Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
الهه محمدی روز هشتم خرداد و نیلوفر حامدی در روز نهم خرداد در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران محاکمه خواهند شد.

نه ارواح و نه اشباح و نه قديسان ِ كافورينه به كف
نه عفريتان ِ آتشين گاو سر به مشت
نه شيطان ِ بهتان‌خورده با كلاه بوقي منگوله‌دارش
نه ملغمه بی‌قانون مطلق‌های متنافی
تنها تو
       آنجا موجوديت ِ مطلقی
موجوديت ِ محض
چرا كه در غياب ِ خود ادامه می‌يابی و غيابت
حضور قاطع اعجاز است
گذارت از آستانه ناگزير
فروچكيدن قطره قطرانی‌ست در نامتناهی ظلمات
دريغا
       ای كاش ای كاش
                           قضاوتی قضاوتی قضاوتی
                                      در كار در كار در كار
                                                        می‌بود
شايد اگرت توان ِ شنفتن بود
پژواك ِ آواز ِ فروچكيدن ِ خود را در تالار ِ خاموش كهكشان‌های بی‌خورشيد
چون هرَّست آواز دريغ
                     می‌شنيدی:
‹ كاش‌كی كاش‌كی
                 داوری داوری داوری
                            دركار دركار دركار دركار ...
اما داوری آن سوی در نشسته است‌، بی ردای ِ شوم قاضيان.
ذات‌اش درايت و انصاف
هيات‌اش زمان.
و خاطره‌ات تا جاودان جاويدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد.
بدرود!
بدرود!
رقصان می‌گذرم از آستانه اجبار
شادمانه و شاكر
از بيرون به در آمدم
از منظر
       به نظّاره به ناظر
نه به هيات گياهی نه به هيات ِ سنگی نه به هيات ِ بركه‌ای
من به هيات ‹ما› زاده شدم
                           به هيات پرشكوه انسان
تا دربهار گياه به تماشای رنگين‌كمان پروانه بنشينم
غرور كوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه خود را باز بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم
كه كارستاني از اين دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
                                              بيرون است
انسان زاده‌شدن تجسد وظيفه بود

شعر از احمد شاملو

#نیلوفر_حامدی
#الهه_محمدی
Forwarded from شرق
اجرای حکم زندان زهرا و هدی توحیدی
خواهران توحیدی در پی احضار تلفنی بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند

زهرا و هدی توحیدی صبح امروز و در پی احضار تلفنی به شعبه یک اجرای احکام دادسرای شهید مقدس مراجعه و در پی آن بازداشت و برای گذراندن حکم به زندان اوین منتقل شدند. این احضار تلفنی در حالی صورت گرفته که ابلاغیه اجرای حکم نه در سامانه ثنا ثبت شده و نه به وکلای آنها اعلام شده است. این دو خواهر که ۳۱ شهریور ماه در روزهای آغازین اعتراضات نیمه دوم ۱۴۰۱ بازداشت شده بودند، بعد از گذراندن نزدیک به ۳ ماه بازداشت موقت، ۲۶ آذرماه به قید وثیقه از زندان آزاد شدند. زهرا و هدی توحیدی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی افشاری به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری محکوم شدند. با وجود عفو گسترده رهبری، این دو خواهر مشمول عفو واقع نشده و نهایتا صبح امروز در پی یک تماس تلفنی با مراجعه به شعبه یک اجرای احکام، بازداشت و برای گذراندن دوره محکومیتشان به زندان اوین منتقل شدند.
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-882164

@sharghdaily
sharghdaily.com
#حمیده_زراعی که از روز هشتم خردادماه بطور نامعلومی ناپدید شده است، همچنان هیچگونه تماسی با خانواده‎اش نداشته و در مورد وضعیت او نگرانی‎های جدی وجود دارد.

به گزارش ایران وایر، او ۱۰ شب روز یک‌شنبه هفتم خرداد ۱۴۰۲ به طرز مشکوکی ناپدید شده و در حالی که برخی خبرها حاکی است که او در روز دوشنبه هشتم خرداد توسط نیروهای امنیتی در منزل شخصی‌‎اش دستگیر شده، اما منابع نزدیک به خانم زراعی این موضوع را تکذیب می‌کنند و می‌‌گویند هم سرایدار ساختمان گفته که کسی به منزل او مراجعه نکرده است و هم این‌که هیچ نشانه‌ای از درگیری، دستگیری و حضور نیروهای امنیتی در واحد مسکونی ایشان دیده نمی‌شود.

حمیده زراعی که دوستان و نزدیکانش او را با نام «شیمین» می‌شناسند، زن ۳۸ ساله ساکن تهران و دانشجوی ترم سوم رشته مدیریت مالی در دانشگاه علوم تحقیقات است که بعد از ثبت‌نام، از مهرماه به دانشگاه نرفت و هم‌پا با دیگر دانشجویان، کلاس‌های درس را تحریم کرد. او در روز چهلم حدیث نجفی در ۱۲ آبانماه ۱۴۰۱ دستگیر شد و در روز ۱۸ بهمن و در جریان عفو سراسری به همراه شمار دیگری از زنان معترض زندانی از زندان کچویی کرج آزاد شد.

او پیش‎تر در دادگاهی آنلاین به پنج سال حبش تعزیری محکوم شده بود که این حکم در دادگاه تجدیدنظر به یکسال زندان کاهش یافت و سپس شامل عفو شد.

حمیده زراعی در تاریخ ۱۳ اردیبهشت‌ماه به اتهام جدید « فعالیت تبلیغی علیه نظام» با دریافت احضاریه‌ای به شعبه ۲۲ بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب کرج احضار شد که از رفتن خودداری کرده بود.

🔹توجه: برای مشاهده لیست کامل بازداشتی‌ها اینجا را ببینید. (این لیست به‌روز می‌شود)

🆔@Followupiran
🔹بدن‌های روایتگر؛ جدال برای رهایی در جهان روایت

نویسنده: سحر. م

بدن زنان در ایران همواره نبردگاه قدرت‌های سیاسی مختلف بوده است. زنان ایرانی همواره در تلاش ­بوده‌اند تا به طرق مختلف به مبارزه با این قانوگذاری‌ها و محدودیت‌های جنسی و جنسیتی بپردازند. ادبیات و جهان روایت یکی از عرصه­‌هایی بوده که زنان ایرانی در آن تلاش کرده­‌اند در برابر روایت‌های کلیِ همسان­‌سازِ قدرت‌ها ایستادگی کنند و با بیان روایت فردیِ بدن‌های خود، هرچند نامحسوس، گفتمان غالبِ یکسان­‌ساز را به چالش بکشند.

در این جستار برآنم تا به طور مختصر اشاره کنم چگونه سیستم‌های مرد/پدرسالار و اقتدارگرا با از بین بردن و مخدوش‌کردن روایت‌های فردی و نامگذاری و تفسیر تجربیات زنان به جای آنها، به حذف عاملیت زنان و فردیت آنها دست می­زنند. از سوی دیگر نشان خواهم داد که زنان نویسنده ایرانی چطور در قالب ایجاد یک بدن روایی (Narrative Body) در داستان‌هایشان و با بیان روایات فردی از تجربیات تنانه­ راویان زن، توانسته­‌اند بدن فرهنگی (Cultural Body) را که برساخته سیستم قدرت است به چالش بکشند. برای تحصیل این هدف، با خوانشی فمینیستی از رمان از شیطان آموخت و سوزاند نوشته فرخنده آقایی تلاش می­‌کنم نشان دهم که چطور ولگا، راوی بی­‌خانمان رمان، با روایت تجاوزها و تعدی‌هایی که به او شده و ثبت حرمان‌ها و رنج‌هایی که بر بدنش وارد شده نه تنها با نامگذاری و تفسیر تجربه تنانه­‌اش خود را از جایگاه قربانی رهایی می­‌بخشد و نقشی فعال در شکل­‌دهی هویت فردی­‌اش ایفا می­‌کند بلکه گفتمان یکسان­‌ساز جمهوری اسلامی از بدن‌های زنان ایرانی را به چالش می‌کشد.

روایات زنان چه در جهان واقع و چه در جهان داستانی، حتی روایت روزمرگی‌ها، شرح ناکامی‌ها و استیصالشان را می‌شود به مثابه نوعی عمل «فراموشی­‌زدایی» فهم کرد که در تعریف دالی به «عمل فراموش‌نکردن تجربه عمیق فردی» اطلاق می­شود. آنچه روایت زنانی همچون ولگا در جهان داستانی و زنان به طور کلی را پراهمیت می­‌سازد این است که زنان با به‌یاد‌آوردن، روایت‌کردن و با به‌اشتراگ‌گذاشتن این روایات در نهایت نه تنها امتناع خود را از پذیرش تاریخ جعلی روایت‌شده توسط ساختار سرکوب به نمایش می­‌گذارند بلکه روایت اصیل خود را جایگزین آن روایت جعلی می­‌کنند. در نتیجه این روایتگری‌هاست که زنان می‌توانند به یک یکپارچگی روانی برسند و تاریخی را بسازند که در آن هیچ زنی تنها، رها‌شده و نادیدنی نیست.

https://harasswatch.com/news/2160/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
برای #آنیشا_اسدللهی

نویسنده: م.

آنیشا اسداللهی، فعال کارگری اخیرا خبر داده که پرونده جدیدی برای همسرش کیوان مهتدی و رضا شهابی و حسن سعیدی از اعضای سندیکای رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی تشکیل شده است. در حالی که کیوان مهتدی از ۱۹ اردیبهشت‌ماه سال گذشته در حبس است و آنیشا که خودش درگیر پرونده جدید است باید از دادگاه به دادسرا و سالن ملاقات زندان دوندگی کند و پی دادخواهی همسرش باشد.

آنیشا اسداللهی خود بارها بازداشت شده و روزهای مدید انفرادی را پشت سر گذاشته است. او آخرین‌بار اردیبهشت سال گذشته به‌همراه همسرش بازداشت و خردادماه به قید وثیقه آزاد شد. چندی پیش شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران او را به ۵ سال و ۸ ماه حبس تعزیری محکوم کرد.‌

چندان باب نیست نوشتن برای کسانی که «آزادند» و در بین ما. اما نباید غافل شد که ماهیت این آزادی گاهی با خشونت حبس و حیات مدیریت‌شده زندان توفیر چشمگیری ندارد. باید افشا کرد این آزادی‌های عاریه‌ای و تحت فشار و نظارت مداوم را، آزادی‌های تعلیقیِ گره‌خورده به سالن ملاقات زندان، به دادسرا و تهدید‌های دائمی، آزادی‌های مشوشی که در انتظار ابلاغ حکم می‌گذرد، با اضطراب تاییدشدن آن و در نهایت به اجرا درآمدنش. این «آزادی»های منوط به وثیقه سراسر خشونت است و نافی حس رهاشدگی. ستمگر شیوه‌های متنوعی برای حبس زندگی به‌کار می‌گیرد و آزادی معلق، از شیوه‌های گسترش دادن حدود آزار و اذیت و تنبیه است.

امثال آنیشا برای من نماد استمرار و مداومتند، چه در کنشگری و چه در معلم‌‌بودن و چه در عاشقی‌. در همین روزهای تعلیقی و عاریه‌ای، صدای همسرش کیوان است و مترجم متون راهگشا، و همراه خانواده‌های دیگر بازداشت‌شدگان. در آستانه روز معلم بود که برای دیدار به خانه محمد حبیبی رفت و چندین روز را در بازداشت گذراند. ایستادگی پیوسته او و امثال اوست که دلم را به امکان تحقق روزهای نو روشن می‌کند. مقاومتی شهامتمندانه و در عین حال دسترس‌پذیر، ملموس، روان و همواره جاری در بطن زندگی.

@harasswatch
🔹در دانشگاه علم‌وصنعت چه می‌گذرد؟

🔹از گیت تشخیص چهره و گشت حجاب تا احضار به کمیته انضباطی به بهانه پوشش

دانشگاه علم‌وصنعت، از میادین مهم اعتراض در ماه‌های اخیر، هم‌چنان با اعمال فشار از سوی حراست و مسئولان دانشگاه درگیر است. همانجا که دانشجویان روز چهلم ژینا امینی در پارک تک‌جنسیتی دانشگاه تجمع کردند و پارک را به اسم ژینا نامگذاری کردند و در بیانیه‌ای نوشتند: «اینجا جمع شده‌ایم تا نام ژینا امینی، این رمز آزادی را در دانشگاه ثبت و ماندگار کنیم. به یاد مقاومت تمامی زنان که در برابر ستم جنسیتی و برای محو انقیاد و استثمار مبارزه می‌کنند و تا بار دیگر نشان دهیم که دانشگاه هرگز در برابر چکمه‌های ستمگران نشکسته است و سر خم نمی‌کند. ما پارک بانوان را، پارکی که از نمادهای تفکیک جنسیتی در دانشگاه علم و صنعت است از امروز پارک ژینا نام می‌نهیم.»

اخیرا رئیس دانشکده معماری، در نامه‌ای خطاب به اساتید این دانشکده از آنان خواسته است تا با توجه به صلاحدید خود، دانشجویانی را که به حجاب اجباری تن نمی‌دهند از کلاس محروم کنند. هم‌چنین مدتی قبل، انجمن آرمان این دانشگاه در پی شکایت حراست به مدت شش ماه تعلیق شد. دانشجویان در اعتراض به این تعلیق بیانیه‌ای صادر کردند. در این بیانیه گزارش شده که دانشجویان ساکن خوابگاه دختران درخواستی تحت عنوان تغییر ساعت عبور‌ومرور به معاونت دانشجویی دانشگاه ارائه داده‌اند که با بی‌توجهی روبرو شده و سخت‌گیری‌ها به اوج خود رسیده و خوابگاه را به زندان تبدیل کرده است. در این بیانیه آمده: «ایجاد گیت‌های تشخیص چهره، احضار دانشجویان به دلیل تاخیر و حجاب، دخالت در پوشش خارج از دانشگاه دانشجویان، صدور حکم محرومیت از خوابگاه، تفتیش وسائل و زندگی خصوصی دانشجویان همراه با توهین‌های کلامی مواردی از سرکوب‌های اعمال‌شده بر دانشجویان دختر به‌ویژه دانشجویان خوابگاهی است. کارمندان کمیته انضباطی نیز در موارد زیادی پوشش دختران را به سخره می‌گیرند.»
 
دانشجویان متحد از آخرین وضعیت دانشگاه علم‌وصنعت گزارش داده است: «دست‌کم ۲۱ دانشجو بعد از تعطیلات عید تاکنون به دلیل پوشش به کمیته انضباطی احضار شده‌اند که یک مورد آن مربوط به پوششِ خارج از دانشگاه است. دست کم ۷ مورد احضار به بهانه پوشش توسط روسای دانشکده‌ها صورت گرفته است. در صحن دانشگاه گشت موتوری و گشت حجاب برقرار است و ماموران حراست بدون اتیکت نام رفت‌وآمد می‌کنند و احراز هویت نمی‌شوند. اساتید بسیجی علاوه بر داخل کلاس‌ها در صحن و فضاهای دانشکده‌ها نیز به بهانه پوشش به دانشجویان تذکر می‌دهند.

https://harasswatch.com/news/2161/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«سخنران مونث»

 دهانه‌ «بیلر»های بلند، شعله‌های گاز نفت را روانه‌ آسمان می‌کند، بوی نفت به بینی هر موجود زنده‌ای رسوخ می‌کند، موجی از کارگران به سمت دفتر مرکزی شرکت نفت‌ حرکت می کنند. روز کارگر سال ۱۳۲۵، روز آغاز سیاست کارگری معاصر در ایران است. شهرهای نفتی تازه‌تأسیس آبادان و خرمشهر شاهد وسیع‌ترین اعتصابات کارگری از آغاز صنعت نفت در سال ۱۲۸۷ بودند. در ابتدا، هدف از اعتصابات به‌دست‌آوردن امتیازات اقتصادی، از جمله حقوق بهتر و مسکن برای کارگران بختیاری و عرب بود. اما این امتیازات به‌سرعت به درخواستی در حیطه‌ حقوق سیاسی تبدیل شد. چرا که  کارگران دریافتند شرایط کاری فقط زمانی به‌درستی بهبود می‌یابد که شرکت استعماری نفت ایران و انگلیس متلاشی شود. در این میان، زنی از ورودی ساختمان اصلی دفتر مرکزی که در زبان عامیانه‌ کارگران «مین بیلدینگ» خطاب می‌شد، بالا می‌رود. زنی که یادش با طنین قدم‌های مصممی که برای همیشه در بایگانی استعماری بریتانیا، به‌عنوان سخنران مونث این واقعه ثبت شده، در خاطر مانده است.

در خیال من، او با روسری قرمزی بر یکی از ستون‌های بزرگ سفید تکیه کرده است. وقتی  که روسری‌اش را مثل  درفشی بالا می‌برد و بر فراز دریایی از کارگران، که همگی آبی لاجوردی بر تن دارند، تکان می‌دهد، سکوت همه‌جا را فرا می‌گیرد. از ملی ‌کردن صنعت نفت می‌گوید: «زیرا دستمزد برابر برای کار برابر، تنها از طریق ملی‌ کردن نفت ممکن است.» افسر بریتانیایی که این لحظه را ثبت کرده، با هراس به او می‌نگرد. نه‌تنها به علت تهدید ضداستعماری اعتصابات کارگران نفت، بلکه به این دلیل که زنی پیشگام مبارزات طبقه‌ کارگر شده است. با این حال، علی‌رغم لرزه‌ای که این زن بر جان قدرتمندان انداخته، در روایت‌های چپ‌ درباره‌ مبارزات کارگران نفت علیه انواع فشارهای استعماری و سپس دولتی، یادی از او نشده است. او حتی در ادبیات نفتی‌ جنوب نقشی ندارد. سرنوشت او نمونه‌ رایجی از فعالیت سیاسی و اجتماعی زنان در ایران معاصر است. کنشگری سیاسی زنان یا نادیده گرفته می‌شود یا به مبارزات زنان طبقات بالاتر و در قالبی غیرواقع‌گرایانه تعبیر می‌شود که جدا از مبارزات طبقه‌ کارگر است. در مقابل، فعالیت کارگری غالبا توسط فیگور کارگر شرکت نفت نمایندگی شده است. به‌هرحال اعتصابات کارگری که از سال ۱۳۲۵ آغاز شد، منجر به ملی‌‌شدن صنعت نفت ایران و بعد راندن تمامی نیروهای استعماری از کشور در سال ۱۳۲۹ شد.

طرح و متن از نیلوفر نعمت‌اللهی

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹با توجه به تشخیص پزشکان، خطر جدی سلامت ویدا ربانی را تهدید می‌کند

حمیدرضا امیری، همسر #ویدا_ربانی خبر داده که پس از بررسی MRI، پزشکان تشخیص‌های مختلفی درباره بیماری ویدا ربانی داشته‌اند؛ از سردردهای مربوط به افزایش فشار داخل جمجمه و احتمال لخته خون در وریدهای مغزی‌ تا و سینوزیت حاد که هرگونه تاخیر در انجام معاینات و آزمایش‌های لازم می‌تواند حیات بیمار را به خطر اندازد و موجب نابینایی دائمی شود. علی مجتهدزاده وکیل ویدا هم اعلام کرده با تشدید بیماری او، در خصوص سلامتی‌اش نگرانی جدی وجود دارد. مجتهدزاده از قوه قضاییه خواسته به #ویدا_ربانی حق مرخصی بدهد.

#ویدا_ربانی مدت‌هاست که از سردردهای مداوم رنج می‌برد و به فقدان رسیدگی پزشکی مناسب و به‌موقع در زندان، اعتراض می‌کند. خبرگزاری قوه قضاییه در پاسخ به اعتراض ویدا و ابراز نگرانی‌های نزدیکان او، در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که او داروهای اعصاب و روان مصرف می‌کند. فارغ از غیرقانونی‌بودن افشای اطلاعات محرمانه پرونده پزشکی بیمار، به‌نظر می‌رسید هدف میزان از این اطلاعیه، استفاده از بیماری‌های مربوط به سلامت روان به‌مثابه ابزار انگ‌زنی و تحقیر ویدا ربانی بوده است. در واکنش به این اطلاعیه خلاف قانون و غیراخلاقی، ویدا جوابیه‌ای قاطعانه منتشر و آنچه که بر زنان زندانی و سلامت روان آنها می‌گذرد را افشا کرد. او از شکنجه‌های روانی مستمر به‌دنبال چهار نوبت بازداشت و دو ماه حبس انفرادی نوشت که علت آسیب‌های واردشده و تجویز قرص‌ بوده است: «من شرمی ندارم که بگویم روان من آسیب دیده، این شرم‌آور نیست. آن دم‌ودستگاهی که برنامه‌ریزی شده تا این آسیب‌ها را به مخالفانش وارد کند باید شرم کند.»

ویدا ربانی در این نامه از توزیع بی‌رویه قرص‌های اعصاب و روان در میان زندان زندانی قرچک پرده برداشت. زنانی که اکثرا مورد ضرب‌وشتم، تحقیر و تحت فشار برای اعتراف اجباری قرار گرفته بودند و از اضطراب و فشار روانی هولناک دوران بازداشت و بازجویی، بعضا اقدام به خودزنی و حتی خودکشی کردند.

در متنی با عنوان «روان‌شناسی؛ ابزار سرکوب خاصه زنان در قیام ژینا»، لعیا هوشیاری به‌طور مفصل شیوه‌های متعددی که جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفان بویژه زنان، از روانشناسی بهره می‌گیرد پرداخته است. این متن را می‌توانید در سایت دیدبان آزار بخوانید.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
نقل‌قولی از کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریچی که توسط #سروناز_احمدی ترجمه شده است. در زمان انتشار کتاب سروناز احمدی در بازداشت و سلول انفرادی بود و امروز در بند نسوان زندان اوین محکومیت سه سال و سه ماه حبس خود را می‌گذراند. او ترجمه کتاب را تقدیم است به «زنانی که در گره‌گاه ستم سرمایه ایستاده‌اند و به دایه‌هایی که وقت جنگ را می‌دانند.»

از مقاله تلاش برای برخاستن دوباره فمینیسم (۱۹۸۴)

وابسته‌ساختن سکسوالیته زنان به بازتولید به این معناست که درگرجنس‌گرایی به‌عنوان تنها رفتار جنسی به ما تحمیل شده است. در واقعیت، هر ارتباط خالصانه‌ای مولفه‌ای جنسی دارد زیرا بدن و احساساتمان قابل‌تفکیک از هم نیستند و همیشه در همه ابعاد ارتباط برقرار می‌کنیم. اما تماس جنسی با زنان (هم‌جنسان) ممنوع است زیرا هرآنچه غیرمولد باشد، ناپسند، غیرطبیعی و انحراف به شمار می‌رود. این قاعده به معنای تحمیل شرایطی به ماست که واقعا طبیعی نیست. به این صورت که اوایل زندگی‌مان باید یاد بگیریم بین افرادی که می‌توانیم عاشقشان شویم و کسانی که فقط می‌توانیم با آنها حرف بزنیم، مرز بکشیم و به همین ترتیب کسانی را که می‌توانیم با آنها ارتباط بدنی داشته باشیم و از آن‌هایی که فقط با روحمان اجازه داریم پذیرایشان باشیم، جدا کنیم. نتیجه این است که بعضا برای دوستان زن خود روحی بی‌بدن و برای معشوق‌های مرد خود تنی بی‌روح هستیم. این تقسیم‌بندی‌ها ما را از خودمان نیز جدا می‌کنند. به این صورت که بخش‌های «پاک» و مقبول را می‌توانیم بروز دهیم اما بخش‌های «,ناپاک» و پنهانی صرفا باید در بستر همسر و هنگام تولید بروز داده شوند.

#pridemonth
#pride🌈
#زن_زندگی_آزادی
#کوئیر_ترنس_رهایی
Forwarded from Aasoo - آسو
از چه زمانی دیگر نترسیدم... یا دست‌کم کمتر ترسیدم؟! 🔻

🙋🏻‍♀️ روزهای خاص در همه‌ی فرهنگ‌ها مهم‌اند؛ روزهای تولد، سالگرد دوستی، سالگرد ازدواج و هزار جور سالگرد دیگر مهم هستند. روزهای ملی و جهانی هم داریم، اعیاد و حتی وقایع سیاسی مهم‌اند، جشن می‌گیریم یا برای اولین‌هایشان عزاداری می‌کنیم، مثل اولین نوروز بعد از مرگ عزیزی. اولین‌ها در زندگی مردم اهمیت دارند و محترم شمرده می‌شوند. من مثل اکثریت قریب‌به‌اتفاق مردم روز تولدم را می‌دانم، کسی یادش نیست که چه زمانی اولین قدم‌هایم را برداشتم و اولین کلماتم را گفتم. خودم یادم نیست که اولین‌بار چه وقت عاشق شدم، چه وقت از غمِ عشق فارغ شدم و در چه زمانی فارغ‌التحصیل شدم، اما در اوایل انقلابِ ژینا سالگردی به سالگردهای زندگی‌ام اضافه شد. حالا دقیق می‌دانم که از چه زمانی دیگر نترسیدم یا دست‌کم کمتر ترسیدم.

🙋🏻‍♀️ آن روزها لحظه‌ای تلفن همراه را رها نمی‌کردم. زخم روحیِ قطع‌شدن اینترنت در سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ با من بود و ساده‌اندیشانه فکر می‌کردم که اگر به اخبار دسترسی داشته باشم، لابد اوضاع به آن بدی نخواهد بود. انگار شدت خشونت نسبت به معترضان در صورت اطلاع من از اخبار کاهش می‌یافت. به‌ندرت از پای تلویزیون و شبکه‌های خبری بلند می‌شدم؛ هنوز هم همین‌طورم، اما آن روزها عادت نداشتم. فکر می‌کردم که اگر یک دقیقه اخبار را چک نکنم، انقلابمان به پیروزی می‌رسد و من جا می‌مانم. حالا صبورتر شده‌ام و مدام به خود یادآوری می‌کنم که دونده‌ی دوی ماراتون هستیم و راه طولانی است. روزی را که دیگر نترسیدم دقیقاً یادم است، روزی که آخرین ویدئوی غزاله چلابی منتشر شد.

🙋🏻‍♀️ عجب روزی بود! یادم است که جمله‌ای شبیه به این را در تلگرام خواندم: لحظه‌ی تیرخوردن غزاله چلابی... این ویدئو فقط سی‌وچند ثانیه بود. در ثانیه‌های نخست مدام در تاریکی دنبال غزاله‌ی زیبا می‌گشتم. از تقریباً یک ماه قبل، روزی که خبر کشته‌شدنش پخش شده بود، عکس و چهره‌ی زیبایش در قلبم مانده بود. با خودم فکر می‌کردم که حالا چطور در تاریکی غزاله را پیدا کنم. حدود ۱۸ ثانیه بعد از شروع ویدئو صدایی شنیدم: «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم!» صدا را که شنیدم با خودم فکر کردم که دست‌کم غزاله در لحظات آخر احساس تنهایی نکرده است؛ هم‌رزمی کنارش بوده که به او یادآوری کرده است که تنها نیست. بیست‌ویک ثانیه بعد از شروع فیلم، فهمیدم که غزاله فیلم‌بردار بوده است. لحظه‌ای که تیر خورد و افتاد فهمیدم که خودش از لحظه‌ی تیرخوردنش فیلم گرفته، خودش بوده که می‌گفته «نترسید، نترسید». تا چند روز بعد، اشکم خشک نشد و آثار شوک اولیه‌ام از بین نرفت. هنگام گریه‌های طولانی به خانواده‌ی غزاله فکر می‌کردم، به دوستانش و همه‌ی کسانی که زندگی‌شان در آن سی‌وچند ثانیه تا ابد تغییر کرد. به آن کسی فکر می‌کردم که تلفن همراه دخترک را برداشته و اولین‌بار آخرین فیلم را دیده است.

@NashrAasoo 💬
🔻گزارشی از خشونت جنسی علیه کودکان کار و خیابان

 🔶خانه، خیابان و کابوس آزار جنسی


🔹️دیدبان آزار: در سال ۲۰۰۵، کمیته پشتیبانی از کودکان خیابانی ایران، تعداد کودکان کار در کشور را بیش از ۲۰۰ هزار نفر تخمین زده است. اما بر اساس آخرین برآورد، رئیس اورژانس اجتماعی کشور در گفت‌وگو با خبرگزاری ایرنا تعداد کودکان کار را ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرد.

🔹️ با وجود روند نرخ تورم و خط فقر در ایران که خانواده‌ها را برای تامین مخارج زندگی وادار به فرستادن کودکان به‌عنوان نیروی کار به خیابان می‌کند، می‌توان امروز این تعداد را بسیار بیشتر قلمداد کرد. به نقل از گزارش شبکه یاری کودکان کار، طبق مطالعات صورت‌گرفته در دیگر نقاط دنیا بسیاری از کودکان کار خشونت و سوءاستفاده جنسی را از سوی پلیس و هم‌چنین توسط کودکان بزرگ‌تر تجربه کرده‌اند.

🔹️کودکانی که به‌تازگی وارد خیابان شده‌اند بخصوص دختران، تبدیل به ابزار جنسی کودکان قدیمی‌تر مخصوصا پسران و نگهبانان شب فروشگاه‌ها می‌شوند. بیشتر مواقع رابطه جنسی در ازای محافظت از کودک در خواست می‌شود.

🔹️ شبکه یاری کودکان کار در مطالعه‌ای با نام «مطالعه‌ای بر پدیده تعرض جنسی به کودکان کار با تمرکز بر کودکان کار در خیابان» با ارجاع به گزارش یونیسف تحت عنوان «آینده‌ای بدون کار برای کودکان» می‌نویسد: «۷۳ درصد از کودکان کار جهان هم‌اکنون در معرض آسیب‌هایی چون سوءاستفاده جنسی، کار اجباری، قاچاق مواد مخدر و مخاطرات دیگر قرار دارند. طبق گزارش پاگار و همکاران (۲۰۰۴)، سازمان جهانی بهداشت تخمین زده است که ۲۵ درصد از دختران در مقابل ۶ درصد از پسران از سو‌ءاستفاده جنسی رنج می‌برند.»

🔹️شبکه یاری کودکان کار بر این موضوع تاکید کرده که کودکان کار خشونت جنسی را از سمت خانواده و هم‌چنین افراد غریبه تجربه می‌کنند.

🔹️مهسا برهانی، عضو سابق جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در گفت‌وگو با دیدبان آزار از طیف گستره آزار علیه کودکان کار و خیابان می‌گوید: «یادم می‌آید یک سال دختری سر کلاس‌های جمعیت می‌آمد اما مطلقا حرف نمی‌زد. درست شبیه به یک ربات بود. ابتدا متخصصان جمعیت احتمال داده بودند که شاید اوتیسم داشته باشد اما بعد از بررسی‌های متعدد و گفتگو با خانواده‌اش و چند تست پزشکی مشخص شد که این کودک ۹ ساله بارها و بارها مورد تعرض قرار گرفته و بدن و اندام داخلی‌اش به شدت آسیب دیده بود.»

🔹️یک روانشناس که در حوزه حمایت از کودکان کار و خیابان مهاجر به ویژه کودکان افغانستانی فعالیت کرده، به دیدبان آزار می‌گوید: «موردی داشتیم که برادر اعتیاد شدید به شیشه داشت و به خواهر تجاوز کرده بود. خواهر از او باردار شده بود و میزان آسیب آن خانواده هم خیلی بالا بود.»

#دیدبان_آزار
@harasswatch

متن کامل را در لینک زیر بخوانید:

 https://harasswatch.com/news/1978/
Forwarded from بيدارزنى
ديد‌بان آزار
Photo
🟣 «متنی برای سپیده فرهان»


✍🏽 شکیبا عسگرپور


یک) جیوانی باتیستا نقاش قرن هجدهم، نقاشی‌ای از سنت روک به‌تصویر کشیده است: «من از این زخم، نجات پیدا کردم».
سنت روک، در دوران طاعون سیاه به کمک بیماران شتافت، پس از ابتلا به طاعون او را از شهر بیرون کردند. بعد از بهبود باز به شهر بازگشت، اما در پی تغییر چهره بر اثر عوارض بیماری، کسی او را به خاطر نیاورد و به جرم بیگانگی با مردمان، محکوم به زندان شد. سنت روک در نقاشی‌های به‌جای مانده، همواره در حال نشان دادن زخم طاعون پای خود است. اشاره‌ای همیشگی به ظلم‌های متحمل شده و حقانیتی که رنج او خود گواه آن بود.

دو) دی ماه ۹۶، یکی از نقاط عطف خیزش تهیدستان و مطرودین شهری و روستایی در کلیت تاریخ مبارزات آنان در حدفاصل سال ۷۰ تا زمان فعلی است. این اعتراضات، مجرایی برای مرئی‌سازی و ابراز خشمِ هیچ‌بودگانی بود که به واسطه‌ی "خشم مشروع" خود، نظم مسلط و جنونِ سرکوب را به‌لرزه درآورده و در خیابان‌ها و دانشگاه‌ها مرئی و نمایان شدند. از دختران خیابان انقلاب تا تمامی کارگران، دانشجویان، بی‌ثبات‌کاران و بی‌شمار جان‌باختگان این خیزش، همگی به سیاسی‌ترین وجه ممکن با عاملیت و سوژگی سیاسی، مشقِ تعیین حق سرنوشت کردند. اگر این خیزش‌های شهری را مادیت‌یافتگی سیاست ورزیِ تمامی این مطرودان در نظر بگیریم، آنگاه درخواهیم یافت که بازنمود تناقضات ساختاری حاکمیت و فقر حداکثری بر جامعه با افول هر جنبش، هرگز نابود نشد. ایستادن علیه نظامی از فقر، فساد و سرکوب، خشونت و ارتجاع، پیشتر تبعات خود را از خانه تا خیابان متکثر کرده بود و هر زندانی، گواهی تاریخی از مبارزه است.

سه) روال آزادی زندانیان (خاصه سیاسی) بدین‌صورت است که خانواده و جمعی از رفقا بعد از مراحل اداری و صدور نامه‌ی آزادی با دسته‌های گل و جمعیت‌های چند نفره، پشت درب زندان، منتظر خروج زندانی خود می‌مانند. شادیِ این مورد به‌ویژه در زمانی‌ست که آزادی، در پی بازداشت موقت نیست و تهیه‌ی وثیقه‌های کمرشکن، هنوز رمقی را برای نزدیکان باقی گذاشته است.
عصر روز دوشبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۰ درب زندان قرچک ورامین باز شد و تو، بی‌اینکه ضرورتی بر اطلاع رسانی را احساس کنی، تنها و با ساکی در دست با اولین تاکسی به خانه برگشتی. از آنجا بود که به وکیل، رفقای نزدیک و چند دوست آواره و تبعیدی در نقاط مختلف خبر دادی: «دیگه نگهم نداشتن بابا، گفتن آزادی» و خندیدی.

از ۱۲دی ماه ۹۶ که عاصی و متعهد، نعره و فریادت در میان خشم مابقی دانشجویان معترض و مردمِ بُریده از فقر و سرکوب، حل شد تا فردای آزادی و آخرین ساعات زندگی‌ات، زندان و مصائب زندان را به دوش کشیدی. و مگر آزادی با بیرون آمدنِ از زندان حاصل می‌شود؟ در دادگاه‌های بدوی و تجدیدنظرت شرکت نکردی، قضات دادگاه انقلاب، در نبود تو برایت حکم بریدند. قاضی احمدزاده ۶ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق صادر کرد که در تجدیدنظر به ۲ سال حبس تعزیری تبدیل شد...تو لجباز بودی، سرسخت بودی، جان‌سخت بودی، از نگارش هر نامه و تلاشی برای تقلیل ماه‌های حبس بیزار بودی. از حق یک‌سوم گذران حبس و آزادی آن استفاده نکردی و با پای مجروح، با تن کتک خورده زیر شوکر و باتومِ ضد شورش قرچک در روز سیاه ۲۳ آذر ۹۹ باز هم حبس کشیدی. آخر، تو و هم‌بندی‌هایت مانع از ربایش گلرخ ایرایی از بند شده بودی. تو همانی بودی که پیشتر به دستور نگارش نامه‌ی آزادی مشروط از سوی وزارت اطلاعات، «نه» گفته بودی. «نه»ی تو به اطلاعات، منجر به تبعیدت به قرچک شد. ماندی، ماندی، ماندی...حبس کشیدی تا زمانی که اعلام کردند تمام شد: آزادی.

چهار) آزادی‌ات حاصل شد. اما درهم‌تنیدگی وضعیت نابه‌سامان سیاسی، اقتصادی و هر آنچه چشمان ناباورت را نگران‌تر می‌کرد، تو را به مهاجرت وا داشت. مهاجرتی از سر استیصال، با شرایط اسف‌بار ۱۰ ساعت کار در کارخانه تولید پوشاکی در غربت... ایستادی، جنگیدی تا زندگی کنی. به ایران بازگشتی. ژینا را کشتند، قیام شد. خواهران، برادران و کودکان‌مان را کشتند، چشمان نظاره‌گر بی‌شماری را کور کردند و اعدام کردند و شعله‌های قیام همه‌جا سرکشید. برای بقا جنگیدی، زندگی را ناممکن دیدی، زنده نماندی و برای همیشه رفتی.

پنج) سپیده فرهان از فعالان سیاسی متعهد و زندانیان سیاسی سابق، عصر جمعه ۱۹ خردادماه‌ماه از میان ما رفت. او در زمره‌ی فعالین بی‌ادعایی بود که ایستادگی و فعالیت به دور از روند سلبریتی‌‌بودگی سیاسی را همواره چون اصلی بنیادین در نظر داشت. او چه در زمان بازداشت چه پس از آن، راوی و صدای زندانیان سیاسی و غیرسیاسی بی‌شماری بود. نگاه موشکافانه‌ی وی از تحلیل شرایط سرکوب خاصه در زندان‌ها در گزارشات و مصاحبه‌های او برجای مانده است.
سپیده فرهان، راوی طاعون زمانه‌اش بود. او زخم‌های خود را از یاد نبرد، بلکه هر زخم، اشاره‌ای همیشگی به ظلم متحمل شده و حقانیتی شد که رنج‌اش گواه آن بود.

یادت سرخ و جاویدان
@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
برای سپیده فرهان

نویسنده: نیلوفر فولادی

مرگِ سپیده سراپا فلجم کرده است. چرا که مرگ خودم را به خاطرم می‌آورد. مرگ خودم در خانواده‌ای که همیشه عضو بیرونی‌اش بودم، مرگ خودم در ماشین پلیس، مرگ خودم در اتاق بازجویی، مرگ خودم در پنج روز سرگردانی در مدیترانه و سرانجام مرگی که هر شب در این کمپ دور و غم‌زده به دوش می‌کشم. سپیده را مدت کوتاهی دیدم. همان وقتها که در استانبول آواره بودم او به من پناه داد. در چشم‌اش، در دست‌هایش، در لباس‌هایش‌. یک شب تا سحر با هم حرف زدیم. او پر از شور زندگی بود. او سراسر زخمی اما رَوَنده بود. ما زخم‌هایمان را به هم نشان دادیم. از شبها و روزهای زندان گفت. از این‌که حتا آنجا در جمع زندانیان سیاسی مطرود و رانده بوده است. از این‌که زندانیان غیرسیاسی چقدر دوستش داشتند. سپیده بزرگ بود، آن‌قدر که قرچک را با خودش حمل می‌کرد. و حالا زندان قرچک زیر خروارها خاک در تن نازک او خفته است. بعد دست سرنوشت از هم دورمان انداخت. او به ایران برگشت و من در مسیر قاچاق ویلان شدم. بعدها سعی کردم با او تماس بگیرم اما نشد. کاش تنها نمی‌شد. کاش بیشتر پیگیری کرده بودم. یاران حالا که در برهوت این جهان بی‌رحم از حمایت اجتماع یا گروهی حتا خانواده برخوردار نیستیم بیایید یکدیگر را تنها نگذاریم. بیایید جوری در پیوندهای شخصی و دور از هیاهوی رسانه، یکدیگر را پیدا کنیم و چوب لای چرخ مرگ بگذاریم. چوبی هرچند کوچک.

من و سپیده یکدیگر را در تاریکی پیدا کردیم. کورمال کورمال دست به دیوار می‌ساییدم که یکهو دستم به دستان سبزش خورد. دیداری آذرخش‌وار کوتاه چون سپیده صبح، در اضطراب قایق‌ها و تمدید اقامت ناپدید شد. سپیده هر روز ساعتها در کارگاه کار می‌کرد. اقامتش رو به پایان بود و این بیشتر مضطربش می‌کرد. ما در زخمی شور و سرخ هم را دیدار کردیم. هر دو آواره بودیم و او اضطراب من از قایق را ناگفته می‌فهمید و در آغوش می‌کشید. حالا آن آغوش امن زیر خاک خفته است.

سپیده عاشق زندگی بود. هزاران لحظه از او خاطرم هست که بیانگر میل او به زندگی‌ست. سپیده را جمهوری اسلامی کشت. خُشکم زده است. در یک شهر کوچک و خاموش، روزی تعطیل و ملال‌آور، رو به رودخانه نشسته‌ام و فکر می‌کنم حالا با این بدن فلج چطور به کمپ برگردم؟ سپیده زوزه‌ام را می‌شنوی؟ می‌دانم که می‌شنوی. انتقام جان جوان و شورمندت را می‌ستانم.

#سپیده_فرهان
2024/09/23 19:27:25
Back to Top
HTML Embed Code: