ديدبان آزار
Photo
بخشی از گزارش «قتل با اسم رمز ناموس»، منتشرشده در روزنامه شرق(اول آذر ۱۴۰۱)، نوشته الهه محمدی که از ۲۶۰ روز قبل بهدلیل تهیه گزارش از مراسم خاکسپاری #ژینا_امینی در سقز، در بازداشت موقت بهسر میبرد:
ئالای ۲۳ساله و روژین ۱۹ساله نفسگرفته در سقز کردستان، همسرنوشت نسرین، گلاله، آزاده و فائزه نشدند؛ در مواجهه با مرگ و جان بهدربرده از آن. حالا یکی فرار کرده از خانه و آن که مانده یا فکر خودکشی است یا ترک خانه. آن روز که ئالا ترک دیار مادری کرد، معلوم نبود دوباره به چشم ببیند خانه را.
از همان موقع که برادرش چاقوبهدست گفته بود، میخواهد ئالا را بکشد. اما روژین، آن روز که برادرش آنقدر او را کتک زد که نفس جوانش از قفسه سینه به تنگی برمیآمد، میدانست باید آنچه را بکند که آنها میگویند؛ «که اگر نمیکردم، میشدم مثل رومینا. آنها مرا میکشتند».
برادران روژینِ پناه برده به یک خانه امن در شهر دیگر کردستان، بارها او را تهدید به مرگ کردند؛ خواهرش به او گفت فرار کن و او فرار کرد؛ «اگر خودم را نکشتند، روحم را کشتند»؛ و مادر و مادربزرگ روژین به او گفته بودند آبرویشان را برده؛ «من هیچ کاری نکرده بودم. به من میگفتند تو با پسر رابطه داشتی، گفتند نمیگذاریم دیگر تحصیل کنی و به دانشگاه بروی. من فقط گریه میکردم». این قصه پرآب چشم بسیاری از زنان کردستان است.
زنان قدعلمکرده مقابل زور، زنان کشتهشده مغفول، زنان مانده مهجور. زنانی که آمار دقیقی از کشتهشدنشان به دست مردان خانواده در دست نیست، اما «بهار زنگیبند»، عضو انجمن ژیوانو، میگوید در استان کردستان در سال ۹۹، ۱۵ زن به انگیزههای ناموسی یا خشونت خانگی علاوه بر فائزه ملکینیا، دختر ۱۳سالهای که یک ماه پیش در مریوان سوزانده شده است، کشته شدهاند.
پانوشت: پس از آغاز خیزش ژینا، اکثر فعالان انجمن ژیوانو، از جمله بهار زنگیبند، ماهور هدایتی، آزاده جماعتی، ثریا خدری، منیره محمدی و گشین محمدیان که در کردستان از زنان خشونتدیده و در معرض خشونت و زنکشی حمایت میکردند هم بازداشت شدند. نابودکردن ظرفیتهای مدنی برای حمایت از این زنان و بهبندکشیدن روزنامهنگارانی که صدای آنها بودند، معنایی جز تسهیل زنکشی ندارد.
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#الهه_محمدی
#زن_کشی
ئالای ۲۳ساله و روژین ۱۹ساله نفسگرفته در سقز کردستان، همسرنوشت نسرین، گلاله، آزاده و فائزه نشدند؛ در مواجهه با مرگ و جان بهدربرده از آن. حالا یکی فرار کرده از خانه و آن که مانده یا فکر خودکشی است یا ترک خانه. آن روز که ئالا ترک دیار مادری کرد، معلوم نبود دوباره به چشم ببیند خانه را.
از همان موقع که برادرش چاقوبهدست گفته بود، میخواهد ئالا را بکشد. اما روژین، آن روز که برادرش آنقدر او را کتک زد که نفس جوانش از قفسه سینه به تنگی برمیآمد، میدانست باید آنچه را بکند که آنها میگویند؛ «که اگر نمیکردم، میشدم مثل رومینا. آنها مرا میکشتند».
برادران روژینِ پناه برده به یک خانه امن در شهر دیگر کردستان، بارها او را تهدید به مرگ کردند؛ خواهرش به او گفت فرار کن و او فرار کرد؛ «اگر خودم را نکشتند، روحم را کشتند»؛ و مادر و مادربزرگ روژین به او گفته بودند آبرویشان را برده؛ «من هیچ کاری نکرده بودم. به من میگفتند تو با پسر رابطه داشتی، گفتند نمیگذاریم دیگر تحصیل کنی و به دانشگاه بروی. من فقط گریه میکردم». این قصه پرآب چشم بسیاری از زنان کردستان است.
زنان قدعلمکرده مقابل زور، زنان کشتهشده مغفول، زنان مانده مهجور. زنانی که آمار دقیقی از کشتهشدنشان به دست مردان خانواده در دست نیست، اما «بهار زنگیبند»، عضو انجمن ژیوانو، میگوید در استان کردستان در سال ۹۹، ۱۵ زن به انگیزههای ناموسی یا خشونت خانگی علاوه بر فائزه ملکینیا، دختر ۱۳سالهای که یک ماه پیش در مریوان سوزانده شده است، کشته شدهاند.
پانوشت: پس از آغاز خیزش ژینا، اکثر فعالان انجمن ژیوانو، از جمله بهار زنگیبند، ماهور هدایتی، آزاده جماعتی، ثریا خدری، منیره محمدی و گشین محمدیان که در کردستان از زنان خشونتدیده و در معرض خشونت و زنکشی حمایت میکردند هم بازداشت شدند. نابودکردن ظرفیتهای مدنی برای حمایت از این زنان و بهبندکشیدن روزنامهنگارانی که صدای آنها بودند، معنایی جز تسهیل زنکشی ندارد.
#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#الهه_محمدی
#زن_کشی
🔹ایستادگی دانشگاه هنر در برابر تحمیل پوشش
🔹«میان ما و شما دریایی خون فاصله است»
هفته گذشته رسانه مستقل دانشگاه هنر خبر داد که بیش از ۸۰ درصد دانشجویان دختری که در هفتههای اخیر به علت حجاب ممنوع الورود شده بودند؛ تعلیق مشروط شدهاند. به این معنی که اگر بار دیگر بدون حجاب وارد دانشگاه شوند این حکم اجرا شده و این دانشجویان تعلیق میشوند. کمی بعد دانشجویان پیامی دریافت کردند مبنی بر اجباریشدن پوشش مقنعه در این دانشگاه که اعتراض و تحصن دانشجویان را بهدنبال داشت. علیرغم تهدیدات حراست و حضور لباسشخصیها، دانشجویان در پردیس باغ ملی این دانشگاه تحصن کردند: «ما هنوز تو دانشگاه هستیم، گفتن پلیس میاریم برتتون. دم در باغ ملی لباسشخصیها هستن و هرلحظه ممکنه بیان داخل و ببرن ما رو. مدام هم داریم تهدید میشیم.»
حراست، متحصنین را از دسترسی به آب و سرویس بهداشتی منع کرد و لباسشخصیهای حاضر در بیرون دانشگاه از رساندن آب و غذا به دانشجویان ممانعت کردند. یکی از دانشجویان در پیامی که برای کانال تلگرامی رسانه مستقل دانشگاه هنر ارسال کرده نوشته بود: «ما در کنار متحصنین تا صبح بیدار هستیم.» این اعتراض صبح روز پنجشنبه، ۲۵ خرداد با اعمال خشونت توسط حراست و ضربوشتم دانشجویان به پایان رسید.
دانشگاه هنر همواره به مقابله دربرابر تحمیل پوشش و سبک زندگی و تنندادن به محدودیتهای اعمالشده شهره بودهاند. یکی از دانشجویان در پیامی برای رسانه مستقل دانشگاه هنر نوشته است: «۱۰ سال بیشتره کسی تو این دانشگاه مقنعه سرش نکرده. الان اینا فکر کردن با چی تونستن ما رو بترسونن که ما با مقنعه بیایم دانشگاه؟ لطفا به بقیه دانشجوها بگید نترسن و سرشون نکنن.» دانشجویی دیگر نوشته: «دانشجوهای قدیمیتر میدونن که سال ۷۸ و ۹۱ هم دانشگاه سعی کرد این قانون حجاب رو بذاره و نتونست. دانشجوها اجازه ندادن. خواستم بگم که کم نیارید و اجازه ندید که با این پیاما و ممنوعالورود کردن به زور مقنعه سرمون کنن. واسه نبودن مقنعه و فشارای حجاب دانشجوهای زیادی سالها زحمت کشیدن. دانشگاه هنر از اولشم دانشگاهی نبوده که زیر بار اینجور قوانین بره، الانم نیست.»
روز شنبه، ۲۷ خرداد داشنجویان گزارش دادند که انتظامات خوابگاه دخترانه شهید قهاری دانشگاه هنر واقع در پردیس کرج به دستور حراست مانع از خروج دانشجویان بدون مقنعه شد. درحالیکه این دانشجویان حتی قصد رفتن به دانشگاه را نداشتهاند. در نهایت پس از گفتوگو و مشاجره، زنان موفق به خروج از خوابگاه شدند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2165/%A7%D8%B3%D8%AA-
@harasswatch
🔹«میان ما و شما دریایی خون فاصله است»
هفته گذشته رسانه مستقل دانشگاه هنر خبر داد که بیش از ۸۰ درصد دانشجویان دختری که در هفتههای اخیر به علت حجاب ممنوع الورود شده بودند؛ تعلیق مشروط شدهاند. به این معنی که اگر بار دیگر بدون حجاب وارد دانشگاه شوند این حکم اجرا شده و این دانشجویان تعلیق میشوند. کمی بعد دانشجویان پیامی دریافت کردند مبنی بر اجباریشدن پوشش مقنعه در این دانشگاه که اعتراض و تحصن دانشجویان را بهدنبال داشت. علیرغم تهدیدات حراست و حضور لباسشخصیها، دانشجویان در پردیس باغ ملی این دانشگاه تحصن کردند: «ما هنوز تو دانشگاه هستیم، گفتن پلیس میاریم برتتون. دم در باغ ملی لباسشخصیها هستن و هرلحظه ممکنه بیان داخل و ببرن ما رو. مدام هم داریم تهدید میشیم.»
حراست، متحصنین را از دسترسی به آب و سرویس بهداشتی منع کرد و لباسشخصیهای حاضر در بیرون دانشگاه از رساندن آب و غذا به دانشجویان ممانعت کردند. یکی از دانشجویان در پیامی که برای کانال تلگرامی رسانه مستقل دانشگاه هنر ارسال کرده نوشته بود: «ما در کنار متحصنین تا صبح بیدار هستیم.» این اعتراض صبح روز پنجشنبه، ۲۵ خرداد با اعمال خشونت توسط حراست و ضربوشتم دانشجویان به پایان رسید.
دانشگاه هنر همواره به مقابله دربرابر تحمیل پوشش و سبک زندگی و تنندادن به محدودیتهای اعمالشده شهره بودهاند. یکی از دانشجویان در پیامی برای رسانه مستقل دانشگاه هنر نوشته است: «۱۰ سال بیشتره کسی تو این دانشگاه مقنعه سرش نکرده. الان اینا فکر کردن با چی تونستن ما رو بترسونن که ما با مقنعه بیایم دانشگاه؟ لطفا به بقیه دانشجوها بگید نترسن و سرشون نکنن.» دانشجویی دیگر نوشته: «دانشجوهای قدیمیتر میدونن که سال ۷۸ و ۹۱ هم دانشگاه سعی کرد این قانون حجاب رو بذاره و نتونست. دانشجوها اجازه ندادن. خواستم بگم که کم نیارید و اجازه ندید که با این پیاما و ممنوعالورود کردن به زور مقنعه سرمون کنن. واسه نبودن مقنعه و فشارای حجاب دانشجوهای زیادی سالها زحمت کشیدن. دانشگاه هنر از اولشم دانشگاهی نبوده که زیر بار اینجور قوانین بره، الانم نیست.»
روز شنبه، ۲۷ خرداد داشنجویان گزارش دادند که انتظامات خوابگاه دخترانه شهید قهاری دانشگاه هنر واقع در پردیس کرج به دستور حراست مانع از خروج دانشجویان بدون مقنعه شد. درحالیکه این دانشجویان حتی قصد رفتن به دانشگاه را نداشتهاند. در نهایت پس از گفتوگو و مشاجره، زنان موفق به خروج از خوابگاه شدند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2165/%A7%D8%B3%D8%AA-
@harasswatch
دیدبان آزار
«میان ما و شما دریایی خون فاصله است»
هفته گذشته رسانه مستقل دانشگاه هنر خبر داد که بیش از 80 درصد دانشجویان دختری که در هفتههای اخیر به علت حجاب ممنوع الورود شده بودند؛ تعلیق مشروط شدهاند. به این معنی که اگر بار دیگر بدون حجاب وارد دانشگاه شوند این حکم اجرا شده و این دانشجویان تعلیق م
ديدبان آزار
Video
🔹برای سها، برای تجسم «ما» بودن
نویسنده: الف
سها جان نمیدانی که نوشتن از تو چقدر برایم سخت شده؛ که از کدام لحظه بنویسم که در چشم من شگفتانگیز بوده و به چشم تو وظیفه بوده، مسئولیت بوده و یک «باید»؟ با چه فونتی بنویسم که میان باقی نوشتهها به چشم نیایی و خبر دیگری را از نظرها دور نکند؟ با چه لحن و صدایی از تو حرف بزنم که فریاد یا نالۀ درحاشیهماندهای میان صدایم ناشنیده نماند؟ با وسواس سختگیرانۀ خاص خودت بیا و بگو چطور با خیال راحت چند دقیقه فقط به تو فکر کنم و خاطراتت را مرور کنم و هیچ حدی نگذرد؟!
تو برای ما همبندیهایت کاملا قابلپیشبینی هستی؛ سها کجاست؟ احتمالا گوشهای نشستی و سرت توی یکی از کتابهاییست که سه ماه در حفاظت زندان قرچک خاک خوردند و با زور و پس از بارها پیگیری تحویل گرفتی. سها کجاست؟ باغچه را آب میدهی تا قبل از تمام شدن ساعت هواخوری درخت و سبزیهای ته حیاط را با خیال راحت سیرآب کرده باشی. سها کجاست؟ حتی حالا که در اوین نیستم هم میدانم؛ صبح بلند شدی و شیرقهوۀ سردت را با همان آیین همیشگی درست کردی و پلهها را یکییکی درد کشیدی و پایین رفتی و گوشۀ هواخوری میان صفحات کتابت به آسمان نگاه میکنی. آسمانی که در قرچک چشمهایت پرندههای شکاریاش را میگرفت و در اوین نمیدانم با چه بهانهای میتواند حواست را پرت کند. حواس من و خیلی از همبندیهایت اما در طول روز نه تنها با آسمان، که با هر بهانهای پرت تو میشود. حواسم پرت میشود به درد پایت که هزاربار قول دادند برای درمان به بیمارستان اعزامت کنند و نبردند و نکردند و کهنه شد. راه رفتن و دردکشیدنهایت جلوی چشمهام است وقتی گفتم شبیه گلمحمد کلیدر شدهای و لنگ زدنهات ابهتت را زیاد کرده و خندیدیم. شبی که از اوین به بهانۀ اعزام به بیمارستان و به دروغ به قرچک منتقلت کردند و با دست زخمی و آتل و پای آسیبدیده وسط بند ۸ قرچک دیدمت، ایستادنت، مسئولانه ایستادنت پای همبندیهایی که ازقضا هیچ اشتراک فکریای با آنها نداشتی، و جملۀ «وظیفۀ ماست» وقتی باید واکنشی نشان میدادیم، همۀ اینها جلوی چشمهامند هنوز و قبول کن سخت است فراموشکردن حضور همیشگی و فضایی که هرگز اشغال نکردی -مثل صدای همیشههمراه و آرام و باصلابتت وقتی هرروز ساعت یک ربع به پنج شروع به سرودخواندن میکردیم-، شکل حبس کشیدنت، اصولی که بهشان پایبند بودی، رفیق بودنت، خواهرانگیای که میشد به آن پناه آورد و همبغض و همزخم بودنت.
ما یک تصویر تکرارناشدنی از تو در زندان قرچک داریم سها جان؛ انگار پشت پلکهام حک شده آن لحظه. تو روی سطل رنگی نشستهای، ما همه در سرویسبهداشتی جمع شدهایم تا سیگار بکشیم. چنددقیقۀ پیش الهه محمدی را میان شادی آزادی حدود ۲۰ نفر از بچهها برگرداندند به بازداشتگاه ۲۰۹ و ما با چشمهای مبهوت و نگران و خیس الهه را بدرقه کردیم. آنشب تمام سرودهایمان را که خواندیم، سکوت کرده بودیم و اشک میریختیم که شروع کردی بهتنهایی خواندی :« یاد باد یاد عزیزتان/ یاد باد یاد عزیزتان/ ای گرامیان/ ای مبارزان/ ...» اشک ریختی و با صدای لرزان سرود موردعلاقهات را به پایان رساندی. سها جان آن شب سنگین هر کلمۀ این سرود تسکین بود و مرهم و جان ادامهدادن. انگار با هر کلمه تنهای خسته و یخزدۀمان به آتشی نزدیکتر میشدند که تو روشنش کرده بودی. نگران نباش، این خطاب دادنها و نوشتن از تو، «تو» را از «ما» دور نمیکند. تویی که تجسم «مابودن»ی. گواه این حرف من صفها و جمعها و همبندیهامان در زندان قرچکند که با شنیدن اسمت میگویند و مینویسند هربار: «تو هرگز هیچ سهم و حقی را جز برای همهمان نخواستی.»
پرسیدم سها یعنی چه؟ گفتی اسم یک ستاره است. آزاد که شدم چندین شب چشم میگردانم در آسمان، همان آسمانی که ۵ ماه وقتی درب هواخوری بند ۸ قرچک را میبستند ازش محروم بودی و این شبها میتوانی خستگی چشمهایت را با منظرۀ پشتش در کنی؛ پیدات نمیکردم. من بلد نیستم تکستارهها را از روی صورتهای فلکیشان پیدا کنم. غصهام گرفته بود که ستارهای هست و چشمم نمیتواند ببیند. یکشب که دلتنگی امانم را بریده بود و با دوستی راجع به تو حرف میزدم بارها برایش نوشتم: «سها خیلی «ما»ئه.»
از همان شب با خودم گفتم هروقت خوشۀ پروین را درآسمان دیدم، آن هفت خواهران درخشان را، به هرکس که شانهبهشانهم ایستاده بگویم آن ستاره را که دست دور گردن خواهرهایش انداخته میبینی؟ آن نور سمج در دل این شبها که گاهی انگار نمیخواهند صبح شوند، آن سهاست. آن «ما»یی که کنار دیگران درخشانتر است و تنهایی بیمعنایش میکند، سهاست. به چشمهای خندانش زل بزن، برایش دست تکان بده، میبیند، مطمئن باش، میبیند.
@harasswatch
نویسنده: الف
سها جان نمیدانی که نوشتن از تو چقدر برایم سخت شده؛ که از کدام لحظه بنویسم که در چشم من شگفتانگیز بوده و به چشم تو وظیفه بوده، مسئولیت بوده و یک «باید»؟ با چه فونتی بنویسم که میان باقی نوشتهها به چشم نیایی و خبر دیگری را از نظرها دور نکند؟ با چه لحن و صدایی از تو حرف بزنم که فریاد یا نالۀ درحاشیهماندهای میان صدایم ناشنیده نماند؟ با وسواس سختگیرانۀ خاص خودت بیا و بگو چطور با خیال راحت چند دقیقه فقط به تو فکر کنم و خاطراتت را مرور کنم و هیچ حدی نگذرد؟!
تو برای ما همبندیهایت کاملا قابلپیشبینی هستی؛ سها کجاست؟ احتمالا گوشهای نشستی و سرت توی یکی از کتابهاییست که سه ماه در حفاظت زندان قرچک خاک خوردند و با زور و پس از بارها پیگیری تحویل گرفتی. سها کجاست؟ باغچه را آب میدهی تا قبل از تمام شدن ساعت هواخوری درخت و سبزیهای ته حیاط را با خیال راحت سیرآب کرده باشی. سها کجاست؟ حتی حالا که در اوین نیستم هم میدانم؛ صبح بلند شدی و شیرقهوۀ سردت را با همان آیین همیشگی درست کردی و پلهها را یکییکی درد کشیدی و پایین رفتی و گوشۀ هواخوری میان صفحات کتابت به آسمان نگاه میکنی. آسمانی که در قرچک چشمهایت پرندههای شکاریاش را میگرفت و در اوین نمیدانم با چه بهانهای میتواند حواست را پرت کند. حواس من و خیلی از همبندیهایت اما در طول روز نه تنها با آسمان، که با هر بهانهای پرت تو میشود. حواسم پرت میشود به درد پایت که هزاربار قول دادند برای درمان به بیمارستان اعزامت کنند و نبردند و نکردند و کهنه شد. راه رفتن و دردکشیدنهایت جلوی چشمهام است وقتی گفتم شبیه گلمحمد کلیدر شدهای و لنگ زدنهات ابهتت را زیاد کرده و خندیدیم. شبی که از اوین به بهانۀ اعزام به بیمارستان و به دروغ به قرچک منتقلت کردند و با دست زخمی و آتل و پای آسیبدیده وسط بند ۸ قرچک دیدمت، ایستادنت، مسئولانه ایستادنت پای همبندیهایی که ازقضا هیچ اشتراک فکریای با آنها نداشتی، و جملۀ «وظیفۀ ماست» وقتی باید واکنشی نشان میدادیم، همۀ اینها جلوی چشمهامند هنوز و قبول کن سخت است فراموشکردن حضور همیشگی و فضایی که هرگز اشغال نکردی -مثل صدای همیشههمراه و آرام و باصلابتت وقتی هرروز ساعت یک ربع به پنج شروع به سرودخواندن میکردیم-، شکل حبس کشیدنت، اصولی که بهشان پایبند بودی، رفیق بودنت، خواهرانگیای که میشد به آن پناه آورد و همبغض و همزخم بودنت.
ما یک تصویر تکرارناشدنی از تو در زندان قرچک داریم سها جان؛ انگار پشت پلکهام حک شده آن لحظه. تو روی سطل رنگی نشستهای، ما همه در سرویسبهداشتی جمع شدهایم تا سیگار بکشیم. چنددقیقۀ پیش الهه محمدی را میان شادی آزادی حدود ۲۰ نفر از بچهها برگرداندند به بازداشتگاه ۲۰۹ و ما با چشمهای مبهوت و نگران و خیس الهه را بدرقه کردیم. آنشب تمام سرودهایمان را که خواندیم، سکوت کرده بودیم و اشک میریختیم که شروع کردی بهتنهایی خواندی :« یاد باد یاد عزیزتان/ یاد باد یاد عزیزتان/ ای گرامیان/ ای مبارزان/ ...» اشک ریختی و با صدای لرزان سرود موردعلاقهات را به پایان رساندی. سها جان آن شب سنگین هر کلمۀ این سرود تسکین بود و مرهم و جان ادامهدادن. انگار با هر کلمه تنهای خسته و یخزدۀمان به آتشی نزدیکتر میشدند که تو روشنش کرده بودی. نگران نباش، این خطاب دادنها و نوشتن از تو، «تو» را از «ما» دور نمیکند. تویی که تجسم «مابودن»ی. گواه این حرف من صفها و جمعها و همبندیهامان در زندان قرچکند که با شنیدن اسمت میگویند و مینویسند هربار: «تو هرگز هیچ سهم و حقی را جز برای همهمان نخواستی.»
پرسیدم سها یعنی چه؟ گفتی اسم یک ستاره است. آزاد که شدم چندین شب چشم میگردانم در آسمان، همان آسمانی که ۵ ماه وقتی درب هواخوری بند ۸ قرچک را میبستند ازش محروم بودی و این شبها میتوانی خستگی چشمهایت را با منظرۀ پشتش در کنی؛ پیدات نمیکردم. من بلد نیستم تکستارهها را از روی صورتهای فلکیشان پیدا کنم. غصهام گرفته بود که ستارهای هست و چشمم نمیتواند ببیند. یکشب که دلتنگی امانم را بریده بود و با دوستی راجع به تو حرف میزدم بارها برایش نوشتم: «سها خیلی «ما»ئه.»
از همان شب با خودم گفتم هروقت خوشۀ پروین را درآسمان دیدم، آن هفت خواهران درخشان را، به هرکس که شانهبهشانهم ایستاده بگویم آن ستاره را که دست دور گردن خواهرهایش انداخته میبینی؟ آن نور سمج در دل این شبها که گاهی انگار نمیخواهند صبح شوند، آن سهاست. آن «ما»یی که کنار دیگران درخشانتر است و تنهایی بیمعنایش میکند، سهاست. به چشمهای خندانش زل بزن، برایش دست تکان بده، میبیند، مطمئن باش، میبیند.
@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣 در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، ده زن بهایی در میدان چوگان شیراز، بهدلیل امتناع از تغییر مذهب، اعدام شدند. اجساد آنان هرگز به خانوادههایشان تحویل داده نشد:
۱. مونا محمودنژاد ۱۷ ساله
۲. طاهره ارجمندی، ۳۰ ساله، پرستار
۳. اختر ثابت ۲۵ ساله، پرستار
۴. رویا اشراقی، ۲۳ ساله، دانشجوی اخراجی دامپزشکی
۵. شیرین دالوند، ۲۶ ساله، فارغالتحصیل جامعهشناسی
۶. مهشید نیرومند، ۲۸ ساله، فارغالتحصیل فیزیک
۷. سیمین صابری، ۲۵ ساله، کارمند شرکت کشاورزی مرودشت
۸. عزت جانمی، ۵۸ساله
۹. نصرت غفرانی، ۴۶ ساله ( فرزند ۲۸ سالهی وی با نام بهرام یلدایی دو روز قبل از مادر، اعدام شده بود )
۱۰. زرین مقیمی، ۲۹ ساله، فارغالتحصیل ادبیات انگلیسی
@bidarzani
۱. مونا محمودنژاد ۱۷ ساله
۲. طاهره ارجمندی، ۳۰ ساله، پرستار
۳. اختر ثابت ۲۵ ساله، پرستار
۴. رویا اشراقی، ۲۳ ساله، دانشجوی اخراجی دامپزشکی
۵. شیرین دالوند، ۲۶ ساله، فارغالتحصیل جامعهشناسی
۶. مهشید نیرومند، ۲۸ ساله، فارغالتحصیل فیزیک
۷. سیمین صابری، ۲۵ ساله، کارمند شرکت کشاورزی مرودشت
۸. عزت جانمی، ۵۸ساله
۹. نصرت غفرانی، ۴۶ ساله ( فرزند ۲۸ سالهی وی با نام بهرام یلدایی دو روز قبل از مادر، اعدام شده بود )
۱۰. زرین مقیمی، ۲۹ ساله، فارغالتحصیل ادبیات انگلیسی
@bidarzani
ديدبان آزار
Photo
«ما دستدردست هم قویتریم، ما کنار هم صدای محکمیم که میخروشه برای #زن_زندگی_آزادی.» این جملات را چندی پیش، نسیم سلطان بیگی، روزنامهنگار و فعال حقوق زنان زیر عکسی نوشت که در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است، عکسی که در آن شعار «ژن، ژیان، آزادی» بهدست دارد.
او روز گذشته در صفحه اینستاگرام خود خبر داده که ۱۲ تیرماه در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» محاکمه خواهد شد.
نسیم سلطان بیگی، روز ۲۱ دیماه سال گذشته بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. پس از گذراندن حدود یک ماه حبس در سلول انفرادی، با قید وثیقه موقتا از زندان آزاد شد. او از جمله کسانی بود که مشمول «عفو عمومی» نشد.
او نوشته است: «در زندان، جزییات زندگی به حبس میروند. زندانی رویاهای ساده اما دستنیافتنی دارد. مثل اینکه راه برود و به دیوار نخورد، به جای دمپاییهای بزرگ و زشت کفشهایش را بپوشد، دوربینی بالای سرش نباشد که حریمش را ناامن کند، وقتی پریود میشود پدبهداشتی در اختیار خودش باشد و لازم نباشد برای هر با عوض کردن پد از زندانبانها بخواهد. این لیست میتواند به تعداد رویاهای زندانیان امتداد پیدا کند…
در بازداشتگاه اطلاعات سپاه اولین چیزی که از زندانی گرفته میشود نام اوست. زندانی به یک عدد تبدیل میشود. من هفتاد و سه بودم. پشت آن دیوارهای سیمانی گاهی دلت برای شنیدن نام خودت هم تنگ میشود. همین میشود که در زندان میآموزیم چگونه مقاومت را زندگی کنیم و چگونه در نوشتن خانه کنیم.»
#زن_زندگی_آزادی
#نسیم_سلطان_بیگی
#ژن_ژیان_ئازادی
@harasswatch
او روز گذشته در صفحه اینستاگرام خود خبر داده که ۱۲ تیرماه در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» محاکمه خواهد شد.
نسیم سلطان بیگی، روز ۲۱ دیماه سال گذشته بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. پس از گذراندن حدود یک ماه حبس در سلول انفرادی، با قید وثیقه موقتا از زندان آزاد شد. او از جمله کسانی بود که مشمول «عفو عمومی» نشد.
او نوشته است: «در زندان، جزییات زندگی به حبس میروند. زندانی رویاهای ساده اما دستنیافتنی دارد. مثل اینکه راه برود و به دیوار نخورد، به جای دمپاییهای بزرگ و زشت کفشهایش را بپوشد، دوربینی بالای سرش نباشد که حریمش را ناامن کند، وقتی پریود میشود پدبهداشتی در اختیار خودش باشد و لازم نباشد برای هر با عوض کردن پد از زندانبانها بخواهد. این لیست میتواند به تعداد رویاهای زندانیان امتداد پیدا کند…
در بازداشتگاه اطلاعات سپاه اولین چیزی که از زندانی گرفته میشود نام اوست. زندانی به یک عدد تبدیل میشود. من هفتاد و سه بودم. پشت آن دیوارهای سیمانی گاهی دلت برای شنیدن نام خودت هم تنگ میشود. همین میشود که در زندان میآموزیم چگونه مقاومت را زندگی کنیم و چگونه در نوشتن خانه کنیم.»
#زن_زندگی_آزادی
#نسیم_سلطان_بیگی
#ژن_ژیان_ئازادی
@harasswatch
🔹«به من تجاوز کرد و مُرد»
نویسنده: ناشناس
فروردین ۱۳۸۵، وقتی در بیستسالگی به شکلی بسیار خشن به من تجاوز شد، زندگیام سالیان سال بعد از آن در ابعاد مختلف تحتتاثیر قرار گرفت. همه در مورد تجاوز و تاثیرات مخرب آن شنیدهایم و خواندهایم، ولی کمتر کسی در مورد حس آرامش بازمانده بودن و یا حس رهایی غلبهکردن بر تروما مینویسد. ۱۷ سال از آن تجربه میگذرد و صبحی بهاری-تابستانی است. امسال تحتتاثیر تغییرات اقلیمی باران کم باریده و هوا گرم و خشک است. نیم ساعت پیش جوابش را در پیامرسانی داده بودم: «آره حرف بزنیم. الان عصر تو هست. نیم ساعت دیگه خوبه؟» و جواب داده بود و قرار بود به او زنگ بزنم. شاید کمی استرس داشتم، یا شاید تعجب میکردم چرا بهاندازه کافی استرس ندارم. گفته بودم نیم ساعت دیگر چون احساس میکردم اگر همین امروز و همین الان صحبت نکنیم، باز هم به تعویق میاندازم. سالها در ذهنم میچرخید ولی دوری میکردم. گوشی را برداشتم و زنگ زدم. زنی آن طرف صفحه گوشی نشسته بود که خسته بهنظر میآمد. شاید او هم استرس داشت و یا شاید قبلش فکر کرده بود: «چرا به اندازه کافی استرس ندارم؟»
زنی که ۱۷ سال پیش با متجاوزم در رابطه بود. ما هیچوقت با هم هیچ دوستیای نداشتیم ولی بهواسطه همدانشکدهای بودن و دوستان مشترک، باوجود اینکه از من چند سال بزرگتر بود بارها مسیر زندگیمان از کنار هم گذشته بود و من تا جای ممکن حداکثر فاصله را گرفته بودم. انگار او بهواسطه ارتباطی که ذهن من بین او و متجاوزم برقرار میکرد برایم یادآور تجربه تجاوز بود. مسالهای که بهعنوان یک فمینیست از آن خجالت میکشیدم. شاید هم میترسیدم اگر بشنود از او دفاع کند. یا شاید فکر میکردم او بهاندازه کافی عزادار است و لازم نیست رنجی بیشتر با تجربه خودم به او اعمال کنم. ولی «زن، زندگی، آزادی» آمده و وارد همه ابعاد زندگی شخصیام شده بود. بعد از ۱۷ سال با وساطت «زن، زندگی، آزادی»، همرزم شده بودیم و ارتباطی شکل گرفته بود. متوجه رفتار عجیب من و فاصلهگیریهایم شده بود و گفت حرف بزنیم و قبول کردم. تجربهام را به او گفتم. نمیدانست. میدانستم که نمیداند. تجربه خودش را تا لحظه مرگ آن مرد و پس از آن به من گفت. دقیقا یک سال پس از تجاوز به من خودکشی کرده بود. و این زن از تجربهاش با او و بعد مرگش حرف زد. از هم سوال کردیم. برای هم غصه خوردیم. یک جاهایی خندیدیم. شرایط راحتی ولی نبود. قرار هم نبود باشد. مکالمه تمام شد و من سبکتر از قبل بودم. این نوشته ولی نه قرار است از تجربه تجاوز و جزئیاتش بگوید و نه از جزئیات آن مکالمه تلفنی با ۸ ساعت اختلاف منطقه
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2167/
@harasswatch
نویسنده: ناشناس
فروردین ۱۳۸۵، وقتی در بیستسالگی به شکلی بسیار خشن به من تجاوز شد، زندگیام سالیان سال بعد از آن در ابعاد مختلف تحتتاثیر قرار گرفت. همه در مورد تجاوز و تاثیرات مخرب آن شنیدهایم و خواندهایم، ولی کمتر کسی در مورد حس آرامش بازمانده بودن و یا حس رهایی غلبهکردن بر تروما مینویسد. ۱۷ سال از آن تجربه میگذرد و صبحی بهاری-تابستانی است. امسال تحتتاثیر تغییرات اقلیمی باران کم باریده و هوا گرم و خشک است. نیم ساعت پیش جوابش را در پیامرسانی داده بودم: «آره حرف بزنیم. الان عصر تو هست. نیم ساعت دیگه خوبه؟» و جواب داده بود و قرار بود به او زنگ بزنم. شاید کمی استرس داشتم، یا شاید تعجب میکردم چرا بهاندازه کافی استرس ندارم. گفته بودم نیم ساعت دیگر چون احساس میکردم اگر همین امروز و همین الان صحبت نکنیم، باز هم به تعویق میاندازم. سالها در ذهنم میچرخید ولی دوری میکردم. گوشی را برداشتم و زنگ زدم. زنی آن طرف صفحه گوشی نشسته بود که خسته بهنظر میآمد. شاید او هم استرس داشت و یا شاید قبلش فکر کرده بود: «چرا به اندازه کافی استرس ندارم؟»
زنی که ۱۷ سال پیش با متجاوزم در رابطه بود. ما هیچوقت با هم هیچ دوستیای نداشتیم ولی بهواسطه همدانشکدهای بودن و دوستان مشترک، باوجود اینکه از من چند سال بزرگتر بود بارها مسیر زندگیمان از کنار هم گذشته بود و من تا جای ممکن حداکثر فاصله را گرفته بودم. انگار او بهواسطه ارتباطی که ذهن من بین او و متجاوزم برقرار میکرد برایم یادآور تجربه تجاوز بود. مسالهای که بهعنوان یک فمینیست از آن خجالت میکشیدم. شاید هم میترسیدم اگر بشنود از او دفاع کند. یا شاید فکر میکردم او بهاندازه کافی عزادار است و لازم نیست رنجی بیشتر با تجربه خودم به او اعمال کنم. ولی «زن، زندگی، آزادی» آمده و وارد همه ابعاد زندگی شخصیام شده بود. بعد از ۱۷ سال با وساطت «زن، زندگی، آزادی»، همرزم شده بودیم و ارتباطی شکل گرفته بود. متوجه رفتار عجیب من و فاصلهگیریهایم شده بود و گفت حرف بزنیم و قبول کردم. تجربهام را به او گفتم. نمیدانست. میدانستم که نمیداند. تجربه خودش را تا لحظه مرگ آن مرد و پس از آن به من گفت. دقیقا یک سال پس از تجاوز به من خودکشی کرده بود. و این زن از تجربهاش با او و بعد مرگش حرف زد. از هم سوال کردیم. برای هم غصه خوردیم. یک جاهایی خندیدیم. شرایط راحتی ولی نبود. قرار هم نبود باشد. مکالمه تمام شد و من سبکتر از قبل بودم. این نوشته ولی نه قرار است از تجربه تجاوز و جزئیاتش بگوید و نه از جزئیات آن مکالمه تلفنی با ۸ ساعت اختلاف منطقه
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2167/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
«به من تجاوز کرد و مرد»
فروردین 1385، وقتی در بیستسالگی به شکلی بسیار خشن به من تجاوز شد، زندگیام سالیان سال بعد از آن در ابعاد مختلف تحتتاثیر قرار گرفت. همه در مورد تجاوز و تاثیرات مخرب آن شنیدهایم و خواندهایم، ولی کمتر کسی در مورد حس آرامش بازمانده بودن و یا حس رهایی
Forwarded from بيدارزنى
🟣 ضربوشتم آتنا فرقدانی در زندان قرچک پس از امتناع از خوردن غذای مسموم
محمد مقیمی وکیل وی اعلام کرد: «موکلم آتنا فرقدانی، متوجه مسموم بودن غذایش در زندان قرچک شده و از خوردن آن خودداری کرده. وقتی به بوفه زندان برای تهیه غذا مراجعه کرده از سوی چند زندانی جرایم عادی که از سوی نظام اجیر شدهاند، مورد ضرب و جرح قرار میگیرد و مجروح میشود.»
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری
@bidarzani
محمد مقیمی وکیل وی اعلام کرد: «موکلم آتنا فرقدانی، متوجه مسموم بودن غذایش در زندان قرچک شده و از خوردن آن خودداری کرده. وقتی به بوفه زندان برای تهیه غذا مراجعه کرده از سوی چند زندانی جرایم عادی که از سوی نظام اجیر شدهاند، مورد ضرب و جرح قرار میگیرد و مجروح میشود.»
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری
@bidarzani
ديدبان آزار
Photo
علیرضا خوشبخت همسر #زهرا_توحیدی در صفحه توئیتر خود خبر داده: «روز گذشته همسرم زهرا توحیدی، از بند زنان زندان اوین به شعبه ۳ بازپرسی دادسرای شهید مقدس احضار شده و به ایشان اتهام تبلیغ علیه نظام تفهیم و دفاع آخر اخذ شده است. مستند این اتهام محتویات صفحه اینستاگرام ایشان بوده است.»
زهرا و هدی توحیدی، فعالان مدنی، چند هفته قبل به دادسرای شهید مقدس احضار شدند و در حالیکه پیشتر به آنها اعلام شده بود که پروندهشان مشمول عفو شده، بدون اعلام قبلی بازداشت و برای اجرای حکم به زندان اوین فرستاده شدند. ابلاغیه اجرای حکم نه در سامانه ثنا ثبت شده و نه به وکلای آنها اعلام شده بود. آنها حتی فرصت خداحافظی از خانواده و جمع کردن وسایل مورد نیاز را پیدا نکردند.
این دو خواهر، شهریور ماه سال گذشته و در خلال اعتراضات خیرش زینا بازداشت و پس از سه ماه به قید وثیقه از بند ۲۰۹ زندان اوین آزاد شدند. آنها در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی افشاری به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری محکوم شدند.
اکنون، زهرا توحیدی که در حال گذراندن دوران حبس خود در بند زندان اوین است بهدلیل چند پست که در صفحه اینستاگرمش منتشر کرده بود با پرونده و اتهام جدید روبرو شده است.
زهرا و هدی توحیدی، فعالان مدنی، چند هفته قبل به دادسرای شهید مقدس احضار شدند و در حالیکه پیشتر به آنها اعلام شده بود که پروندهشان مشمول عفو شده، بدون اعلام قبلی بازداشت و برای اجرای حکم به زندان اوین فرستاده شدند. ابلاغیه اجرای حکم نه در سامانه ثنا ثبت شده و نه به وکلای آنها اعلام شده بود. آنها حتی فرصت خداحافظی از خانواده و جمع کردن وسایل مورد نیاز را پیدا نکردند.
این دو خواهر، شهریور ماه سال گذشته و در خلال اعتراضات خیرش زینا بازداشت و پس از سه ماه به قید وثیقه از بند ۲۰۹ زندان اوین آزاد شدند. آنها در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی افشاری به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری محکوم شدند.
اکنون، زهرا توحیدی که در حال گذراندن دوران حبس خود در بند زندان اوین است بهدلیل چند پست که در صفحه اینستاگرمش منتشر کرده بود با پرونده و اتهام جدید روبرو شده است.
🔹ایستاده در نقطهٔ کوچ سپیده فرهان
🔹در آینهٔ چشمهایش
نویسنده: نَشیبا
هویتبخشی به «من» -اگرچه شاید ناخوداگاه- در مقام رفیق، همراه و همراز «او»، او که بسیار بیش از من «دیده» بود (همراز؟ راز؟ کدام راز؟ دست برداریم. چه چیز را کدامِ ما نمیدانیم؟ چه نقطهای از بودن؟ چه ناگفتهای از زن بودن؟ چه داستانی از تجربهٔ زیست یک زن در زندان؟ یا از غربت، از تنهایی، از بیوطنی؟ چه چیز را؟ کدامِ ما؟... رفیق؟ این دوستیها هم نه، که آشناییهای مجازی، بی در آغوش کشیدنی، بی خیره شدن به تصویر خود در نینی چشمان دیگری، بی که هرگز نامش را در گوشش چنان زمزمه کنیم که حریری در آن پیچاپیچ، انگار به نسیمی بلرزد و لبخندی غیرارادی بر لبانش، و با امکان مدام مرزشکنیِ نه خیال و واقعیت، که دروغ و حقیقتِ آنچه هستیم، میتواند رفاقت را به دقت معنا کند؟ دلگرمکننده و زندگیبخش؟)
رجوع کن، بکَن، بتراش... تمام آرشیو صفحهات را زیرورو میکنی تا متنی را از او بیابی که روزی نوشته بود و تو به اشتراکش گذاشته بودی (و البته پیدایش نمیکنی): «داستانِ» آخرین شب زندگی همبندش در آستانهٔ اعدام. گفته بودیش: «شهادت بده، باز بنویس، وظیفه داری، تو مسئولی»، نوشته بود: «سعی کردهام، نشد، نشده، نمیشود دیگر»... ناتوانی در «بازنمایی از خلال کلمه» بود که او از آن میگفت یا بار سنگین «شاهد» بودن، گویی نفسش را به شماره انداخته بود؟... پس، به هر روی، آغاز این بود: او «داستان»ی از شبی واقعی در زندان، از آدمی واقعی، نوشته بود، من از وظیفه گفته بودم، از مسئولیت، و او از «ناتوانی در بیان»... و باید درنگ کرد اما، درنگ کنید شما: این توصیف دقیقیست از موقعیت او؟ «ناتوانی در بیان»؟
سپیده اما به احتمالی قریببهیقین، به هر شکلی که رفته باشد، خودکشی نبوده، و چه به مرگی طبیعی، چه تصادفی از سر بیاحتیاطی، و چه قتل به دست دیگری، ناتمامیای کلافهکننده و اضطرابآور به ذهن ما فشار میآورد و ضربه میزند، نه یکباره و مهیب، که آرام و ریز، اما پیوسته، در ساعات، روزها، ماهها و سالهای پیش رو: مرگی بهمثابهٔ دانهٔ زنجیری از تسلسل رنجی که زیست سپیده بر او تحمیل کرد، حال خواه رنجِ خودِ زیستش (تجارب مبارزه و در پیاش زندان، زندگی در غربت، و نیز رنج روزمره و مداوم زیست یک زن در این خاک)، خواه رنج دیگریای که شاهدش بود و خواه خودِ رنجِ جانکاهِ شاهد بودن، دانهای همچنانکه پس از/در امتداد دانههای قبلتر آمده، در پی خود بیشمار دانهٔ دیگر هم دارد: رنج از پی رنج، به نام سپیده، به یاد سپیده، به ناچاری انسان، واقعاً انسان، و به ناپیداییِ و اختفای زن.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2168/
🔹در آینهٔ چشمهایش
نویسنده: نَشیبا
هویتبخشی به «من» -اگرچه شاید ناخوداگاه- در مقام رفیق، همراه و همراز «او»، او که بسیار بیش از من «دیده» بود (همراز؟ راز؟ کدام راز؟ دست برداریم. چه چیز را کدامِ ما نمیدانیم؟ چه نقطهای از بودن؟ چه ناگفتهای از زن بودن؟ چه داستانی از تجربهٔ زیست یک زن در زندان؟ یا از غربت، از تنهایی، از بیوطنی؟ چه چیز را؟ کدامِ ما؟... رفیق؟ این دوستیها هم نه، که آشناییهای مجازی، بی در آغوش کشیدنی، بی خیره شدن به تصویر خود در نینی چشمان دیگری، بی که هرگز نامش را در گوشش چنان زمزمه کنیم که حریری در آن پیچاپیچ، انگار به نسیمی بلرزد و لبخندی غیرارادی بر لبانش، و با امکان مدام مرزشکنیِ نه خیال و واقعیت، که دروغ و حقیقتِ آنچه هستیم، میتواند رفاقت را به دقت معنا کند؟ دلگرمکننده و زندگیبخش؟)
رجوع کن، بکَن، بتراش... تمام آرشیو صفحهات را زیرورو میکنی تا متنی را از او بیابی که روزی نوشته بود و تو به اشتراکش گذاشته بودی (و البته پیدایش نمیکنی): «داستانِ» آخرین شب زندگی همبندش در آستانهٔ اعدام. گفته بودیش: «شهادت بده، باز بنویس، وظیفه داری، تو مسئولی»، نوشته بود: «سعی کردهام، نشد، نشده، نمیشود دیگر»... ناتوانی در «بازنمایی از خلال کلمه» بود که او از آن میگفت یا بار سنگین «شاهد» بودن، گویی نفسش را به شماره انداخته بود؟... پس، به هر روی، آغاز این بود: او «داستان»ی از شبی واقعی در زندان، از آدمی واقعی، نوشته بود، من از وظیفه گفته بودم، از مسئولیت، و او از «ناتوانی در بیان»... و باید درنگ کرد اما، درنگ کنید شما: این توصیف دقیقیست از موقعیت او؟ «ناتوانی در بیان»؟
سپیده اما به احتمالی قریببهیقین، به هر شکلی که رفته باشد، خودکشی نبوده، و چه به مرگی طبیعی، چه تصادفی از سر بیاحتیاطی، و چه قتل به دست دیگری، ناتمامیای کلافهکننده و اضطرابآور به ذهن ما فشار میآورد و ضربه میزند، نه یکباره و مهیب، که آرام و ریز، اما پیوسته، در ساعات، روزها، ماهها و سالهای پیش رو: مرگی بهمثابهٔ دانهٔ زنجیری از تسلسل رنجی که زیست سپیده بر او تحمیل کرد، حال خواه رنجِ خودِ زیستش (تجارب مبارزه و در پیاش زندان، زندگی در غربت، و نیز رنج روزمره و مداوم زیست یک زن در این خاک)، خواه رنج دیگریای که شاهدش بود و خواه خودِ رنجِ جانکاهِ شاهد بودن، دانهای همچنانکه پس از/در امتداد دانههای قبلتر آمده، در پی خود بیشمار دانهٔ دیگر هم دارد: رنج از پی رنج، به نام سپیده، به یاد سپیده، به ناچاری انسان، واقعاً انسان، و به ناپیداییِ و اختفای زن.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2168/
هرس واچ | دیدبان آزار
در آینهٔ چشمهایش
دیدبان آزار
Forwarded from شوراهای صنفی دانشجویان کشور
🔴 احضار گسترده دانشجویان خوابگاهی به کمیته
بر اساس گزارشات، بسیاری از دانشجویان دختر ساکن در خوابگاه دانشگاه چمران اهواز، به کمیته انضباطی احضار شدهاند. این احضاریهها اغلب پس از تاریخ تعیینشده برای مراجعه به کمیته، به دست دانشجویان رسیدهاند. همچنین در آنها توضیحی درباره دلیل احضار نوشته نشدهاست. اما بر اساس گفته دانشجویانی که به کمیته رفتهاند، دلیل این احضارها، رعایت نکردن قوانین پوشش است.
لازم به ذکر است که تمام استناد کمیته برای تشکیل پرونده، تنها گزارش مسئول گیت بودهاست. گزارشاتی ناموثق و سلیقهای که استناد به آنها، خلافِ بدیهیترین حقوق هر دانشجو است. همچنین چندتن از دانشجویان عنوان کردهاند که در بعضی موارد، مسئول گیت بدلایل شخصی گزارش تخلف آنان را ارسال کردهاست.
#حق_همگانی_تحصیل
#دانشگاه_چمران_اهواز
4⃣9️⃣2️⃣6️⃣
🆔@senfi_uni_iran
بر اساس گزارشات، بسیاری از دانشجویان دختر ساکن در خوابگاه دانشگاه چمران اهواز، به کمیته انضباطی احضار شدهاند. این احضاریهها اغلب پس از تاریخ تعیینشده برای مراجعه به کمیته، به دست دانشجویان رسیدهاند. همچنین در آنها توضیحی درباره دلیل احضار نوشته نشدهاست. اما بر اساس گفته دانشجویانی که به کمیته رفتهاند، دلیل این احضارها، رعایت نکردن قوانین پوشش است.
لازم به ذکر است که تمام استناد کمیته برای تشکیل پرونده، تنها گزارش مسئول گیت بودهاست. گزارشاتی ناموثق و سلیقهای که استناد به آنها، خلافِ بدیهیترین حقوق هر دانشجو است. همچنین چندتن از دانشجویان عنوان کردهاند که در بعضی موارد، مسئول گیت بدلایل شخصی گزارش تخلف آنان را ارسال کردهاست.
#حق_همگانی_تحصیل
#دانشگاه_چمران_اهواز
4⃣9️⃣2️⃣6️⃣
🆔@senfi_uni_iran
هشدار: محتوای هولناک و آزاردهنده که ممکن است برای برخی مناسب نباشد.
🔹روایتی از بازداشت و خشونت جنسی
🔹«مگر دنبال هرزگی نیستید؟ برایتان فراهم میکنیم.»
نویسنده: ناشناس
صبح یکی از روزهای پاییز ۱۴۰۱، برای تدریس و انجام کارهای اداری به خیابانی در مرکز شهر رفته بودم. و بعد برای انجام کاری دیگر، طول خیابان را طی کردم و پیادهروی طولانی خستهام کرده بود. روی یکی از نیمکتهای مجاور خیابان نشستم تا استراحت کنم. یک ون و تعدادی مامور را در آن سوی خیابان دیدم، اما نگرانیای نداشتم. مانتوی بلندی پوشیده بودم، روسریام سرم بود، و هنوز اول صبح بود و من مشغول کارهای شخصی خود بودم.
روی نیمکت نشسته بودم که خانمی به سمتم آمد. خانمی با ظاهری بسیار معمولی. از من پرسید: «امروز فراخوانه؟» اظهار بیاطلاعی کردم. گفت: «ماجرای حمله به دانشگاه رو شنیدی؟» شنیده بودم اما چیز بیشتری نمیدانستم و نرفته بودم. اینها را به او گفتم. کمی که گذشت، پسری به کنار ما آمد. شروع کرد به حرف زدن و تعریف کردن از بازداشت خشن و کتکزدن یک دختر. من گفتم الان زورشان میرسد، اما بعداً نه. خانم به سمت لباس شخصیهای آن طرف خیابان رفت. من هیچ ترسی نداشتم، چون چیزی برای ترسیدن نبود و هیچ کاری نکرده بودم. در مدت کوتاهی، مردی قدبلند و عینک دودی زده، از پشت به سمتم آمد، دست انداخت دور کمرم و گفت: «صدات درنمیاد، میری تو ون.»
من گیج بودم. فضای زیادی برای مقاومت نبود و من هم البته مطمئن بودم چیز جدیای نیست. مرا به سمت ون بردند. یک ون سفیدرنگ، بدون هیچ نشان خاص دیگری. در نزدیکی ماشین در حال بازداشتکردن یک دختر نوجوان بودند. لباسهای یکرنگ و گشادی تنش بود. پدرش داد و بیداد کرد که نجاتش دهد، حمله کردند و پدرش را تا میخورد زدند و لباسهایش را پاره کردند. من و چند نفر دیگر که آنجا بودیم داد زدیم، اعتراض کردیم که دختر کمسن است ولش کنند، اما سر همۀ ما داد زدند و دختر و پدرش را با کتک بردند.
مرا توی ون نشاندند. گوشی موبایل و کیفم را گرفتند. افرادی از قبل آنجا بودند و افراد جدیدی اضافه میشدند. ماشین حرکت نمیکرد و کسی هم توضیحی به ما نمیداد. تعداد زیادی در ون نشسته بودیم. به ناچار حتی روی همدیگر. داشتیم خفه میشدیم. مدتی طولانی در این وضع بودیم. چند نفر اعتراض کردند که مگر شما برای اسلام کار نمیکنید، این چه وضعی است که زن و مرد را روی هم انداختهاید؟ و در جواب، فریاد میزدند و فحاشی میکردند و با باتوم محکم به بدنهایمان ضربه میزدند و میگفتند شما همین را میخواهید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2170/
🔹روایتی از بازداشت و خشونت جنسی
🔹«مگر دنبال هرزگی نیستید؟ برایتان فراهم میکنیم.»
نویسنده: ناشناس
صبح یکی از روزهای پاییز ۱۴۰۱، برای تدریس و انجام کارهای اداری به خیابانی در مرکز شهر رفته بودم. و بعد برای انجام کاری دیگر، طول خیابان را طی کردم و پیادهروی طولانی خستهام کرده بود. روی یکی از نیمکتهای مجاور خیابان نشستم تا استراحت کنم. یک ون و تعدادی مامور را در آن سوی خیابان دیدم، اما نگرانیای نداشتم. مانتوی بلندی پوشیده بودم، روسریام سرم بود، و هنوز اول صبح بود و من مشغول کارهای شخصی خود بودم.
روی نیمکت نشسته بودم که خانمی به سمتم آمد. خانمی با ظاهری بسیار معمولی. از من پرسید: «امروز فراخوانه؟» اظهار بیاطلاعی کردم. گفت: «ماجرای حمله به دانشگاه رو شنیدی؟» شنیده بودم اما چیز بیشتری نمیدانستم و نرفته بودم. اینها را به او گفتم. کمی که گذشت، پسری به کنار ما آمد. شروع کرد به حرف زدن و تعریف کردن از بازداشت خشن و کتکزدن یک دختر. من گفتم الان زورشان میرسد، اما بعداً نه. خانم به سمت لباس شخصیهای آن طرف خیابان رفت. من هیچ ترسی نداشتم، چون چیزی برای ترسیدن نبود و هیچ کاری نکرده بودم. در مدت کوتاهی، مردی قدبلند و عینک دودی زده، از پشت به سمتم آمد، دست انداخت دور کمرم و گفت: «صدات درنمیاد، میری تو ون.»
من گیج بودم. فضای زیادی برای مقاومت نبود و من هم البته مطمئن بودم چیز جدیای نیست. مرا به سمت ون بردند. یک ون سفیدرنگ، بدون هیچ نشان خاص دیگری. در نزدیکی ماشین در حال بازداشتکردن یک دختر نوجوان بودند. لباسهای یکرنگ و گشادی تنش بود. پدرش داد و بیداد کرد که نجاتش دهد، حمله کردند و پدرش را تا میخورد زدند و لباسهایش را پاره کردند. من و چند نفر دیگر که آنجا بودیم داد زدیم، اعتراض کردیم که دختر کمسن است ولش کنند، اما سر همۀ ما داد زدند و دختر و پدرش را با کتک بردند.
مرا توی ون نشاندند. گوشی موبایل و کیفم را گرفتند. افرادی از قبل آنجا بودند و افراد جدیدی اضافه میشدند. ماشین حرکت نمیکرد و کسی هم توضیحی به ما نمیداد. تعداد زیادی در ون نشسته بودیم. به ناچار حتی روی همدیگر. داشتیم خفه میشدیم. مدتی طولانی در این وضع بودیم. چند نفر اعتراض کردند که مگر شما برای اسلام کار نمیکنید، این چه وضعی است که زن و مرد را روی هم انداختهاید؟ و در جواب، فریاد میزدند و فحاشی میکردند و با باتوم محکم به بدنهایمان ضربه میزدند و میگفتند شما همین را میخواهید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2170/
هرس واچ | دیدبان آزار
مگر دنبال هرزگی نیستید؟ برایتان فراهم میکنیم
صبح یکی از روزهای پاییز 1401، برای تدریس و انجام کارهای اداری به خیابانی در مرکز شهر رفته بودم. و بعد برای انجام کاری دیگر، طول خیابان را طی کردم و پیادهروی طولانی خستهام کرده بود. روی یکی از نیمکتهای مجاور خیابان نشستم تا استراحت کنم. یک ون و تعد
ديدبان آزار
Photo
🔹بازداشت ۵ زن ترنس و اخذ اعتراف اجباری
روز ۲۹ خرداد، ماموران اطلاعات سپاه ۵ زن ترنس را که پنجشنبه هفته گذشته در خیابان و در برابر آزار و مزاحمت یک «آمر به معروف» در افسریه تهران از خود دفاع کرده بودند، بازداشت کردند. متاسفانه تا کنون از هویت این زنان ترنس بازداشتشده و وضعیت آنان اطلاعی در دست نیست.
به گزارش شبکه شش رنگ فرد آزارگر (یا «آمر به معروف») اقدام به دخالت در پوشش این پنج شهروند شده بود و پس از از بیاعتنایی این زنان ترنس به مزاحمت این فرد و تذکرهای او درباره رعایت «حجاب» و «هنجار جامعه» از آنها فیلمبرداری کرده است که آنها با کمک مردم، موفق به وادار کردن او به پاک کردن فیلمهایشان میشوند. پس از آن ویدئوی مداخله و حمایت مردم از این پنج فرد ترنس در شبکههای اجتماعی همهگیر شد. پس از آن امروز همشهری آنلاین با پخش گزارشی تهیه شده توسط «ستاد اطلاعاتی سپاه پاسداران، به نام گرداب» با ادبیاتی ترنسستیزانه از دستگیری این زنان ترنس به دلیل آنچه توسط این رسانه «ترویج ابتذال و بی بند و باری در سطح شهر» خوانده شد خبر داد. چندی بعد یکی از رسانههای امنیتی وابسته به سپاه ویدئویی از اعترافات اجباری این افراد را منتشر کرد. همچنین به گزارش ههنگاو، روز گذشته متین خلیلبیگی شهروند کوئیر و کرد ساکن اشنویه بر اثر فشارهای ناشی از خشونت خانگی به زندگی خود پایان داد.به گزارش صدای شهریور، بر اساس گفتههای یک منبع نزدیک به متین، این فرد کوئیر ۲۴ ساله به دلیل فشارهای روانی و عدم پذیرش گرایش جنسی و هویت جنسیتیاش از سوی اعضای خانواده و جامعه در افسردگی شدیدی به سر میبرد و همواره مورد خشونت قرار میگرفت.
پس از انتشار خبر بازداشت این زنان ترنس بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی و فعالان مدنی نسبت به بازداشت این افراد و خشونت علیه آنان اعتراض و ابراز نگرانی کردند. یلدا حمیدی، جامعهشناس فمینیست، در این باره در صفحه توئیتر خود نوشته است: «کامیونیتی ترنس به دلیل هویتهای اینترسکشنالشان بیش از هر زندانی دیگری آماج خشونت، تحقیر، و بیعدالتی واقع میشوند. همه ما اخبار بازرسی بدنی، دوربینهایی که به مراجع غیراخلاقی وصل میشوند، تجاوز، تحقیر و تخطئه بدنهای زندانیان را خواندهایم. یادآور میشوم که برای کامیونیتی ترنس این فضای ارعاب حتی در خیابان هم ممکن است اتفاق بیفتد، و شدتاش در زندان به حداکثر میرسد. تصور کنید که برای شکنجه یک زن زندانی، او را به بند مردان بفرستند. من یک زن سیس هستم و از نوشتن این جمله تمام بدنم از وحشت به لرزه میافتد. در تمام زندانهای دنیا به سادگی و در اثر غفلت عمومی، ممکن است زنان ترنس را به زندانهای مردانه بفرستند. گاهی نهاد زندان، برای از سربازکردن مسئولیت، زندانی ترنس را به انفرادی طولانیمدت انتقال میدهد که نتیجه این امر میتواند واداشتن زندانی به شهادت علیه خود، گردن گرفتن جرائم نکرده، و تخریب روانی زندانی باشد. وقتی از برساخت اجتماعی جنسیت حرف میزنیم، منظور همین چیزهاست. نهاد زندان به عنوان یکی از مخوفترین نهادهای جامعه مدرن، بدن زندانی ترنس را ابژه خشونت حداکثری میکند، و سکوت ما مجوز ادامه این خشونت است. #کوییر_ترنس_رهایی»
نتایج پژوهشی در دانشگاه کالیفرنیا در ارواین نشان میدهد که در زندانهای ایالت کالیفرنیای آمریکا زندانیان ترنس ۱۳ برابر بیش از مردان سیسجندر زندانی مورد تعرض جنسی قرار میگیرند. همچنین بنابر یافتههای این پیمایش ۵۹ درصد از زندانیان ترنس در زندانهای ایالت کالیفرنیا مورد تعرض جنسی قرار گرفتهاند در حالی که این نسبت برای کل زندانیان ۴.۴ درصد بوده است. به دلیل عدم امکان انجام پیمایش فراگیر درباره خشونت جنسی در زندانهای ایران آماری از خشونت جنسی علیه زندانیان ترنس در دست نیست اما پژوهشها در دیگر کشورها نشان میدهد زندانیان کوئیر بیشتر در معرض انواع خشونت قرار دارند. اما جرمانگاری بدنهای کوئیر در ایران و ترویج و تبلیغ رسمی کوئیرستیزی، افراد نانباینری، افراد همجنسگرا و افراد دوجنسگرا در معرض خشونتی مضاعف هولنام قرار میدهد و خشونت علیه این افراد بیش از پیش نرمالیزه میکند.
@harasswatch
روز ۲۹ خرداد، ماموران اطلاعات سپاه ۵ زن ترنس را که پنجشنبه هفته گذشته در خیابان و در برابر آزار و مزاحمت یک «آمر به معروف» در افسریه تهران از خود دفاع کرده بودند، بازداشت کردند. متاسفانه تا کنون از هویت این زنان ترنس بازداشتشده و وضعیت آنان اطلاعی در دست نیست.
به گزارش شبکه شش رنگ فرد آزارگر (یا «آمر به معروف») اقدام به دخالت در پوشش این پنج شهروند شده بود و پس از از بیاعتنایی این زنان ترنس به مزاحمت این فرد و تذکرهای او درباره رعایت «حجاب» و «هنجار جامعه» از آنها فیلمبرداری کرده است که آنها با کمک مردم، موفق به وادار کردن او به پاک کردن فیلمهایشان میشوند. پس از آن ویدئوی مداخله و حمایت مردم از این پنج فرد ترنس در شبکههای اجتماعی همهگیر شد. پس از آن امروز همشهری آنلاین با پخش گزارشی تهیه شده توسط «ستاد اطلاعاتی سپاه پاسداران، به نام گرداب» با ادبیاتی ترنسستیزانه از دستگیری این زنان ترنس به دلیل آنچه توسط این رسانه «ترویج ابتذال و بی بند و باری در سطح شهر» خوانده شد خبر داد. چندی بعد یکی از رسانههای امنیتی وابسته به سپاه ویدئویی از اعترافات اجباری این افراد را منتشر کرد. همچنین به گزارش ههنگاو، روز گذشته متین خلیلبیگی شهروند کوئیر و کرد ساکن اشنویه بر اثر فشارهای ناشی از خشونت خانگی به زندگی خود پایان داد.به گزارش صدای شهریور، بر اساس گفتههای یک منبع نزدیک به متین، این فرد کوئیر ۲۴ ساله به دلیل فشارهای روانی و عدم پذیرش گرایش جنسی و هویت جنسیتیاش از سوی اعضای خانواده و جامعه در افسردگی شدیدی به سر میبرد و همواره مورد خشونت قرار میگرفت.
پس از انتشار خبر بازداشت این زنان ترنس بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی و فعالان مدنی نسبت به بازداشت این افراد و خشونت علیه آنان اعتراض و ابراز نگرانی کردند. یلدا حمیدی، جامعهشناس فمینیست، در این باره در صفحه توئیتر خود نوشته است: «کامیونیتی ترنس به دلیل هویتهای اینترسکشنالشان بیش از هر زندانی دیگری آماج خشونت، تحقیر، و بیعدالتی واقع میشوند. همه ما اخبار بازرسی بدنی، دوربینهایی که به مراجع غیراخلاقی وصل میشوند، تجاوز، تحقیر و تخطئه بدنهای زندانیان را خواندهایم. یادآور میشوم که برای کامیونیتی ترنس این فضای ارعاب حتی در خیابان هم ممکن است اتفاق بیفتد، و شدتاش در زندان به حداکثر میرسد. تصور کنید که برای شکنجه یک زن زندانی، او را به بند مردان بفرستند. من یک زن سیس هستم و از نوشتن این جمله تمام بدنم از وحشت به لرزه میافتد. در تمام زندانهای دنیا به سادگی و در اثر غفلت عمومی، ممکن است زنان ترنس را به زندانهای مردانه بفرستند. گاهی نهاد زندان، برای از سربازکردن مسئولیت، زندانی ترنس را به انفرادی طولانیمدت انتقال میدهد که نتیجه این امر میتواند واداشتن زندانی به شهادت علیه خود، گردن گرفتن جرائم نکرده، و تخریب روانی زندانی باشد. وقتی از برساخت اجتماعی جنسیت حرف میزنیم، منظور همین چیزهاست. نهاد زندان به عنوان یکی از مخوفترین نهادهای جامعه مدرن، بدن زندانی ترنس را ابژه خشونت حداکثری میکند، و سکوت ما مجوز ادامه این خشونت است. #کوییر_ترنس_رهایی»
نتایج پژوهشی در دانشگاه کالیفرنیا در ارواین نشان میدهد که در زندانهای ایالت کالیفرنیای آمریکا زندانیان ترنس ۱۳ برابر بیش از مردان سیسجندر زندانی مورد تعرض جنسی قرار میگیرند. همچنین بنابر یافتههای این پیمایش ۵۹ درصد از زندانیان ترنس در زندانهای ایالت کالیفرنیا مورد تعرض جنسی قرار گرفتهاند در حالی که این نسبت برای کل زندانیان ۴.۴ درصد بوده است. به دلیل عدم امکان انجام پیمایش فراگیر درباره خشونت جنسی در زندانهای ایران آماری از خشونت جنسی علیه زندانیان ترنس در دست نیست اما پژوهشها در دیگر کشورها نشان میدهد زندانیان کوئیر بیشتر در معرض انواع خشونت قرار دارند. اما جرمانگاری بدنهای کوئیر در ایران و ترویج و تبلیغ رسمی کوئیرستیزی، افراد نانباینری، افراد همجنسگرا و افراد دوجنسگرا در معرض خشونتی مضاعف هولنام قرار میدهد و خشونت علیه این افراد بیش از پیش نرمالیزه میکند.
@harasswatch