ديدبان آزار
Photo
🔹علیه حکم شریفه و تمامی احکام اعدام
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، بهمانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آنکس دلش برای نیل به دنیایی انسانی میتپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدمبهقدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکاندهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن میکنند، یکییکی رخ مینمایند:
شریفه زنی است ساکن رشت و محبوس در زندان لاکان و کدام ما فراموش کردهایم عصیان و مقاومت مثالزدنیِ زنان و تمام مردمان رشت را در رزوهای قیام ژینا و پس از آن، و از حافظۀ کدام ما گمنامی و قتل دهها تنِ محبوس و کشتهشده در زندان آتشگرفتۀ لاکان در همان روزهای بیم و امید پاک شده؟ و گیلان، گیلان عزیز در ذهن چه کسی با عبارت «گروهی همبسته از فعالان زنان» و بازداشتهای طولانیشان در همان سال تپنده و بعدتر، و احکام سنگین صادره گره نخورده؟
در روزهایی این سطرها نوشته میشود که ۲۳ هفته از آغاز سهشنبههای نه به اعدام و اعتصاب غذای زندانیان گذشته، در روزهایی که بسیاریمان خود را، این سوی دیوارهای زندان، بیش از پیش مسئول میدانیم و حالا، شوربختانه، با متهمی مواجهیم که دیگر تنها «خود»ش نیست، یک نفر نیست، بل تنیست که دهها و صدها تن دیگر را، از گذشته و حال و آینده، یکجا و بهروشنی احضار میکند، که موقعیت و پروندهاش نوری دوباره بر تاریخ و جغرافیای ظلم میافکند و ما را به شهادت و اما کنشگری فرامیخواند.
بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانهبهشانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سهشنبهها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسیست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده... آینده از آن ماست، تنها صبر باید و یقین...
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2342/
@harasswstch
#آزادی_شریفه
#شریفه_محمدی
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، بهمانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آنکس دلش برای نیل به دنیایی انسانی میتپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدمبهقدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکاندهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن میکنند، یکییکی رخ مینمایند:
شریفه زنی است ساکن رشت و محبوس در زندان لاکان و کدام ما فراموش کردهایم عصیان و مقاومت مثالزدنیِ زنان و تمام مردمان رشت را در رزوهای قیام ژینا و پس از آن، و از حافظۀ کدام ما گمنامی و قتل دهها تنِ محبوس و کشتهشده در زندان آتشگرفتۀ لاکان در همان روزهای بیم و امید پاک شده؟ و گیلان، گیلان عزیز در ذهن چه کسی با عبارت «گروهی همبسته از فعالان زنان» و بازداشتهای طولانیشان در همان سال تپنده و بعدتر، و احکام سنگین صادره گره نخورده؟
در روزهایی این سطرها نوشته میشود که ۲۳ هفته از آغاز سهشنبههای نه به اعدام و اعتصاب غذای زندانیان گذشته، در روزهایی که بسیاریمان خود را، این سوی دیوارهای زندان، بیش از پیش مسئول میدانیم و حالا، شوربختانه، با متهمی مواجهیم که دیگر تنها «خود»ش نیست، یک نفر نیست، بل تنیست که دهها و صدها تن دیگر را، از گذشته و حال و آینده، یکجا و بهروشنی احضار میکند، که موقعیت و پروندهاش نوری دوباره بر تاریخ و جغرافیای ظلم میافکند و ما را به شهادت و اما کنشگری فرامیخواند.
بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانهبهشانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سهشنبهها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسیست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده... آینده از آن ماست، تنها صبر باید و یقین...
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2342/
@harasswstch
#آزادی_شریفه
#شریفه_محمدی
دیدبان آزار
سیمای کبود ما
برای نوشتن از شریفه محمدی و واکنش در برابر حکم تکاندهندۀ اعدام او کجا باید ایستاد و به این زن، طناب دار و قوانین جاری و نسبت این هر سه نگاه کرد؟ و اصلاً چه چیز ضرورت این ایستادگی را در نسبت با عموم احکام صادرۀ اعدام دوچندان مینماید؟ شریفه محمدی کیس
ديدبان آزار
Photo
🔹بازجو گفت «من از فمینیستها متنفرم»: فمینیستهای گیلان و روایتهای زندان رشت
نویسنده: الف
روز ۲۳ تیرماه، فروغسمیعنیا، جلوه جواهری، متین یزدانی، نگین رضایی، آزاده چاووشیان و شیوا شاهسیاه برای تحمل حبس راهی زندان لاکان شدند. زهره دادرس نیز در روز ۲۰ تیرماه در منزل بازداشت و راهی زندان لاکان شد. ساعاتی بعد خواهر او، زهرا دادرس خود را به زندان لاکان معرفی کرد. همگی آنان در ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ با خشونت و ضرب و شتم بازداشت شدند و پس از ۹ تا ۵۰ روز به ثید وثیقه آزاد شدند. میزان خشونت در هنگام دستگیری و بازجویی این فعالان چنان زیاد بود که مواردی از آنها خبری شد. در دادگاه بدوی آنان روی هم به ۶۰ سال زندان محکوم شدند حکم همگی در شعبه یازده دادگاه تجدیدنظر استان گیلان به ریاست محمدصادق ایرانعقیده، بدون برگزاری دادگاه عینا تایید شد.
بسیاری از فمینیستهای گیلان در روزهایی که در آزادی موقت به سر میبردند بیوقفه از خشونت بازداشتگاه رشت، ضرب و شتم در حین دستگیری، فحاشی، تهدید جنسی و تهدید به مرگ در بازجویی و همچنین شرایط غیرانسانی زندان لاکان مینوشتند. نقش زنانی چون فروغ سمیعنیا، سارا جهانی، شیوا (ماهور) شاهسیاه و متین یزدانی در برانگیختن توجه عمومی به نقض حقوق بشر در زندان لاکان رشت انکارناپذیر است. نوشتن از خشونت همیشه سخت است و نوشتن از خشونت در شهرهای کوچک به مراتب سختتر و پرهزینهتر است. آنان بیآنکه تلاشی برای قهرمانسازی از خودشان کنند، دائم از رنج زندانیان جرایم عمومی در زندان لاکان و موارد متعدد نقض قانون در بازداشتگاه و زندان رشت میگفتند. امروز همه آنان بار دیگر در زندان لاکان رشت هستند و صدایشان سختتر و کمتر شنیده میشود. صدادار کردن آنان نه صرفا با نام بردن از آنان، بلکه بیش از هر چیز با نوشتن از زندان لاکان و زندانهای شهرستانها، با تلاش برای رویتپذیر کردن وضعیت زندانیان شهرستان و همصدایی در شجاعت این فعالان است.
فروغ سمیعنیا جایی در روایتش از بازجویی مینویسد که پس از فحشهای رکیک و مشت کوبیدنهای مکرر در بازجویی به این فکر میکرد که چند نفر دیگر چون او در این بازداشتگاه با چنین خشونتی روبرو شدهاند و همان لحظه بازجویش عربده میزند: «من از فمینیستها متنفرم!». فروغ میگوید: «اینجا بود که دلیل تمام بلاهایی که بر سر من و دوستانم آمده بود را فهمیدم.»
مسیری را که فمینیستهای گیلان با نام خودشان برای روایتگری از تجربه بازداشت در رشت ایجاد کردند کمتر کسی با نام خود پیش برده است. شاید شجاعت آنان در حفظنام و امتناعشان از نامرئی شدن در بازداشتگاههای کوچک رشت خشم بازجو را بیش از پیش برانگیخته باشد. اما نوشتن از زندان لاکان و خشونتهای جنسی، فیزیکی و کلامی در بازداشتگاههای اطلاعات رشت نه صرفا دلیل خشم، که دلیل واهمه بازجو باشد.
@harasswatch
نویسنده: الف
روز ۲۳ تیرماه، فروغسمیعنیا، جلوه جواهری، متین یزدانی، نگین رضایی، آزاده چاووشیان و شیوا شاهسیاه برای تحمل حبس راهی زندان لاکان شدند. زهره دادرس نیز در روز ۲۰ تیرماه در منزل بازداشت و راهی زندان لاکان شد. ساعاتی بعد خواهر او، زهرا دادرس خود را به زندان لاکان معرفی کرد. همگی آنان در ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ با خشونت و ضرب و شتم بازداشت شدند و پس از ۹ تا ۵۰ روز به ثید وثیقه آزاد شدند. میزان خشونت در هنگام دستگیری و بازجویی این فعالان چنان زیاد بود که مواردی از آنها خبری شد. در دادگاه بدوی آنان روی هم به ۶۰ سال زندان محکوم شدند حکم همگی در شعبه یازده دادگاه تجدیدنظر استان گیلان به ریاست محمدصادق ایرانعقیده، بدون برگزاری دادگاه عینا تایید شد.
بسیاری از فمینیستهای گیلان در روزهایی که در آزادی موقت به سر میبردند بیوقفه از خشونت بازداشتگاه رشت، ضرب و شتم در حین دستگیری، فحاشی، تهدید جنسی و تهدید به مرگ در بازجویی و همچنین شرایط غیرانسانی زندان لاکان مینوشتند. نقش زنانی چون فروغ سمیعنیا، سارا جهانی، شیوا (ماهور) شاهسیاه و متین یزدانی در برانگیختن توجه عمومی به نقض حقوق بشر در زندان لاکان رشت انکارناپذیر است. نوشتن از خشونت همیشه سخت است و نوشتن از خشونت در شهرهای کوچک به مراتب سختتر و پرهزینهتر است. آنان بیآنکه تلاشی برای قهرمانسازی از خودشان کنند، دائم از رنج زندانیان جرایم عمومی در زندان لاکان و موارد متعدد نقض قانون در بازداشتگاه و زندان رشت میگفتند. امروز همه آنان بار دیگر در زندان لاکان رشت هستند و صدایشان سختتر و کمتر شنیده میشود. صدادار کردن آنان نه صرفا با نام بردن از آنان، بلکه بیش از هر چیز با نوشتن از زندان لاکان و زندانهای شهرستانها، با تلاش برای رویتپذیر کردن وضعیت زندانیان شهرستان و همصدایی در شجاعت این فعالان است.
فروغ سمیعنیا جایی در روایتش از بازجویی مینویسد که پس از فحشهای رکیک و مشت کوبیدنهای مکرر در بازجویی به این فکر میکرد که چند نفر دیگر چون او در این بازداشتگاه با چنین خشونتی روبرو شدهاند و همان لحظه بازجویش عربده میزند: «من از فمینیستها متنفرم!». فروغ میگوید: «اینجا بود که دلیل تمام بلاهایی که بر سر من و دوستانم آمده بود را فهمیدم.»
مسیری را که فمینیستهای گیلان با نام خودشان برای روایتگری از تجربه بازداشت در رشت ایجاد کردند کمتر کسی با نام خود پیش برده است. شاید شجاعت آنان در حفظنام و امتناعشان از نامرئی شدن در بازداشتگاههای کوچک رشت خشم بازجو را بیش از پیش برانگیخته باشد. اما نوشتن از زندان لاکان و خشونتهای جنسی، فیزیکی و کلامی در بازداشتگاههای اطلاعات رشت نه صرفا دلیل خشم، که دلیل واهمه بازجو باشد.
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹تولدت مبارک #آیدا_رستمی
بخشی از متن «ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»، گزارشی از مراسم هفتم آیدا رستمی، منتشرشده در دیدبان آزار به تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۱:
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. نمیدانستم به گریه اجازه بدهم بیاید یا بغضم را قورت دهم برای شعار دادن. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم. پلیسهای نیروی انتظامی از بین مردم رژه رفتند تا جمعیت را متفرق کنند. چقدر کم بلدیم تاکتیکهای تجمع و تظاهرات را باوجود اینهمه احساس تعهد و شور مبارزه و پیه تاوان و هزینه را به تن خود مالیدن. جمعیت بهراحتی از حالت متمرکز اولیه درآمد و وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
https://harasswatch.com/news/2089/
@harasswatch
بخشی از متن «ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»، گزارشی از مراسم هفتم آیدا رستمی، منتشرشده در دیدبان آزار به تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۱:
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. نمیدانستم به گریه اجازه بدهم بیاید یا بغضم را قورت دهم برای شعار دادن. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم. پلیسهای نیروی انتظامی از بین مردم رژه رفتند تا جمعیت را متفرق کنند. چقدر کم بلدیم تاکتیکهای تجمع و تظاهرات را باوجود اینهمه احساس تعهد و شور مبارزه و پیه تاوان و هزینه را به تن خود مالیدن. جمعیت بهراحتی از حالت متمرکز اولیه درآمد و وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
https://harasswatch.com/news/2089/
@harasswatch
دیدبان آزار
«ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»
بیرون امامزاده صدای شعارها میرسید. تا از در امامزاده وارد محوطه شدیم ناخودآگاه با حالتی از دویدن رفتیم به سمت جمعیت. جاذبه جمعیت در این روزها، که گوشها را در هرنقطه از خیابان که باشی تیز میکند و پاها را به سمت خود میکشاند.
ديدبان آزار
Photo
✅مادرکردن در خطمقدم طغیان
نویسنده: رها
کلمات نرگس را که خواندم، تصویر چندین لحظه برگشت و افتاد روی هم. تصویر چند لحظه که همه به دور یک سوال میپیچد. از پلههای پیچپیچ مطب دکتر پایین میآییم و خیره به کوههای شرق تهران که پشت دود مبهماند، تصمیمم را میگیرم: نگهش خواهم داشت. مادرش خواهم بود؟
صدایی از دور فریاد میزند که مادر شدهای، هنوز نه، اما با دم و بازدم، در نادیدنیترین لحظه، «من» دوباره تنها میشود. و چه جملههای زیادی که هجوم میآورند تا مادر بودن «بهجا» را یادمان بدهند؛ «حالا که مادر شدی دیگه دست بردار!»، «با بچه که دیگه نمیشه از این کارها کرد»، «تو الان دیگه فقط مسئول این بچهای» و چه جملههای که هجوم میآورند؛ اما «مادری کردن یعنی چه؟»
لحظههای پرتنش جوابدادن به آن سوال: فریاد أناالعطشان خوزستان با انعکاسی ضعیف به تهران میرسد و خیابان فرا میخواند، با کودکی چندماهه که بیخبر خوابیده است. ژینا کشته میشود و خیابان فرامیخواند با کودکی چندساله که دیگر اشک را میشناسد و به صورت بهتزده من خیره میماند. همه این تصویرها بازمیگردد و میافتد روی تصویر نفسهای مادری که «به سقف آهنی تخت که شعاع دیدن را در یک متری حد میزند» خیره مانده است.
در مقدمه کتابی به نام «مادریکردن انقلابی» که مجموعهای از روایت و نامه و شعر و فریاد مادران سیاهپوست در خط مقدم جنگیدن علیه نابرابری جنسیتی، نژادی و طبقاتی است، مائیآ ویلیامز نوشته است: «شاید این کتاب به دیگران چیزی را بدهد که مادران بسیاری به من دادهاند، بارقهای کوچک از انقلاب. انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست. مامان، تو خودت تصویری که از مادریکردن داری میشناسی. تصویری که به آن چنگ انداختهای، که کمکت میکند از درد عبور کنی، از بیخوابی، ناامیدی، دلشکستگی، نامههای تهاجمی مدرسه... (آن تصویر) شاید تصویری از احساس آزادی باشد. یا احساس گشودگی. جایی که در آن میتوانی واقعا نفس بکشی. من نمیدانم دقیقا چیست. اما این را میدانم که انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست، معمولا. و مانند تصویرهایمان، مادریکردن انقلابی هم ضروری و واقعی است و هر روز اتفاق میافتد. شما ضروری هستید، ما ضروری هستیم، و همینطور کودکانمان.»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادر بودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2343/
@harasswatch
نویسنده: رها
کلمات نرگس را که خواندم، تصویر چندین لحظه برگشت و افتاد روی هم. تصویر چند لحظه که همه به دور یک سوال میپیچد. از پلههای پیچپیچ مطب دکتر پایین میآییم و خیره به کوههای شرق تهران که پشت دود مبهماند، تصمیمم را میگیرم: نگهش خواهم داشت. مادرش خواهم بود؟
صدایی از دور فریاد میزند که مادر شدهای، هنوز نه، اما با دم و بازدم، در نادیدنیترین لحظه، «من» دوباره تنها میشود. و چه جملههای زیادی که هجوم میآورند تا مادر بودن «بهجا» را یادمان بدهند؛ «حالا که مادر شدی دیگه دست بردار!»، «با بچه که دیگه نمیشه از این کارها کرد»، «تو الان دیگه فقط مسئول این بچهای» و چه جملههای که هجوم میآورند؛ اما «مادری کردن یعنی چه؟»
لحظههای پرتنش جوابدادن به آن سوال: فریاد أناالعطشان خوزستان با انعکاسی ضعیف به تهران میرسد و خیابان فرا میخواند، با کودکی چندماهه که بیخبر خوابیده است. ژینا کشته میشود و خیابان فرامیخواند با کودکی چندساله که دیگر اشک را میشناسد و به صورت بهتزده من خیره میماند. همه این تصویرها بازمیگردد و میافتد روی تصویر نفسهای مادری که «به سقف آهنی تخت که شعاع دیدن را در یک متری حد میزند» خیره مانده است.
در مقدمه کتابی به نام «مادریکردن انقلابی» که مجموعهای از روایت و نامه و شعر و فریاد مادران سیاهپوست در خط مقدم جنگیدن علیه نابرابری جنسیتی، نژادی و طبقاتی است، مائیآ ویلیامز نوشته است: «شاید این کتاب به دیگران چیزی را بدهد که مادران بسیاری به من دادهاند، بارقهای کوچک از انقلاب. انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست. مامان، تو خودت تصویری که از مادریکردن داری میشناسی. تصویری که به آن چنگ انداختهای، که کمکت میکند از درد عبور کنی، از بیخوابی، ناامیدی، دلشکستگی، نامههای تهاجمی مدرسه... (آن تصویر) شاید تصویری از احساس آزادی باشد. یا احساس گشودگی. جایی که در آن میتوانی واقعا نفس بکشی. من نمیدانم دقیقا چیست. اما این را میدانم که انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست، معمولا. و مانند تصویرهایمان، مادریکردن انقلابی هم ضروری و واقعی است و هر روز اتفاق میافتد. شما ضروری هستید، ما ضروری هستیم، و همینطور کودکانمان.»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادر بودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2343/
@harasswatch
دیدبان آزار
این عاشقانه «نابهجا»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادربودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
🔹مجموعهای از تصاویر تجمعات ضد خشونت جنسی در نقاط مختلف دنیا:
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch
Forwarded from کانون زنان ایرانی
زهرا دادرس، از بازجوییهای سخت و خشونتآمیز در اطلاعات رشت تا زندان لاکان
ژیلا بنییعقوب
کانون زنان ایرانی
یک هفته قبل از اینکه زهرا دادرس، فعال حقوق زنان در گیلان برای گذراندن حکمش به زندان لاکان برود این مصاحبه را با او انجام دادم. زنی که بهطور شگفتانگیزی مهربان است، براز عشق و انرژی برای خانواده، دوستان و همه مردم . او و خواهرش زهره دادرس امسال در یک روز(بیستم تیرماه) برای اجرای حکم به زندان لاکان رفتند. سال قبل هم هردو خواهر همزمان در روز ۲۵ مرداد بازداشت شدند .وقتی به او گفتم که خیلی سخت است دو نفر از اعضای خانواده همزمان در زندان باشند، گفت: میدانم برایشان سخت میگذرد اما همراهی و همدلی میکنند و این خیلی برای من ارزشمند است.زهرا دادرس، فعال حقوق زنان یکی از یازده فعال برابری طلب رشت است که مرداد سال گذشته توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدند، مبنای اتهامات همگی آنها عضویت در یک گروه تلگرامی است که مصداق فعالیت در یک گروه غیرقانونی محسوب شده است. او به شش سال حبس محکومشده که سه سال و نیمش قابلاجراست. به گفته زهرا با پرونده خالی چنین حکم سنگینی را گرفته است و هیچ سند و دلیل محکمهپسندی در پروندهاش وجود ندارد.زهرا دادرس که سالها در زمینه برابری و توانمندسازی زنان در گیلان کار کرده است، هم اکنون در حال گذراندان حبس خود در زندان لاکان است.
خانم زهرا دادرس بهعنوان نخستین سؤال، به ما بگویید اصلاً از کجا آغاز شد؟
من دو پسر نوجوان دارم، روز بازداشتم ایام تابستان بود و بچهها هنوز خواب بودند، من برای خرید بیرون رفته بودم، حدود ده و ده دقیقه صبح بود که بازگشتم و همان موقع یک عده به همراه پدر بچهها وارد خانه شدند. چون تازه به این خانه آمدهایم آدرسش را بلد نبودند به محل کار ایشان رفته و با او آمدند. من شال بر سرم نبود. بههرحال مدلم و انتخاب خودم این است که حجاب داشته باشم. گفتم که اجازه بدهید شالم را بردارم. بیشتر از هفت-هشت مأمور بودند.
در میان آنها مأمور زن هم بود؟
بله یک زن که یک کلت را زیر چادر خود گرفته بود. بقیه مأموران مرد همگی اسلحه در درست داشتند، دو نفر اسلحه بزرگ داشتند که شاید کلاشینکف بود، شاید هم نامش را درست نمیگویم. بقیه اسلحه کلت داشتند، همگی ماسک بر صورت زده بودند. اول شوکه شدم و بعد خودم را جمعوجور کردم. آن مأموران به من گفتند که تو را برای پرسیدن چند سؤال میبریم. گفتم مشکلی نیست اما اجازه بدهید با بچههایم صحبتی بکنم. پسرم را بغل کردم و گفتم: من برای یک سؤال و جواب میروم وبرمی گردم اما اگر برنگشتم بروید خانه مادر جون (مادربزرگشان)، بروید نزد خاله جون زهره. با آرامش به پسر بعدیام هم همینها را گفتم که نگران نباشید. این رفتار من مأمورها را خشمگین کرد. با فریاد زدنشان به یکدیگر میگفتند: «بابا! این اصلاً نمیترسد و بچههایش را بغل میکند و به آنها روحیه میدهد.» دادوفریادشان فضا را متشنج و بچهها را خیلی ناراحت کرد.
آیا حکم بازداشت و ورود به منزل داشتند؟
چندین بار از آنها پرسیدم برای چه آمدید؟ از کجا آمدید؟ حکمتان کجاست؟ تا بالاخره آنهم موقع خروج از خانه برگهای را به من نشان دادند که اسمم در آن بود و نوشتهشده بود: توقیف موبایل و…پایین آن برگه نه مهری بود نه امضایی…
آرم چطور؟ آیا برگهای را که به شما نشان دادند آرم و علامت نهاد خاصی را داشت؟
بله. آرم داشت.
آرم وزارت اطلاعات؟
بله وزارت اطلاعات بود؛ اما حکم بازداشت باید مهر و امضای بازپرس یا قاضی را داشته باشد که حکم من هیچی نداشت. به آنها گفتم چرا این حکم مهر و امضای قضایی ندارد. گفتند: همینه! بعد من را بردند پایین و سوار اتومبیل کردند. لحظهای که سوار شدم یکی از مأموران مرد با همان اسلحه بزرگ نشست کنارم و یک مأمور زن نشست آن طرفم؛ یعنی من وسط بودم. شالم را از سرم برداشتند و با همان چشمانم را بستند. مأمور مرد اسلحهاش را گذاشت پایین و سرم را محکم کوبید به صندلی پایین. من که آرتروز گردن دارم، گردنم به شدت درد گرفت و نفسم یکلحظه گرفت. گفتم اجازه بدهید روسریام را درست ببندم و با همان همچشمانم را میبندم، چون جوری بسته بودند که به سر و گردن و چشمم فشار زیادی وارد میشد. آنها در جوابم میخندیدند و تمسخرم میکردند. مثلاً میگفتند: معلوم نیست کدام مردی گولش زده! فضای تمسخرآمیزی درست کردند. بارها تکرار کردند چرا نمیترسد!
زهرا! یعنی انتظار داشتند تو بترسی اما تو آرامش داشتی؟
آرامش داشتم، چون مسئولیت من در برابر فرزندانم این بود که آرامش داشته باشم و جوری برخورد میکردم که زود برمیگردم؛ اما وقتی رفتم تا هجده روز صدای بچههایم را نشنیده بودم و خیلی نگران وضع بچهها مخصوصاً پسر کوچکم بودم.
ادامه مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://ir-women.com/19687
ژیلا بنییعقوب
کانون زنان ایرانی
یک هفته قبل از اینکه زهرا دادرس، فعال حقوق زنان در گیلان برای گذراندن حکمش به زندان لاکان برود این مصاحبه را با او انجام دادم. زنی که بهطور شگفتانگیزی مهربان است، براز عشق و انرژی برای خانواده، دوستان و همه مردم . او و خواهرش زهره دادرس امسال در یک روز(بیستم تیرماه) برای اجرای حکم به زندان لاکان رفتند. سال قبل هم هردو خواهر همزمان در روز ۲۵ مرداد بازداشت شدند .وقتی به او گفتم که خیلی سخت است دو نفر از اعضای خانواده همزمان در زندان باشند، گفت: میدانم برایشان سخت میگذرد اما همراهی و همدلی میکنند و این خیلی برای من ارزشمند است.زهرا دادرس، فعال حقوق زنان یکی از یازده فعال برابری طلب رشت است که مرداد سال گذشته توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدند، مبنای اتهامات همگی آنها عضویت در یک گروه تلگرامی است که مصداق فعالیت در یک گروه غیرقانونی محسوب شده است. او به شش سال حبس محکومشده که سه سال و نیمش قابلاجراست. به گفته زهرا با پرونده خالی چنین حکم سنگینی را گرفته است و هیچ سند و دلیل محکمهپسندی در پروندهاش وجود ندارد.زهرا دادرس که سالها در زمینه برابری و توانمندسازی زنان در گیلان کار کرده است، هم اکنون در حال گذراندان حبس خود در زندان لاکان است.
خانم زهرا دادرس بهعنوان نخستین سؤال، به ما بگویید اصلاً از کجا آغاز شد؟
من دو پسر نوجوان دارم، روز بازداشتم ایام تابستان بود و بچهها هنوز خواب بودند، من برای خرید بیرون رفته بودم، حدود ده و ده دقیقه صبح بود که بازگشتم و همان موقع یک عده به همراه پدر بچهها وارد خانه شدند. چون تازه به این خانه آمدهایم آدرسش را بلد نبودند به محل کار ایشان رفته و با او آمدند. من شال بر سرم نبود. بههرحال مدلم و انتخاب خودم این است که حجاب داشته باشم. گفتم که اجازه بدهید شالم را بردارم. بیشتر از هفت-هشت مأمور بودند.
در میان آنها مأمور زن هم بود؟
بله یک زن که یک کلت را زیر چادر خود گرفته بود. بقیه مأموران مرد همگی اسلحه در درست داشتند، دو نفر اسلحه بزرگ داشتند که شاید کلاشینکف بود، شاید هم نامش را درست نمیگویم. بقیه اسلحه کلت داشتند، همگی ماسک بر صورت زده بودند. اول شوکه شدم و بعد خودم را جمعوجور کردم. آن مأموران به من گفتند که تو را برای پرسیدن چند سؤال میبریم. گفتم مشکلی نیست اما اجازه بدهید با بچههایم صحبتی بکنم. پسرم را بغل کردم و گفتم: من برای یک سؤال و جواب میروم وبرمی گردم اما اگر برنگشتم بروید خانه مادر جون (مادربزرگشان)، بروید نزد خاله جون زهره. با آرامش به پسر بعدیام هم همینها را گفتم که نگران نباشید. این رفتار من مأمورها را خشمگین کرد. با فریاد زدنشان به یکدیگر میگفتند: «بابا! این اصلاً نمیترسد و بچههایش را بغل میکند و به آنها روحیه میدهد.» دادوفریادشان فضا را متشنج و بچهها را خیلی ناراحت کرد.
آیا حکم بازداشت و ورود به منزل داشتند؟
چندین بار از آنها پرسیدم برای چه آمدید؟ از کجا آمدید؟ حکمتان کجاست؟ تا بالاخره آنهم موقع خروج از خانه برگهای را به من نشان دادند که اسمم در آن بود و نوشتهشده بود: توقیف موبایل و…پایین آن برگه نه مهری بود نه امضایی…
آرم چطور؟ آیا برگهای را که به شما نشان دادند آرم و علامت نهاد خاصی را داشت؟
بله. آرم داشت.
آرم وزارت اطلاعات؟
بله وزارت اطلاعات بود؛ اما حکم بازداشت باید مهر و امضای بازپرس یا قاضی را داشته باشد که حکم من هیچی نداشت. به آنها گفتم چرا این حکم مهر و امضای قضایی ندارد. گفتند: همینه! بعد من را بردند پایین و سوار اتومبیل کردند. لحظهای که سوار شدم یکی از مأموران مرد با همان اسلحه بزرگ نشست کنارم و یک مأمور زن نشست آن طرفم؛ یعنی من وسط بودم. شالم را از سرم برداشتند و با همان چشمانم را بستند. مأمور مرد اسلحهاش را گذاشت پایین و سرم را محکم کوبید به صندلی پایین. من که آرتروز گردن دارم، گردنم به شدت درد گرفت و نفسم یکلحظه گرفت. گفتم اجازه بدهید روسریام را درست ببندم و با همان همچشمانم را میبندم، چون جوری بسته بودند که به سر و گردن و چشمم فشار زیادی وارد میشد. آنها در جوابم میخندیدند و تمسخرم میکردند. مثلاً میگفتند: معلوم نیست کدام مردی گولش زده! فضای تمسخرآمیزی درست کردند. بارها تکرار کردند چرا نمیترسد!
زهرا! یعنی انتظار داشتند تو بترسی اما تو آرامش داشتی؟
آرامش داشتم، چون مسئولیت من در برابر فرزندانم این بود که آرامش داشته باشم و جوری برخورد میکردم که زود برمیگردم؛ اما وقتی رفتم تا هجده روز صدای بچههایم را نشنیده بودم و خیلی نگران وضع بچهها مخصوصاً پسر کوچکم بودم.
ادامه مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://ir-women.com/19687
کانون زنان ایرانی
زهرا دادرس، از بازجوییهای سخت و خشونتآمیز در اطلاعات رشت تا زندان لاکان | کانون زنان ایرانی