Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای شیوا و دیگر خواهرانم در زندان لاکان

🔹بعد از هر زمین‌خوردن بلند می‌شویم و دوباره با سربلندگی زندگی می‌کنیم

نویسنده: الف

روزی که خواهرم را تا زندان همراهی کردیم که برود و حکم دو‌ساله‌اش را بگذراند یادم است. تا وقتی که بیایند و از آنجا بیرونمان کنند و تا یک‌ساعت بعد از آن فکر می‌کردیم می‌رود تو، دوباره برمی‌گردد و اجرای حکمش به تعویق می‌افتد. مثلا می‌گویند برو یک‌وقت دیگر بیا. 
از در کوچکی گذشتیم، سربازی آمد و اسم خواهرم را صدا کرد و ما که انتظارش را نداشتیم دستپاچه و گریان خواهرم را بغل کردیم و بوسیدیم. فکر می‌کردم آنقدر باید محکم بغلش کنم تا موقع دلتنگ‌شدن، کمی از آن را برای روزهایی که نیست داشته باشم. خواهرم در راهروی درازی، همراه آن سرباز از دیدمان خارج شد و توگویی تکه‌ای از وجودمان را هم با خودش برد. بدون او و با قلبی سنگین باید برمی‌گشتیم خانه و روزهای نبودنش را تاب می‌آوردیم. همانطور که او برای تاب‌آوری خودش را در آن چهار‌دیواری غرق کارهای مختلف می‌کرد؛ کتاب می‌خواند و برای ما دستبند و بافتنی می‌بافت.

بعد از هر تماسش به زندگی برمی‌گشتیم و تا تماس بعد دوباره در رویای آزادی‌اش غرق می‌شدیم. شیوا را که دیدم یاد قوت قلبی که خواهرم آن‌روز به ما می‌داد افتادم. با لحن پرشور همیشگی‌اش از ظلمی که بی‌دلیل در حقش شده بود می‌گفت. از روزی می‌گفت که  مردانی مسلح برای دستگیرکردنش به خانه‌اش ریخته‌اند انگار که واقعا می‌خواستند سرکرده باند قاچاقی را بگیرند. از وسایلی که قرار بود با خودش به زندان ببرد می‌گفت. می‌گذاشتند شامپوی خودش را ببرد؟ قرص‌هایش را چه؟ می‌توانست کتاب ببرد؟ یا دفتر و مداد برای نوشتن؟

قوی‌بودنش غبطه‌برانگیز بود و معلوم بود برای دلخوشی ما خودش را قوی نشان نمی‌‌دهد.  می‌خواست کتاب بخواند و از روزهایش در آنجا بنویسد. می‌خواست به کمک دوستانش که حالا قرار بود هم‌بندی‌هایش باشند کتابخانه‌‌ زندان را تجهیز کند و ذوقش را داشت. وقتی حرف می‌زد وجودم هم‌زمان از حرف‌هایش پرنور و همزمان دچار اندوه زیادی شده بود که تنها با بغل‌کردنش و حرف‌زدن از روزهای خوبی که بالاخره زمانی از راه می‌رسیدند آرام می‌شد.

یاد این افتاده بودم که لابد از این به بعد خانواده‌اش روزها را مثل ما به امید تماسی از طرف او سر می‌کنند، حتی اگر دیروزش زنگ زده باشد. لابد آنها هم مثل ما قبل از هر تماس، لیست مهم‌ترین حرف‌ها را از ترس اینکه مبادا تلفن قطع شود بارها مرور خواهند کرد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2347/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹انکار زن‌ستیزی در میدان مبارزه با سرمایه‌داری

برگردان: سبا معمار

مقدمه مترجم: روزهایی که این متن را ترجمه می‌کردم، در تاروپودی از ستم‌ها سپری شد. تاروپودی که نمی‌توانم مسئولیت آن‌ها را که پیش‌تر «اندیشمردان زن، زندگی، آزادی» نامیده بودم در بافته‌شدنش نادیده بگیرم. فکر می‌کنم بیش از هر وقت دیگر لازم است دربارۀ ضرورت محوریت‌یافتن جنسیت‌زدگی در مبارزاتمان سخن بگوییم. احکام سنگین برای زنان کنشگر و فعالان فمینیست، حذف‌شدنشان از کنفرانس‌ها، همایش‌ها و رسانه‌ها و به‌طور کلی فضای اندیشه، فضای بودن و فضای زندگی، وجود «امتیازات مردانه» را فریاد می‌زند و با این‌حال، غالب مردان روشنفکر که داعیۀ مبارزه دارند از پذیرش و به‌رسمیت‌شناختن آن سر باز می‌زنند. امیدوارم، همان‌طور که لرد امیدوار بود، مردان در این مبارزه به زنان ملحق شوند – چراکه مبارزه‌ علیه جنسیت‌زدگی، مبارزه‌ای برای رهایی خود آن‌ها هم خواهد بود.

از متن:
فمینیست‌های سیاه و دیگر زنان سیاه، هرچقدر هم که کلماتشان تلخ باشد، دست‌کم گفت‌وگو‌های ضروری‌ را شروع کرده‌اند. ما دست‌کم برادرانمان را در خیابان نمی‌کشیم و آن‌ها را با ضربات مکرر چکش به قتل نمی‌رسانیم.

ما زنان و مردان سیاه، اگر ذات سرکوب‌گر امتیاز مردانه را انکار کنیم، نمی‌توانیم امیدی به گشایش باب گفت‌وگو داشته باشیم. اگر مردان سیاه انتخابشان این است که به هر دلیل از این امتیاز – تجاوز، آسیب‌زدن، قتل زنان سیاه – استفاده کنند، انکار اقدامات سرکوب‌گر مردان سیاه در جوامع‌مان تنها به نابودگرانمان خدمت خواهد کرد: وجود یک ستم توجیهی برای وجود ستمی دیگر نیست.

اگر مشکلات زنان سیاه صرفا مشتقاتی از تضادهای میان کار و سرمایه باشد، پس این گزاره دربارۀ نژادزدگی هم صدق می‌کند و همه ما باید با هر دو بجنگیم. ساختار سرمایه‌داری هیولایی با سرهای بسیار است. این‌جا می‌توانم اضافه کنم که در هیچ‌یک از کشورهای سوسیالیستی که به آن‌ها سفر کرده‌ام، ندیده‌ام که نژادزدگی یا جنسیت‌زدگی غایب باشد. به نظر می‌رسد که از بیخ‌و‌بن ریشه‌کن شدن این بیماری‌ها به چیزی بیش از الغای سرمایه‌‌داری به‌منزلۀ یک نهاد نیاز داشته باشد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2348/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹از نامه #ویدا_ربانی خبرنگار زندانی در حمایت از #پخشان_عزیزی، #نسیم_سیمیاری و #وریشه_مرادی:

در آن لحظاتی که باتون ها با ضربات پیاپی فرود می آیند، گلوله‌ها پوست تن را می‌شکافد یا از فاصله‌ای نزدیک حباب چشمی را می‌ترکانند، در آن لحظه‌ای که زیر پوتین لگدمال می‌شويم و... در آن لحظات چه هستیم؟ بشر دارای حق و مسئولیت و شان انسانی یا تکه‌ای پوست و گوشت و استخوان رها‌شده؟ در دادگاه‌ها ولی ما همواره شهروندانی هستیم که باید پاسخگوی اعمال خود باشیم.

در شرایط استثنایی که مدام خود را به نرم و قاعده بدل میکند، در رویارویی بدن‌ها، در تقابل با آن مامور دارای اقتدار ما به حیات صرف و به هیچ بدل می‌شویم. حقوق ما به سادگی به تعلیق درمی‌آيد، آماج خشونت می‌شويم و دوباره آن تن بی‌حق‌شده در کالبد شهروندی چپانده می‌شود، برای اینکه حضور در دادگاه مختص شهروندان است، چراکه پرنده‌ای بی‌حق و مسئولیت را نمی‌توان به دادگاه برد.

پخشان عزیزی، هم‌بندی من، حکم اعدام گرفته است و دو همبندی دیگرم نسیم سیمیاری و وریشه مرادی در خطر حکم اعدام هستند. آنها شهروند شده‌اند و باید قانون بر آنها اعمال شود. پخشان در همان «وضعیت استثنایی» که به آن اشاره کردم، آن وضعیتی که خود را به نرم و قاعده تبدیل کرده برای چند ماه به روایت خودش در نامه‌ای که از او منتشر شده، مورد شکنجه و آزار قرار گرفته است. وقتی سر پخشان به دیوار کوبیده می‌شد، پخشان حیات صرف بود و قانون از او دفاع نمی‌کرد، اما همان اقتدار قانونی امروز او را به عنوان شهروند شناسایی می‌کند و مستحق اعدام می‌داند.

نسیم سیمیاری همین وضعیت دوگانه را زندگی می‌کند. او چندماه را در خانه امن سپاه گذرانده در ناکجایی و در بی‌پناهی، در رها‌شدگی از حقوق قانونی. مانند همان انسان لعنت‌شده‌ای که قانونی از او حمایت نمی‌کند و  همان انسان مقدسی که تنها حافظ جان او خداست. ما ساعت‌های طولانی را با نسیم در هواخوری زندان گذرانده‌ایم و هر‌یک از بازداشت‌ها و بازجویی‌هایمان حرف زده‌‌ایم. نسیم گاهی تنها اشاره‌های کوچکی به آنچه در آن چند ماه بر سرش آورده‌اند، می‌کرد. من لابه‌لای خنده‌ها و حرف‌های پراکنده شنیدم که نسیم زیر فشار برای اعتراف از شدت درد و ضعف از هوش می‌رفته است. نسیم آن چند ماهی که در بازداشت بود هیچ حقی نداشت، نسیم در آن چندماه حیات صرف بود، حیات بدون شان و منزلت و حقوق انسانی.

متن کامل در صفحه نرگس محمدی:

https://www.instagram.com/p/C-E_j6DKu5w/?igsh=MXE5YTE2ZnVjbWpmdA==

@harasswatch
Forwarded from کلکتیو ۹۸
🚩 کارگران ، معلمان و دانشجویان آزادیخواه با کلیک روی لینک زیر به جمع مخالفان با احکام اعدام بپیوندید و از پخشان عزیزی حمایت کنید

ما به عنوان امضاکنندگان این طومار، قویاً صدور حکم اعدام برای پخشان عزیزی را محکوم می‌کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

پخشان عزیزی، فارغ‌التحصیل رشته مددکاری اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران و فعال زن کورد، در ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ در تهران بازداشت شد. او در تاریخ ۳ مرداد ۱۴۰۳ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شده است. این در حالی است که وکلای او با اشاره به ایرادهای حقوقی پرونده، اعلام کرده‌اند که هیچ‌کدام از فعالیت‌های وی نمی‌تواند مصداق اتهام «بغی» باشد. به علاوه، پخشان عزیزی از حق قانونی محاکمه عادلانه و علنی محروم بوده است. او پیش‌تر در سال ١٣٨٨ در دانشگاه تهران بازداشت و پس از ۴ ماه از زندان آزاد شد. سپس برای ادامه فعالیت‌های خود در زمینه مددکاری اجتماعی و حوزه زنان به اقلیم کوردستان عراق و سپس به هنگام حمله داعش به روژاوا سفر کرد و به صورت داوطلبانه در اردوگاه آوارگان جنگی در شمال سوریه به فعالیت پرداخت.
در نامه‌ای که از زندان اوین به بیرون فرستاده است، او می‌نویسد که «رویایی که فرقی بین سوریه، ایران، عراق، ترکیه، افغانستان، غزه و دیگر کشورهای منطقه قائل نیست، عین آزادی است». او با رویای همزیستی و صلح در خاورمیانه، از مهاباد به تهران، از آنجا به سلیمانیه و سپس به قامیشلو مهاجرت کرد و هر جا که رفته همیار آسیب‌دید‌گان، گروه‌های به حاشیه رانده شده و آواره‌گان جنگی بوده است. ما پخشان عزیزی را نه یک مجرم، بلکه یک فعال انسان‌دوست راستین می‌دانیم که در ورای مرزها برای ساختن جهانی بهتر تلاش کرده است. ما حکم اعدام او را ناعادلانه می‌دانیم و خواهان لغو بی‌قید و شرط آن هستیم. ما هم‌چنین تاکید می‌کنیم که مخالف کامل حکم اعدام برای هر انسانی هستیم.

برای امضای پتیشن به لینک زیر مراجعه کنید:

https://shorturl.at/IpXFd

@collective98
ديد‌بان آزار
Photo
🔹هر اعدامی سیاسی است

نوشته‌ای از #هستی_امیری، فعال دانشجویی زندانی که همواره علیه اعدام می‌نویسد و فعالیت می‌کند

همین جمله اول، آخرین حرف را خواهم زد: هر اعدامی سیاسی است. در معنای مطلق، اعدام ابزاری است در دست حکومت، ابزاری در راستای سیاست اقتدارگرا برای نمایش قدرت هیئت حاکمه. شاید بپرسید چگونه هر اعدامی سیاسی می‌شود؟ با شنیدن خبر صدور حکم اعدام کافی است دنبال پاسخ یک پرسش باشیم، حکومت چه شکافی را می‌خواهد انکار کند؟ سوژه محکوم به اعدام پیش از قرارگرفتن در جایگاه متهم با هر اتهامی، بازمانده نقض حقی است.

این منطقی است که می‌توان در خصوص اعدام در بسیاری اعصار و جغرافیاهای مختلف پیدا کرد. حکومت‌هایی که برای حفظ قدرت سیاسی، انحصار اقتصادی و ناتوانی از تامین و تضمین حقوق افراد، دست به حذف می‌زنند تا از اساس وجود آن را منکر شوند. از همین روی، اعدام حکمی حکومتی است. یعنی به دست حکومت با نیت حذف و انکار آنانی که شکاف‌ها را برملا می‌کنند، صورت می‌گیرد. در این وضعیت اعدام ابزار کنترل و حذف و حفظ وضع موجود در ساحت‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواهد شد. حالا برای دولت فرقی نمی‌کند که فرد چندده کیلوگرم مواد مخدر را از کرمان به مشهد برده یا شوهرش که او را هرروز کتک می‌زده و به او تجاوز می‌کرده، خفه کند. هر دو شکافی را که دولت ناتوان از پاسخ به آن است عیان کرده‌اند؛ بیکاری و خشونت خانگی.

پخشان عزیزی و شریفه محمدی هریک شکاف‌هایی را عریان کردند که حالا حکومت با صدور حکم اعدام قصد پر‌کردن آن را دارد، کورد بودن، زن بودن، فعالیت تشکیلاتی و صنفی. امروز به نظر می‌رسد وارد دوره گذاری شده باشیم که هر شکافی را با انکار، امحا می‌کند. حالا بار دیگر از خود بپرسیم رفتار منتهی به اعدام کدام ناکارآمدی دولت را می‌خواهد افشا کند که باید انکار شود؟ با شنیدن صدور حکم بعدی بهتر است نپرسیم «متهم مگر چه کرده بود؟» بلکه ببینیم دولت چه کار باید می‌کرده که نکرده است. 

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2349/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹ردمرز کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی اهل افغانستان

فعالان مدنی خبر دادند کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی اهل افغانستان، که پس از دریافت چند پیامک تذکر حجاب به اداره گذرنامه احضار شده بود، پس از مراجعه به این اداره بدون هیچ توجیه قانونی بازداشت و پس از چند ساعت رد‌مرز شده است. به او حتی فرصت خداحافظی با خانواده و دوستانش هم ندادند. در ادامه بخشی از متن ارائه کبری غلامی با عنوان «هویت‌یابی زن مهاجر در گره‌گاه جنسیت و ملیت» در همایش بازاندیشی در علوم اجتماعی ایرانی، برگزارشده توسط انجمن جامعه‌شناسی ایران را می‌خوانید:

زنان مهاجر افغانستانی در ميان گروه‌هاي مختلف اجتماعي به‌ویژه در مقايسـه بـا مردان، ازنظر هويـت‌يـابي، بـا دشواري‌هاي بيشتري در ایران روبه‌رویند، به‌ویژه آنكه از منابع لازم براي معنابخشی، تعریف و بازانديشي در نشانگان هويت جمعي خود برخوردار نيستند و عمدتاً منابع هويتي زنان، تحت‌الشـعاع جنسیت خاستگاه اجتماعي و طبقاتي همسران آنها قرار گرفته و همواره با خاستگاه‌هايي در ارتباط بـوده اسـت کـه هژموني مردانه آن را جهت بخشيده است. با اين وصف، در سه دهۀ اخير، به‌دلیل اجرای سیاست‌های مبتنی بر برنامه‌هاي نوسازی و عناصر آن يعني شهرنشيني، ارتباطات و حمل‌ونقل، گسترش آموزش رسمي خصوصاً آموزش عالي، تغيير ساختار خانواده، كنترل مواليـد، رسـانه‌هـاي جمعـي و تغييـرات فرهنگـي متـأثر از آن، زمينه‌هايي براي تحرك اجتماعي زنان مهاجر افغانستانی و حضور در عرصۀ فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي تا حد پایینی فراهم آمده است و در سايۀ آن، این زنان در فضاهايي نسبتاً متفاوت قرار گرفته‌اند كـه بيش از هر چيزي منابع دردسترس زنان مهاجر و منزلت و نقش آنها را دستخوش دگرگوني ساخته است. رويدادها و تحولات مذكور، تغييرات شگرفي را در عرصۀ مناسبات اجتماعي و ميدان‌هاي تعاملاتي این زنان در سطوح خُرد، مياني و كلان به‌ دنبال داشته و به‌تبع آن نيز ابعاد و سطوح تعلقات جمعي آنها را دستخوش دگرگوني ساخته است. بررسي وضعيت و چالش‌هاي زنان مهاجر در ابعاد مختلـف، بـه‌ويـژه در ابعـاد و سـطوح تعلقـات اجتمـاعي و مرزبندی‌های هويتي، جهت مديريت و سیاست‌گذاری كلي جامعه نقش كليدي دارد. نكته‌اي كه اهميت ايـن مسئله را دوچندان مي‌نمايد، نقش و جايگاه محوري این زنان مهاجر به‌عنوان نیمی از جمعیت مهاجر را بر عهده دارد و همچنین پايه‌هاي تغییردهندۀ فرهنگ و تربيـت نسل‌های بعد در خانواده و ایجاد روابط عاطفی و اجتماعی با آنها به‌عنوان يكي از مهم‌ترین قشر جامعه‌پذير در جامعۀ ايران اسـت. 

لینک فایل صوتی ارائه:
https://www.tg-me.com/iran_sociology/7221

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«وادارم کردند رو به دوربین بگویم کتک نخورده‌ام»

حتما فیلم اخیر دوربین مداربسته‌ای را دیده‌اید که مادر دختری در رابطه با نحوه برخورد خشونت‌آمیز مأموران گشت ارشاد با دخترش، در اختیار انصاف‌نیوز قرار داده است. در بیانیه پلیس در پاسخ به این فیلم آمده است که این رفتار استاندارد مأموران پلیس نیست. اما من به شما می‌گویم که دقیقا رفتار استاندارد مأموران پلیس با هرکسی که بخواهد کوچکترین اعتراضی، حتی در چارچوب قانون، به نحوه عملکرد آن‌ها داشته باشد و بر مطالبه‌اش پافشاری کند، همین است. این دختر شاید شانس آورده که مادرش پیگیر ماجرای او بوده است، وگرنه شاید ده‌ها مورد اینچنینی اتفاق افتاده و می‌افتند که هیچ‌کس هم از آن مطلع نمی‌شود؛ نمونه‌اش خود من.

وقتی با حجاب کامل به برخورد خشونت‌آمیز مأموران گشت ارشاد با دختری دیگر اعتراض کردم، من را بدون هیچ حرفی، به همین شکل و با کتک و اجبار روی زمین کشیدند و داخل ون بردند. در کشاکش اینکه من را داخل ون ببرند یک مرد هم به پهلو و پاهایم لگد می‌زد. در داخل ون مردی نشسته بود که بقیه او را «حاج‌آقا» صدا می‌کردند. او با هر سوالی که از من می‌پرسید لگد محکمی هم به پاهایم می‌زد و مدام من را «جنده» خطاب می‌کرد. همه این‌ها درحالی است که من از لحظه آغاز کمترین اهانتی به آن‌ها نکرده بودم. آن‌ها من را وادار به امضای تعهد علیه خودم کردند و در نهایت با دوربین موبایل  از من اعتراف اجباری گرفتند. آن‌ها من را وادار کردند که در برابر دوربین بگویم کتک نخورده‌ام. این در حالی است که دست و پاهایم دچار کبودی‌های بزرگ شدند. سمت راست قفسه سینه‌ام آسیب دید و تا امروز هنوز هم گاهی درد می‌کند و لب‌هایم هم باد کرده بودند. حاج‌آقا توی ون مدام به من می‌گفت که اگر همکاری نکنم من را به جایی می‌فرستد که مأموران خانم آنجا فاحشه هستند. او می‌گفت که قرار نیست من مهسا امینی دیگری باشم. او در توجیه خشونت‌هایش می‌گفت که در مواجهه با کسانی چون من نباید دین داشت و دینی عمل کرد. در مدتی که داخل ون بودم، شاهد برخوردهای خشونت‌آمیز مأموران با سایر دختران بودم: اخذ تعهد اجباری توأم با خشونت از دخترها و هرکسی که شاهد خشونت‌هایشان بود.

با این وجود من علیرغم اینکه آن روز حجاب داشتم، حالا بی‌حجابم و بارها بدون حجاب به همان محل درگیری رفت و آمد کردم. آنقدر بی‌حجاب به آن محل رفته‌ام که آن ماجرا دیگر برایم در حکم تروما نیست، بلکه در حکم نقطه عطفی است که من را شجاع‌تر و قوی‌تر کرده است. مشاهده انبوه دختران بی‌حجابی که شب‌ها در آن خیابان پرسه می‌زنند، با موهای رها و لباس‌های متنوع و رنگارنگ، قلبم را قرص می‌کند که ما بیشماریم و این خشونت‌های بی محابا و افسارگسیخته قرار نیست ما را متوقف کند. روزی ما زنان، خودمان حاکمان بلامنازع بدن‌هایمان خواهیم بود، با حق آزادی پوشش، آزادی باروری و آزادی سقط جنین، آزادی لگد نخوردن از مردان، چه پدرانمان باشند، چه برادر و همسر و چه مأموران گشت ارشاد و ده‌ها آزادی دیگری که از تن‌هایمان سلب شده است.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
برای سروناز

نویسنده: ناشناس

#سروناز_احمدی پس از شنیدن خبر اعدام #رضا_رسایی دچار حمله عصبی شده است. گارد زندان را که برای حمله به زنان زندانی ردیف می‌کنند و دستور ضرب‌وشتم می‌دهند، اوضاع وخیم‌تر می‌شود و پس از بارها مراجعه به بهداری، بابت اسپاسم عضلانی عصبی شدید در تقریبا تمامی نواحی بدنش به بیمارستان اعزام می‌شود. به گفته پزشکان این وضعیت می‌تواند خطرات جدی به همراه داشته باشد. سروناز شانزده ماه یعنی بیش از یک سومِ حبس سه سال و شش‌ماهه خود را در حالی گذرانده که باید مشمول عفو عمومی جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌شد‌، اما نشد و به زندان رفت. تاکنون نیز نه به مرخصی آمده و نه به درخواست آزادی مشروطش پاسخی داده شده است.

سروناز مددکار اجتماعی است و در زندان هم از هر راهی که می‌شود به کارش ادامه می‌دهد. سروناز مترجم است و شنیده‌ام در زندان دفتر و کتاب‌هایش را دورش می‌چیند تا کلمات را پشت‌سرهم ردیف کند برای ترجمه‌های تازه. همیشه به یاد محسن شکاری است؛ شنیده‌ام روزی به درهای آهنی زندان می‌کوبیده و نام محسن را بر سر اعدام‌کنندگان فریاد می‌زده است. شنیده‌ام در هواخوری، کودک یکی از زنان زندانی را بغل می‌کند، راه می‌رود و برایش شعرهای کودکانه می‌خواند.

سروناز فعال حقوق کودک است و این روزها در زندان دارد پایان‌نامه‌اش را در همین حوزه درباره کودکان دارای والدین زندانی می‌نویسد. او در نامه‌ای نوشته بود: «برای من بیرون از اینجا، کودکان افغانستانی، کودکان کار، کودکان مبتلا به اختلالات روان و کودکان مبتلا به سرطان بودند. اینجا هم کودکان مادران زندانی و کودکان جنگ‌زده‌ای‌اند که در اخبار یک‌طرفه می‌بینمشان. بیرون از اینجا وحید بود، اینجا رونیکا هست. اینجا باید به مادرش بگویم در کتاب‌های مددکاری اجتماعی‌ام نوشته باید با کودک صادق بود، وقتی که می‌پرسد «مامان کی برمی‌گردی؟» باید با زبان ساده با کودک صحبت کرد؛ مثلاً باید بگویی پنج تولد دیگرت که بگذرد برمی‌گردم خانه.»

هم‌بندی دیگری می‌گوید سروناز هنگام آزادی او و خداحافظی به او گفته «نگران من نباش. ماها یه جوری بزرگ شدیم که زندگی رو از لای هر آجری بکشیم بیرون. یادت هم باشه ما زیادیم». اما نوشتن از این روحیه زندگی‌طلبانه و انعکاس مقاومت سروناز و دیگر زنان زندانی به معنی آن نیست که بر زندانیان ظلم نمی‌شود و زندان آسیبی ندارد. به قول خود سروناز: «البته که زندان تجربه از دست دادن‌هاست.» نباید یادمان برود که هرروز و همواره خواستار آزادی‌شان باشیم.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹روایتگری فعالان گیلان و حافظه جمعی «زن، زندگی، آزادی»

نویسنده: طلوع

«جوری رفتار می‌کردند که انگار من اسباب‌بازی‌شان هستم و باید به من بخندند. به من گفتند: بلند شو راه برو، با چشم‌بند راه می‌رفتم و آن‌ها می‌خندیدند و به یکدیگر می‌گفتند: "یه ذره است، قدش هم کوتاهه! این چقدر کوچولو موچولو است" و حرف‌هایی شبیه این‌که من گفتم اصلاً حق ندارید درباره ویژگی‌های شخصی من حرف بزنید. گفتند: «اگر ادامه بدهیم مثلاً چه می‌کنی» که پاسخ دادم سرم را جوری به این دیوار می‌کوبم که از هوش بروم و برایتان ماجرا درست شود. بازجوی اصلی خیلی عصبانی شد و به من فحش جنسی داد. بعد به من بشین‌وپاشو دادند. تعداد بازجوها خیلی زیاد بود و پرسروصدا.»

مصاحبه زهرا دادرس (فعال حقوق زنان در گیلان) را با «کانون زنان ایرانی» می‌خوانم و هم‌زمان غمگین می‌شوم و خشمگین. مگر می‌شود از خواندن سطور این مصاحبه خشمگین نشد؟ روایت‌های فشار بر زندانیان سیاسی، امری تازه نیست. اما این نوع از شکنجه‌های فیزیکی، هنگامی که همچنان فرد در زیر حکم زندان است، کمتر بیان می‌شود. فعالان گیلان که در حال حاضر اکثریت آنان در زندان لاکان رشت هستند، به صورت دسته‌جمعی پیش از اجرای احکام زندان شروع به روایت‌گری کردند و در مواجهه با آنچه بر آنها گذشته بود، واکنشی فعالانه داشتند.

دادرس در این مصاحبه که چند روز قبل از اجرای حکمش توسط ژیلا بنی‌یعقوب انجام شده، از توهین‌ها و فحش‌های جنسی که به او و‌ دوستانش داده می‌شده، حرف می‌زند و می‌گوید: «شنیدم تو باحجابی.» گفتم: بله! حجاب برایم یک انتخاب است. گفت: «تو …می‌خوری که انتخابت این باشد! حجاب چیه! اصلاً تو کسی نیستی بتوانی انتخاب کنی!» بعدش گفت: «چرا با آدم‌های بی‌حجاب عکس می‌گیری؟» گفتم: ۹۰ تا ۹۵ درصد عزیزانم بی‌حجاب هستند. به دوستانم فحش‌های جنسیتی داد مثل زنیکه های… من از فحش‌های رکیکش عصبانی شدم و گفتم: خفه شو! وقتی این را گفتم شروع کرد به زدن من، مشت به گردنم، به پاهایم. جوری کتکم زدند که از صندلی افتادم زمین…گفتم دارید من را می‌زنید، من چشمانم بسته است و چیزی نمی‌بینم اما این را بدان که من برای تو با هر عقیده‌ای که داری، برای خانواده‌ات کنار خودم و خانواده‌ام زندگی قائلم که دوباره فحاشی کرد و من را با لگد زد.»

آنچه که این روایت را صادقانه‌تر می‌کند، نحوه بیان است، ترس، آسیب‌پذیری و مقاومت و خشم را همزمان به مخاطب منتقل می‌کند. نمی‌خواهد تصویر کاذبی از خود بسازد، نمی‌خواهد رسانه را ضرورتا با نوعی قرار گرفتن در جایگاه قربانی یا قهرمان از آن خود کند. به دنبال این است که واقعیت را آنطور که هست، بازنمایی کند. روایت به صرف روایت‌کردن نمی‌تواند به امری سیاسی بدل شود، روایت‌گری صرف، به‌تنهایی و به‌صورت فردی، گاهی می‌تواند، نه تنها به کنشگری مترقی منجر نشود که جنبه‌ منفعلانه آن‌ را هم پررنگ‌تر کند. اما این نوع روایت‌گری که به دنبال ساخت چهره-اکتیویست نیست و تنها نمی‌خواهد مدلی از قهرمانی را بازتولید کند، می‌تواند در پیوند با روایت زنان دیگر، راهگشا باشد. می‌تواند نوعی از کنش جمعی را میسر کند که از خلال کلمات و جملات، معنادار می‌شود.

فعالان گیلان، در طی سالها کنشگری خود، تلاش داشتند که از دل کار جمعی، بدون گره‌زدن خود با منطق رایج در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، برای برابری‌خواهی و احقاق حقوق زنان تلاش کنند. تلاشی که در نهایت به حبس‌هایی چندساله منجر شده است. اما بازنمایی همین واقعیت‌هاست که اهمیت دارد و نه زمانی که بازنمایی به صرف بازنمایی، انجام می‌شود. اینجاست که باید پرسید، چگونه می‌توان هرچه بیشتر به این نوع روایت‌ها، جانی تازه‌ بخشید؟ روایتگری جمعی فعالان گیلان، در برابر چهره‌سازی می‌ایستد و از طرفی دیگر در فقدان «چهره»، گویی روایات در خاطره جمعی ثبت نمی‌شوند. با یادکردن از فعالان گیلان و کنش‌هایشان، باید تلاش کنیم از حذف این روایات در حافظه جمعی «زن، زندگی، آزادی» جلوگیری کنیم.

@harasswatch
2024/09/21 23:20:20
Back to Top
HTML Embed Code: