویسنده: آیریس ماریون یانگ
برگردان: نگین صنیعی
فرهنگ مردسالار هراندازه ما را از بدنمان بیگانه کند و هرچقدر ابزار خود-بیزاری و سرکوبمان را فراهم کند، باز هم بدنِ ما بدن ماست. ما درون این گوشت و پوست حرکت و عمل میکنیم و لذت و دردمان را در این بدن تجربه میکنیم. اگر اساساً خودمان را دوست داشته باشیم، بدنمان را هم دوست داریم. بسیاری از زنان با زیستن تجربۀ بدنمندِ خود، به دور از هنجارهای سختگیرانۀ نگاههای مجلهای، پستانهایشان را بهمثابۀ چیزی از آنِ خودشان بازمیشناسند. هراندازه هم که نظام مردسالار بخواهد، باز هم ما پستانهایمان را صرفاً بهمثابۀ ابژۀ میل مردانه تجربه نمیکنیم، بلکه آنها را بهعنوان ابژۀ میل خودمان، شکوفایی میلی بهطورِ خاص زنانه میزییم.
اما جامعۀ مردسالار تمایل ندارد پستانهای زن را از آن او بداند. زن قلمرویی طبیعی است، پستانهایش متعلق به دیگران است، به همسرش، معشوقش، فرزندش. تصور پستانهای زن بهعنوان پستانهایی متعلق به خودِ او، از منظر خودِ او و به دور از ارزیابی و مبادله، دشوار است. من مدعی کشف تجربهای زن-محور از پستانها نیستم، مفهومپردازی من از تجربه زن-محور از پستانها برساخت است، یک خیالپردازی، که آن را در زمینۀ نوعی ماهیتزدایی قرار میدهم. چنانچه از نگاه مردانه که در آن زن، دیگری، ابژه، صلب و معین است، به سوی نظرگاهی زنانه حرکت کنیم، آنگاه بدنِ پستانمند، ناواضح، مبهم، نامعین، گوناگون و فاقد هویتِ روشن میشود. بهنظرم طرحِ صدابخشیدن به میلی بهطور خاص زنانه برای فمینیسم دارای اهمیت است، اما در پس میل فالوسمحور چیزی بهعنوان هستۀ ناب زنانه وجود ندارد، بلکه باید ساخته شود، و ساختن آن خود یک استراتژی سیاسی است.
ما شیءشدگی خود را بهمثابۀ عملکردِ نگاهِ دیگری تجربه میکنیم، نگاه مردانه که از دور داوری و اعمال سلطه میکند. ما موقعیت خود را بهشکل استقراریافته و تثبیتشده تجربه میکنیم، آنهم توسط سوژهای که دور ایستاده و پیش از آنکه مرا از تحسین یا بیزاریاش آگاه کند، بررسیاش را انجام داده و حکمش را هم صادر کرده است. زمانی که دختری وارد سنین نوجوانی میشود، به سوی جهان هجوم میبرد و با جسارت سینه سپر میکند، نگاههای متفاوتی را نسبت به خود تجربه میکند. مردم، بهویژه پسرها، متوجه پستانهایش یا متوجه نداشتن آنها میشوند؛ آنها ممکن است به سینهاش خیره شوند و دربارهاش نظر بدهند.
متن کامل مقاله:
https://harasswatch.com/news/2182/
@harasswatch
دیدبان آزار
تجربۀ پستانمندی: نگاه و احساس
سینه خانۀ قلب و از مراکز مهم هستی فرد است. من ممکن است آگاهیام را در سرم جای دهم، اما خودم، یعنی هستیام، به مثابۀ یک فرد مادی در جهان، از سینهام میآغازد و خود را برخاسته و ساطع از آن احساس میکنم. دستکم در فرهنگ اروپایی-آمریکای هنگامی که به خود
تجربه پستانمندی.pdf
457.9 KB
🔹تجربه پستانمندی: نگاه و احساس
نویسنده: آیریس ماریون یانگ
برگردان: نگین صنیعی
فرهنگ مردسالار هراندازه ما را از بدنمان بیگانه کند و هرچقدر ابزار خود-بیزاری و سرکوبمان را فراهم کند، باز هم بدنِ ما بدن ماست. ما درون این گوشت و پوست حرکت و عمل میکنیم و لذت و دردمان را در این بدن تجربه میکنیم. اگر اساساً خودمان را دوست داشته باشیم، بدنمان را هم دوست داریم. بسیاری از زنان با زیستن تجربۀ بدنمندِ خود، به دور از هنجارهای سختگیرانۀ نگاههای مجلهای، پستانهایشان را بهمثابۀ چیزی از آنِ خودشان بازمیشناسند. هراندازه هم که نظام مردسالار بخواهد، باز هم ما پستانهایمان را صرفاً بهمثابۀ ابژۀ میل مردانه تجربه نمیکنیم، بلکه آنها را بهعنوان ابژۀ میل خودمان، شکوفایی میلی بهطورِ خاص زنانه میزییم.
نویسنده: آیریس ماریون یانگ
برگردان: نگین صنیعی
فرهنگ مردسالار هراندازه ما را از بدنمان بیگانه کند و هرچقدر ابزار خود-بیزاری و سرکوبمان را فراهم کند، باز هم بدنِ ما بدن ماست. ما درون این گوشت و پوست حرکت و عمل میکنیم و لذت و دردمان را در این بدن تجربه میکنیم. اگر اساساً خودمان را دوست داشته باشیم، بدنمان را هم دوست داریم. بسیاری از زنان با زیستن تجربۀ بدنمندِ خود، به دور از هنجارهای سختگیرانۀ نگاههای مجلهای، پستانهایشان را بهمثابۀ چیزی از آنِ خودشان بازمیشناسند. هراندازه هم که نظام مردسالار بخواهد، باز هم ما پستانهایمان را صرفاً بهمثابۀ ابژۀ میل مردانه تجربه نمیکنیم، بلکه آنها را بهعنوان ابژۀ میل خودمان، شکوفایی میلی بهطورِ خاص زنانه میزییم.
ديدبان آزار
Video
از متن «سرود زن-شدن در انقلاب ژینا» نوشته سما اوریاد که در دیدبان آزار منتشر شده است:
از میان سرودهایی که خوانده و منتشر شدهاند، بهزعم من دو سرود از دیگر سرودها روح انقلابی و پتانسیل سیاسی خارقالعادهای دارند برای تکثیر شدن، ماندگار شدن و پیشبرنده بودن: سرود «به نام دختران سرزمین آفتاب» خواندهشده توسط دانشجویان دانشگاه هنر در ایران و دیگری سرود «آواز لیلاها» خواندهشده توسط گروهی عامدأ گمنام از کنشگران فمینیست. آنچه این دو سرود را متمایز میکند، نه فقط ضرباهنگ انقلابی آن یا سوار شدنش بر تصاویر باشکوه اینروزهاست بل نیروی سیاسیایست که جهانی دیگر را طلب میکند و زن-شدن بدنهای انقلابی و کلام انقلابی پیش از خود را نیز باز-متصور میشود و بهحرکت درمیآورد.
از دیگر خصلتهای درخشان سرود «آواز لیلاها» نوعی در ادامه بودن ایجابی آن با سرود برابری زنان است، یعنی که در تایید اتحاد و همبستگی خواندن. سرود برابری اگر بهما نوید داد که «چو همصدا شویم و پابهپای هم رویم و دست به دست هم دهیم و از ستم رها شویم»، حالا «آواز لیلاها» نهتنها بر همبستگی تاکید میکند که آنرا به ترجیعبند سرودش بدل میکند: «نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم/بترسید، بترسید، ما دیگه باهم هستیم». در این معنا، سرود «آواز لیلاها» همچنان که مانند سرودهای پیشین بر همبستگی تاکید دارد، نویدِ تحقق «اندیشیدن در اتحاد» میدهد، اندیشیدنی «متحدانه توأم با حرمت نهادن، توجه کردن و حساسیت آگاهانه نسبت به کثرت و تنوع مردم».
اگر در «سرود برابری زنان» جوانهزدن و جهان دیگری ساختن «از برابری، به همدلی و خواهری، جهان شاد و بهتری» نوید داده شد، حالا آنچه «آواز لیلاها» را تجسم رویای سرود برابری میکند، تحققبخشی و ادامهٔ آرمان و مطالبهٔ جهان شاد و بهتر است: «زن، زندگی، آزادی/صلح و امید و شادی». همچنین، آنچه سرود «آواز لیلاها» را آوازی تکین و بیبدیل میسازد، بهزعم من، اشاره به تقاطع ستمهاست. همچنان که سرود در در ادامهٔ سرودهای پیشین باصلابت گام برمیدارد –یا بهتر است بهتبع از تاکید خودِ سرود بگوییم پامیکوبد—، همزمان نیز در تقاطع ستمهای رفته بر مردمان و زندگیهای دیگریِ درحاشیه بیش از پیش تاکید میورزد؛ یعنی مسالهٔ انقلاب ژینا را بهدرستی، همچنان که شعار زن، زندگی، آزادی/صلح و امید و شادی میداند، همزمان در تقاطع «سرفهٔ خوزستان، خشم بلوچستان، بغض تبریز و کوردستان و غربت افغان» پامیکوبد و میخواند.
*انتشار این سرود درجهت بهیادآوردن است
#ژینا_امینی
@harasswatch
از میان سرودهایی که خوانده و منتشر شدهاند، بهزعم من دو سرود از دیگر سرودها روح انقلابی و پتانسیل سیاسی خارقالعادهای دارند برای تکثیر شدن، ماندگار شدن و پیشبرنده بودن: سرود «به نام دختران سرزمین آفتاب» خواندهشده توسط دانشجویان دانشگاه هنر در ایران و دیگری سرود «آواز لیلاها» خواندهشده توسط گروهی عامدأ گمنام از کنشگران فمینیست. آنچه این دو سرود را متمایز میکند، نه فقط ضرباهنگ انقلابی آن یا سوار شدنش بر تصاویر باشکوه اینروزهاست بل نیروی سیاسیایست که جهانی دیگر را طلب میکند و زن-شدن بدنهای انقلابی و کلام انقلابی پیش از خود را نیز باز-متصور میشود و بهحرکت درمیآورد.
از دیگر خصلتهای درخشان سرود «آواز لیلاها» نوعی در ادامه بودن ایجابی آن با سرود برابری زنان است، یعنی که در تایید اتحاد و همبستگی خواندن. سرود برابری اگر بهما نوید داد که «چو همصدا شویم و پابهپای هم رویم و دست به دست هم دهیم و از ستم رها شویم»، حالا «آواز لیلاها» نهتنها بر همبستگی تاکید میکند که آنرا به ترجیعبند سرودش بدل میکند: «نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم/بترسید، بترسید، ما دیگه باهم هستیم». در این معنا، سرود «آواز لیلاها» همچنان که مانند سرودهای پیشین بر همبستگی تاکید دارد، نویدِ تحقق «اندیشیدن در اتحاد» میدهد، اندیشیدنی «متحدانه توأم با حرمت نهادن، توجه کردن و حساسیت آگاهانه نسبت به کثرت و تنوع مردم».
اگر در «سرود برابری زنان» جوانهزدن و جهان دیگری ساختن «از برابری، به همدلی و خواهری، جهان شاد و بهتری» نوید داده شد، حالا آنچه «آواز لیلاها» را تجسم رویای سرود برابری میکند، تحققبخشی و ادامهٔ آرمان و مطالبهٔ جهان شاد و بهتر است: «زن، زندگی، آزادی/صلح و امید و شادی». همچنین، آنچه سرود «آواز لیلاها» را آوازی تکین و بیبدیل میسازد، بهزعم من، اشاره به تقاطع ستمهاست. همچنان که سرود در در ادامهٔ سرودهای پیشین باصلابت گام برمیدارد –یا بهتر است بهتبع از تاکید خودِ سرود بگوییم پامیکوبد—، همزمان نیز در تقاطع ستمهای رفته بر مردمان و زندگیهای دیگریِ درحاشیه بیش از پیش تاکید میورزد؛ یعنی مسالهٔ انقلاب ژینا را بهدرستی، همچنان که شعار زن، زندگی، آزادی/صلح و امید و شادی میداند، همزمان در تقاطع «سرفهٔ خوزستان، خشم بلوچستان، بغض تبریز و کوردستان و غربت افغان» پامیکوبد و میخواند.
*انتشار این سرود درجهت بهیادآوردن است
#ژینا_امینی
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
فاطمه حیدری، خواهر جواد حیدری از کشتهشدگان اعتراضات در قزوین در توییتی خبر داده است که زهرا سعیدیانجو در تماسی کوتاه که به مادرش اطلاع داده در بازداشت اطلاع سپاه است و با صدای لرزان گفته: «من را از دست اینها نجات بدهید.»
زهرا خواهر میلاد سعیدیانجو جوان ۲۶سالهای است که روز ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در ایذه به ضرب گلوله مأموران امنیتی کشته شد. او روز ۱۸ تیرماه در محل کار خود بازداشت شده و به گفته نزدیکان علت بازداشتش «همدردی و دیدار با خانواده های داغدار در جریان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱» اعلام شده است.
زهرا در متنی اتهامات مطرحشده علیه مجاهد کورکور را دروغین خوانده و نوشته بود: به نام خداوند رنگینکمان، که ما همچنان مینویسیم، که ما همچنان در اینجا ماندهایم، مثل درخت که مانده است، مثل گرسنگی که اینجا مانده است، مثل زخم، مثل شعر، مثل دوستداشتن، مثل پرنده، مثل فکر، مثل آرزوی آزادی، مثل هرچیز که از ما نشانهای دارد. من بعنوان عضوی از خانواده ایران و میلاد سعیدیانجو با شنیدن خبر امروز درخصوص اعدام مجاهد کورکور، خیلی متاثر شدیم و میخواهم این موضوع را بگویم: آهای کسی که ۱۰ اسفندماه در روز تولد برادرم موهای من را کشیدی، با باتوم شکنجه میدادی و جلوی چشمانم قبر برادرم را لگدمال میکردی و قبرستان را غرق خون ساخته بودی، حکمی که برای خودت بریدی چیست؟ برای من یکی ثابت شده است که قاتل برادرم کیست.»
#زهرا_سعیدیان_جو
#میلاد_سعیدیان_جو
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
@harasswatch
زهرا خواهر میلاد سعیدیانجو جوان ۲۶سالهای است که روز ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در ایذه به ضرب گلوله مأموران امنیتی کشته شد. او روز ۱۸ تیرماه در محل کار خود بازداشت شده و به گفته نزدیکان علت بازداشتش «همدردی و دیدار با خانواده های داغدار در جریان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱» اعلام شده است.
زهرا در متنی اتهامات مطرحشده علیه مجاهد کورکور را دروغین خوانده و نوشته بود: به نام خداوند رنگینکمان، که ما همچنان مینویسیم، که ما همچنان در اینجا ماندهایم، مثل درخت که مانده است، مثل گرسنگی که اینجا مانده است، مثل زخم، مثل شعر، مثل دوستداشتن، مثل پرنده، مثل فکر، مثل آرزوی آزادی، مثل هرچیز که از ما نشانهای دارد. من بعنوان عضوی از خانواده ایران و میلاد سعیدیانجو با شنیدن خبر امروز درخصوص اعدام مجاهد کورکور، خیلی متاثر شدیم و میخواهم این موضوع را بگویم: آهای کسی که ۱۰ اسفندماه در روز تولد برادرم موهای من را کشیدی، با باتوم شکنجه میدادی و جلوی چشمانم قبر برادرم را لگدمال میکردی و قبرستان را غرق خون ساخته بودی، حکمی که برای خودت بریدی چیست؟ برای من یکی ثابت شده است که قاتل برادرم کیست.»
#زهرا_سعیدیان_جو
#میلاد_سعیدیان_جو
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
محاکمه، صدور احکام حبس و اجرای حکم برای فعالان و روزنامهنگاران ادامه دارد.
#نازیلا_معروفیان، روزنامهنگار و دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی، روز شنبه هفدهم تیرماه سال جاری پس از احضار و مراجعه به شعبه اول دادسرای اوین، بازداشت و سپس به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او هفته گذشته با بند زنان زندان اوین انتقال یافت.
دادگاه #زینب_زمان، فعال فمینیست، روز چهارشنبه چهارم مرداد در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران بابت اتهامات «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» برگزار شد. حکم او هنوز صادر نشده است.
#آنیشا_اسدللهی، مترجم و فعال کارگری روز چهارم مرداد برای اجرای حکم ۵ سال و ۸ ماه حبس خود که ۵ سال از آن قابلاجراست به بند زنان زندان اوین منتقل شد.
#ریحانه_انصاری_نژاد توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۴ سال حبس تعزیری و بعنوان مجازات تکمیلی به دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروهها و دستهجات سیاسی، فعالیت در فضای مجازی، رسانهها و مطبوعات و خروج از کشور محکوم شد.
امروز، حکم #سعیده_شفیعی و #نسیم_سلطان_بیگی صادر شد. این دو روزنامهنگار به ۳ سال و ۷ ماه حبس تعزیری برای اتهام اجتماع و تبانی، ۸ ماه حبس برای فعالیت تبلیغی علیه نظام، ۲ سال ممنوعیت خروج از کشور، ۲ سال ممنوعیت عضویت در گروهها محکوم شدند.
@harasswatch
#نازیلا_معروفیان، روزنامهنگار و دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی، روز شنبه هفدهم تیرماه سال جاری پس از احضار و مراجعه به شعبه اول دادسرای اوین، بازداشت و سپس به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او هفته گذشته با بند زنان زندان اوین انتقال یافت.
دادگاه #زینب_زمان، فعال فمینیست، روز چهارشنبه چهارم مرداد در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران بابت اتهامات «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» برگزار شد. حکم او هنوز صادر نشده است.
#آنیشا_اسدللهی، مترجم و فعال کارگری روز چهارم مرداد برای اجرای حکم ۵ سال و ۸ ماه حبس خود که ۵ سال از آن قابلاجراست به بند زنان زندان اوین منتقل شد.
#ریحانه_انصاری_نژاد توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۴ سال حبس تعزیری و بعنوان مجازات تکمیلی به دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروهها و دستهجات سیاسی، فعالیت در فضای مجازی، رسانهها و مطبوعات و خروج از کشور محکوم شد.
امروز، حکم #سعیده_شفیعی و #نسیم_سلطان_بیگی صادر شد. این دو روزنامهنگار به ۳ سال و ۷ ماه حبس تعزیری برای اتهام اجتماع و تبانی، ۸ ماه حبس برای فعالیت تبلیغی علیه نظام، ۲ سال ممنوعیت خروج از کشور، ۲ سال ممنوعیت عضویت در گروهها محکوم شدند.
@harasswatch
Forwarded from شوراهای صنفی دانشجویان کشور
گزارش جنبش-دانشگاه تهران.pdf
980.6 KB
⭕️ دانشگاه و قیام؛ دانشگاه تهران
[گزارش فعالین صنفی از کنشها و سرکوبهای صورت گرفته در جنبش زن زندگی آزادی]
عناوین گزارش:
◽️کنشهای دانشجویی در طول قیام؛
-تجمعها
-تحصنها
-اعتصابات
-هنر اعتراضی
-همخوانی
-بیانیهها
◽️حراست در طول قیام و پس از آن؛
-حراست و سرکوب اعتراضات دانشجویی
-نقش حراست پس از سرکوب گسترده اعتراضات
◽️کمیته انضباطی؛
-احضار به اتهام عدم رعایت ضوابط پوشش
-کمیته انضباطی و حقوق دانشجویی
◽️اساتید؛ کنشها و سرکوبها
#گزارش_جنبش
#دانشگاه_تهران
4⃣9️⃣7️⃣7️⃣
🆔@senfi_uni_iran
[گزارش فعالین صنفی از کنشها و سرکوبهای صورت گرفته در جنبش زن زندگی آزادی]
عناوین گزارش:
◽️کنشهای دانشجویی در طول قیام؛
-تجمعها
-تحصنها
-اعتصابات
-هنر اعتراضی
-همخوانی
-بیانیهها
◽️حراست در طول قیام و پس از آن؛
-حراست و سرکوب اعتراضات دانشجویی
-نقش حراست پس از سرکوب گسترده اعتراضات
◽️کمیته انضباطی؛
-احضار به اتهام عدم رعایت ضوابط پوشش
-کمیته انضباطی و حقوق دانشجویی
◽️اساتید؛ کنشها و سرکوبها
#گزارش_جنبش
#دانشگاه_تهران
4⃣9️⃣7️⃣7️⃣
🆔@senfi_uni_iran
ديدبان آزار
Photo
🔹نبرد جنسی-جنسیتی در عرصه خصوصی؛ بیفرزندی داوطلبانه
نویسنده: دریا موسوی
از ابتدای رابطهمان، به صراحت گفتم که هرگز نمیخواهم بچهدار شوم. معتقد بودم که بیان صادقانه اصول و خطقرمزهایم پایه و اساس یک رابطه معنادار و سالم را ایجاد میکند. اما نمیدانستم که انتخاب من به میدان نبردی تبدیل خواهد شد که خودمختاری و هویت من را در معرض خطر قرار خواهد داد.
در چند ماه اول رابطه که معمولا به «ماه عسل» معروف است، من را غرق عشق و محبت میکرد و سعی داشت با تاکتیکی به نام «بمباران عشق» تصمیم من را تحتتاثیر قرار دهد. یکبار وقتی با او در مورد سختیهای بارداری و زایمان و اینکه چقدر به بدن زن آسیب میرساند حرف میزدم، با خنده گفت «باید با زن جوری رفتار کرد که حاضر بشه بچهدار بشه و باز هم این کار را تکرار کنه.» من متوجه این نکته بودم که این حرفها و رفتار فریبکارانه است، اما باور داشتم که اینها تاثیری در من نخواهند داشت و او توانایی دستکاری در اعتقادات و اصول من را ندارد، چرا که خودم را زنی قوی و مستقل و با اصولی مستحکم میدیدم.
در طول رابطهمان، صحبت در مورد بچه چندینبار به میان آمد و من هربار دلایلام را برای انتخاب یک زندگی بدون فرزند به اشتراک گذاشتم. مادربودن را از نقطهنظر تقاطعی (اینترسکشنالیتی) برایش توصیف کردم. اینکه چگونه هویت من به عنوان یک زن مهاجر و طبقه فرودست، که همواره دو تا سه شیفت کار میکردم و در کنارش درس میخواندم، دیدگاه من نسبت به فرزندآوری را شکل داده است. چگونه اصول اعتقادی من اعم از فمینیسم و وگانیسم، و سبک زندگیای که برای خودم برگزیدم این تصمیم را هدایت میکند و چقدر این اصول و اعتقادات برای من ارزشمند هستند. برایش از مسئولیت عظیم و سنگین فرزندآوری گفتم و این حقیقت که من حاضر نیستم انسان دیگری را به این دنیا اضافه کنم. حتی برایش توضیح دادم که این تصمیم بسیار شخصی هم هست. اینکه سلامتی بدنم چقدر برایم اهمیت دارد، و با علم به اینکه بارداری و زایمان به بدن زن بهشدت آسیب میزند، حاضر نیستم بدنم را مورد این حجم از آسیب قرار دهم، چرا که با این بدن است که جهان را تجربه میکنم و میخواهم سالها از این بدن و این جهان لذت ببرم.
با تمام وجود میخواستم که عمق اهمیت مسئله و تصمیم آگاهانه من را درک کند. اما هر چقدر سعی کردم به او کمک کنم، او نتوانست دیدگاه و موقعیت اجتماعی من را درک کند. به باور من، امتیازات مادی و اجتماعیاش این توانایی را از او گرفته بود تا با موقعیت اجتماعی و تصمیم من همدلی کند. او امتناع من از بچهدارشدن را بهمنزله رد خواستههایش و به قول خودش «میل ذاتی انسان به تولیدمثل» میدید، امتناع از ایفای نقشی که معتقد بود من بهعنوان یک زن باید ایفا کنم.
نقطه گسست زمانی بود که او «زنانگی» و «حس مادرانگی» در من را زیر سوال برد. او با گفتن اینکه حس «مراقبت و نگهداری» و «ازخودگذشتگی» در من وجود ندارد و این باعث میشود که به مادرشدن تمایلی نداشته باشم، به من این برچسب را زد که بهعنوان یک زن «ناقص و ناکافی» هستم. او انتخاب آگاهانهام را ندیده گرفت و تصمیم من برای بیفرزندبودن را علیه من و در راستای تخریب شخصیت و «انسانزدایی» از من استفاده کرد. با آنکه در تمام طول آن چند ماه به مسمومبودن حرفها و رفتارهایش آگاه بودم، اما شنیدن این حرفها ضربه بسیار شدید و عمیقی بر ارزشها و عزتنفسام وارد کرد. میدانستم که صحبتهای او پژواک زنستیزیای است که در طول تاریخ هنوز ادامه دارد- این تصور که ارزش یک زن بهطور ذاتی به توانایی او برای بچهدارشدن وابسته است. من از پذیرش این دیدگاه واپسگرایانه که استقلال، اصول، و سلامت شخصیام را نادیده میگرفت، خودداری کردم. سعی کردم برایش توضیح دهم که شنیدن چنین حرفهای زنستیزانهای در میانه قیام «زن، زندگی، آزادی» چقدر دردآور است.
مسیرهای ما در نهایت از هم جدا شد. با اینکه جدایی دردناک بود، اما در عین حال رهاییبخش نیز بود. من توانستم خودم را از سنگینی توقعات دیگری رها کنم، خودم، اصول و ارزشهایم را بازیابی کنم، و در حقیقت خودم به آرامش برسم. من از درونیکردن باورهای زنستیزانه او امتناع کردم. این تصور را که مادربودن غایت یک زن است را رد کردم. خودم را از هجمههای جامعه برای انطباق با ایدهآل مادری که عمیقاً در ساختارهای مردسالارانه ریشه دارد و سعی در کنترل و محدودکردن انتخابها و خودمختاری زنان دارد، رها کردم. و توانستم قدرتم را در استقلالم، عشقی که به خودم دارم و تعهد تزلزلناپذیرم به اصول و ارزشهایم بازیابی کنم.
نویسنده: دریا موسوی
از ابتدای رابطهمان، به صراحت گفتم که هرگز نمیخواهم بچهدار شوم. معتقد بودم که بیان صادقانه اصول و خطقرمزهایم پایه و اساس یک رابطه معنادار و سالم را ایجاد میکند. اما نمیدانستم که انتخاب من به میدان نبردی تبدیل خواهد شد که خودمختاری و هویت من را در معرض خطر قرار خواهد داد.
در چند ماه اول رابطه که معمولا به «ماه عسل» معروف است، من را غرق عشق و محبت میکرد و سعی داشت با تاکتیکی به نام «بمباران عشق» تصمیم من را تحتتاثیر قرار دهد. یکبار وقتی با او در مورد سختیهای بارداری و زایمان و اینکه چقدر به بدن زن آسیب میرساند حرف میزدم، با خنده گفت «باید با زن جوری رفتار کرد که حاضر بشه بچهدار بشه و باز هم این کار را تکرار کنه.» من متوجه این نکته بودم که این حرفها و رفتار فریبکارانه است، اما باور داشتم که اینها تاثیری در من نخواهند داشت و او توانایی دستکاری در اعتقادات و اصول من را ندارد، چرا که خودم را زنی قوی و مستقل و با اصولی مستحکم میدیدم.
در طول رابطهمان، صحبت در مورد بچه چندینبار به میان آمد و من هربار دلایلام را برای انتخاب یک زندگی بدون فرزند به اشتراک گذاشتم. مادربودن را از نقطهنظر تقاطعی (اینترسکشنالیتی) برایش توصیف کردم. اینکه چگونه هویت من به عنوان یک زن مهاجر و طبقه فرودست، که همواره دو تا سه شیفت کار میکردم و در کنارش درس میخواندم، دیدگاه من نسبت به فرزندآوری را شکل داده است. چگونه اصول اعتقادی من اعم از فمینیسم و وگانیسم، و سبک زندگیای که برای خودم برگزیدم این تصمیم را هدایت میکند و چقدر این اصول و اعتقادات برای من ارزشمند هستند. برایش از مسئولیت عظیم و سنگین فرزندآوری گفتم و این حقیقت که من حاضر نیستم انسان دیگری را به این دنیا اضافه کنم. حتی برایش توضیح دادم که این تصمیم بسیار شخصی هم هست. اینکه سلامتی بدنم چقدر برایم اهمیت دارد، و با علم به اینکه بارداری و زایمان به بدن زن بهشدت آسیب میزند، حاضر نیستم بدنم را مورد این حجم از آسیب قرار دهم، چرا که با این بدن است که جهان را تجربه میکنم و میخواهم سالها از این بدن و این جهان لذت ببرم.
با تمام وجود میخواستم که عمق اهمیت مسئله و تصمیم آگاهانه من را درک کند. اما هر چقدر سعی کردم به او کمک کنم، او نتوانست دیدگاه و موقعیت اجتماعی من را درک کند. به باور من، امتیازات مادی و اجتماعیاش این توانایی را از او گرفته بود تا با موقعیت اجتماعی و تصمیم من همدلی کند. او امتناع من از بچهدارشدن را بهمنزله رد خواستههایش و به قول خودش «میل ذاتی انسان به تولیدمثل» میدید، امتناع از ایفای نقشی که معتقد بود من بهعنوان یک زن باید ایفا کنم.
نقطه گسست زمانی بود که او «زنانگی» و «حس مادرانگی» در من را زیر سوال برد. او با گفتن اینکه حس «مراقبت و نگهداری» و «ازخودگذشتگی» در من وجود ندارد و این باعث میشود که به مادرشدن تمایلی نداشته باشم، به من این برچسب را زد که بهعنوان یک زن «ناقص و ناکافی» هستم. او انتخاب آگاهانهام را ندیده گرفت و تصمیم من برای بیفرزندبودن را علیه من و در راستای تخریب شخصیت و «انسانزدایی» از من استفاده کرد. با آنکه در تمام طول آن چند ماه به مسمومبودن حرفها و رفتارهایش آگاه بودم، اما شنیدن این حرفها ضربه بسیار شدید و عمیقی بر ارزشها و عزتنفسام وارد کرد. میدانستم که صحبتهای او پژواک زنستیزیای است که در طول تاریخ هنوز ادامه دارد- این تصور که ارزش یک زن بهطور ذاتی به توانایی او برای بچهدارشدن وابسته است. من از پذیرش این دیدگاه واپسگرایانه که استقلال، اصول، و سلامت شخصیام را نادیده میگرفت، خودداری کردم. سعی کردم برایش توضیح دهم که شنیدن چنین حرفهای زنستیزانهای در میانه قیام «زن، زندگی، آزادی» چقدر دردآور است.
مسیرهای ما در نهایت از هم جدا شد. با اینکه جدایی دردناک بود، اما در عین حال رهاییبخش نیز بود. من توانستم خودم را از سنگینی توقعات دیگری رها کنم، خودم، اصول و ارزشهایم را بازیابی کنم، و در حقیقت خودم به آرامش برسم. من از درونیکردن باورهای زنستیزانه او امتناع کردم. این تصور را که مادربودن غایت یک زن است را رد کردم. خودم را از هجمههای جامعه برای انطباق با ایدهآل مادری که عمیقاً در ساختارهای مردسالارانه ریشه دارد و سعی در کنترل و محدودکردن انتخابها و خودمختاری زنان دارد، رها کردم. و توانستم قدرتم را در استقلالم، عشقی که به خودم دارم و تعهد تزلزلناپذیرم به اصول و ارزشهایم بازیابی کنم.
ديدبان آزار
Photo
تولدت مبارک #غزاله_چلاوی
از متن «غزاله چلاوی، زنی که میخواست شجاعتش را تکثیر کند»، منتشرشده در نشر آسو:
خاله غزاله میگوید: «عاشق سفرهای هیچهایکی و طبیعتگردی بود و همیشه رمانهای تازه را دنبال میکرد، با همه مهربان بود و برای شنیدن حرفهای آدمهای اطرافش گوشی شنوا داشت. غزاله از سگهای بیمار و گرسنه خیابانی حمایت میکرد و چند سالی بود که هر جمعه ساعت چهار صبح راهی یکی از کوههای اطراف آمل میشد. علَمکوه و دماوند و خیلی از قلههای معروف ایران را فتح کرده بود و هر روز میدوید که برای کوهنوردی آماده باشد. غزاله یکی از همان زنهایی بود که در سالهای اخیر هرجا که میتوانست روسریاش را برمیداشت. بعد از دانشگاه، ازدواج کرد و به تهران رفت و چند سال بعد جدا شد.»
یکی از دوستانش به آسو میگوید: «غزاله خیلی در آن زندگی سختی کشید، شوهر سابقش میخواست محدودش کند و او برای داشتن هر حق کوچکی باید میجنگید. طلاقش هم آسان نبود و با دشواری توانست جدا شود. در سه سال اخیر، بعد از جداییاش، غزاله تازه داشت زندگیاش را آنطور که خودش دوست داشت میساخت. قبلش برای خیلی چیزهای معمولی مجبور بود که سخت بجنگد.»
او غزاله را این گونه تعریف میکند: «در نگاه اول از آن آدمهای خیلی آرام بود. از آنهایی که در هر شرایطی با لبخند و آرامش پیش میرفت. در ظاهر آدم شجاعی نبود و از بعضی چیزهای عادی میترسید. اما در عینحال همیشه برای داشتن آزادیهای بیشتر و کنار گذاشتن محدودیتهایی که به خاطر زن بودنش به او تحمیل میشد، میجنگید. بلد بود که چطور برای زندگی کردن مبارزه کند و از سختیهایش نترسد.»
دوستش میگوید: «شب تنها نبود. با یک نفر دیگر به خیابان رفته بود. وقتی فضا خیلی شلوغ و خطرناک شد، همراهش برگشت به خانه و از غزاله هم خواست که برگردد. اما غزاله میخواست در خیابان بماند. به او گفت تو برو، من میمانم.»
#غزاله_چلابی
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#مهسا_امینی
از متن «غزاله چلاوی، زنی که میخواست شجاعتش را تکثیر کند»، منتشرشده در نشر آسو:
خاله غزاله میگوید: «عاشق سفرهای هیچهایکی و طبیعتگردی بود و همیشه رمانهای تازه را دنبال میکرد، با همه مهربان بود و برای شنیدن حرفهای آدمهای اطرافش گوشی شنوا داشت. غزاله از سگهای بیمار و گرسنه خیابانی حمایت میکرد و چند سالی بود که هر جمعه ساعت چهار صبح راهی یکی از کوههای اطراف آمل میشد. علَمکوه و دماوند و خیلی از قلههای معروف ایران را فتح کرده بود و هر روز میدوید که برای کوهنوردی آماده باشد. غزاله یکی از همان زنهایی بود که در سالهای اخیر هرجا که میتوانست روسریاش را برمیداشت. بعد از دانشگاه، ازدواج کرد و به تهران رفت و چند سال بعد جدا شد.»
یکی از دوستانش به آسو میگوید: «غزاله خیلی در آن زندگی سختی کشید، شوهر سابقش میخواست محدودش کند و او برای داشتن هر حق کوچکی باید میجنگید. طلاقش هم آسان نبود و با دشواری توانست جدا شود. در سه سال اخیر، بعد از جداییاش، غزاله تازه داشت زندگیاش را آنطور که خودش دوست داشت میساخت. قبلش برای خیلی چیزهای معمولی مجبور بود که سخت بجنگد.»
او غزاله را این گونه تعریف میکند: «در نگاه اول از آن آدمهای خیلی آرام بود. از آنهایی که در هر شرایطی با لبخند و آرامش پیش میرفت. در ظاهر آدم شجاعی نبود و از بعضی چیزهای عادی میترسید. اما در عینحال همیشه برای داشتن آزادیهای بیشتر و کنار گذاشتن محدودیتهایی که به خاطر زن بودنش به او تحمیل میشد، میجنگید. بلد بود که چطور برای زندگی کردن مبارزه کند و از سختیهایش نترسد.»
دوستش میگوید: «شب تنها نبود. با یک نفر دیگر به خیابان رفته بود. وقتی فضا خیلی شلوغ و خطرناک شد، همراهش برگشت به خانه و از غزاله هم خواست که برگردد. اما غزاله میخواست در خیابان بماند. به او گفت تو برو، من میمانم.»
#غزاله_چلابی
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#مهسا_امینی