Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Video
نوروز ۱۴۰۲

۱: مزار #غزاله_چلابی

۲: مردم بر سر مزار #ژینا_امینی

۳: مزار #نیکاشاکرمی
نسرین شاکرمی مادر نیما: «عزیز مامان، بهار بدون وجود نازنین تو چه‌جوری می‌تونه باشه؟»

۴: مزار #حدیث_نجفی
شرین نجفی خواهر حدیث: «عیدت مبارک آجی، کی گفته تو امسال پیشمون نیستی، تو هرلحظه همه‌جا کنارمونی، اومدیم خونت عیددیدنی خوشگلم. سال نو مبارک»

۵: هفت‌سین پدر #شیرین_علیزاده
پدر شیرین: «نور بر تاریکی پیروز است. زن، زندگی، آزادی...»

۶: مزار #کیان_پیرفلک
مادر کیان: «عزیزکم، فرشته قشنگم مامان قویه، مثل همه مامانا، امسالم باهم سالو تحویل می‌کنیم، باهمه‌ مردم ایران عزیز، این سنت باید تا‌ابد باشد، نوروز تنها عید باستانی ایران است، روزی که روز نو می‌شود و به یاری یزدان دلمان هم شاد شود، پس نوروز رو در کنار عزیزان پرپر‌شده می‌نشینیم.»

۷: هفت‌سین مادر #آیدا_رستمی

۸: مزار #حنانه_کیا
نامزد حنانه: «حرفی ندارم، ۴ ساعت تا تحویل سال اینجام.»

۹: مزار #دنیا_فرهادی

۱۰: ماشالله کرمی بر مزار #محمد_حسینی
Forwarded from کلکتیو ۹۸
🚩 بحران کمبود آب: گره گاه ستم طبقاتی، جنسیتی و ملی در ایران

کلکتیو۹۸

فرازهایی از متن:

🔻بحران های مربوط به کمبود آب با سیاست های مرکزگرای حاکمیت ارتباط مستقیم دارد زیرا عموما حاشیه نشینان ملل تحت ستم قربانیان اصلی بحران های محیط زیستی از جمله کمبود آب آشامیدنی اند. در سالهای اخیر انتقال آب به اصفهان از شهرهای اطراف آن از جنجالهای سیاسی اصلی کشور بوده که حتی در مواردی تنش های بین ملل مختلف در کشور را نیز دامن زده است. مثال روشن آن انتقال آب از سرشاخه‌های کارون به استان‌های اصفهان، یزد و کرمان است زیرا صنایع سنگین ایجاد شده در مناطق مرکزی ایران نیازمند آب هستند و چاره در انتقال آب از مناطق جنوبی به مناطق مرکزی بوده است که خود به محرومیت بیشتر مناطق جنوبی منجر شده. این انتقال در مناطق جنوبی، تغییر اقلیم را در پی دارد و برای مثال در استان خوزستان، بخش بزرگی از محیط زیست و کشاورزی این خطه را از بین برده است. پیامدهای این بحران در مناطق حاشیه ای کشور به شکل ناامنی غذایی، میلیتاریزه کردن مناطق غیرمرکزی، مهاجرت و ناپایداری اقتصادی و روی آوردن به منابع غیررسمی برای تامین نیازهای اصلی خود تجلی پیدا می‌کند.

🔻اما این موضوع ارتباط تنگاتنگی با ستم جنسیتی نیز دارد؛ زنان در این مناطق قربانیان اصلی بحران های مربوط به آب هستند و درست به همین دلیل هم در اعتراضات مربوط به آب حضور فعال دارند. همانطور که عکس های منتشر شده نشان میدهند، زنان به عنوان کسانی که مسئولیت اصلی کار خانگی و تامیین نیازهای بازتولیدی زیستی خانوار را بر عهده دارند، اغلب مجبورند در طول روز در صف های طولانی برای دریافت آب شرب از تانکرهای سیار بایستند یا برای رفتن به چشمه هایی که بتوانند از آن آب بیاورند ساعت ها پیاده روی کنند. این وضع نه تنها استهلاک جسمی آنها را به مرور زمان به دنبال دارد بلکه آنها را در معرض انواع بیماری ها قرار میدهد و مانع از آن میشود که بتوانند برای شکوفایی خود یا اهدافی فراتر از نیازهای اولیه وقت و انرژی کافی داشته باشند. برخی از این زنان حتی با خطر مرگ در این مسیر مواجه می شوند. از طرف دیگر ترک تحصیل کودکان و کودک همسری نیز ارتباط نزدیکی با بحران های زیست محیطی ای از این دست دارد زیرا نیازهای خانواده تحصیل را به اولویتی ثانویه بدل می کند و همزمان نیاز به نیروی کار بازتولیدی از طریق ازدواج را افزایش میدهد.

🔻مناطقی که از تنش آبی در رنجند، بخشی از زندگی خود را صرف توجه به کمیت و کیفیت خوب آب موردنیاز برای آشامیدن، پخت‌وپز، استحمام، شستن دست و تولید مواد غذای می کنند که اغلب کارهایی اجتماعاً زنانه هستند. کار بدون مزد و بی ارزش مداوم زنان برای تامین نیازهای اولیه از جمله داستن آب آشامیدنی موقعیت اجتماعی آنها را بیش از پیش شکننده می کند و امکان کار مزدی را برای آنها کاهش میدهد و این موضوع بر وابستگی این زنان به مردان خانواده موثر است که خود یکی از عوامل اصلی افزایش خشونت خانگی است زیرا این زنان جایگزینی برای تغییر شرایط خود ندارند.

🔻شهروندان طبقات فرودستِ ساکن در استان های جنوبی، مرکزی و شرقی ایران بیشتر درگیر بحران آب هستند. در مناطقی چون سیستان و بلوچستان و جنوب شرق ایران، به ویژه کمبود آب جاری وجود دارد. در چنین شرایطی و در غیاب خطوط لوله یا تانکر، مردم برای جمع آوری آب باران، خندق هایی را حفر می کنند که با نام #هوتگ معروف هستند و ساکنان روستا از آنها به عنوان مخزن آب استفاده می کنند. هوتک یا هوتگ، گودال حفرشده برای ذخیره آب است که بیشتر برای مصرف احشام به کار می‌رود، اما در سال‌های اخیر با بحران کمبود آب در بلوچستان مردم از آب هوتک‌ها برای شرب و مصارف خانگی استفاده می‌کنند. بسیاری از کودکان در این گودال‌های عمیق جان خود را از دست داده‌اند و آن‌هایی که برای آوردن آب به دریاچه‌ها می‌روند، گاه مورد حمله کروکودیل‌ها قرار می‌گیرند و کشته می‌شوند. در سال‌های اخیر، دست کم ۲۰ کودک بر اثر غرق شدن در هوتگ جان خود را از دست داده‌اند از جمله سه دختر دبستانی که در سال ۱۳۹۸ تنها بخاطر تلاش برای رفع تشنگی به درون هوتگ افتادند و جان دادند. حوا، دختر بلوچ قربانی دیگری بود که در سال ۱۳۹۸ در حال بیرون آوردن آب از یک هوتگ مورد حمله یک تمساح قرار گرفت و یکی از دستانش را از دست داد.

ادامۀ متن را دراینجا بخوانید:http://bit.ly/3nj3SQT

@collective98
ديد‌بان آزار
Photo
حمیدرضا امیری همسر #ویدا_ربانی، روزنامه‌نگار زندانی خبر داده که همسرش از دو ماه گذشته دچار سردردهای شدید بوده و بهداری زندان اوین اواخر بهمن‌ماه برای او سی‌تی‌اسکن تجویز کرده است اما تاکنون روند پیگیری درمانی برای او آغاز نشده است.

ویدا ربانی در تاریخ ۲ مهرماه سال گذشته توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت و سپس به زندان قرچک و پس از آن اوین منتقل شد. او توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری به هفت سال و سه ماه حبس تعزیری محکوم شد. وکیل او اعلام کرده علی‌رغم پیگیری‌ها برای آزادی موکل در ایام نوروز، تلاش‌هایش بی‌نتیجه مانده است.

ویدا ربانی خردادماه سال گذشته در پرونده‌ای دیگر به اتهام «توهین به مقدسات»، «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» و «فعالیت تبلیغی علیع نظام» به ۳ سال حبس تعزیری و ۲ سال حبس تعلیقی محکوم شده بود. ویدا در صفحه شخصی‌اش نوشته بود دادگاه مصادیق اتهام توهین به مقدسات را نوشتن شعر «تو مومن هستی و نمازت بوسه‌هایت هست» عنوان کرده است.

ویدا ربانی چندی پیش در واکنش به امیر عبداللهیان، وزیر امور خارجه که در پاسخ به یک خبرنگار خارجی گفته بود که هیچ خبرنگاری در ایران بازداشت نشده است نوشت: «می‌توان به جرات گفت میلیون‌ها ایرانی در جریان بازداشت گسترده خبرنگاران به ویژه نیلوفر حامدی و الهه محمدی قرار دارند. هنوز مرکب بیانیه مشترک اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات درباره جاسوس خواندن همکارانم خشک نشده است و باید از آقای عبداللهیان پرسید که آیا باید باور کنیم شما اطلاعی از بازداشت خبرنگاران ندارید؟ تردیدی ندارم نیلوفر حامدی و الهه محمدی هم قربانیان پرونده‌سازی‌های نهادهای امنیتی علیه خبرنگاران و فعالان حوزه آزادی بیان هستند؛ چرا که یک خبرنگار هیچگاه به اطلاعات سری محرمانه یا طبقه‌بندی‌شده دسترسی ندارد که حتی توانایی جاسوسی را داشته باشد. البته تفسیر جاسوسی و اطلاق کردن آن به مخالفان و اصحاب رسانه در ایران امر جدیدی نیست. با این حال درباره خودم می‌دانم که پرونده‌سازی‌های نهادهای امنیتی علیه من از نوشتن گزارش تجمع دانشگاه امیرکبیر پس از سقوط هواپیمای اکراینی آغاز شد. به عنوان یک خبرنگار بیش از یک دهه در روزنامه‌های سراسری کار کرده‌ام، در رشته روزنامه‌نگاری تحصیل کرده و عضو انجمن صنفی روزنامه‌نگاران تهران هستم و در اینکه نزدیک به ۶ ماه است که در زندان به سر می‌برم تردیدی ندارم.»

@harasswatch
🔹به تمام زنان مبارز بلوچ و به خاطره‌ یعقوب مهرنهاد

🔹«زن بلوچ در میانه جدال کهنه و نو»

نویسنده: دسگوهاران

در روزهای نخستین جنبش ژینا و پس از جمعه‌های خونین زاهدان، با قلمی لرزان از جدال نیروهای فرادستی دستگاه دین، دولت و مناسبات طایفه نوشتیم. از آن روزها تقریبا شش ماه می‌گذرد. آن روزها تعارضات، ابهامات و پیچیدگی‌های اطرافمان را از خلال آنچه بر ماهوی نوجوان رفته بود نگریستیم که آن روزها نامی نداشت. ماهو به شکلی عریان تعارضات جامعه را در آیینه‌ جسمش به ما نمایاند. بدن استثمارشده و زجرکشیده‌ ماهو خاطره‌ جمعی ما بود، یادآور دردناک نابرابری‌ها. این خیزش به روشنی خیزش ماهو بلوچ است.

ماهو نه به مثابه قربانی یا ناموس، بلکه به نمادی از یک رنج سیاسی در تقاطعی از ستم‌ها بدل شد. انتشار روایت رنج ماهو آن لحظه‌ تاریخی یادآوری خاطره و تاریخ به اسارت گرفته‌شده بود. ناگهان خاطره‌ جمعی به میدان عمل تبدیل شد. پرس‌و‌جوهای پیگیرانه و فعالانه‌ جامعه بومی از نخستین نمودهای تغییراتی بود که به چشم می‌آمد. پس از کشتار و دستگیری دادخواهان ماهو، دولت با گذشت بیش از شش ماه و تغییرات در مهره‌های شطرنج خود نتوانست برای هیچ‌کدام از سناریوهای خود خریداری بیابد. از آن رو که جامعه‌ای لرزیده و مناسباتی ترک خورده بود؛ موضوعی که از خلال آن واقعه و تداوم و مداومت مبارزه قابل‌فهم است.

نیروهای سنتی خود را به یکباره در برابر شعله‌های خشم زنان و محذوفان یافتند که می‌خواست فوران کند، فریاد بزند و بر مناسبات کنترل‌گر و استثمارگر سنتی بشورد. ما در این بحث به بررسی روابط تعاملی و تقویت‌کننده‌ نهادهای مرجع و قدرت سنتی یعنی نهاد دین، طایفه و تقابل و تعامل آن با دولت حاکم خواهیم پرداخت تا پیچیدگی‌های مبارزات زنان در این اعتراضات چه به شکل علنی و چه مخفی ملموس‌تر شود.

حفظ وضع موجود، از مهار دادخواهان و زنان می‌گذرد، به همین دلیل زنان دادخواهی و مقاومت می‌کنند. پیروزی و سوژگی زنان بلوچ را باید آن‌جا یافت که مراجع سنتی در بلوچستان دیگر حتی در تریبون‌های ارتجاعی خود نیز نمی‌توانند بدون اشاره به مساله زن بلوچ و نسبت آن با جایگاه و چشم‌انداز خود، کاری از پیش برند. دیگر کسی نمی‌تواند فریاد بزند «حجاب مسئله زن بلوچ نیست» یا «مسئله کنترل زن بر بدنش مسئله زن بلوچ نیست». زنان بلوچ در مسیری بی‌بازگشت قرار گرفته‌اند. این زنان می‌خواهند بدنشان را از دست شوهر، پدر، طایفه، دین و دولت رها کنند

https://harasswatch.com/news/2132/
🔹روایت یک زن ترنس از جمعه‌ای میان اعتراضات

🔹ما محکومیم به پیروزی

نویسنده: گندم

روزی که متوجه شدم مردم در حال قدم‌زدن به سمت میدان آزادی هستند، بی‌درنگ از جا پریدم و از خانه حرکت کردم. البته که به‌عنوان یک ترنس جراحی‌کرده شاید بیشتر از سایر مردم ایران انگیزه داشتم برای مشارکت در جنبش پر‌افتخار «زن، زندگی، آزادی». اما نه، دغدغه‌های مردم سیسجندر هم برایم همانقدر مهم است که برای آنها ... . در میدان آزادی بود که وحوش و بیماران استخدامی دستگاه سرکوب با ساچمه و گلوله‌های پینت‌بال من و سایر دخترانی که در نقطه‌ای جمع شده بودیم، مورد هدف قرار دادند و بعد از فرار ما همچنان شلیک می‌کردند و شلیک می‌کردند و برخورد دردناک گلوله‌ها را که در هوای سرد، دردش دو‌چندان شده بود حس می‌کردم. لنگان‌لنگان و گریه‌کنان سمت ماشینی رفتم که پشت چراغ قرمز بود و چهار زن سرنشینش. وقتی گفتم «ساچمه خوردم می‌توانم سوار شوم؟» خیلی سریع در را برایم باز کردند و سوار شدم. سرم خونریزی کرده بود دستمال گذاشتند و آب و شکلات دادند و غیره.

اول گریه می‌کردم با خود می‌گفتم دیگر نمی‌آیم، اولین بار نبود که گلوله‌های پینت‌بال بهم شلیک کرده بودند، اما دفعه اول فقط یک شلیک بود و به گردنم خورد و ما فرار کردیم و تمام. اما این‌بار شلیک ممتد تا چند دقیقه ادامه داشت. حتی مسیری که من فرار کردم و در حال دور شدن از آنها بودم و آنها همچنان شلیک و شلیک و شلیک و ضربه‌هایی که با دورتر شدنم شدتشان کم می‌شد بر بدنم حس می‌کردم.

تا دقایقی گریه می‌کردم و با خود می‌گفتم دیگر نمی‌آیم، اما دقیقا بعد از دقایقی کوتاه گفتم فدای یک تار موی ژینای عزیزم، نیکای عزیزم، سارینای عزیزم، افرادی که چهره‌شان در خاطرم نقش می‌بست. درد جسمی ادامه داشت اما درد روحی آرام شد که اگر کسانی آنطور هزینه‌های بزرگی دادند‌، چند گلوله پینت‌بال که در مقایسه با آنها مایه شرم هست، باز هم می‌آیم و هرکاری بتوانم انجام می‌دهم.

منِ ترنس،  کودکی‌، نوجوانی و جوانی‌ام در جمهوری اسلامی سوخت. کودکی‌ام در مدرسه‌های پسرانه، بدون حمایت مشاوره‌ای و مددکاری گذشت که برایم حکم قربت سختی را داشت. خودم بودم و خودم. در نوجوانی و جوانی بدون اینکه کسی کمکم کند و درحالیکه گرفتار یک جنگ و ستیز تمام‌عیار با خانواده بودم، مارپیچ‌های مجوز و عمل جراحی را طی کردم، در خیابان‌هایی، راهرو‌هایی، اداره‌هایی که استرس نفسم را بند می‌آورد. در میانه سی‌سالگی خستگی‌ام مانند شصت‌سالگی است. شاید همه این مصائب هست که جمع می‌شود و نیرو می‌شود برای اعتراضم.

https://harasswatch.com/news/2128/
ديد‌بان آزار
Photo
این تصویر مربوط به لحظه‌ای است که خانواده #ژینا_امینی در بیمارستان کسری خبر مرگ او را دریافت کردند. لحظه‌ای که زندگی بسیاری از ما را زیرورو کرد. پدر ژینا، مادر خود را در آغوش گرفته و سوگواری می‌کند. خبرنگاری که این لحظه را ثبت کرده، نیلوفر حامدی، بیش از ۶ ماه است که بلاتکلیف در بازداشت موقت به‌ سر می‌برد و علی‌رغم پیگیری‌های مکرر خانواده و وکیل، با آزادی او به قید وثیقه موافقت نشده است.

جمعی از عکاسان شناخته‌شده این عکس را بعنوان عکس سال برگزیده‌اند و از تلاش‌ و‌شجاعت نیلوفر حامدی تقدیر کرده‌اند. این عکاسان در بیانیه‌ای نوشته‌اند: «عکس قدرتمند او توجه‌ها را به ظلم و ستم زنان در ایران در ۴۴ سال گذشته جلب کرد و چراغی انداخت به رنج آنها که در ورای مرزهای ایران بازتاب بسیار داشت.»

در ادامه این بیانیه آمده است: «ما در دوران کاری خود در ایران سانسور، آزار و اذیت مقامات ایرانی را از نزدیک تجربه کرده‌ایم. امروز روزنامه نگاران ایرانی نمی توانند آزادانه از زندگی و مبارزات روزمره خود عکس و گزارش دهند. ما امیدواریم توجه لازم را به دستگیری نیلوفر حامدی و تأثیر بلند مدتی که کار او به وجود آورده است، جلب کنیم»
🔹درباره حضور بی‌حجاب در شهر

🔹لذت خرابکارانه نافرمانی مدنی

نویسنده: زهره رجبی

اولین‌بار با خواهرزاده‌ام بودم که تجربه‌اش کردم، بعد از اینکه روسری‌ام خود‌به‌خود افتاد و دیگر نپوشیدم. (احساسات متناقضی داشتم، هرچندگاهی در گذشته در فضاهای شهری بی‌روسری بودم، اما اینکه تصمیم بگیرم هیچ‌کجا؛ در تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، داروخانه، وقت‌هایی که دنبال خواهرزاده‌ام در مدرسه می‌روم، اصلا روسری نپوشم برایم عملی چالشی، گاهی ترسناک و بیشتر قدرت‌برانگیزبود.)

سال‌ها پیش، زمان دانشجویی، روسری پوشیدن به جای مقنعه در دانشگاه برای‌مان تغییر بزرگی بود و حالا در آستانه چهل‌سالگی و سال‌ها زندگی زیر سایه سرکوب و ترس از جمهوری اسلامی، مدرسه و جامعه، در حال تجربه‌ تغییر بزرگی در برابر همین جامعه هستیم. سرپیچی از قوانین ظالمانه‌ای که همیشه ما زنان را به‌عنوان نیمی از جامعه، ندیده است، سرپیچی از قوانین سرکوب‌گرانه‌ای که بدیهی‌ترین حقوق ما را نادیده گرفته و مبارزه همواره برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، ما را به این مقطع مهم و ارزشمند و تاریخی رساند.

آن‌شب وقتی به گاردی‌های نزدیک چارسو رسیدیم؛ دیدم گاردی‌ها به من نپریدند، پس دستم که رفته بود سمت روسری‌ام برای پوشیدنش ناخودآگاه متوقف شد. هنوز ترس و هیجان داشتم، ولی شلوغی آن محدوده مانع از این شد که ترسم ادامه پیدا کند. از محدوده جمهوری تا ولیعصر تقریبا تنها زن بدون حجاب بودم و حضور مغازه‌دارهای مرد و نگاه‌شان سنگین بود، به هرحال، تازه بیست روز از حوادث تلخ بعد از قتل مهسا امینی گذشته بود.

از فردای آن روز زمان‌هایی که خودم به تنهایی در شهر رفت‌و‌آمد می‌کردم، هم می‌ترسیدم و هم عصبانی بودم از حضور گارد و نیروهای ضدشورش در هر کوی و برزنی. بعضی از راننده‌تاکسی‌ها حمایت‌کننده برخورد می‌کردند. یکی به شوخی می‌گفت: «نباید ازت کرایه بگیرم باید هوای انقلابیونو داشته باشیم.» راننده‌ یک ماشین شخصی که حتی از من کرایه نگرفت گفت: «از بی‌حجابا نمی‌گیرم.» 

یک روز میدان ونک بودیم. خلوت بود، ظهر جمعه. گاردها کل میدان و فضاهای اطرافش را قرق کرده بودند، نیلو گفت «نمی‌ترسی؟» گفتم «می‌ترسم، اما قصد ندارم روسری سر کنم. تو هم خودت تصمیم بگیر... .»

https://harasswatch.com/news/2127/
ديد‌بان آزار
Photo
با پایان یافتن تعطیلات نوروزی، حملات شیمیایی به مدارس دخترانه از سر گرفته شده است. دیروز مدرسه‌ای در نقده آذربایجان شرقی و امروز در تبریز و اصفهان. با گذشت ۵ ماه از آغاز مسمومیت‌های سریالی دانش‌آموزان که شهر قم نقطه شروع آن بود، عاملان این حملات در مصونیت به جنایات خود ادامه می‌دهند و هراس و حس ناامنی را در دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان تشدید می‌کنند.

در همین حین وزارت آموزش و پرورش، در بیانیه‌ای برنامه‌های خود را برای «نهادینه‌سازی حجاب و عفاف در مدارس» و «ایجاد باور قلبی به حجاب در دانش‌آموزان» شرح داده و ضمن قدردانی از دانش‌آموزان و خانواده‌های «فهیم» که به مقررات پوشش پایبندند اعلام کرده است: «آموزش و پرورش همواره به دنبال ایجاد فضای امن و مناسب تربیتی بوده تا دانش آموزان در یک محیط بانشاط و سالم ضمن ارتقای سواد و تجربه فردی و اجتماعی، در موقعیت‌های ویژه تربیتی قرار بگیرند و فردای جامعه ایران اسلامی را از انسان‌های شریف و تربیت‌یافته در مکتب متعالی اسلام برخوردار سازند، از این رو بر اساس قوانین و مقررات از ارائه خدمات آموزشی به معدود دانش آموزانی که قوانین و مقررات پوششی در مدارس را رعایت ننمایند، معذور خواهد بود.»
 
محمد حبیبی از فعالان صنفی معلمان در واکنش به این بیانیه نوشته است: «می‌خواهید هزاران دانش‌آموز دختر را از آموزش محروم کنید؟ خودتان می‌دانید که طرح‌هایتان پیش از اجرا محکوم به شکست است چرا که نه به حجاب اجباری جزئی از زندگی این دختران است.»

بیانیه هشداربرانگیز آموزش و پرورش، بیش از پیش ارتباط میان حملات شیمیایی به مدارس و مبارزات دختران دانش‌آموز در خلال خیزش ژینا  را فاش می‌کند. حبیبی پیشتر نوشته بود که «مسمومیت‌های سریالی نه خودسرانه است و نه اتفاقی. بازپس‌گیری دستاورد آزادی پوشش، نیازمند افزایش هراس عمومی است.» معلمان با انتشار فراخوان عمومی و برگزاری تجمعات سراسری در روز ۱۶ اسفندماه، پای حقوق دانش‌آموزان ایستادند و کوشیدند تاکتیک‌های هراس‌زا را بی‌اثر کنند.

گروه جوانه در متنی با عنوان «چه کسی از مدارس دخترانه می‌ترسد نوشته است: «با توجه به تجربه‌ و آموخته‌های جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی»، لازم است خود با تکیه بر توان فردی و جمعی‌ برای مقابله با این عمل تروریستی زن‌ستیزانه دست‌به‌کار شویم؛ با اعتراض، اعتصاب و تشکیل کمیته‌های دانش‌آموزی، معلمان و والدین با هدف اطلاع‌رسانی، آگاهی‌بخشی، هماهنگی، تصمیم‌گیری، تجمع، تحصن و جلب توجه رسانه‌ای. همزمان، برای خنثی‌کردن اهداف این عمل جنایت‌کارانه باید متوجه‌ انگیزه‌های پنهان آن، زوایایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند و تبعاتش بر دانش‌آموزان و مدارس نیز باشیم.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهاره هدایت در زندان اوین ۴۲‌ساله شد.
2024/09/23 17:24:34
Back to Top
HTML Embed Code: